تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ممكن هم هست از آن نظر كه گفتيم، دوباره اتفاق افتاده، بگویيم: يكى از دو معراج از «مسجدالحرام» بوده و يكى ديگر از خانه «امّ هانى». و اما اين كه از شعب ابی طالب بوده باشد، در رواياتى كه متضمن آن است، چنين آمده كه: ابوطالب «عليه السلام» در تمام طول شب دنبال آن حضرت مى گشت،
و به او دست نمى يافت، تا آنچه با بنى هاشم در مسجدالحرام جمع شده، شمشيرها را برهنه نموده، قريش را تهديد كردند كه اگر محمّد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پيدا نشود، چنين و چنان مى كنيم. در همين حال بودند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آسمان نازل شده، نزد ايشان آمد، و مشاهدات خود را براى قريش تعريف كرد. و پر واضح است كه اين همه جزئيات و خصوصيات تصور نمى رود در ايامى اتفاق افتاده باشد كه ابى طالب «عليه السلام» در شعب محاصره و دست به گريبان آن شدائد و بلايا بوده.
و به هر حال معراجى كه آيه شريفه مورد بحث آن را اثبات مى كند، معراجى كه به بيت المقدس بود، ابتدايش مسجدالحرام بوده و آيه شريفه در اين معنى كمال ظهور را دارد، و جهت ندارد كه ما آن را تأويل كنيم.
باز اختلاف ديگرى كرده اند در كيفيت معراج:
بعضى گفته اند: هم روحانى و هم جسمانى بوده. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با بدن خاكى خود، از مسجدالحرام به بيت المقدس و از آن جا نيز، با جسد و روحش به آسمان ها عروج نموده است، و اين قول بيشتر مفسران است.
بعضى ديگر گفته اند: با روح و جسدش تا بيت المقدس و از آن جا با روح شريفش به آسمان ها عروج نموده است، و اين قول گروهى از مفسران است.
و بعضى گفته اند: با روحش بوده و اين خود از رؤياهاى صادقى است كه خداوند به پيغمبرش نشان داده، و اين قول نادرى از مفسران است.
در مناقب گفته: مردم در معراج اختلاف كرده اند، و خوارج آن را انكار و فرقه «جهميّه» معترض شده اند به اين كه روحانى و به صورت رؤيا بوده است، ولى فرقه اماميه و زيديه و معتزله گفته اند: تا بيت المقدس روحانى و جسمانى بوده، چون آيه شريفه دارد: «تا مسجد اقصى».
عده اى ديگر گفته اند: از اول تا به آخر، حتى آسمان ها را هم با جسد و روح خود معراج كرده است، و اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذيفه و انس و عايشه و أمّ هانى روايت شده است.
و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكار نمى كنيم، و چگونه انكار كنيم با اين كه سابقه آن در دست هست، و آن معراج موسى بن عمران «عليهما السلام» است كه خداى تعالى، او را با جسد و روحش تا طور سينا برد،
و در قرآن در خصوص آن فرموده: «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّور: تو در جانب طور نبودى». و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده، در قرآن فرموده: «وَ كَذَلِكَ نُرِى إبرَاهِيمَ...: اين چنين به ابراهيم نشان داديم...»، و عيسى را تا آسمان چهارم برده، در قرآن فرموده: «وَ رَفَعنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً: او را تا جايى بلند عروج داديم». و در باره رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده: «فَكَانَ قَابَ قَوسَينِ: پس تا اندازه قاب دو قوس رسيد»، و معلوم است كه اين به خاطر علوّ همت آن حضرت بود. اين بود گفتار صاحب مناقب.
نظر مؤلف درباره معراج پيامبر اكرم «ص»
ولى آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود، اين است كه اصل «إسراء» و «معراج» از مسائلى است كه هيچ راهى به انكار آن نيست، چون قرآن در باره آن به تفصيل بيان كرده، و اخبار متواتر، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و امامان اهل بيت بر طبق آن رسيده است.
و اما در باره چگونگى جزئيات آن، ظاهر آيه و روايات محفوف به قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبت به آن جزئيات مى كنند. ظهورى كه به هيچ وجه قابل دفع نيست، و با در نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مى شود كه آن جناب با روح و جسدش از مسجدالحرام تا مسجد اقصى رفته.
