تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۶۷
آيه ۲۱ - ۲۲
آيه و ترجمه
وَ قَالَ الَّذِى اشترَاهُ مِن مِّصرَ لامْرَأَتِهِ أَكرِمِى مَثْوَاهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كذَلِك مَكَّنَّا لِيُوسف فى الاَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۲۱) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشدَّهُ ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(۲۲) ترجمه : ۲۱ - و آنكس كه او را از سرزمين مصر خريد بهمسرش گفت : مقام وى را گرامى دار، شايد براى ما مفيد باشد، و يا او را بعنوان فرزند انتخاب كنيم ، و اينچنين يوسف را در آن سرزمين متمكن ساختيم ، (ما اين كار را كرديم ) تا تعبير خواب را بياموزد و خداوند بر كار خود پيروز است ، ولى اكثر مردم نمى دانند. ۲۲ - و هنگامى كه بمرحله بلوغ و قوت رسيد ما حكم و علم به او داديم و اينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم . تفسير : در كاخ عزيز مصر. داستان پر ماجراى يوسف با برادران كه منتهى به افكندن او در قعر چاه شد بهر صورت پايان پذيرفت ، و فصل جديدى در زندگانى اين كودك خردسال در مصر شروع شد. به اين ترتيب كه يوسف را سرانجام به مصر آوردند، و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفه نفيسى بود نصيب عزيز مصر كه در حقيقت مقام وزارت يا نخست وزيرى فرعون را داشت گرديد، چرا كه آنها بودند كه مى توانستند قيمت بيشترى براى اين غلام ممتاز از تمام جهات بپردازند، اكنون ببينيم در خانه عزيز مصر چه مى گذرد؟.
قرآن مى گويد: كسى كه يوسف را در مصر خريد، به همسرش سفارش او را كرد، و گفت : مقام اين غلام را گرامى دار و به چشم بردگان به او نگاه نكن ، چرا كه ما اميدواريم بهره فراوانى از اين كودك در آينده ببريم و يا او را به عنوان فرزند براى خود انتخاب كنيم (و قال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا). از اين جمله چنين استفاده مى شود كه عزيز مصر فرزندى نداشت و در اشتياق فرزند به سر مى برد، هنگامى كه چشمش به اين كودك زيبا و برومند افتاد، دل به او بست كه بجاى فرزند براى او باشد. سپس اضافه مى كند اين چنين يوسف را، در آن سرزمين ، متمكن و متنعم و صاحب اختيار ساختيم (و كذلك مكنا ليوسف فى الارض ). اين تمكين در ارض ، يا به خاطر آن بود كه آمدن يوسف به مصر و مخصوصا گام نهادن او در محيط زندگى عزيز مصر، مقدمه اى براى قدرت فوق العاده او در آينده شد، و يا به خاطر اين بود كه زندگى در قصر عزيز قابل مقايسه با زندگى در قعر چاه نبود، آن شدت تنهائى و گرسنگى وحشت كجا و اينهمه نعمت و رفاه و آرامش كجا؟. بعد از آن اضافه مى نمايد كه ما اين كار را كرديم تا تاويل احاديث را به او تعليم دهيم (و لنعلمه من تاويل الاحاديث ). منظور از تاويل احاديث همانگونه كه سابقا اشاره شد علم تعبير خواب است كه يوسف از طريق آن مى توانست به بخش مهمى از اسرار آينده آگاهى پيدا كند، و يا اينكه منظور وحى الهى است چرا كه يوسف با گذشتن از گردنه هاى صعب العبور آزمايشهاى الهى در دربار عزيز مصر اين شايستگى را پيدا كرد كه
حامل رسالت و وحى گردد، ولى احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد. در پايان آيه مى فرمايد: خداوند بر كار خود، مسلط و غالب است . ولى بسيارى از مردم نمى دانند (و الله غالب على امره و لكن اكثر الناس لا يعلمون ). يكى از مظاهر عجيب قدرت خداوند و تسلطش بر كارها اين است كه در بسيارى از موارد وسائل پيروزى و نجات انسان را بدست دشمنانش فراهم مى سازد، چنانكه در مورد يوسف اگر نقشه برادران نبود او هرگز به چاه نمى رفت و اگر به چاه نرفته بود، به مصر نمى آمد، و اگر به مصر نيامده بود نه به زندان مى رفت و نه آن خواب عجيب فرعون و نه سرانجام عزيز مصر مى شد. در حقيقت خداوند يوسف را با دست برادران بر تخت قدرت نشاند، هر چند آنها چنين تصور مى كردند كه او را در چاه بدبختى سرنگون ساختند. يوسف در اين محيط جديد كه در حقيقت يكى از كانونهاى مهم سياسى مصر بود، با مسائل تازه اى روبرو شد، در يك طرف دستگاه خيره كننده كاخهاى رؤ يائى و ثروتهاى بيكران طاغوتيان مصر را مشاهده مى كرد، و در سوى ديگر منظره بازار برده فروشان در ذهن او مجسم مى شد، و از مقايسه اين دو با هم ، رنج و درد فراوانى را كه اكثريت توده مردم متحمل مى شدند بر روح و فكر او سنگينى مينمود و در فكر پايان دادن به اين وضع - در صورت قدرت - بود. آرى او بسيار چيزها در اين محيط پر غوغاى جديد آموخت ، همواره در قلبش طوفانى از غم و اندوه در جريان بود، چرا كه در آن شرائط كارى از دستش ساخته نبود و او در اين دوران دائما مشغول به خودسازى ، و تهذيب نفس بود، قرآن مى گويد: هنگامى كه او به مرحله بلوغ و تكامل جسم و جان رسيد و آمادگى براى پذيرش انوار وحى پيدا كرد، ما حكم و علم به او داديم (و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما).
