تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۱۸
آيه ۳۱-۳۷
آيه و ترجمه
قَالَ فَمَا خَطبُكمْ أَيهَا الْمُرْسلُونَ(۳۱) قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلى قَوْمٍ مجْرِمِينَ(۳۲) لِنرْسِلَ عَلَيهِمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ(۳۳) مُّسوَّمَةً عِندَ رَبِّك لِلْمُسرِفِينَ(۳۴) فَأَخْرَجْنَا مَن كانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۳۵) فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسلِمِينَ(۳۶) وَ تَرَكْنَا فِيهَا ءَايَةً لِّلَّذِينَ يخَافُونَ الْعَذَاب الاَلِيمَ(۳۷) ترجمه : ۳۱ - (ابراهيم ) گفت پس ماموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟ ۳۲ - گفتند ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم . ۳۳ - تا بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم . ۳۴ - سنگهائى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است ! ۳۵ - ما تمام مؤ منانى را كه در آن شهرها (ى قوم لوط) زندگى مى كردند (قبل از نزول بلا) خارج كرديم . ۳۶ - و جز يك خانواده با ايمان در تمام آنها نيافتيم ! ۳۷ - و در آن (شهرهاى بلاديده ) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذارديم
تفسير : شهرهاى بلاديده قوم لوط آيت و عبرتى است در تعقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او درباره تولد اسحاق بحث از گفتگوئى است كه ميان «ابراهيم » و «فرشتگان » درباره قوم لوط درگرفت . توضيح اينكه : ابراهيم پس از تبعيد به شام به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود در عصر او مى زيست و احتمالا از سوى او ماموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان به يكى از مناطق شام (يعنى شهرهاى سدوم ) سفر كند، او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده به شرك و گناهان بسيارى بودند، و از همه زشتتر گناه همجنسبازى و لواط بود سرانجام گروهى از فرشتگان مامور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند. ابراهيم از وضع ميهمان فهميد اينها به دنبال كار مهمى ميروند، و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد ماموريت مهمى دارند. لذا در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «ابراهيم گفت : پس ماموريت و كار مهم شما چيست اى فرستادگان خدا»؟! (قال فما خطبكم ايها المرسلون ). فرشتگان پرده از روى ماموريت خود برداشته ، و به ابراهيم «گفتند:
ما به سوى قوم مجرم و تبهكارى فرستاده شده ايم » (قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ). قومى كه علاوه بر فساد عقيده گرفتار انواع آلودگيها و گناهان مختلف زشت و ننگينى است . سپس افزودند: ما ماموريت داريم بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم و آنها را بدينوسيله در هم بكوبيم و هلاك كنيم (لنرسل عليهم حجارة من طين ). تعبير «به حجارة من طين » (سنگى از گل ) همان چيزى است كه در آيه ۸۲ سوره هود بجاى آن «سجيل » آمده است ، و سجيل در اصل يك واژه فارسى است كه از «سنگ » و «گل » گرفته شده و در لسان عرب به صورت «سجيل » درآمده ، بنابراين چيزى است كه نه مانند سنگ سخت است و نه مانند گل سست ، و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حتى نيازى به نازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد. سپس افزودند: «اين سنگها از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است » (مسومة عند ربك للمسرفين ).