و اما عروجش به آسمان ها، از ظاهر آيات سوره «نجم» كه به زودى إن شاء اللّه به تفسيرش خواهيم رسيد و صريح روايات بسيار زيادى كه بر مى آيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمى توان آن را انكار نمود. چيزى كه هست، ممكن است بگویيم كه اين عروج با روح مقدسش بوده است.
وليكن نه آن طور كه قائلان به معراج روحانى معتقدند كه به صورت رؤياى صادقه بوده است. چه اگر صرف رؤيا مى بود، ديگر جا نداشت آيات قرآنى اين قدر در باره آن اهميت داده و سخن بگويد، و در مقام اثبات كرامت در باره آن جناب برآيد.
و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آن جناب قصه را برايشان نقل كرد، آن طور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كه آن جناب در بين راه ديده و نقل فرموده، با رؤيا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برايش تصور نمى شود.
بلكه مقصود از روحانى بودن آن، اين است كه روح مقدس آن جناب به ماوراى اين عالَم مادى، يعنى آن جایى كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدان جا منتهى و اقدار از آن جا صادر مى شود، عروج نموده و آن آيات كبراى پروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج اعمال برايش مجسم شده، ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كرده است،
ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتى الهى ديده كه جز با عبارات: «عرش»، «حجب»، «سرادقات» تعبير از آن ها ممكن نبوده است.
اين است معناى «معراج روحانى»، ولى آقايان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالَم به غير از خدا، هيچ موجود مجردى را قائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب و سنت در وصف امور غير محسوسه اوصافى را بر مى شمارد كه محسوس و مادى است، مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزير شده، اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديه اى كه محسوس آدمى واقع نمى شوند و احكام ماده را ندارند. و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقامات صالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايج اعمال و امثال آن وارد شده، بر نوعى از تشبيه و استعاره حمل نموده، در نتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند، حس را خطاكار دانسته، قائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوند و محذورهاى ديگرى از اين قبيل را ملتزم گردند.
و نيز به همين جهت بوده كه وقتى يك عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انكار كرده اند، ناگزير شده اند كه بگويند معراج آن حضرت در خواب بوده، چون رؤيا به نظر ايشان يك خاصيت مادى است براى روح مادى، و آنگاه ناچار شده اند آيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشته، تأويل كنند، گو اين كه از آيات و روايات يكى هم با گفتار ايشان جور نمى آيد.
بحثی دیگر پیرامون معراج
در مجمع البيان مى گويد:
موضعى كه آن جناب بدان جا سير داده شد، مورد اختلاف است كه كجا بوده. نظر ما اين است كه بيت المقدس بوده، چون قرآن كريم اين مطلب را به آن صراحت بيان نموده كه هيچ مسلمانى نمى تواند آن را انكار نمايد. و اين كه بعضى ها گفته اند: اين جريان در خواب واقع شده، كلامى است ظاهر البطلان. زيرا اگر خواب مى بود، ديگر معجزه و برهان نبود.
و حال آن كه در روايات دارد كه پيغمبر ما به آسمان عروج كرد و اين مضمون را بسيارى از صحابه از قبيل ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبداللّه و حذيفه و عايشه و أمّ هانى و ديگران روايت كرده اند. چيزى كه هست در نقل جزئيات آن، كم و زياد دارند.
و اگر همه آن جزئيات را به دقت مورد نظر قرار دهيم، خواهيم ديد كه از يكى از چهار وجه خالى نيستند:
۱ - يا خصوصياتى هستند كه هم اخبار متضمن آن ها، متواتر است و به هيچ وجه نمى توان انكارش نمود، و هم اين كه علم ما مى تواند به صحت آن ها حكم كند.
۲ - و يا جزئيات و خصوصياتى هستند كه هر چند اخبار در دلالت بر آن ها به حد تواتر نمى رسد، وليكن از آن جایى كه امورى غير معقول و مخالف با اصول نيستند، و خلاصه عقل حكم به امكان آن ها مى كند، كه ما نيز آن ها را انكار ننموده، و تجويزش مى كنيم، و مى گویيم ممكن است چنين وقايعى اتفاق افتاده باشد، و با فرض تواتر، حكم قطعى مى كنيم كه اين گونه امور در بيدارى اتفاق افتاده.
۳ - و يا امورى است كه ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند، وليكن وضع رواياتى كه بر آن ها دلالت مى كند، طورى است كه مى توان ظاهرش را تأويل نمود و محمل معقولى برايش درست كرد. در اين صورت از ظاهر آن روايات صرف نظر نموده، بر آن معانى معقول حمل مى كنيم، حملى كه هم با حق بسازد و هم با دليل و روايت.
