تفسیر:نمونه جلد۲۱ بخش۱۳
آيه ۲۱ - ۲۳
آيه و ترجمه
أَمْ حَسِب الَّذِينَ اجْترَحُوا السيِّئَاتِ أَن نجْعَلَهُمْ كالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ سوَاءً محْيَاهُمْ وَ مَمَاتهُمْ ساءَ مَا يحْكُمُونَ(۲۱) وَ خَلَقَ اللَّهُ السمَوَتِ وَ الاَرْض بِالحَْقِّ وَ لِتُجْزَى كلُّ نَفْسِ بِمَا كسبَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۲۲) أَ فَرَءَيْت مَنِ اتخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَ أَضلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصرِهِ غِشوَةً فَمَن يهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(۲۳) ترجمه : ۲۱ - آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند قرار مى دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند. ۲۲ - و خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است ، تا هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ستمى نخواهد شد. ۲۳ - آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده ؟ و خداوند او را با آگاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست ) گمراه ساخته ، و بر گوش و قلبش
مهر زده ، و بر چشمش پرده اى افكنده ، با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا متذكر نمى شويد؟! تفسير: حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست در تعقيب آيات گذشته كه سخن از دو گروه «مؤ منان » و «كافران »، يا «پرهيزگاران » و «مجرمان » در ميان بود در نخستين آيه مورد بحث اين دو را در يك مقايسه اصولى در برابر هم قرار داده مى گويد: «آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند كه حيات و مرگشان يكسان باشد»؟! (ام حسب الذين اجترجوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ). «چه بد داورى مى كنند»! (ساء ما يحكمون ). مگر ممكن است نور و ظلمت ، علم و جهل ، خوب و بد، ايمان و كفر يكسان باشد؟ مگر امكان دارد بازتاب و ثمره و نتيجه اين امور نامساوى ، مساوى گردد؟ هرگز چنين نيست ، مؤ منان صالح العمل از مجرمان بى ايمان در همه چيز جدا هستند، و ايمان و كفر و اعمال نيك و بد سرتاسر زندگى و مرگ هر يك از آنها را به رنگ خود درمى آورد. اين آيه همانند آيه ۲۸ سوره «ص » است كه مى فرمايد: «آيا كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند همچون ((مفسدان در ارض » قرار دهيم ؟ يا پرهيزگاران را همچون فاجران ))؟ (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار). يا همانند آيه ۳۵ و ۳۶ سوره قلم كه مى گويد: «آيا مسلمانان را همچون مجرمان قرار مى دهيم ؟ چه مى شود شما را چگونه داورى مى كنيد»؟! (افنجعل
المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون ). «اجترحوا» از ماده «جرح » در اصل به معنى جراحت و اثرى كه بر اثر بيمارى و آسيبهاست كه به بدن انسان مى رسد، و از آنجا كه ارتكاب گناه گوئى روح او را مجروح مى سازد ماده «اجتراح » به معنى انجام گناه نيز به كار رفته ، و گاه در معنى وسيعترى ، يعنى هر گونه اكتساب ، استعمال مى شود، و اعضاى بدن را از اين نظر «جوارح » گويند كه انسان به وسيله آن مقاصد خود را انجام مى دهد و آنچه مى خواهد به دست مى آورد و كسب مى كند. به هر حال اين آيه مى گويد: اين يك پندار غلط است كه تصور كنند ايمان و عمل صالح ، يا كفر و گناه ، تاءثيرى در زندگى انسان نمى گذارد، چنين نيست زندگى و مرگ اين دو گروه كاملا با هم متفاوت است . مؤ منان در پرتو ايمان و عمل صالح از آرامش خاصى برخوردارند بطورى كه سختترين