تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۴۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۱۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۱۴

جالب اينكه در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين كلمه مى خوانيم : هو الميزان الذى له لسان : «قسطاس ترازوئى است كه زبانه دارد». اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقيق نشان نمى دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود، و عدالت كاملا رعايت مى گردد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۱۵

آيه ۳۶ - ۴۰

آيه و ترجمه وَ لا تَقْف مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً(۳۶) وَ لا تَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(۳۷) كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(۳۸) ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ وَ لا تجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(۳۹) أَ فَأَصفَاشْ رَبُّكم بِالْبَنِينَ وَ اتخَذَ مِنَ الْمَلَئكَةِ إِنَثاً إِنَّكمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً(۴۰) ترجمه : ۳۶ - از آنچه نمى دانى پيروى مكن ، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند!. ۳۷ - روى زمين با تكبر راه مرو، تو نمى توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد؟ ۳۸ - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است . ۳۹ - اين احكام از حكمتهائى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده ، و هرگز معبودى با الله قرار مده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود و رانده

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۱۶

شده (درگاه خدا). ۴۰ - آيا خداوند پسران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخاب كرد؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتى ) مى گوئيد! تفسير: تنها از علم پيروى كن در آيات گذشته يك سلسله از اصوليترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم ، از توحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى انسانها. در آيات مورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است . ۱ - نخست سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده ، مى فرمايد: «از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن » (و لا تقف ما ليس لك به علم ). نه در عمل شخصى خود از غير علم پيروى كن ، و نه به هنگام قضاوت درباره ديگران ، نه شهادت به غير علم بده ، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن . و به اين ترتيب ، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتار و شهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از اين امور محدود كرده اند دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) به معنى دنباله روى از چيزى است ، و مى دانيم دنباله روى از غير علم ، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود. روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است ، و غير آن خواه «ظن و گمان » باشد يا «حدس و تخمين » يا «شك و احتمال » هيچكدام قابل اعتماد نيست . آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند، يا به قضاوت و داورى

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۱۷

مى نشينند، يا شهادت مى دهند، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند. و به تعبير ديگر نه شايعات مى تواند مقياس قضاوت و شهادت و عمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد. و در پايان آيه دليل اين نهى را چنين بيان مى كند كه : «گوش و چشم و دل همگى مسئولند» و در برابر كارهائى كه انجام داده اند از آنها سؤ ال مى شود (ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا). اين مسئوليتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده ، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده ، و يا در تفكر خود دچار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نبوده است ، به همين دليل از چشم و گوش و فكر و عقل او سؤ ال مى شود كه آيا واقعا شما به اين مسائل ايمان داشتيد كه شهادت داديد، يا قضاوت كرديد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟! گر چه بعضى از مفسران گفته اند كه منظور از سؤ ال كردن از اين اعضاء سؤ ال از صاحبان آنها است ، ولى با توجه به اينكه قرآن در آيات ديگر (مانند آيه ۲۱ فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت ، اعضاء پيكر انسان و حتى پوست تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند، هيچ دليلى ندارد كه ما ظاهر آيه را رها سازيم و نگوئيم از خود اين اعضاء سؤ ال مى شود. اما اينكه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است ، دليلش روشن است ، زيرا معلومات حسى انسان غالبا از اين دو طريق حاصل مى شود و بقيه تحت الشعاع آنها هستند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۱۸

يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى در آيه اى كه خوانديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كه ناديده گرفتن آن نتيجه اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت . و اگر براستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيق اجرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانه و گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد. در غير اين صورت ، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت ، هيچكس از گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد، و آبرو و حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت . در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله : ۱ - آياتى كه افراد بى ايمان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد نكوهش قرار داده است مانند: و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا: «اكثر آنها در قضاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجه انسان را به حق و حقيقت نمى رساند» (سوره يونس آيه ۳۶). ۲ - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس ‍ قرار داده شده : ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس : «آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند» (نجم آيه ۲۳). ۳ - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان من حقيقة الايمان ان

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۱۹

لا يجوز منطقك علمك : «از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگوئى ». ۴ - در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه از پدرانش چنين نقل مى كند ليس لك ان تتكلم بما شئت ، لان الله عز و جل يقول و لا تقف ما ليس لك به علم : «تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى ، زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى پيروى نكن ». ۵ - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و الظن فان الظن اكذب الكذب : «از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است ». ۶ - كسى خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزان خواننده اى دارند، مى خوانند و مى نوازند، و من گاهى كه براى قضاء حاجت (به دستشوئى ) مى روم نشستن خود را طولانى تر مى كنم ، تا نغمه هاى آنها را بشنوم در حالى كه براى چنين منظورى نرفته ام امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مگر گفتار خداوند را نشنيده اى كه مى فرمايد: ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا: «گوش و چشم و قلب همگى مسئولند» او عرض كرد گويا هرگز اين آيه را از هيچكس ‍ نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را ترك مى گويم و بدرگاه خدا توبه مى كنم . در بعضى از منابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز و غسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى انجام مى دادى كه اگر در آن حال مى مردى مسئوليت تو عظيم بود!

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۰

از اين آيات و احاديث كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) نقل شده است روشن مى شود كه اسلام چگونه چشم و گوش انسان را مسئول مى شمرد، تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند، و بدون تحقيق و علم و يقين نه به چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه داورى نمايد. پيروى از گمان و حدس و تخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است ، خطرات بزرگى براى فرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگى دارد از جمله : ۱ - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است . ۲ - پيروى از غير علم ، آبروى افراد آبرومند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى كند. ۳ - اعتماد بر غير علم ، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پررونق مى كند. ۴ - پيروى از غير علم ، روحيه تحقيق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردى زودباور و ساده انديش بار مى آورد. ۵ - پيروى از غير علم ، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه جا به هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد. ۶ - پيروى از غير علم ، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد. ۷ - پيروى از غير علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى ، در مورد همه كس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۱

راه مبارزه با پندارگرائى تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه را از اين عادت زشت و نكبت بار و عواقب دردناك آن رهائى بخشيم . پاسخ اين سؤ ال نياز به بحث طولانى دارد ولى به عنوان يك دستور العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد: الف - بايد عواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند. ب - بايد طرز تفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند در همه حال مراقب آنها است ، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ( سوره غافر آيه ۱۹): «هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مى شود و هر گامى برمى داريم در حساب ما نوشته مى شود، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم ». ج - بايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده لوح و افراد ناآگاه است كه با شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند و داورى مى كنند، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند. ۲ - متكبر مباش ! آيه بعد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از آن نهى مى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: «در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار» (و لا تمش فى الارض مرحا). «چرا كه تو نمى توانى زمين را بشكافى ! و طول قامتت به كوهها نمى رسد»!

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۲

(انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا) اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى كوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش ‍ آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تو اگر پاى خود را به زمين بكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى . همانند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش ‍ مى خندد. آيا تو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكثر مى توانى چند سانتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بلندترين قله هاى كوههاى زمين در برابر اين كره ، چيز قابل ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى . پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟!. جالب توجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن ، حتى ساده ترينش ، انگشت گذاشته ، و از طرز راه رفتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم آور است . و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در همه كارش . به همين دليل تا به كوچكترين پديده اى از اين صفات در اعمال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۳

است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم . ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده (همچنين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى ، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن . چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راه حق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است . على (عليه السلام ) در خطبه «همام » درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع : «آنها متواضعا راه مى روند». نه تنها در كوچه و بازار كه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است . برنامه عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است . در سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود: «شما به فلان مكان برويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم ، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود»! و نيز مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر روى خاك مى نشست ، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه سوار مى شد. اين گونه كارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۴

غرور در دماغ بيفكنند و از مردم كوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند. در حالات على (عليه السلام ) نيز مى خوانيم كه او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد. و در تاريخ امام مجتبى (عليه السلام ) مى خوانيم كه با داشتن مركب هاى متعدد، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم . آيه بعد به عنوان تاكيدى بر تمام احكامى كه در مورد تحريم شرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پيشين گذشت ميگويد: «تمام اينها گناهش نزد پروردگارت منفور است » (كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها). از اين تعبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده است گناهى از كسى سر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود. و نيز ضمنا روشن مى شود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين گناهان نيز به كار مى رود.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۵

۳ - مشرك مشو؟ باز براى تاكيد بيشتر و اينكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه مى گيرد، اضافه مى كند: «اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است » (ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ). تعبير به «حكمت » اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهى سرچشمه مى گيرد با ترازوى عقل ، نيز كاملا قابل سنجش و قابل درك است ، چه كسى مى تواند زشتى شرك يا قتل نفس ، يا آزار پدر و مادر و همچنين قبح زنا، و كبر و غرور، و ظلم به يتيمان ، و عواقب شوم پيمانشكنى و مانند آن را انكار كند. به تعبير ديگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى ، اثبات شده است ، و هم از طريق وحى الهى ، و اصول همه احكام الهى چنين است هر چند جزئيات آنرا در بسيارى از اوقات با چراغ كم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد. بعضى از مفسران از تعبير «حكمت » اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه در آيات پيشين گذشت از احكام ثابت و مستحكم و غير قابل نسخ است كه در همه اديان آسمانى بوده است ، فى المثل شرك و قتل نفس و زنا و پيمان شكنى ، چيزى نيست كه در هيچ مذهبى ، مجاز شمرده شده باشد، پس اين احكام جزء محكمات و قوانين ثابت محسوب مى شود. سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريم شرك آنرا پايان مى دهد و مى گويد: «هرگز براى خداوند يگانه شريكى قائل مباش و معبود ديگرى را در كنار الله قرار مده » (و لا تجعل مع الله الها آخر). چرا كه اين امر سبب مى شود كه «در آتش سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنش خلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق » (فتلقى فى جهنم

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۶

ملوما مدحورا). در حقيقت شرك و دوگانه پرستى ، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است ، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت . در آخرين آيه مورد بحث ، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تفكر آنها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه : بسيارى از آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند!. قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده ، مى گويد: «آيا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب كرد» (افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا). بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست و به همين دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى است كه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم . ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد. سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد: «شما سخن بسيار

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۷

بزرگ و كفرآميزى مى گوئيد» (انكم لتقولون قولا عظيما). سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا. ۱ - اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است ، چرا كه نه او جسم است نه عوارض جسمانى دارد، نه نياز به بقاء نسل ، بنابراين اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمه مى گيرد. ۲ - چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟ در حالى كه براى دختر پائينترين منزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است . ۳ - از همه گذشته اين عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مقربان درگاه او شما از شنيدن نام دختر، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد. آرى با توجه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن ، سخن بسيار عظيم و بزرگى است ، بزرگ از نظر انحراف از واقعيات ، بزرگ از نظر گناه و كيفر و بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان ، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصوم را تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست . اما اينكه چرا مشركان ، مشركان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟ و همچنين چرا عرب جاهلى دختران را زنده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟! و نيز نقش اسلام در احياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن بحثهاى مشروحى در جلد يازدهم در ذيل آيات ۵۷ تا ۵۹ سوره نحل آمده است كه مطالعه مجدد آنرا توصيه مى كنيم .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۸

آيه ۴۱ - ۴۴

آيه و ترجمه وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلا نُفُوراً(۴۱) قُل لَّوْ كانَ مَعَهُ ءَالهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سبِيلاً(۴۲) سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً(۴۳) تُسبِّحُ لَهُ السمَوَت السبْعُ وَ الاَرْض وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىْءٍ إِلا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(۴۴) ترجمه : ۴۱ - ما، در اين قرآن انواع بيانات موثر را آورديم تا متذكر شوند، ولى (گروهى از كوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد. ۴۲ - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود، سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند. ۴۳ - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر! ۴۴ - آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند، و هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و آمرزنده است

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۲۹

تفسير: چگونه از حق فرار مى كنند؟! از آنجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد، در آيات مورد بحث اين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود. نخست از لجاجت فوق العاده جمعى از مشركان در برابر دلائل مختلف توحيد سخن به ميان آورده مى گويد: «ما در اين قرآن انواع استدلالات و بيانات موثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه حق گام بردارند، ولى اين همه بيان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود» (و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا). «صرف » از ماده «تصريف » به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن است ، و مخصوصا با توجه به اينكه از باب «تفعيل » است ، معنى كثرت را نيز در بردارد. و از آنجا كه بيانات قرآن در زمينه اثبات توحيد و نفى شرك ، گاهى در لباس استدلال منطقى ، گاهى فطرى ، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق ، و خلاصه از انواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان استفاده شده است ، تعبير به «صرفنا» در مورد آن بسيار مناسب است . قرآن با اين تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم ، و از هر راهى استفاده كرديم تا چراغ توحيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم ، اما گروهى از آنها آنقدر لجوج و متعصب و سرسختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت و دورى آنها مى افزايد! در اينجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟! پاسخ اين سؤ ال روشن است و آن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۰

خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعه انسانى است ، و مسلما همه انسانها اين گونه نيستند، بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مى يابند، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند و بيدار مى شوند، و همين اثر، براى نزول اين آيات ، كافى است ، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند. به علاوه اين گروه متعصب لجوج گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند، ولى حق طلبان مى توانند در مقايسه كردن خويش با آنها راه حق را بهتر بيابند كه در مقابله نور و ظلمت ارزش نور بيشتر معلوم مى شود و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت . ضمنا از اين آيه اين درس را در زمينه مسائل تربيتى و تبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى ، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه از طرق گوناگون و وسائل مختلف بهره گرفت ، كه مردم ذوقها و استعدادهاى مختلفى دارند، و براى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد و يكى از فنون بلاغت نيز همين است . دليل تمانع آيه بعد به يكى از دلائل توحيد، اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان «دليل تمانع » معروف شده است ، مى گويد: اى پيامبر «به آنها بگو اگر با خداوند قادر متعال ، خدايان ديگرى بود - آنچنان كه آنها مى پندارند - اين خدايان سعى مى كردند راهى به خداوند بزرگ صاحب عرش پيدا كنند و بر او غالب شوند» (قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا). گر چه جمله «اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا» مفهومش اين است كه آنها

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۱

راهى به سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به «ذى العرش » به جاى «الله » اشاره به همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند «مالك عرش اعلا» شوند، و بر پهنه جهان هستى حكومت كنند و به همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند. به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش ‍ حكومت در ميان آنها در مى گرفت . در اينجا ممكن است گفته شود چه مانعى دارد كه خدايان متعدد با همكارى يكديگر بر اين عالم حكومت كنند؟ و چه لزومى دارد كه به تنازع برخيزند؟!. در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين واقعيت توجه داشت كه قطع نظر از اينكه علاقه به تكامل و توسعه قدرت براى هر موجودى طبيعى ، و قطع نظر از اينكه خدايانى را كه مشركان به آن اعتقاد داشتند داراى بسيارى از صفات بشرى بودند كه يكى از روشنترين آنها علاقه به حكومت و قدرت بيشتر است ، قطع نظر از همه اينها اصولا لازمه تعدد وجود، اختلاف است ، چرا كه اگر هيچگونه اختلافى در رويه و برنامه و جهات ديگر نباشد، تعدد معنى نخواهد داشت بلكه هر دو يك چيز خواهند بود (دقت كنيد). نظير اين بحث در آيه ۲۲ سوره انبياء نيز آمده است آنجا كه مى گويد: لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: «اگر در زمين و آسمان خدايان ديگرى

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۲

جز ((الله » وجود داشتند نظام جهان به هم مى ريخت )). اشتباه نشود، اين دو بيان گر چه از پاره اى جهات شبيهند ولى اشاره به دو دليل مختلف مى كنند كه يكى بازگشت به «فساد نظم جهان » بر اثر تعدد خدايان است ، و ديگرى قطع نظر از نظم جهان از وجود تمانع و تنازع در ميان خدايان متعدد سخن مى گويد (در ذيل آيه ۲۲ سوره انبياء نيز در اين زمينه به خواست خدا سخن خواهيم گفت ). و از آنجا كه در تعبيرات مشركان ، خداوند بزرگ تا سرحد يك طرف نزاع تنزل كرده است ، در آيه بعد بلافاصله مى گويد: «خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و از آنچه مى انديشند بسيار برتر و بالاتر است » (سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا). در واقع در اين جمله كوتاه با چهار تعبير مختلف ، پاكى دامان كبريائيش از اينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است : ۱ - :«خداوند از اين نقائص و نسبتهاى ناروا منزه است » (سبحانه ). ۲ - «او برتر از آنست كه اينها مى گويند» (و تعالى عما يقولون ). ۳ - با ذكر كلمه «علوا» كه مفعول مطلق است و براى تاءكيد آمده اين گفتار را تاءكيد نموده است . ۴ - سرانجام با تعبير به «كبيرا» تاكيد جديدى بر آن مى افزايد. قابل توجه اينكه جمله «عما يقولون » (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كه همه نسبتهاى نارواى آنان و لوازمى را كه در بردارد شامل مى شود (دقت كنيد). سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و اينكه او برتر از خيال و قياس