تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۴ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



معناى اين كه درباره كسى كه اعمالش سبك است، فرمود: «فَأُمُّهُ هَاوِيَة»

«وَ أَمَّا مَنْ خَفَّت مَوَازِينُهُ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ»:

ظاهرا مراد از «هَاوِية» جهنم است، و نامگذارى جهنم به «هاويه» از اين جهت باشد كه اين كلمه از ماده «هوى» گرفته شده، كه به معناى سقوط است. مى فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد، سرانجامش ‍سقوط به سوى اسفل سافلين است. همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «ثُمّ رَدَدنَاهُ أسفَلَ سَافِلِين إلّا الَّذِينَ آمَنُوا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۷

پس اين كه آتش دوزخ را توصيف كرده به «هاويه» و حال آن كه «آتش سقوط نمى كند، آتشيان سقوط مى كنند»، از باب مجاز عقلى است. همان طور كه راضى دانستن عيش نيز، از اين باب بود، و اگر «هاويه» را مادر دوزخيان خوانده، از اين باب بوده كه مادر، مأواى فرزند و مرجع اوست، به هر طرف كه برود، دوباره به دامن مادر بر مى گردد. جهنّم هم، براى دوزخيان چنين مرجع و سرانجامى است.

ولى بعضى آيه را طورى ديگر معنا كرده و گفته اند: منظور از كلمۀ «أمّه»، «أمّ رأسه» است. چون كلمۀ «أُمّ»، وقتى در مورد سر استعمال مى شود، معناى فرق سر را مى دهد. مى فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد، فرق سرش هاويه است. يعنى با فرق سر به سوى هاويه سقوط مى كند. چون اهل دوزخ وقتى قرار شد داخل دوزخ شوند، با فرق سر مى افتند.

ولى اين حرف درست نيست. براى اين كه اگر اين طور معنا كنيم، ضمير در كلمۀ «ماهيه» بدون مرجع مى ماند.

«وَ مَا أَدْرَاك مَا هِيَهْ»:

ضمير «هِيَه» به كلمۀ «هَاوِيَه» بر مى گردد، و «هاء» زيادى كه در آخرش آمده، هاء وقف است. و جملۀ مورد بحث، تفسيرى است كه عظمت و فخامت امر آن آتش را بيان مى كند.

«نَارٌ حَامِيَةُ»:

يعنى آتشى است سوزنده و شديد الحراره، اين جمله، پاسخ استفهام در آيه قبل است، و آن را تفسير مى كند.

بحث روایى

در تفسير قمى، در ذيل آيه «كَالعِهنِ المَنفُوش» آمده: «عِهن» به معناى پشم است. و در ذيل جملۀ «و أمّا من خفّت مَوَازِينُهُ» فرموده : يعنى از حسنات سبك باشد. و در ذيل جملۀ «فَأُمُّه هَاوِيَة» فرمود: از فرق سرش به طرف آتش پرتاب مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۸

و در الدرّ المنثور است كه: ابن مردويه، از ابوايّوب انصارى روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود:

وقتى جان مؤمن از كالبدش در مى آيد، از بندگان خدا - آن ها كه اهل رحمت اند و قبل از وى، مُرده بودند - به ديدنش مى روند، و بشير - كه از دنيا با او آمده - به اهل رحمت مى گويد: مهلت دهيد تا خستگى در آورد، او تازه از حال سكرات راحت شده. بعد از رفع خستگى، از او مى پرسند: فلانى چطور شد، فلانى خانم چه كرد؟ آيا ازدواج كرد، يا نه؟ به اين گونه احوالپرسى ها مى پردازند.

وقتى احوال مردى را بپرسند كه قبل از تازه وارد مُرده باشد، در پاسخ مى گويد: هيهات، او خيلى وقت است كه مُرده، او قبل از من مُرد، مى گويند: «إنّا لله وَ إنّا إلَيهِ رَاجِعُون»، به نظر ما، او را به دوزخ نزد مادرش هاويه بردند، چه بد مادرى و چه بد مربيّه اى!