حوادث زندگى تاءثيرى در روح آنها نمى گذارد، در حالى كه افراد بى ايمان و آلوده دائما در اضطرابند، اگر در نعمتند بيم زوال آن پيوسته آنها را رنج مى دهد، اگر در مصيبت و ناراحتيند قدرت مقابله با آن را ندارند، چنانكه در آيه ۸۲ سوره انعام مى خوانيم : الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را به شرك نيالودند امنيت از آن آنها است ، و آنها هدايت يافتگانند». افراد با ايمان به وعده هاى الهى دلگرمند و مشمول عنايات خاص اويند، چنانكه در آيه ۵۱ سوره مؤ من مى خوانيم : انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد: «ما رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در حيات دنيا و روز قيامت كه گواهان بپا مى خيزند يارى مى كنيم ». نور هدايت قلب گروه اول را روشن مى سازد و با گامهاى استوار به سوى
هدف مقدسشان پيش مى روند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور: خداوند ولى كسانى است كه ايمان آوردند آنها را از ظلمتها به سوى نور هدايت مى كند (بقره - ۲۵۷). اما گروه دوم نه هدف مشخصى براى زندگى مى يابند، و نه برنامه روشنى و در ميان امواج ظلمات سرگردانند، و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات : «كسانى كه كافر شدند ولى آنها طاغوت و شيطان است ، و آنها را از نور به سوى ظلمتها مى برند». اين در حيات و زندگى اين جهان است ، و اما به هنگام مرگ كه دريچه اى است به عالم بقا، و دروازه اى است براى آخرت ، چنانكه قرآن در آيه ۳۲ نحل مى گويد: «پرهيزگاران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مى كنند در حالى كه پاك و پاكيزه اند، به آنها مى گويند سلام بر شما باد، وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» (الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ). در حالى كه با مجرمان بى ايمان طور ديگرى سخن مى گويند چنانكه در آيه هاى ۲۷ و ۲۷ همان سوره نحل آمده است : «كافران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مى كنند در حالى كه به خود ستم كرده اند، در اين هنگام از روى بيچارگى و اظهار تسليم مى گويند: ما كار بدى انجام نمى داديم ، آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد آگاه است - اكنون از درهاى دوزخ وارد شويد و جاودانه در آن خواهيد ماند چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران » «الذين تتوفاهم الملائكة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء بلى ان الله عليم بما كنتم تعملون - فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين ». خلاصه ، تفاوت در ميان اين دو گروه در تمام شؤ ون زندگى و مرگ و عالم
برزخ و قيامت موجود است . آيه بعد در حقيقت تفسير و تعليلى است براى آيه قبل ، مى فرمايد: «خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است » (و خلق الله السموات و الارض بالحق ). «و هدف آن است كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد» (و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ). سراسر عالم نشان مى دهد كه آفريننده اين جهان آن را بر محور حق قرار داده ، و در همه جا حق و عدالت حاكم است . با اينحال چگونه ممكن است مؤ منان صالح العمل و مجرمان بى ايمان را يكسان قرار دهد، و اين امر به صورت استثنائى در قانون خلقت درآيد؟ طبيعى است آنها كه هماهنگ با اين قانون حق و عدالت حركت مى كنند بايد از بركات عالم هستى و الطاف الهى بهره مند شوند، و آنها كه بر ضد آن گام برمى دارند بايد طعمه آتش سوزان قهر و غضب خدا شوند، و عدالت همين را ايجاب مى كند.
