تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۹

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۱۹ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


۴ - اذقان جمع ذقن به معنى چانه است ، و ميدانيم بهنگام سجده كردن كسى چانه بر زمين نميگذارد، اما تعبير آيه اشاره به اين است كه آنها با تمام صورت در پيشگاه خدا بر زمين مى افتند، حتى چانه آنها كه آخرين عضوى است كه بهنگام سجده ممكن است به زمين برسد در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد. بعضى از مفسران اين احتمال را نيز دادهاند كه در سجده معمولى انسان نخست پيشانى بر خاك مى نهد ولى كسى كه همچون مدهوشان بر خاك مى افتد اول چانه او بر زمين قرار مى گيرد، بكار بردن اين تعبير در آيه تاكيدى است بر معنى «يخرون ».

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۱

آيه بعد گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو مى كند: «آنها مى گويند پاك و منزه است پروردگار ما، مسلما وعده هاى پروردگارمان انجام شدنى است » (و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا). آنها با اين سخن نهايت ايمان و اعتماد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هم به وعده هائى كه داده است ، اظهار مى دارند، سخنى كه در آن هم ايمان به توحيد و صفات حق و عدالت او درج است و هم نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معاد، و به اين ترتيب اصول دين را در يك جمله جمع مى كنند. باز براى تاكيد بيشتر در تاثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه در آيه بعد مى گويد: «آنها با تمام صورت بر خاك مى افتند، اشكشان جارى مى شود، و خشوعشان در برابر پروردگار افزون مى گردد» (و يخرون للاءذقان يبكون و يزيدهم خشوعا) تكرار جمله «يخرون للاذقان » هم دليل بر تاءكيد است ، هم استمرار. همچنين استفاده از فعل مضارع «يبكون » دليل بر ادامه گريه هاى عاشقانه آنها است . و نيز به كار بردن فعل مضارع در «يزيدهم خشوعا» (خشوع آنها افزون مى شود) دليل ديگرى بر اين است كه هرگز در يك حال متوقف نمى مانند و هميشه به سوى قله تكامل پيش مى روند، و هر زمان خشوع آنها افزون مى گردد (خشوع حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۲

نكته ها: ۱ - برنامه ريزى براى تعليم و تربيت - يكى از درسهاى مهم كه آيات فوق به ما مى آموزد لزوم برنامه ريزى براى هر گونه انقلاب فرهنگى و فكرى و اجتماعى ، و هر گونه برنامه تربيتى است ، چرا كه اگر چنين برنامه اى تنظيم نگردد و در مقاطع مختلف هر كدام به موقع خود پياده نشود شكست قطعى است ، حتى قرآن مجيد يكجا بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل نشد، هر چند در علم خدا يكجا بود و يكبار در شب قدر مجموعا بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرضه شد، اما نزول اجرائى آن در طول ۲۳ سال در مقطعهاى مختلف زمانى و با برنامه ريزى دقيق بود. جائى كه خدا با آن قدرت و علم بى پايانش چنين كند تكليف انسانها روشن است . اصولا اين يك قانون و سنت الهى است كه نه تنها در عالم «تشريع » بلكه در عالم «تكوين » نيز عينيت دارد، هرگز شنيده ايد كودكى از مادر يك شبه متولد شود؟ و يا ميوه اى بر درخت يك ساعته شيرين و رسيده گردد؟ بنابراين چگونه مى توان انتظار داشت كه مخصوصا در مرحله سازندگى يك جامعه از نظر فكرى و فرهنگى و يا از نظر اقتصادى و سياسى يكشبه همه چيز اصلاح شود. اين سخن بدين معنى نيز هست كه اگر از تلاشهاى خود در كوتاه مدت نتيجه نگرفتيم ، هرگز نبايد ياس و نوميدى به خود راه دهيم ، و دست از ادامه تلاش و كوشش برداريم . توجه داشته باشيم كه غالبا پيروزيهاى نهائى و كامل در دراز مدت است . ۲ - رابطه علم و ايمان - درس ديگرى كه از آيات فوق به وضوح مى توان فرا گرفت ، رابطه علم و ايمان است ، مى گويد: شما چه به اين آيات الهى ايمان بياوريد چه نياوريد، «عالمان » نه تنها به آن ايمان مى آورند بلكه آنچنان عشق

