تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱۲۳ - ۱۴۰ سوره شعراء
كَذَّبَت عَادٌ الْمُرْسلِينَ(۱۲۳)
إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلا تَتَّقُونَ(۱۲۴)
إِنّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ(۱۲۵)
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۲۶)
وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلّا عَلى رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۲۷)
أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ(۱۲۸)
وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تخْلُدُونَ(۱۲۹)
وَ إِذَا بَطشتُم بَطشتُمْ جَبَّارِينَ(۱۳۰)
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۳۱)
وَ اتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكم بِمَا تَعْلَمُونَ(۱۳۲)
أَمَدَّكم بِأَنْعَامٍ وَ بَنِينَ(۱۳۳)
وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ(۱۳۴)
إِنّى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۳۵)
قَالُوا سوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظت أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَعِظِينَ(۱۳۶)
إِنْ هَذَا إِلّا خُلُقُ الاَوَّلِينَ(۱۳۷)
وَ مَا نحْنُ بِمُعَذَّبِينَ(۱۳۸)
فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَهُمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۳۹)
وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۴۰)
قوم عاد نيز، پيغمبران را دروغگو شمردند. (۱۲۳)
وقتى برادرشان هود به ايشان گفت: چرا از خدا نمى ترسيد؟ (۱۲۴)
كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم. (۱۲۵)
تقواى الهى پيشه كنيد و از خدا اطاعت كنيد.(۱۲۶)
براى پيغمبرى خود، مزدى نمى خواهم، چون مزد من، جز به عهده پروردگار جهانيان نيست. (۱۲۷)
چرا در هر مكانى به بيهوده، نشانى بنا مى كنيد؟ (۱۲۸)
و قصرها مى سازيد؟ مگر جاودانه زنده خواهيد بود؟ (۱۲۹)
و چون سختى مى كنيد، مانند ستمگران سختى و خشم مى كنيد. (۱۳۰)
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد. (۱۳۱)
از آن كسى كه آنچه می دانيد، كمكتان داده است، بترسيد. (۱۳۲)
با چهارپايان و فرزندان ياری تان كرده. (۱۳۳)
با باغستان ها و چشمه سارها. (۱۳۴)
كه من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم. (۱۳۵)
گفتند: چه ما را پند دهى، يا از پندگويان نباشى، براى ما يكسان است. (۱۳۶)
اين (بت پرستى)، رفتار گذشتگان است. (۱۳۷)
و ما هرگز مجازات نخواهيم شد. (۱۳۸)
و (آن ها هود را) دروغگو شمردند و ما هلاكشان كرديم كه در اين، عبرتى هست و بيشترشان مؤمن نبودند. (۱۳۹)
و همانا پروردگارت نيرومند و رحيم است. (۱۴۰)
اين آيات، به داستان هود «عليه السّلام» و قومش، كه همان قوم «عاد» بودند، اشاره مى كند.
«كَذَّبَت عَادٌ الْمُرْسلِينَ»:
قوم «عاد»، مردمى از عرب بسيار قديم و عرب اوائل (يعنى اوائل پيدايش اين نژاد) بودند، كه در «احقاف»، از جزيرة العرب زندگى مى كردند و داراى تمدنى مترقى و سرزمين هايى خرم و ديارى معمور بودند، به جرم اين كه پيامبران را تكذيب كرده، به نعمت هاى الهى كفران ورزيده و طغيان كردند، خداى تعالى، به وسيله بادى عقيم، هلاكشان ساخته و ديارشان را ويران و دودمانشان را خراب كرد.
و به طورى كه مى گويند، «عاد»، اسم پدر بزرگ ايشان بوده و اگر خود آنان را «عاد» خوانده اند، از قبيل تسميه قوم به اسم پدر بزرگ است، همچنان كه بنى تميم و بنى بكر و بنى تغلب، را «تميم» و «بكر» و «تغلب»، مى نامند.
در سابق، در آيه اى كه نظير اين آيه در داستان نوح بود، گفتيم كه: چرا قوم نوح را تكذيب كننده همه انبياء خوانده، با اين كه بيش از يك پيامبر را تكذيب نكرده بودند.