و از اينجا روشن مى شود كه «عدالت » به معنى «مساوات و برابرى » نيست ، بلكه عدالت آن است كه هر كسى بر طبق شايستگيهايش از مواهب بيشترى بهره گيرد. آخرين آيه مورد بحث نيز توضيح و تعليل ديگرى است براى عدم مساوات كافران و مؤ منان ، مى فرمايد: «آيا مشاهده كردى كسى را كه معبود خود را هوا و هوس خويش قرار داده »؟! (افراءيت من اتخذ الهه هواه ). «و چون خدا مى دانسته شايستگى هدايت ندارد او را گمراه ساخته » (و اضله الله على علم ). «بر گوش و قلبش مهر زده ، و بر چشمش پرده اى افكنده »، تا در وادى ضلالت همواره سرگردان بماند (و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة ). «با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند» (فمن يهديه من بعد الله ). «آيا با اينهمه متذكر نمى شويد»؟ و تفاوت چنين كسى را با آنها كه در پرتو نور حق راه خود را يافته اند نمى فهميد؟ (افلا تذكرون ). در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه چگونه ممكن است انسان هواى نفس خويش را معبود خود سازد؟ ولى روشن است هنگامى كه فرمان خدا را رها كرد، و به دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد، و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، اين همان پرستش هواى نفس است ، چرا كه يكى از معانى معروف «عبادت و پرستش » اطاعت است . چنانكه بارها در قرآن مجيد، در مورد شيطان ، يا احبار و علماى يهود آمده كه «گروهى عبادت شيطان مى كنند» (يس - ۶۰) و درباره يهود مى گويد:
«علماى خود را رب و پروردگار خويش قرار داده اند» (توبه - ۳۱). در حديث نيز آمده است كه امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: اما و الله ما صاموا لهم ، و لا صلوا، و لكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا، فاتبعوهم و عبدوهم من حيث لا يشعرون : ((به خدا سوگند آنها (يهود و نصارى ) براى پيشوايان خود نماز و روزه بجا نياوردند، ولى پيشوايانشان حرامى را براى آنها حلال ، و حلالى را حرام كردند، و آنها پذيرفتند و پيروى نمودند، و بى آنكه توجه داشته باشند آنها را عبادت و پرستش كردند))!. ولى بعضى از مفسران اين تعبير را اشاره به بت پرستان قريش مى دانند كه به هر چيز دل مى بستند از آن بتى مى ساختند و در برابر آن عبادت مى كردند و هر گاه جسم ديگرى را مى يافتند كه جلب توجهشان را مينمود بت اول را كنار گذاشته از دومى بت مى ساختند! و به اين ترتيب معبود آنها چيزى بود كه هواى نفس آنها بپسندد. ولى تعبير «من اتخذ الهه هواه »: «كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار دهد» با تفسير اول هماهنگ تر است . در مورد جمله «اضله الله على علم » تفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم يعنى خداوند با علم به اينكه استحقاق هدايت ندارند آنها را گمراه كرده است اشاره به اينكه آنها با دست خود تمام چراغهاى هدايت را شكسته ، و راههاى نجات را بروى خود بسته ، و پلهاى بازگشت را پشت سر خود ويران كرده اند، در چنين شرايطى خداوند لطف و رحمتش را از آنها بر مى گيرد و حس تشخيص نيك و بد را از آنها سلب مى كند، گوئى قلب و
گوششان را در محفظه اى گذاشته ، و بسته و مهر كرده است و بر چشم آنها پرده سنگينى افكنده . اينها در حقيقت آثار چيزى است كه براى خود برگزيده اند، و نتيجه شوم معبودى است كه براى خود انتخاب كرده اند. راستى چه بت خطرناكى است هواپرستى كه تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روى انسان مى بندد، و چه گويا و پر معنى است حديثى از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده : ما عبد تحت السماء اله ابغض الى الله من الهوى !: «هرگز در زير آسمان معبودى مبغوضتر نزد خدا از هواى نفس پرستش نشده است »!. ولى بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به آن است كه اين هواپرستان لجوج با علم و آگاهى از طريق هدايت راه ضلالت را پيش مى گيرند، چرا كه علم و دانش هميشه با هدايت همراه نيست ، و ضلالت نيز هميشه همراه جهل نمى باشد. علمى مايه هدايت است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد، و همراه آن گام بردارد، تا به سرمنزل مقصود برسد، چنانكه قرآن درباره گروهى از كفار لجوج مى گويد: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم : «آنها آيات خدا را انكار كردند در حالى كه در دل به حقانيت آن يقين داشتند»! (نمل - ۱۴). ولى تفسير اول با توجه به اينكه مرجع ضميرها در آيه خداوند است مناسبتر است ، زيرا مى فرمايد خدا او را گمراه كرده ، و بر گوش و قلبش مهر زده است .
