تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۵۴
آيه ۱۸ -۲۰
آيه و ترجمه
وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الاَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوب لَدَى الحَْنَاجِرِ كَظِمِينَ مَا لِلظلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شفِيعٍ يُطاعُ(۱۸) يَعْلَمُ خَائنَةَ الاَعْينِ وَ مَا تخْفِى الصدُورُ(۱۹) وَ اللَّهُ يَقْضى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَقْضونَ بِشىْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السمِيعُ الْبَصِيرُ(۲۰) ترجمه : ۱۸ - آنها را از روز نزديك بترسان ، روزى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مى رسد، و تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى گردد، براى ستمكاران دوستى وجود ندارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود. ۱۹ - او چشمهائى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند، و از آنچه در سينه ها پنهان است با خبر است . ۲۰ - خداوند به حق داورى مى كند، و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه داورى ندارند، خداوند شنوا و بينا است . تفسير: روزى كه جانها به لب مى رسد! اين آيات همچنان ادامه توصيف قيامت است و در حقيقت در اين آيات هفت ويژگى ديگر از ويژگيهاى قيامت و حوادث هول انگيز و دهشت زاى آن كه هر انسان مؤ منى را عميقا در فكر فرو مى برد بيان شده است :
نخست مى گويد: (( آنها را از روز نزديك بترسان (و انذرهم يوم الازفة ). « آزفة » در لغت به معنى نزديك است ، و چه نامگذارى عجيبى است كه به جاى « يوم القيامة » « يوم الازفة » بيان شده ، تا بيخبران نگويند: هنوز تا قيامت زمان بسيار زيادى است ، فكر خود را مشغول قيامت نكنيد كه وعده اى است نسيه ! و اگر درست بنگريم مجموعه عمر دنيا در برابر عمر قيامت لحظه زود گذرى بيش نيست ، و چون هيچ تاريخى از سوى خداوند براى آن به كسى حتى به پيامبران اعلام نشده است بايد هميشه آماده استقبال از آن بود. دومين توصيف اينكه : در آن روز از شدت هول و ترس دلها به گلوگاه مى رسد! (اذ القلوب لدى الحناجر). به هنگامى كه انسان در تنگناهاى سخت قرار مى گيرد احساس مى كند كه گوئى قلبش دارد از جا كنده مى شود، گوئى مى خواهد از حنجره اش بيرون پرد، عرب از اين حالت تعبير به « بلغت القلوب الحناجر» مى كند، و شايد معادل آن در فارسى اين باشد كه ميگوئيم جانش به لب رسيد، و گرنه روشن است كه قلب به معنى مركز پخش خون هرگز از جاى خود حركت نمى كند و به گلوگاه نمى رسد. و نيز ممكن است قلب كنايه از جان باشد، يعنى جانش به گلوگاه رسيده بود، گوئى روح از بدنش تدريجا خارج شده ، و تنها كمى از آن باقيمانده است . به هر حال چنان هول و اضطرابى از حساب و كتاب دقيق الهى ، و بيم از رسوائى در حضور جميع خلايق ، و گرفتارى در عذاب دردناكى كه خلاصى از آن ممكن نيست ، به انسان دست مى دهد كه با هيچ بيانى قابل شرح نيست .