«إِنّى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ...رَبّ الْعَالَمِينَ»:
بيان معناى اين آيه، در ذيل آيه نظير آن در داستان نوح «عليه السّلام» گذشت.
بعضى از مفسران گفته اند كه: اگر داستان اين پنج نفر از انبياء را با ذكر مسأله امانت رسولان و مزد نخواستن آنان و دستورشان به تقوا و اطاعت آغاز كرده، براى اين بوده كه بفهماند مبناى مسأله بعثت، همانا دعوت به معرفت حق و اطاعت دستوراتى است كه اگر مردم در آن دستورات، از پيغمبر خود اطاعت كنند، به ثواب نزديك و از عقاب دور مى شوند و انبياء همگى بر اين معنا متفق اند، هر چند كه از نظر بعضى از فروع دين، آن هم به خاطر اختلافى كه در اعصار هست، مختلف بوده باشند، و همگى يك هدف را دنبال مى كنند و همگى از طمع مال دنياى مردم منزه اند.
و نظير اين سخن را، در تفسير آيه اى كه در خاتمه همه داستان هاى هشتگانه اين سوره آمده، يعنى آيه «إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً وَ مَا كَانَ أكثَرُهُم مُؤمِنِين * وَ إنَّ رَبَّكَ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم» زده اند، كه اين آيه دلالت مى كند بر اين كه بيشتر امت ها و اقوام، از آيات خدا روی گردان بوده اند، و خداى سبحان، به خاطر همين جرم اين ها، و به ملاك اين كه خودش «عزيز» است، مجازاتشان كرده و مى كند. و به خاطر اين كه نسبت به مؤمنان «رحيم» است، نجاتشان مى دهد.
ما نيز، در آن جا كه غرض سوره را ذكر مى كرديم، به اين معنا اشاره نموديم.
توبيخ قوم هود عليه السّلام بخاطر اسراف در شهوت (ساختن بناهاى كاخ مانند براىتفاخر و تفريح ) و افراد در غضب
«أَ تَبْنُونَ بِكلِّ رِيعٍ ءَايَةً تَعْبَثُونَ»:
كلمه «ريع » به معناى نقطه بلندى است از زمين ، و كلمه «آيت » به معناى علامت و نشانه است و كلمه «عبث » به معناى آن كارى است كه هيچ نتيجه و غايتى بر آن مترتب نمى شود. گويا قوم هود (عليه السّلام ) در بالاى كوهها و نقاط بلند، ساختمانهايى مى ساختند، آن هم به بلندى كوه ، تا براى گردش و تفريح بدانجا روند، بدون اينكه غرض ديگرى در كار داشته باشند، بلكه صرفا به منظور فخر نمودن به ديگران و پيروى هوى و هوس ، كه در اين آيه ايشان را بر اين كارشان توبيخ مى كند.
البته درباره اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند، كه چون هيچ دليلى از لفظ آيه و از سازش سياق نداشت ، لذا از نقل آنها خوددارى كرديم .
«وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تخْلُدُونَ»:
كلمه «مصانع » - به طورى كه گفته اند - به معناى قلعه هاى محكم و قصرهاى استوار و ساختمانهاى عالى است ، كه مفرد آن مصنع مى باشد.
و اينكه فرمود: «لعلكم تخلدون » در مقام تعليل مطلب قبل است ، يعنى شما اين قصرها را بدين جهت مى سازيد كه اميد داريد جاودانه زنده بمانيد. و الا اگر چنين اميدى نمى داشتيد هرگز دست به چنين كارهايى نمى زديد، چون اين كارهايى كه مى كنيد و اين بناهايى كه مى سازيد طبعا سالهايى دراز باقى مى ماند، در حالى كه عمر طولانيترين افراد بشر از عمر آنها كوتاهتر است .
بعضى ديگر از مفسرين در معناى آيه و نيز در مفردات آن ، وجوهى ديگر گفته اند، كه از نقل آنها صرف نظر مى كنيم .