«مسومة » به چيزى مى گويند كه داراى علامت و نشانه اى است ، و در اينكه چگونه آنها نشاندار بودند؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند: آنها شكل مخصوص داشته كه نشان مى داده سنگ معمولى نيست ، بلكه وسيله عذاب است . و جمعى گفته اند: هر كدام علامتى داشته و براى فرد معين و نقطه خاصى نشانه گيرى شده بود، تا مردم بدانند كه مجازاتهاى خداوند آنچنان حساب شده است كه حتى معلوم است كدام فرد مجرم با كدام سنگ بايد نابود شود! تعبير به «مسرفين » اشاره به كثرت گناه آنها است ، به گونه اى كه از حد گذرانده و پرده هاى حيا و شرم را دريده بودند، اگر كسى در حالات قوم لوط و انواع گناهان آنها دقت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معنى است . هر انسانى ممكن است گهگاه آلوده به گناهى شود اما اگر به زودى بيدار گردد و جبران و اصلاح كند زياد مشكل نيست ، مشكل زمانى پيش مى آيد كه سر به اسراف بگذارد. اين تعبير در عين حال مطلب ديگرى را نيز بازگو مى كند كه نه تنها اين سنگهاى آسمانى براى قوم لوط نشانه گيرى شده بود، بلكه در انتظار همه گنهكاران مسرف است . قرآن در اينجا دنباله ماجراى اين رسولان پروردگار را كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند، و قوم بيشرم به گمان اينكه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند، اما به زودى به اشتباه
خود پى بردند، و چشمان همه آنها نابينا شد، رها كرده و دنباله سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند. مى فرمايد: «ما تمام مؤ منانى را كه در شهرهاى قوم لوط زندگى مى كردند قبل از نزول بلا خارج كرديم » (فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ). «ولى در تمام اين مناطق جز يك خانواده با ايمان نيافتيم »! (فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ). آرى ما هرگز خشك و تر را با هم نميسوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤ من را گرفتار سرنوشت كافر كنيم ، حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم ، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم . اين همان مطلبى است كه در سوره حجر آيه ۵۹ و ۶۰ به اين صورت آمده : الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امراءته قدرنا انها لمن الغابرين : «مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد، بجز همسرش كه مقدر داشتيم در شهر بماند و هلاك شود»! و در سوره هود آيه ۸۱ مى خوانيم : فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم : «شب هنگام با خانواده ات
از اين شهر حركت كن ، و هيچكس از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او هم به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد»!. و در سوره عنكبوت آيه ۳۲ همين جريان به اين صورت بازگو شده است : قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراءته كانت من الغابرين : «ابراهيم گفت : در اين شهر و آبادى كه شما فرشتگان تصميم نابودى آنرا داريد لوط زندگى مى كند، گفتند ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم او و خانواده اش را نجات مى بخشيم ، مگر همسرش كه در ميان مردم شهر مى ماند۰». و باز همين موضوع در سوره اعراف آيه ۸۳ چنين منعكس شده است : فانجيناه و اهله الا امراءته كانت من الغابرين : ((ما او و خاندانش را نجات بخشيديم جز همسرش كه همراه بازماندگان در شهر بود (و به سرنوشت آنها گرفتار شد) )) همانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين بخش از ماجراى قوم لوط در اين پنج سوره از قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همه آنها يك حقيقت را بازگو مى كند، ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آنرا مشاهده نمود، در قرآن مجيد نيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است كه تعبيرات مختلف آيات فوق گواه اين معنى است ، بعلاوه چون قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است ، و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مساءله مهم بارها تكيه شود، تا تاءثير عميق در ذهن خواننده بگذارد، منتها اين تكرار بايد با تعبيرات جالب و دلنشين و گوناگون صورت گيرد تا ملال خاطرى حاصل نشود و فصيح و بليغ باشد. (براى توضيح بيشتر روى ماجراى ميهمانان ابراهيم (عليه السلام ) و گفتگوهاى او با اين ميهمانان ، و سپس سرنوشت دردناك و عبرت انگيز قوم لوط، به تفسير نمونه
جلد ۶ صفحه ۲۴۳ به بعد، و جلد ۹ صفحه ۱۶۷، و جلد ۱۱ صفحه ۹۸، و جلد ۱۶ صفحه ۲۶۰ ذيل آيات سوره اعراف و هود و حجر و سوره عنكبوت مراجعه فرمائيد). به هر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كرد سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند، حتى جسدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت ، تا عبرتى باشد براى آيندگان و براى همه افراد بى ايمان و مجرمان آلوده . و لذا در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد: «در آن سرزمين نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذاشتيم » (و تركنا فيها آية للذين يخافون العذاب الاليم ). اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد، و احساس مسؤ ليت كنند.