و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم (و كذلك نجزى المحسنين ). اشد از ماده شد به معنى گره محكم است و در اينجا اشاره به استحكام جسمانى و روحانى مى باشد، بعضى گفته انداشد، جمعى است كه مفرد ندارد، ولى بعضى ديگر آن را جمع شد (بر وزن سد) مى دانند ولى بهر حال معنى جمعى آن قابل انكار نيست . منظور از حكم و علم كه در آيه بالا مى فرمايد ما آنرا پس از رسيدن يوسف به حد بلوغ جسمى و روحى به او بخشيديم ، يا مقام وحى و نبوت است چنانكه بعضى از مفسران گفته اند و يا اينكه منظور از حكم ، عقل و فهم و قدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوا پرستى و اشتباه باشد و منظور از علم ، آگاهى و دانشى است كه جهلى با آن توام نباشد، و هر چه بود اين حكم و علم دو بهره ممتاز و پر ارزش الهى بود كه خدا به يوسف بر اثر پاكى و تقوا و صبر و شكيبائى و توكل داد، كه همه اينها در كلمه محسنين جمع است . بعضى از مفسران مجموعه احتمالات حكم و علم را در اينجا سه احتمال ذكر كرده اند: ۱ - حكم اشاره به مقام نبوت (چون پيامبر حاكم بر حق است ) و علم اشاره به علم دين است . ۲ - حكم به معنى خويشتن دارى در برابر هوسهاى سر كش است كه در اينجا اشاره به حكمت عملى است ، و علم اشاره به حكمت و دانش نظرى است ، و مقدم داشتن حكم بر علم ، به خاطر آنست كه تا انسان تهذيب نفس و خودسازى نكند به علم صحيح راه نمى يابد. ۳ - حكم به معنى اين است كه انسان به مقام نفس مطمئنه برسد و تسلط بر خويشتن پيدا كند آنچنان كه بتواند نفس اماره و وسوسه گر را كنترل كند و منظور از علم ، انوار قدسيه و اشعه فيض الهى است كه از عالم ملكوت بر قلب پاك آدمى پرتوافكن مى شود.
نكته ها :
۱ - از جمله مسائلى كه در آيات فوق جلب توجه مى كند اين است كه نام عزيز مصر در آن برده نشده . تنها گفته شده است آن كسى كه از مصر يوسف را خريد. اما اين كس چه كسى بوده در آيه بيان نگرديده است در آيات آينده باز مى بينيم يك مرتبه پرده از روى عنوان اين شخص بر داشته نمى شود و تدريجا معرفى مى گردد مثلا در آيه ۲۵ مى فرمايد و الفياسيد هالدى الباب هنگامى كه يوسف تسليم عشق زليخا نشد و به سوى در خروجى فرار كرد آقاى آن زن را دم در ناگهان مشاهده كرد. از اين آيات كه مى گذريم به آيه ۳۰ مى رسيم كه تعبير امراة العزيز (همسر عزيز) در آن شده است . اين بيان تدريجى يا به خاطر آن است كه قرآن طبق سنتى كه دارد هر سخنى را به مقدار لازم بازگو مى كند كه اين از نشانه هاى فصاحت و بلاغت است و يا اينكه همانگونه كه امروز نيز در ادبيات معمول است به هنگام ذكر يك داستان از يك نقطه سر بسته شروع مى كنند تا حس كنجكاوى خواننده را بر انگيزند و نظر او را به سوى داستان جذب كنند. ۲ - نكته ديگرى كه در آيات فوق سؤ ال انگيز است اين است كه موضوع آگاهى از تعبير خواب چه رابطه اى با آمدن يوسف به كاخ عزيز مصر دارد كه با لام در لنعلمه كه لام غايت است به آن اشاره شده است .