در توصيف سوم مى گويد: « وجود آنها مملو از غم و اندوه مى شود اما توانائى اظهار آن را ندارند» (كاظمين ). « كاظم » از ماده « كظم » در اصل به معنى بستن دهان مشكى است كه پر از آب باشد سپس در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند اما به دلائل مختلفى آن را اظهار نمى دارند اطلاق شده است . اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانكاهى شود اما بتواند فرياد كند ممكن است كمى آرام گيرد، اما افسوس كه در آنجا حتى جاى فرياد و نعره زدن نيست ، آنجا صحنه بروز همه اسرار نهان و پيشگاه داورى حق و محضر عدل پروردگار، و حضور جمع خلايق است ، فرياد چه سودى دارد؟! چهارمين توصيف اينكه : براى ستمكاران دوستى وجود ندارد (و ما للظالمين من حميم ). آن گروه از دغل دوستان كه همچون مگسان گرد شيرينى به هنگام قدرت اطراف آنها را گرفته بودند، و با تملق و چاپلوسى خود را يارانى وفادار و جانثار، و يا غلامانى خانه زاد، معرفى مى كردند، همه گرفتار كار خويشند، و به ديگرى نمى پردازند، آرى در آن روز نه دوستى براى انسان وجود دارد و نه غمخوارى براى درد دل كردن . در پنجمين توصيف مى فرمايد: و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود (و لا شفيع يطاع ). چرا كه شفاعت شافعان راستين مانند انبيا و اولياء نيز به اذن پروردگار است ، و به اين ترتيب قلم بطلان بر پندار بت پرستان كه بتها را شفعاى خود در پيشگاه خدا مى دانستند مى كشد. در ششمين مرحله يكى از اوصاف خدا را بيان مى كند كه در ضمن توصيفى
براى چگونگى قيامت است ، مى گويد: خدا چشمهائى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند، و از آنچه در سينه ها پنهان است با خبر است (يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور). آرى خدائى كه از حركات مخفيانه چشمها و اسرار درون سينه ها آگاه است در آن روز درباره خلايق دادرسى و قضاوت مى كند، و با اين علم و آگاهى دقيق او روز گنهكاران سياه و تاريك است . در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه از معنى اين آيه از آن حضرت سؤ ال كردند، فرمود: ا لم تر الى الرجل ينظر الى الشى ء و كانه لا ينظر اليه ، فذلك خائنة الاعين : آيا نديده اى گاه انسان به چيزى نگاه مى كند اما چنين وانمود مى كند كه به آن نگاه نمى كند؟ اين نگاههاى خيانت آلود است !. آرى اين نگاهها خواه به نواميس مردم باشد و يا امور ديگرى كه نگاه كردن به آن ممنوع است بر خداوندى كه ذره اى از آنچه در آسمانها و زمين است از علم او مخفى نيست پنهان نمى ماند، لا يغرب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض (سبا - ۳). در حديث ديگرى آمده است : يكى از ياران پيامبر در كنار يكى از مخالفان سرسخت اسلام در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشسته بود، بعد از آنكه آن مرد مخالف از محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امان گرفت و بيرون رفت عرض كرد: چرا اشاره اى نفرموديد.
تا بر خيزيم و گردنش را بزنيم پيش از آنكه از شما امان بگيرد؟! رسول خدا فرمود: ان النبى لا تكون له خائنة الاعين : پيامبران نگاه مخفيانه و خائنانه ندارند!. البته خيانت چشمها اشكال مختلفى دارد: گاه به صورت نگاههاى دزدكى و استراق بصر نسبت به زنان بيگانه است ، و گاه به صورت اشاراتى با چشم به منظور تحقير يا عيبجوئى از ديگران ، و يا اشاراتى كه مقدمه توطئه ها و نقشه هاى شيطانى است . راستى اگر انسان به يك چنين حسابرسى دقيقى در قيامت مؤ من باشد كه حتى نگاهها، و انديشه ها، با انگيزه هائى كه دارند همگى زير سوال مى روند، و دقيقا بررسى مى شوند، حد اعلاى تقوى در وجود او زنده خواهد شد، و چه اثرى دارد اين ايمان به معاد و مراقبت الهى و حسابرسى قيامت در تربيت نفوس انسانها؟! مى گويند: يكى از علماى بزرگ پس از پايان تحصيلات خود در حوزه علميه نجف هنگامى كه مى خواست به كشورش باز گردد ضمن خدا حافظى با استادش از او تقاضاى پند و موعظه اى كرد، او گفت : بعد از تمام اين زحمتها آخرين اندرزم كلام خدا است ، اين آيه را هرگز فراموش مكن ا لم يعلم بان الله يرى : آيا انسان نمى دانست كه خدا همه چيز را مى بيند (علق - ۱۴). آرى از ديدگاه يك فرد مؤ من واقعى ، تمام عالم محضر خدا است ، و همه كارها در حضور او انجام مى گيرد، همين شرم و حضور براى دورى از گناهان كافى است .