۴ - و يا امورى است كه نه ظاهرش معقول و صحيح است و نه ممكن است بر محمل صحيحى حملشان نمود، و حمل نمودن آن ها به اصطلاح بدون سريش صورت نمى گيرد. اين گونه جزئيات و خصوصيات راجع به معراج را قبول ننموده، ادله آن ها را رد مى كنيم.
از جمله مطالبى كه در باره معراج جزء دسته اول است، يعنى مورد يقين است، اصل معراج است و اين كه اجمالاآن جناب را به معراج برده اند.
و از جمله مطالبى كه جزء دسته دوم است، اين است كه آن جناب آسمان ها را گشته و انبياء وعرش و سدرة المنتهى و بهشت و دوزخ را ديده است.
و مطالب جزء دسته سوم از قبيل ديدن اهل بهشت و تنعم آنان و اهل دوزخ و كيفيت عذاب ايشان است كه مى توان بر اين معنا حمل كرد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اسماء و صفات ايشان را ديده و به اصطلاح ليست بهشتيان و دوزخيان را قرائت فرموده است.
و مطالبى كه جزء دسته چهارم است و چاره اى جز طرح و طرد روايات آن نيست، مطالبى است كه از ظاهر ادله آن تشبيه بر مى آيد، مثل سخن گفتن علنى با خدا و ديدن خدا و با او بر تخت نشستن و امثال آن كه ظاهرش جسمانيت و شباهت خدا به خلق را مى رساند، و خدا از آن ها منزه است. و از همين دسته است آن روايتى كه دارد شكم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را شكافته و دل او را شستند. چون دل آن جناب از هر بدى و عيبى طاهر و مطهر بوده و چنان دلى كه مركز آن همه معارف و عقاید حقه است، چگونه احتياج به شستشو دارد.
و بسيار خوب گفته است، جز اين كه بيشتر مثال هایى كه آورده، مورد اشكال است. مثلا گردش در آسمان ها و ديدن انبياء و امثال آن و همچنين شكافتن سينه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و شستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آن كه از نظر عقل هيچ اشكالى ندارد. زيرا مى توان گفت همه آن ها از باب تمثلات برزخى و يا روحى بوده است، و روايات معراج پر است از اين نوع تمثلات. مانند مجسم شدن دنيا در هيئت زنى كه همه رقم زيور دنيایى به خود بسته و تمثل دعوت يهوديت و نصرانيت و ديدن انواع نعمت ها و عذاب ها براى بهشتيان و دوزخيان و امثال اين ها.
از جمله مؤيداتى كه گفتار ما را تأييد مى كند، اختلاف لحن اخبار اين باب است در بيان يك مطلب، مثلا در بعضى از آن ها در باره صعود رسول خدا به آسمان مى گويد كه به وسيله براق صورت گرفته، و در بعضى ديگر بال جبرئيل آمده، و در بعضى نردبانى كه يك سرش روى صخره بيت المقدس و سرِ ديگرش به بام فلك و آسمان ها رفته است، و از اين قبيل اختلاف تعبير در بيان يك حقيقت بسيار است كه اگر كسى بخواهد دقت كند، در خلال روايات اين باب بسيار خواهد ديد.
بنابراين، از همين جا مى توان حدس زد كه منظور از اين بيانات، مجسم ساختن امرى غير جسمى و غير مادى است به صورت امرى مادى، به نحو تمثيل و يا تمثيل و وقوع اين گونه تمثيلات در ظواهر كتاب و سنت امرى است واضح كه به هيچ وجه نمى شود انكارش كرد.