نكته :
محل شهرهاى لوط كجا است ؟ مسلم است كه ابراهيم بعد از مهاجرت از عراق و سرزمين بابل ، به سوى شامات آمد، مى گويند لوط نيز با او زندگى مى كرد، اما بعد از مدتى (براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد) به شهر «سدوم » رفت . «سدوم » نام يكى از شهرها و آباديهاى قوم لوط است كه در شامات
(در كشور اردن ) در نزديكى بحرالميت واقع شده بود، سرزمين آباد و پر درخت و گياهى بود، اما بعد از نزول عذاب الهى بر اين قوم زشتكار و ننگين شهرهاى آنها در هم كوبيده و زير و رو شد، چنانكه آنها را «مدائن مؤ تفكات » مى گويند (شهرهاى زير و رو شده ). بعضى معتقدند كه ويرانه هاى اين شهرها در زير آب فرورفته و مدعى هستند كه در گوشه اى از درياچه بحرالميت ستونها و آثار ديگرى كه دلالت بر خرابه هاى اين شهر مى كند ديده اند. و اينكه در بعضى از تفاسير اسلامى مى بينيم كه منظور از جمله «و تركنا فيها آيه » همان آبهاى گنديده اى است كه جاى اين شهرها را فرا گرفته ممكن است اشاره به همين معنى باشد كه بعد از زلزله هاى شديد، و شكافته شدن زمين راهى از بحرالميت به اين سرزمين بلاديده گشوده شد، و همه اين شهرها به زير آب فرو رفت ! در حالى كه بعضى ديگر معتقدند شهرهاى لوط به زير آب فرو نرفته ، و هم اكنون در نزديكى بحرالميت منطقه اى است كه زير سنگهاى سياهى پوشيده شده كه احتمالا محل شهرهاى لوط است . و نيز گفته اند كه مركز ابراهيم در شهر «حبرون » در فاصله نه چندان دور از سدوم قرار داشت ، و موقعى كه بر اثر زلزله يا صاعقه شهرهاى آنها آتش گرفت ابراهيم در نزديكى حبرون ايستاده بود و دود شهر را كه متصاعد بود با چشم خود مى ديد. از مجموع اين گفتار حدود تقريبى اين شهرها روشن مى شود هر چند جزئيات آن هنوز در پردهاى از ابهام باقى مانده .
آيه ۳۸-۴۶
آيه و ترجمه
وَ فى مُوسى إِذْ أَرْسلْنَهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسلْطنٍ مُّبِينٍ(۳۸) فَتَوَلى بِرُكْنِهِ وَ قَالَ سحِرٌ أَوْ مجْنُونٌ(۳۹) فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَهُمْ فى الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ(۴۰) وَ فى عَادٍ إِذْ أَرْسلْنَا عَلَيهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ(۴۱) مَا تَذَرُ مِن شىْءٍ أَتَت عَلَيْهِ إِلا جَعَلَتْهُ كالرَّمِيمِ(۴۲) وَ فى ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لهَُمْ تَمَتَّعُوا حَتى حِينٍ(۴۳) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصعِقَةُ وَ هُمْ يَنظرُونَ(۴۴) فَمَا استَطعُوا مِن قِيَامٍ وَ مَا كانُوا مُنتَصِرِينَ(۴۵) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(۴۶) ترجمه : ۳۸ - در (زندگى ) موسى نيز نشانه و درس عبرتى بود، هنگامى كه او را به سوى فرعون با دليل آشكار فرستاديم . ۳۹ - اما او با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت : اين مرد يا ساحر است يا ديوانه ! ۴۰ - ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم ، در حالى كه در خور
سرزنش بود. ۴۱ - همچنين در سرگذشت عاد نيز آيتى است در آن هنگام كه تندبادى بى باران بر آنها فرستاديم . ۴۲ - كه از هر چيزى مى گذشت آنرا رها نمى كرد تا همچون استخوانهاى پوسيده كند! ۴۳ - و نيز در سرگذشت قوم ثمود عبرتى است در آن هنگام كه به آنها گفته شد مدتى كوتاه متمتع باشيد (و سپس منتظر عذاب ). ۴۴ - آنها از فرمان پروردگارشان سرباز زدند، و صاعقه آنها را فروگرفت در حالى كه (خيره خيره ) نگاه مى كردند (بى آنكه قدرت بر دفاع داشته باشند). ۴۵ - آنها چنان بر زمين افتادند كه قدرت بر قيام نداشتند، و نتوانستند از كسى يارى طلبند! ۴۶ - همچنين قوم نوح را قبل از آنها هلاك كرديم ، چرا كه قوم فاسقى بودند. تفسير : اينهمه درس عبرت در تاريخ پيشينيان قرآن در اين آيات در تعقيب داستان قوم لوط و عاقبت دردناكى كه بر اثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند اشاره به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين مى كند. نخست مى فرمايد: «در موسى و تاريخ زندگى او نيز نشانه و درس عبرتى بود، در آن هنگام كه او را به سوى فرعون با دليل روشنى فرستاديم » (و فى موسى اذ ارسلناه الى فرعون بسلطان مبين ). «سلطان » چيزى است كه مايه تسلط گردد، و منظور در اينجا معجزه يا دليل و منطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه «موسى » (عليه السلام ) در برابر فرعون از آن استفاده كرد. تعبير «سلطان مبين » در آيات مختلف قرآن بسيار به كار رفته ، و غالبا به معنى دليل منطقى روشن و آشكار است .