مؤلّف: اين معنا را، از أنس بن مالك و از حسن و أشعث بن عبد اللّه اعمى، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۹

«سوره تكاثر»

آيات ۱ - ۸ سوره تكاثر

  • سوره «تكاثر»، مكّى است و هشت آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

أَلْهَاكُمُ التَّكاثُرُ(۱)

حَتى زُرْتمُ الْمَقَابِرَ(۲)

َكلا سَوْف تَعْلَمُونَ(۳)

ثُمََّ كلا سَوْف تَعْلَمُونَ(۴)

َكلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ(۵)

لَترَوُنَّ الجَْحِيمَ(۶)

ثُمَّ لَترَوُنّهَا عَينَ الْيَقِينِ(۷)

ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ(۸)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

مسابقه و مفاخره در داشتن مال و نفرات بيشتر، شما را از سعادت واقعی تان، به خود مشغول كرد. (۱)

تا آن جا كه براى شمردن نياكان خود، به قبرستان رفتيد. (۲)

نه، اين مفاخرت ها، دردى را از شما دوا نمى كند و به زودى خواهيد فهميد. (۳)

نه، تأكيد مى كنم كه به زودى خواهيد فهميد. (۴)

نه، باز تأكيد مى كنم كه اگر به علم اليقين برسيد. (۵)

آن وقت دوزخ را خواهيد ديد. (۶)

آن وقت به عين اليقين اش، مشاهده خواهيد كرد. (۷)

و سپس در آن روز، از نعيم خدا بازخواست خواهيد شد. (۸)

«بیان آیات»

اين سوره، مردم را به شدّت توبيخ مى كند بر اين كه با تكاثر ورزيدن و مسابقه گذشتن در جمع مال و اولاد و ياوران با يكديگر، از خداى تعالى و از سعادت واقعى خود، بى خبر مى مانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۰

از تبعات و آثار سوء خسران آور اين سرگرمى غفلت مى ورزند. و ايشان را تهديد مى كند به اين كه به زودى، نتيجۀ سرگرمى هاى بيهوده خود را مى دانند و مى بينند. و به زودى، از اين نعمت ها كه در اختيارشان گذاشته شده بود تا شكرش را بجاى آورند، بازخواست مى شوند؛ كه چرا در شكرگزارى خدا، خود را به نادانى زديد، و به كارهاى بيهوده سرگرم كرديد؛ و چرا نعمت خدا را با كفران، مقابله نموديد.

و اين سوره، از نظر سياقى كه دارد، هم با مكّى بودن مى سازد، و هم با مدنى بودن. و به زودى، روايات در سبب نزول آن، در بحث روايتى خواهد آمد؛ إن شاء الله.

توضيح مفردات و مفاد آيات: «ألهَاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرتُمُ المَقَابِر...»

«أَلْهَاكُمُ التَّكاثُرُ حَتى زُرْتمُ الْمَقَابِرَ»:

در مفردات مى گويد: كلمۀ «لهو» به معناى هر كار بيهوده و بى ارزشى است كه آدمى را از كار مهم و پر ارزش باز بدارد. وقتى مى گويند: «ألهاه كذا»، معنايش اين است كه: آن كار بيهوده، وى را مشغول به خود كرد و از كارى مهمتر، بازش داشت و در قرآن كريم آمده: «ألهَيكُمُ التَّكَاثُرُ».

اما كلمۀ «تكاثر» و «مكاثره» - كه اولى مصدر باب تفاعل، و دومى باب مفاعله است - هر دو به معناى آن است كه جمعى در كثرت مال و اولاد و عزت، با يكديگر مبارات و مفاخره كنند.

و در معناى مقابر گفته: جمع مقبره است كه - به كسره ميم و فتحه آن - به معناى محل قبر است و در قرآن كريم آمده، آن جا كه فرموده: «حتّى زُرتُمُ المَقَابر» و زيارت مقابر، كنايه از مُردن است.

و بنا به معنايى كه او كرده و بنابر آنچه به كمك سياق فهميده مى شود، معناى آيه اين است كه: تكاثر و مفاخرت شما در داشتن مال و زينت دنيا، و مسابقه گذاشتن تان در جمع عِدّه و عُدّه، شما را از آنچه واجب بود بر شما، باز داشت؛ و آن عبارت بود از: «ذكر خدا». در نتيجه، عمرى را به غفلت گذرانديد، تا مرگتان فرا رسيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۱

بعضى آيه را چنين معنا كرده اند كه: مباهات كردن و افتخار نمودن به كثرت نفرات، شما را به خود مشغول نموده، عمرى را به اين كار لغو گذرانديد كه اين عدّه بگويند رجال ما بيشتر است، و آن عدّه ديگر بگويند ما بيشتريم، و به اين هم اكتفا نكرديد، تا آن كه به سرِ قبر مُردگان خود رفته، عدد آن ها را به عدد زنده هايتان افزوديد، و به مُردگان بيشتر خود مباهات كرديد.

