تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۵۰
آيه ۱۴-۱۷
آيه و ترجمه
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشدَّهُ وَ استَوَى ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(۱۴) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَينِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاستَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشيْطنِ إِنَّهُ عَدُوُّ مُّضِلُّ مُّبِينٌ(۱۵) قَالَ رَب إِنى ظلَمْت نَفْسى فَاغْفِرْ لى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(۱۶) قَالَ رَب بِمَا أَنْعَمْت عَلىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ(۱۷) ترجمه : ۱۴ - هنگامى كه نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم ، و اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم .
۱۵ - او در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند، يكى از پيروان او بود، و ديگرى از دشمنانش ، آن يك كه از پيروان او بود از وى در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد، موسى مشت محكمى بر سينه او زد و كار او را ساخت (و بر زمين افتاد و مرد!) موسى گفت : اين از عمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكارى است . ۱۶ - عرض كرد پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم ، مرا ببخش ، خدا او را بخشيد كه او غفور و رحيم است . ۱۷ - عرض كرد پروردگارا! به شكرانه نعمتى كه به من دادى من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود. تفسير: موسى در طريق حمايت از مظلومان در اينجا با سومين بخش از سرگذشت پر ماجراى موسى (عليه السلام ) روبرو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آنكه از مصر به مدين برود، و انگيزه هجرت او مطرح شده است . نخست مى گويد: «هنگامى كه موسى نيرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم » (فلما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ). «اشد» از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است ، و «استوى » از ماده «استواء» به معنى كمال خلقت و اعتدال آن است . در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: بعضى گفته اند «بلوغ اشد» آن است كه انسان از نظر قواى جسمانى به سر حد كمال برسد كه غالبا در سن ۱۸ سالگى است ، و «استواء» همان اعتدال و استقرار در امر حيات و زندگى است كه غالبا بعد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى شود. بعضى ديگر «بلوغ اشد» را به معنى كمال جسمى ، و «استواء» را به معنى
كمال عقلى و فكرى دانسته اند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) كه در كتاب معانى الاخبار نقل شده ميخوانيم : اشد ۱۸ سالگى است ، و استواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد. در ميان اين تعبيرات تفاوت زيادى نيست ، و از مجموعه آن با توجه به معنى لغوى اين دو واژه تكامل نيروهاى جسمى و فكرى و روحى استفاده مى شود. فرق ميان «حكم » و «علم » ممكن است اين باشد كه حكم اشاره به عقل و فهم و قدرت بر داورى صحيح است ، و علم به معنى آگاهى و دانشى است كه جهل با آن همراه نباشد. تعبير «كذلك نجزى المحسنين » به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) به خاطر تقواى الهيش ، و به خاطر اعمال نيك و پاكش ، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خداوند پاداش علم و حكمت به او بدهد، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت ، وحى و نبوت نيست ، زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت . بلكه منظور همان آگاهى و روشنبينى و قدرت بر قضاوت صحيح ، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد، و از اين تعبير اجمالا برمى آيد كه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجا كه در توان داشت به كمك حق و عدالت مى شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشن نيست . به هر حال موسى (عليه السلام ) در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد (و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها). اين شهر كدام شهر بوده ؟ روشن نيست ، اما به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است و به گفته بعضى از مفسران موسى بر اثر مخالفتهائى كه با فرعون و دستگاه
او داشت و روز به روز اوج مى گرفت محكوم به تبعيد از پايتخت مصر شد، ولى او با استفاده از فرصت خاصى كه مردم در حال غفلت بودند وارد پايتخت گرديد. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور وارد شدن در شهر از قصر فرعون بوده باشد، چرا كه معمولا قصرهاى فراعنه را در كنار شهر كه بهتر بتوانند راههاى ورود و خروجش را كنترل كنند مى سازند. منظور از جمله «على حين غفلة من اهلها» موقعى بوده كه مردم شهر كسب و كار خود را تعطيل كرده و كسى دقيقا مراقب اوضاع شهر نبود، اما اينكه چه موقعى بوده ؟ بعضى گفته اند در آغاز شب بوده است كه مردم كسب و كار را تعطيل مى كنند، گروهى راهى خانه خود مى شوند و گروهى نيز به تفريح و سرگرمى و شبنشينى مى پردازند، اين همان ساعتى است كه در بعضى از روايات اسلامى از آن به عنوان ساعت غفلت تعبير شده است . در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: تنفلوا فى ساعة الغفلة و لو بركعتين خفيفتين : در ساعت غفلت نماز نافله بجا آوريد و لو دو ركعت مختصر باشد. و در ذيل اين حديث آمده است : و ساعة الغفلة ما بين المغرب و العشاء. و براستى اين ساعت ، ساعت غفلت است و بسيارى از جنايات و تبهكاريها و انحرافات اخلاقى در همين ساعات آغاز شب انجام مى شود. نه مردم مشغول كسب و كارند و نه در خواب و استراحت ، بلكه يك حالت غفلت عمومى معمولا بر شهرها مسلط مى شود و رواج كار مراكز فساد نيز در همين ساعت است . بعضى نيز احتمال داده اند كه ساعت غفلت نيمه روز به هنگام استراحت .