اما فرعون نه تسليم معجزات بزرگ موسى (عليه السلام ) كه گواه ارتباطش با خدا بود شد، و نه در مقابل دلائل منطقى او سر تعظيم فرود آورد، بلكه به خاطر غرور و تكبرى كه داشت «با تمام وجودش از او روى گردان شد و گفت اين مرد ساحر يا ديوانه است »! (فتولى بركنه و قال ساحر او مجنون ). «ركن » در اصل به معنى ستون و پايه اصلى ، و بخش مهم هر چيز است ، و در اينجا ممكن است اشاره به اركان بدن باشد. يعنى فرعون به طور كامل و با تمام اركان بدن به موسى پشت كرد. بعضى نيز گفته اند منظور در اينجا لشكر او است ، يعنى تكيه بر اركان لشكر خويش كرد و از پيام حق رويگردان شد. و يا اينكه هم خودش از فرمان خدا روى برتافت و هم اركان حكومت و لشكر خود را منحرف ساخت . جالب اينكه جباران زورگو در تهمتها و نسبتهاى دروغينى كه به انبياء بزرگ مى دادند گرفتار سردرگمى و تناقض و پريشانگوئى عجيبى بودند، گاه آنها را ساحر مى خواندند، و گاه مجنون ، با اينكه «ساحر» بايد انسان هوشيارى باشد كه با استفاده از ريزه كاريها و مسائل روانى و خواص مختلف اشياء كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مردم را اغفال نمايد، در حالى كه مجنون نقطه مقابل آن است . اما قرآن از نتيجه كار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر مى دهد: «ما
او و لشكرش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم ، در حالى كه مرتكب اعمالى شده بود كه درخور سرزنش و ملامت بود» (فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم ). «يم » به طورى كه از متون لغت و كتب حديث استفاده مى شود به معنى «دريا» است ، و به رودخانه هاى عظيم همانند نيل نيز اطلاق مى شود. تعبير «نبذناهم » (آنها را افكنديم ) اشاره به اين است كه فرعون با تمام قدرت و لشكريانش آنچنان در برابر اراده خداوند ضعيف بودند كه همچون يك موجود بى مقدار آنها را در وسط درياى نيل افكند. و تعبير «هو مليم » (او شايسته سرزنش است ) اشاره به اين كه نه تنها مجازات الهى اين قوم را محو كرد، بلكه تاريخى كه از آنها باقى مانده نام ننگين و اعمال شرم آور آنها را حفظ كرده ، و از ظلم و جنايت و كبر و غرور آنها پرده برداشته است به طورى كه همواره درخور سرزنش هستند. سپس به سرنوشت اجمالى قوم ديگرى يعنى قوم «عاد» پرداخته ، چنين مى گويد: «در سرگذشت قوم عاد نيز آيت و عبرتى است ، در آن هنگام كه باد و طوفانى نازا و بى باران بر آنها فرستاديم » (و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح
العقيم ). عقيم بودن بادها زمانى است كه ابرهاى باران زا با خود حمل نكند، گياهان را تلقيح ننمايد، و فايده و بركتى نداشته باشد، و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد. سپس به توصيف تندبادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته مى افزايد: «از هر چيزى مى گذشت آن را رها نمى كرد تا نابود كند، و به صورت گياهان خشك و درهم كوبيده يا استخوانهاى پوسيده درآورد» (ما تذر من شى ء اتت عليه الا جعلته كالرميم ). «رميم » از ماده «رمة » (بر وزن منة به استخوانهاى پوسيده مى گويند، و «رمه » (بر وزن قبه ) به ريسمان پوسيده گفته مى شود، «ورم » (بر وزن جن ) به معنى اجزاء خردى است كه از چوب يا كاه بر زمين مى ريزد «رم » و «ترميم » نيز به معنى اصلاح اشياء پوسيده است . اين تعبير نشان مى دهد كه تندباد قوم عاد يك تندباد معمولى نبود، بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح فشارهاى فيزيكى ، داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشياء گوناگون را مى پوساند. آرى اين گونه است قدرت خداوند كه با يك حركت سريع نسيم ، اقوام نيرومند و پر سر و صدائى را چنان در هم مى كوبد كه تنها اجساد پوسيده اى از آنها باقى مى ماند، اين بود اشاره كوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند عاد كه در سرزمين «احقاف » (منطقه اى ميان عمان و حضرموت ) مى زيستند.