و اساس اين معنا، رواياتى است كه در شأن نزول سوره وارد شده كه: دو قبيله از انصار با يكديگر تفاخر مى كردند به داشتن مردانى از زندگان و در آخر از مُردگان.

و در بعضى ديگر آمده كه: اين جريان در مكّه اتفاق افتاد. «بنى عبد مناف» با «بنى سهم» مفاخرت كردند، و به مفاخرت داشتن نفرات زنده اكتفا ننموده در آخر، مُردگان را هم به حساب آوردند. و سوره مورد بحث، در شأن آنان نازل شد، و داستانش در بحث روايتى خواهد آمد، إن شاء الله.

َ«كلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ»:

اين جمله، رَدع و تخطئه ايشان است از اين كه: با سرگرمى به چنين امر بيهوده اى، از اهداف مهمّشان باز مانند. و جملۀ «به زودى خواهيد فهميد»، تهديد ايشان است و معنايش - به طورى كه از مقام به دست مى آيد - اين است كه: به زودى به آثار سوء اين غفلت خود، آگاه خواهيد شد. و وقتى از زندگى دنيا منقطع شديد، آن آثار سوء را خواهيد شناخت.

«ثُمََّ كَلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ»:

اين جمله، رَدع و تخطئه قبلى را تأكيد مى كند. ولى بعضى گفته اند: تأكيد آن نيست، بلكه اوّلى مربوط به آگاهى آنان در هنگام مرگ و دوّمى، به آگاهى در روز قيامت است.

تخطئه و تهديد متكاثران

«كلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَترَوُنَّ الجَْحِيمَ»:

اين جمله، رَدعى است بعد از رَدع، تا سه بار آن را تكرار نموده، تا مطلب را تأكيد كرده باشد. و كلمۀ «يقين»، به معناى علمى است كه شك و ترديد در آن راه نداشته باشد. و جواب «لَو: اگر» در جملۀ «اگر به علم يقين بدانيد» حذف شده.

تقدير كلام «لَو تَعلَمُونَ الأمرَ بِعِلمِ اليَقِين لَشَغَلَكُم مَا تَعلَمُونَ عَنِ التَّبَاهِى وَ التَّفَاخُر بِالكَثرَةِ: اگر به علم يقين، حقيقت امر را ببينيد، آنچه ببينيد شما را از مفاخرت به كثرت نفرات باز خواهد داشت» بوده است. و جملۀ «لَتَرَوُنَّ الجَحِيم» كلامى از نو است، و «لام» در آن، لام قسم است.

مى فرمايد: سوگند مى خورم كه به زودى جحيم را _ كه جزاى اين مفاخرت است - خواهيد ديد. ديگران اين طور تفسير كرده و استدلال كرده اند به اين كه: جملۀ «لَتَرَوُنَّ الجَحِيم»، نمى تواند جواب حرف «لَو» باشد. چون اين حرف امتناع را مى رساند، بر سر هر جمله در آيد، مى فهماند مضمون اين جمله نشدنى است. و رؤ يت هر چيزى، به معناى تحقق وقوع آن است، و جواب نشدنى، شدنى قرار نمى گيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۲

و اين تفسير، مبنى بر اين است كه: مراد از «رؤيت جحيم»، رؤيت آن در قيامت باشد، و آيه شريفه بخواهد به مضمون آيه «وَ بُرّزَتِ الجَحِيمُ لِمَن يَرَى» اشاره كند و اين، خيلى مسلّم نيست، بلكه از ظاهر كلام بر مى آيد كه: مراد از «ديدن جحيم»، ديدن آن در دنيا و قبل از قيامت و به چشم بصيرت است.

منظور رؤيت قلب است، كه به طورى كه از آيه زير استفاده مى شود، خود از آثار «علم اليقين است»: «وَ كَذَلِكَ نُرِىَ إبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِين»، كه بحث در پيرامون آن گذشت. و اين رؤيت قلبى، قبل از قيامت است، و براى مردمى كه سرگرم مفاخرت اند، دست نمى دهد، بلكه در مورد آنان امرى ممتنع است. چون ممکن نیست چنين افرادى «علم اليقين» پيدا كنند.