در هفتمين توصيف از قيامت كه آن نيز به صورت توصيف خداوند مطرح شده مى فرمايد: خداوند به حق داورى مى كند (و الله يقضى بالحق ). و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه قضاوت و داورى ندارند (و الذين يدعون من دونه لا يقضون بشى ء). آرى آن روز مقام داورى مخصوص به خدا است ، و او هم جز به حق داورى نمى كند، چرا كه داورى به ظلم يا از جهل و عدم آگاهى ناشى مى شود كه او بر همه چيز حتى اسرار ضمائر احاطه دارد، و يا از عجز و نياز است كه همه اينها از ساحت مقدسش دور مى شد. ضمنا اين جمله دليلى است بر توحيد معبود، زيرا كسى شايستگى عبوديت دارد كه سرانجام داورى به دست او است ، اما بتهائى كه نه در اين جهان خاصيتى دارند و نه در قيامت مرجع داورى هستند چگونه ممكن است شايسته عبوديت باشند؟ اين نكته نيز قابل توجه است كه داورى به حق از ناحيه خداوند معنى گسترده اى دارد كه هم عالم تكوين را شامل مى شود، و هم جهان تشريع را، همانگونه كه تعبير قضا در آيات قرآن نيز در هر دو مورد به كار رفته است ، در يكجا مى خوانيم : و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه : پروردگارت حكم كرده كه جز او را پرستش نكنيد (اسراء - ۲۳) اين قضاوت تشريعى او است . و در جاى ديگر مى فرمايد: اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : هنگامى كه حكم درباره چيزى صادر كند به آن مى گويد: موجود باش ! بلافاصله موجود مى شود! (آل عمران - ۴۷). سرانجام به عنوان تاءكيد بر آنچه در اين آيات گذشت سخن را با اين جمله پايان مى دهد: خداوند شنوا و بينا است (ان الله هو السميع البصير).
بلكه بينائى و شنوائى به معنى واقعى كلمه ، يعنى حضور همه مسموعات و مبصرات و تمام شنيدنيها و ديدنيها نزد او منحصر به ذات پاك خدا است ، و اين تاءكيدى است بر علم و آگاهى او بر همه چيز، و داورى او به حق چرا كه تا كسى سميع و بصير مطلق نباشد داور حق نخواهد بود.
آيه ۲۱-۲۲
آيه و ترجمه
أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِن قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ ءَاثَاراً فى الاَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبهِمْ وَ مَا كانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ(۲۱) ذَلِك بِأَنَّهُمْ كانَت تَّأْتِيهِمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِىُّ شدِيدُ الْعِقَابِ(۲۲) ترجمه : ۲۱ - آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟ آنها از نظر قدرت و ايجاد آثار مهمى در زمين از اينها برتر بودند، ولى خداوند آنها را به گناهانشان گرفت ، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند. ۲۲ - اين بخاطر آن بود كه فرستادگان آنان پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند ولى آنها همه را انكار مى كردند، لذا خداوند آنها را گرفت (و كيفر داد) كه او قوى و شديدالعقاب است . تفسير: عاقبت دردناك پيشينيان ستمگر را بنگريد! از آنجا كه روش قرآن در بسيارى از آيات اين است كه بعد از ذكر
كليات در مورد مسائل حساس و اصولى آن را با مسائل جزئى و محسوس مى آميزد، و دست انسانها را گرفته و براى پيجوئى اين مسائل به تماشاى حوادث گذشته و حال مى برد، آيات مورد بحث نيز بعد از گفتگوهاى گذشته پيرامون مبدا و معاد و حسابرسى دقيق اعمال و عواقب شوم طغيان و گناه ، مردم را به مطالعه حالات پيشينيان و از جمله وضع فرعون و فرعونيان دعوت مى كند. نخست مى فرمايد: « آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود» ؟! (اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ). اين تاريخ مدون نيست كه در اصالت و صحت آن ترديد شود، اين تاريخ زندهاى است كه با زبان بى زبانى فرياد مى كشد، ويرانه هاى قصرهاى تبهكاران ، شهرهاى بلا ديده سركشان ، استخوانهاى پوسيده خفتگان در دل خاك ، و كاخهاى مدفون شده در زمين ، جمله هاى كوبنده اى هستند كه تاريخ واقعى را بى كم و كاست شرح مى دهند! سپس مى افزايد: « آنها كسانى بودند كه در قوت و قدرت و به وجود آوردن آثار مهمى در زمين از اينها نيرومندتر بودند» (كانوا اشد منهم قوة و آثارا فى الارض ). آنچنان حكومت قوى و لشكريان عظيم و تمدن مادى درخشان داشتند كه زندگى مشركان مكه در برابر آنها بازيچه اى بيش نيست ! تعبير به « اشد منهم قوة » هم قدرت سياسى و نظامى آنها را بازگو مى كند و هم قدرت اقتصادى و احيانا قدرت علمى را. تعبير به « آثارا فى الارض » ممكن است اشاره به پيشرفت عظيم كشاورزى آنها باشد همانگونه كه در آيه ۹ سوره روم آمده : اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض
و عمروها اكثر مما عمروها: (( آيا در زمين سير نكردند، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چه شد؟ آنها بسيار نيرومندتر بودند، و زمين را (براى زراعت ) دگرگون ساختند و بيش از آنچه اينها آباد كردند عمران نمودند. و ممكن است اشاره به ساختمانها و بناهاى محكمى باشد كه بعضى از اقوام پيشين در دل كوهها، و در ميان دشتها بنا مى كردند، چنانكه قرآن درباره قوم عاد مى گويد: اتبنون بكل ريع آية تعبثون و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون : « آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد؟ و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد؟ گوئى در جهان جاويدان خواهيد ماند» ؟! (شعراء - ۱۲۸ - ۱۲۹). و در پايان آيه سرنوشت اين اقوام سركش را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: خداوند آنها را به گناهانشان گرفت ، و كسى نبود كه از آنها در برابر خداوند دفاع كند و از عذاب الهى باز دارد: (فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق ). نه كثرت نفرات آنها مانع از عذاب الهى شد، و نه قدرت و شوكت و مال و ثروت بى حسابشان . كرارا در آيات قرآن اخذ (گرفتن ) به معنى مجازات كردن آمده است ، اين به خاطر آنست كه براى انجام يك مجازات سنگين نخست طرف را بازداشت مى كنند و سپس كيفر مى دهند. در آيه بعد آنچه را به طور اجمال قبلا گفته است شرح مى دهد و مى فرمايد: « اين مجازات دردناك الهى به خاطر اين بود كه فرستادگان آن پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند و آنها همه را انكار مى كردند» (ذلك بانهم كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فكفروا).
چنان نبود كه آنها غافل و بى خبر باشند، و يا كفر و گناهشان ناشى از عدم اتمام حجت گردد، نه رسولان آنها پى درپى مى آمدند (چنانكه از تعبير كانت تاتيهم استفاده مى شود) اما آنها هرگز در برابر اوامر الهى تسليم نشدند، چراغهاى هدايت را مى شكستند، و به رسولان دلسوز خود پشت مى كردند و گاه آنها را مى كشتند. « اينجا بود كه خداوند آنها را گرفت و كيفر داد» (فاخذهم الله ). « زيرا او قوى و شديدالعقاب است » (انه قوى شديد العقاب ). در جاى رحمت « ارحم الراحمين » است ، و در جاى خشم و غضب « اشد المعاقبين » .
آيه ۲۳-۲۷
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَتِنَا وَ سلْطنٍ مُّبِينٍ(۲۳) إِلى فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ قَرُونَ فَقَالُوا سحِرٌ كذَّابٌ(۲۴) فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ وَ استَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ مَا كيْدُ الْكَفِرِينَ إِلا فى ضلَلٍ(۲۵) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونى أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنى أَخَاف أَن يُبَدِّلَ دِينَكمْ أَوْ أَن يُظهِرَ فى الاَرْضِ الْفَسادَ(۲۶) وَ قَالَ مُوسى إِنى عُذْت بِرَبى وَ رَبِّكم مِّن كلِّ مُتَكَبرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الحِْسابِ(۲۷) ترجمه : ۲۳ - ما موسى را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم . ۲۴ - به سوى فرعون و هامان و قارون ، ولى آنها گفتند او ساحر بسيار دروغگوى است . ۲۵ - هنگامى كه حق از سوى ما براى آنها آمد گفتند: پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد، و زنانشان را (براى اسارت و خدمت ) زنده بگذاريد، اما نقشه كافران جزء در گمراهى نيست (و نقش بر آب مى شود). ۲۶ - و فرعون گفت : بگذاريد من موسى را بكشم و او پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! من از اين مى ترسم كه آئين شما را دگرگون سازد و يا در اين زمين فساد بر پا كند!
۲۷ - موسى گفت : من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم و از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد. تفسير: بگذاريد موسى را بكشم !! به دنبال اشاره اى كه در آيات قبل پيرامون سرنوشت دردناك اقوام پيشين آمده بود در اين آيات به شرح يكى از اين ماجراها پرداخته ، و انگشت روى داستان موسى و فرعون و هامان و قارون مى گذارد. درست است كه داستان موسى و فرعون در بسيارى از سوره هاى قرآن تكرار شده ، ولى بررسى آن نشان مى دهد كه هرگز جنبه تكرارى ندارد، بلكه در هر مورد از زاويه خاصى به آنها نگاه شده است ، چنانچه در مورد بحث منظور بيش از همه پيش كشيدن ماجراى مؤ من آل فرعون است و بقيه بيان زمينهاى است براى اين ماجراى مهم . نخست مى فرمايد: ما موسى را با آيات خود و سلطان مبين فرستاديم (و لقدارسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين ). « به سوى فرعون و هامان و قارون ، اما آنها گفتند: او ساحر بسيار دروغگوئى است !» (الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب ). در اينكه ميان آيات و سلطان مبين چه تفاوتى است ؟ تفسيرهاى مختلفى از سوى مفسران بيان شده است : بعضى آيات را اشاره به دلائل روشن ، و سلطان مبين را اشاره به معجزات مى دانند. در حالى كه بعضى ديگر آيات را اشاره به آيات تورات و سلطان مبين را اشاره به معجزات شمرده اند.
بعضى نيز احتمال داده اند كه آيات همه انواع معجزات موسى را شامل مى شود، اما « سلطان مبين » معجزات برجسته او همچون معجزه عصا و يد بيضا است كه موجب سلطه آشكار او بر فرعون شد. بعضى ديگر آيات را به معنى معجزات و سلطان مبين را به معنى سلطه قاهره و نفوذ الهى موسى دانسته اند كه مانع از قتل او و خاموش ساختن دعوتش گرديد. هيچيك از اين تفسيرها مدرك روشنى ندارد، آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه سلطان مبين معمولا به معنى دليل روشن و محكمى است كه باعث سلطه آشكار مى گردد، چنانكه در آيه ۲۱ سوره نمل در داستان سليمان و هدهد مى خوانيم : سليمان مى گويد: هدهد را نمى بينم ، او چرا غائب شده ؟ من او را كيفر سختى خواهم داد، يا او را ذبح مى كنم و يا سلطان مبين (دليل روشن ) براى غيبت خود بياورد. و در آيه ۱۵ سوره كهف مى خوانيم « لولا ياتون عليهم بسلطان مبين » چرا آنها براى معبودهاى خود دليل روشنى نمى آورند؟! « آيات » نيز كرارا در قرآن به معنى معجزات آمده است . بنابراين تعبير به « آيات » اشاره به معجزات موسى و سلطان مبين به معنى منطق نيرومند و دلائل دندانشكنى است كه موسى در برابر فرعونيان داشت . به هر حال موسى هم مجهز به منطق عقل بود، و هم كارهاى خارق العاده اى كه نشانه ارتباط او با عالم ماوراء طبيعت بود انجام مى داد، ولى موضعگيرى سركشان فرعونى در مقابل او چيزى جز اين نبود كه او را متهم به سحر و كذب مى كردند. اتهام سحر در برابر آيات و معجزات بود، و تكذيب در برابر استدلالات منطقى ، و اين خود شاهد ديگرى است براى تفسيرى كه در مورد اين دو تعبير
برگزيديم . آرى هميشه سردمداران كفر براى خنثى كردن دلائل صدق مردان حق برچسبهاى دروغين از اين قبيل پيدا مى كردند كه امروز هم نمونه هاى فراوانى از آن با چشم خود مى بينيم . قابل توجه اينكه نام سه كس در اين آيه آمده است كه هر كدام مظهر و سمبل چيزى بودند: « فرعون » سمبل طغيان و سركشى و حاكميت ظلم و جور. « هامان » مظهر شيطنت و طرحهاى شيطانى . و « قارون » مظهر ثروتمند ياغى و استثمارگر كه براى حفظ ثروت خويش از هيچ كارى ابا نداشت . به اين ترتيب موسى (عليه السلام ) مامور بود به ظلم حاكمان بيدادگر، و شيطنت سياستمداران خائن ، و تعدى ثروتمندان مستكبر پايان دهد و جامعه اى بر اساس عدالت و داد از نظر سياسى و فرهنگى و اقتصادى بسازد، اما آنها كه منافع نامشروعشان در خطر بود سخت به مقاومت برخاستند. آيه بعد بخشى از طرحهاى شيطانى آنها را بازگو كرده ، مى گويد: هنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد بجاى اينكه آن را مغتنم بشمرند به مقابله برخاستند، و گفتند: پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد، و زنانشان را (براى اسارت و خدمت ) زنده بگذاريد! (فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نسائهم ). اين تعبير نشان مى دهد كه مساءله قتل فرزندان پسر و زنده نگه داشتن دختران تنها در دوران قبل از تولد موسى (عليه السلام ) نبوده ، بلكه بعد از قيام و نبوت او نيز
اين كار تكرار شد، آيه ۱۲۹ سوره اعراف نيز شاهد اين مدعا است كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) گفتند: اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا: پيش از آنكه بيائى و بعد از آنكه آمدى در هر دو زمان ما را آزار كرده و مى كنند. اين سخن را بنى اسرائيل بعد از مساله توطئه قتل فرزندان مؤ منان از سوى فرعونيان بيان كردند. به هر حال اين يك نقشه شوم و مستمر حكومتهاى شيطانى است كه نيروهاى فعال را به نابودى مى كشانند و نيروهاى غيرفعال را براى بهره كشى زنده نگه مى دارند، و چه جاى تعجب كه اين نقشه هم قبل از تولد موسى در ميان بنى اسرائيل كه به صورت بردگانى در دست فرعونيان بودند عملى شده باشد و چه بعد از قيام موسى (عليه السلام ) اين يك حركت ضد انقلابى بود تا نيروهاى بنى اسرائيل را شديدا سركوب كند و هرگز نتوانند قد علم نمايند. اما قرآن در پايان آيه مى افزايد نقشه هاى كافران جز در ضلالت و گمراهى نيست - تيرهائى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد (و ما كيد الكافرين الا فى ضلال ). و از آنجائى كه هرگز باور ندارند فاجعه ها دامنگيرشان مى شود، اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق سرانجام بر نيروى باطل غلبه كنند. درگيرى و نزاع ميان موسى (عليه السلام ) و پيروانش از يكسو، و فرعون و طرفدارانش از سوى ديگر بالا گرفت ، و حوادث بسيارى در اين ميان واقع شد كه قرآن در اين مقطع از بحث از ذكر آنها صرفنظر مى كند، و براى رسيدن به هدف خاصى كه بعدا خواهيم دانست به سراغ اين نكته مى رود كه وقتى كار بجاى باريكى كشيد فرعون براى جلوگيرى از پيشرفت حركت انقلابى موسى (عليه السلام ) تصميم بر قتل او گرفت ، ولى گويا مشاوران و ملاء او مخالفت مى كردند.
قرآن مى گويد: فرعون گفت : بگذاريد من موسى را به قتل برسانم و او پروردگارش را بخواند تا نجاتش دهد! (و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربه ). از اين تعبير استفاده مى شود كه اكثريت مشاوران كه مانع قتل موسى بودند يا لااقل بعضى از آنان به اين امر استدلال مى كردند كه با توجه به كارهاى خارق العاده موسى ممكن است نفرينى كند و خدايش عذاب بر ما نازل كند، اما فرعون مغرور مى گويد: من او را مى كشم هر آنچه باداباد! البته معلوم نيست انگيزه واقعى اطرافيان و مشاوران در اين ممانعت چه بود؟ در اينجا احتمالات زيادى وجود دارد كه ممكن است همه آنها با هم صحيح باشد. نخست ترس از عذاب احتمالى پروردگار. دوم ترس از اينكه موسى بعد از كشته شدن به عنوان يك شهيد و قهرمان در هاله ى از قدس فرو رود و آئين او مؤ منان و هواخواهان بسيارى پيدا كند، مخصوصا اگر اين ماجرا بعد از داستان مبارزه موسى با ساحران و غلبه عجيب و خارق العاده او بر آنان رخ داده باشد، و ظاهرا چنين است زيرا موسى در نخستين برخورد با فرعون دو معجزه بزرگ خود (معجزه عصا و يد بيضاء) را نشان داده بود، و همين امر سبب شد كه فرعون او را ساحر بخواند، و دعوت براى مبارزه با جمع ساحران بنمايد، و اميدوار بود از اين طريق بتواند بر موسى غلبه كند لذا در انتظار روز موعود به سر مى برد. با اين حال دليلى ندارد كه فرعون در اين فاصله زمانى تصميم قتل موسى را گرفته باشد، يا از تبديل دين و آئين مردم مصر در وحشت فرو رود.
خلاصه اينكه آنها معتقد بودند موسى شخصا يك « حادثه » است ، اما اگر در آن شرايط كشته شود تبديل به يك « جريان » خواهد شد، جريانى بزرگ و پر شور كه كنترل آن بسيار مشكل خواهد بود. بعضى ديگر از اطرافيان فرعون كه دل خوشى از او نداشتند مايل بودند موسى زنده بماند و فكر فرعون را به خود مشغول دارد، تا آنها آسوده خاطر زندگى كنند و دور از چشم فرعون به سوء استفاده مشغول باشند، چرا كه اين يك برنامه هميشگى است كه اطرافيان شاهان مايلند هميشه فكر آنها مشغول كارى باشد و آنها آسوده خاطر به تاءمين منافع نامشروع خود بپردازند، لذا گاهى دشمنان خارجى را تحريك مى كردند تا از شر فراغت شاه در امان بمانند! سپس فرعون براى توجيه تصميم قتل موسى دو دليل براى اطرافيانش ذكر مى كند: يكى جنبه به اصطلاح دينى و معنوى دارد، و ديگر جنبه دنيوى و مادى مى گويد: « من از اين مى ترسم كه آئين شما را عوض كند! و دين نياكانتان را بر هم زند» ! (انى اخاف ان يبدل دينكم ). « يا اينكه فسادى بر روى زمين آشكار سازد» (او ان يظهر فى الارض الفساد) اگر سكوت كنم آئين موسى به سرعت در اعماق قلوب مردم مصر نفوذ مى كند، و آئين مقدس بت پرستى كه حافظ قوميت و منافع شما است جاى خود را به يك آئين توحيدى بر ضد شما مى دهد! و اگر امروز سكوت كنم و بعد از مدتى اقدام به مبارزه با موسى نمايم
هواخواهان بسيارى پيدا مى كند و درگيرى شديدى به وجود مى آيد كه مايه خونريزى و فساد و نا آرامى در سطح كشور خواهد بود، بنابراين مصلحت اين است كه هر چه زودتر او را به قتل برسانم . البته « دين » از دريچه فكر فرعون چيزى جز پرستش او و يا بتهاى ديگر نبود، آئينى در مسير تخدير و تحميق مردم ، و وسيله اى براى مقدس شمردن سلطه جابرانه آن مرد خونخوار! و « فساد» نيز از نظر او به وجود آمدن يك انقلاب ضد استكبارى براى آزاد ساختن توده هاى اسير و دربند و محو آثار بت پرستى و احياى توحيد بود. و هميشه جباران و مفسدان براى توجيه جنايات خود و مبارزه با مردان خدا به اين دو بهانه دروغين دست زده اند كه هم امروز نيز نمونه هايش را در گوشه و كنار دنيا با چشم خود مى بينيم . اكنون ببينيم موسى (عليه السلام ) كه ظاهرا در آن مجلس حضور داشت چه عكس العملى نشان داد؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: « موسى گفت : من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد!» (و قال موسى انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب ). موسى اين سخن را با قاطعيت و اطمينانى كه مولود از ايمان نيرومند و اتكاى او بر ذات پاك پروردگار بود بيان كرد و نشان داد كه از چنين تهديدى ترسى به خود راه نداده است . اين گفتار موسى (عليه السلام ) به خوبى نشان مى دهد افرادى كه داراى اين دو ويژگى باشند آدمهاى خطرناكى محسوب مى شوند: « تكبر» و « عدم ايمان به روز قيامت » و بايد از چنين افرادى به خدا پناه برد!
تكبر سبب مى شود كه انسان جز خود و افكار خودش را نبيند، آيات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسد، و اندرز دوستان و اطرافيان را محافظه كارى و ضعف نفس بشمرد! و « عدم ايمان به روز حساب » سبب مى شود كه هيچ حسابى در برنامه و كار او نباشد، و حتى در برابر قدرت نامحدود پروردگار، با قدرت بسيار ناچيزش به مبارزه برخيزد، و به جنگ پيامبران او برود، چرا كه حسابى در كار نيست . اكنون ببينيم سرانجام اين تهديد فرعون به كجا منتهى شد؟ آيات بعد پرده از روى اين مساءله بر مى دارد و چگونگى نجات موسى را از چنگال آن مرد مغرور متكبر روشن مى سازد.