بعد از آنها نوبت قوم «ثمود» مى رسد و درباره آنها مى فرمايد: «در قوم ثمود نيز آيت و عبرتى است ، در آن هنگام كه به آنها گفته شد: مدتى كوتاه از زندگى متمتع گرديد» (و سپس منتظر عذاب الهى باشيد) (و فى ثمود اذ قيل لهم تمتعوا حتى حين ). منظور از «حتى حين » همان سه روز مهلتى است كه در آيه ۶۵ سوره هود به آن اشاره شده است : فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب : «آنها شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآوردند و پيامبرشان صالح به آنها گفت سه روز در خانه هايتان بهره گيريد، و بعد از آن منتظر عذاب الهى باشيد، اين وعده اى است تخلف ناپذير». با اينكه خداوند آنها را به وسيله پيامبرشان صالح بارها انذار فرموده بود، ولى باز براى اتمام حجت بيشتر سه روز به آنها مهلت داده شد، تا گذشته تاريك خود را جبران كنند، و زنگار گناه را با آب توبه از دل و جان بشويند، بلكه به گفته بعضى از مفسران در اين سه روز دگرگونيهائى در پوست بدن آنها ظاهر شد، نخست به زردى ، سپس به سرخى ، و بعد به سياهى گرائيد، تا هشدارهائى باشد براى اين قوم مشرك سركش ، اما متاءسفانه هيچ يك از اين امور سودى نبخشيد و از مركب غرور پائين نيامدند. آرى «آنها از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه به طور ناگهانى آنها را فرا گرفت ، در حالى كه خيره خيره نگاه مى كردند، و قدرتى بر دفاع از خويشتن نداشتند» (فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقه و هم ينظرون ). «عتوا» از ماده «عتو» (بر وزن غلو) به معنى سرپيچى از اطاعت
است ، ظاهر اين است كه اين جمله اشاره به تمام سرپيچى هائى است كه آنها در طول دعوت صالح داشتند، مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه معجزه «صالح » بود، نه فقط سرپيچى هائى كه در طول اين سه روز انجام دادند و بجاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند. شاهد اين سخن آيه ۷۷ سوره اعراف است كه مى گويد: فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين : «سپس ناقه را پى كردند، و از فرمان پروردگارشان سرپيچى نمودند و گفتند: اى صالح ! اگر از فرستادگان خدائى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور»! «صاعقه » و «صاقعه » هر دو قريب المعنى است در اصل به معنى فرو ريختن تواءم با صداى شديد است ، با اين تفاوت كه «صاعقه » در اجسام آسمانى گفته مى شود، و «صاقعه » در اجسام زمينى ، و به گفته بعضى از اهل لغت «صاعقه » گاهى به معنى «مرگ » و گاه به معنى «عذاب » و گاه به معنى «آتش » است ، اين واژه غالبا به صداى شديدى كه از آسمان برمى خيزد و تواءم با آتش مرگبارى است ، گفته مى شود كه هر سه معنى (مرگ و عذاب و آتش ) در آن جمع است . قبلا نيز اشاره كرده ايم هنگامى كه ابرهائى كه داراى الكتريسته مثبت هستند به زمينى كه داراى الكتريسته منفى است نزديك شوند جرقه عظيم الكتريكى از ميان اين دو برمى خيزد كه تواءم با صداى وحشتناك و آتشى سوزان است ، و محل وقوع آن را به لرزه درمى آورد. در قرآن مجيد در آيه ۱۹ بقره به روشنى در همين معنى به كار رفته است ، زيرا بعد از آنكه سخن از ابر و باران و رعد و برق مى گويد، اضافه مى كند: يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت : ((منافقان همچون رهگذرانى هستند كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق از بيابان مى گذرند
و از ترس مرگ (و براى اين كه صداى صاعقه را نشنوند) انگشت را در گوش خود مى گذارند)). سرانجام آخرين جمله اى كه درباره اين قوم سركش مى فرمايد اين است كه «آنها چنان بر زمين افتادند كه قدرت برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى بطلبند» (فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين ). آرى صاعقه چنان آنها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود ياراى برخاستن و دفاع از خويشتن داشتند، و نه قدرت ناله و فرياد و كمك طلبيدن ، و در همين حال جان دادند، و سرگذشتشان درس عبرتى براى ديگران شد. آرى قوم ثمود كه از قبائل معروف عرب بودند و در سرزمين «حجر» (منطقه اى در شمال حجاز) با امكانات و ثروت فراوان و عمر طولانى و بناهاى محكم زندگى داشتند، بر اثر سرپيچى از فرمان خدا و سركشى و طغيان و شرك و ظلم و ستم نابود شدند، و آثارشان درس گويائى براى ديگران شد. و در آخرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به سرنوشت پنجمين قوم يعنى قوم نوح كرده مى فرمايد: «پنجمين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم ، چرا كه آنها قوم فاسقى بودند» (و قوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين ). «فاسق » به كسى مى گويند كه از محدوده فرمان خداوند قدم بيرون گذارد، و آلوده به كفر و ظلم يا ساير گناهان شود. تعبير «من قبل » (پيش از آنها) شايد اشاره به اين است كه قوم فرعون
و لوط و عاد و ثمود سرگذشت اسفبار قوم نوح را كه قبل از آنها بودند شنيده بودند اما متاءسفانه آنها را بيدار نكرده و خود به سرنوشتى مشابه آنها گرفتار شدند.
نكته ها:
۱ - چهره هاى گوناگون عذاب الهى قابل توجه اينكه در آيات فوق و آيات گذشته اشاره به سرگذشت پنج قوم از اقوام پيش شده است (قوم لوط، فرعون ، عاد، ثمود و قوم نوح ) كه از ميان آنها مجازات و كيفر چهار قوم اول مطرح شده ، ولى به مجازات قوم نوح اشاره اى نشده است ، و هنگامى كه دقت كنيم مى بينيم هر يك از چهار قوم اول به يكى از عناصر چهارگانه معروف مجازات شدند، قوم «لوط» با زلزله و آوار و سنگهاى آسمانى از ميان رفتند (يعنى با خاك ) قوم فرعون با «آب » قوم «عاد» به وسيله «تندباد» و قوم «ثمود» بوسيله «صاعقه و آتش ». درست است كه اين چهار چيز امروز به عنوان «عنصر» يعنى «جسم بسيط» شناخته نمى شود، (چرا كه هر يك تركيبى است از اجسام ديگر) ولى انكار نمى توان كرد كه چهار ركن مهم زندگى انسانها را تشكيل مى دهند، و هرگاه يكى از آنها از زندگى انسان به كلى حذف شود، ادامه حيات غير ممكن است تا چه رسد به همه آنها. آرى خداوند مرگ و نابودى اين اقوام را در چيزى قرار داده كه عامل اصلى حيات آنها بود، و بدون آن نمى توانستند به حيات خود ادامه دهند، و اين قدرت غائى عجيبى است . و اگر سخنى از عامل عذاب قوم نوح (عليه السلام ) به ميان نيامده شايد آنهم به
خاطر اين است كه عذاب آنها نيز همانند قوم فرعون بوسيله «آب » بوده و نياز به تكرار در اينجا نداشته است . ۲ - بادهاى «زاينده » و «نازا» در آيات فوق خوانديم كه خداوند قوم عاد را با تندبادى عقيم و نازا مجازات كرد، و در آيه ۲۲ سوره «حجر» مى خوانيم : و ارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء: «ما بادها را براى تلقيح و بارور ساختن فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم ». گرچه اين آيه بيشتر ناظر به تلقيح ابرها، و به هم پيوستن آنها براى نزول باران است . ولى به طور كلى نقش بادها را در زندگى انسانها روشن مى سازد، آرى كار آنها بارور ساختن است ، بارور ساختن ابرها، گياهان و حتى احيانا در آماده ساختن انواع مختلف حيوانات براى «بارورى » نيز مؤ ثر است . ولى همين باد هنگامى كه حامل فرمان عذاب باشد بجاى اينكه حيات و زندگى بيافريند عامل مرگ و نابودى مى شود، و به گفته قرآن در آيه ۲۰ سوره «قمر» كه آنهم از قوم عاد سخن مى گويد: تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر: ((آنها را (كه قامتهائى رشيد و هيكلهائى درشت داشتند) از زمين بر مى كند و با سر به زمين مى كوبيد به گونه اى كه سرهاى آنها از تن جدا مى شد، همچون درخت نخلى كه ريشه كن شده باشد)).