«ثُمَّ لَترَوُنهَا عَينَ الْيَقِينِ»:

مراد از «عين اليقين»، خود يقين است، و معنايش اين است كه: جحيم را با يقين محض مى بينند. و مراد از «علم يقين» در آيه قبل، مشاهدۀ دوزخ با چشم بصيرت و در دنياست، و به عين اليقين ديدن آن در قيامت، با چشم ظاهر است. دليلش آيه بعدى است كه سخن از سؤال و باز خواست در قيامت دارد. مى فرمايد: «ثُمّ لتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعِيم».

ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از رؤيت اوّلى، قبل از دخول در جحيم، و مراد از دوّمى، بعد از دخول در آن است. و خلاصه: منظور از هر دو، رؤيت در قيامت است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از رؤيت اوّلى، معرفت و از دوّمى، ديدن و مشاهده است. بعضى هم گفته اند: مراد يك رؤيت است، و تكرارش صرفا براى فهماندن استمرار و خلود در دوزخ است. و بعضى وجوهى ديگر گفته اند، كه همۀ آن ها ضعيف است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۳

توضيحى درباره «نعمت» و سؤال از آن در قيامت

«ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه: خطاب «بازخواست مى شويد» و همچنين خطاب هاى قبلى «ألهيكُم»، «زُرتُم»، «تَعلَمُون» و «تَرَون»، همه به عموم مردم است. بدان جهت كه در بين آنان كسانى هستند كه سرگرم به نعمت هاى پروردگار خود شده، از خود پروردگار بى خبر ماندند. «تكاثر در نعمت» از ياد صاحبان نعمت بى خبرشان كرده.

آرى، توبيخ و تهديد اين سوره، به ظاهر متوجه طايفه خاصى نيست، بلكه متوجه عموم مردم است، ولى در واقع متوجه طايفۀ خاصى از ايشان است و آن، همان كسانى است كه «تكاثر»، از خدا بى خبرشان كرده.

و همچنين، از ظاهر سياق بر مى آيد كه: مراد از «نعيم»، مطلق نعمت هاست. يعنى هر چيزى كه كلمۀ «نعمت» بر آن صادق باشد. پس هر انسانى از هر نعمتى كه خدا به او داده، بازخواست خواهد شد.

براى اين كه نعمت - يعنى هر چيزى كه سازگار با زندگى و كمال منعم عليه است، و به نوعى خير و منفعت او را تضمين مى كند - وقتى نعمت مى شود كه در موردى استعمالش كند كه اين استعمال، سعادتى براى او باشد و از آن سعادت، سود ببرد. اما اگر در خلاف آن به كار ببرد، مثلا نعمت آب را در سوراخ گوش خود بريزد، ديگر نعمت نيست، چون آب با گوش سازگار نيست، هر چند كه خودش فى نفسه نعمت است.

و خداى تعالى انسان را آفريده، و غايت و هدف نهايى از خلقتش را - كه همان سعادت او و منتهى درجه كمال اوست - تقرب عبودى به درگاه خود قرار داده، همچنان كه خودش فرمود: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون»، و اين تقرب عبودى، همان ولايت الهى نسبت به بنده اش مى باشد و خداى سبحان، تمامى آنچه مايه سعادت اوست و از آن در سلوكش به سوى غايتى كه براى آتش خلق كرده، منتفع مى شود، و آن عبارت است از: همه نعمت هاى ظاهرى و باطنى كه در اختيار او نهاده.

پس استعمال اين نعمت ها به طريق خداپسندانه كه انسان را به غايت مطلوبش برساند، همان طريقى است كه آدمى را به غايت و هدف از خلقتش كه همان اطاعت است مى رساند، و استعمال آن ها به طور دلخواه و بدون در نظر گرفتن اين كه اين نعمت ها وسيله اند، نه هدف، گمراهى و بريدن از هدف است، و اين خود معصيت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۴

چون خداى سبحان به قضايى رد و تبديل ناپذير حكم كرده كه انسان به سويش برگردد تا از عملش بازخواست نموده، به حساب اعمالش برسد، و بر طبق آن جزايش دهد، و عمل بنده كه گفتيم به حسابش مى رسند، همان استعمال نعمت هاى الهى است.