«وَ إِذَا بَطشتُم بَطشتُمْ جَبَّارِينَ»:
در مجمع البيان گفته كلمه «بطش » به معناى كشتن با شمشير و زدن با تازيانه است و كلمه «جبار» به معناى كسى است كه بر ديگران علو و عظمت و سلطنت داشته باشد و اين خود يكى از صفات خداى سبحان است كه در خصوص ذات مقدس او مدح و در غير او ذم شمرده مى شود، براى اينكه در غير خدا معنايش اين است كه بنده خدا جباريت را به خود بندد.
و بنا به گفته وى معنايش چنين مى شود كه : شما وقتى مى خواهيد شدتى در عمل از خود نشان دهيد، آن قدر مبالغه و زياده روى مى كنيد كه جباران مى كنند.
و حاصل معناى آيات سهگانه مورد بحث اين است كه : در دو سوى شهوت و غضب از حد مى گذريد و اسراف مى كنيد و از حد اعتدال و از هيئت عبوديت خارج مى شويد.
«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ»:
اين جمله بر مساءله اسراف در دو سوى شهوت و غضب و خروجشان از رسم عبوديت تفريع شده ، مى فرمايد: چون چنين هستيد، پس از خدا بترسيد و او را اطاعت كنيد و دستورات او را در خصوص ترك اسراف و استكبار به كار بنديد.
«وَ اتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكم بِمَا تَعْلَمُونَ أَمَدَّكم بِأَنْعَمٍ وَ بَنِينَ وَ جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ»:
راغب مى گويد كلمه «مد» در اصل به معناى كشيدن است ، ولى در يارى هم
استعمال مى شود، ميگويند: «امددت الجيش بمدد و الانسان بطعام - من لشكر را به مدد يارى كردم و فلانى را به اطعام مدد دادم » و بيشتر موارد استعمال امداد در محبوب است ، به خلاف كلمه «مد» كه بيشتر در مكروه استعمال مى شود، همچنان كه هر دو كلمه در قرآن كريم آمده ، يك جا فرموده : «و امددناهم بفاكهة - ايشان را با ميوه مدد داديم »، جاى ديگر مى فرمايد: «و نمد له من العذاب مدا - براى او از عذاب دنبالهاى كه خود مى دانيم درست مى كنيم »
جمله «و اتقوا الذى امدكم ...» در معناى تعليق حكم به وصف است ، كه خود عليت آن وصف را مى رساند و معنايش اين است كه بپرهيزيد از خدايى كه شما را با نعمتهاى خود مدد مى دهد، چرا بپرهيزيد؟ براى همين كه شما را مدد مى دهد، پس بر شما واجب است كه شكرش را به جاى آريد و نعمتهايش را در آنجا كه بايد مصرف كنيد، مصرف نماييد، نه اينكه به آن اتراف و استكبار بورزيد، چون كفران نعمت ، غضب و عذاب خداى را به دنبال دارد، همچنان كه فرمود: «لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد»
و آنگاه اجمالى از نعمتها را ذكر كرده ، در اول فرموده : «امدكم بما تعلمون - شما را مدد داد به آنچه خودتان مى دانيد»، آنگاه همان اجمال را تفصيل داده ، بار دوم فرمود: «امدكم باموال و بنين و جنات و عيون »
در جمله اولى نكته ديگرى نيز هست و آن اينست كه خود شما ميدانيد كه اين نعمتها از امداد خداى تعالى و صنع اوست و احدى غير او در ايجاد آنها و امدادش به شما شركت نداشته ، پس تنها او است كه بر شما واجب است از نا فرمانيش بپرهيزيد و شكرش را به جاى آورده ، او را بپرستيد، نه بتها و اصنام ، پس در حقيقت كلامى است كه برهان خود را نيز متضمن است .
«إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ»:
اين جمله امر به تقوا را تعليل مى كند و معنايش اين است كه من كه شما را به تقوا دعوت مى كنم تا شكر او را به جاى آورده باشيد، بدين جهت است كه من بر شما مى ترسم عذاب روزى بزرگ را، كه اگر كفران كنيد و شكر به جا نياوريد، بدان عذاب مبتلا شويد. و ظاهرا مراد از «روز عظيم » همان روز قيامت است ، هر چند كه بعضى ممكن دانسته اند كه
مراد از آن ، روز استيصال و هلاكت باشد.