آيات ۲ - ۸ سوره إسراء
وَ آتَيْنَا مُوسى الْكِتَاب وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنى إِسرائيلَ أَلّا تَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً(۲)
ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(۳)
وَ قَضيْنَا إِلى بَنى إِسرائيلَ فى الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فى الاَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(۴)
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(۵)
ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَاكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً(۶)
إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لاَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ لِيَسئِئُوا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً(۷)
عَسى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدتمْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً(۸)
و به موسى كتاب تورات را فرستاديم وآن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم تا غير من كه خداى عالمم هيچ كس را حافظ و نگهبان فرا نگيرند (۲)
اى فرزندان كسانى كه با نوح (بر كشتى) سوار كرديم ، او بنده شكرگزارى بود (۳)
و در كتاب تورات يا در لوح محفوظ وكتاب تكوين الهى خبر داديم و چنين مقدر كرديم كه شما بنى اسرائيل دو بار حتما در زمين فساد و خونريزى مى كنيد و تسلط و سركشى سخت وظالمانه مى يابيد (يك بار به قتل شعيا و مخالفت آرميا و بار ديگر بقتل زكريا و يحيى مبادرت مى ورزند)(۴)
پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه هاى شما نيز جستجو كنند واين وعده انتقام ، حتمى خواهد بود (۵)
آنگاه شما را روبروى آنها قرار داده و بر آنها غلبه دهيم وبه مال و فرزندان نيرومند مدد بخشيم وعده جنگجويان شما را بسيار گردانيم (تا بر دشمن و لشكر بخت النصر غلبه كنيد) (۶)
(شما بنى اسرائيل وهمه اهل عالم ) اگر نيكى واحسان كرديد به خود كرده و اگر بدى وستم كرديد باز بخود كرده ايد و آنگاه كه وقت انتقام ظلم هاى شما (كشتن يحيى و زكريا و يا عزم قتل عيسى) فرا رسيد باز بندگانى قوى و جنگ آور را بر شما مسلط مى كنيم تا اثر بيچارگى وخوف واندوه رخسار شما ظاهر شود و به مسجد بيت المقدس ، معبد بزرگ شما - مانند بار اول - داخل شوند و ويران كنند وبه هر چه رسند نابود ساخته و به هر كس تسلط يابند به سختى هلاك گردانند (۷)
اى رسول ما! باز هم به بنى اسرائيل بشارت ده كه اميد است خدا به شما اگر توبه كرده و صالح شويد مهربان گردد و اگر به عصيان و ستمگرى برگرديد ما هم به عقوبت و مجازات شما باز مى گرديم و جهنم را زندان كافران قرار داده ايم (۸)
از ظاهر سياق اين آيات كه در صدر سوره قرار دارند چنين برمى آيد كه در مقام بيان اين معنا است كه سنت الهى در امتها واقوام مختلف انسانى همواره بر اين بوده است كه ايشان را به راه بندگى وتوحيد هدايت نموده ورسيدن به آن را برايشان ممكن ساخته وايشان را در پذيرفتن و نپذيرفتن مخير نموده است ، نعمت هاى دنيا و آخرت را در اختيارشان قرار داد وايشان را به همه رقم اسبابى كه در اطاعت ومعصيت بدان نيازمندند مسلح و مجهز ساخت تا اگر اطاعت واحسان كنند به سعادت دنيا وآخرت پاداششان دهد، واگر گناه وعصيان ورزند به نكال و خوارى در دنيا وعذاب آخرت كيفرشان كند.
بنابراين مى توان گفت كه هفت آيه مذكور به منزله مثالى است كه كيفيت وچگونگى جريان اين سنت عمومى را در بنى اسرائيل مجسم مى سازد، بدين شرح كه خدا بر پيغمبرشان كتاب نازل كرد، و آن را هدايتى قرار داد تا به وسيله آن به سوى خدايشان راه يابند، ودر آن كتاب چنين پيشگوئى كرد كه به زودى ترقى نموده ودر اثر همان ترقى، طغيان و تباهى خواهند ورزيد وخداوند با مسلط نمودن دشمن، بر آن قوم، انتقام سختى از آنان خواهد گرفت و خوارشان خواهد ساخت ودشمن آنقدر از ايشان بكشد واسير كند تا آن كه غرور و طغيانشان فروكش نموده دوباره به سوى اطاعت خدا برمى گردند، در آنوقت خدا هم به نعمت ورحمت خود برگشته باز سر و سامانى به ايشان خواهد داد، باز براى بار دوم طغيان خواهند ورزيد و خدا هم به عذاب خود بر مى گردد.
از اين بيان اين نتيجه به دست مى آيد كه آيات هفتگانه مورد بحث به منزله توطئه وزمينه چينى براى بيان جريان همين سنت است در امت اسلام ، ودر حقيقت اين چند آيه نظير جمله معترضه است ميان آيه اول و آيه نهم.
