تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۲
آيه ۴
آيه و ترجمه
هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السكِينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَناً مَّعَ إِيمَنهِمْ وَ للَّهِ جُنُودُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً(۴) ترجمه : ۴ - او كسى است كه سكينه و آرامش را در دلهاى مؤ منان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان افزوده شود، لشكر آسمانها و زمين از آن خدا است ، و خداوند دانا و حكيم است . تفسير : نزول سكينه بر دلهاى مؤ منان آنچه در آيات گذشته خوانديم مواهب بزرگى بود كه خدا در پرتو فتح مبين (صلح حديبيه ) نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كرد، اما در آيه مورد بحث از موهبت عظيمى كه بر همه مؤ منان مرحمت فرموده بحث مى كند، مى فرمايد: «او كسى است كه سكينه و آرامش را بر دلهاى مؤ منان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايد» (هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ). چرا سكينه و آرامش بر دل آنها فرود نيايد «در حالى كه لشكريان آسمانها و زمين از آن خدا است ، و خداوند دانا و حكيم است » (و لله جنود السموات
و الارض و كان الله عليما حكيما). اين سكينه چه بود؟ باز لازم است در اينجا به داستان «صلح حديبيه » بر گرديم و خود را در فضاى «حديبيه » و در جوى كه بعد از صلح پيدا شد تصور كنيم ، تا به عمق مفهوم آيه آشنا گرديم . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) خوابى ديده بود - رويائى الهى و رحمانى - كه با يارانش وارد مسجد الحرام مى شوند، و به دنبال آن به عزم زيارت خانه خدا حركت كرد، غالب اصحاب فكر مى كردند تعبير اين خواب و رؤ ياى صالحه در همين سفر واقع مى شود، در حالى كه مقدر چيز ديگرى بود اين از يكسو. از سوى ديگر مسلمانان محرم شده بودند و حيوانات قربانى با خود آورده بودند، اما بر خلاف انتظارشان توفيق زيارت خانه خدا نصيب آنها نشد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد در همان حديبيه شتران قربانى را نحر كنند، و از احرام بيرون آيند، كارى كه براى آنها بسيار سخت و باورناكردنى بود، چرا كه آداب و سنن آنها و نيز دستورات اسلام ايجاب مى كرد تا مناسك عمره را انجام ندهند از احرام بيرون نيايند. از سوى سوم در مواد صلحنامه حديبيه مطالبى كه پذيرش آن بسيار سنگين مى نمود، از جمله اينكه اگر كسى از قريش مسلمان شود و به مدينه پناه آورد مسلمانان او را به خانوادهاش تحويل دهند، اما عكس آن لازم نيست ! از سوى چهارم به هنگام تنظيم صلحنامه قريش حاضر نشدند كلمه «رسول الله » كنار نام محمد (صلى اللّه عليه و آله ) باشد، و «سهيل » نماينده قريش با اصرار آن را حذف كرد، و حتى با نوشتن «بسم الله الرحمن الرحيم » نيز موافقت نكرد، و اصرار داشت به جاى آن «بسمك اللهم » نوشته شود كه با سنت اهل مكه سازگار بود
واضح است اين امور هر كدام به تنهائى مطلب ناگوارى بود تا چه رسد به مجموع آنها، و به همين جهت تزلزلى در قلوب افراد ضعيف الايمان افتاد، حتى وقتى سوره فتح نازل شد بعضى با تعجب پرسيدند: چه فتحى ؟! اينجا است كه بايد لطف الهى شامل حال مسلمانان شود و سكينه و آرامش را به دلهاى آنها باز گرداند، نه تنها ضعف و فتورى در آنان راه نيابد، بلكه به مصداق «ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم » بر قدرت ايمان آنها افزوده شود، آيه فوق در چنين شرايطى نازل گرديد. «سكينه » در اصل از ماده سكون به معنى آرامش و اطمينان خاطرى است كه هر گونه شك و ترديد و وحشت را از انسان زائل مى كند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد. اين آرامش ممكن است جنبه عقيدتى داشته باشد، و تزلزل اعتقاد را بر طرف سازد، يا جنبه عملى ، به گونه اى كه ثبات قدم و مقاومت و شكيبائى به انسان بخشد، و البته به تناسب بحثهائى كه گذشت و تعبيرات خود آيه در اينجا بيشتر ناظر به معنى اول است ، در حالى كه در آيه ۲۴۸ سوره بقره در داستان طالوت و جالوت بيشتر روى جنبه هاى عملى تكيه دارد. جمعى از مفسران براى «سكينه » معانى ديگرى ذكر كرده اند كه در نهايت بازگشت به همين تفسير مى كند. جالب اينكه در بعضى از روايات «سكينه » به «ايمان » تفسير شده و در بعضى ديگر به نسيم بهشتى كه در شكل انسانى ظاهر مى شود و به مؤ منان آرامش مى بخشد. اينها نيز تاييدى است بر آنچه گفته شده ، چرا كه «سكينه » زائيده
ايمان است و همچون نسيم بهشتى آرامبخش . اين نكته نيز قابل توجه است كه در مورد «سكينه » تعبير به «انزال » شده است ، و چنانكه مى دانيم اين تعبير در قرآن مجيد گاهى به معنى ايجاد و خلقت و بخشش نعمت آمده ، و چون از يك مقام عالى به مقام پائين است اين تعبير در آن بكار رفته است .