از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه در آيه هيچ نشانه اى از مذهب جبر نيست ، بلكه تاءكيدى است بر اصل اختيار و تعيين سرنوشت انسان به دست خودش . درباره مهر نهادن خداوند بر قلب و گوش انسان ، و پرده افكندن بر دل او، بحثهاى بيشترى در جلد اول ذيل آيه ۷ سوره بقره آورده ايم .
نكته ها:
خطرناكترين بتها بت هواى نفس است . درحديث خوانديم كه مبغوضترين معبودى كه مورد پرستش واقع شده است نزد خداوند بت هوى و هوس است . در اين سخن هيچگونه مبالغه نيست ، چرا كه بتهاى معمولى موجوداتى بى خاصيتند، ولى بت هوى و هوس اغوا كننده ، و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است . به طور كلى مى توان گفت اين بت خصوصياتى دارد كه آن را مستحق اين نام «منفورترين بتها» كرده است . زشتيها را در نظر انسان زينت مى دهد، تا آنجا كه انسان به اعمال زشت خود مى بالد و به مصداق و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (كهف - ۱۰۴) به عنوان يك صالح به آن افتخار مى كند! ۲ - مؤ ثرترين راه نفوذ شيطان هوى پرستى است ، چرا كه تا پايگاهى در درون انسان وجود نداشته باشد شيطان قدرت بر وسوسه گرى ندارد و پايگاه شيطان چيزى جز هواپرستى نيست ، همان چيزى كه خود شيطان به خاطر آن
سقوط كرد، و از صف فرشتگان و مقام قرب الهى طرد شد. ۳ - هواپرستى مهمترين وسيله هدايت را كه درك صحيح حقايق است از انسان مى گيرد و پرده بر چشم و عقل آدمى مى افكند، چنانكه در آيات مورد بحث بعد از ذكر مساءله هواپرستى صريحا به اين موضوع اشاره شده است ، آيات ديگر قرآن نيز گواه بر اين حقيقت است . ۴ - هواپرستى انسان را تا مرحله مبارزه با خدا نعوذ بالله پيش مى برد - همانگونه كه پيشواى هوى پرستان يعنى شيطان به چنين سرنوشت شومى گرفتار شد، و به حكمت خداوند در مساءله امر به سجده بر آدم اعتراض نمود و آن را غير حكيمانه پنداشت ! ۵ - عواقب هواپرستى آنقدر شوم و دردناك است كه گاه يك لحظه هواپرستى يك عمر پشيمانى ببار مى آورد، و گاه يك لحظه هواپرستى محصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را بر باد مى دهد. لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين امر تاءكيد و هشدار داده شده است . در حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : ان اخوف ما اخاف على امتى الهوى و طول الامل ، اما الهوى فانه يصد عن الحق ، و اما طول الامل فينسى الاخرة !: ((خطرناكترين چيزى كه بر امتم از آن مى ترسم هواپرستى و آرزوهاى دراز است چرا كه هواپرستى انسان را از حق باز مى دارد و آرزوى دراز آخرت را به فراموشى مى سپارد. و در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در پاسخ اين سؤ ال اى سلطان اغلب و اقوى ؟: «كدام سلطان ستمگر غالبتر و نيرومندتر است »؟ فرمود: الهوى .
و در حديث ديگرى از امام زين العابدين (عليه السلام ) آمده است كه خداوند مى فرمايد: و عزتى و عظمتى ، و جلالى و بهائى ، و علوى و ارتفاع مكانى ، لا يؤ ثر عبد هواى على هواه الا جعلت همه فى آخرته ، و غناه فى قلبه ، و كففت عنه ضيعته ، و ضمنت السموات و الارض رزقه ، و اتته الدنيا و هى راغمة : «به عزت و عظمتم سوگند به جلال و نورانيت و مقام بلندم قسم كه هيچ بنده اى خواست مرا بر هوى خود مقدم نمى دارد مگر اينكه همت او را در آخرت و بى نيازى او را در قلبش قرار مى دهم ، و امر معاش را بر او آسان مى سازم ، و روزى او را بر آسمانها و زمين تضمين مى كنم و مواهب دنيا با تواضع به سراغ او مى آيد»!. و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدائكم ، فليس شى ء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم : «از هواى نفس بترسيد همانگونه كه از دشمنان بيم داريد، چرا كه چيزى براى انسان دشمن تر از پيروى هواى نفس و آنچه بر زبان جارى مى شود نيست ». و بالاخره در حديثى ديگر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: انى لارجو النجاة لهذه الامة لمن عرف حقنا منهم الا لاحد ثلاثة : صاحب سلطان جائر، و صاحب هوى ، و الفاسق المعلن : من اميد نجات را براى اين امت براى آنها كه حق ما را بشناسند دارم ، مگر براى سه گروه : دوستان سلاطين جور، و هوى پرستان ، و گنهكارى كه آشكارا گناه مى كند (و باك ندارد). و در اين زمينه آيات و روايات بسيار فراوان و پر بار است . اين سخن را با جمله پرمعنائى كه بعضى به صورت شان نزول نقل كرده اند، و گواه زنده اى بر مقصود ما است پايان مى دهيم ، يكى از مفسران مى گويد: شبى از شبها «ابوجهل » در حالى كه «وليد بن مغيره » با او همراه بود به طواف
خانه كعبه پرداخت ، و در ضمن طواف درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هم سخن مى گفتند، ابو جهل گفت و الله انى لاعلم انه صادق «به خدا سوگند كه من مى دانم او راست مى گويد»! فورا وليد به او گفت : خاموش باش ! تو از كجا اين سخن را مى گوئى ؟ ابو جهل گفت : اى وليد ما او را در كودكى و جوانى صادق امين مى ناميديم ، چگونه بعد از تمام عقل و كمال رشد او را كذاب و خائن بناميم ؟ باز تكرار مى كنم : «مى دانم او راست مى گويد»! وليد گفت : پس چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان نمى آورى ؟ گفت : مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند از ترس شكست ، تسليم برادرزاده ابو طالب شدم ؟!. سوگند به بتهاى «لات » و «عزى » كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد! اينجا بود كه آيه و ختم على سمعه و قلبه : «خدا بر گوش و قلب او مهر نهاده » نازل شد.
آيه ۲۴-۲۵
آيه و ترجمه
وَ قَالُوا مَا هِىَ إِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوت وَ نحْيَا وَ مَا يهْلِكُنَا إِلا الدَّهْرُ وَ مَا لهَُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا يَظنُّونَ(۲۴) وَ إِذَا تُتْلى عَلَيهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ مَّا كانَ حُجَّتهُمْ إِلا أَن قَالُوا ائْتُوا بِئَابَائنَا إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(۲۵) ترجمه : ۲۴ - آنها گفتند: چيزى جز همين زندگى دنيا در كار نيست ، گروهى از ما مى ميرند و گروهى جاى آنها را مى گيرند، و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمى كند ، آنها به اين سخن كه مى گويند يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند. ۲۵ - و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود دليلى در برابر آن ندارند جز اينكه مى گويند اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد و بياوريد (تا گواهى دهند!). تفسير: عقايد دهريين در اين آيات بحث ديگرى پيرامون منكران توحيد است ، منتها در اينجا تنها از گروه خاصى از آنها يعنى «دهريين » نام مى برد كه مطلقا وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكار مى كردند، در حالى كه اكثر مشركان ظاهرا به خدا ايمان داشتند و بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، مى فرمايد: «آنها گفتند