«وَ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَاب وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنى إِسرائيلَ أَلا تَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً»:
اشاره به مورد استعمال كلمه «كتاب» مجيد
كلمه ((كتاب (( در بسيارى از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعى كه بر مردمى واجب شده ، ودر آنچه از عقايد واعمال اختلاف داشته اند داورى مى كرده ، اطلاق شده است ، واطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتاب مشتمل بر وظايفى اعتقادى وعملى است كه بايد به آن معتقد شده وعمل كنند، وبعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده : ((ما كتاب را براى موسى فرستاديم (( ونفرمود: ((تورات را فرستاديم (( تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطى است كه اخذ وعمل به آنها بر آنان فرض وواجب است . واز همينجا روشن مى شود كه جمله : ((وجعلناه هدى لبنى اسرائيل (( به منزله تفسير براى فرستادن كتاب است وهدايت بودن آن همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان مى كند، شرايعى كه اگر به آنها معتقد شوند وعمل كنند به سوى حق راه مى يابند وبه سعادت دوسرا نائل مى گردند.
و كلمه: ((ان (( در جمله : ((الا تتّخذوا من دونى وكيلا(( تفسيريه است ومدخول ان ، محصّل همه آن معارفى است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آن است.
پس برگشت معناى آيه به اين است كه محصل آن معارفى كه كتاب بيانش مى كند وايشان را به آن راهنمائى مى نمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهى مى كند، واز اينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مى دهد وبنابراين جمله : ((الا تتّخذوا من دونى وكيلا(( تفسير جمله : ((و جعلناه هدى لبنى اسرائيل( خواهد بود، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله : ((لاتتّخذوا(( به بنى اسرائيل برگردد، همچنان كه ظاهر هم همين است ، واما اگر احتمال دهيم كه به موسى و بنى اسرائيل هر دوبرگردد در اين صورت تفسير همه جملات قبل ، خواهد بود.
و در اين جمله التفاتى به كار رفته ، وآن را التفات از تكلم با غير (ما) به تكلم تنها (من ) است اول فرمود: ((ما قرار داديم (( پس از آن فرمود: ((غير من را وكيل نگيريد(( ووجه آن بيان اين نكته است كه در اول به منظور تعظيم وهمچنين به منظور حفظ وحدت سياق ، به صورت تكلم با غير، آورده شد واشكالى هم وارد نمى شد واما اگر در دومى هم به همين صورت مى آورد ومى فرمود: ((بغير ما وكلائى نگيريد(( شنونده خيال مى كرد كه خدايان متعددند واين با توحيدى كه خود سياق در مقام اثبات آنست مناسب نبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرفنظر نموده وجمله را به صيغه تكلم تنهائى آورد.
و بعد از آنكه اين محذور برطرف شد دوباره به سياق سابق عودت نموده وفرمود: ((ذريّة من حملنا((
وجه اينكه وكيل گرفتن غير خدا شرك است
واما چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است ؟ جهتش اين است كه وكيل آن كسى است كه شوؤ ن ضرورى موكل خود را اصلاح نموده وبه برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد، وچنين كسى غير از خداى سبحان نمى تواند باشد، پس اگر كسى غير اوپروردگارى اتخاذ كند در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است . ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(۳) معناى ((ذريه (( ووجه منصوب بودن آن در آيه ((ذريه (( به اين عنايت بر اولاد اطلاق مى شود كه آنها اولاد صغيرى هستند كه به پدران خود ملحق مى شوند، واگر در آيه شريفه به صداى بالاآمده بخاطر اختصاص است . واختصاص خود عنايت خاص متكلم را مى رساند ومى فهماند كه متكلم از اين حكمى كه در باره كلمه ((ذريه (( كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصى داشته ، وبنابراين ، همين اختصاص به منزله تعليل بوده وخاصيت آن را دارد، همچنانكه به صداى بالابودن كلمه : ((اهل (( در آيه : ((يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت (( همين خاصيت را افاده نموده وچنين معنا مى دهد: ((خدا مى خواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد(( در آيه مورد بحث هم جمله ((ذرّيّه من حملنامع نوح (( آيه قبلى خود را تعليل مى كند،
