تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۵۵
آيه ۲۸-۲۹
آيه و ترجمه
وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَنَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبىَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَتِ مِن رَّبِّكُمْ وَ إِن يَك كذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِن يَك صادِقاً يُصِبْكُم بَعْض الَّذِى يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى مَنْ هُوَ مُسرِفٌ كَذَّابٌ(۲۸) يَقَوْمِ لَكُمُ الْمُلْك الْيَوْمَ ظهِرِينَ فى الاَرْضِ فَمَن يَنصرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِن جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلا مَا أَرَى وَ مَا أَهْدِيكمْ إِلا سبِيلَ الرَّشادِ(۲۹) ترجمه : ۲۸ - مرد مومنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت گفت ، آيا مى خواهيد كسى را به قتل برسانيد بخاطر اينكه مى گويد پروردگار من الله است در حالى كه دلائل روشنى از سوى پروردگارتان آورده ، اگر دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت ، و اگر راستگو باشد (لااقل ) بعضى از عذابهائى را كه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد، خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگو است هدايت نمى كند. ۲۹ - اى قوم من ! امروز حكومت از آن شماست ، و در اين سرزمين پيروزيد، اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد، چه كسى ما را يارى خواهد كرد؟! فرعون گفت : من
جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمى دهم ، و شما را جز به طريق حق و پيروزى دعوت نمى كنم (دستور همان قتل موسى است ). تفسير: آيا كسى را به خاطر دعوت به سوى خدا مى كشند؟! از اينجا فراز ديگرى از تاريخ موسى (عليه السلام ) و فرعون شروع مى شود كه در قرآن مجيد تنها در اين سوره مطرح شده است و آن داستان مؤ من آل فرعون است ، كه از نزديكان فرعون بود دعوت موسى (عليه السلام ) را به توحيد پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى كرد، زيرا خود را موظف به حمايت حساب شده از موسى (عليه السلام ) مى ديد، هنگامى كه مشاهده كرد با خشم شديد فرعون جان موسى (عليه السلام ) به خطر افتاده مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤ ثر خود توطئه قتل او را بر هم زد. در نخستين آيه مى فرمايد: مرد مؤ منى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مى كرد گفت : آيا مى خواهيد كسى را به قتل برسانيد بخاطر اين كه مى گويد پروردگار من « الله » است ؟! (و قال رجل مؤ من من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله ). در حالى كه معجزات و دلائل روشنى از سوى پروردگارتان با خود آورده است (و قد جائكم بالبينات من ربكم ). آيا شما مى توانيد معجزات او را مانند معجزه عصا و يد بيضا انكار كنيد؟ آيا همه با چشم خود غلبه او را بر ساحران نديديد تا آنجا كه ساحران در برابر او تسليم شدند، و به تهديدهاى ما گوش ندادند، و جان خود را بر سر ايمانشان به خداى موسى (عليه السلام ) نهادند؟ آيا به راستى چنين كسى را مى توان ساحر خواند؟! خوب فكر كنيد، دست به كار عجولانه و شتابزده اى نزنيد، و در عاقبت كار
خود درست بينديشيد و گرنه پشيمان خواهيد شد. از همه اينها گذشته از دو حال خارج نيست : « اگر او دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت ، و اگر راستگو باشد لااقل بعضى از عذابهائى را كه وعده مى دهد دامن شما را خواهد گرفت » (و ان يك كاذبا فعليه كذبه و ان يك صادقا يصبكم الذى يعدكم ). خلاصه اگر او دروغگو است دروغ فروغى ندارد، سرانجام مشت او باز مى شود و رسوا مى گردد، و به كيفر دروغ خود گرفتار خواهد شد، اما اين احتمال نيز وجود دارد كه راستگو باشد و از سوى الله ماءموريت دارد، بنابراين وعده هاى عذاب او خواه ناخواه به وقوع مى پيوندد، با اين