تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۴۹
آيه ۷-۹
آيه و ترجمه
وَ أَوْحَيْنَا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فى الْيَمِّ وَ لا تخَافى وَ لا تحْزَنى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسلِينَ(۷) فَالْتَقَطهُ ءَالُ فِرْعَوْنَ لِيَكونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا كانُوا خَطِئِينَ(۸) وَ قَالَتِ امْرَأَت فِرْعَوْنَ قُرَّت عَينٍ لى وَ لَك لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۹) ترجمه : ۷ - ما به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده ، و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در دريا (ى نيل ) بيفكن ، و نترس و غمگين مباش كه ما او را به تو باز مى گردانيم ، و او را از رسولانش قرار مى دهيم .
۸ - (هنگامى كه مادر از سوى كودك خود سخت در وحشت فرو رفت او را به فرمان خدا به دريا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد، مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند. ۹ - همسر فرعون (هنگامى كه ديد آنها قصد كشتن كودك را دارند) گفت او را نكشيد، نور چشم من و شماست ؟ شايد براى ما مفيد باشد، يا او را پسر خود برگزينيم و آنها نمى فهميدند (كه دشمن اصلى خود را در آغوش خويش مى پرورانند!). تفسير: در آغوش فرعون ! از اينجا قرآن مجيد، براى ترسيم نمونه زنده اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود، و مخصوصا به بخشهائى مى پردازد كه موسى را در ضعيفترين حالات و فرعون را در نيرومندترين شرايط نشان مى دهد، تا پيروزى مشية الله را بر اراده جباران به عاليترين وجه مجسم نمايد. نخست مى گويد: ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم ) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن ! (و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ). و ترس و اندوهى به خود راه مده (و لا تخافى و لا تحزنى ). چرا كه ما قطعا او را به تو باز مى گردانيم ، و او را از رسولان قرار خواهيم داد (انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ). اين آيه كوتاه مشتمل بر دو امر، و دو نهى ، و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده اش چنين است : دستگاه فرعون برنامه وسيعى براى كشتن نوزادان پسر از بنى اسرائيل تربيت داده بود، و حتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان باردار بنى اسرائيل بودند. در اين ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى دوستى داشت (حمل موسى
مخفيانه صورت گرفت و چندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوستش فرستاد و گفت : ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم . هنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد، چنانكه بدن قابله به لرزه درآمد، و برقى از محبت در اعماق قلب او فرو نشست ، و تمام زواياى دلش را روشن ساخت . زن قابله رو به مادر موسى كرد و گفت : من در نظر داشتم ماجراى تولد اين نوزاد را به دستگاه حكومت خبر دهم ، تا جلادان بيايند و اين پسر را به قتل رسانند (و من جايزه خود را بگيرم ) ولى چكنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در درون قلبم احساس مى كنم ! حتى راضى نيستم موئى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن ، من فكر مى كنم دشمن نهائى ما سرانجام او باشد!. قابله از خانه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آنچنان كه نميدانست چه كند؟ در ميان اين وحشت شديد كه هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تنور انداخت ، مامورين وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!، تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟ گفت : او دوست من است براى ديدار آمده بود، مامورين مايوس شدند و بيرون رفتند. مادر موسى به هوش آمد و به خواهر موسى گفت نوزاد كجا است ؟ او اظهار بى اطلاعى كرد، ناگهان صداى گريه اى از درون تنور برخاست مادر به سوى تنور دويد، ديد خداوند آتش را براى او برد و سلام كرده است (همان خدائى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت ) دست كرد و نوزادش را سالم
بيرون آورد. اما باز مادر در امان نبود، چرا كه ماموران چپ و راست در حركت و جستجو بودند، و شنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى واقع شود. در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت ، الهامى است كه ظاهرا او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اينحال از آن احساس آرامش مى نمايد. اين يك ماموريت الهى است كه به هر حال بايد انجام شود، و تصميم گرفت به اين الهام لباس عمل بپوشاند و نوزاد خويش را به نيل بسپارد!. به سراغ يك نجار مصرى آمد (نجارى كه نيز او از قبطيان و فرعونيان بود!) از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد. نجار گفت : با اين اوصاف كه مى گوئى صندوق را براى چه مى خواهى ؟! مادرى كه زبانش عادت به دروغ نداشت نتوانست در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيلم ، نوزاد پسرى دارم ، و مى خواهم نوزادم را در آن مخفى كنم . اما نجار قبطى تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحشتى بر قلب او مستولى شد كه زبانش باز ايستاد، تنها با دست اشاره مى كرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، مامورين كه گويا از حركات او يك نحو سخريه و استهزاء برداشت كردند او را زدند و بيرون كردند. هنگامى كه بيرون آمد حال عادى خود را باز يافت ، اين ماجرا تكرار شد، و در نتيجه فهميد در اينجا يك سر الهى نهفته است ، صندوق را ساخت و به مادر موسى تحويل داد. شايد صبحگاهانى بود كه هنوز چشم مردم مصر در خواب ، هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار نيل آورد، پستان در دهان
