تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۰
خدا و جسم بودن ؟ خدا و فرزند داشتن ؟ خدا و نيازهاى مادى ؟ و بالاخره خدا و محدود بودن ؟ چه سخنان وحشتناكى ؟! ...
آرى اينها فقط دروغ مى گويند (ان يقولون الا كذبا) نكته ها: ۱ - آغاز سوره با حمد خدا. پنج سوره از سوره هاى قرآن با الحمد لله شروع شده ، و در اين پنج سوره پس از ستايش خداوند مسئله آفرينش آسمانها و زمين (يا مالكيت آسمانها و زمين ) و يا تربيت جهانيان آمده است ، جز در سوره مورد بحث كه نزول قرآن بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دنبال اين ستايش قرار گرفته است . در حقيقت در آن چهار سوره (سوره انعام - سبا - فاطر - حمد) سخن از كتاب تكوين به ميان آمده ولى در سوره كهف كه مورد بحث است سخن از كتاب تدوين است ، و مى دانيم هر يك از اين دو كتاب يعنى قرآن و جهان آفرينش مكمل ديگرى است ، و اين تعبير نيز بيانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش و نعمتى است همسان نعمت جهان هستى ! و اصولا مساله تربيت جهانيان كه در جمله الحمد لله رب العالمين آمده است بدون بهره گيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست . ۲ - كتابى پابرجا و مستقيم و نگاهبان قيم (بر وزن سيد) از ماده قيام گرفته شده و در اينجا به معنى پابرجا و ثابت و استوار است ، و علاوه بر آن برپادارنده و حافظ و پاسدار كتب ديگر است . و در عين حال معنى اعتدال و استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و كژى را نيز مى رساند. اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن ، بعد از توصيف به عدم اعوجاج
در آيات فوق آمده است هم تاكيدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقيض ، و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر. اين صفت (قيم ) در واقع اشتقاقى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشياء جهان است ، ما به تو قائم چو تو قائم بذات ! قرآن كه كلام خدا است نيز همين حال را دارد. قابل توجه اينكه توصيف به قيم در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است و حتى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دين قيم و صاف و مستقيم سازد (فاقم وجهك للدين القيم ) (آيه ۴۳ روم ). آنچه در بالا در تفسير قيم گفته شد معنى جامعى است كه تفسيرهاى مختلفى را كه مفسران گفته اند همه را در برمى گيرد: چه اينكه بعضى آنرا به معنى كتابى كه هرگز نسخ نميشود تفسير كرده اند، و بعضى به معنى حافظ كتب پيشين ، و بعضى به معنى برپادارنده امور دين ، و بعضى به معنى كتابى كه در آن اختلاف و تناقض نيست ، ولى همه اين معانى در آن مفهوم جامع كه گفتيم جمع است . بعضى از مفسران جمله لم يجعل له عوجا را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته اند، در حالى كه قيما را به معنى بلاغت و استقامت محتواى آن گرفته اند ولى دليل روشنى بر اين تفاوت در دست نيست ، و بيشتر به نظر مى رسد كه اين دو، تاكيد يكديگر باشد، با اين تفاوت كه قيم مفهوم گسترده ترى دارد يعنى علاوه بر مفهوم استقامت ذاتى مفهوم پاسدارى و اصلاح و نگهدارى