(اگر دروغ و تهمت و غيبت و مجامله و چه و چه است، استعمال زبان است، كه يكى از بزرگترين نعمت هاى اوست، و اگر زنا و دزدى و قتل نفس است، استعمال آلت تناسلى و استعمال دست و ساير جوارح است)؛ و لذا خداى تعالى مى فرمايد: «و أن ليس للإنسان إلّا ما سعى و أنّ سعيه سوف يُرى ثُمّ يجزاه الجزاء الأوفى و أن إلى ربّك المنتهى».

پس سؤال از عمل بنده، سؤال از نعيم الهى است، كه به چه صورت مصرفش كرد. آيا شكر نعمت را بجاى آورد، و يا آن را كفران نمود؟

بحث روایتی: (چند روايت درباره شأن نزول سوره تكاثر)

در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: اين سوره در باره يهود نازل شده كه گفته بودند: عدۀ ما از جمعيت بنى فلان و بنى فلان و بنى فلان بيشتر است، و خلاصه ما از همه اين سه قبيله نيرومندتريم. همين معنا آنان را به خود مشغول كرد، تا گمراه از دنيا رفتند - نقل از قتاده.

بعضى ديگر گفته اند: در باره شاخه اى از انصار نازل شده كه با شاخه اى ديگر تفاخر كردند - نقل از ابى بريده.

و بعضى گفته اند: در باره دو قبيله از قريش نازل شده. يعنى بنى عبد مناف بن قصى، و بنى سهم بن عمرو، كه با يكديگر تكاثر نموده، اشراف خود را مى شمردند، و عدد اشراف بنى عبد مناف بيشتر شد. آنگاه بنى سهم بن عمرو، زير بار نرفته، گفتند بايد مُرده هايمان را هم به شمار آوريم. شروع كردند به شمردن قبرها، اين قبر فلانى است و اين قبر فلانى. و در نتيجه، عدد بنى سهم بيشتر شد. چون در دوران جاهليت، عدد آنان بيشتر بود - نقل از مقاتل و كلبى.

و در تفسير برهان، از برقى، از پدرش، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه «لَو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِين» فرموده: «علم اليقين»، ديدن به چشم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۵

مؤلّف: اين روايت معنايى را كه ما كرديم، تأييد مى كند.

مراد از «نعيم» كه در قیامت از آن سؤال مى شود

و در تفسير قمى، به سند خود، از جميل، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به آن حضرت عرضه داشتم معناى آيۀ «لتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعِيم» چيست؟

فرمود: اين امت، بازخواست مى شود از نعمت رسول الله، و سپس از نعمت ائمّه اهل بيتش.

و در كافى، به سند خود، از ابى خالد كابلى روايت آورده كه گفت: وارد شدم بر امام ابو جعفر «عليه السلام»، دستور داد غذا آوردند، من با آن جناب طعام خوردم. طعامى كه پاكيزه تر و لطيف تر از آن در عمرم نخورده بودم. همين كه از طعام فارغ شديم،

فرمود: اى ابوخالد! اين طعام را چگونه ديدى؟ و يا فرمود: طعام ما را چگونه ديدى؟ عرضه داشتم: فدايت شوم، من در عمرم طعامى پاكيزه تر و نظيف تر از اين نخورده بودم، ولى در حين خوردن، به ياد آيه افتادم كه خداى تعالى مى فرمايد: «ثُمّ لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعِيم».

پس حضرت فرمود: «خداى تعالى از خوردن شما نمى پرسد»، تنها از آن «دين حقى» كه شما بر آنيد، بازخواست مى كند.

و نيز در آن كتاب، به سند خود، از ابو حمزه روايت كرده كه گفت: با جماعتى نزد امام صادق «عليه السلام» بوديم. حضرت دستور داد طعام بياورند. طعامى آوردند كه در تمام عمرمان لذيذتر و خوشبوتر از آن نخورده بوديم. بعد خرمايى آوردند كه آن قدر شفاف و صاف و زيبا بود، كه همه را به تماشا واداشت.

مردى از حضار گفت: به زودى، از اين نعيمى كه نزد پسر پيغمبر از آن متنعم شديد، بازخواست مى شويد.

امام «عليه السلام» فرمود: خداى عزوجل، كريم تر و شأنش جليل تر از آن است كه طعامى به بنده اش بدهد، و آن را براى شما حلال و گوارا بسازد، آن وقت بازخواستتان كند كه چرا خورديد؟ بلكه منظور از «نعيم» در آيه «لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعِيم»، تنها نعمت محمّد و آل محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است كه به شما ارزانى داشته.