نوزاد گذاشت ، و آخرين شير را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد. امواج خروشان نيل صندوق را به زودى از ساحل دور كرده ، مادر در كنار ايستاده بود و اين منظره را تماشا مى نمود، در يك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده و روى امواج حركت مى كند، اگر لطف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد و همه چيز فاش مى شد!. هيچكس نمى تواند دقيقا حالت اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند، ولى آن شاعره فارسى زبان تا حدودى اين صحنه را در اشعار زيبا و با روحش مجسم ساخته است ، مى گويد: مادر موسى چو موسى را به نيل در فكند از گفته رب جليل خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه گفت كاى فرزند خرد بى گناه ! گر فراموشت كند لطف خداى چون رهى زين كشتى بى ناخداى ! وحى آمد كاين چه فكر باطل است ! رهرو ما اينك اندر منزل است ! ما گرفتيم آنچه را انداختى ! دست حق را ديدى و نشناختى ! سطح آب از گاهوارش خوشتر است دايه اش سيلاب و موجش مادر است ! رودها از خود نه طغيان مى كنند آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند! ما به دريا حكم طوفان مى دهيم ما به سيل و موج فرمان مى دهيم ! نقش هستى نقشى از ايوان ما است خاك و باد و آب سرگردان ما است به كه برگردى به ما بسپاريش كى تو از ما دوستر مى داريش ؟! اينها همه از يكسو اما ببينيم در كاخ فرعون چه خبر؟ در اخبار آمده : فرعون دخترى داشت
و تنها فرزندش همو بود، او از بيمارى شديدى رنج ميبرد، دست به دامن اطباء زد نتيجه اى نگرفت ، به كاهنان متوسل شد آنها گفتند كه اى فرعون ما پيشبينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مينهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد! فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرائى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كه بر امواج در حركت بود، نظر آنها را جلب كرد، دستور داد مامورين فورا به سراغ صندوق بروند، و آن را از آب بگيرند، تا در آن چه باشد؟ صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت ، ديگران نتوانستند، در آن را بگشايند، آرى مى بايست در صندوق نجات موسى بدست خود فرعون گشوده شود و گشوده شد! هنگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد، برقى از آن جستن كرد و اعماق قلبش را روشن ساخت و همگى - مخصوصا همسر فرعون - مهر او را به دل گرفتند، و هنگامى كه آب دهان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت . اكنون به قرآن باز مى گرديم و خلاصه اين ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم : قرآن مى گويد: خاندان فرعون ، موسى را (از روى امواج نيل ) بر گرفتند تا دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد! (فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا). «التقط » از ماده «التقاط» در اصل به معنى رسيدن به چيزى بى تلاش و كوشش است ، و اينكه به اشياء گم شده اى كه انسان پيدا مى كند، «لقطه »
مى گويند نيز به همين جهت است . بديهى است فرعونيان قنداقه اين نوزاد را از امواج به اين منظور نگرفتند كه دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند، بلكه آنها به گفته همسر فرعون مى خواستند نور چشمى براى خود برگزينند. اما سرانجام و عاقبت كار چنين شد، و به اصطلاح علماى ادب لام در اينجا لام عاقبت است نه لام علت و لطافت اين تعبير در همين است كه خدا مى خواهد قدرت خود را نشان دهد كه چگونه اين گروه را كه تمام نيروهاى خود را براى كشتن پسران بنى اسرائيل بسيج كرده بودند وادار مى كند كه همان كسى را كه اينهمه مقدمات براى نابودى او است چون جان شيرين در بر بگيرند و پرورش دهند!. ضمنا تعبير به آل فرعون نشان مى دهد كه نه يك نفر بلكه گروهى از فرعونيان براى گرفتن صندوق از آب شركت كردند و اين شاهد بر آن است كه چنين انتظارى را داشتند. و در پايان آيه اضافه مى كند: مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند (ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطئين ). آنها در همه چيز خطاكار بودند، چه خطائى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟ و چه خطائى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا كليم الله را نابود كنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت : بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!.
از آيه بعد استفاده مى شود كه مشاجره و درگيرى ميان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطرافيان آنها بر سر اين نوزاد درگرفته بود، چرا كه قرآن ميگويد: «همسر فرعون گفت اين نور چشم من و تو است ، او را نكشيد، شايد براى ما مفيد باشد، يا او را به عنوان پسر انتخاب كنيم »! (و قالت امراءة فرعون قرة عين لى و لك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا). به نظر ميرسد كه فرعون از چهره نوزاد و نشانه هاى ديگر - از جمله گذاردن او در صندوق و رها كردنش در امواج نيل - دريافته بود كه اين نوزاد از بنى اسرائيل است ، ناگهان كابوس قيام يك مرد بنى اسرائيلى و زوال ملك او به دست آن مرد بر روح او سايه افكند، و خواهان اجراى قانون جنايتبارش در باره نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!. اطرافيان متملق و چاپلوس نيز فرعون را در اين طرز فكر تشويق كردند و گفتند دليل ندارد كه قانون در باره اين كودك اجرا نشود؟! اما «آسيه » همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كه از قماش درباريان فرعون نبود كانون مهر اين نوزاد شده بود در مقابل همه آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد؟ و اگر داستان شفاى دختر فرعون نيز به آن افزوده شود دليل پيروزى آسيه در اين درگيرى روشنتر خواهد شد. ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى در پايان آيه مى گويد: آنها نميدانستند چه مى كنند (و هم لا يشعرون ). آرى آنها نمى دانستند كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكستناپذير خداوند بر اين قرار گرفته است كه اين نوزاد را در مهمترين كانون خطر پرورش دهد،
و هيچكس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست !.
نكته :
برنامه عجيب الهى قدرتنمائى اين نيست كه اگر خدا بخواهد قوم نيرومند و جبارى را نابود كند لشكريان آسمان و زمين را براى نابودى آنها بسيج نمايد. قدرتنمائى اين است كه خود آن جباران مستكبر را مامور نابودى خودشان سازد و آنچنان در قلب و افكار آنها اثر بگذارد كه مشتاقانه هيزمى را جمع كنند كه بايد با آتشش بسوزند، زندانى را بسازند كه بايد در آن بميرند، چوبه دارى را بر پا كنند كه بايد بر آن اعدام شوند!. و در مورد فرعونيان زورمند گردنكش نيز چنان شد، و پرورش و نجات موسى در تمام مراحل به دست خود آنها صورت گرفت : قابله موسى از قبطيان بود! سازنده صندوق نجات موسى يك نجار قبطى بود! گيرندگان صندوق نجات از امواج نيل آل فرعون بودند! بازكننده در صندوق شخص فرعون يا همسرش آسيه بود! و سرانجام كانون امن و آرامش و پرورش موساى قهرمان و فرعونشكن همان كاخ فرعون بود! و اين است قدرتنمائى پروردگار.
آيه ۱۰ -۱۳
آيه و ترجمه
وَ أَصبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسى فَرِغاً إِن كادَت لَتُبْدِى بِهِ لَوْ لا أَن رَّبَطنَا عَلى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۰) وَ قَالَت لاُخْتِهِ قُصيهِ فَبَصرَت بِهِ عَن جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۱)
- وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَت هَلْ أَدُلُّكمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكمْ وَ هُمْ لَهُ نَصِحُونَ(۱۲)
فَرَدَدْنَهُ إِلى أُمِّهِ كىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۱۳) ترجمه : ۱۰ - قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش ) تهى گشت ، و اگر قلب او را به وسيله ايمان و اميد محكم نكرده بوديم نزديك بود مطلب را افشا كند. ۱۱ - مادر به خواهر او گفت وضع حال او را پيگيرى كن ، او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد، در حالى كه آنها بى خبر بودند. ۱۲ - ما همه زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم (تا تنها به آغوش مادر برگردد) خواهرش (كه بيتابى ماموران را براى پيدا كردن دايه مشاهده كرد) گفت : آيا شما را به خانواده اى راهنمائى كنم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خيرخواه او هستند؟ ۱۳ - ما او را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود، و غمگين نباشد، و بداند وعده الهى حق است ولى اكثر آنها نميدانند.
تفسير: بازگشت موسى به آغوش مادر در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان مجسم شده است : مادر موسى (عليه السلام ) فرزندش را به ترتيبى كه قبلا گفتيم به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا طوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت ، جاى خالى نوزاد كه تمام قلبش را پر كرده بود، كاملا محسوس بود. نزديك بود فرياد كشد و اسرار درون دل خود را برون افكند. نزديك بود نعره زند و از جدائى فرزند ناله سر دهد. اما لطف الهى به سراغ او آمد و چنانكه قرآن گويد: «قلب مادر موسى از همه چيز جز ياد فرزندش تهى گشت ، و اگر ما قلب او را با نور ايمان و اميد محكم نكرده بوديم ، نزديك بود اين مطلب را افشا كند» (و اصبح فؤ اد ام موسى فارغا ان كادت لتبدى به لو لا ان ربطنا على قلبها لتكون من المؤ منين ). فارغ به معنى خالى است ، و در اينجا منظور خالى از همه چيز جز از ياد موسى است ، هر چند بعضى از مفسران آن را به معنى خالى بودن از غم و اندوه گرفته اند، و يا خالى از الهام و مژده اى كه قبلا به او داده شده بود، ولى با توجه به جمله ها اين تفسيرها صحيح به نظر نمى رسد. اين كاملا طبيعى است كه مادرى كه نوزاد خود را با اين صورت از خود جدا كند، همه چيز را جز نوزادش فراموش نمايد، و آنچنان هوش از سرش برود كه بدون در نظر گرفتن خطراتى كه خود و فرزندش را تهديد مى كند فرياد كشد، و اسرار درون دل را فاش سازد. اما خداوندى كه اين ماموريت سنگين را به اين مادر مهربان داده قلب او را آنچنان استحكام مى بخشد كه به وعده الهى ايمان داشته باشد، و بداند كودكش
در دست خدا است ، سرانجام به او باز مى گردد و پيامبر مى شود! «ربطنا» از ماده «ربط» در اصل به معنى بستن حيوان يا مانند آن به جائى است تا مطمئنا در جاى خود محفوظ بماند، و لذا محل اين گونه حيوانات را «رباط» مى گويند، و سپس به معنى وسيعترى كه همان حفظ و تقويت و استحكام بخشيدن است آمده و منظور از «ربط» قلب در اينجا تقويت دل اين مادر است ، تا ايمان به وحى الهى آورد و اين حادثه بزرگ را تحمل كند. مادر بر اثر اين لطف پروردگار آرامش خود را باز يافت ، ولى مى خواهد از سرنوشت فرزندش با خبر شود، لذا به خواهر موسى سفارش كرد كه وضع حال او را پيگيرى كن (و قالت لاخته قصيه ). «قصيه » از ماده «قص » (بر وزن نص ) به معنى جستجو از آثار چيزى است و اينكه قصه را قصه مى گويند به خاطر اين است كه پيگيرى از اخبار و حوادث گوناگون در آن مى شود. خواهر موسى دستور مادر را انجام داد و از فاصله قابل ملاحظه اى به جستجو پرداخت و او را از دور ديد كه صندوق نجاتش را فرعونيان از آب ميگيرند، و موسى را از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند (فبصرت به عن جنب ). اما آنها از وضع اين خواهر بيخبر بودند «و هم لا يشعرون ». بعضى گفته اند: خدمتكاران مخصوص فرعون كودك را با خود از قصر بيرون آورده بودند، تا دايه اى براى او جستجو كنند، و درست در همين لحظات بود كه خواهر موسى از دور برادر خود را ديد. ولى تفسير اول نزديكتر به نظر ميرسد، بنا بر اين بعد از بازگشت مادر موسى به خانه خويش خواهر از فاصله دور در كنار نيل ماجرا را زير نظر داشت و با چشم خود ديد كه چگونه فرعونيان او را از آب گرفتند و از خطر بزرگى كه نوزاد را تهديد مى كرد رهائى يافت .
براى جمله «هم لا يشعرون » تفسيرهاى ديگرى نيز شده : مرحوم طبرسى مخصوصا اين احتمال را بعيد نميداند كه تكرار اين جمله در آيات قبل و اينجا در باره فرعون براى اشاره به اين حقيقت باشد او كه تا اين اندازه از مسائل بيخبر بود چگونه دعوى الوهيت مى كرد؟ چگونه مى خواست با اراده پروردگار و مشيت الهى بجنگد؟ به هر حال اراده خداوند به اين تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به مادرش به زودى برگردد و قلب او را آرام بخشد، لذا مى فرمايد: ما همه زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم (و حرمنا عليه المراضع من قبل ). طبيعى است نوزاد شيرخوار چند ساعت كه مى گذرد، گرسنه مى شود، گريه مى كند، بيتابى مى كند، بايد دايه اى براى او جستجو كرد، بخصوص كه ملكه مصر سخت به آن دل بسته ، و چون جان شيرينش دوست مى دارد! ماموران حركت كردند و در به در دنبال دايه مى گردند، اما عجيب اينكه پستان هيچ دايه اى را نميگيرد. شايد از ديدن قيافه آنها وحشت مى كند، و يا طعم شيرشان كه با ذائقه او آشنا نيست تلخ و نامطلوب جلوه مى كند، گوئى مى خواهد خود را از دامان دايه ها پرتاب كند اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همه دايه ها را بر او حرام كرده بود.
كودك لحظه به لحظه گرسنه تر و بى تابتر مى شود پى در پى گريه مى كند و سر و صداى او در درون قصر فرعون مى پيچيد و قلب ملكه را به لرزه در مى آورد. مامورين بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد مى كنند كه مى گويد: من خانواده اى را مى شناسم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خيرخواه او هستند آيا مى خواهيد شما را راهنمائى كنم ؟ (فقالت هل ادلكم على اهلبيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون ). من زنى از بنى اسرائيل را مى شناسم كه پستانى پر شير و قلبى پر محبت دارد او نوزاد خود را از دست داده ، و حاضر است شير دادن نوزاد كاخ را بر عهده گيرد. مامورين خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند نوزاد هنگامى كه بوى مادر را شنيد سخت پستانش را در دهان فشرد، و از شيره جان مادر جان تازه اى پيدا كرد، برق خوشحالى از چشمها جستن كرد، مخصوصا ماموران خسته و كوفته كه به مقصد خود رسيده بودند از همه خوشحالتر بودند، همسر فرعون نيز نمى توانست خوشحالى خود را از اين امر كتمان كند. شايد به دايه گفتند تو كجا بودى كه اينهمه ما به دنبالت گردش كرديم كاش زودتر مى آمدى ! آفرين بر تو و بر شير مشكلگشاى تو! در بعضى از روايات آمده است كه وقتى موسى پستان اين مادر را قبول كرد هامان وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى ! چرا در ميان اينهمه زن تنها پستان تو را پذيرفت ؟ گفت اى پادشاه ! به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم ، و شيرم بسيار شيرين است ، تاكنون هيچ كودكى به من سپرده نشده مگر اينكه پستان مرا پذيرفته است ! حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفه گرانقيمتى به او دادند!. در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: سه روز بيشتر طول
نكشيد كه خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند! بعضى گفته اند اين تحريم تكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نميخواست از شيرهائى كه آلوده به حرام ، آلوده به اموال دزدى و جنايت و رشوه و غصب حقوق ديگران است اين پيامبر پاك بنوشد، او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد. و به اين ترتيب ما موسى را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند، و بداند وعده الهى حق است اگر چه اكثر مردم نميدانند (فرددناه الى امه كى تقر عينها و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ). در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيا فرعونيان موسى را به مادر سپردند كه او را شير دهد و در خلال اين كار، همه روز يا گاهبگاه ، كودك را به دربار فرعون بياورد تا ملكه مصر ديدارى از او تازه كند، و يا كودك را در دربار نگه داشتند و مادر موسى در فواصل معين مى آمد و به او شير مى داد؟ دليل روشنى بر هيچيك از اين دو احتمال نداريم اما احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد. و نيز بعد از پايان دوران شيرخوارگى ، آيا موسى به كاخ فرعون منتقل شد يا رابطه خود را با مادر و خانواده نگه مى داشت و ميان اين دو در رفت و آمد بود؟ بعضى گفته اند بعد از دوران شيرخوارگى ، او را به فرعون و همسرش آسيه سپرد، و موسى در دامن آن دو و با دست آن دو پرورش يافت ، و در اينجا داستانهاى
ديگرى از كارهاى كودكانه اما پر معنى موسى نسبت به فرعون نقل كرده اند كه ذكر همه آنها به درازا مى كشد، اما اين جمله كه فرعون بعد از مبعوث شدن موسى به نبوت به او گفت : الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين : آيا تو را در كودكى در دامان مهر خود پرورش نداديم ؟ و سالهائى از عمرت را در ميان ما نبودى ؟ (سوره شعراء آيه ۱۷) نشان مى دهد كه موسى مدتى در كاخ فرعون زندگى كرده و سالهائى در آنجا درنگ نموده است . از تفسير على بن ابراهيم چنين استفاده مى شود كه موسى با نهايت احترام تا دوران بلوغ در كاخ فرعون ماند، ولى سخنان توحيدى او، فرعون را سخت ناراحت مى كرد، تا آنجا كه تصميم قتل او را گرفت ، موسى كاخ را رها كرد و وارد شهر شد كه با نزاع دو نفر كه يكى از قبطيان و ديگرى از سبطيان بود (و شرح آن در آيات آينده مى آيد) روبرو گشت .