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۳

به «الله » در وجودشان شعله مى كشد كه بى اختيار در برابر آن به سجده مى افتند و سيلاب اشك بر رخسارشان جارى مى شود، و هر زمان خضوع و خشوعشان بيشتر و ادب و احترامشان نسبت به اين آيات فزونتر مى گردد!. تنها فرومايگان جاهل هستند كه در برخورد با حقائق گاه با بى اعتنائى و گاهى با سخريه و استهزاء از كنار آن مى گذرند، و اگر اين گونه افراد احيانا جذب به سوى ايمان بشوند ايمانى ضعيف و ناپايدار و خالى از عشق و شور و حرارت خواهند داشت . بعلاوه اين تاكيد مجددى است بر ابطال فرضيه پوچ آنها كه خيال مى كنند دين رابطه ى با جهل بشر دارد، قرآن مجيد بر ضد اين ادعا در موارد مختلف تاكيد مى كند كه علم و ايمان همه جا با هم هستند، ايمان عميق و پابرجا جز در سايه علم ممكن نيست ، و علم نيز در مراحل عاليتر و بالاتر از ايمان كمك مى گيرد (دقت كنيد).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۴

آيه ۱۱۰ - ۱۱۱

آيه و ترجمه قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الاَسمَاءُ الحُْسنى وَ لا تجْهَرْ بِصلاتِك وَ لا تخَافِت بهَا وَ ابْتَغ بَينَ ذَلِك سبِيلاً(۱۱۰) وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شرِيكٌ فى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ وَلىُّ مِّنَ الذُّلِّ وَ كَبرْهُ تَكْبِيرَا(۱۱۱) ترجمه : ۱۱۰ - بگو «الله » را بخوانيد، يا «رحمن » را، هر كدام را بخوانيد (ذات پاكش يكى است و) براى او نامهاى نيك است ، و نمازت را زياد بلند يا آهسته مخوان و در ميان اين دو راهى (معتدل ) انتخاب كن . ۱۱۱ - و بگو ستايش براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده ، و نه شريكى در حكومت دارد و نه ولى (و حامى ) به خاطر ضعف و ذلت ، و او را بسيار بزرگ بشمر. شاءن نزول : مفسران در شاءن نزول نخستين آيه فوق از «ابن عباس » چنين نقل كرده اند كه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحيم مى خواند، مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده و گفتند ببينيد اين مرد (ما را سرزنش مى كند كه چرا چند خدائى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مى كند، در حالى كه مى پندارد موحد است و يك معبود بيشتر ندارد، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه اين اسمهاى متعدد از يك ذات پاك خبر مى دهد).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۵

تفسير: آخرين بهانه ها به دنبال ايرادهاى سست و بى اساسى كه در آيات گذشته از زبان مشركان مطرح و پاسخ داده شد، در اين سلسله آيات به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم ، و آن اينكه : آنها مى گفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اينكه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «بگو شما او را به نام ((الله » بخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمى كند براى او نامهاى متعدد نيك است )) (قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى ). اين كوردلان حتى از زندگى روزمره خود غافل بودند كه گاه براى يك شخص ، يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرف از زواياى وجود او بود. آيا با اين حال تعجب دارد خدائى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است و منبع و سرچشمه همه كمالات ، همه نعمتها و تمام نيكيها است و گرداننده اصلى همه چرخهاى اين جهان مى باشد به تناسب هر كارى كه انجام مى دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟!. اصولا خدا را با يك نام نمى توان خواند، و نمى توان شناخت ، بلكه نامهاى او بايد همچون صفاتش بى پايان باشد، تا بتواند بيانگر آن ذات شود، ولى از آنجا كه الفاظ ما، مانند همه چيزمان ، محدود است نمى توانيم جز نامهاى محدودى براى او پيدا كنيم و لذا معرفت و شناخت ما هم هر چه باشد محدود است ، حتى