ديگران را نيز دربرمى گيرد. ۳ - در آيات فوق پس از ذكر مسئله انذار بطور وسيع و مطلق ، انذار نسبت به كسانى بيان شده كه مخصوصا براى خدا فرزندى قائل شده اند، اين نشان مى دهد كه اين انحراف اهميت خاصى دارد. اين انحراف اعتقادى همان طورى كه در بالا گفتيم مخصوص مسيحيان نيست بلكه يهود و مشركان هم در آن شريك بودند، و تقريبا يك اعتقاد عمومى در محيط نزول قرآن به شمار مى رفت ، و مى دانيم چنين عقدهاى روح توحيد را بكلى از ميان مى برد، خدا را در سرحد موجودات مادى و جسمانى قرار مى دهد، و داراى عواطف و احساسات بشرى ، و براى او شبيه و شريك قائل مى شود، و او را نيازمند مى شمرد، و به همين دليل مخصوصا روى اين مطلب انگشت گذارده شده است . در سوره يونس آيه ۶۸ ميخوانيم قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى آنها گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده در حالى كه او غنى و بى - نياز است . و در سوره مريم آيه ۸۸ تا ۹۱ ميخوانيم : و قالوا اتخذ الرحمن ولدا لقد جئتم شيئا ادا، تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا: آنها گفتند خداوند فرزندى انتخاب كرده است ، شما سخنى بسيار ناموزون و سخت و سنگين آورده ايد. نزديك است آسمانها از هم بشكافد و زمين پاره شود و كوهها فرو ريزند، چرا كه براى خدا فرزندى قائل شده اند . اين تعبير فوق العاده شديد دليل بر آن است كه عواقب شوم اين اعتقاد ناموزون
بسيار وسيع و گسترده مى باشد، و در واقع چنين است چرا كه نتيجه آن خدا را از اوج عظمتش فرود آوردن و در سرحد موجودات پست مادى قرار دادن است . ۴ - ادعاى بدون دليل - بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بى دليل سرچشمه گرفته كه گاهى به صورت يك شعار كاذب از ناحيه كسى ابراز ميشد و ديگران دنبال آنرا مى گرفتند، و يا به صورت سنت نياكان از نسلى به نسل ديگر انتقال مى يافت ، قرآن ضمنا به ما مى آموزد كه در همه حال از ادعاهاى بى دليل جدا به پرهيزيم از هر كس و مربوط به هر كس باشد. در آيات فوق خداوند چنين كارى را بزرگ و وحشتناك شمرده ، و آن را سرچشمه كذب و دروغ معرفى كرده است . اين اصلى است كه اگر مسلمانان در همه زندگى خود از آن پيروى كنند يعنى بى دليل چيزى نگويند، بى دليل چيزى نپذيرند، و اعتنائى به شايعات و ادعاهاى عارى از دليل نكنند بسيارى از نابسامانيهاشان سامان مى يابد. ۵ - عمل صالح يك برنامه مستمر - در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤ منان مى گويد عمل صالح را به عنوان يك برنامه مستمر آنها بيان مى كند، زيرا جمله يعملون الصالحات فعل مضارع است و مى دانيم فعل مضارع دليل بر استمرار است . در حقيقت بايد چنين باشد، زيرا انجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به علل خاصى از هر كس صورت گيرد، و هرگز دليل بر ايمان راستين
نيست ، آنچه دليل ايمان راستين است استمرار در عمل صالح است . ۶ - آخرين سخن در اينجا اينكه قرآن در آيات فوق وقتى مى خواهد نزول اين كتاب آسمانى را بيان كند مى گويد شكر خدائى را كه اين كتاب را بر بنده اش نازل كرد و اين دليل بر آن است كه تعبير به بنده پرافتخارترين و باشكوهترين توصيفى است كه ممكن است از يك انسان شود، انسانى كه راستى بنده خدا باشد، همه چيز خود را متعلق به او بداند، چشم بر امر و گوش بر فرمانش دارد، به غير او نينديشد و جز راه او را نرود، و افتخارش اين باشد كه بنده پاكباز او است .