مردم و تعطيل موقت كار روزانه است ، ولى تفسير اول صحيحتر و دقيقتر به نظر مى رسد. به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى روبرو گرديد دو نفر مرد را ديد كه سخت با هم گلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان و پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش (فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه ). تعبير به «شيعته » نشان مى دهد كه از موسى از همان زمان ارتباطهائى با بنى اسرائيل برقرار كرده بود و گروهى پيرو داشت و احتمالا آنها را براى مبارزه با دستگاه جبار فرعون به عنوان يك هسته مركزى برگزيده بود. هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد از موسى (كه جوانى نيرومند و قوى پنجه بود) در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه ). موسى (عليه السلام ) به يارى او شتافت تا او را از چنگال اين دشمن ظالم ستمگر كه بعضى گفته اند يكى از طباخان فرعون بود و مى خواست مرد بنى اسرائيلى را براى حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد در اينجا موسى مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد (فوكزه موسى فقضى عليه ). بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى نداشت ، و از آيات بعد نيز به خوبى اين معنى روشن مى شود، نه به خاطر اينكه آنها مستحق قتل نبودند، بلكه به خاطر پى آمدهائى كه اين عمل ممكن بود براى موسى و بنى اسرائيل داشته باشد. لذا بلافاصله موسى گفت : اين از عمل شيطان بود، چرا كه او دشمن
و گمراه كننده آشكارى است (قال هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين ). به تعبير ديگر، او مى خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند، هر چند گروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند، اما در آن شرائط اقدام به چنين كارى مصلحت نبود، و چنانكه خواهيم ديد همين امر سبب شد كه ديگر نتواند در مصر بماند و راه مدين را پيش گرفت . سپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد: او گفت : پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم ، مرا ببخش ، و خداوند او را بخشيد، كه او غفور و رحيم است (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم ). مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد، بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمى بايست چنين بى احتياطى كند تا به دردسر و زحمت و رنج بيفتد او در برابر همين ترك اولى از خدا تقاضاى عفو كرد و خدا نيز او را مشمول لطفش قرار داد. موسى گفت : به شكرانه اين نعمت كه مرا مشمول عفو خود قرار دادى و در چنگال دشمنان گرفتار نساختى ، و به شكرانه تمام نعمتهائى كه از آغاز تاكنون به من مرحمت كردى من هرگز پشتيبانى از مجرمان نخواهم كرد و يار ستمكاران نخواهم بود (قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين ). بلكه هميشه به يارى مظلومان و رنجديدگان خواهم شتافت ، منظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود. و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از مجرم آن مرد اسرائيلى بوده باشد بسيار بعيد به نظر ميرسد.
نكته ها:
۱ - آيا اين كار موسى منافى مقام عصمت نيست ؟ مفسران بحثهاى دامنه دارى در مورد مشاجره مرد قبطى و بنى اسرائيلى و كشته شدن قبطى به دست موسى كرده اند. البته اصل اين عمل مساءله مهمى نبوده ، چرا كه جنايتكاران فرعونى مفسدان بيرحمى بودند كه هزاران نوزاد بنى اسرائيلى را سر بريدند، و از هيچگونه جنايت بر بنى اسرائيل ابا نداشتند، و به اين ترتيب افرادى نبودند كه خونشان مخصوصا براى بنى اسرائيل محترم باشد. آنچه براى علماى تفسير ايجاد مشكل كرده تعبيراتى است كه خود موسى (عليه السلام ) در اين ماجرا مى كند: يكجا مى گويد: «هذا من عمل الشيطان ». جاى ديگر مى گويد: رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى : خدايا! من بر خود ستم كردم مرا ببخش . اين تعبيرات چگونه با عصمت انبياء كه حتى قبل از نبوت و رسالت بايد داراى مقام عصمت باشند سازگار است ؟ اما با توضيحى كه در تفسير آيات فوق داديم روشن مى شود كه آنچه از موسى سر زد ترك اولائى بيش نبود، او با اين عملش خود را به زحمت انداخت چرا كه قتل يك قبطى به وسيله موسى چيزى نبود كه فرعونيان به آسانى از آن بگذرند، و مى دانيم ترك اولى به معنى كارى است كه ذاتا حرام نيست ، بلكه موجب مى شود كه كار خوبترى ترك گردد، بى آنكه عمل خلافى انجام شده باشد. نظير اين تعبير در سرگذشت بعضى ديگر از انبياء از جمله حضرت آدم (عليه السلام ) نيز آمده است كه شرح آن را در ذيل آيه ۱۹ سوره اعراف (جلد ۶ تفسير نمونه صفحه ۱۲۲ به بعد) داده شد.