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۶

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن وسعت روح مى فرمايد: «ما عرفناك حق معرفتك ». ولى اين دليل بر آن نيست كه به اندازه عقل و درايت خويش او را نشناسيم ، به خصوص كه او خودش در شناخت ذاتش به ما كمك بسيار فرموده و با نامهاى گوناگون در كتابش از خود ياد كرده است ، و در بيانات اولياء دينش به نامهاى بيشترى كه به هزار نام بالغ مى شود برخورد مى كنيم . بديهى است همه اينها اسم است ، و يك معنى اسم ، علامت و نشانه است ، همه اينها نشانه هائى از ذات پاك او مى باشد، و تمام اين خطوط به يك نقطه منتهى مى گردد، و بهيچوجه از توحيد ذات و صفات او نمى كاهد. از ميان اينهمه اسماء قسمتى اهميت و عظمت بيشترى دارد، زيرا معرفت و آگاهى فزونترى به ما مى دهد كه از آن به اسماء حسنى در قرآن و روايات اسلامى تعبير شده است ، و طبق روايت معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : «خداوند نود و نه اسم دارد هر كس آنها را شماره كند داخل بهشت خواهد شد»! درباره معنى اسماء حسنى و اين ۹۹ اسم به طور مشروح در جلد هفتم صفحه ۲۵ به بعد ذيل آيه ۱۸۰ سوره اعراف (و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها) بحث مشروحى آورده ايم . اما مهم آن است كه بدانيم معنى شمارش اين اسماء اين نيست كه تنها اين نامها را بر زبان جارى كنيم و خدا را به آن بخوانيم تا بهشتى شويم يا مستجاب الدعوة . بلكه هدف «تخلق » به اين اسماء و پياده كردن پرتوى از نامهاى عالم و رحمان و رحيم و جواد و كريم ... در وجودمان مى باشد تا هم بهشتى مان كند و هم دعايمان در همه حال مستجاب ! در حديثى كه مرحوم صدوق در كتاب «توحيد» از «هشام بن حكم » نقل كرده چنين مى خوانيم : هشام مى گويد: از امام (عليه السلام ) پيرامون نامهاى خدا و مبداء

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۷

اشتقاق اين نامها (يعنى اصلى كه اين نام از آن گرفته شده ) سؤ ال كردم ، و گفتم آيا «الله » از چه چيز مشتق است ؟. امام (عليه السلام ) فرمود: اى هشام ! از «اله » (كه به معنى تحير است ) گرفته شده و اله مفهومش اين است كه ماءلوهى داشته باشد (كسى كه حيران و سرگردان در شناخت عمق ذات او است ). ولى اى هشام ! اين را بايد بدانى كه «اسم » غير از «مسمى » است ، كسى كه تنها اسم را پرستش كند بدون معنى و محتوا كافر است ، و در حقيقت چيزى را نپرستيده ، و كسى كه اسم و مسمى را هر دو پرستش كند او هم كافر است زيرا دوگانه پرست است !. اما كسى كه تنها مسمى را بپرستد نه اسم را (بلكه اسم را نشانه و علامتى براى رسيدن به آن معنى بداند) اين حقيقت توحيد راستين است - فهميدى اى هشام ؟! او مى گويد: عرض كردم كمى بيشتر برايم توضيح دهيد. فرمود: خداوند بزرگ ۹۹ اسم ، دارد اگر هر اسمى مسمائى داشت بايد ۹۹ خدا داشته باشيم ، ولى «الله » نامى است كه به همه اين صفات اشاره مى كند، و به هر حال همه نامهاى او غير از ذات او است . اى هشام ! نان نام خوردنى است ، و آب نام نوشيدنى ، و لباس نام پوشيدنى است ، و آتش نام آن ماده سوزنده است (اما همه اينها نام است ، آنچه را ما مى خوريم ، مى نوشيم ، مى پوشيم و از سوزش آن مى هراسيم نام نيست ، بلكه همان عينيت خارجى است ). از اين بحث بگذريم : در ذيل آيه مورد بحث نظر به گفتگوى مشركان در مكه در رابطه با نماز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اينكه مى گفتند: او نماز خود را بلند مى خواند

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۸

و ما را ناراحت مى كند، اين چه عبادتى است ؟ اين چه برنامه اى است ؟ به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: «نمازت را زياد بلند مخوان ، زياد هم آهسته مخوان ، بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن » (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا). بنابراين آيه فوق كارى به مساله نمازهاى «جهريه » و «اخفاتيه » به اصطلاح معروف فقهى ندارد، بلكه ناظر به افراط و تفريط در بلند خواندن و آهسته خواندن است ، مى گويد نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن ، و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها مشخص شود و صدائى به گوش نرسد. شاءن نزولى را كه بسيارى از مفسران از ابن عباس نقل كرده اند نيز مويد همين معنى است . روايات متعددى كه از طرق اهلبيت از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در ذيل اين آيه آمده است نيز اشاره به همين تفسير مى كند. بنابراين تفسيرهاى ديگرى كه براى اين آيه ذكر شده است همگى بيگانه از مطلب به نظر مى رسد. اما اينكه حد اعتدال در اينجا چگونه است ، و جهر و اخفاتى كه از آن نهى شده چه مى باشد؟ ظاهر اين است كه «جهر» به معنى فرياد كشيدن ، و «اخفات » به معنى آهسته خواندن آنچنان كه خود انسان هم نشنود مى باشد. در تفسير «على بن ابراهيم » از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شد كه در تفسير آيه فرمود: الجهر بها رفع الصوت ، و التخافت بها مالم تسمع نفسك ، و اقراء بين ذلك : «جهر اين است كه زياد صدا را بلند كنى ، و اخفات آن است كه حتى خودت نشنوى ، هيچيك از اين دو را انجام نده ، بلكه حد وسط ميان آن دو

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۲۹

را انتخاب كن ». و اما «اخفات » و «جهر» در نمازهاى روزانه ، و شبانه - همانگونه كه در بالا اشاره كرديم - حكم ديگرى است ، با مفهوم ديگر، كه دلائل جداگانه دارد، و فقهاى ما (رضوان الله عليهم ) مدارك آن را در «كتاب الصلوة » آورده اند. نكته : اين حكم اسلامى يعنى اعتدال در جهر و اخفات از دو نظر به ما ديد و درك مى بخشد: نخست از اين نظر كه مى گويد: عبادات خود را آنچنان انجام ندهيد كه بهانه به دست دشمنان بدهد، آنها را به استهزاء و ايرادگيرى وادارد، چه بهتر كه توام با متانت و آرامش و ادب باشد كه نه تنها نتوانند بر آن خرده گيرى كنند بلكه نمونه اى از شكوه و ادب اسلامى و ابهت و عظمت عبادات گردد. آنها كه سعى دارند در مواقعى كه مردم استراحت كرده اند با صداهاى گوشخراشى كه از بلندگوهاى پرغوغا راه مى اندازند موجوديت جلسات خود را نشان دهند و به پندار خود با اين عمل صداى اسلام را به گوش ديگران برسانند، اين نه تنها صداى اسلام نيست ، بلكه باعث پراكندگى مردم از اسلام و در نتيجه ضربه اى است به تبليغات دينى . ديگر اينكه : اين بايد الگوئى باشد براى همه اعمال ما و تمام برنامه هاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى ، بايد همه اينها دور از افراط كاريها و تندرويها، و تفريطكارى و مسامحه و سهل انگارى باشد، و اصل اساسى «و ابتغ بين ذلك سبيلا» كه در آيه فوق آمده همه جا رعايت گردد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۰

سرانجام به آخرين آيه اين سوره (سوره اسراء) مى رسيم آيه اى كه با حمد خداوند سوره را پايان مى دهد همانگونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود، و در حقيقت اين آيه نتيجه اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيم توحيدى . روى سخن را به پيامبر كرده ، چنين مى گويد: «بگو حمد و سپاس ‍ مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد، و نه سرپرستى براى حمايت در برابر ذلت و ناتوانى » (و قل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل ). و چنين خدائى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است «بنابراين او را بزرگ دار و به عظمت بى انتهايش آشنا شو» (و كبره تكبيرا). نكته ها: ۱ - تناسب صفات سه گانه در آيه فوق به سه قسمت از صفات خدا اشاره شده كه با توجه به فرمان ذيل آيه به چهار صفت تكميل مى شود: نخست نفى فرزند است ، چرا كه داشتن فرزند هم دليل بر نياز، و هم جسمانى بودن ، و هم شبيه و نظير داشتن است ، و خداوند نه جسم است و نه نياز دارد و نه شبيه و نظير!. و دومى نفى شريك است چرا كه وجود شريك دليل بر محدوديت قدرت و حكومت ، و يا عجز و ناتوانى ، و يا وجود شبيه و نظير است ، و مى دانيم خدا از همه اين صفات پاك است ، قدرتش ‍ همچون حكومتش نامحدود و هيچ شبيهى براى او نيست . و سومى نفى ولى و حامى در برابر مشكلات و شكستها است ، كه نفى اين صفت

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۱

نيز از خداوند بزرگ و بى نهايت بديهى است . و به تعبير ديگر اين آيه هر گونه كمككار و شبيه را از خداوند نفى مى كند، چه آنكس كه پائينتر باشد (همچون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك ) و آنكس كه برتر باشد (همچون ولى ). مرحوم «طبرسى » در «مجمع البيان » از بعضى از مفسران كه نامشان را صريحا ذكر نكرده چنين نقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است : نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند، و لذا در مراسم صبح مى گفتند: لبيك لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ! و ديگر ستاره پرستان و مجوس ، چرا كه آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند. ۲ - تكبير چيست ؟ اينكه قرآن در اينجا به پيامبر به طور موكد دستور مى دهد خدا را بزرگ بشمار مسلما مفهومش اعتقاد به بزرگى پروردگار است نه تنها با زبان گفتن «الله اكبر». اين نكته نيز شايان توجه است كه معنى اعتقاد به بزرگى خدا اين نيست كه او را در مقايسه با موجودات ديگر برتر و بالاتر بدانيم بلكه چنين مقايسه اى اصلا غلط است ، ما بايد او را برتر از آن بدانيم كه با چيزى قابل مقايسه باشد چنانكه امام صادق (عليه السلام ) در گفتار كوتاه و پرمعنى خود به ما تعليم فرموده است آنجا كه در حديث مى خوانيم : كسى نزد آنحضرت گفت : الله اكبر! امام فرمود: خدا از چه چيز بزرگتر است ؟ عرض كرد: از همه چيز! امام فرمود: با اين سخن خدا را محدود كردى (چون او را مقايسه با

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۲

موجودات ديگر نمودى ، و برتر از آنها شمردى ). آن مرد پرسيد: پس چه بگويم ؟ فرمود: بگو الله اكبر من ان يوصف : «خدا برتر از آن است كه به وصف درآيد». اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم و از آنچه ديده ايم و نوشتيم و خوانده ايم مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم جالب اينكه در حديث ديگرى كه از همان امام (عليه السلام ) نقل شده است مى خوانيم : هنگامى كه يكى از اصحاب عرض كرد منظور بزرگتر بودن خدا از همه چيز است ، امام فرمود: و كان ثم شى ء فيكون اكبر منه : «آيا اصولا در برابر ذات خدا وجودى هست كه او برتر از آن باشد»؟ آن مرد صحابى از امام مى پرسد: پس چه بگويم ؟ فرمود: بگو: اكبر من ان يوصف !. ۳ - پاسخ به يك سؤ ال در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چگونه حمد خداوند در آيه فوق در برابر صفات سلبيه قرار داده شده ، در حالى كه مى دانيم «حمد» ستايش در برابر صفات ثبوتيه مانند علم و قدرت است ، و اما صفاتى همچون نفى فرزند و شريك و ولى با تسبيح سازگار است ، نه با حمد. در پاسخ اين سؤ ال مى توان گفت : هر چند قلمرو صفات ثبوتيه و سلبيه از هم جدا است و يكى متناسب تسبيح و ديگرى متناسب با حمد است ، ولى در عينيت خارجى اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، نفى جهل از خدا حتما همراه با اثبات علم است ، همانگونه كه اثبات علم براى ذات پاك او هماهنگ با نفى جهل است . روى اين حساب مانعى ندارد كه گاهى به لازم بپردازد، و گاهى به ملزوم ،

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۳

همانگونه كه در آغاز اين سوره تسبيح بر يك امر اثباتى شده است (سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ) منزه است خداوندى كه پيامبرش را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد). پروردگارا! قلب ما را از نور علم و ايمان سرشار كن تا در برابر عظمتت همواره خاضع باشيم ، به وعده هايت مومن و به دستوراتت گردن نهيم . جز تو را نپرستيم و به غير تو تكيه نكنيم . بار الها! بما توفيق ده كه هرگز در زندگى خود از مرز اعتدال بيرون نرويم و از هر گونه افراط و تفريط بپرهيزيم . خداوندا! ما تو را سپاس مى گوئيم ، تو را يگانه مى دانيم ، بزرگ مى شمريم ، بزرگتر از آنچه به وصف آيد، تو نيز ما را ببخش و گامهايمان را در راهت استوار دار، و بر دشمنان كه از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند پيروز گردان . و پيروزيهاى ما را به پيروزى نهائى قيام مهدى موعود ارواحنا فداه متصل گردان و توفيق تكميل اين تفسير را آنچنان كه مورد رضايت و خشنودى تو است به ما مرحمت كن . «پايان سوره اسراء» سوم محرم الحرام ۱۴۰۲ مطابق ۹ آبان ماه ۱۳۶۰