حال كشتن او از عقل و درايت دور است . سپس افزود: « خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگو است هدايت نمى كند» (ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب ). اگر موسى راه تجاوز و اسراف و دروغ را پيش گرفته باشد مسلما مشمول هدايت الهى نخواهد شد، و اگر شما چنين باشيد شما نيز از هدايتش محروم خواهيد گشت . اين عبارت اخير گرچه دو پهلو است ، اما پيدا است كه نظر مؤ من آل فرعون بيان حال فرعونيان بوده ، ولى به هر حال تكيه او بر ربوبيت « الله » در اين عبارت و عبارت بعد بيانگر اين واقعيت است كه فرعون يا لااقل گروهى از فرعونيان بطور اجمال اعتقادى به « الله » داشته اند، و گرنه اين تعبيرات نشانه ايمان او به خداى موسى و همكارى با بنى اسرائيل محسوب مى شد و با اصول تقيه تاكتيكى كه او در پيش گرفته بود سازگار نبود. در اينجا دو سؤ ال از سوى بعضى از مفسران مطرح شده است : نخست اينكه اگر موسى (عليه السلام ) دروغگو باشد دروغش تنها به زيان خود او
تمام نمى شود بلكه دامان جامعه را نيز مى گيرد زيرا باعث انحراف آنها است . ديگر اين كه اگر راستگو باشد تمام تهديدهاى او تحقق خواهد يافت نه پاره اى از آنها. در پاسخ سؤ ال نخست مى توان گفت كه منظور فقط مجازات دروغ است كه تنها دامن دروغگو را مى گيرد، و عذاب الهى براى دفع شر او كافى است ، چگونه ممكن است كسى بر خدا دروغ ببندد و خدا او را به حال خود واگذارد تا مايه گمراهى مردم شود؟! و در پاسخ سؤ ال دوم مى توان گفت : منظور اين است كه او شما را تهديد به عذابهاى دنيا و آخرت مى كند بنابراين اگر راستگو باشد قسمتى از آن كه مربوط به دنيا است هم اكنون دامن شما را خواهد گرفت ، يا اين كه منظور بيان حداقل است كه اگر همه سخنان او را باور نكنيد لااقل ممكن است بخشى از آن صدق باشد. به هر حال مؤ من آل فرعون ضمن اين سخنان از چند طريق براى نفوذ در فرعون و اطرافيان او وارد شد: نخست اين كه عمل موسى (عليه السلام ) درخور چنين عكس العمل شديدى نيست . ديگر اين كه فراموش نكنيد او با خود دلائلى دارد كه ظاهر آن موجه به نظر مى رسد، و مبارزه با چنين مردى خطرناك است . سوم اينكه نيازى به اقدام شما نيست ، چرا كه اگر دروغگو باشد خدا كار او را مى سازد، اما اين احتمال را هم بدهيد كه راست بگويد و خدا كار ما را بسازد! مؤ من آل فرعون به اين مقدار هم قناعت نكرد و باز ادامه داد، با لحنى
دوستانه و خيرخواهانه آنها را مخاطب ساخته ، چنين گفت : « اى قوم من ! امروز حكومت در اين سرزمين پهناور مصر به دست شما است ، و از هر نظر غالب و پيروزيد، اين نعمتهاى فراوان را كفران نكنيد، اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد چه كسى ما را يارى خواهد كرد» ؟! (يا قوم لكم الملك اليوم ظاهرين فى الارض فمن ينصرنا من باس الله ان جائنا ). اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور وى اين بوده : شما امروز همه گونه قدرت در دست داريد و هر تصميمى بخواهيد درباره موسى (عليه السلام ) مى گيريد، ولى مغرور اين قدرت نشويد، و پيامدهاى احتمالى آن را فراموش نكنيد. اين سخنان ظاهرا در « اطرافيان فرعون » بى اثر نبود، آنها را ملايم ساخت ، و از خشمشان فرو كاست . ولى فرعون در اينجا سكوت را براى خود جايز نديد كلام او را قطع كرده چنين گفت : « مطلب همان است كه گفتم » من جز آنچه را كه معتقدم به شما دستور نمى دهم به آن معتقدم كه موسى حتما بايد كشته شود و راهى غير از اين نيست ! (قال فرعون ما اريكم الا ما ارى ). « و بدانيد من شما را جز به طريق حق و پيروزى دعوت نمى كنم !» (و ما اهديكم الا سبيل الرشاد) و چنين است حال همه جباران و طاغوتها در طول تاريخ ، و در گذشته و امروز كه هميشه راى صواب را راى خود مى پندارند و به احدى اجازه اظهار نظر در برابر راى خود نمى دهند، آنها به پندارشان عقل كل هستند، و ديگران مطلقا عقل و دانشى ندارند! و اين نهايت جهل و حماقت است .
نكته ها
مؤ من آل فرعون كه بود؟
از آيات قرآن همين قدر استفاده مى شود كه او مردى بود از فرعونيان كه به موسى ايمان آورده بود اما ايمان خود را مكتوم مى داشت ، در دل به موسى عشق مى ورزيد و خود را موظف به دفاع از او مى ديد. او مردى بود هوشيار و دقيق و وقت شناس و از نظر منطق بسيار نيرومند و قوى كه در لحظات حساس به يارى موسى شتافت ، و چنانكه در دنباله اين آيات خواهد آمد او را از يك توطئه خطرناك قتل رهائى بخشيد. اما در روايات اسلامى و سخنان مفسران توصيفات بيشترى درباره او آمده است . از جمله اينكه بعضى گفته اند: او پسر عمو يا پسر خاله فرعون بود، و تعبير به آل فرعون را نيز شاهد بر اين معنى دانسته اند زيرا تعبير به آل معمولا در مورد خويشاوندان به كار مى رود هر چند در مورد دوستان و اطرافيان نيز گفته مى شود. بعضى ديگر او را يكى از پيامبران خدا بنام « حزبيل » يا « حزقيل » مى دانند. بعضى روايت كرده اند كه او خازن (سرپرست خزائن و گنجينه هاى ) فرعون بوده است . از ابن عباس نقل شده كه در ميان فرعونيان تنها سه كس به موسى ايمان .
آوردند: مؤ من آل فرعون ، و همسر فرعون و آن مردى كه قبل از نبوت موسى به او خبر داد كه فرعونيان تصميم دارند تو را به خاطر قتل يكى از اتباعشان به قتل برسانند و هر چه زودتر از مصر بيرون رو (قصص - ۲۰). ولى قرائتى در دست است كه نشان مى دهد بعد از ماجراى موسى با ساحران گروه قابل ملاحظه اى به موسى ايمان آوردند و ظاهر اين است كه ماجراى مؤ من آل فرعون بعد از جريان ساحران بود. بعضى نيز احتمال داده اند كه او از بنى اسرائيل بوده كه در ميان فرعونيان مى زيسته و مورد اعتمادشان بوده است ، ولى اين احتمال بسيار ضعيف به نظر مى رسد چرا كه با تعبير « آل فرعون » ، و همچنين « يا قوم » (اى قوم من ) سازگار نيست ، ولى به هر حال نقش مؤ ثر او در تاريخ موسى و بنى اسرائيل كاملا روشن است ، هر چند تمام خصوصيات زندگى او امروز براى ما روشن نيست .
تقيه يك وسيله مؤ ثر مبارزه
« تقيه » يا « كتمان عقيده باطنى » بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند به معنى ضعف و ترس و محافظه كارى نيست ، بلكه غالبا به عنوان يك وسيله مؤ ثر براى مبارزه با زورمندان و جباران و ظالمان مورد استفاده قرار مى گيرد، كشف اسرار دشمن جز از طريق افرادى كه از روش تقيه استفاده مى كنند ممكن نيست . ضربات غافلگيرانه بر پيكره دشمن جز از طريق تقيه و كتمان نقشه ها و طرحهاى مبارزه صورت نمى گيرد. و مؤ من آل فرعون نيز تقيه اش براى خدمت به آئين موسى (عليه السلام ) و دفاع از حيات او در لحظات سخت و بحرانى بود، چه چيز از اين بهتر كه انسان فرد مؤ منى در دستگاه دشمن داشته باشد كه تا اعماق تشكيلات او نفوذ كند، و از همه چيز با خبر گردد و به موقع دوستان را در جريان بگذارد، و حتى در موقع لزوم
در فكر جباران نفوذ كند و نقشه هاى آنها را دگرگون سازد؟! آيا اگر مؤ من آل فرعون از روش تقيه استفاده نمى كرد هرگز توانائى انجام اين خدمات را داشت ؟ لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : التقية دينى و دين آبائى ، و لا دين لمن لا تقية له ، و التقية ترس الله فى الارض ، لان مؤ من آل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل : « تقيه دين من و دين پدران من است ، كسى كه تقيه ندارد دين ندارد، تقيه سپر خداوند در روى زمين است ، چرا كه اگر مؤ من آل فرعون ايمان خود را اظهار داشته بود كشته مى شد» . مخصوصا در زمانى كه جمعيت مؤ منان در منطقهاى در اقليت باشند و در چنگال اكثريتى بى منطق و بيرحم گرفتار شوند هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه با اظهار ايمان جز در مورد ضرورت نيروهاى فعال خود را به هدر دهند، بلكه بايد در اين مقطع خاص با كتمان عقيده نيروها را متشكل و متمركز و براى قيام نهائى آماده سازند. شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز قيامش در مدت چند سال دعوت پنهانى داشت و از همين روش استفاده مى كرد، و بعد از مدتى كه يارانش فزونى گرفتند و هسته بندى اصلى محكم شد اسلام را رسما اعلام نمود. در ميان پيامبران ديگر ابراهيم (عليه السلام ) با تمام شجاعت و قهرمانى كه داشت به هنگام تصميم بر شكستن بتها از روش تقيه استفاده كرد و برنامه خود را از بت پرستان كتمان نمود، و گرنه هرگز موفق نمى شد. ابو طالب عموى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شايد تا آخر عمر روش تقيه را از دست نداد، تنها در مقطعهاى خاصى ايمان خود را آشكار ساخت ، ولى در مواقع ديگر صريحا چيزى نمى گفت تا بتواند نقش مؤ ثر خود را در حفظ جان پيامبران (عليهمالسلام ).
در مقابل بت پرستان لجوج و بيرحم و كينه توز ايفا كند. به هر حال آنچه بعضى از جاهلان و ناآگاهان پنداشته اند كه تقيه مخصوص مذهب شيعه است ، يا تقيه نشانه ضعف و زبونى است ، كاملا بى اساس و دور از منطق است ، تقيه در تمام مكتبها بدون استثنا وجود دارد. براى توضيح بيشتر به جلد دوم همين تفسير صفحه ۳۷۳ (ذيل آيه ۲۸ آل عمران ) و جلد يازدهم صفحه ۴۲۳ ( ذيل آيه ۱۰۶ سوره نحل ) مراجعه فرمائيد.
صديقون كيانند؟
در بعضى از روايات از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده : الصديقون ثلاثه « حبيب النجار» مؤ من آل يس الذى يقول « فاتبعوا المرسلين اتبعوا من لا يسالكم اجرا» و « حزقيل » مؤ من آل فرعون و « على بن ابى طالب » (عليه السلام ) و هو افضلهم : (( نخستين تصديق كنندگان (پيامبران بزرگ سه كس بودند: حبيب نجار، مؤ من آل يس همان كسى كه به مردم انطاكيه ) مى گفت از فرستادگان خدا پيروى كنيد، از كسانى پيروى كنيد كه پاداشى از شما نمى خواهند و خود هدايت يافته اند، و حزقيل مؤ من آل فرعون ، و على بن ابى طالب (عليه السلام ) و او از همه برتر است )) . اين حديث هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنت به چشم مى خورد. و به راستى اين هر سه در بحرانيترين لحظات به پيامبران الهى ايمان آوردند و پيشگام و پيشقدم بودند و شايسته نام صديقند، آنها در راس كسانى قرار دارند كه پيامبران الهى را تصديق كردند، مخصوصا على (عليه السلام ) كه از آغاز عمر تا پايان همواره يار و ياور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و در حيات پيامبر و حتى بعد از رحلت او فداكارى و ايثارگرى را به آخرين حد ابراز داشت .
آيه ۳۰ - ۳۳
آيه و ترجمه
وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَقَوْمِ إِنى أَخَاف عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الاَحْزَابِ(۳۰) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظلْماً لِّلْعِبَادِ(۳۱) وَ يَقَوْمِ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ يَوْمَ التَّنَادِ(۳۲) يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۳۳) ترجمه : ۳۰ - آن مرد با ايمان گفت : اى قوم من ، من بر شما از روزى همانند روز (عذاب ) اقوام پيشين خائفم !. ۳۱ - از عادتى همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنها بودند (از شرك و كفر و طغيان ) مى ترسم و خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمى خواهد. ۳۲ - اى قوم ! من بر شما از روزى كه مردم يكديگر را صدا مى زنند (و از هم يارى مى طلبند و صدايشان به جائى نمى رسد) بيمناكم ! ۳۳ - همان روز كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد، اما هيچ پناهگاهى در برابر
خداوند براى شما وجود ندارد، و هر كس را خداوند (بخاطر اعمالش گمراه سازد، هدايت كننده اى براى او نيست . تفسير: من به شما اخطار مى كنم ! مردم مصر به حكم اينكه در آن زمان نيز نسبتا متمدن و با سواد بودند گفتگوهاى مورخان را درباره اقوام پيشين ، اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود كه سرزمين آنها غالبا فاصله زيادى از آنها نداشت شنيده بودند، و از سرنوشت دردناك آنها كم و بيش خبر داشتند. لذا مؤ من آل فرعون بعد از آنكه با نقشه قتل موسى به مخالفت پرداخت و با مقاومت سرسختانه فرعون روبرو شد كه دستور قتل را مجددا تاييد كرد دست از تلاش و كوشش خود بر نداشت ، و نمى بايست بردارد، لذا به اين فكر افتاد كه اين بار دست اين قوم سركش را گرفته و به اعماق تاريخ پيشينيان ببرد، و آنها را از تكرار چنان مصائبى در مورد خودشان بيم دهد، شايد بيدار شوند و در تصميم خود تجديد نظر كنند، سخن خود را از اينجا شروع كرد و گفت : اى قوم من ! من بر شما از روزى همانند روز مجازات اقوام پيشين مى ترسم (و قال الذى آمن يا قوم انى اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب ). سپس به شرح اين سخن پرداخت و گفت من از عادت شومى همانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنها بودند بيمناكم (مثل داب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم ).
اين اقوام عادتشان شرك و كفر و طغيان بود، و ديديم به چه سرنوشتى گرفتار شدند؟ گروهى با طوفان كوبنده نابود گشتند، گروهى با تند باد وحشتناك ، جمعى با صاعقه هاى آسمانى ، و عده اى با زمين لرزه هاى ويرانگر! آيا احتمال نمى دهيد كه شما هم با اين اصرارى كه بر كفر و طغيان داريد گرفتار يكى از اين بلاهاى عظيم الهى شويد؟! پس به من اجازه دهيد كه بگويم من از چنين آينده شومى در مورد شما خائفم ! آيا دليلى داريد كه شما تافته جدا بافته ايد؟ و اينگونه عذابهاى الهى دامانتان را نخواهد گرفت ؟ مگر آنها چه كرده بودند كه آنچنان گرفتار شدند؟ جز اينكه در برابر دعوت پيامبران الهى ايستادند و گاهى پيامبران را كشتند، و يا تكذيب كردند؟ ولى بدانيد هر چه بر سر شما آيد از ناحيه خود شما است چرا كه خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمى خواهد (و ما الله يريد ظلما للعباد). آنها را به فضل و كرمش آفريده ، و نعمتهاى بى شمار به آنها بخشيده ، و پيامبرانش را براى هدايت آنها فرستاده است ، مخالفت و طغيان بندگان است كه موجب آن عذابهاى دردناك مى شود. سپس افزود: اى قوم ! من بر شما از روزى مى ترسم كه مردم يكديگر را صدا مى زنند از هم يارى مى طلبند و صدايشان به جائى نمى رسد! (و يا قوم انى اخاف عليكم يوم التناد). « التناد» (در اصل « التنادى » بوده كه ياى آن حذف شده و كسره دال كه دليل بر آن است بر جاى مانده ) از ماده « ندا» به معنى صدا زدن است . مشهور و معروف در ميان مفسران اين است كه « يوم التناد» از اسامى قيامت است ، و هر يك براى نامگذارى قيامت به اين نام توجهى ذكر كرده ، كه با هم
شباهت زيادى دارند. يكى مى گويد: به خاطر صدا زدن دوزخيان نسبت به بهشتيان است چنانكه قرآن مى گويد و نادى اصحاب النار اصحاب الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله : « دوزخيان ، بهشتيان را صدا مى زنند كه مقدارى از آب و روزيهائى كه خدا به شما داده است به ما ببخشيد، آنها نيز در پاسخ مى گويند: ان الله حرمهما على الكافرين : (( خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است » (اعراف - ۵۰) و يا به خاطر اينكه مردم يكديگر را صدا مى زنند و به هم پناه مى برند و از هم كمك مى خواهند. و يا اينكه فرشتگان آنها را براى حساب صدا مى زنند و آنها نيز از فرشتگان استمداد مى كنند. و يا اينكه مناديان محشر ندا مى دهند الا لعنة الله على الظالمين : لعنت خدا بر ظالمان است (هود - ۱۸). يا اينكه مؤ من هنگامى كه نامه اعمال خود را مى بيند از روى شوق فرياد مى زند: هاؤ م اقرؤ ا كتابيه : اين نامه اعمال من است ، بياييد اى مردم و آن را بخوانيد! (حاقه - ۱۹). و كافر در همين هنگام از وحشت فرياد مى كشد: يا ليتنى لم اوت كتابيه : « اى كاش نامه اعمال ما به دست ما داده نمى شد» ! (حاقه - ۲۵). ولى مى توان براى اين آيه معنى وسيعترى را در نظر گرفت كه « يوم التناد» اين دنيا را نيز شامل شود، چرا كه « يوم التناد» مفهومش تنها روز ندا دادن يكديگر است ، و اين تعبير نشانه نهايت عجز و بيچارگى است در زمانى كه كارد.
به استخوان مى رسد، و افرادى كه دستشان از همه جا بريده يكديگر را صدا مى كنند و فريادشان بجائى نمى رسد. در اين جهان نيز « يوم التناد» فراوان است ، روزهائى كه عذاب الهى نازل مى شود، روزهائى كه جامعه ها بر اثر گناهان و خطاهايشان به بن بست كشيده مى شوند، روزهائى كه بحرانها و حوادث سخت همه را تحت فشار قرار مى دهد، فرار مى كنند و پناهگاهى مى جويند اما پناهگاهى وجود ندارد، و همه فرياد مى كشند! آيه بعد در تفسير يوم التناد مى گويد: « روزى كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد، اما هيچ پناهگاه و نگهدارنده اى در برابر عذاب الهى براى شما نيست » (يوم تولون مدبرين ما لكم من الله من عاصم ). آرى كسى را كه خدا (بر اثر اعمالش ) گمراه ساخته هدايت كننده اى براى او نيست (و من يضلل الله فما له من هاد). آنها در اين دنيا از طريق هدايت گمراه مى شوند و در حجابى از جهل و ضلالت فرو مى روند، و در آخرت از طريق بهشت و نعمتهاى الهى گمراه خواهند شد. تعبير فوق ممكن است تلويحا اشاره اى به گفتار فرعون باشد كه مى گفت : ما اهديكم الا سبيل الرشاد: « من شما را جز به راه هدايت و راستى دعوت نمى كنم » (همين سوره سه آيه قبل ).
آيه ۳۴ - ۳۵
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ جَاءَكمْ يُوسف مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَتِ فَمَا زِلْتُمْ فى شكٍ مِّمَّا جَاءَكم بِهِ حَتى إِذَا هَلَك قُلْتُمْ لَن يَبْعَث اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسولاً كذَلِك يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسرِفٌ مُّرْتَابٌ(۳۴) الَّذِينَ يجَدِلُونَ فى ءَايَتِ اللَّهِ بِغَيرِ سلْطنٍ أَتَاهُمْ كبرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُوا كَذَلِك يَطبَعُ اللَّهُ عَلى كلِّ قَلْبِ مُتَكَبرٍ جَبَّارٍ(۳۵) ترجمه : ۳۴ - پيش از اين يوسف با دلائل روشن به سراغ شما آمد، ولى شما همچنان در آنچه او آورده بود ترديد داشتيد، تا زمانى كه از دنيا رفت ، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد، اينگونه خداوند هر اسرافكار ترديد كننده اى را گمراه مى سازد. ۳۵ - همانها كه در آيات الهى بى آنكه براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خيزند، كارى كه خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند بار مى آورد، اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد
تفسير: متكبران جبار از درك صحيح محرومند در اين آيات همچنان سخنان مؤ من آل فرعون ادامه مى يابد: در يك بررسى اجمالى در آيات گذشته و آينده و آيات مورد بحث چنين به نظر مى رسد كه « مؤ من آل فرعون » براى نفوذ در قلب تيره فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر و كفر از آنها سخنان خود را در پنج شكل و مقطع مطرح كرد: « مقطع اول » سخنان دو جانبه و احتياط آميز و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز از ضرر محتمل بود دائر بر اينكه اگر موسى دروغ بگويد دامن خودش را مى گيرد، و اگر راست بگويد دامان ما را مى گيرد، بترسيد و احتياط را از دست ندهيد. در « مقطع دوم » آنها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت مى كند، و از اينكه آنها نيز گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند آنها را بر حذر مى دارند. در « مقطع سوم » كه در آيات مورد بحث مطرح شده قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مى شود، تاريخى كه چندان فاصله از آنها ندارد و روابط و پيوندهاى آن به هم نخورده است ، و آن مساءله نبوت « يوسف » است كه از اجداد موسى بود، و طرز برخورد آنها با دعوت او را مطرح مى كند. در آيه اول مى گويد: « پيش از اين ، يوسف با دلائل روشن براى هدايت شما آمد» (و لقد جائكم يوسف من قبل بالبينات ). « اما شما همچنان در دعوت او شك و ترديد داشتيد» (فما زلتم فى شك مما جائكم به ).
نه از اين جهت كه دعوت او پيچيدگى داشت ، و نشانه ها و دلائل او كافى نبود، بلكه به خاطر ادامه خودكامگيها، سرسختى نشان داديد، و پيوسته اظهار شك و ترديد نموديد. سپس براى اينكه خود را از هر گونه تعهد و مسئوليت خلاص كنيد و به خودكامگى و هوسرانى خويش ادامه دهيد هنگامى كه يوسف از دنيا رفت گفتيد هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد)) (حتى اذا هلك قلتم لن يبعث الله من بعده رسولا). و به خاطر اين روش نادرستتان مشمول هدايت الهى نشديد، آرى « اينگونه خداوند هر اسرافكار ترديد كننده وسوسه گر را گمراه مى كند» كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب ). شما از يكسو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد، و از سوى ديگر در همه چيز شك و ترديد و وسوسه نموديد، و اين دو كار سبب شد كه خداوند دامنه لطفش را از شما بر گيرد، و شما را در وادى ضلالت رها سازد، و جز اين سرنوشتى در انتظارتان نبود. اكنون هم اگر در برابر دعوت موسى همان روش را پيش گيريد و به بحث و تحقيق نپردازيد، ممكن است او پيامبرى باشد از سوى خدا اما نور هدايتش هرگز بر قلوب مستور و محجوب شما نتابد. آيه بعد به معرفى « مسرفان مرتاب » پرداخته مى گويد: (( آنها كسانى هستند كه در آيات الهى بدون اينكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خيزند (الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم ).
بى آنكه هيچ دليل روشنى از عقل و نقل براى سخنان خود داشته باشند، در برابر آيات بينات الهى موضعگيرى مى كنند، و با احتمالات نيش غولى و وسوسه هاى بى اساس و بهانه جوييها به مخالفت خود ادامه مى دهند. سپس براى نشان دادن زشتى اين عمل مى افزايد: « اينگونه جدال بى اساس در مقابل حق خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند برمى انگيزد» (كبر مقتا عند الله و عند الذين آمنوا). چرا كه « جدال به باطل » و موضعگيرى بى دليل و بى منطق در برابر آيات الهى هم مايه گمراهى مجادله كنندگان ، و هم اسباب ضلالت ديگران است ، نور حق را در محيط خاموش مى كند و پايه هاى حاكميت باطل را محكم مى سازد. و در پايان آيه به دليل عدم تسليم آنها در مقابل حق اشاره كرده مى فرمايد اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد! (كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار). لجاجتها و عناد در برابر حق پرده اى ظلمانى بر فكر انسان مى اندازد و حس تشخيص را از او مى گيرد، كار به جائى مى رسد كه قلب او همچون يك ظرف در بسته مهر شده مى گردد كه نه محتواى فاسد آن بيرون مى آيد و نه محتواى صحيح و جان پرورى وارد آن مى شود.
آرى كسانى كه به خاطر داشتن اين دو صفت زشت « تكبر و جباريت » تصميم گرفته اند در مقابل حق بايستند و هيچ واقعيتى را پذيرا نشوند خداوند روح حق طلبى را از آنها مى گيرد، آنچنان كه حق در ذائقه آنها تلخ ، و باطل شيرين مى آيد. مؤ من آل فرعون با اين بيانات كار خود را كرد، و چنانكه از آيات بعد نيز استفاده مى شود تصميم فرعون را دائر بر قتل موسى (عليه السلام ) متزلزل ساخت ، و يا حداقل آن را به تاءخير انداخت ، همان تاءخيرى كه سرانجام خطر را از موسى برطرف ساخت و اين رسالت بزرگى بود كه اين مرد هوشيار و شجاع در اين مرحله حساس انجام داد، و چنانكه بعدا خواهيم ديد احتمالا جان خود را بر سر اين كار نهاد.