ولى توجه به اين نكته ممكن است پاسخى براى سؤ ال فوق باشد كه بسيارى از مواهب علمى را خداوند در مقابل پرهيز از گناه و مقاومت در برابر هوسهاى سركش مى بخشد و به تعبير ديگر اين مواهب كه ثمره روشن بينيهاى قلبى است جائزهاى مى باشد كه خداوند به اينگونه اشخاص مى بخشد. در حالات ابن سيرين معبر معروف خواب مى خوانيم كه او مرد بزازى بود، بسيار زيبا، زنى دل به او بست و با حيله هاى مخصوصى ، او را به خانه خود برده درها را به روى او بست ، اما او تسليم هوسهاى آن زن نشد و مرتبا مفاسد اين گناه بزرگ را بر او مى شمرد، ولى آتش هوس او به قدرى سركش بود كه آب موعظه آن را خاموش نمى ساخت ، ابن سيرين براى نجات از چنگال او چاره اى انديشيد، بر خاست و بدن خود را با اشياء آلوده اى كه در آن خانه بود چنان كثيف آلوده و نفرت انگيز ساخت كه هنگامى كه زن آن منظره را ديد از او متنفر شد، و او را از خانه بيرون كرد. مى گويند ابن سيرين بعد از اين ماجرا فراست و هوشيارى فوق العاده اى در تعبير خواب نصيبش شد و داستانهاى عجيبى از تعبير خواب او در كتابها نوشته اند كه از عمق اطلاعات او در اين زمينه خبر مى دهد. بنابراين ممكن است يوسف اين علم و آگاهى خاص را به خاطر تسلط بر نفس در مقابل جاذبه فوق العاده همسر عزيز مصر پيدا كرده باشد. از اين گذشته در آن عصر و زمان دربار زمامداران بزرگ ، مركز معبران خواب بود و جوان هوشيارى همچون يوسف مى توانست در دربار عزيز مصر از تجربيات ديگران آگاهى يابد و آمادگى روحى را براى افاضه علم الهى در اين زمينه حاصل كند. به هر حال اين نه اولين بار و نه آخرين بار است كه خداوند به بندگان مخلصى كه در ميدان جهاد نفس بر هوسهاى سركش پيروز مى شوند مواهبى از علوم و دانشها مى بخشد كه با هيچ مقياس مادى قابل سنجش نيست حديث معروف العلم
نور يقذفه الله فى قلب من يشاء نيز مى تواند اشاره به اين واقعيت باشد. اين علم و دانشى نيست در محضر استاد خوانده شود و يا اينكه بى حساب به كسى بدهند. اينها جوائزى است براى برندگان مسابقه جهاد با نفس !. ۳ - منظور از بلوغ اشد چيست ؟. گفتيم اشد به معنى استحكام و قوت جسمى و روحى است و بلوغ اشد به معنى رسيدن به اين مرحله است ولى اين عنوان در قرآن مجيد به مراحل مختلفى از عمر انسان اطلاق شده است . گاهى به معنى سن بلوغ آمده مانند: و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده : (اسراء - ۳۴) نزديك مال يتيم نشويد مگر به نحو احسن تا زمانى كه به حد بلوغ برسد. و گاهى به معنى رسيدن به چهل سالگى است مانند حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة ، (تا زمانى كه بلوغ اشد پيدا كند و به چهل سال برسد) (احقاف - ۱۵). و گاهى به معنى مرحله قبل از پيرى آمده مانند: ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشد كم ثم لتكونوا شيوخا (غافر - ۶۷). (سپس خداوند شما را به صورت اطفالى از عالم چنين بيرون مى فرستد، سپس به مرحله استحكام جسم و روح مى رسيد سپس به مرحله پيرى ). اين تفاوت تعبيرات ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان براى رسيدن به استحكام روح و جسم مراحلى را مى پيمايد كه بدون شك رسيدن به حد بلوغ يكى از آنها است و رسيدن به چهل سالگى كه معمولا توام با يك نوع پختگى در فكر و عقل مى باشد مرحله ديگر است و همچنين قبل از آنكه انسان قوس نزولى خود را سير كند و به وهن و سستى گرايد.
ولى به هر حال در آيه مورد بحث منظور همان مرحله بلوغ جسمى و روحى است كه در يوسف در آغاز جوانى پيدا شد فخر رازى در تفسيرش در اين زمينه سخنى دارد كه ذيلا مى شنويد: مدت گردش ماه (تا هنگامى كه به محاق برسد) ۲۸ روز است هنگامى كه آن را به چهار قسمت تقسيم كنيم هر قسمتى ۷ روز مى شود (كه عدد ايام هفته را تشكيل مى دهد). لذا دانشمندان احوال بدن انسان را به چهار دوره هفت ساله تقسيم كرده اند: نخست هنگامى كه او متولد مى شود ضعيف و ناتوان است هم از نظر جسم و هم از نظر روح ، اما به هنگامى كه به سن ۷ سالگى رسيد آثار هوش و فكر و قوت جسمانى در او ظاهر مى شود. او وارد مرحله دوم مى شود و به تكامل خود ادامه مى دهد تا چهارده سالگى را پشت سر بگذارد و ۱۵ ساله شود در اين هنگام به مرحله بلوغ جسمى و روحى رسيده و شهوت جنسى در او به حركت در مى آيد (و با تكميل سال پانزدهم ) مكلف مى شود. باز به تكامل خود ادامه مى دهد تا دور سوم را به پايان رساند و مرحله جديدى را طى كند و بالاخره با پايان گرفتن دور چهارم و رسيدن به ۲۸ سالگى مدت رشد و نمو جسمانى پايان مى گيرد، و انسان وارد مرحله تازه اى كه مرحله توقف است مى گردد و اين همان زمان بلوغ اشد است و اين حالت توقف تا پايان دور پنجم يعنى ۳۵ سالگى ادامه دارد (و از آن به بعد سير نزولى آغاز مى شود). تقسيم بندى فوق گر چه تا حدودى قابل قبول است ولى دقيق به نظر نمى رسد زيرا اولا مرحله بلوغ در پايان دور دوم نيست و همچنين پايان رشد جسمانى طبق آنچه دانشمندان امروزى مى گويند ۲۵ سالگى است و بلوغ فكرى كامل طبق
بعضى از روايات در چهل سالگى است . و از همه اينها گذشته آنچه در بالا گفته شد يك قانون همگانى محسوب نمى شود كه درباره همه اشخاص صادق باشد. ۴ - آخرين نكته اى كه در اينجا توجه به آن لازم است اينكه : قرآن در آيات فوق به هنگامى كه سخن از دادن حكمت و علم به يوسف مى گويد اضافه مى كند: اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم يعنى مواهب الهى حتى به پيامبران بى حساب نيست . و هر كس به اندازه نيكوكارى و احسانش از درياى بيكران فيض الهى بهره مى گيرد. همانگونه كه يوسف در برابر صبر و استقامت در مقابل آن همه مشكلات سهم وافرى نصيبش شد.