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۵

َسوره كهف

مقدمه

اين سوره ۱۱۰ آيه است كه تمام آن - بجز يك آيه - (آيه ۲۸) در مكه نازل شده است

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۶

فضيلت سوره كهف در فضيلت اين سوره روايات بسيارى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت نقل شده كه اهميت فوق العاده محتواى آن را بيان مى كند از جمله : ۱ - پيامبر فرمود: آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته بهنگام نزولش آنرا بدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد ياران عرض كردند آرى ؟ فرمود: آن سوره كهف است هر كس آنرا روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه ديگر او را مى آمرزد (و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)... و به او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد و از فتنه دجال محفوظ خواهد ماند. ۲ - در حديث ديگرى از پيامبر مى خوانيم : هر كس ۱۰ آيه از اول سوره كهف را حفظ كند «دجال » به او زيانى نمى رساند و كسى كه آيات آخر سوره را حفظ كند نور و روشنائى براى او در قيامت خواهد بود. ۳ - از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كسى كه در هر شب جمعه سوره كهف را بخواند شهيد از دنيا مى رود، و با شهداء مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهداء قرار مى گيرد. بارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش بخاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است . و از آنجا كه يكى از مهمترين بخشهاى اين سوره داستان قيام جمعى از جوانان با شخصيت ، بر ضد طاغوت و دجال زمان خود بود، قيامى كه جان آنها را بخطر افكند و تا سر حد مرگ پيش رفتند، اما خدا آنها را حفظ كرد، توجه به اين واقعيت مى تواند نور ايمان را در دلهاى آماده شعله ور سازد و او را در برابر گناهان و وسوسه دجالان و حل شدن در محيط فاسد حفظ كند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۷

توصيفهاى تكان دهنده اى كه از مجازاتهاى دوزخ در آيات اين سوره بچشم مى خورد، و همچنين سرنوشت شومى كه در انتظار مستكبران است . و در آيات اين سوره انعكاس وسيع يافته ، و توجه به علم بى پايان خدا كه در ضمن مثال جالبى در اين سوره منعكس ‍ است همگى مى تواند اين اثر را تكميل نمايد. انسان را از فتنه هاى شياطين حفظ كند، نور پاكى و عصمت در قلب او بيفشاند و سرانجام با شهدايش محشور كند. محتواى سوره كهف اين سوره با حمد و ستايش خداوند آغاز مى شود، و با توحيد و ايمان و عمل صالح پايان مى يابد. محتواى اين سوره همچون ساير سوره هاى «مكى » بيشتر بيان مبدء و معاد و بشارت و انذار است ، و نيز به مساله مهمى كه مسلمانان در آن روزها سخت به آن نياز داشتند اشاره مى كند، و آن اينكه يك اقليت هر چند كوچك باشد، در برابر يك اكثريت هر چند ظاهرا قوى و نيرومند باشند نبايد تسليم گردد، و در فساد محيط حل شود، بلكه همچون گروه كوچك اصحاب كهف بايد حساب خودشان را از محيط فاسد جدا كنند، و بر ضد آن قيام نمايند. آن روز كه توانائى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانائى ، هجرت نمايند. همچنين از جمله داستانهاى اين سوره ، داستان دو نفر است كه يكى بسيار ثروتمند و مرفه اما بى ايمان و ديگرى فقير و تهيدست اما مومن بود، ولى او هرگز عزت و شرف خود را در برابر آن فرد بى ايمان از دست نداد، و تا آنجا كه مى توانست او را نصيحت و ارشاد كرد و سرانجام اعلام بيزارى نمود و پيروزى هم با او بود.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۸

تا مؤ منان در شرائطى همچون آغاز دعوت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدانند اگر ثروتمندان بى ايمان جنب و جوشى دارند موقت است و خاموش شدنى همانند فقر و تنگدستى افراد باايمان . بخش ديگرى از اين سوره به داستان موسى و خضر (هر چند نام خضر در اين سوره نيامده است ) اشاره مى كند كه چگونه موسى (عليه السلام ) در برابر كارهائى كه ظاهر آن زننده بود اما باطنش پر مصلحت نتوانست صبر و حوصله بخرج دهد، ولى پس از توضيحات خضر به عمق مسائل كاملا آگاه شد و از بيتابى خود پشيمان گشت . اين نيز درسى است براى همه ، تا به ظواهر حوادث و رويدادها ننگرند، و بدانند در زير اين ظواهر باطنى است بسيار عميق و پر معنى . بخش ديگرى از اين سوره ماجراى ذوالقرنين را شرح مى دهد كه چگونه شرق و غرب عالم را پيمود، و با اقوام گوناگونى كه سنن و آداب بسيار متفاوتى داشتند روبرو شد، و سرانجام با كمك گروهى از مردم به مقابله با توطئه «ياجوج » و «ماجوج » برخاست و سدى آهنين بر سر راه آنها كشيد، و نفوذشان را قطع كرد (شرح كامل همه اينها به خواست خدا بعدا خواهد آمد) تا مسلمانان با بينش وسيعتر خود را براى نفوذ در شرق و غرب جهان آماده سازند و براى مبارزه با «ياءجوجها» و «ماءجوجها» دست اتحاد بهم دهند!. جالب اينكه در اين سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب كهف داستان موسى و خضر و داستان ذوالقرنين ) كه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قرآن سخنى از اينها به ميان نيامده است (تنها در سوره انبياء آيه ۹۶ به مسئله ياجوج و ماجوج بدون ذكر نام ذوالقرنين اشاره شده است ) و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است . و به هر حال محتوايش از هر نظر پر بار، و تربيت كننده مى باشد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۳۹

آيه ۱ - ۵

آيه و ترجمه بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتَب وَ لَمْ يجْعَل لَّهُ عِوَجَا(۱) قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شدِيداً مِّن لَّدُنْهُ وَ يُبَشرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصلِحَتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسناً(۲) مَّكِثِينَ فِيهِ أَبَداً(۳) وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً(۴) مَّا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لاَبَائهِمْ كَبرَت كلِمَةً تخْرُجُ مِنْ أَفْوَهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلا كَذِباً(۵)

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۴۰

ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايگر ۱ - حمد مخصوص خدائى است كه اين كتاب (آسمانى ) را بر بنده (برگزيده اش ) نازل كرد و هيچگونه كژى در آن قرار ندارد. ۲ - كتابى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتب ديگر است ، تا (بدكاران را) از عذاب شديد او بترساند، و مؤ منان را كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكوئى براى آنهاست . ۳ - (همان بهشت برين كه ) جاودانه در آن خواهند ماند. ۴ - و (نيز) آنها را كه گفتند خداوند فرزندى (براى خود) انتخاب كرده انذار كند. ۵ - نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند و نه پدرانشان ، سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود، آنها مسلما دروغ مى گويند. تفسير: آغاز با نام خدا و قرآن سوره كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است ، و از آنجا كه حمد و ستايش بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هر گونه اعوجاج و كژى است بيان مى كند، و مى گويد: «حمد خدائيرا كه اين كتاب آسمانى را بر بنده اش نازل كرد، و هيچگونه اعوجاج و كژى در آن قرار نداد» (الحمد لله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا). «كتابى كه ثابت و پابرجا، معتدل و مستقيم ، و هم برپا دارنده جامعه انسانى و پاسدار ساير كتب آسمانى است » (قيما). «تا بدكاران و تيره دلان را از عذاب شديدى كه از ناحيه خدا است بترساند»

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۴۱

(لينذر باءسا شديدا من لدنه ). و مؤ منان راستين را كه پيوسته عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ و نيكوئى در انتظار آنها است (و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا). اجر و پاداشى كه جاودانى است و تا ابد در آن خواهند ماند (ماكثين فيه ابدا). سپس بيكى از انحرافات عمومى مخالفان ، اعم از نصارا و يهود و مشركان ، اشاره كرده مى گويد: ديگر از هدفهاى اين كتاب آسمانى آن است كه پيامبر بوسيله آن كسانى را كه براى خدا فرزند قائل شدند انذار كند (و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا). هم مسيحيان را بخاطر اعتقاد به اينكه مسيح فرزند خدا است ، و هم يهود را بخاطر اعتقاد به فرزندى عزير و هم مشركان را بخاطر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد. سپس به يك اصل اساسى براى ابطال اينگونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته مى گويد: آنها هيچگونه علم و يقين به اين سخن ندارند، و اگر از پدرانشان تقليد مى كنند آنها نيز چنين بودند (ما لهم به من علم و لا لابائهم ) اما سخن بسيار بزرگ و وحشتناكى از دهان آنها خارج ميشود. (كبرت كلمة تخرج من افواههم ).