انكار و تكذيب قوم هود عليه السّلام و هلاك گرديدنشان
«قَالُوا سوَاءٌ عَلَيْنَا أَ وَعَظت أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ»:
در اين جمله از قوم هود حكايت مى فرمايد كه آن جناب را به كلى از دعوتش و تاثير كلامش و از ايمان خود ماءيوس كردند.
بعضى گفته اند: اين تعبير خالى از مبالغه نيست ، چون مقتضاى ترديد - چه موعظه كنى و يا از واعظان نباشى - اين بود كه گفته شود: «چه موعظه كنى و چه نكنى » ولى آن طور فرمود تا مبالغه را برساند و بفهماند كه ما به هيچ وجه ايمان نخواهيم آورد.
«إِنْ هَذَا إِلا خُلُقُ الاَوَّلِينَ»:
كلمه «خلق » به ضمه خاء و لام و يا سكون لام ، خوانده مى شود، راغب گفته : «خلق و خلق » - به فتحه خاء و ضمه آن - در اصل يكى بوده ، مانند شرب و شرب و صرم و صرم و ليكن خلق - به فتحه خاء - مختص به هيئتها و اشكال و صور ديدنى است و خلق - به ضمه خاء - مختص به قوا و اخلاقياتى است كه با بصيرت درك مى شود، نه با چشم ، همچنان كه در قرآن كريم آمده : «انك لعلى خلق عظيم » و نيز بنا به قرائتى «ان هذا الا خلق الاولين »
و اشاره به كلمه «هذا» اشاره به معارفى است كه هود آورده و مردم آن را وعظ ناميدند و معنايش اين است كه اين دعوت به توحيد و موعظه كه تو بدان دست زدهاى ، جز همان عادت گذشتگان از اهل اساطير و خرافات چيز ديگرى نيست و اين سخن مانند همان سخنى است كه از ديگران حكايت كرده و فرموده است : «ان هذا الا اساطير الاولين »
ممكن هم هست كه اشاره باشد به شرك و بت پرستى ، كه به تقليد از پدرانشان داشتند و مى گفتند: «وجدنا آباءنا كذلك يفعلون - پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند» بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه مراد اين باشد كه خواسته اند بگويند: اين خلق كه در ما است نيست مگر همان خلق اولين ، زنده ميشويم آن چنان كه آنها مى شدند و مى ميريم آن چنان كه آنان مردند و بس ، ديگر بعث و حساب و عذابى در كار نيست ، و ليكن اين احتمال از سياق آيه دور است .
«وَ مَا نحْنُ بِمُعَذَّبِينَ»:
در اين جمله معاد را انكار كرده اند، البته اين در صورتى است كه مراد هود
(عليه السّلام ) از عذاب يوم عظيم ، روز قيامت باشد.
«فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَهُمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً...الرَّحِيمُ»:
معناى اين آيات روشن است .
بحث روايتى
روايتى درباره دعوت هود عليه السّلام و روايتى درذيل جمله: «اتبنون بكل ريع آية تعبثون»
در كتاب كمال الدين و روضه كافى ، با ذكر سند روايتى از ابو حمزه ثمالى از ابى جعفر محمد بن على باقر (عليه السلام ) آورده ، كه در ضمن آن فرموده : نوح (عليه السّلام ) خبر داده بود كه خداى تعالى پيامبرى مبعوث مى فرمايد به نام هود و او قوم خود را به سوى خداى عزوجل مى خواند و مردم او را تكذيب مى كنند، و خداى تعالى ايشان را به وسيله باد هلاك مى كند، پس زنهار كه هر يك از شما او را درك كرد از تكذيبش بپرهيزد و به وى ايمان آورد و حتما پيرويش كند، چون خداى تعالى او را از عذاب باد نجات مى دهد.
نوح (عليه السّلام ) به فرزندش «سام » سفارش كرد كه با اين وصيت در رأ س هر سالى تجديد عهد كند، سام اين كار را مى كرد، و آن روز را در هر سال عيد مى گرفتند و آن روز را در انتظار روزى كه هود مبعوث شود به سر مى بردند.