آيه ۶ - ۸
آيه و ترجمه فَلَعَلَّك بَخِعٌ نَّفْسك عَلى ءَاثَرِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسفاً(۶) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلى الاَرْضِ زِينَةً لهََّا لِنَبْلُوَهُمْ أَيهُمْ أَحْسنُ عَمَلاً(۷) وَ إِنَّا لَجَعِلُونَ مَا عَلَيهَا صعِيداً جُرُزاً(۸) ترجمه : ۶ - گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه بخاطر اعمال آنها هلاك كنى ، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند. ۷ - ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم ، تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهتر عمل مى كنند؟ ۸ - (ولى اين زرق و برقها پايدار نيست و ما (سرانجام ) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم . تفسير: غصه مخور جهان ميدان آزمايش است از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، در نخستين آيه مورد بحث به يكى از مهمترين شرائط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده مى گويد: گوئى تو مى خواهى جان خود را بر باد دهى و خويشتن را از شدت اندوه هلاك كنى كه چرا آنها به اين كتاب آسمانى ايمان نمى آورند؟ (فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا)
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: ۱ - باخع از ماده بخع (بر وزن نخل ) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم و اندوه و به تعبير ديگر دقمرگ نمودن است . ۲ - كلمه اسفا كه شدت غم و اندوه را ميرساند تاكيدى است بر اين موضوع . ۳ - آثار جمع اثر در اصل به معنى جاى پا است ، ولى به هر علامتى از چيزى باقى مى ماند اثر گفته مى شود. انتخاب اين تعبير در آيات فوق ، اشاره به نكته لطيفى است و آن اينكه گاهى انسان از جائى مى رود، چون ماجرا تازه است آثار او باقى مى ماند ولى هنگامى كه طول كشيد، آثار هم محو مى شود، يعنى تو آنقدر از عدم ايمان آنها ناراحتى كه حتى پيش از محو شدن آثار آنها مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى . اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آثار، اعمال و رفتار آنها بوده باشد. ۴ - تعبير به حديث در مورد قرآن ، اشاره به نوآوريهاى اين كتاب بزرگ آسمانى است ، يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدى كه داشت مورد بررسى قرار دهند، و اين دليل بر نهايت بيخبرى است كه انسان از كنار چنين موضوع مهم تازه اى بى تفاوت بگذرد. ۵ - دلسوزى فوق العاده رهبران الهى از آيات قرآن و تواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى بردند، به ايمان آنها عشق مى ورزيدند، از اينكه مى ديدند تشنه كامانى در كنار چشمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بودند اشك مى ريختند، دعا مى كردند، شب و روز تلاش و كوشش
داشتند، در نهان و آشكار تبليغ مى كردند، در خلوت و اجتماع فرياد مى زدند، و از اينكه مردم راه روشن و راست را گذارده ، به بيراهه مى رفتند غصه مى خوردند، غصه اى جانكاه كه گاهى آنها را تا سرحد مرگ پيش مى برد! و راستى تا چنين نباشد رهبرى در مفهوم عميقش پياده نخواهد شد! گاه اين حالت اندوه بقدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خطر مى افتاد و خدا او را دلدارى مى داد. در سوره شعراء آيه ۳ و ۴ مى خوانيم لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤ منين ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين : گوئى ميخواهى خود را هلاك كنى كه چرا اينها ايمان نمى آورند، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم و اگر بخواهيم آيه اى از آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد. آيه بعد ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها، و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است . نخست مى گويد: ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم (انا جعلنا ما على الارض زينة لها). جهانى پر زرق و برق ساختيم كه هر گوشه اى از آن دل مى برد، ديدگانرا به خود مشغول مى دارد، و انگيزه هاى مختلف را در درون آدمى بيدار مى كند، تا در كشاكش اين انگيزهها و درخشش اين زرق و برقها و چهره هاى دلانگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد. لذا بلافاصله اضافه مى كند تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهتر عمل مى كنند؟ (لنبلوهم ايهم احسن عملا) .
بعضى از مفسرين خواسته اند مفهوم ما على الارض را محدود به علماء و يا خصوص مردان كنند و بگويند زينت زمين اينها هستند، در صورتى كه اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه همه موجودات روى زمين را شامل مى شود. جالب اينكه تعبير به احسن عملا شده ، نه اكثر عملا، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل و كيفيت عالى آن است ، نه فزونى و كثرت و كميت و تعداد آن . به هر حال اين هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها را نخورند. و بجاى آنكه به اين مظاهر فريبنده دلبستگى پيدا كنند به حسن عمل بينديشند. سپس مى گويد: اينها پايدار نيست و سرانجام محو و نابود خواهد شد، ما همه آنچه را روى زمين است از ميان خواهيم برد و صفحه زمين را، خاك بى گياهى قرار خواهيم داد (و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا). صعيد از ماده صعود در اينجا به معنى صفحه روى زمين است ، صفحه اى كه در آن خاك كاملا نمايان باشد. و جرز به معنى زمينى است كه گياهى در آن نمى رويد گوئى گياهان خود را مى خورد، و به تعبير ديگر جرز به سرزمينى گفته مى شود كه بخاطر خشكسالى و كمى باران تمام گياهانش از ميان بروند آرى اين منظره زيبا و دلانگيزى را كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم گلها مى خندند، گياهان مى رقصند، برگها نجوا مى كنند، و جويبارها زمزمه شادى سر داده اند، اما به همين حال باقى نمى ماند فصل خزان فرا مى رسد، شاخهها عريان مى شوند، جويبارها خاموش ، غنچه ها مى خشكند،
برگها پژمرده مى شوند و آواى حيات بخاموشى مى گرايد. زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است ، اين كاخهاى سر به آسمان كشيده ، اين لباسهاى رنگارنگ ، اين نعمتهاى گوناگون ، اين انسانهاى آماده به خدمت ، و اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مى رسد كه جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها بيش باقى نمى ماند و اين درس بزرگ عبرتى است .
آيه ۹ - ۱۲
أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ ءَايَتِنَا عجَباً(۹) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنك رَحْمَةً وَ هَيىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(۱۰) فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً(۱۱) ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(۱۲) ترجمه : ۹ - آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟! ۱۰ - زمانى را بخاطر بياور كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند، و گفتند پروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن ، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!. ۱۱ - ما (پرده خواب را) بر گوششان زديم و سالها در خواب فرو رفتند. ۱۲ - سپس آنها را برانگيختيم تا آشكار گردد كداميك از آن دو گروه بهتر مدت خواب خود را حساب كرده اند. شان نزول : مفسران براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از سران قريش ، دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟
آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند. علماء يهود به آنها گفتند شما سه مساله را از محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كنيد، اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى از روايات اگر دو سؤ ال از آنرا پاسخ كافى و يك سؤ ال را سربسته جواب داد پيامبر است ) و گرنه مرد كذابى است كه شما هر تصميمى در باره او مى توانيد بگيريد. نخست از او سؤ ال كنيد داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند! و نيز از او سؤ ال كنيد مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟. و نيز سؤ ال كنيد حقيقت روح چيست ؟. آنها حركت كردند و به مكه بازگشتند و سران قريش را ملاقات كردند و گفتند ما معيار سنجش صدق و كذب محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پيدا كرديم ، سپس سرگذشت خود را بازگو كردند، بعد خدمت پيامبر رسيدند و سؤ الات خود را مطرح كردند. پيامبر فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت - ولى انشاء الله نفرمود - پانزده شبانه روز گذشت كه وحى از ناحيه خدا بر پيامبر نازل نشد، و جبرئيل به سراغش نيامد، همين امر موجب شد كه اهل مكه شايعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگويند. اين امر بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گران آمد، ولى سرانجام جبرئيل فرا رسيد و سوره كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود، بعلاوه آيه يسئلونك عن الروح ... را نيز بر پيامبر نازل كرد پيامبر به جبرئيل فرمود چرا اينقدر تاخير كردى ؟ گفت من جز به فرمان
پروردگارت نازل نمى شوم ، اجازه نداشتم ! (لازم به تذكر است كه دو بخش از پاسخ سؤ الات سه گانه در اين سوره آمده اما آيه مربوط به روح ، در سوره بنى اسرائيل گذشت ، و اين مطلب در قرآن كم نظير نيست كه آيه اى به مناسبتى نازل شود و آنرا به دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در لابلاى سوره خاصى جاى دهند). تفسير: آغاز ماجراى اصحاب كهف در آيات گذشته ترسيمى از زندگى اين جهان ، و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مسير زندگى آنان ، از نظر گذشت ، از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هائى از تاريخ گذشته مجسم مى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك الگو و اسوه ياد مى كند. گروهى از جوانان با هوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع ناز و نعمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود و مبارزه با طاغوت عصر خويش به همه اينها پشتپا زدند، و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند، و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند. جالب اينكه قرآن در اينجا با به كار گرفتن يكى از اصول فن فصاحت و بلاغت نخست سرگذشت اين گروه را بطور اجمال ، براى آمادگى ذهن شنوندگان ضمن چهار آيه نقل كرده ، سپس به تفصيل آن در ضمن چهارده آيه مى پردازد نخست مى گويد: آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟! (ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا).
ما آيات عجيبترى در آسمان و زمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بزرگى آفرينش ، و نيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هر يك نشانه اى است از حقانيت دعوتت ، و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است ، و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفتانگيزتر نيست . اينكه نام اين گروه ، اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده به خاطر همان است كه آنها براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند چنانكه در شرح حالاتشان خواهد آمد. و اما رقيم در اصل از ماده رقم به معنى نوشتن است و به عقيده غالب مفسران اين نام ديگرى است ، براى اصحاب كهف ، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحه اى نوشته و بر در غار نصب كردند. بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود. و بعضى آنرا نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده . و بعضى نام شهر و ديارى كه اصحاب كهف از آن بيرون آمدند، ولى معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد. اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند، و در بعضى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست ، چرا كه ظاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف و رقيم يك گروه بودند و لذا بعد از ذكر اين دو عنوان تنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد و مطلقا سخنى از غير آنها به ميان نمى آورد، و اين خود دليل وحدت است .
در روايات معرفى كه در تفسير نورالثقلين در ذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده ، كه هر يك خدا را به عمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند و از آن تنگنا رهائى يافتند بهيچ وجه سخنى از عنوان اصحاب رقيم در آن نيست ، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است . به هر حال ترديد نبايد كرد كه اين دو (اصحاب كهف و رقيم ) اشاره به يك گروه است و شان نزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند. سپس مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند (اذ أ وى الفتية الى الكهف ). دستشان از همه جا كوتاه شده ، رو به درگاه خدا آوردند: و عرض كردند پروردگارا! ما را از رحمتت بهره مند كن (فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة ) و راه نجاتى براى ما فراهم ساز (و هيى ء لنا من امرنا رشدا). راهى كه ما را از اين تنگنا برهاند، به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد. ما دعاى آنها را به اجابت رسانديم ، پرده هاى خواب را بر گوش آنها افكنديم و سالها در غار به خواب فرو رفتند (فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا). سپس آنها را برانگيختيم و بيدار نموديم ، تا ببينيم كدام گروه از آنان مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند (ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا).
نكته ها: ۱ - جمله اوى الفتية از ماده ماوى گرفته شده كه به معنى جايگاه امن و امان است ، اشاره به اينكه اين جوانان فرارى از محيط فاسد هنگامى كه به غار رسيدند احساس آرامش كردند. ۲ - فتية جمع فتى در اصل به معنى جوان نوخاسته و شاداب است ، ولى گاهى به افراد صاحب سن و سالى كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود، و معمولا اين كلمه با يك نوع مدح بخاطر صفات جوانمردى و مقاومت و شهامت و تسليم در مقابل حق همراه است . شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است : امام (عليه السلام ) از يكى از ياران خود پرسيد فتى به چه كسى مى گويند؟ او در پاسخ عرضكرد: فتى را به جوان مى گوئيم ، امام (عليه السلام ) فرمود: اما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم : آيا تو نمى دانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان فتيه نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند. سپس اضافه فرمود من آمن بالله و اتقى فهو الفتى : هر كس به خدا ايمان داشته باشد و تقوا پيشه كند جوانمرد است . نظير همين حديث در روضه كافى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است . ۳ - تعبير به من لدنك رحمة (رحمتى از ناحيه خودت ) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غار پناه بردند دست خود را از همه جا كوتاه مى ديدند و تمام اسباب و وسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود و تنها به رحمت خدا اميدوار بودند. ۴ - جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم ) در لغت عرب
كنايه ظريفى است از خواباندن گوئى پرده و حجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود و اين پرده همان پرده خواب است . به همين دليل خواب حقيقى ، خوابى است كه گوشه اى انسان را از كار بيندازد، و نيز به همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن و نفوذ در شنوائى او بيدارش مى كنند. ۵ - تعبير به سنين عددا (سالهاى متعدد) اشاره به آن است كه خواب آنان ساليان دراز به طول انجاميد چنانكه شرح آن در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد. ۶ - تعبير به بعثناهم در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود، و بيدارى آنها همچون رستاخيز و زندگى پس از مرگ . ۷ - جمله لنعلم (تا بدانيم ...) مفهومش اين نيست كه خداوند مى خواسته در اينجا علم تازه اى كسب كند، اين تعبير در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خواب بيدار كرديم تا اين معنى تحقق يابد كه آنها در باره ميزان خوابشان از هم سؤ ال كنند. ۸ - تعبير به اى الحزبين اشاره به چيزى است كه در تفسير آيات آينده خواهد آمد كه آنها پس از بيدار شدن در باره مقدار خواب خود اختلاف كردند، بعضى آنرا يكروز، و بعضى يك نيمه روز مى دانستند، در حالى كه ساليان دراز خوابيده بودند. و اما اينكه بعضى گفته اند اين تعبير شاهد بر آن است كه اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند سخن بسيار بعيدى است كه از توضيح بيشتر در باره آن بى نياز هستيم .
آيه ۱۳ - ۱۶
آيه و ترجمه نحْنُ نَقُص عَلَيْك نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى (۱۳) وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(۱۴) هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسلْطنِ بَينٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً(۱۵) وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْكَهْفِ يَنشرْ لَكمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيىْ لَكم مِّنْ أَمْرِكم مِّرْفَقاً(۱۶) ترجمه : ۱۳ - ما داستان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم ، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم . ۱۴ - ما دلهاى آنها را محكم ساختيم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است ، هرگز غير او معبودى را نمى پرستيم كه اگر چنين گوئيم سخنى به گزاف گفته ايم .
۱۵ - اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند، چرا آنها دليل آشكارى بر اين معبودان نمى آورند؟! چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟! ۱۶ - و هنگامى كه از آنها و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد به غار پناهنده شويد، كه پروردگارتان (سايه ) رحمتش را بر شما مى گستراند، و راه آسايش و نجات به رويتان مى گشايد. تفسير: سرگذشت مشروح اصحاب كهف چنانكه گفتيم بعد از بيان اجمالى اين داستان قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چهارده آيه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند: ما داستان آنها را آنچنان كه بوده است براى تو بازگو مى كنيم (نحن نقص عليك نباهم بالحق ). گفتارى كه خالى از هر گونه خرافه ، و مطالب بى اساس ، و سخنان نادرست باشد. آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت آنها افزوديم (انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ). فتية همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمع فتى به معنى جوان شاداب است اما از آنجا كه در سن جوانى بدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است ، و از نظر جنبه هاى روحى قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت و سخاوت و عفو و گذشت است بسيار مى شود كه اين كلمه (فتى و فتوت ) به معنى مجموعه اين صفات به كار مى رود هر چند در سن و سالهاى بالا باشد، همانگونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم . از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده
مى شود كه اصحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بتپرستى و كفر آنها را احاطه كرده بود و يك حكومت جبار و ستمگر كه معمولا حافظ و پاسدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود. اما اين گروه از جوانمردان كه از هوش و صداقت كافى برخوردار بودند سرانجام به فساد اين آئين پى بردند و تصميم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانائى ، مهاجرت كردن از آن محيط آلوده . لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم ، در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است (و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض . ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم (لن ندعوا من دونه الها). اگر چنين بگوئيم و كسى را جز او معبود بدانيم سخنى گزاف و دور از حق گفته ايم (لقد قلنا اذا شططا). از جمله ربطنا على قلوبهم استفاده مى شود كه نخست فكر توحيد در دل آنها پيدا شد ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپاخيزند و آشكارا نداى توحيد سر دهند. آيا نخستين بار در برابر پادشاه جبار زمان دقيانوس چنين اظهارى را كردند، و يا در ميان توده مردم ، و يا هر دو و يا خودشان در ميان خود؟ درست روشن نيست ، ولى ظاهر تعبير به قاموا اين است كه اين سخن را در ميان مردم يا در برابر سلطان ظالم گفته اند. شطط (بر وزن وسط) به معنى خارج شدن از حد، و افراط در دورى است ، لذا به سخنانى كه بسيار دور از حق است ، شطط گفته مى شود، و اگر