همين زندگى ما در دنيا در كار نيست ، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند» و جاى آنها را مى گيرند، و نسل بشر همچنين تداوم مى يابد (و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا). «و چيزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاك نمى كند» (و ما يهلكنا الا الدهر). و به اين ترتيب هم «معاد» را انكار مى كردند و هم «مبداء» را، جمله نخست ناظر به انكار معاد است و جمله بعد ناظر به انكار مبداء. قابل توجه اينكه شبيه اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن نيز آمده است ، در سوره انعام آيه ۲۹ مى خوانيم : و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين و در سوره مؤ منون آيه ۳۷ آمده : ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين ، ولى در هر دو مورد تكيه بر انكار معاد است تنها در آيه مورد بحث هم معاد انكار شده و هم مبداء. روشن است اينكه آنها روى معاد بيشتر تكيه مى كردند به خاطر وحشتى بود كه از آن داشتند، و تاءثيرى كه ممكن بود در تغيير مسير زندگى هوس آلود آنها داشته باشد. مفسران براى جمله «نموت و نحيا» (مى ميريم و زنده مى شويم ) چند تفسير ذكر كرده اند: نخست همان كه در بالا گفتيم : بزرگسالان مى روند، و نوزادان قدم به عرصه حيات مى گذارند و جاى آنها را مى گيرند. ديگر اينكه : جمله از قبيل تاخير و تقديم است ، و در معنى چنين است ما زنده مى شويم و سپس مى ميريم و جز اين حيات و مرگ چيز ديگرى در كار نيست ! سوم اينكه : بعضى مى ميرند و بعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد). چهارم اينكه : ما در آغاز مرده و بيجان بوديم ، سپس لباس حيات برم
پوشيده شد اما از همه مناسبتر همان تفسير اول است . به هر حال اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم دهر و روزگار است ، و يا به تعبير جمعى ديگر گردش افلاك و اوضاع كواكب مى باشد عقيده جمعى از ماديين در اعصار گذشته بود كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مى كردند، و معتقد بودند هر چه در جهان ما رخ مى دهد به سبب آنهاست حتى گروهى از فلاسفه دهرى و مانند آنها معتقد به ثبوت عقل براى افلاك بودند، و تدبير اين جهان را به دست آنها مى دانستند. اين اعتقادات خرافى با گذشت زمان تدريجا از ميان رفت ، مخصوصا با پيشرفت علم هيئت ثابت شد چيزى بنام افلاك (كرات تو بر توى پوست پيازى بلورين ) اصلا وجود خارجى ندارد، و ستارگان عالم بالا نيز كم و بيش ساختمانى مانند كره زمين دارند، منتها بعضى خاموشند و كسب نور از كرات ديگر مى كنند، و بعضى در حال اشتعال و نور افشانى هستند. دهريين گاه در حوادث تلخ و ناگوار به دهر بدگوئى مى كردند و آن را سب و دشنام مى دادند و عجب اينكه بقاياى آن نيز در ادبيات امروز ديده مى شود كه بعضى از شاعران خداپرست به «دهر غدار» و «چرخ كج مدار» بد مى گويند و بر روزگار نفرين مى فرستند كه چرا چنين و چنان كرده است . در شعر معروف آمده است : فلك به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلى همين گناهت بس ! ديگرى مى گويد:
روزگار است اينكه گه عزت دهد گه خار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد! در مورد دهر نيز گفته اند: دهر چون نيرنگ سازد چرخ چون دستان كند مغز را آشفته سازد عقل را حيران كند! ولى در احاديث اسلامى از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده : لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر: «روزگار را دشنام ندهيد چرا كه خداوند روزگار است ». اشاره به اينكه روزگار لفظى بيش نيست ، كسى كه مدبر اين جهان و گرداننده اين عالم است خدا است ، اگر به مدبر و گرداننده اين جهان بدگوئى كنيد بدون توجه به خداوند قادر متعال بدگوئى كرده ايد! شاهد گوياى اين سخن حديث ديگرى است كه به عنوان حديث قدسى نقل شده است خداوند مى فرمايد: يؤ ذينى ابن آدم يسب الدهر، و انا الدهر! بيدى الامر، اقلب الليل و النهار!: «اين سخن فرزندان آدم مرا آزار مى دهد كه به دهر دشنام مى گويند، در حالى كه دهر منم ! همه چيز به دست من است و شب و روز را من دگرگون مى سازم ». ولى در بعضى از تعبيرات دهر به معنى «ابناء روزگار» و «مردم زمانه » به كار رفته كه بزرگان از بى وفائى آنها شكوه كرده اند، شبيه شعر معروفى كه از امام حسين (عليه السلام ) در شب عاشورا نقل شده كه فرمود: يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل
اى روزگار اف بر تو باد كه دوست خوبى نبودى چه اندازه صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و طالبان ما را به قتل رساندى و روزگار هرگز قانع به گرفتن بدل و عوضى نمى شود و به اين ترتيب براى دهر دو معنى وجود دارد: دهر به معنى «افلاك و روزگار» كه مورد توجه دهريين بوده و آنرا حاكم بر نظام هستى و زندگى انسانها مى پنداشتند، و دهر به معنى «مردم عصر و زمان و ابناء روزگار». مسلما دهر به معنى اول پندارى بيش نيست ، و اگر باشد اشتباه در تعبير است كه بجاى نام خداوند متعال كه حاكميت بر تمام عالم وجود دارد نام دهر را مى برند، ولى دهر به معنى دوم چيزى است كه بسيارى از پيشوايان و بزرگان آن را مذمت كرده اند، چرا كه مردم عصر خود را فريبكار، بى وفا، و متلون مى دانستند. به هر حال قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان جمله كوتاه و پرمحتوائى بيان كرده كه در مورد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد، مى فرمايد: «آنها به اين سخن كه مى گويند معادى نيست و مبداء جهان نيز دهر است يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند» (و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون ). شبيه اين معنى در آيه ۲۸ سوره نجم در مورد كسانى كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند آمده است : و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا: «آنها به اين سخن يقين ندارند آنها تنها از گمان بى اساس خود پيروى مى كنند، و گمان به هيچوجه بى نياز از حق نمى كند». همين معنى در مورد نسبت قتل به حضرت مسيح (نساء - ۱۵۷) و اعتقاد مشركان عرب درباره بتها (يونس - ۶۶) نيز آمده است . و اين سهل ترين دليلى است كه در مقابل اينگونه افراد ذكر مى شود كه شما هيچ شاهد و گواه منطقى براى اثبات مدعاى خويشتن نداريد تنها بر گمان
و تخمين پندارها تكيه مى كنيد. در آيه بعد به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه در مورد معاد اشاره كرده ، مى گويد: هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دليلى كه در برابر آن دارند اين است كه مى گويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد و بياوريد تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات ما كان حجتهم الا ان قالوا ائتوا باياتنا ان كنتم صادقين ). آنها مدعى بودند اگر زنده شدن مردگان حق است به عنوان نمونه نياكان ما را زنده كنيد تا ببينيم و باور كنيم ، و از آنها سؤ ال كنيم كه بعد از مرگ چه خبر است ؟ آيا گفته شما را تصديق مى كنند؟! آرى اين تنها دليل آنها بود، دليلى سست و واهى ، چرا كه خداوند قدرت خويش را بر احياى مردگان از طرق مختلف به انسانها نشان داده است : پيدايش نخستين انسان از خاك ، تحولهاى عجيب نطفه در رحم ، آفرينش آسمان و زمين پهناور، زنده شدن زمينهاى مرده بعد از نزول باران كه در آيات قرآن به عنوان اسناد زنده اى بر امكان رستاخيز آمده ، بهترين دليل بر اين معنى است ، چه نيازى به مطلب ديگرى در اين زمينه است ؟ از اين گذشته ، آنها عملا نشان داده بودند كه جز بهانه جوئى هدفى ندارند و به فرض كه چنين صحنه اى مقابل چشمشان انجام مى گرفت بلافاصله مى گفتند اين سحر است ، همانگونه كه در موارد مشابه آن گفتند. تعبير به «حجت » (دليل ) در مورد اين گفتار بى اساس آنها در حقيقت كنايه از اين است كه آنها دليلى جز بيدليلى ندارند.