همين كه خداى تبارك و تعالى هود را مبعوث فرمود، به علم و ايمان و ميراث علمى گذشتگان و نيز به اسم اكبر و آثار علم نبوت ، كه نزدشان بود نگريستند و ديدند كه هود پيغمبر است و پدر بزرگشان نوح (عليه السّلام ) به آمدن وى بشارتشان داده ، پس به وى ايمان آورده و تصديقش نموده پيرويش كردند و از عذاب باد نجات يافتند، اينجاست كه خداى تعالى مى فرمايد: «و الى عاد اخاهم هودا» و نيز مى فرمايد: «كذبت عاد المرسلين اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون »
و در مجمع البيان در ذيل جمله «آية تعبثون » گفته است : يعنى چيزهايى كه به آن احتياج نداريد و نمى خواهيد در آن منزل كنيد، بلكه تنها عبث و لهو و لعب شما را به ساختن آن وادار كرده . و گويا ساختن بنايى را كه از آن بى نيازند عبث خوانده - اين را عطاء از تفسير ابن عباس روايت كرده - مؤ يد آن خبرى است كه از انس بن مالك رسيده كه گفت :
روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بيرون شد و در راه قبه اى ديد، پرسيد اين چيست ؟ اصحابش
عرضه داشتند كاخى است از انصار، حضرت مقدارى ايستاد تا صاحب قبه آمد و سلام كرد رسول خدا در حضور همه مردم از او روى گردانيد، مرد ( به خيال اينكه آن جناب متوجه نشده ) چند بار سلام خود را تكرار كرد و حضرت روى گردانيد، تا مرد به خوبى فهميد كه آن جناب از وى خشمگين و رويگردان شده است ، قضيه را به اصحاب آن جناب گفت ، كه به خدا سوگند نظر رسول خدا از من برگشته و نمى دانم چه خلافى از من سر زده و چه شده است ؟
گفتند رسول خدا قبه تو را ديد و از ما پرسيد اين مال كيست ؟ ما گفتيم كه مال فلانى است ، پس مرد به قبه اش برگشته آن را با زمين يكسان كرد، روزى ديگر رسول خدا از آنجا عبور كرد و قبه اى نديد، پرسيد قبه اى كه در اينجا بود چه شد؟
گفتند صاحبش از اعراض تو نزد ما شكوه كرد، ما سبب اعراضت را به وى گفتيم ، رفت و قبه را خراب كرد، حضرت فرمود: هر چيزى كه ساخته شود روز قيامت و بال صاحبش مى باشد، مگر آن مقدارى كه چاره اى از آن نيست .
و در تفسير قمى در ذيل آيه «و اذا بطشتم بطشتم جبارين » آمده كه يكديگر را به خاطر غضب و بدون هيچ گناه مى كشيد.
آيات ۱۴۱ - ۱۵۹ سوره شعراء
كَذَّبَت ثَمُودُ الْمُرْسلِينَ(۱۴۱) إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ صلِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ(۱۴۲) إِنى لَكُمْ رَسولٌ أَمِينٌ(۱۴۳) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۴۴) وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَب الْعَلَمِينَ(۱۴۵) أَ تُترَكُونَ فى مَا هَهُنَا ءَامِنِينَ(۱۴۶) فى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ(۱۴۷) وَ زُرُوعٍ وَ نخْلٍ طلْعُهَا هَضِيمٌ(۱۴۸) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَرِهِينَ(۱۴۹) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۵۰) وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسرِفِينَ(۱۵۱) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ وَ لا يُصلِحُونَ(۱۵۲) قَالُوا إِنَّمَا أَنت مِنَ الْمُسحَّرِينَ(۱۵۳) مَا أَنت إِلا بَشرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بِئَايَةٍ إِن كُنت مِنَ الصدِقِينَ(۱۵۴) قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لهََّا شِرْبٌ وَ لَكمْ شِرْب يَوْمٍ مَّعْلُومٍ(۱۵۵) وَ لا تَمَسوهَا بِسوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۵۶) فَعَقَرُوهَا فَأَصبَحُوا نَدِمِينَ(۱۵۷) فَأَخَذَهُمُ الْعَذَاب إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۵۸) وَ إِنَّ رَبَّك لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۵۹)