همچنانكه جمله ((انّه كان عبدا شكورا(( آن جمله را تعليل مى كند. واما تعليل بودن جمله اول براى آيه قبلى خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتى نوح وعده هاى جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود: ((اى نوح از كشتى فرود آى كه سلام ما وبركات ورحمت ما بر تووبر آن اممى كه هميشه با تواند اختصاص يافته وامتهايى كه (خود سر وستمگر شوند) ما پس از آنكه به آنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد(( بنابراين فرستادن كتاب براى موسى وهدايت بنى اسرائيل به وسيله آن ، وفاى به همان وعده نيكوئى است كه به پدرانشان يعنى به سرنشينان كشتى نوح داده بود وهم اجراى سنت الهى است كه در امتهاى گذشته اعمال مى شد. پس گوئى چنين فرموده كه ((ما بر موسى كتاب فرستاديم وآن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم ، به خاطر اينكه بنى اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سوار بر كشتيشان كرديم ، وسلامتى وبركات را وعده شان داديم (( واما دوم ، براى اينكه اين سنت يعنى سنت هدايت وارشاد وطريقه دعوت به توحيد، عينا همان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالم بشرى بود، وبا قيام به آن ، شكر نعمتهاى خدا را به جاى آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفته ايم : كه شكر حقيقى ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداى تعالى هم شكر خدمت اورا گذارده ، وسنت اورا تا بقاء دنيا بقاء داده ودر همه عوالم بر اوسلام كرده وتا روز قيامت در هر كلمه طيب وعمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند اورا شريك در اجر نموده همچنانكه خود فرموده : ((وجعلنا ذرّيّته هم الباقين ، وتركنا عليه فى الآخرين ، سلام على نوح فى العالمين ، انّا كذلك نجزى المحسنين ((
خلاصه معناى آيه واشاره به اختلاف مفسرين در اعراب آن
بنابراين ، آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بنده اى شكور بود پاداش داديم ودعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتى با اوبودند اجرا نموده ، مثلابر يكى از ذريه اش موسى كتاب نازل كرديم وآن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم . از جمله : ((ذرّيّة من حملنا مع نوح (( وجمله : ((وجعلنا ذرّيّته هم الباقين (( بخوبى بر مى آيد كه مردم امروز، همه ذريّه پسرى ودخترى نوح مى باشند، واگر تنها ذريه پسرى اوبودند ومقصود از جمله ((آنها كه در كشتى با نوح سوار كرديم (( پسران نوح باشند بهتر وبلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح ، واين خود روشن است . مفسرين در اعراب آيه ، وجوه بسيار ديگرى دارند، از جمله گفته اند: كلمه ((ذريه (( منصوب به ندائى است كه حذف شده ، وتقدير آن چنين بوده ((اى ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى نشانديم (( ويا گفته اند مفعول اول جمله : ((تتّخذوا(( است ومفعول دوم آن كلمه : ((وكيلا(( است وتقدير كلام اين است كه : ((به جاى من كس ديگرى را - هر كه باشد - از ذريه كسانى كه با نوح در كشتيشان نشانديم وكيل مگيريد(( ويا گفته اند بدل است از كلمه موسى كه در آيه قبلى بود ولى سخافت هيچيك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست . وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمى از وجوه مذكور ندارد، وآن اين است كه گفته اند: ضمير در ((انه (( به موسى بر مى گردد نه به نوح ! و جمله ، تعليل فرستادن كتاب به موسى وآن را هدايت بنى اسرائيل قرار دادن است البته در صورتى كه ضمير ((هاء(( در ((وجعلناه (( را به موسى برگردانيم نه به كتاب . وَ قَضيْنَا إِلى بَنى إِسرءِيلَ فى الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ فى الاَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(۴) معناى مختلف واژه ((قضاء(( ومعناى آيه : ((وقضينا الى بنىاسرائيل لتفسدن فى الارض ...(( راغب در مفردات در معناى ((قضاء(( گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است ، چه با گفتار باشد وچه با عمل وهر كدام بر دووجه است يكى الهى وديگرى بشرى ، از جمله قضاء الهى اين است كه فرموده : ((وقضى ربّك الاتعبدوا الاايّاه (( خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد: ونيز در همين معنااست كه فرموده : ((وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب (( يعنى ما اعلام كرديم وحكم را فيصله يافته كرديم وبه ايشان به وسيله وحى چنين اعلام نموديم كه ... وبر همين معنا حمل مى شود آيه : ((وقضينا اليه ذلك الامر انّ دابر هؤ لاء مقطوع (( اين امر را به وى حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود. واما قضاء فعلى وعملى الهى اين