مؤلّف: و اين معنا، به طرق ديگر و عبارات مختلفى، از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» روايت شده، و در بعضى از آن ها آمده كه: منظور از «نعيم»، ولايت (دوستى و اطاعت) ما اهل بيت است. و برگشت اين معنا، به همان معنايى است كه ما خاطرنشان ساخته و گفتيم، منظور از «نعيم»، تمامى نعمت هايى است كه خداى تعالى به بشر انعام فرموده بدان جهت كه نعمت است، (و ولايت اهل بيت از ارزنده ترين مصاديق آن است، بلكه با راهنمايى امامان است كه استعمال نعمت شكر مى شود، نه كفران).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۶

رابطه بين نعمت ها و هدايت دينى

توضيح اين كه: نعمت هايى كه خداى تعالى به آدمى ارزانى داشته، اگر انسان مورد بازخواست از آن ها قرار مى گيرد، از اين جهت نيست كه نعمت ها مثلا گوشت بوده يا نان يا خرما و يا آب خُنَك، و يا مثلا چشم يا گوش و يا دست و پا بوده؛ بلكه از اين جهت از آن ها پرسش مى شود كه: خداى تعالى، آن ها را آفريده تا نعمت بشر باشند، و آن ها را در طريق كمال بشر و رسيدنش به قرب عبودى واسطه و وسيله كرده - كه بيانش به طور اشاره گذشت - و بشر را دعوت كرده كه آن نعمت ها را به عنوان شكر مصرف كند، و طورى استعمال كند كه آن استعمال، «شكر» شمرده شود، نه كفران.

پس آنچه از آن بازخواست مى شويم، نعمت است بدان جهت كه نعمت است، نه بدان جهت كه خوردنى يا پوشيدنى و يا اعضاى ذى قيمت بدنى است. و معلوم است كه خود آدمى نمى تواند تشخيص دهد كه داده هاى خداى تعالى را چگونه استعمال كند تا نعمت شود. و يا به عبارت ديگر، شكر باشد، نه كفران. تنها راهنما در اين باب، دين خداست كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آن را آورده، و امامانى از اهل بيت خود را، براى بيان آن دين نصب فرموده.

پس برگشت سؤال از نعيم، سؤال از عمل به دين است، در هر حركت و سكون. و نيز، اين معنا معلوم است كه سؤال از نعيم كه گفتيم، سؤال از دين است؛ سؤال از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و امامان بعد از آن جناب است، كه خدا اطاعتشان را واجب و پيرويشان را در سلوك الى اللّه فريضه كرده، و طريق سلوك الى اللّه است، همان استعمال نعمت است به آن نحوى كه رسول و امامان دستور داده اند.

روايت ابى خالد - كه در آن، حضرت ابوجعفر «عليه السلام» فرمود: «تنها از آن دين حقى كه شما بر آنيد، بازخواست مى كند» - به همين معنا اشاره مى كند كه منظور از «سؤال از نعيم»، «سؤال از دين» است.

و دو روايت جميل و ابى حمزه كه نقل كرديم، و در هر دو امام صادق «عليه السلام» فرمود: «اين امت بازخواست مى شود از نعمت رسول الله، و سپس از نعمت ائمّه اهل بيتش»، به اين معنا اشاره دارند كه منظور از «نعيم»، رسول و امامان اهل بيت اوست.

و در بعضى از روايات آمده كه: نعيمى كه بشر از آن بازخواست مى شود، رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است كه خدا او را بر همه اهل عالَم انعام كرد تا از گرداب ضلالت نجاتشان دهد. و در بعضى ديگر آمده: ولايت ما اهل بيت است، و برگشت همه به يك معناست، و ولايت اهل بيت عبارت است از: واجب دانستن اطاعت و پيروى آنان، در هر گفتار و كردارى كه در سلوك طريق عبوديت دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۷

و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: منظور از نعيم صحت و فراغت است، - نقل از عكرمه. و مؤيّد آن، روايتى است كه ابن عبّاس از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل كرده كه فرمود: دو نعمت است كه بسيارى از مردم در آن مغبون اند: يكى سلامتى و يكى فراغت.