ثموديان نيز پيغمبران را دروغگو شمردند (۱۴۱)
برادرشان صالح به ايشان گفت : چرا نميترسيد؟ (۱۴۲)
كه من پيغمبر خيرخواه شمايم (۱۴۳)
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد (۱۴۴)
براى پيغمبرى از شما مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست (۱۴۵)
آيا شما تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت ، در نعمتهايى كه اينجاست مى مانيد؟ (۱۴۶)
در باغستانها و چشمه سارها (۱۴۷)
و كشتزارها و نخلستانهايى كه گل لطيف دارد (۱۴۸)
كه در كوهها با مهارت خانه ها مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد (۱۴۹)
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد (۱۵۰)
و فرمان اسرافكاران را اطاعت مكنيد (۱۵۱)
كه در اين سر زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند (۱۵۲)
گفتند: حقا تو جادوگر شده اى (۱۵۳)
تو جز بشرى مانند ما نيستى اگر راست مى گويى معجزهاى بياور (۱۵۴)
گفت : اين شترى است براى سهمى او (از آب ) است و براى شما نيز سهم روز معينى (۱۵۵)
آزارى به آن نرسانيد كه عذاب روزى بزرگ به شما مى رسد (۱۵۶)
آن را كشتند و پشيمان شدند (۱۵۷)
و دچار عذاب شدند كه در اين عبرتى هست و بيشترشان مؤ من نبودند (۱۵۸)
و پروردگارت نيرومند و رحيم است ( ۱۵۹)
اين آيات به اجمال به داستان صالح (عليه السّلام ) و قومش اشاره مى كند، و صالح نيز يكى از انبياى عرب است ، كه قرآن كريم تاريخ او را بعد از هود مى داند.
«كَذَّبَت ثَمُودُ الْمُرْسلِينَ...عَلى رَب الْعَالَمِينَ»:
معناى اين چند آيه در گذشته روشن شد.
«أَ تُترَكُونَ فى مَا هَهُنَا ءَامِنِينَ»:
ظاهرا استفهام در آيه ، استفهام انكار است و كلمه «ما» موصوله مى باشد و مراد از آن نعمتهايى است كه بعدا يعنى از جمله «فى جنات و عيون » به بعد آن را تفصيل مى دهد و كلمه «هيهنا» اشاره است به مكان حاضر و نزديك ، كه مراد از آن در آيه همان سرزمين ثمود است و كلمه «آمنين » حال از نايب فاعل «تتركون » است .
و معناى آيه اين است كه شما در اين نعمتهايى كه در سرزمينتان احاطه تان كرده مطلق العنان رها نمى شويد و چنين نيست كه از آنچه مى كنيد بازخواست نگرديد و از هر مؤ اخذه الهى ايمن باشيد.
«فى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نخْلٍ طلْعُهَا هَضِيمٌ»:
اين جمله همان بيان تفصيلى است كه گفتيم براى جمله «فيها هيهنا» ذكر مى كند و اگر بعد از ذكر جنات ، نخل را كه باز يكى از مصاديق جنات است ذكر فرمود، به خاطر اهتمامى است كه عرب به اين درخت دارد و كلمه «طلع » در نخل به منزله گرد گل در ساير درختان است و كلمه «هضيم» - به طورى كه گفته اند - به معناى درختان تو در هم و سر بهم كشيده است .
«وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ»:
راغب در مفردات گفته : كلمه «فره » به فتحه فاء و كسره راء - صفت مشبهه و به معناى شهوت پرست است و آيه «و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين » يعنى حاذقين ( استادانه ) و بعضى ديگر گفته اند: فارهين يعنى شهوتپرستان .
و بنا به نظريه او اين آيه شريفه در مقام بيان نعمت خواهد بود و بنا به آن معناى ديگر در مقام انكار شهوت رانى و طغيان و سرمستى و عياشى آنان است . و به هر حال چه به آن معنا و چه به اين معنا آيه شريفه در سياق استفهام است .
«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ»:
اين جمله تفريع بر انكار قبلى است ، كه گفتيم در معناى نفى است .
نهى نمودن صالح عليه السّلام قوم ثمود را از اطاعت امر مسرفان كه فساد مى كنند واصلاح نمى كنند
«وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ وَ لا يُصلِحُونَ»:
ظاهرا مراد از «امر مسرفان » امر در مقابل نهى است ، به قرينه اينكه از اطاعت آن نهى فرموده ، هر چند بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه به معناى شان باشد. بنا بر اين مراد از اطاعت امر آنان تقليد عاميانه و پيروى كوركورانه ايشان ، در اعمال و روش زندگى است ، آن روشى كه آنان سلوكش را دوست مى دارند.
و مراد از مسرفين چه اينكه كلمه آمر به آن معنا باشد و چه به اين معنا، اشراف و بزرگانى هستند كه ديگران آنان را پيروى مى كنند خطابى هم كه در آيه است ( اطاعت مكنيد ) به عموم تابعين ايشان است كه آنها هستند كه صالح (عليه السّلام ) اميد داشت از
پيروى بزرگان دست بردارند، و لذا خطاب را متوجه ايشان كرد، نه اشراف ، چون از ايمان آوردن اشراف ماءيوس بود.
ممكن هم هست خطاب را متوجه هر دو دسته بدانيم ، و بگوييم اشراف هم به نوبه خود مقلد پدران گذشته خود بودند و امر آنان را اطاعت مى كردند، همچنان كه به صالح گفتند «اتنهينا ان نعبد ما يعبد آباونا» پس به اين اعتبار همه آنان از اشراف و عوامشان ، امر مسرفين را اطاعت مى كردند و آيه شريفه همه را از آن نهى مى كند.
و اما مسرفين چه كسانى بوده اند؟ آيه بعدى ايشان را عبارت دانسته از كسانى كه از مرز حق تجاوز نموده ، از حد اعتدال بيرون شده اند و توصيفشان فرموده به «الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون » و اين خود اشاره به علت حقيقى حكم است و معنايش اين است كه از خدا بپرهيزيد و امر مسرفان را اطاعت مكنيد، براى اينكه ايشان مفسد در زمينند و اصلاحگر نيستند و معلوم است كه با افساد، هيچ ايمنى از عذاب الهى نيست و از سوى ديگر او عزيز و انتقام گيرنده است .
توضيح اينكه نتيجه انحراف انسان از فطرت ، فساد و افساد در زمين بالمآل عذاب و هلاك است
توضيح اينكه عالم هستى در عين تضاد و تزاحمى كه بين اجزايش هست به نحو خاصى به هم مرتبط و پيوسته است و آن رشته ارتباط خاص ، اجزاى عالم را هم آغوش و هماهنگ يكديگر كرده و در اثر اين هم آغوشى و هماهنگى هر موجودى را به نتيجه و اثر رسانده است ، عينا مانند دو كفه ترازو، كه در عين ناسازگارى با هم و اختلاف شديدى كه با هم دارند، به طورى كه هر يك به هر قدر به طرفى متمايل شود آن ديگرى به همان قدر به طرف مخالف آن متمايل مى شود، در عين حال هر دو در تعيين وزن كالا متوافقند و منظور از ترازو هم همين است ،
عالم انسانى هم كه جزئى از عالم كون است اين چنين است ، يك فرد انسانى با آن قوا و ادوات مختلف و متضادى كه دارد، اين فطرت را دارد كه افعال و اعمال خود را تعديل كند، به طورى كه هر يك از قوايش به حظ و بهرهاى كه دارد برسد، و عقلى دارد كه با آن ميان خير و شر تميز داده ، حق هر صاحب حقى را به آن برساند.
پس عالم هستى و تمام اجزاى آن با نظامى كه در آن جارى است به سوى غايات و نتايجى صالح پيش مى رود، نتايجى كه براى همان نتايج خلق شده ، و باز اين عالم هستى كه مجموعش به سوى يك هدف در حركت است ، هر يك از اجزايش راهى جداگانه دارد غير از آن راهى كه ساير اجزاء دارند، راهى كه آن جزء با اعمال مخصوص به خودش آن راه را طى
مى كند، بدون اينكه از وسط راه به سوى چپ و راست آن متمايل گشته ، يا به خاطر افراط و تفريط بكلى از آن منحرف شود، چون اگر ( متمايل و يا منحرف ) بشود در نظام طرح شده خللى روى مى دهد و به دنبال آن غايت خود آن جزء و غايت همه عالم رو به تباهى مى گذارد.
و اين هم ضرورى و واضح است ، كه بيرون شدن يك جزء از آن خطى كه برايش ترسيم شده و تباهى آن نظمى كه براى آن و غير آن لازم بوده ، باعث مى شود ساير اجزاء با آن هماهنگى نكنند و در عوض با آن بستيزند، اگر توانستند آن را به راه راستش بر مى گردانند و به وسط راه و حد اعتدال بكشانند كه هيچ ، و اگر نتوانستند، نابودش نموده آثارش را هم محو مى كنند، تا صلاح خود را حفظ نموده و عالم هستى را بر قوام خود باقى بگذارند و از انهدام و تباهى نگه بدارند.
انسانها نيز كه جزئى از اجزاى عالم هستى هستند، از اين كليت مستثنى نيستند، اگر بر طبق آنچه كه فطرتشان به سوى آن هدايتشان مى كند رفتار كردند، به آن سعادتى كه بر ايشان مقدر شده مى رسند و اگر از حدود فطرت خود تجاوز نمودند، يعنى در زمين فساد راه انداختند، خداى سبحان به قحط و گرفتارى ، و انواع عذابها و نقمتها گرفتارشان مى كند، تا شايد به سوى صلاح و سداد بگرايند، همچنان كه فرمود: «ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون »
و اگر همچنان بر انحراف و فساد خود بمانند و به خاطر اينكه فساد در دلهايشان ريشه دوانيده از آن دل بر نكنند، آن وقت به عذاب استيصال گرفتارشان مى كند و زمين را از لوث وجودشان پاك مى سازد، همچنان كه فرمود: «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون » و نيز فرموده : «و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون » و نيز فرموده : «ان الارض يرثها عبادى الصالحون » و اين بدان جهت است كه وقتى
صالح باشند، قهرا عملشان هم صالح مى شود، و چون عمل صالح شد، با نظام عام عالمى موافق مى شود و با اين اعمال صالح ، زمين براى زندگى صالح مى شود.
پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه : اولا اينكه : حقيقت دعوت انبياء همانا اصلاح حيات زمينى انسانيت است ، كه خداى تعالى از شعيب حكايت كرده كه گفت : «ان اريد الا الاصلاح ما استطعت » و ثانيا اينكه : جمله «و لا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون ...» در عين اينكه بيانى است ساده ، در عين حال حجتى است برهانى .
و شايد در اينكه بعد از جمله «الذين يفسدون فى الارض » مجددا فرمود: «و لا يصلحون » اشاره باشد به اينكه از انسانها به خاطر اينكه بشر و داراى فطرت انسانيتند انتظار مى رود كه زمين را اصلاح كنند و ليكن بر خلاف توقع ، از فطرت خود منحرف گشته ، به جاى اصلاح افساد كردند.
تكذيب و نافرمانى قوم ثمود و گرفتار شدن به عذاب الهى
«قَالُوا إِنَّمَا أَنت مِنَ الْمُسحَّرِينَ»:
يعنى تو از كسانى هستى كه نه يك بار و دو بار، بلكه پى در پى جادو مى شوند و تو را آن قدر جادو كرده اند كه ديگر عقلى برايت نمانده .
بعضى از علما گفته اند: كلمه «سحر» به معناى بالاى شكم است و مسحر كسى است كه داراى جوف و شكم باشد، در نتيجه مسحر در آيه كنايه مى شود از اينكه تو نيز مانند ما بشرى هستى مى خورى و مى نوشى . بنابر اين ، جمله «ما انت الا بشر مثلنا» تاءكيد همان كلمه مى شود.
بعضى ديگر گفته اند مسحر به معناى كسى است كه داراى سحر يعنى ريه باشد، آن وقت معنا چنين مى شود كه تو نيز مانند ما نفس مى كشى .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |