تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۷۰
آيه ۴۱-۴۵
آيه و ترجمه
ظهَرَ الْفَسادُ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسبَت أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْض الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۴۱) قُلْ سِيرُوا فى الاَرْضِ فَانظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ كانَ أَكثرُهُم مُّشرِكِينَ(۴۲) فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئذٍ يَصدَّعُونَ(۴۳) مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صلِحاً فَلاَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ(۴۴) لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ مِن فَضلِهِ إِنَّهُ لا يحِب الْكَفِرِينَ(۴۵)
ترجمه : ۴۱ - فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهائى كه مردم انجام داده اند آشكار شده ، خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد (به سوى حق ) بازگردند. ۴۲ - بگو در زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند چگونه بود؟ بيشتر آنها مشرك بودند. ۴۳ - روى خود را به سوى آئين مستقيم و پايدار كن ، پيش از آنكه روزى فرارسد كه هيچكس قدرت ندارد آن را از خدا بازگرداند، در آن روز مردم به گروه هائى تقسيم مى شوند. ۴۴ - هر كس كافر شود كفرش بر زيان خود او است و آنها كه عمل صالح انجام دهند (پاداش الهى را) به سود خودشان آماده مى سازند. ۴۵ - اين براى آنست كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد، او كافران را دوست ندارد. تفسير: سرچشمه فساد، اعمال خود مردم است ! در آيات گذشته ، سخن از شرك در ميان بود و مى دانيم ريشه اصلى تمام مفاسد فراموش كردن اصل توحيد و روى آوردن به شرك است ، لذا در آيات مورد بحث نخست سخن از ظهور فساد در زمين به خاطر اعمال مردم به ميان آورده ، مى گويد: «فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهائى كه مردم انجام داده اند آشكار شده » (ظهر الفساد فى البحر و البر بما كسبت ايدى الناس ). «خدا مى خواهد عكس العمل كارهاى مردم را به آنها نشان دهد و نتيجه بعضى از اعمالى را كه انجام داده اند به آنها بچشاند، شايد بيدار شوند، و به سوى حق بازگردند»! (ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ). آيه فوق معنى وسيع و گسترده اى را پيرامون ارتباط «فساد» و «گناه »
با يكديگر بيان مى كند كه نه مخصوص سرزمين مكه و حجاز است ، و نه عصر و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلكه به اصطلاح از قبيل قضيه حقيقيه است كه پيوند محمول و «موضوع » را بيان مى كند، به عبارت ديگر هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است ، و در ضمن يك هدف تربيتى دارد، تا مردم طعم تلخ نتيجه اعمالشان را بچشند، شايد به خود آيند. بعضى مى گويند: اين آيه ناظر به آن قحطى و خشكسالى ميباشد كه به خاطر نفرين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دامان مشركان مكه را گرفت ، باران قطع شد، بيابانها خشكيد و خشكيده تر شد، و حتى استفاده از صيد دريا (درياى احمر) براى آنها مشكل گشت . به فرض كه اين سخن از نظر تاريخى صحيح باشد تنها بيان يك مصداق است و معنى آيه را در مساءله ارتباط فساد و گناه هرگز محدود نمى كند، نه محدود به آن زمان و مكان و نه محدود به خشكسالى و كمى باران . از آنچه در بالا گفتيم به خوبى روشن مى شود بسيارى از تفسيرهاى محدود و موضعى كه از بعضى از مفسران ذيل اين آيه نقل شده به هيچوجه قابل قبول نيست ، مثل اينكه مراد از فساد در خشكيها، قتل هابيل به دست قابيل است ، و منظور از فساد در دريا غصب كشتيها در عصر موسى و خضر است . يا اينكه منظور از فساد دريا و صحرا زمامداران فاسدى هستند كه همه اين مناطق را به فساد مى كشند. البته ممكن است يكى از مصداقهاى فساد اين چنين افراد بوده باشند كه بر اثر دنياپرستى و مجامله و تن در دادن مردم به ذلت ، بر سر آنها مسلط مى شوند اما مسلما تمام مفهوم آيه اين نيست . جمعى از مفسران نيز در معنى «فساد بحر» به گفتگو نشسته اند: بعضى گفته اند: بحر به معنى شهرهائى است كه در كنار دريا است ، و بعضى
گفته اند بحر به معنى مناطق حاصلخيز و پر باغ و زراعت است . ما دليلى بر اينگونه تكلفات نمى بينيم ، چرا كه «بحر» معنى معروفى دارد كه همان دريا است و فساد در آن ، ممكن است به صورت كمبود مواهب دريائى و يا ناامنيها و جنگهائى كه در درياها به وقوع مى پيوست باشد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : حيات دواب البحر بالمطر فاذا كف المطر ظهر الفساد فى البحر و البر، و ذلك اذا كثرت الذنوب و المعاصى : «زندگى موجودات دريا به وسيله باران است هنگامى كه باران نبارد هم خشكيها به فساد كشيده مى شود، و هم دريا، و اين هنگامى است كه گناهان فزونى گيرد»!. البته آنچه در اين روايت آمده بيان يك مصداق روشن از فساد است ، و نيز آنچه در رابطه با نزول باران و حيات حيوانات دريائى در اين حديث ذكر شده مساله اى است كه دقيقا به تجربه رسيده كه هر وقت باران كمتر ببارد ماهى در دريا كم خواهد شد، و حتى از بعضى از ساحلنشينان شنيديم كه مى گفتند: فايده باران براى دريا بيش از فايده آن براى صحرا است ))! در زمينه رابطه فساد بر و بحر با گناهان مردم تحليلهاى ديگرى داريم كه به خواست خدا در بحث نكات خواهد آمد. در آيه بعد براى اينكه مردم شواهد زنده اى را در مساءله ظهور فساد در زمين به خاطر گناه انسانها با چشم خود بينند، دستور سير در ارض را مى دهد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: «بگو شما در روى زمين به گردش پردازيد، حال امتهاى پيشين را جستجو كنيد، و اعمال و سرنوشت آنها را مورد بررسى قرار دهيد ببينيد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند به كجا رسيد»؟! (قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة الذين من قبل ).
قصرها و كاخهاى ويران شده آنها را بنگريد، خزائن به تاراج رفته آنها را تماشا كنيد، جمعيت نيرومند پراكنده آنها را مشاهده نمائيد، و سرانجام قبرهاى درهم شكسته و استخوانهاى پوسيده آنها را بنگريد. ببينيد سرانجام ظلم و ستم و گناه و شرك آنها چه شد؟ ببينيد اگر آنها آشيانه مرغان را سوزاندند، چگونه خانه اين صيادان نيز به ويرانى كشيده شد؟ آرى «اكثر آنها مشرك بودند» (كان اكثرهم مشركين ). و شرك ام الفساد و مايه تباهى آنها شد. جالب توجه اينكه هنگامى كه در آيات قبل سخن از نعمتهاى خدا بود، نخست آفرينش و خلقت انسان را مطرح كرد، سپس روزى دادن به او را (الله الذى خلقكم ثم رزقكم ) ولى در آيات مورد بحث هنگامى كه سخن از مجازات الهى مى گويد: نخست اشاره به زوال نعمتها بر اثر گناه مى كند، سپس نابودى و هلاكت بر اثر شرك ، چرا كه به هنگام بخشش ، اول موهبت خلقت است و بعد روزى ، و به هنگام باز پس گرفتن ، نخست زوال نعمت است و بعد هلاكت . تعبير به «اكثرهم مشركين » با توجه به اينكه اين سوره مكى است و مسلمانان آن روز در اقليت قرار داشتند، شايد اشاره به اين است كه از انبوه مشركان نهراسيد كه خداوند گروه هاى عظيمى از اين قبيل افراد را در گذشته هلاك و نابود كرده است ، و هم هشدارى است براى اين طغيانگران كه سير در ارض كنند و پايان كار پيشينيان هم مسلك خود را با چشم ببينند. و از آنجا كه پند گرفتن و بيدار شدن ، و سپس بازگشتن به سوى خدا، هميشه مفيد و مؤ ثر نيست ، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده چنين مى گويد: ((صورت خود را به سوى دين و آئين مستقيم و پا بر جا (آئين توحيد خالص ) قرار
ده ، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه هيچكس قدرت ندارد آن روز را از خدا بازگرداند و برنامه الهى را تعطيل كند، و در آن روز مردم گروه گروه مى شوند و صفوف از هم جدا مى گردد گروهى در بهشت و گروهى در دوزخ (فاقم وجهك للدين القيم من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من الله يومئذ يصدعون ). توصيف دين به «قيم » با توجه به اينكه قيم به معنى ثابت و برپادارنده است در حقيقت اشاره به دليل اين توجه مستمر به دين است ، يعنى چون آئين اسلام آئينى است ثابت و مستقيم ، و برپادارنده نظام زندگى مادى و معنوى مردم ، هرگز از آن منحرف مشو. و اينكه خطاب را متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند، براى اين است كه ديگران حساب كار خويش را برسند. تعبير به «يصدعون » از ماده «صدع » در اصل به معنى شكستن و شكافتن ظرف است ، ولى تدريجا به معنى هرگونه پراكندگى و تفرق به كار رفته است ، و در اينجا اشاره به جدائى صفوف بهشتيان و دوزخيان مى باشد كه هر يك از اين دو صف نيز به صفوفى تقسيم مى شوند، به تناسب سلسله مراتب درجات بهشتى ، و دركات دوزخى .
آيه بعد در حقيقت شرحى است براى اين جدائى صفوف در قيامت ، مى فرمايد: «هر كسى كافر شد كفرش بر زيان خود او است » و وبالش دامنگير او (من كفر فعليه كفره ). ((و اما آنها كه عمل صالحى انجام دادند (پاداش الهى را) به سود خودشان آماده و مهيا مى سازند)) (و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون ). «يمهدون » از ماده «مهد» (بر وزن عهد) - همانگونه كه راغب در مفردات گفته - در اصل به معنى گاهواره يا محلى است كه براى كودك آماده مى كنند، سپس «مهد» و «مهاد» به معنى وسيعترى يعنى هر مكان مهيا و آماده اى (كه نهايت آرامش و آسايش در آن است ) گفته شده است ، انتخاب اين تعبير براى بهشتيان و مؤ منان صالح نيز از همين نظر است . خلاصه اينكه گمان نكنيد ايمان و كفر و اعمال زشت و زيباى شما براى خدا اثرى دارد، اين شما هستيد كه از آن شاد و خشنود، يا ناراحت و غمگين مى شويد. جالب اينكه : در مورد كفار با همان جمله من كفر فعليه كفره قناعت كرده ولى در مورد مؤ منان در آيه بعد توضيح مى دهد كه نه تنها اعمال خود را در آنجا مى بينند، بلكه خدا مواهب بيشترى كه شايسته فضل و كرم او است به آنها مى بخشد مى گويد: «هدف اين است كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده ، و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد» (ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات من فضله ). مسلما اين فضل الهى شامل حال كافران نمى شود، «چرا كه خدا كافران را دوست ندارد» (انه لا يحب الكافرين ). بديهى است كه با آنها نيز بر طبق عدالت رفتار مى كند و بيش از استحقاقشان
مجازات نخواهد كرد، ولى فضل و موهبتى نيز نصيبشان نخواهد شد.
نكته ها :
۱ - رابطه «گناه » و «فساد»! بدون شك هر كار خلافى در وضع «جامعه »، و از طريق آن در وضع «افراد» اثر مى گذارد، و موجب نوعى فساد در سازمان اجتماعى مى شود، گناه و كار خلاف و قانونشكنى همانند يك غذاى ناسالم و مسموم است كه در سازمان بدن انسان چه بخواهيم و چه نخواهيم تاثير نامطلوب خواهد گذارد، و انسان گرفتار واكنش طبيعى آن مى شود. «دروغ » سلب اعتماد مى كند. «خيانت در امانت » روابط اجتماعى را بر هم مى زند. «ظلم » هميشه منشا ظلم ديگرى است . «سوء استفاده از آزادى » به ديكتاتورى مى انجامد، و ديكتاتورى به انفجار. «ترك حقوق محرومان » كينه و عداوت مى آفريند، و تراكم كينه ها و عداوتها اساس جامعه را متزلزل مى سازد. خلاصه اينكه : هر كار نادرست چه در مقياس محدود و چه گسترده ، عكس العمل نامطلوبى دارد و يكى از تفسيرهاى آيه ظهر الفساد فى البحر و البر بما كسبت ايدى الناس همين است (اين رابطه طبيعى «گناه » و «فساد» است ). ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان علاوه بر اينها، يك سلسله آثار شوم با خود همراه مى آورند كه ارتباط و پيوندشان با آن آثار لااقل از نظر طبيعى ناشناخته است . مثلا در روايات آمده است «قطع رحم » عمر را كوتاه ، و خوردن مال حرام قلب را تاريك ، و شيوع زنا سبب فناى انسانها مى شود و روزى را كم
مى كند و.... حتى در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من يموت بالذنوب اكثر ممن يموت بالاجال : «آنها كه بوسيله گناه از دنيا مى روند بيش از كسانى هستند كه به مرگ طبيعى مى ميرند». نظير همين معنى به تعبير ديگرى در قرآن مجيد آمده است آنجا كه مى فرمايد: و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون : «اگر آنها كه در شهرها و آباديها زندگى مى كنند ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند، بركات آسمانها و زمين را به روى آنها مى گشائيم ، ولى آيات ما را تكذيب كردند، ما نيز آنها را به مجازات اعمالشان گرفتيم »! (اعراف - ۹۶). به اين ترتيب «فساد» در آيه مورد بحث ، اعم از مفاسد اجتماعى و بلاها و سلب بركات است . نكته قابل توجه ديگر اينكه : از آيه فوق ضمنا استفاده مى شود كه يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها، تاثير تربيتى آنها روى انسانها است ، آنها بايد واكنش اعمال خود را ببينند، تا از خواب غفلت بيدار شوند و به سوى پاكى و تقوى باز گردند. نمى گوئيم همه شرور و آفات از اين قبيل است ولى مى گوئيم حداقل بخشى از آنها داراى چنين فلسفه اى است ، و البته فلسفه هاى ديگرى نيز دارد كه در جاى
خود از آن بحث كرده ايم .
فلسفه سير در ارض
مساءله گردش در زمين (سير در ارض ) شش بار در قرآن مجيد در سوره هاى آل عمران ، انعام ، نحل ، نمل ، عنكبوت ، و روم آمده ، كه يكبار از آنها به منظور مطالعه اسرار آفرينش (عنكبوت - ۲۰) و پنج بار ديگر به منظور عبرت گرفتن از عواقب دردناك و شوم اقوام ظالم و جبار و ستمگر و آلوده است . قرآن براى مسائل عينى و حسى كه آثار آن كاملا قابل لمس است در امور تربيتى اهميت خاصى قائل است ، مخصوصا به مسلمانان دستور مى دهد كه از محيط محدود زندگى خود در آيند و به سير و سياحت اين جهان پهناور بپردازند، در اعمال و رفتار اقوام ديگر و پايان كار آنها بينديشند، و از اين رهگذر اندوخته پر ارزشى از آگاهى و عبرت فراهم سازند. قدرتهاى شيطانى در دنياى امروز براى گسترش دامنه استثمار خود در سراسر جهان تمام كشورها و سرزمينها و اقوام مختلف را بررسى كرده و طرز فرهنگ و نقاط قوت و ضعف و صنايع مادى آنها را به خوبى برآورد كرده اند. قرآن مى گويد: بجاى اين جباران شما سير در ارض كنيد و به جاى تصميمهاى شيطانى آنها درسهاى رحمانى بياموزيد. عبرت گرفتن از زندگى ديگران از تجربه هاى شخصى مهمتر و پرارزشتر است ، زيرا در اين تجربه ها بايد انسان زيانهائى متحمل شود تا مسائلى بياموزد ولى در عبرت گرفتن از زندگى و تجارب ديگران ، انسان بى آنكه متحمل سوخت و زيانى شود، توشه گرانبهائى مى اندوزد. دستور قرآن در زمينه «سير در ارض » منطبق بر كاملترين شيوه هائى است
كه امروز بشر براى مطالعات خود به دست آورده ، و آن اينكه پس از فراگرفتن مسائل در كتابها دست شاگردان را مى گيرند و به سير در ارض و مطالعه شواهد عينى آنچه خوانده اند مى برند. البته امروز يكنوع ديگرى سير در ارض تحت عنوان جهانگردى از طرف تمدنهاى شيطانى براى جلب مال و ثروت حرام رائج شده است كه غالبا هدفهاى انحرافى دارد، مانند انتقال فرهنگهاى ناسالم ، عياشى ، هوسرانى ، بى بند و بارى و سرگرميهاى ناسالم ديگر، اين همان جهانگردى ويرانگر است . اسلام طرفدار آن نوع جهانگردى است كه وسيله انتقال فرهنگهاى سالم تراكم تجربه ها، آگاهى از اسرار آفرينش در جهان انسانيت و جهان طبيعت ، و گرفتن درسهاى عبرت از سرنوشت دردناك اقوام فاسد و ستمگر است . ذكر اين نكته نيز بى تناسب نيست كه در اسلام نوع ديگرى از جهانگردى تحت عنوان «سياحت » مورد نهى واقع شده ، چنانكه در حديثى مى خوانيم : لا سياحة فى الاسلام : «سياحت در اسلام نيست » و منظور از آن زندگى كسانى است كه براى تمام عمر يا مدتى از زندگى اجتماعى به كلى جدا مى شدند و بى آنكه فعاليتى داشته باشند در روى زمين به حركت مى پرداختند و همچون رهبانها زندگى مى كردند و سربار اجتماع بودند. به تعبير ديگر كار آنها «رهبانيت سيار» بود در مقابل رهبانهاى ثابتى كه در ديرها منزوى بودند و از جامعه بركنار، و از آنجا كه اسلام با رهبانيت و انزواى اجتماعى مخالف است اين نوع «سياحت » را نيز محكوم مى كند.
دين قيم (آئين پا بر جا)
در آيات فوق به پيامبر دستور داده شده كه تمام توجه خويش را به آئينى معطوف دارد كه مستقيم و ثابت و استوار است ، هيچگونه انحرافى به كجيها ندارد و هيچگونه تزلزلى در پايه هاى آن نيست . قابل توجه اينكه در آيات ديگر قرآن مجيد تعبيرات ديگرى درباره دين آمده است : در آيه ۱۰۵ سوره يونس توصيف به «حنيف » (دينى كه از هرگونه انحراف بر كنار است ). در آيه (۳ سوره زمر) توصيف به «خالص » (الا لله الدين الخالص ). در آيه ۵۲ سوره نحل توصيف به «واصب » آئينى كه غير قابل تغيير و خالى از فنا و زوال است (و له الدين واصبا). و در آيه ۷۸ سوره حج اسلام را به عنوان آئينى كه خالى از هرگونه سختگيرى است توصيف كرده (و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ). و نظير اينها. هر يك از اين امور يكى از ابعاد آئين اسلام را تشكيل مى دهد كه در عين حال لازم و ملزوم يكديگرند، آرى اين چنين دينى را بايد انتخاب كرد، و در راه شناختش كوشيد، و در حفظش تا پاى جان ايستاد.
بازگشتى در قيامت نيست
در آيات فوق درباره قيامت خوانديم يوم لا مرد له من الله : روزى است كه هيچكس نمى تواند آن را از خدا بازدارد و از وقوع آن جلوگيرى كند و يا راهى براى بازگشت به سوى دنيا بگشايد. شبيه اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد، از جمله در آيه
۴۴ سوره شورى مى خوانيم كه وقتى ظالمان عذاب دردناك الهى را مى بينند مى گويند: فهل الى مرد من سبيل : «آيا راهى به سوى بازگشت هست »؟ و در آيه ۴۷ سوره شورى نيز قيامت به عنوان يوم لا مرد له من الله توصيف شده است . حقيقت اين است كه عالم هستى داراى مراحلى است كه هرگز بازگشت از مرحله بعد به قبل در آن ممكن نيست ، و اين يك سنت تخلف ناپذير پروردگار است . آيا هرگز طفل - خواه كامل متولد شده باشد يا ناقص - ممكن است به عالم جنين بازگردد؟ آيا ميوهاى كه از درخت جدا شده - خواه رسيده خواه نارس - امكان دارد بار ديگر به شاخه ها بپيوندد؟ انتقال انسان از اين جهان به جهان ديگر نيز همينگونه است يعنى هيچ راهى به سوى بازگشت نيست ، و اين حقيقتى است كه پشت انسان را مى لرزاند و به انسان بيدارباش مى دهد.