است كه مى فرمايد: ((واللّه يقضى بالحقّ والّذين يدعون من دونه لايقضون بشى ء: تنها خداست كه به حق حكم مى كند وغير اوآنچه را به خدائى مى خوانند هيچ حكم (واثرى ) نخواهند داشت نه به حق ونه بباطل (( ((فقضيهنّ سبع سموات فى يومين : پس آنها را در دوروز هفت آسمان كرد(( كه قضاء در آن به معناى ابداء وفراغت از ايجاد است واين آيه در حقيقت در معنى همان آيه : ((بديع السّموات والارض ((است . واما ((قضاء(( در قول بشرى اين است كه مى گويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمى كه حاكم مى كند از مقوله كلام است ودر قضاء فعلى بشرى ، آيه شريفه مى فرمايد: ((فاذا قضيتم مناسككم : پس چون مناسك خود را بپايان رسانديد(( وهمچنين مى فرمايد: ((ثمّ ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم : پس آلودگيهاى خود را زائل نموده به نذرهاى خود وفا كنند. وكلمه ((علو(( به معناى ارتفاع ودر آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم وتعدى ، زيرا((علّو(( عطف بر فساد شده ، آنهم عطف تفسيرى ، در جاى ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است آنجا كه فرموده : ((انّ فرعون علافى الارض وجعل اهلها شيعا: فرعون در زمين علوكرد واهل زمين را فرقه فرقه نمود(( ومعناى آيه اين است كه ما بنى اسرائيل را در كتاب كه همان تورات باشد خبر داده واعلام نموديم ، خبرى قاطع ، كه سوگند مى خورم وقطعى مى گويم كه شما نژاد وگروه بنى اسرائيل به زودى در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از ((زمين (( سرزمين فلسطين واطراف آنست - واين فساد را در دونوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد. ودر زمين طغيان وعلّوبزرگى خواهيد نمود. فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِ وَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(۵) راغب در مفردات در معناى كلمه ((باءس (( مى گويد: ((بؤ س (( و ((باءس (( و((باساءء(( به معناى شدت ومكروه است ، با اين تفاوت كه بؤ س بيشتر در فقر وجنگ وباءس وباساءء بيشتر در عذاب استعمال مى شود مانند آيه شريفه : ((واللّه اشدّ باسا واشدّ تنكيلا(( ودر مجمع البيان مى گويد: ماده ((جوس (( به معناى سر زدن به اينجا وآنجا است ، مثلا گفته مى شود: فلانى را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم ويدوسهم يعنى بگردد ويك يك را پيدا نموده لگدمال كند، ابوعبيده هم در معناى اين كلمه گفته است :
هر جا را كه آمد وشد كرده پا نهاده باشى حوس وجوس كرده اى ، آنگاه گفته است : بعضى گفته اند جوس به معناى طلب كردن يك چيزى به جستجواست . توضيح معناى آيه شريفه : ((فاذا جاء وعد اوليهما...(( واشاره به ضعف وجوه ديگرىكه در اين باره گفته شده است واينكه فرمود: ((فاذا جاء وعد اوليهما(( تفريعى است بر جمله : ((لتفسدنّ...(( وضمير تثنيه ((هما(( به مرتين برمى گردد، و معنايش اين است كه دوبار فساد مى كنيد، وبنابراين معناى ((اوليهما(( افساد اولى است ومراد به ((وعد اولى (( وعده اول از آندووعده وآن نكال ونقمتى است كه خدا در برابر فسادشان داده ، ودر نتيجه وعد به معناى موعود خواهد بود، وآمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز وعملى كردن آنست ، وهمين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دونوبت افساد آنان دوتا وعده داده ، واگر اسمى از دومى نبرده به خاطر اختصار بوده ، وگويا فرموده : در زمين دونوبت فساد مى كنيد وما وعده تان داده ايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتى افساد اول كرديد... همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم ومعناى آيه كه فرمود: ((بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد(( اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم وفرستاديم تا شما را ذليل نموده واز شما انتقام بگيرند. ودليل اينكه گفتيم بعث بمنظور انتقام وذليل كردن بوده جمله : ((اولى باس شديد...(( است . ودر اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوى بنى اسرائيل وقتل عام واسارت و غارت وتخريب آنان را((بعث الهى (( خوانده ، اشكالى ندارد چرا كه اين بعث وبرانگيختن بر سبيل كيفر ودر برابر فساد وطغيان وظلم به غيرحق بنى اسرائيل بوده است ، پس كسى نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمنانى آدمكش ومسلط ساختن آنان بر بنى اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده ، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |