تفسیر:نمونه جلد۲۳ بخش۲
آيه ۹-۱۷
آيه و ترجمه
كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قَالُوا مجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ(۹) فَدَعَا رَبَّهُ أَنى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ(۱۰) فَفَتَحْنَا أَبْوَب السمَاءِ بمَاءٍ مُّنهَمِرٍ(۱۱) وَ فَجَّرْنَا الاَرْض عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ(۱۲) وَ حَمَلْنَهُ عَلى ذَاتِ أَلْوَحٍ وَ دُسرٍ(۱۳) تجْرِى بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كانَ كُفِرَ(۱۴) وَ لَقَد تَّرَكْنَهَا ءَايَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۱۵) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۱۶) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۱۷) ترجمه : ۹ - پيش از آنها قوم نوح تكذيب كردند (آرى ) بنده ما (نوح ) را تكذيب كرده و گفتند: او ديوانه است و (با انواع آزارها) او را (از ادامه رسالتش ) بازداشتند. ۱۰ - او به درگاه پروردگار عرضه داشت : من مغلوب (اين قوم طغيانگر شده ام ،
انتقام مرا از آنها بگير. ۱۱ - در اين هنگام درهاى آسمان را گشوديم و آبى فراوان و پى در پى فروباريد. ۱۲ - و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم ، و اين دو آب به اندازه اى كه مقدر بود با هم درآميختند. ۱۳ - و او را بر مركبى كه از الواح و ميخهائى ساخته شده بود سوار كرديم . ۱۴ - مركبى كه تحت نظارت ما حركت مى كرد اين كيفرى بود براى كسانى كه به او كافر شدند. ۱۵ - ما اين ماجرا به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد. ۱۶ - (اكنون بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟! ۱۷ - ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود. تفسير: ماجراى قوم نوح درس عبرتى بود سنت قرآن بر اين است كه در بسيارى از موارد بعد از انذار كفار و مجرمان شرحى از سرگذشت اقوام پيشين و عاقبت دردآلود آنها را بيان مى كند، تا به اينها بفهماند كه اگر به راه نادرست خويش ادامه دهند سرنوشتى بهتر از آنان ندارند. در اين سوره نيز به دنبال بحثى كه در آيات گذشته آمد اشارات كوتاه و در عين حال پرمعنى به سرگذشت پنج قوم سركش از اقوام پيشين مى كند كه نخستين آنها قوم نوح (عليه السلام ) است ، مى فرمايد: «پيش از آنها قوم نوح پيامبر خود را تكذيب كردند» (كذبت قبلهم قوم نوح ). «آرى آنها بنده ما نوح را تكذيب كردند و گفتند: او مرد ديوانه اى است ! و سپس با انواع آزارها و شكنجه ها او را از ادامه رسالتش منع كردند»
(ا فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر). گاه «به او مى گفتند: اگر دست از كار خود برندارى سنگسارت مى كنيم » «قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين » (شعراء ۱۱۶). و گاه گلوى او را چنان مى فشردند كه بى هوش به زمين مى افتاد، اما هنگامى كه به هوش مى آمد مى گفت : اللهم اغفر لقومى فانهم لا يعلمون : «خداوندا قوم مرا ببخش كه نمى دانند»!. خلاصه او را از هر طريق توانستند آزار دادند، اما او دست از تبليغ و هدايت برنداشت . قابل توجه اينكه در اين آيه تكذيب دو بار ذكر شده ظاهرا به اين جهت كه دفعه اول به صورت سربسته و بار دوم شرح آن است . تعبير به «عبدنا» (بنده ما) اشاره به اين است كه اين قوم مغرور و طغيانگر در حقيقت با ما طرف بودند نه با شخص نوح ! جمله «وازدجر» در اصل از «زجر» به معنى دور ساختن و طرد كردن كسى با صداى بلند و فرياد است ، ولى به هر گونه عملى كه به منظور مانع شدن كسى از ادامه كارى انجام مى شود اطلاق مى گردد، و جالب اينكه در آيه مورد بحث «قالوا» به صورت فعل معلوم آمده ، و «وازدجر» به صورت فعل مجهول شايد به اين جهت كه اعمال آنها در زجر نوح از گفته آنها بدتر و نارواتر بود تا آنجا كه خداوند نامى از اين گروه نمى برد و آنها را قابل ذكر نمى شمرد. سپس مى افزايد: «هنگامى كه نوح از هدايت آنها به كلى مايوس گشت به درگاه الهى عرضه داشت : پروردگارا! اين گروه طاغى و مجرم بر من غلبه
كردند، پروردگار انتقام مرا از آنها بگير» (فدعا ربه انى مغلوب فانتصر). آنها هرگز در دليل و حجت و برهان بر من غلبه نكرده اند ولى از طريق ظلم و جنايت و تكذيب و انكار، و انواع زجر و فشار بر من غلبه كردند، اين قوم ديگر شايسته بقا نيستند از آنها انتقام بگير و مرا بر آنها پيروز كن . آرى اين پيامبر بزرگ تا زمانى كه اميد به هدايت آنها داشت از خدا مى خواست آنها را ببخشد، اما هنگامى كه به كلى مايوس گشت درباره آنها نفرين نمود. سپس اشاره گويا و تكان دهنده اى به كيفيت عذاب آنها كرده مى فرمايد: «ما به دنبال اين درخواست نوح درهاى آسمان را گشوديم ، و بارانى شديد و پى درپى فروباريد» (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر). تعبير به گشودن درهاى آسمان تعبير بسيار زيبائى است كه به هنگام نزول بارانهاى شديد به كار مى رود، همانگونه در فارسى نيز مى گوئيم : گوئى درهاى آسمان باز شده و هر چه آب است فرومى بارد)). «منهمر» از ماده «همر» (بر وزن صبر) به معنى فروريختن شديد اشك يا آب است ، اين تعبير در مورد دوشيدن پستان حيوانات تا آخرين قطره نيز به كار مى رود. عجب اينكه در بعضى از گفته هاى مفسران آمده است كه آنها سالها گرفتار خشكسالى بودند و در انتظار باران ، كه ناگهان بارانى فروباريد اما بارانى
مرگ زا نه احياگر. نه تنها از آسمان آب زيادى فروريخت كه از زمين هم آب جوشيد، چنانكه در آيه آمده : «و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى از آن بيرون فرستاديم » (و فجرنا الارض عيونا). «و اين دو آب به اندازه اى كه مقدر بود با هم درآميختند و سراسر زمين را فراگرفتند»! (فالتقى الماء على امر قد قدر). بعضى از مفسران جمله «قدقدر» را چنين تفسير كرده اند كه اين دو آب كاملا به اندازه يكديگر بود، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد. خلاصه اينكه از سراسر زمين آب جوشيدن گرفت و چشمه ها سر برآوردند و از تمامى آسمان آب باريدن گرفت و به هم پيوستند و دريائى عظيم و طوفانى تشكيل دادند. در اينجا قرآن دنباله مساءله طوفان را رها ساخته چرا كه آنچه بايد گفته شود در جمله هاى قبل جمع است ) و به سراغ كشتى نجات نوح رفته ، مى فرمايد «ما نوح را بر مركبى كه از ((الواح » و «ميخهائى » ساخته شده بود سوار كرديم (و حملناه على ذات الواح و دسر). «دسر» جمع «دسار» (بر وزن كتاب ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى راندن شديد تواءم با قهر است ، و از آنجا كه ميخ
با ضربه هاى شديدى كه بر آن وارد مى شود در چوب و مانند آن فرومى رود به آن «دسار» گفته اند، اما بعضى از مفسران اين كلمه را به معنى طناب تفسير كرده ، و اشاره به طنابهاى بادبان كشتى و مانند آن مى دانند، ولى معنى اول مخصوصا با توجه ذكر «الواح » صحيحتر به نظر مى رسد. به هر حال تعبير قرآن در اينجا جالب و پرمعنى است ، چرا كه مى گويد در ميان آن طوفان عظيم و سرتاسرى كه همه چيز را در كام خود فروبرده بود فرمان نجات نوح و يارانش را به يك مشت ميخ و قطعات چوب سپرديم ، و آنها اين وظيفه را به خوبى انجام دادند! و اين قدرت نمائى بزرگى است . اين تعبير ممكن است ضمنا اشاره به ساده بودن كشتيهاى آن زمان نسبت به كشتيهاى پيشرفته زمانهاى بعد باشد كه در آن وقت تشريفات و تشكيلات خاصى نداشت ، ولى كشتى نوح با اينحال به اندازه كافى بزرگ بود، و طبق تواريخ سالها براى ساختن آن زحمت كشيد، تا بتواند از هر يك از حيوانات مختلف يك جفت در آن جاى دهد. سپس خداوند به عنايت خاصش نسبت به كشتى نجات نوح اشاره كرده مى فرمايد: اين كشتى در برابر ديدگان (علم ) ما سينه امواج را مى شكافت و تحت نظارت و حفاظت ما به حركت خود ادامه مى داد)) (تجرى باعيننا). تعبير «باعيننا» (در برابر ديدگان ما) كنايه لطيفى است از توجه مخصوص و مراقبت كامل از چيزى ، چنانكه در آيه ۳۷ سوره هود نيز در بخش ديگرى از همين داستان مى خوانيم : و اصنع الفلك باعيننا و وحينا: «به او وحى كرديم كه در برابر ديدگان ما و بر طبق وحى ما كشتى را بساز». بعضى از مفسران اين تعبير را اشاره به انسانهاى با شخصيتى دانسته اند كه
سوار بر كشتى بودند بنابراين جمله «تجرى باعيننا» يعنى آن كشتى بندگان خالص و مخلص ما را همراه مى برد، ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات ديگر قرآن تفسير اول صحيح به نظر مى رسد. اين احتمال نيز داده شده كه «باعيننا» اشاره به فرشتگانى است كه در امر هدايت كشتى نوح دخالت داشتند، ولى اين تفسير نيز به همان دليلى كه در بالا گفته شد ضعيف است . سپس مى افزايد: «تمام اينها كيفرى بود براى كسانى كه او را تكذيب كردند و كافر شدند» (جزاء لمن كان كفر). آرى نوح همانند همه انبياء از مواهب بزرگ الهى و از نعمتهاى عظيم او بود كه بيخبران كفرانش كردند، و به آئينش كافر شدند. سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين ماجراى عظيم مى فرمايد: «ما اين داستان را به عنوان درس عبرت و نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود»؟ (و لقد تركناها آية فهل من مدكر). و به راستى كه همه گفتنيها در همين ماجرا گفته شده ، و آنچه بايد انسانى بيدار بفهمد از آن مى فهمند. طبق اين تفسير كه موافق آيات قبل و بعد مى باشد ضمير «تركناها» به
قصه طوفان و سرگذشت نوح و مخالفانش باز مى گردد، ولى بعضى آنرا اشاره به «سفينه نوح » مى دانند، زيرا مدتى اين كشتى در ميان مردم جهان باقيمانده بود، و هر كس چشمش به آن مى افتاد تمام ماجراى طوفان نوح در برابرش مجسم مى شد، مخصوصا اگر اين روايت را بپذيريم كه بقاياى اين كشتى تا عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) باقى بوده ، و حتى بعضى ادعا مى كنند كه در عصر ما نيز بقاياى آنرا در كوه هاى «آرارات » قفقاز مشاهده كرده اند، اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد، هم داستان نوح (عليه السلام ) آيتى بود، و هم كشتى بازمانده اش در ميان مردم . و در آيه بعد به عنوان يك سؤ ال تهديدآميز و پرمعنى نسبت به كافرانى كه همان راه كفار زمان نوح را مى سپرند مى گويد: اكنون (بگوئيد) عذاب و انذاره اى من چگونه بود))؟! (فكيف كان عذابى و نذر). آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود؟! و در آخرين آيه مورد بحث بر اين حقيقت تاءكيد مى كند كه ((ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر). آرى اين قرآن ، هيچ پيچيدگى ندارد، و شرائط تاثير، در آن جمع است ، الفاظش شيرين و جذاب تعبيراتش زنده و پرمعنى ، انذارها و بشارتهايش صريح و گويا، داستانهايش واقعى و پرمحتوا، دلائلش قوى و محكم ، منطقش
شيوا و متين ، خلاصه آنچه لازمه تاثير گذاردن يك سخن است در آن جمع است ، و به همين دليل هر زمان دلهاى آماده با آن تماس يابد، مجذوب آن مى شود و در طول تاريخ اسلام نمونه هاى عجيب و شگفت انگيزى از تاثير عميق قرآن در دلهاى آماده ديده مى شود، كه شاهد گوياى اين امر است . ولى چه مى توان كرد هنگامى كه نطفه حياتى يك بذر مرده باشد، اگر در بهترين زمينها آنرا جاى دهند، و از آب كوثر زير نظر بهترين باغبانها آبيارى كنند، هرگز نمو نخواهد كرد و گل و گياهى از آن نمى رويد.
آيه ۱۸-۲۲
آيه و ترجمه
كَذَّبَت عَادٌ فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۱۸) إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صرْصراً فى يَوْمِ نحْسٍ مُّستَمِرٍّ(۱۹) تَنزِعُ النَّاس كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْلٍ مُّنقَعِرٍ(۲۰) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۲۱) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۲۲) ترجمه : ۱۸ - قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند اكنون (ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟ ۱۹ - ما تندباد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنها فرستاديم . ۲۰ - كه مردم را، همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده ، از جا برمى كند. ۲۱ - (اكنون ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟ ۲۲ - ما قرآن را براى تذكر آسان كرديم ، آيا كسى هست كه متذكر شود؟ تفسير: و همچنين سرنوشت قوم عاد قوم ديگرى كه سرگذشت آنها در اين سوره به دنبال سرگذشت فشرده قوم نوح (عليه السلام ) آمده ، «قوم عاد» است ، كه قرآن به عنوان هشدارى به كافران و مجرمان در آيات مورد بحث به طور فشرده به آن اشاره كرده ، مى گويد:
«قوم عاد نيز پيامبر خود را تكذيب كردند» (كذبت عاد). هر قدر پيامبر آنها، هود (عليه السلام ) بر تبليغات خود مى افزود، و از راه هاى مختلف براى بيدار ساختن آنها تلاش مى كرد، آنها بر خيره سرى و لجاجت خود مى افزودند، و غرور ناشى از ثروت و امكانات مادى و غفلت ناشى از غرق بودن در شهوات ، گوش شنوا و چشم بينا را از آنها گرفته بود. سرانجام خداوند آنها را با عذاب دردناكى مجازات كرد، لذا در دنباله همين آيه به صورت سربسته مى فرمايد بنگريد «عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟ (فكيف كان عذابى و نذر). سپس در آيات بعد به شرح اين اجمال پرداخته ، مى افزايد: «ما تندباد وحشتناك و سردى را در يكروز شوم كه استمرار و ادامه داشت بر آنها فرستاديم » (انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر). «صرصر» از ماده «صر» (بر وزن شر) در اصل به معنى بستن و محكم كردن است ، و تكرار آن در واژه «صرصر» براى تاءكيد است ، و از آنجا كه اين باد هم شديد بوده است و هم سرد، هم پرسوزش و هم پر سر و صدا، اين واژه به آن اطلاق شده است . «نحس » در اصل به معنى سرخى شديدى است كه گاه در افق ظاهر مى شود، و همچون ، شعله آتش بى دودى است كه عرب آنرا «نحاس » مى گويد، سپس اين واژه به هر چيز «شوم » در مقابل «سعد» اطلاق شده است (دقت كنيد). «مستمر» صفتى است براى «يوم » يا «نحس »، در صورت اول مفهومش اين است كه حوادث آن روز همچنان استمرار يافت ، و چنانكه در آيه ۷ در سوره حاقه آمده است «هفت شب و هشت روز اين عذاب الهى بطور مداوم بر آنها مسلط بود تا همگى را در هم كوبيد و كسى را زنده نگذاشت ».
و در صورت دوم معنايش اين است كه نحوست اين روز ادامه يافت تا همگى را هلاك كرد. بعضى نيز نحس را به معنى پرگرد و غبار تفسير كرده اند، چرا كه اين تندباد به قدرى غبارآلود بود كه يكديگر را نمى ديدند وقتى از دور نمايان گشت آنها تصور كردند ابر پر بارانى به سوى آنها مى آيد! اما به زودى فهميدند كه تندبادى است مامور عذاب و هلاك آنها، چنانكه در آيه ۲۴ سوره احقاف آمده است : فلما راءوه عارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم . اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو در معنى آيه جمع باشد. سپس در توصيف اين تندباد مى فرمايد: «مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كند و به هر سو پرتاب مى نمود» (تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر). «منقعر» از ماده «قعر» به معنى پائين ترين نقطه چيزى است ، و لذا اين واژه در معنى ريشه كن ساختن به كار مى رود. اين تعبير يا به خاطر آن است كه قوم عاد اندامى قوى و هيكلهائى درشت داشتند، و چنانكه بعضى از مفسران گفته اند براى حفظ خود از تندباد گودالها و پناهگاهى زيرزمينى ساخته بودند، اما قدرت تندباد در آن روز به حدى بود كه آنها را از پناهگاههايشان ريشه كن مى كرد و به اين طرف و آن طرف مى افكند! حتى گفته اند آنها را چنان با سر به زمين مى كوبيد كه سرهايشان از تنها جدا مى شد! تعبير به «اعجاز» جمع «عجز» (بر وزن رجل ) به معنى قسمت عقب يا
پائين چيزى است ، و تشبيه آنها به قسمت پائين نخلها به خاطر آن است كه به گفته بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست و سرهاى آنها را كند و با خود برد، و بعد بقيه بدنهايشان همچون نخل بى شاخ و برگ ، از زمينى كنده شده به هر گوشه و كنار پرتاب مى گشت . يا به خاطر چيزى است كه در بالا اشاره كرديم كه باد آنها را با سر به زمين مى كوبيد و گردنها مى شكست و سرها جدا مى شد! سپس قرآن به عنوان هشدار مى گويد: «اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فكيف كان عذابى و نذر). ما با اقوام ديگر كه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم ، شما درباره خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد؟ و باز در پايان اين ماجرا مى افزايد: «ما قرآن را براى تذكر سهل و آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود»؟ آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى ، و اين هشدارها و انذارها وجود دارد؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر). قابل توجه اين كه جمله «فكيف كان عذابى و نذر» در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يكى در آغاز بيان اين سرگذشت ، و يكى هم در پايان آن ، اين تفاوت شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناكتر بود، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد.
نكته :
سعد و نحس ايام در ميان مردم معمول است كه بعضى از روزها را روز سعد و مبارك ، و بعضى را روز شوم و نحس مى شمرند، هر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است ، سخن اينجا است كه اين اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذيرفته شده ؟ و يا از اسلام گرفته شده است ؟ البته اين از نظر عقل محال نيست كه اجزاء زمان با يكديگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى ويژگيهاى نحوست ، و بعضى ويژگيهاى ضد آن ، هر چند از نظر استدلال عقلى راهى براى اثبات يا نفى چنين مطلبى در اختيار نداريم ، همين اندازه مى گوئيم ممكن است ولى از نظر عقل ثابت نيست . بنابراين اگر دلائل شرعى از طريق وحى كه افقهاى وسيعترى را روشن مى سازد بر اين معنى در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بى مانع بلكه لازم است . در آيات قرآن تنها در دو مورد اشاره به «نحوست ايام » شده است : يكى در آيات مورد بحث ، و ديگرى در آيه ۱۶ سوره فصلت كه درباره همين ماجراى قوم عاد سخن مى گويد در آنجا مى خوانيم : فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات : «ما تندبادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختيم ».
و در نقطه مقابل ، تعبير «مبارك » نيز در بعضى از آيات قرآن ديده مى شود، چنانكه درباره شب قدر مى فرمايد انا انزلناه فى ليلة مباركة : «ما قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم » (دخان - ۳). همانگونه كه گفتيم «نحس » در اصل به معنى سرخى فوقالعاده افق است كه آنرا به صورت «نحاس » يعنى «شعله آتش خالى از دود» در مى آورد، سپس به همين مناسبت در معنى «شوم » به كار رفته است . به اين ترتيب قرآن جز اشاره سربسته اى به اين مساءله ندارد، ولى در روايات اسلامى به احاديث زيادى در زمينه «نحس و سعد ايام » برخورد مى كنيم كه هر چند بسيارى از آنها روايات ضعيف است و يا احيانا آميخته با بعضى روايات مجعول و خرافات مى باشد، ولى همه آنها چنين نيست ، بلكه روايات معتبر و قابل قبولى در ميان آنها بدون شك وجود دارد، چنانكه مفسران نيز در تفسير آيات فوق بر اين معنى صحه نهاده اند. محدث بزرگ مرحوم علامه مجلسى نيز روايات فراوانى در «بحار الانوار» در اين زمينه آورده است . آنچه به طور فشرده و خلاصه در اينجا مى توان گفت چند مطلب است : الف - در روايات متعددى سعد و نحس ايام در ارتباط با حوادثى كه در آن واقع شده است تفسير شده ، فى المثل در روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم شخصى از امام (عليه السلام ) درخواست كرد تا درباره روز «چهارشنبه » و فال بدى كه به آن مى زنند و سنگينى آن ، بيانى فرمايد كه منظور كدام چهارشنبه است ؟ فرمود «آخر اربعاء فى الشهر و هو المحاق و فيه قتل قابيل هابيل اخاه ... و يوم الاربعاء ارسل الله عز و جل الريح على قوم عاد»: «منظور
چهارشنبه آخر ماه است كه در محاق اتفاق افتاد، و در همين روز ((قابيل » برادرش «هابيل » را كشت ... و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد)). لذا بسيارى از مفسران به پيروى بسيارى از روايات آخرين چهارشنبه هر ماه را روز نحس مى دانند، و از آن تعبير به «اربعاء لا تدور» مى كنند (يعنى چهارشنبه اى كه تكرار نمى شود). در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم كه روز اول ماه روز سعد و مباركى است چرا كه آدم در آن آفريده شد، همچنين روز ۲۶ چرا كه خداوند دريا را براى موسى شكافت . يا اين كه روز سوم ماه روز نحسى است ، چرا كه آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند، و لباس بهشتى از تن آنها كنده شد. يا اين كه روز هفتم ماه روز مباركى است ، چرا كه نوح سوار بر كشتى شد (و از غرقاب نجات يافت ). يا اينكه در مورد نوروز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: روز مباركى است كه كشتى نوح بر جودى قرار گرفت ، و جبرئيل بر پيامبر اسلام نازل شد، و روزى است كه على (عليه السلام ) بر دوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رفت بتهاى كعبه را شكست ، و داستان غدير خم مصادف با نوروز بود.... اين گونه تعبيرات ، در روايات فراوان است كه سعد و نحس ايام را با بعضى از حوادث مطلوب ، يا نامطلوب پيوند مى دهد، مخصوصا در مورد روز عاشورا
كه بنى اميه به گمان پيروزى بر اهل بيت (عليه السلام ) آن را روز مسعودى مى شمردند، و در روايات شديدا از تبرك به آن روز نهى شده ، و حتى دستور داده اند كه آن روز را روز ذخيره آذوقه سال و مانند آن نكنند، بلكه كسب و كار را در آن روز تعطيل كرده ، و عملا از برنامه بنى اميه فاصله بگيرند مجموع اين روايات سبب شده كه بعضى مساءله سعد و نحس ايام را چنين تفسير كنند كه مقصود اسلام توجه دادن مسلمين به اين حوادث است ، تا از نظر عمل خود را بر حوادث تاريخى سازنده تطبيق دهند، و از حوادث مخرب و روش بنيانگذاران آنها فاصله گيرند. اين تفسير ممكن است در مورد قسمتى از اين روايات صادق باشد ولى در مورد همه آنها مسلما صادق نيست ، چرا كه از بعضى از آنها استفاده مى شود تاثير مرموزى در بعضى ايام احيانا وجود دارد كه ما از آن آگاهى نداريم . ب : اين نكته نيز قابل دقت است كه بعضى در مساءله سعد و نحس ايام به اندازه اى راه افراط را پوئيده اند كه به هر كارى مى خواهند دست بزنند قبلا به سراغ سعد و نحس ايام مى روند، و عملا از بسيارى فعاليتها باز مى مانند، و فرصتهاى طلائى را از دست مى دهند. يا اين كه بجاى بررسى عوامل شكست و پيروزى خود و ديگران استفاده از اين تجربيات گرانبها در زندگى ، گناه همه شكستها را به گردن شومى ايام مى اندازند، همانگونه كه رمز پيروزيها را در نيكى ايام جستجو مى كنند! اين يكنوع فرار از حقيقت ، و افراط در مساله ، و توضيح خرافى حوادث زندگى است كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد، و در اين مسائل نه گوش به شايعات ميان مردم داد، نه سخن منجمان ، و نه گفته فال گيران ، اگر چيزى در حديث معتبر در اين زمينه ثابت شود بايد پذيرفت ، و گرنه بى اعتنا به گفته اين و آن بايد خط زندگى را ادامه داد، و با تلاش و سعى و كوشش به پيش محكم
گام برداشت ، و از توكل بر خدا يارى جست و از لطف او استعانت خواست . ج : مساءله توجه به سعد و نحس ايام علاوه بر اينكه غالبا انسان را به يك سلسله حوادث تاريخى آموزنده رهنمون مى شود، عاملى است براى توسل و توجه به ساحت قدس الهى ، و استمداد از ذات پاك پروردگار، و لذا در روايات متعددى مى خوانيم : در روزهائى كه نام نحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صدقه ، و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند، و قرائت بعضى از آيات قرآن ، و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد. از جمله در حديثى مى خوانيم كه يكى از دوستان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) روز سه شنبه خدمتش رسيد، امام فرمود: ديروز تو را نديدم ، عرض كرد: دوشنبه بود، و من در اين روز حركت را ناخوش داشتم ! فرمود: من احب ان يقيه الله شر يوم الاثنين فليقراء فى اول ركعة من صلاة الغداة هل اتى على الانسان ثم قراء ابو الحسن (عليه السلام ) فوقيهم الله شر ذلك اليوم و لقيهم نضرة و سرورا: ((كسى كه دوست دارد از شر روز دوشنبه در امان بماند در اولين ركعت نماز صبح سوره هل اتى بخواند، سپس امام (عليه السلام ) اين آيه از سوره هل اتى را (كه تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: فوقاهم الله شر ذلك اليوم ... خداوند نيكان را از شر روز رستاخيز نگاه مى دارد او به آنها خرمى و طراوت ظاهر و خوشحالى درون عطا مى كند)). در حديث ديگر مى خوانيم كه يكى از ياران امام ششم (عليه السلام ) از آن حضرت پرسيد: آيا در هيچ روزى از روزهاى مكروه چهارشنبه و غير آن سفر كردن مناسب است ؟ امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: سفرت را با صدقه آغاز كن و آية الكرسى را به هنگامى كه مى خواهى حركت كنى تلاوت كن )) (و هر كجا مى خواهى
برو). در حديث ديگرى نيز آمده است كه يكى از ياران امام دهم على بن محمد الهادى (عليه االسلام ) مى گويد: خدمت حضرت (عليه السلام ) رسيدم در حالى كه در مسير راه انگشتم مجروح شده بود، و سوارى از كنارم گذشت و به شانه من صدمه زد، و در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند، گفتم : خدا مرا از شر تو اى روز حفظ كند، عجب روز شومى هستى ! امام فرمود: با ما ارتباط دارى و چنين مى گوئى ؟! و روز را كه گناهى ندارد گناهكار مى شمرى ؟ آن مرد عرض مى كند از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به خطاى خود پى بردم ، عرض كردم اى مولاى من من استغفار مى كنم ، و از خدا آمرزش مى طلبم ، امام (عليه السلام ) افزود: ما ذنب الايام حتى صرتم تتشامون بها اذا جوزيتم باعمالكم فيها؟: «روزها چه گناهى دارد كه شما آنها را شوم مى شمريد هنگامى كه كيفر اعمال شما در اين روزها دامانتان را مى گيرد»؟! راوى مى گويد: «عرض كردم من براى هميشه از خدا استغفار مى كنم و اين توبه من است اى پسر رسول خدا». امام (عليه السلام ) فرمود: ما ينفعكم و لكن الله يعاقبكم بذمها على ما لا ذم عليها فيه ، اما علمت ان الله هو المثيب و المعاقب ، و المجازى بالاعمال ، عاجلا و آجلا،؟ قلت : بلى يا مولاى ، قال لا تعد و لا تجعل للايام صنعا فى حكم الله ! «اين براى تو فايده اى ندارد، خداوند شما را مجازات مى كند به مذمت كردن چيزى كه نكوهش ندارد، آيا تو نمى دانى كه خداوند ثواب و عقاب مى دهد، و جزاى اعمال را در اين سرا و سراى ديگر خواهد داد، سپس افزود: ديگر اين عمل را تكرار مكن و براى روزها در برابر حكم خداوند كار و تاثيرى
قرار مده »!. اين حديث پر معنى اشاره به اين است كه اگر روزها هم تاثيرى داشته باشد به فرمان خدا است ، هرگز نبايد براى آنها تاثير مستقلى قائل شد، و از لطف خداوند خود را بى نياز دانست ، و آنگهى نبايد حوادثى را كه غالبا جنبه كفاره اعمال نادرست انسان دارد به تاثير ايام ارتباط داد، و خود را تبرئه كرد. و شايد اين بيان بهترين راه براى جمع ميان اخبار مختلف در اين باب است (دقت كنيد).