و نيز در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: «نعيم»، عبارت است از: امنيت و صحت، نقل از مجاهد و عبداللّه بن مسعود. و اين معنا، از امام ابوجعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» نيز روايت شده.

مؤلّف: و در بعضى از روايات ديگر، از طرق اهل سنبت آمده كه: «نعيم» عبارت است از خرما و آب خُنَك. و در بعضى ديگر، چيزهايى ديگر ذكر شده، كه بايد همه آن ها حمل شود بر اين كه خواسته اند مثالى براى نعمت ذكر كرده باشند.

و در حديث نبوى، از طرق اهل سنّت اين معنا نيز آمده كه: سه چيز است كه بندۀ خدا از آن بازخواست نمى شود: يكى خرقه اى كه عورت خود را با آن بپوشاند؛ و يكى پاره نانى كه با آن سدّ رمق كند؛ و سوم خانه اى كه از سرما و گرما حفظش نمايد...

اين حديث هم بايد حمل شود بر اين كه خداى تعالى در بازخواست از ضروريات زندگى، سختگيرى و مناقشه نمى كند، و خداد داناتر است.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۸

«سوره عصر»

آيات ۱ - ۳ سوره عصر

سوره «عصر»، مكّى است و سه آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَ الْعَصرِ(۱) إِنَّ الإنسانَ لَفِى خُسرٍ(۲) إِلّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ وَ تَوَاصوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصوْا بِالصَّبرِ(۳)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

سوگند به عصر. (۱)

كه انسان ها، همه در خسران و زيان اند. (۲)

مگر افراد و اقليتى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق سفارش كرده و به صبر توصيه نموده اند. (۳)

«بیان آیات»

اين سوره، تمامى معارف قرآنى و مقاصد مختلف آن را، در كوتاه ترين بيان خلاصه كرده؛ و اين سوره از نظر مضمون، هم مى تواند مكّى باشد و هم مدنى. چيزى كه هست، به مكّى بودن شباهت بيشترى دارد.

اقوال مختلف درباره مراد از «عصر»، در آیه شریفه

«وَ الْعَصرِ»:

در اين كلمه، به «عصر» سوگند ياد شده، و از نظر مضمونى كه دو آيه بعد دارد، مناسب تر آن است كه: منظور از «عصر»، عصر ظهور رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» باشد، كه عصر طلوع اسلام بر افق مجتمع بشرى، و ظهور و غلبۀ حق بر باطل است.

چون مضمون دو آيه بعد اين است كه: «خسران»، عالَم انسان را فراگير است و تنها كسانى را فرا نمى گيرد كه از حق پيروى نموده، و در برابر آن صبر كنند. و اين اقليت، عبارتند از كسانى كه: به خدا و روز جزا ايمان آورده و عمل صالح كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۰۹

ولى بعضى گفته اند: مراد از «عصر»، وقت عصر، يعنى آخر روز است. چون اين وقت دلالت دارد بر تدبير ربوبى كه روز را مى برد و شب را مى آورد، و قدرت و سلطنت را از سلطان روز، يعنى خورشيد سلب مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد نماز عصر است ، كه نماز «وُسطى» است كه از همه نمازهاى يوميه فضيلت بيشترى دارد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد شب و روز است، كه اصطلاحا به آن ها، «عصران» گفته مى شود. بعضى ديگر گفته اند: منظور از «عصر»، دهر است، كه در آن عجایبى وجود دارد، كه بر قدرت ربوبى دلالت دارد.

و بعضى ديگر، وجوهى ديگر ذكر كرده اند. و در بعضى از روايات آمده كه: منظور، عصر ظهور مهدى «عليه السلام» است كه در آن عصر، حق بر باطل به طور كامل غلبه كند.

«إِنَّ الانسنَ لَفِى خُسرٍ»:

مراد از كلمۀ «انسان»، جنس انسان است، و كلمۀ «خُسر» و «خُسران» و «خسار» «خساره»، همه به معناى نقص در سرمايه است.

راغب مى گويد: اين كلمه، هم در مورد انسان استعمال مى شود، و گفته مى شود: فلانى خسران كرد. و هم در مورد عمل انسان به كار مى رود و مى گويند: تجارت فلانى خسران كرد.

و اگر در آيه مورد بحث، كلمۀ «خُسر»، بدون الف و لام آمده، به منظور بزرگداشت آن بوده، و خواسته است بفهماند: «انسان در خسرانى عظيم است». احتمال هم دارد به منظور تنويع باشد، و بفهماند آدمى، در نوعى مخصوص از خسران قرار دارد. غير خسران مالى و آبرويى، بلكه خسران در ذات كه خداى تعالى در باره اش فرموده: «الَّذِينَ خَسِرُوا أنفُسَهُم وَ أهلِيهِم يَومَ القِيَامَةِ ألَا ذَلِكَ هُوَ الخُسرَانُ المُبِين».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۰

استثناء مؤمنان صالح العمل از زيانمندى جنس انسان

«إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ»:

اين استثنا، استثناى از جنس انسان است كه محكوم به «خسران» است. و استثنا شدگان افرادى هستند كه متصف به «ايمان» و «اعمال صالح» باشند. چنين افرادى، از خسران ايمن اند.

و اين، بدان جهت است كه كتاب خدا بيان مى كند كه: انسان؛ موجودى هميشه زنده است. زندگی اش، با مُردن خاتمه نمى يابد و مُردن او، در حقيقت انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر است، كه بيان اين معنا در تفسير آيه شريفه: «عَلَى أن نُبَدِّلَ أمثَالَكُم وَ نُنشِئَكُم فِى مَا لَاتَعلَمُون» گذشت.

و نيز، كتاب خدا بيان مى كند كه قسمتى از اين زندگى هميشگى انسان - كه همان حيات دنيا باشد - حياتى است امتحانى و سرنوشت ساز، كه در آن حيات، سرنوشت قسمت ديگر، يعنى حيات آخرت مشخص ‍ مى گردد. آن ها كه در آن حيات به سعادت مى رسند، و يا بدبخت مى شوند؛ سعادت و شقاوتشان را در دنيا تهيه كرده اند.

همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ مَا الحَيَوةُ الدُّنيَا فِى الآخِرَةِ إلاّ مَتَاع». و نيز فرموده: «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوتِ وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَة».

و نيز، بيان مى كند كه: مقدميّت اين زندگى براى آن زندگى، به وسيله مظاهر اين زندگى و آثار آن، يعنى اعتقادات و اعمال است. اعتقاد حق و عمل صالح، ملاك سعادت اخروى؛ و كفر و فسق، ملاك شقاوت در آن است. مى فرمايد: «و أن لَيسَ لِلإنسَان إلّا مَا سَعَى وَ أنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرَى ثُمّ يُجزَيهُ الجَزَاءَ الأوفَى».

و نيز مى فرمايد: «مَن كَفَرَ فَعَلَيهِ كُفرُهُ وَ مَن عَمِلَ صَالِحاً فَلأنفُسِهِم يَمهَدُون».

و باز مى فرمايد: «مَن عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفسِهِ وَ مَن أسَاءَ فَعَلَيهَا». و در آياتى بسيار زياد، سرنوشت آخرت را - چه خوش و چه بدش را - جزا و اجر خوانده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۱۱

و نيز، با همه اين بيانات كه از نظرتان گذشت، بيان مى كند كه: سرمايۀ آدمى، زندگى اوست. با زندگى است كه مى تواند وسيله عيش خود در زندگى آخرت را كسب كند. اگر در عقيده و عمل حق را پيروى كند، تجارتش سودبخش بوده، و در كسبش بركت داشته است و در آينده اش، از شر ايمن است.

و اگر باطل را پيروى كند، و از ايمان به خدا و عمل صالح اعراض نمايد، تجارتش ضرر كرده (نه تنها از سرمايۀ عمر چيزى زايد بر خود سرمايه به دست نياورده، بلكه از خود سرمايه خورده، و سرمايه را وسيله بدبختى خود كرده است)؛ و در آخرتش از خير محروم شده.

لذا در سورۀ مورد بحث مى فرمايد: «إنّ الإنسَانََ لَفِى خُسر إلّا الّذِينََ آمَنُوا و عَمِلُوا الصَالِحَات». و مراد از «ايمان»، ايمان به خدا، و مراد از ايمان به خدا، ايمان به همه رسولان او، و مراد از ايمان به رسولان او، اطاعت و پيروى ايشان است؛ و نيز ايمان به روز جزاست. همچنان كه قرآن، در جاى ديگر تصريح كرده به اين كه: كسانى كه به بعضى از رسولان خدا ايمان دارند، و به بعضى ندارند، مؤمن به خدا نيستند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←