در حديثى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در تفسير اين آيات آمده چنين مى خوانيم : منظور از جمله هذا من عمل الشيطان نزاع و جدال آن دو مرد با يكديگر بوده كه عمل شيطانى محسوب مى شده ، نه عمل موسى ، و منظور از جمله رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى اين است كه من خود را در آنجا كه نبايد بگذارم گذاردم ، من نبايد وارد اين شهر مى شدم ، و منظور از جمله فاغفر لى اين است كه مرا از دشمنانت مستور دار تا بر من دست پيدا نكنند (يكى از معانى غفران پوشانيدن است ). ۲ - پشتيبانى از مجرمان از بزرگترين گناهان است در فقه اسلامى باب مفصلى پيرامون اعانت بر اثم و معاونت ظلمه با احاديث فراوانى داريم كه نشان مى دهد يكى از زشتترين گناهان يارى ستمكاران و ظالمان و مجرمان است و سبب مى شود كه انسان در سرنوشت شوم آنها شريك باشد. اصولا ظالمان و ستمگران و افرادى همچون فرعون در هر جامعه اى افراد خاصى هستند، و اگر توده جمعيت با آنها همكارى نكنند فرعونها فرعون نميشوند اين گروهى از مردم زبون و ضعيف و يا فرصتطلب و دنياپرست هستند كه اطراف آنها را مى گيرند، و دست و بال آنها و يا حداقل سياهى لشكرشان مى شوند، تا آن قدرت شيطانى را براى آنها فراهم مى سازند. در قرآن مجيد روى اين اصل اسلامى و انسانى كرارا تكيه شده است : در آيه دوم سوره مائده مى خوانيم : و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان : بر نيكى و تقوى تعاون كنيد، و به گناه و تعدى هرگز كمك نكنيد.
قرآن با صراحت مى گويد: ركون بر ظالمان موجب عذاب آتش دوزخ است و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار (هود - ۱۱۴). ركون خواه به معنى تمايل قلبى باشد، يا به معنى همكارى ظاهرى ، يا اظهار رضايت ، و يا دوستى و خيرخواهى ، يا اطاعت كه هر يك از مفسران تفسيرى براى آن كرده اند و يا مفهومى كه جامع همه اينها است ، و آن اتكاء و اعتماد و وابستگى است ، شاهد زنده اى بر مقصود ما است . در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : به محمد بن مسلم زهرى كه دانشمندى بود كه با دستگاه بنى اميه مخصوصا هشام بن عبد الملك همكارى مى كرد بعد از آنكه او را از اعانت ظالمان برحذر داشت در سخنان تكان دهنده اش چنين فرمود: او ليس بدعائهم اياك حين دعوك جعلوك قطبا ادار و ربك رحى مظالمهم ، و جسرا يعبرون عليك الى بلاياهم سلما الى ضلالتهم داعيا الى عينهم ، سالكا سبيلهم ، يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم !... فما اقل ما اعطوك فى قدر ما اخذوا منك ! و ما ايسر ما عمروا لك فى جنب ما حزبوا عليك ! فانظر لنفسك فانه لا ينظر لها غيرك و حاسبها حساب رجل مسئول !: «آيا آنها تو را به جمع خود دعوت نكردند و مركزيتى بوسيله تو تشكيل ندادند كه آسياى ظلم آنها بر محورش مى گردد»؟ آيا تو را پلى براى عبور به سوى بلاهاى خود قرار ندادند؟ بوسيله تو نردبانى براى ضلالتشان ، و مبلغى براى گمراهى و جهلشان ، و رهروى براى راه ننگينشان ساختند، و نيز بوسيله تو، علما را زير سؤ ال ميكشند و قلوب ساده لوحان جاهل را به دام مى افكنند... آنها در مقابل چيزى كه از تو گرفتند، چه كم بهائى به تو پرداختند؟! و در برابر آنچه از تو ويران كردند چه كم آباد نمودند.