نكته ها:
آرامش بى نظير!
اگر ايمان هيچ ثمرى جز همين مساءله آرامش نداشت كافى بود كه انسان با تمام وجود از آن استقبال كند، تا چه رسد به ثمرات و بركات ديگر. بررسى حال مؤ منان ، و افراد بى ايمان ، روشنگر اين حقيقت است كه گروه دوم در يك حال اضطراب و نگرانى دائم به سر ميبرند، در حالى كه گروه اول از اطمينان خاطر بى نظير بهره مندند، و در سايه آن : هرگز از كسى جز خدا نمى ترسند: و لا يخشون احدا الا الله (احزاب - ۳۹). هرگز ملامتها و سرزنش اين و آن در اراده آهنينشان اثر نمى گذارد و لايخافون لومة لائم (مائده - ۵۴). هرگز به خاطر آنچه از دست داده اند غمگين نمى شوند، و به آنچه دارند دلبستگى شديد ندارند، و اين دو اصل سبب مى شود كه آرامش روحى آنها به خاطر گذشته و آينده متزلزل نشود لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم (حديد - ۲۳). و بالاخره هرگز در برابر حوادث سخت سست نمى شوند، و اندوهى به خود راه نمى دهند، و همواره خود را برتر از دشمن مى بينند: و لا تهنوا و لا تحزنوا
و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين (آل عمران - ۱۳۹). مؤ من در ميدان حوادث خود را تنها نمى بيند، دست لطف و حمايت خدا را دائما بر سر خويش احساس مى كند، و يارى فرشتگان را در وجود خويش لمس مى كند. در حالى كه اضطراب حاكم بر افراد بى ايمان از خلال گفتار و رفتارشان مخصوصا به هنگام وزش طوفانهاى حوادث كاملا محسوس است . ۲ - سلسله مراتب ايمان ايمان چه به معنى علم و آگاهى و معرفت باشد، و چه به معنى روح تسليم و پذيرش در برابر حق ، داراى درجات و سلسله مراتبى است ، چرا كه علم ، درجات دارد، و پذيرش و تسليم نيز داراى مراتب مختلفى است ، و حتى عشق و شور و محبت تواءم با ايمان نيز متفاوت است . آيه مورد بحث كه مى گويد: «ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم » نيز تاءكيدى بر اين حقيقت است ، و به همين دليل يك فرد مؤ من هرگز نبايد در يك مرحله از ايمان متوقف گردد، او دائما به سوى درجات بالاتر از طريق خودسازى و علم و عمل گام بر مى دارد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة !: «ايمان ده درجه دارد همچون نردبان كه پله پله از آن بالا مى روند»!. و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : خداوند ايمان را بر هفت سهم تقسيم كرده : نيكى ، و صدق و يقين ، و رضا، و وفا، و علم ، و حلم ، سپس آن را در ميان مردم توزيع نموده ، كسى كه تمام اين هفت سهم را دارد مؤ من كامل و متعهد است و براى بعضى از مردم يك سهم ، دو سهم ، و بعضى سه سهم قرار
داده ، تا به هفت سهم مى رسد)). سپس امام (عليه السلام ) افزود: «آنچه را وظيفه صاحب دو سهم است بر دوش صاحب يك سهم حمل نكنيد، و آنچه مربوط به صاحب سه سهم است بر دوش صاحب دو سهم ننهيد مبادا بارشان سنگين شود و به زحمت افتند»! و از اينجا روشن مى شود آنچه از بعضى نقل كرده اند كه ايمان كم و زياد ندارد، بسيار بى اساس است ، زيرا نه با واقعيتهاى علمى مى سازد و نه با روايات اسلامى . ۳ - دو وسيله مهم آرام ش در ذيل آيه مورد بحث دو جمله خوانديم كه هر كدام بيانگر يكى از عوامل «سكينه » و آرامش مؤ منان است : نخست جمله «و لله جنود السموات و الارض »: (لشكريان آسمانها و زمين از آن خدا و تحت فرمان اويند) سپس جمله «و كان الله عليما حكيما» (خداوند عليم و حكيم است ). اولى به انسان مى گويد اگر با خدا باشى تمام قواى زمين و آسمان با تو است ، و دومى به او مى گويد: خداوند هم نيازها و مشكلات و گرفتاريهاى تو را مى داند و هم از تلاشها و كوششها و اطاعت و بندگى تو با خبر است . و با ايمان به اين دو اصل چگونه ممكن است آرامش خاطر بر وجود انسان حاكم نگردد؟.
آيه ۵-۷
آيه و ترجمه
لِّيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ يُكفِّرَ عَنْهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ كانَ ذَلِك عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً(۵) وَ يُعَذِّب الْمُنَفِقِينَ وَ الْمُنَفِقَتِ وَ الْمُشرِكِينَ وَ الْمُشرِكَتِ الظانِّينَ بِاللَّهِ ظنَّ السوْءِ عَلَيهِمْ دَائرَةُ السوْءِ وَ غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَت مَصِيراً(۶) وَ للَّهِ جُنُودُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(۷) ترجمه : ۵ - هدف (ديگر از اين فتح مبين ) آن بود كه مردان و زنان با ايمان را در باغهائى (از بهشت ) وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است ، و گناهان آنها را ببخشد، و اين نزد خدا پيروزى بزرگى است . ۶ - و نيز مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند، حوادث سوئى (كه براى مؤ منان انتظار مى كشند) تنها بر خودشان نازل مى شود، خداوند آنها را غضب كرده ، و آنها را از رحمت خود دور ساخته ، و جهنم را براى آنها آماده كرده ، و چه بد سرانجامى است . ۷ - لشكريان آسمانها و زمين تنها از آن خدا است ، و خداوند شكست ناپذير و حكيم است .
تفسير : نتيجه ديگر فتح المبين جمعى از مفسران شيعه و اهل سنت نقل كرده اند هنگامى كه بشارت «فتح مبين » و «اتمام نعمت » و «هدايت » و «نصرت » به پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) در آيات نخستين اين سوره داده شد بعضى از مسلمانان كه از حوادث «حديبيه » دلتنگ و نگران بودند عرض كردند: هنيئا لك يا رسول الله ! لقد بين الله لك ماذا يفعل بك ، فما ذا يفعل بنا؟ فزلت : «ليدخل المؤ منين و المؤ منات ...»: «گوارا باد بر تو اين همه مواهب الهى اى رسول خدا! خداوند آنچه را به تو داده و مى دهد بيان كرده ، بما چه خواهد داد؟ در اينجا نخستين آيه مورد بحث نازل شد و به مؤ منان بشارت داد كه براى آنها نيز پاداشهاى بزرگى فراهم شده . به هر حال ، اين آيات همچنان در ارتباط با صلح حديبيه و بازتابهاى مختلف آن در افكار مردم ، و نتائج پر بار آن سخن مى گويد، و سرنوشت هر گروه را در اين بوته آزمايش بزرگ مشخص مى سازد. نخست مى فرمايد: ((هدف ديگر از اين فتح عظيم آن بود كه مردان و زنان با ايمان را در باغهائى از بهشت وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است » (ليدخل المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار). «جاودانه در آن مى مانند»، و اين نعمت بزرگ هرگز از آنان سلب نمى شود (خالدين فيها). علاوه بر اين هدف اين بوده «سيئات اعمال آنها را بپوشاند» و مورد عفوشان قرار دهد (و يكفر عنهم سيئاتهم ). «و اين نزد خدا پيروزى بزرگى است »! (و كان ذلك عند الله فوزا عظيما).
به اين ترتيب خداوند در برابر آن چهار موهبتى كه به پيامبرش در فتح المبين داد، دو موهبت عظيم نيز به مؤ منان ارزانى داشت : بهشت جاويدان با تمام نعمتهايش ، و عفو و گذشت از لغزشهاى آنها، علاوه بر سكينه و آرامش روحى كه در اين دنيا به آنها بخشيد، و مجموعه اين سه نعمت فوز عظيم و پيروزى بزرگى است براى كسانى كه از اين بوته امتحان سالم بيرون آمدند. كلمه «فوز» كه در قرآن مجيد معمولا با توصيف عظيم ذكر شده ، و گاهى نيز همراه با «مبين » و «كبير» آمده ، بنا به گفته «راغب » در «مفردات » به معنى پيروزى و نيل به خيرات تواءم با سلامت است ، و اين در صورتى است كه نجات آخرت در آن باشد هر چند با از دست دادن مواهب مادى دنيا همراه گردد. طبق روايات معروفى امير مؤ منان على (عليه السلام ) آنگاه كه فرق مباركش در محراب عبادت با شمشير جنايتكار روزگار «عبد الرحمن بن ملجم » شكافته شد صدا زد فزت و رب الكعبه : «سوگند به خداى كعبه پيروز شدم » (و سعادت نامه من با خون سرم امضا شد!). آرى گاهى امتحانات پروردگار آنچنان سخت و طاقتفرسا است كه ايمانهاى سست را از بيخ و بن بر مى كند، و قلبها را واژگون مى كند، تنها مؤ منان راستين كه از نعمت سكينه و آرامش بهره مندند مقاومت مى كنند، و از پيامدهاى
آن در قيامت نيز بهرهمند خواهند بود و اين راستى فوز عظيمى است . ولى در برابر اين گروه ، گروهى منافقان و مشركان بى ايمان بودند كه در آيه بعد سرنوشتشان اين گونه ترسيم شده : هدف ديگر اين است كه خداوند مردان و زنان منافق ، و مردان و زنان مشرك را مجازات كند (و يعذب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات ). «همانها كه به خدا گمان بد مى برند» (الظانين بالله ظن السوء). آرى منافقان به هنگام حركت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منان از مدينه گمان داشتند كه اين گروه هرگز سالم به مدينه باز نخواهند گشت ، چنانكه در آيه ۱۲ همين سوره مى خوانيم : «بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا». و مشركان نيز گمان داشتند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) با اين جمع كم ، و نداشتن اسلحه كافى ، سالم به مدينه باز نخواهد گشت ، و ستاره اسلام به زودى افول مى كند. سپس به توضيح اين عذاب و مجازات پرداخته و تحت چهار عنوان آن را شرح مى دهد: مى گويد: «حوادث و پيش آمدهاى سوء تنها بر اين گروه نازل مى شود» (عليهم دائرة السوء). «دائرة » در لغت به معنى حوادث و رويدادهائى است كه براى انسان پيش مى آيد، اعم از خوب و بد، ولى در اينجا با ذكر كلمه «سوء» منظور حوادث نامطلوب است . ديگر اين كه «خداوند آنها را غضب كرده » (و غضب الله عليهم ).
و نيز «خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته » (و لعنهم ). و بالاخره «جهنم را براى آنها از هم اكنون فراهم ساخته ، و چه بد سرانجامى است » (و اعد لهم جهنم و ساءت مصيرا). جالب توجه اين كه در صحنه «حديبيه » غالبا مردان مسلمان بودند، و در نقطه مقابل نيز مردان منافق و مشرك ، ولى در آيات فوق قرآن زنان و مردان را در آن فوز عظيم ، و اين عذاب اليم ، مشترك شمرده ، اين بخاطر آن است كه مردان با ايمان كه در ميدان نبرد حاضر مى شوند بدون پشتيبانى زنان با ايمان ، و مردان منافق بدون همكارى زنان منافق ، به اهداف خود نائل نمى شوند. اصولا اسلام دين مردان نيست كه شخصيت زنان را ناديده بگيرد، و لذا در هر مورد كه عدم ذكر نام زنان مفهوم انحصارى به كلام مى دهد آنها را صريحا مطرح مى كند، تا معلوم شود اسلام متعلق به همه انسانها است . در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر به عظمت قدرت خداوند اشاره كرده ، مى گويد: «جنود و لشكريان آسمان و زمين از آن خدا است و خداوند عزيز و حكيم است » (و لله جنود السموات و الارض و كان الله عزيزا حكيما). اين سخن يك بار در ذيل مقامات و مواهب اهل ايمان آمد، و يك بار هم در اينجا در ذيل مجازات منافقان و مشركان ، تا روشن شود خداوندى كه تمام جنود آسمان و زمين تحت فرمانش قرار دارند هم قدرت بر آن دارد هم توانائى بر اين ، هر گاه درياى رحمتش موج زند شايستگان را هر جا باشند شامل مى شود، و هر گاه آتش قهر و غضبش زبانه كشد مجرمى را قدرت فرار از آن نيست . قابل توجه اينكه به هنگام ذكر مؤ منان ، خداوند توصيف به «علم و حكمت » شده كه مناسب مقام رحمت است ، ولى در مورد منافق و مشركان توصيف به قدرت
و حكمت )) كه مناسب مقام عذاب است . منظور از جنود آسمان و زمين چيست ؟. اين واژه معنى وسيعى دارد كه هم لشكريان فرشتگان الهى را شامل مى شود و هم لشكريانى همچون صاعقه ، زلزله ها، طوفانها سيلابها و امواج و نيروهاى نامرئى ديگرى كه ما از آن آگاهى نداريم ، چرا كه همه جنود الهى هستند و سر بر فرمان او دارند.
نكته :
چه كسانى به خدا سوء ظن دارند؟ «سوء ظن » گاهى نسبت به خويشتن است ، گاهى نسبت به ديگران ، و گاه نسبت به خدا، همانطور كه «حسن ظن » نيز تقسيم سه گانه اى دارد. اما سوء ظن نسبت به خويشتن در صورتى كه به حد افراط نرسد نردبان تكامل است ، و سبب مى شود كه انسان نسبت به اعمال خود سختگير و موشكاف باشد، و جلوى عجب و غرور ناشى از اعمال نيك را مى گيرد. به همين دليل على (عليه السلام ) در خطبه معروف همام در توصيف پرهيزكاران مى فرمايد: فهم لانفسهم متهمون ، و من اعمالهم مشفقون ، اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له ، فيقول : انا اعلم بنفسى من غيرى ، و ربى اعلم بى منى بنفسى ، اللهم لاتؤ اخذنى بما يقولون ، و اجعلنى افضل مما يظنون ، و اغفر لى ما لا يعلمون : ((آنها خويشتن را متهم مى كنند، و از اعمال خود بى مناكند، هر گاه يكى از آنها ستوده شود از آنچه درباره او گفته شده ترسان مى گردد، و مى گويد: من از ديگران نسبت به خويشتن آگاهترم ، و پروردگارم نسبت به اعمالم از من آگاه تر است ! خداوندا! به آنچه آنها مى گويند مرا مؤ اخذه مكن ، و مرا از آنچه آنها
فكر مى كنند برتر قرار ده ، و آنچه را آنها نمى دانند بر من ببخش ! اما اگر اين سوء ظن در مورد مردم باشد ممنوع است ، مگر در مواقعى كه فساد بر جامعه غلبه كند كه در آنجا خوش باورى درست نيست . (شرح اين مطلب به خواست خدا در ذيل آيه ۱۲ سوره حجرات خواهد آمد). و اما سوء ظن نسبت به خداوند يعنى نسبت به وعده هاى او، نسبت به رحمت و كرم بى پايان او، بسيار زشت و زننده است ، و نشانه ضعف ايمان و گاه نشانه عدم ايمان است . قرآن كرارا از سوء ظن افراد بى ايمان و يا ضعيف الايمان ، مخصوصا به هنگام بروز حوادث سخت اجتماعى و طوفانهاى آزمايش ياد مى كند، كه چگونه مؤ منان در اين مواقع با حسن ظن تمام ، و اطمينان به لطف پروردگار ثابت قدم ميمانند اما افراد ضعيف و ناتوان زبان به شكايت مى گشايند، همانطور كه در داستان فتح حديبيه نيز منافقان و همفكران آنها گمان بد بردند و گفتند: محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و يارانش به اين سفر مى روند و باز نمى گردند، گوئى وعده هاى الهى را به فراموشى سپردند، و يا نسبت به آن بد بين بودند. مخصوصا نمونه روشنى از آن در ميدان جنگ احزاب هنگامى كه مسلمانان سخت تحت فشار قرار گرفتند ظاهر شد، و خداوند گمانهاى سوء گروهى را سخت نكوهش كرد: اذ جائوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا هنالك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا: ((بخاطر بياوريد زمانى را كه آنها (لشكر احزاب ) از سمت بالا و پائين شهر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده ، و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى بدى به خدا مى برديد، در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند)) (احزاب آيه ۱۰ - ۱۱).
حتى در آيه ۱۵۴ آل عمران اينگونه گمانها را «ظن الجاهلية » (گمانهاى دوران جاهليت ) خوانده است . به هر حال مساءله حسن ظن به خدا، و وعده رحمت و كرم و لطف و عنايت او از نشانه هاى مهم ايمان و از وسائل مؤ ثر نجات و سعادت است . تا آنجا كه در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است : ليس من عبد يظن بالله خيرا الا كان عند ظنه به !: هيچ بندهاى گمان نيك به خدا نمى برد مگر اينكه خداوند طبق گمانش با او رفتار مى كند))!. و در حديث ديگرى از امام على ابن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمده است : احسن بالله الظن فان الله عز و جل يقول انا عند ظن عبدى المؤ من بى ، ان خير فخير و ان شر فشر: «گمان خود را به خداوند خوب كن ، چرا كه خداوند عز و جل مى فرمايد: من نزد حسن ظن بنده مؤ منم هستم هر گاه گمان نيكى نسبت به من داشته باشد، به نيكى با او رفتار مى كنم و اگر بد باشد به بدى »!. و بالاخره در حديث ديگرى از پيامبر آمده است : ان حسن الظن بالله عز و جل ثمن الجنة : «حسن ظن به خدا بهاى بهشت است ». چه بهائى از اين سهلتر ؟ و چه متاعى از آن پرارزشتر؟.
آيه ۸-۱۰
آيه و ترجمه
إِنَّا أَرْسلْنَك شهِداً وَ مُبَشراً وَ نَذِيراً(۸) لِّتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسبِّحُوهُ بُكرَةً وَ أَصِيلاً(۹) إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَك إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَث فَإِنَّمَا يَنكُث عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِمَا عَهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً(۱۰) ترجمه : ۸ - ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم . ۹ - تا به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از او دفاع كنيد، او را بزرگ داريد و خدا را صبح و شام تسبيح كنيد. ۱۰ - آنها كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مى نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست ، هر كس پيمانشكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آنكس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد. تفسير : تحكيم موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و وظائف مردم در برابر او گفتيم صلح حديبيه از سوى بعضى از نا آگاهان شديدا مورد انتقاد قرار گرفت ، و حتى تعبيراتى كه خالى از بى حرمتى نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نبود
حضرت كردند، مجموع اين حوادث ايجاب مى كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بار ديگر مورد تاءكيد قرار گيرد. لذا در نخستين آيه مورد بحث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را مخاطب قرار داده مى گويد: ما تو را گواه و بشارت دهنده ، و بيم دهنده فرستاديم (انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا). اين سه توصيف بزرگ و سه مقام برجسته از مهمترين مقامات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ، گواه بودن و بشير و نذير بودن ، گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك معنى گواه بر همه امتها، چنانكه در آيه ۴۱ نساء آمده است : فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: «چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى آوريم ، و تو را گواه بر اين گواهان »!. و در آيه ۱۰۵ سوره توبه مى فرمايد: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون : بگو عمل كنيد، خدا و رسول او و مؤ منان (امامان معصوم ) اعمال شما را مى بينند!. اصولا هر انسانى گواهان زيادى دارد. قبل از هر كس خداوند كه عالم الغيب و الشهاده است ناظر بر همه اعمال و نيات ماست . بعد از او «فرشتگان » ماءمور ضبط اعمال آدمى هستند چنانكه در آيه ۲۱ سوره ق اشاره شده است : و جائت كل نفس معها سائق و شهيد. سپس «اعضاى پيكر آدمى » و حتى پوست تن او گواهى مى دهند: يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم كانوا يعملون : «روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند» (نور - ۲۴) و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء:
به پوستهاى تن خود مى گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟، مى گويند خداوندى كه هر موجودى را به نطق درآورده ، ما را گويا ساخته است تا گواهى دهيم ))! (فصلت - ۲۱). «زمين » نيز جزء گواهان است ، همانگونه كه در سوره زلزال آمده : يومئذ تحدث اخبارها. طبق بعضى از روايات «زمان » نيز در آن روز در صف گواهان است ، در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من يوم يمر على بنى آدم الا قال له ذلك اليوم انا يوم جديد و انا عليك شهيد، فافعل فى خيرا، و اعمل فى خيرا اشهد لك به يوم القيامة ، فانك لن ترانى بعد هذا ابدا: «هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد: من روز تازه اى هستم ، و درباره تو گواهى مى دهم ، در من كار نيك كن ، و عمل خير بجا آور، تا روز قيامت به نفع تو گواهى دهم ، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد»!. بدون شك گواهى خداوند به تنهائى كافى است ، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بيشترى است ، و هم اثر تربيتى قويترى در انسانها دارد. به هر حال قرآن مجيد در اين آيه سه ماموريت مهم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را كه مساءله شهادت و انذار است به عنوان سه وصف عمده بيان كرده است ، تا مقدمه اى باشد براى وظائفى كه در آيه بعد آمده .
در آيه بعد پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيان شده كه دو دستور درباره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش او است ، و سه دستور درباره «اطاعت » و «دفاع » و «تعظيم » مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ، مى فرمايد: «هدف اين است كه ايمان به خداوند و رسولش بياوريد، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائيد، او را بزرگ داريد، و خدا را صبح و شام تسبيح و تقديس كنيد» (لتؤ منوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و اصيلا). «تعزروه » از ماده «تعزير» در اصل به معنى «منع » است ، سپس به هر گونه دفاع و نصرت و يارى كردن در مقابل دشمنان اطلاق شده است ، به بعضى از مجازاتهائى كه مانع از گناه مى شود نيز «تعزير» مى گويند. توقروه از ماده «توقير» از ريشه «وقر» به معنى سنگينى است ، بنابراين «توقير» در اينجا به معنى تعظيم و بزرگداشت است . مطابق اين تفسير ضميرهائى كه در «تعزروه » و «توقروه » آمده ، به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) باز مى گردد، و هدف از آن دفاع از او در مقابل دشمن ، و تعظيم و بزرگداشت او است (اين تفسير را شيخ طوسى در تبيان و طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر برگزيده اند). اما جمعى از مفسران معتقدند كه تمام ضميرهاى آيه به خداوند باز مى گردد، و منظور از «تعزير» و «توقير» در اينجا يارى دين خدا، و بزرگداشت او و آئين او است دليل آنها در انتخاب اين تفسير هماهنگ شدن تمام ضميرهاى موجود در آيه است . ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه اولا: معنى اصلى
«تعزير» منع و دفاع در مقابل دشمن است كه در مورد خداوند جز به صورت مجاز صحيح نيست ، و از آن مهمتر شاءن نزول آيه است كه بعد از ماجراى حديبيه نازل شده ، در حالى كه بعضى نسبت به مقام شامخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بى حرمتى كرده بودند، و آيه براى توجيه مسلمانان نسبت به وظائفشان در مقابل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده . به علاوه نبايد فراموش كرد كه اين آيه به عنوان نتيجه اى براى آيه قبل است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را به عنوان «شاهد» و «بشير» و «نذير» توصيف مى كند و اين امر زمينه ساز دستوراتى است كه در آيه بعد آمده . در آخرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به مساءله «بيعت رضوان » مى كند كه در آيه ۱۸ همين سوره به طور مشروحتر آمده است . توضيح اينكه : همانگونه كه گفتيم طبق تواريخ مشهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به دنبال خوابى كه ديده بود همراه با ۱۴۰۰ نفر به قصد انجام عمره از مدينه خارج شد، ولى در نزديكى مكه مشركان تصميم گرفتند كه از ورود او و يارانش به مكه جلوگيرى كنند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و يارانش در سرزمين «حديبيه » توقف فرمود، و سفيرانى ميان او و قريش رد و بدل شد، تا به قرارداد صلح حديبيه انجاميد. در اين ماءموريتها يك بار عثمان از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) ماءمور شد كه اين پيام را به اهل مكه برساند كه او به قصد جنگ نيامده ، و تنها قصدش زيارت خانه خدا است ، ولى مشركان عثمان را موقتا توقيف كردند، و همين امر سبب شد كه در ميان مسلمانان خبر قتل او شايع گردد، و اگر چنين چيزى صحت مى داشت دليل بر اعلان جنگ قريش بود، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود ما از اينجا حركت نمى كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم ، و براى تاءكيد بر اين امر مهم از
مردم دعوت كرد تا با او تجديد بيعت كنند، مسلمانان در زير درختى كه آنجا بود جمع شدند و با حضرتش بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آنجا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند. اين موضوع به گوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنها افكند و همين امر سبب شد كه آنها به اين صلح ناخوشايند تن در دهند. اين بيعت را از اين جهت «بيعت رضوان » مى نامند كه در آيه ۱۸ همين سوره آمده است : لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة : خدا از مؤ منان «راضى » شد هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند. به هر حال ، قرآن مجيد در آيه مورد بحث مى گويد: «كسانى كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت با خدا بيعت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنها است » (ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم ). «بيعت » به معنى پيمان بستن براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى است ، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مى بست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى داشت . و از آنجا كه به هنگام «معامله و بيع » نيز دست به دست هم مى دادند و قرار داد معامله را مى بستند، واژه «بيعت » به اين پيمانها اطلاق شده است ، به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گوئى جان خويش را در معرض معامله با فردى كه با او اعلام وفادارى داشتند قرار مى دادند. و از اينجا معنى «يدالله فوق ايديهم » (دست خدا بالاى دست آنها است ) روشن مى شود، اين تعبير كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) يك بيعت الهى است ، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته ، نه تنها با پيامبرش
كه با خدا بيعت مى كنند، و اين گونه كنايات در زبان عرب بسيار معمول است . بنابراين كسانى كه اين جمله را چنين تفسير كرده اند كه «قدرت خدا ما فوق قدرت آنها است » يا «نصرت و يارى خدا برتر از نصرت و يارى مردم است » و امثال آن تناسبى با شاءن نزول آيه و مفاد آن ندارد، هر چند اين مطلب در حد ذات خود مطلب صحيحى است . سپس مى افزايد: «هر كس نقض عهد و پيمان شكنى كند در حقيقت به زيان خود پيمان شكنى كرده و عهد خويش را شكسته » (فمن نكث فانما ينكث على نفسه ). «و آن كس كه در برابر عهدى كه با خدا بسته وفادار بماند، و حق بيعت را اداء كند، خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد» (و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما). «نكث » از ماده «نكث » (بر وزن مكث ) به معنى بازگشودن و واتابيدن است ، سپس در مورد پيمان شكنى و نقض عهد به كار رفته . در اين آيه ، قرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت ، اما اگر آنرا بشكنند زيانش متوجه خود آنها است ، تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند،
بلكه بقاى جامعه و عظمت و سربلندى و قوت و قدرت و حتى موجوديت خويش را به خاطر پيمان شكنى به خطر مى افكنند. در حديثى از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آمده است : ان فى النار لمدينة يقال لها الحصينة ، افلا تسئلونى ما فيها؟ فقيل له : ما فيها يا امير المؤ منين ؟ قال فيها ايدى الناكثين !: «در جهنم شهرى است به نام حصينه آيا از من نمى پرسيد در آن شهر چيست ؟ كسى عرض كرد: اى امير مؤ منان در آن شهر چيست ؟! فرمود: دستهاى پيمان شكنان »!! و از اينجا روشن مى شود كه مساءله پيمان شكنى و نقض بيعت از ديدگاه اسلام چقدر زشت و قبيح است . درباره اصل موضوع «بيعت در اسلام » و حتى «قبل از اسلام » و «كيفيت بيعت » و «احكام آن » بحثهائى است كه به خواست خدا ذيل آيه ۱۸ همين سوره مطرح خواهد شد.