اندكى در باره خود بينديش كه هيچكس دلسوز تو جز خودت نيست ، و همچون يك انسان مسئول به حساب خويش رسيدگى كن . به راستى اين منطق گويا و رساى امام (عليه السلام ) هر عالم دربارى و وابسته را مى تواند متوجه عاقبت شوم خود كند. ابن عباس مى گويد: آيه رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين از جمله آياتى است كه گواهى مى دهد بر اينكه پشتيبانى مجرمان ، جرم و گناه است و كمك به مؤ منان اطاعت فرمان خدا. به يكى از علما گفتند: فلانكس نويسنده فلان ظالم شده است و تنها چيزى را كه مى نويسد، دخل و خرج او است ، اگر حقوقى در برابر اين كار بگيرد زندگيش تامين مى شود، و الا خود و خانواده اش شديدا گرفتار فقر خواهند شد. مرد عالم در پاسخ اين سؤ ال تنها اين جمله را بيان كرد: آيا گفتار آن مرد صالح (موسى ) را نشنيده اى كه گفت : رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين : خداوندا به شكرانه نعمتهائى كه به من بخشيدى هرگز پشتيبانى از مجرمان نميكنم .
آيه ۱۸-۲۲
آيه و ترجمه
فَأَصبَحَ فى الْمَدِينَةِ خَائفاً يَترَقَّب فَإِذَا الَّذِى استَنصرَهُ بِالاَمْسِ يَستَصرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسى إِنَّك لَغَوِىُّ مُّبِينٌ(۱۸) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش بِالَّذِى هُوَ عَدُوُّ لَّهُمَا قَالَ يَمُوسى أَ تُرِيدُ أَن تَقْتُلَنى كَمَا قَتَلْت نَفْسا بِالاَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فى الاَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصلِحِينَ(۱۹) وَ جَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصا الْمَدِينَةِ يَسعَى قَالَ يَمُوسى إِنَّ الْمَلاَ يَأْتَمِرُونَ بِك لِيَقْتُلُوك فَاخْرُجْ إِنى لَك مِنَ النَّصِحِينَ(۲۰) فخَرَجَ مِنهَا خَائفاً يَترَقَّب قَالَ رَب نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۲۱) وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسى رَبى أَن يَهْدِيَنى سوَاءَ السبِيلِ(۲۲) ترجمه : ۱۸ - موسى در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى (و در جستجوى اخبار) ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد ميزند و از او كمك مى خواهد، موسى به او گفت تو آشكارا انسان گمراهى هستى !
۱۹ - و هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد، (فريادش بلند شد) گفت : اى موسى ! مى خواهى مرا بكشى ، همانگونه كه ديروز انسانى را به قتل رساندى ؟ تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، و نميخواهى از مصلحان باشى ! ۲۰ - (در اين هنگام ) مردى از نقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان ) با سرعت آمد و به موسى گفت اى موسى اين جمعيت براى كشتنت به مشورت نشسته اند، فورا (از شهر) خارج شو كه من از خيرخواهان توام . ۲۱ - موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثه اى ، عرض كرد پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهائى بخش . ۲۲ - و هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند. تفسير: موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى كند در اين آيات به چهارمين صحنه اين سرگذشت پرماجرا روبرو مى شويم . مساءله كشته شدن يكى از فرعونيان به سرعت در مصر منعكس شد و شايد كم و بيش از قرائن معلوم بود كه قاتل او يك مرد بنى اسرائيلى است ، و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود. البته اين قتل يك قتل ساده نبود، جرقه اى براى يك انقلاب و يا مقدمه آن محسوب مى شد، و دستگاه حكومت نميتوانست به سادگى از كنار آن بگذرد كه بردگان بنى اسرائيل قصد جان اربابان خود كنند! لذا در نخستين آيه مى خوانيم : به دنبال اين ماجرا، موسى در شهر، ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى ، و در جستجوى اخبار (فاصبح فى المدينة خائفا يترقب ).
ناگهان با صحنه تازه اى روبرو شد و ديد همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى كشد و از او كمك مى خواهد (و با قبطى ديگرى گلاويز شده است ) (فاذا الذى استنصره بالامس يستصرخه ). اما موسى به او گفت : تو به وضوح ، انسان جاهل و گمراهى هستى ! (قال له موسى انك لغوى مبين ). هر روز با كسى گلاويز مى شوى و دردسر مى آفرينى و دست به كارهائى ميزنى كه الان موقع آن نيست ، ما هنوز گرفتار پى آمدهاى برنامه ديروز توئيم كه امروز نيز تجديد برنامه كردى !. ولى به هر حال مظلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود (خواه در مقدمات تقصير كرده باشد يا نه ) مى بايست موسى به يارى او بشتابد و تنهايش نگذارد اما هنگامى كه موسى خواست آن مرد قبطى را كه دشمن هر دو آنها بود با قدرت بگيرد و از بنى اسرائيلى دفاع كند، فريادش بلند شد و گفت : اى موسى تو مى خواهى مرا بكشى همانگونه كه انسانى را ديروز كشتى ؟! (فلما ان اراد ان يبطش بالذى هو عدو لهما قال يا موسى ا تريد ان تقتلنى كما قتلت نفسا بالامس ). از قرار معلوم تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، و نمى خواهى
از مصلحان باشى ! (ان تريد الا ان تكون جبارا فى الارض و ما تريد ان تكون من المصلحين ). اين جمله نشان مى دهد كه موسى قبلا نيت اصلاحطلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه در بيرون آن ، اظهار كرده بود، و در بعضى از روايات مى خوانيم كه درگيريهائى در اين زمينه نيز با فرعون داشت ، لذا مرد قبطى مى گويد: تو هر روز مى خواهى انسانى را به قتل برسانى ، اين چه اصلاحطلبى است ؟! در صورتى كه اگر موسى مى خواست اين جبار را نيز به قتل برساند، گامى در مسير اصلاح بود. به هر حال موسى متوجه شد كه ماجراى ديروز افشا شده است و براى اينكه مشكلات بيشترى پيدا نكند، كوتاه آمد. ماجرا به فرعون و اطرافيان او رسيد و تكرار اين عمل را تهديدى بر وضع خود گرفتند، جلسه مشورتى تشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد. در اين هنگام يك حادثه غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهائى بخشيد و آن اينكه مردى از نقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان و كاخ فرعون ) به سرعت خود را به موسى رساند و گفت اى موسى اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند، فورا از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان توام (و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى قال يا موسى ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين ). اين مرد ظاهرا همان كسى بود كه بعدا به عنوان «مؤ من آل فرعون »
معروف شد، مى گويند نامش حزقيل بود و از خويشاوندان نزديك فرعون محسوب مى شد و آنچنان با آنها رابطه داشت كه در اين گونه جلسات شركت مى كرد. او از وضع جنايات فرعون رنج مى برد و در انتظار اين بود كه قيامى بر ضد او صورت گيرد، و او به اين قيام الهى بپيوندد. ظاهرا چشم اميد به موسى دوخته بود و در چهره او سيماى يك مرد الهى انقلابى را مشاهده مى كرد، به همين دليل هنگامى كه احساس كرد او در خطر است با سرعت خود را به او رسانيد و موسى را از چنگال خطر نجات داد، و بعدا خواهيم ديد كه نه تنها در اين ماجرا، كه در ماجراهاى ديگر نيز تكيه گاهى براى موسى (عليه السلام ) بود، و ديده تيزبينى براى بنى اسرائيل در قصر فرعون محسوب مى شد. موسى اين خبر را كاملا جدى گرفت ، به خيرخواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد، و به توصيه او از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى ! (فخرج منها خائفا يترقب ). تمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و براى حل اين مشكل بزرگ دست به دامن لطف او زد و گفت : پروردگار من مرا از اين قوم ظالم رهائى بخش (قال رب نجنى من القوم الظالمين ). من مى دانم آنها ظالم و بيرحمند، و من به دفاع از مظلومان برخاستم و از ظالمان بيگانه بودم ، و همانگونه كه من بقدر توانائى شر ظالمان را از مظلومان كوتاه كرده ام تو نيز اى خداى بزرگ شر ظالمان را از من دفع نما. موسى تصميم گرفت كه به سوى سرزمين مدين كه شهرى در جنوب شام
و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى شد برود، اما جوانى كه در ناز و نعمت بزرگ شده ، و به سوى سفرى مى رود كه در عمرش سابقه نداشته ، نه زاد و نه توشه اى دارد نه مركب و نه دوست و راهنمائى ، و پيوسته از اين بيم دارد كه ماموران فرا رسند و او را دستگير كرده به قتل رسانند، وضع حالش روشن است . آرى موسى بايد يك دوران سختى و شدت را پشت سر بگذارد، و از تارهائى كه قصر فرعون بر گرد شخصيت او تنيده بود بيرون آيد، در كنار مستضعفان قرار گيرد، درد آنها را با تمام وجودش احساس كند، و آماده يك قيام الهى به نفع آنها و بر ضد مستكبران گردد. ولى در اين راه يك سرمايه بزرگ همراه داشت ، سرمايه ايمان و توكل بر خدا! لذا هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند (و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل ).
آيه ۲۳-۲۵
آيه و ترجمه
وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَينِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطبُكُمَا قَالَتَا لا نَسقِى حَتى يُصدِرَ الرِّعَاءُ وَ أَبُونَا شيْخٌ كبِيرٌ(۲۳) فَسقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلى إِلى الظلِّ فَقَالَ رَب إِنى لِمَا أَنزَلْت إِلىَّ مِنْ خَيرٍ فَقِيرٌ(۲۴) فجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشى عَلى استِحْيَاءٍ قَالَت إِنَّ أَبى يَدْعُوك لِيَجْزِيَك أَجْرَ مَا سقَيْت لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَ قَص عَلَيْهِ الْقَصص قَالَ لا تخَف نجَوْت مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۲۵) ترجمه : ۲۳ - و هنگامى كه به (چاه ) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مى كنند، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و به چاه نزديك نميشوند، موسى ) به آنها گفت كار شما چيست ؟ (چرا گوسفندان خود را آب نميدهيد؟) گفتند ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند، و پدر ما پير مرد مسنى است . ۲۴ - موسى به (گوسفندان ) آنها آب داد، سپس رو به سوى سايه آورد و عرض كرد پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم !
۲۵ - ناگهان يكى از آن دو به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برميداشت و گفت : پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان را براى ما به تو بپردازد هنگامى كه موسى نزد او (شعيب ) آمد و سرگذشت خود را شرح داد گفت نترس از قوم ظالم نجات يافتى ! تفسير: يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود! در اينجا در برابر پنجمين صحنه از اين داستان قرار مى گيريم ، و آن صحنه ورود موسى به شهر مدين است ... اين جوان پاكباز چندين روز در راه بود، راهى كه هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنائى نداشت ، حتى به گفته بعضى ناچار بود با پاى برهنه اين راه را طى كند، گفته اند هشت روز در راه بود، آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد. براى رفع گرسنگى از گياهان بيابان و برگ درختان استفاده مينمود، و در برابر اينهمه مشكلات و ناراحتيها تنها يك دلخوشى داشت و آن اينكه به لطف پروردگار از چنگال ظلم فرعونى رهائى يافته است . كمكم دورنماى مدين در افق نمايان شد، و موجى از آرامش بر قلب او نشست ، نزديك شهر رسيد، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد، به زودى فهميد اينها شبانهائى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند. هنگامى كه موسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چارپايان خود را از آب چاه سيراب مى كنند (فلما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون ). و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند اما
به چاه نزديك نميشوند (و وجد من دونهم امراءتين تزودان ). وضع اين دختران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنها نميرسد و يك مشت شبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خويشند، و نوبت به ديگرى نميدهند، نظر موسى را جلب كرد، نزديك آن دو آمد و گفت كار شما چيست ؟! (قال ما خطبكما). چرا پيش نميرويد و گوسفندان را سيراب نميكنيد. براى موسى اين تبعيض و ظلم و ستم ، اين بيعدالتى و عدم رعايت حق مظلومان كه در پيشانى شهر مدين به چشم مى خورد قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار، به كاخ فرعون و نعمتهايش پشت پا زده و از وطن آواره گشته بود، او نميتوانست راه و رسم خود را ترك گويد و در برابر بيعدالتيها سكوت كند. دختران در پاسخ او گفتند: ما گوسفندان خود را سيراب نميكنيم تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند و خارج شوند و ما از باقيمانده آب استفاده مى كنيم (قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء). و براى اينكه اين سؤ ال براى موسى بيجواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را به دنبال اين كار بفرستد؟ افزودند: پدر ما پيرمرد مسنى است پيرمردى شكسته و سالخورده ، (و ابونا شيخ كبير). نه خود او قادر است گوسفندان را آب دهد و نه برادرى داريم كه اين مشكل
را متحمل گردد، و براى اينكه سربار مردم نباشيم چاره اى جز اين نيست كه اين كار را ما انجام دهيم . موسى از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد، چه بيانصاف مردمى هستند كه تمام در فكر خويشند و كمترين حمايتى از مظلوم نميكنند؟! جلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند، دلوى كه مى گويند چندين نفر ميبايست آن را از چاه بيرون بكشند، با قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آنرا از چاه بيرون آورد، و گوسفندان آن دو را سيراب كرد (فسقى لهما). ميگويند: هنگامى كه نزديك آمد و جمعيت را كنار زد به آنها گفت شما چه مردمى هستيد كه به غير خودتان نمى انديشيد؟ جمعيت كنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند بسم الله ! اگر ميتوانى آب بكش ، چرا كه مى دانستند دلو به قدرى سنگين است كه تنها با نيروى ده نفر از چاه بيرون مى آيد، آنها موسى را تنها گذاردند ولى موسى با اينكه خسته و گرسنه و ناراحت بود، نيروى ايمان به ياريش آمد و بر قدرت جسميش افزود و با كشيدن يك دلو از چاه همه گوسفندان آن دو را سيراب كرد. سپس به سايه روى آورد و به درگاه خدا عرض كرد خدايا هر خير و نيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم (ثم تولى الى الظل و قال انى لما انزلت الى من خير فقير). آرى او خسته و گرسنه بود، او در آن شهر غريب و تنها بود و پناهگاهى نداشت ، اما در عين حال بيتابى نميكند، آنقدر مؤ دب است كه حتى به هنگام دعا كردن صريحا نميگويد خدايا چنين و چنان كن ، بلكه مى گويد: هر خيرى كه بر من فرستى به آن نيازمندم يعنى تنها احتياج و نياز خود را بازگو مى كند
و بقيه را به لطف پروردگار واميگذارد. اما كار خير را بنگر كه چه قدرتنمائى مى كند؟ چه بركات عجيبى دارد؟ يك قدم براى خدا برداشتن و يك دلو آب از چاه براى حمايت مظلوم ناشناختهاى كشيدن ، فصل تازهاى در زندگانى موسى مى گشايد، و يك دنيا بركات مادى و معنوى براى او به ارمغان مى آورد، گمشده اى را كه ميبايست ساليان دراز به دنبال آن بگردد در اختيارش مى گذارد. و آغاز اين برنامه زمانى بود كه ملاحظه كرد يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گام برميداشت و پيدا بود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد، و تنها اين جمله را گفت : پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براى گوسفندان ما كشيدى بتو بدهد! (فجاءته احداهما تمشى على استحياء قالت ان ابى يدعوك ليجزيك اجر ما سقيت لنا). برق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد واقعه مهمى در شرف تكوين است ، و با مرد بزرگى روبرو خواهد شد، مرد حقشناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى ، حتى به اندازه كشيدن يك دلو آب بدون پاداش بماند، او بايد يك انسان نمونه يك مرد آسمانى و الهى باشد، اى خداى من ! چه فرصت گرانبهائى ؟ آرى آن پيرمرد كسى جز شعيب پيامبر خدا نبود كه ساليان دراز مردم را در اين شهر به خدا دعوت كرده و نمونه اى از حقشناسى و حق پرستى بود، امروز كه ميبيند دخترانش زودتر از هر روز به خانه بازگشتند جويا مى شود، و هنگامى كه از جريان كار آگاه مى گردد تصميم مى گيرد دين خود را به اين جوان ناشناس هر كه باشد ادا كند. موسى حركت و به سوى خانه شعيب آمد، طبق بعضى از روايات دختر براى
راهنمائى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش ، باد بر لباس دختر مى وزيد و ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند، حيا و عفت موسى (عليه السلام ) اجازه نميداد چنين شود، به دختر گفت من از جلو ميروم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمائى كن . موسى وارد خانه شعيب شد، خانه اى كه نور نبوت از آن ساطع است ، و روحانيت از همه جاى آن نمايان ، پيرمردى با وقار با موهاى سفيد در گوشه اى نشسته ، به موسى خوش آمد گفت . از كجا مى آئى ؟ چه كاره اى ؟ در اين شهر چه مى كنى ؟ هدف و مقصودت چيست ؟ چرا تنها هستى . و از اينگونه سؤ الات . موسى ماجراى خود را براى شعيب بازگو كرد. قرآن مى گويد: هنگامى كه موسى نزد او آمد و سرگذشت خود را براى وى شرح داد گفت : نترس ، از جمعيت ظالمان رهائى يافتى (فلما جائه و قص عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمين ). سرزمين ما از قلمرو آنها بيرون است ، و آنها دسترسى به اينجا ندارند، كمترين وحشتى به دل راه مده ، تو در يك منطقه امن و امان قرار دارى ، از غربت و تنهائى رنج نبر، همه چيز به لطف خدا حل مى شود. موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پيدا كرده كه چشمه هاى زلال علم و معرفت و تقوا و روحانيت از وجودش ميجوشد، و مى تواند او را به خوبى سيراب كند. شعيب نيز احساس كرد شاگرد لايق و مستعدى يافته كه مى تواند علوم و دانشها و تجربيات يك عمر خود را به او منتقل سازد، آرى به همان اندازه كه شاگرد از
پيدا كردن يك استاد بزرگ لذت مى برد استاد هم از يافتن يك شاگرد لايق خوشحال است .
نكته ها:
۱ - مدين كجا بود؟ «مدين » نام شهرى بود كه شعيب و قبيله او در آن زندگى مى كردند، اين شهر در شرق خليج عقبه (و شمال حجاز و جنوب شامات ) قرار داشت ، و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشتند، امروز شهر «مدين » بنام «معان » ناميده مى شود. بعضى هم «مدين » را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سيناء مى زيسته اند، در تورات هم به نام «مديان » آمده است . بعضى نيز اطلاق نام مدين را بر اين شهر به خاطر آن مى دانند كه يكى از فرزندان ابراهيم بنام مدين در اين شهر مى زيسته اند. اگر درست به نقشه جغرافيا نگاه كنيم مى بينيم اين شهر فاصله زيادى با مصر نداشته ، و موسى توانسته است در چندين روز به آن برسد. امروز در نقشه هاى جغرافيائى «اردن » نيز نام معان به عنوان يكى از شهرهاى جنوب غربى به چشم مى خورد كه با اوصافى كه در بالا گفتيم تطبيق مى كند. ۲ - درسهاى آموزنده بسيار در اين بخش از سرگذشت موسى (عليه السلام ) درسهاى آموزنده فراوانى است : الف - پيامبران الهى هميشه حامى مظلومان بوده اند، موسى چه در زمانى
كه در مصر بود و چه وقتى كه به مدين آمده ، هر جا صحنه ظلم و ستمى را كه مى ديد ناراحت مى شد، و به يارى مظلوم مى شتافت ، و اصولا چرا كه يكى از اهداف بعثت انبياء همين حمايت از مظلومان است . ب - انجام يك كار كوچك براى خدا چه پر بركت است ؟ موسى يك دلو آب از چاه كشيد و انگيزهاى جز جلب رضاى خالق نداشت ، اما چقدر اين كار كوچك پربركت بود؟ زيرا همان سبب شد كه به خانه شعيب پيامبر بزرگ خدا راه پيدا كند، از غربت رهائى يابد، پناهگاهى مطمئن پيدا كند، غذا و لباس و همسرى پاكدامن نصيب او شود، و از همه مهمتر اينكه مكتب انسانساز شعيب آن پير روشن ضمير را در مدت ده سال ببيند و آماده رهبرى خلق شود. ج - مردان خدا هيچ خدمتى - مخصوصا خدمت زحمتكشان - را بى اجر و مزد نمى گذارند و به همين دليل شعيب پيامبر تا خدمت اين جوان ناشناس را شنيد آرام نگرفت فورا به سراغ او فرستاد تا مزدش را بدهد. د - اين نكته نيز در زندگى موسى قابل توجه است كه هميشه به ياد خدا و متوجه درگاه او بود، و حل هر مشكلى را از او مى خواست . هنگامى كه مرد قبطى را كشت و ترك اولائى از او سر زد فورا از خدا تقاضاى عفو و مغفرت كرد و عرض كرد: «پروردگارا! من بر خود ستم كردم مرا ببخش » قال انى ظلمت نفسى فاغفر لى . و به هنگامى كه از مصر بيرون آمد، عرض كرد: «خداوندا مرا از قوم ستمكار نجات ده » قال رب نجنى من القوم الظالمين . و به هنگامى كه متوجه سرزمين مدين شد، گفت : «اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»: قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل . و هنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد و در سايه آرميد عرض كرد: «پروردگارا! هر خيرى بر من نازل كنى من نيازمندم » قال رب انى لما انزلت
الى من خير فقير. مخصوصا اين دعاى اخير كه در بحرانى ترين لحظات زندگى او بود بقدرى مؤ دبانه و تواءم با آرامش و خونسردى بود كه حتى نگفت خدايا نيازهاى مرا بر طرف گردان ، بلكه تنها عرض كرد: من محتاج خير و احسان توام . ه- تصور نشود كه موسى فقط در سختيها در فكر پروردگار بود، كه در قصر فرعون در آن ناز و نعمت نيز خدا را فراموش نكرد، لذا در روايات مى خوانيم روزى در مقابل فرعون عطسه زد، و بلافاصله «الحمد لله رب العالمين » گفت ، فرعون از شنيدن اين سخن ناراحت شد، و به او سيلى زد، و موسى نيز متقابلا ريش بلند او را گرفت و كشيد، فرعون سخت عصبانى شد و تصميم بر كشتن او گرفت ، ولى همسرش به عنوان اينكه او كودكى است خردسال و متوجه كارهاى خود نيست او را از مرگ نجات داد!.