آيه ۲۳ - ۲۴
آيه و ترجمه
وَ رَوَدَتْهُ الَّتى هُوَ فى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الاَبْوَب وَ قَالَت هَيْت لَك قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبى أَحْسنَ مَثْوَاى إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(۲۳) وَ لَقَدْ هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بهَا لَوْ لا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ كذَلِك لِنَصرِف عَنْهُ السوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ(۲۴) ترجمه : ۲۳ - و آن زن كه يوسف در خانه او بود از او تمناى كامجوئى كرد و درها را بست و گفت بشتاب بسوى آنچه براى تو مهياست ! (يوسف ) گفت پناه مى برم بخدا، او (عزيز مصر) صاحب نعمت من است ، مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم ؟) مسلما ظالمان رستگار نمى شوند. ۲۴ - آن زن قصد او را كرد، و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى را - مينمود، اينچنين كرديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.
تفسير : عشق سوزان همسر عزيز مصر. يوسف با آن چهره زيبا و ملكوتيش ، نه تنها عزيز مصر را مجذوب خود كرد، بلكه قلب همسر عزيز را نيز به سرعت در تسخير خود در آورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او افكند و با گذشت زمان ، اين عشق ، روز بروز داغتر و سوزانتر شد، اما يوسف پاك و پرهيزكار جز به خدا نمى انديشيد و قلبش تنها در گرو عشق خدا بود. امور ديگرى نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز، دامن زد. نداشتن فرزند از يكسو، غوطهور بودن در يك زندگى پر تجمل اشرافى از سوى ديگر، و نداشتن هيچگونه گرفتارى در زندگى داخلى آنچنان كه معمول اشراف و متنعمان است از سوى سوم ، و بيبند و بارى شديد حاكم بر دربار مصر از سوى چهارم ، اين زن را كه از ايمان و تقوى نيز بهره اى نداشت در امواج وسوسه هاى شيطانى فرو برد، آنچنان كه سرانجام تصميم گرفت مكنون دل خويش را با يوسف در ميان بگذارد و از او تقاضاى كامجوئى كند. او از تمام وسائل و روشها براى رسيدن به مقصد خود در اين راه استفاده كرد، و با خواهش و تمنا، كوشيد در دل او اثر كند آنچنان كه قرآن مى گويد: آن زن كه يوسف در خانه او بود پى در پى از او تمناى كامجوئى كرد (و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه ). جمله راودته از ماده مراوده در اصل به معنى جستجوى مرتع و چراگاه است و مثل معروف : الرائد لا يكذب قومه (كسى كه دنبال چراگاه مى رود به قوم و قبيله خود دروغ نمى گويد) اشاره بهمين است و همچنين به ميل سرمه دان كه آهسته سرمه را با آن به چشم مى كشند، مرود (بر وزن منبر) گفته مى شود، و سپس به هر كارى كه با مدارا و ملايمت طلب شود، اطلاق شده است .
اين تعبير اشاره به اين است كه همسر عزيز براى رسيدن به منظور خود به اصطلاح از طريق مسالمت آميز و خالى از هر گونه تهديد با نهايت ملايمت و اظهار محبت از يوسف دعوت كرد. سرانجام آخر ين راهى كه به نظرش رسيد اين بود يكروز او را تنها در خلوتگاه خويش بدام اندازد، تمام وسائل تحريك او را فراهم نمايد، جالبترين لباسها، بهترين آرايشها، خوشبوترين عطرها را بكار برد، و صحنه را آنچنان بيارايد كه يوسف نيرومند را به زانو در آورد. قرآن مى گويد: او تمام درها را محكم بست و گفت : بيا كه من در اختيار توام !! (و غلقت الابواب و قالت هيت لك ). غلقت معنى مبالغه را مى رساند و نشان مى دهد كه او همه درها را محكم بست ، و اين خود مى رساند كه يوسف را به محلى از قصر كشانده كه از اطاقهاى تو در توئى تشكيل شده بود، و بطورى كه در بعضى از روايات آمده است او هفت در را بست . تا يوسف هيچ راهى براى فرار نداشته باشد. به علاوه او شايد با اين عمل مى خواست به يوسف بفهماند كه نگران از فاش شدن نتيجه كار نباشد، چرا كه هيچكس را قدرت نفوذ به پشت اين درهاى بسته نيست . در اين هنگام كه يوسف همه جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد، و هيچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و گفت : پناه مى برم به خدا (قال معاذ الله ). يوسف به اين ترتيب خواسته نامشروع همسر عزيز را با قاطعيت رد كرد، و به او فهماند كه هرگز در برابر او تسليم نخواهد شد، و در ضمن اين واقعيت را به او و به همه كس فهماند كه در چنين شرائط سخت و بحرانى براى رهائى از
چنگال وسوسه هاى شيطان و آنها كه خلق و خوى شيطانى دارند، تنها راه نجات ، پناه بردن به خداست ، خدائى كه خلوت و جمع براى او يكسان است و هيچ چيز در برابر اراده اش مقاومت نمى كند. او با ذكر اين جمله كوتاه ، هم به يگانگى خدا از نظر عقيده و هم از نظر عمل ، اعتراف نمود. سپس اضافه كرد: از همه چيز گذشته من چگونه مى توانم تسليم چنين خواسته اى بشوم ، در حالى كه در خانه عزيز مصر زندگى مى كنم و در كنار سفره او هستم و او مقام مرا گرامى داشته است (انه ربى احسن مثواى ). آيا اين ظلم و ستم و خيانت آشكار نيست ؟ مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد (انه لا يفلح الظالمون ). منظور از رب در اين جمله كيست ؟. در ميان مفسران گفتگوى بسيار است ، اكثر مفسران چنانكه مرحوم طبرسى در مجمع البيان و نويسنده المنار در المنار مى گويد رب را به معنى وسيع كلمه گرفته اند و گفته اند منظور از آن عزيز مصر است ، كه در احترام و اكرام يوسف ، فرو گذار نمى كرد، و از همان آغاز كار سفارش يوسف را با جمله اكرمى مثواه به همسرش نمود. و گمان اينكه كلمه رب در اين معنى به كار نمى رود، كاملا اشتباه است ، زيرا در همين سوره چندين بار كلمه رب به غير از خدا، اطلاق شده است ، گاهى از زبان يوسف و گاهى از زبان غير يوسف . مثلا در داستان تعبير خواب زندانيان مى خوانيم كه يوسف به آن زندانى كه بشارت آزادى داده بود گفت : مرا به رب خود (سلطان مصر) يادآورى كن ، و قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك (آيه ۴۲).
و باز از زبان يوسف مى خوانيم هنگامى كه فرستاده فرعون مصر نزد او آمد، گفت به نزد رب خود (فرعون ) باز گرد و از او بخواه ، تحقيق كند، چرا زنان مصر دستهاى خود را بريدند فلما جائه الرسول قال ارجع الى ربك فاسئله ما بال النسوة اللاتى قطعن ايديهن (آيه ۵۰). در آيه ۴۱ همين سوره از زبان يوسف و در ذيل آيه ۴۲ از زبان قرآن مى خوانيم كه كلمه رب به مالك و صاحب نعمت ، اطلاق شده است . بنابراين ملاحظه مى كنيد كه در همين سوره در چهار مورد، غير از مورد بحث ، كلمه رب به غير خدا اطلاق شده است ، هر چند در همين سوره و سوره هاى ديگر قرآن ، اين كلمه كرارا به پروردگار جهان گفته شده است ، منظور اين است كه اين يك كلمه مشترك است و به هر دو معنى اطلاق مى گردد. ولى به هر حال بعضى از مفسرين ، ترجيح داده اند كه كلمه رب در آيه مورد بحث انه ربى احسن مثواى ، به معنى خداوند است ، زيرا كلمه الله كه در كنار آن ذكر شده سبب مى شود كه ضمير به آن بر گردد، و در اين صورت معنى جمله چنين مى شود كه من به خدا پناه مى برم خدائى كه پروردگار من است و مقام و منزلت مرا گرامى داشت ، و هر نعمتى دارم از ناحيه او است ، ولى توجه به سفارش عزيز مصر با جمله اكرمى مثواه و تكرار آن در آيه مورد بحث ، معنى اول را تقويت مى كند. در تورات در فصل ۳۹ شماره ۸ و ۹ و ۱۰ چنين آمده : و بعد از اين مقدمات واقع شد اينكه زن آقايش چشمان خود را بر يوسف انداخته به او گفت با من بخواب ، اما او ابا نموده به زن آقايش گفت ، اينك آقايم به آنچه با من در خانه است عارف نيست و تمامى مايملكش به دست من سپرده است ، در اين خانه از من بزرگترى نيست و از من چيزى مضايقه نكرده است جز تو چون كه زن او ميباشى پس اين قباحت عظيم را چگونه خواهم كرد به خدا گناه بورزم ... اين جمله هاى
تورات نيز مؤ يد معنى اول است . در اينجا كار يوسف و همسر عزيز به باريكترين مرحله و حساسترين وضع مى رسد، كه قرآن با تعبير پر معنائى از آن سخن مى گويد همسر عزيز مصر، قصد او را كرد و يوسف نيز، اگر برهان پروردگار را نمى ديد، چنين قصدى مى نمود! (و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربه ). در معنى اين جمله در ميان مفسران گفتگوى بسيار است كه مى توان همه را در سه تفسير زير خلاصه كرد: ۱ - همسر عزيز تصميم بر كامجوئى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را در اين راه به كار برد، يوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اينكه جوانى نوخواسته بود، و هنوز همسرى نداشت ، و در برابر هيجان انگيزترين صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود. چنين تصميمى را مى گرفت هر گاه برهان پروردگار يعنى روح ايمان و تقوى و تربيت نفس و بالاخره مقام عصمت در اين وسط حائل نمى شد!. بنابراين تفاوتى ميان هم (قصد) همسر عزيز و يوسف اين بود، كه از يوسف ، مشروط بود به شرطى كه حاصل نشد (يعنى عدم وجود برهان پروردگار) ولى از همسر عزيز مطلق بود و چون داراى چنين مقام تقوا و پرهيزكارى نبود، چنين تصميمى را گرفت و تا آخرين مرحله پاى آن ايستاد تا پيشانيش به سنگ خورد. نظير اين تعبير در ادبيات عرب و فارسى نيز داريم ، مثل اينكه مى گوئيم : افراد بيبند و بار تصميم گرفتند ميوه هاى باغ فلان كشاورز را غارت كنند، من هم اگر ساليان دراز در مكتب استاد تربيت نشده بودم ، چنين تصميمى را مى گرفتم . بنابراين تصميم يوسف مشروط به شرطى كه حاصل نشد و اين امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى يوسف منافات ندارد بلكه توضيح و بيان اين مقام والا است . طبق اين تفسير از يوسف ، هيچ حركتى كه نشانه تصميم بر گناه باشد
سر نزده است ، بلكه در دل تصميم هم نگرفته است . بنابراين بعضى روايات كه مى گويد: يوسف آماده كام گيرى از همسر عزيز شد، و حتى لباس را از تن بيرون كرد، و تعبيرات ديگرى كه ما از نقل آن شرم داريم ، همه بى اساس و مجعول است ، و اينها اعمالى است كه در خور افراد آلوده و بيبند و بار و ناپاك و نادرست است ، چگونه مى توان يوسف را با آن قداست روح و مقام تقوا به چنين كارهائى متهم ساخت . جالب اينكه : در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) همين تفسير اول در عبارت بسيار فشرده و كوتاهى بيان شده است آنجا كه مامون خليفه عباسى از امام مى پرسد آيا شما نمى گوئيد پيامبران معصومند؟ فرمود آرى ، گفت : پس اين آيه قرآن تفسيرش چيست ؟ و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربه . امام فرمود: لقد همت به و لو لا ان راى برهان ربه لهم بها كما همت به ، لكنه كان معصوما و المعصوم لا يهم بذنب و لا ياتيه ... فقال المامون لله درك يا ابا الحسن !: همسر عزيز تصميم به كامجوئى از يوسف گرفت ، و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد، همچون همسر عزيز مصر تصميم مى گرفت ، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى كند و به سراغ گناه هم نمى رود ماءمون (از اين پاسخ لذت برد) و گفت : آفرين بر تو اى ابوالحسن ! ۲ - تصميم همسر عزيز مصر و يوسف ، هيچكدام مربوط به كامجوئى جنسى نبود، بلكه تصميم بر حمله و زدن يكديگر بود، همسر عزيز به خاطر اينكه در عشق شكست خورده بود، و روح انتقامجوئى در وى پديد آمده بود و يوسف به خاطر دفاع از خويشتن و تسليم نشدن در برابر تحميل آن زن . از جمله قرائنى كه براى اين موضوع ذكر كرده اند اين است كه همسر عزيز تصميم خود را بر كامجوئى خيلى قبل از اين گرفته بود و تمام مقدمات آن را
انجام داده بود، بنابراين جاى اين نداشت كه قرآن بگويد او تصميم بر اين كار گرفت چرا كه اين لحظه ، لحظه تصميم نبود. ديگر اينكه پيدا شدن حالت خشونت و انتقامجوئى ، پس از اين شكست ، طبيعى است زيرا او تمام آنچه را در توان داشت از طريق ملايمت با يوسف به خرج داد، و چون نتوانست از اين راه در او نفوذ كند به حربه ديگر متوسل شد كه حربه خشونت بود. سوم اينكه در ذيل اين آيه مى خوانيم كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء: ما هم بدى و هم فحشاء را از يوسف بر طرف ساختيم فحشاء، همان آلودگى به بى عفتى است ، و سوء نجات از چنگال ضربه همسر عزيز مصر. ولى به هر حال يوسف ، چون برهان پروردگار را ديد، از گلاويز شدن به آن زن خوددارى كرد مبادا به او حمله كند و او را مضروب سازد و اين خود دليلى شود كه او قصد تجاوز را داشته ، و لذا ترجيح داد كه خود را از آن محل دور سازد و به سوى در فرار كند. ۳ - بدون شك ، يوسف جوانى بود با تمام احساسات جوانى ، هر چند غرائز نيرومند او تحت فرمان عقل و ايمان او بود، ولى طبيعى است كه هر گاه چنين انسانى در برابر صحنه هاى فوق العاده هيجان انگيز قرار گيرد، طوفانى در درون او بر پا مى شود، و غريزه و عقل به مبارزه با يكديگر بر مى خيزند، هر قدر امواج عوامل تحريك كننده نيرومندتر باشد، كفه غرائز، قوت مى گيرد، تا آنجا كه ممكن است در يك لحظه زود گذر به آخرين مرحله قدرت برسد، آنچنان كه اگر از اين مرحله ، گامى فراتر رود، لغزشگاه هولناكى است ، ناگهان نيروى ايمان و عقل به هيجان در مى آيد و به اصطلاح بسيج مى شود و كودتا مى كند، و قدرت غريزه را كه تا لب پرتگاه كشانيده بود به عقب ميراند. قرآن مجيد اين لحظه زود گذر حساس و بحرانى را كه در ميان دو زمان
آرامش و قابل اطمينان قرار گرفته بود، در آيه فوق ، ترسيم كرده است ، بنابراين منظور از جمله هم بها لو لا ان راى برهان ربه اين است كه در كشمكش غريزه و عقل ، يوسف تا لب پرتگاه كشيده شد، اما ناگهان ، بسيج فوق العاده نيروى ايمان و عقل ، طوفان غريزه را در هم شكست تا كسى گمان نكند اگر يوسف توانست خود را از اين پرتگاه برهاند، كار ساده اى انجام داده چرا كه عوامل گناه و هيجان در وجود او، ضعيف بود، نه هرگز، او نيز براى حفظ پاكى خويش در اين لحظه حساس دست به شديدترين مبارزه و جهاد با نفس زد. منظور از برهان پروردگار چيست ؟ برهان در اصل مصدر بره به معنى سفيد شدن است ، و سپس به هر گونه دليل محكم و نيرومند كه موجب روشنائى مقصود شود، برهان گفته شده است ، بنابراين برهان پروردگار كه باعث نجات يوسف شد، يكنوع دليل روشن الهى بوده است كه مفسران درباره آن احتمالات زيادى داده اند، از جمله : ۱ - علم و ايمان و تربيت انسانى و صفات برجسته . ۲ - آگاهى او نسبت به حكم تحريم زنا. ۳ - مقام نبوت و معصوم بودن از گناه . ۴ - يكنوع امداد و كمك الهى كه بخاطر اعمال نيكش در اين لحظه حساس به سراغ او آمد. ۵ - از روايتى استفاده مى شود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مى شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گوئى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نگاه مى كند و حركات خيانت آميزش را با خشم مى نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد،
تكانى خورد و گفت : تو كه از يك بت بى عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص ، شرم دارى ، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى داند و از همه خفايا و خلوتگاهها باخبر است ، شرم و حيا نكنم ؟. اين احساس ، توان و نيروى تازه اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند. در عين حال هيچ مانعى ندارد كه تمام اين معانى يكجا منظور باشد زيرا در مفهوم عام برهان همه جمع است ، و در آيات قرآن و روايات ، كلمه برهان به بسيارى از معانى فوق اطلاق شده است . اما روايات بيمدركى كه بعضى از مفسران نقل كرده اند كه مى گويد يوسف تصميمش را بر گناه گرفته بود كه ناگهان در يك حالت مكاشفه جبرئيل يا يعقوب را مشاهده كرد، كه انگشت خود را با دندان مى گزيد، يوسف اين منظره را ديد و عقب نشينى كرد، اينگونه روايات كه هيچ سند معتبرى ندارد، به روايات اسرائيلى ميماند كه زائيده مغزهاى انسانهاى كوتاه فكرى است كه هرگز مقام انبياء را درك نكرده اند. اكنون به تفسير بقيه آيه توجه كنيد: قرآن مجيد مى گويد ما اين چنين برهان خويش را به يوسف نشان داديم ، تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم (كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء). چرا كه او از بندگان برگزيده و با اخلاص ما بود (انه من عبادنا المخلصين ). اشاره به اينكه اگر ما امداد غيبى و كمك معنوى را بيارى او فرستاديم ، تا
از بدى و گناه رهائى يابد، بى دليل نبود، او بنده اى بود كه با آگاهى و ايمان و پرهيزگارى و عمل پاك ، خود را ساخته بود، و قلب و جان او از تاريكيهاى شرك ، پاك و خالص شده بود، و به همين دليل شايستگى چنين امداد الهى را داشت . ذكر اين دليل نشان مى دهد كه اينگونه امدادهاى غيبى كه در لحظات طوفانى و بحرانى به سراغ پيامبرانى همچون يوسف مى شتافته ، اختصاصى به آنها نداشته ، هر كس در زمره بندگان خالص خدا و عباد الله المخلصين وارد شود، او هم لايق چنين مواهبى خواهد بود.
نكته ها :
جهاد با نفس .
مى دانيم در اسلام برترين جهاد، جهاد با نفس است ، كه در حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جهاد اكبر خوانده شده يعنى برتر از جهاد با دشمن كه جهاد اصغر نام دارد، اصولا تا جهاد اكبر به معنى واقعى در انسان پياده نشود در جهاد با دشمن پيروز نخواهد شد. در قرآن مجيد صحنه هاى مختلفى از ميدان جهاد اكبر رابطه با پيامبران و ساير اولياى خدا ترسيم شده است ، كه سرگذشت يوسف و داستان عشق آتشين همسر عزيز مصر يكى از مهمترين آنها است ، گر چه قرآن مجيد تمام زواياى آنرا به خاطر اختصار تشريح نكرده ولى با يك جمله كوتاه (و هم بها لو لا ان راى برهان ربه ) شدت اين طوفان را بيان كرده است . يوسف از ميدان اين مبارزه روسفيد در آمد به سه دليل : نخست اينكه خود را به خدا سپرد و پناه به لطف او برد (قال معاذ الله ) و ديگر اينكه توجه به نمك شناسى نسبت به عزيز مصر كه در خانه او زندگى مى كرد، و يا توجه به نعمتهاى بى پايان خداوند كه او را از قعر چاه وحشتناك به محيط امن و آرامى رسانيد، وى
را بر آن داشت كه به گذشته و آينده خويش بيشتر بينديشد و تسليم طوفانهاى زود گذر نشود، سوم اينكه خود سازى يوسف و بندگى توام با اخلاص او كه از جمله انه من عبادنا المخلصين استفاده مى شود به او قوه و قدرت بخشيد كه در اين ميدان بزرگ در برابر وسوسه هاى مضاعفى كه از درون و برون به او حمله ور بود زانو نزند. و اين درسى است براى همه انسانهاى آزاده اى كه مى خواهند در ميدان جهاد نفس بر اين دشمن خطرناك پيروز شوند. امير مؤ منان على (عليه السلام ) در دعاى صباح چه زيبا مى فرمايد: و ان خذلنى نصرك عند محاربة النفس و الشيطان فقد وكلنى خذلانك الى حيث النصب و الحرمان : اگر به هنگام مبارزه با نفس و شيطان از يارى تو محروم بمانم اين محروميت مرا به رنج و حرمان مى سپارد و اميدى به نجات من نيست . در حديثى مى خوانيم : ان النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعث سرية فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر، فقيل يا رسول الله ما الجهاد الاكبر قال جهاد النفس : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گروهى از مسلمانان را به سوى جهاد فرستاد هنگامى كه (با تنهاى خسته و بدنهاى مجروح ) بازگشتند فرمود آفرين بر گروهى كه جهاد اصغر را انجام دادند، ولى وظيفه جهاد اكبر بر آنها باقى مانده ، عرض كردند اى رسولخدا! جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس . على (عليه السلام ) مى فرمايد المجاهد من جاهد نفسه : مجاهد حقيقى كسى است كه با هوسهاى سركش نفس بجنگد. و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : من ملك نفسه اذا رغب ، و اذا رهب ، و اذا
اشتهى ، و اذا غضب ، و اذا رضى ، حرم الله جسده على النار: كسى كه بر خويشتن در چند حالت مسلط باشد بهنگام تمايل ، و به هنگام ترس و به هنگام شهوت و به هنگام غضب و به هنگام رضايت و خشنودى از كسى (آنچنان بر اراده خويش مسلط باشد كه اين امور، او را از فرمان خدا منحرف نسازد) خداوند جسد او را بر آتش حرام مى كند.
پاداش اخلاص .
همانگونه كه در تفسير آيات فوق اشاره كرديم ، قرآن مجيد نجات يوسف را از اين گرداب خطرناك كه همسر عزيز بر سر راه او ايجاد كرده بود به خدا نسبت مى دهد و مى گويد ما سوء و فحشاء را از يوسف بر طرف ساختيم . ولى با توجه به جمله بعد كه مى گويد او از بندگان مخلص ما بود اين حقيقت روشن مى شود كه خداوند بندگان مخلص خود را هرگز در اين لحظات بحرانى تنها نمى گذارد، و كمكهاى معنوى خود را از آنان دريغ نمى دارد، بلكه با الطاف خفيه خود و مددهاى غيبى كه توصيف آن با هيچ بيانى ممكن نيست ، بندگان خود را حفظ مى كند و اين در واقع پاداشى است كه خداى بزرگ به اين گونه بندگان مى بخشد، پاداش پاكى و تقوا و اخلاص . ضمنا تذكر نكته نيز لازم است كه در آيات فوق يوسف از بندگان مخلص (بر وزن مطلق ) به صورت اسم مفعولى ذكر شده يعنى خالص شده ، نه به صورت مخلص (بر وزن محسن ) به صورت اسم فاعلى كه به معنى خالص كننده است . دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته است كه انسان در مراحل نخستين تكامل و در حال خود سازى بوده است ، فاذا اركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين : هنگامى كه بر كشتى سوار
مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (عنكبوت - ۶۵) و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين : به آنها فرمان داده نشد مگر اينكه خدا را با اخلاص پرستش كنند (بينه - ۵). ولى مخلص (بفتح لام ) به مرحله عالى كه پس از مدتى جهاد با نفس ، حاصل مى شود گفته شده است ، همان مرحله اى كه شيطان از نفوذ وسوسه اش در انسان مايوس مى شود، در حقيقت بيمه الهى مى گردد، قال فبعزتك لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : شيطان گفت به عزتت سوگند كه همه آنها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلصت را (ص - ۸۳). و يوسف به اين مرحله رسيده بود كه در آن حالت بحرانى ، همچون كوه استقامت كرد و بايد كوشيد تا به اين مرحله رسيد.
متانت و عفت بيان .
از شگفتيهاى قرآن كه يكى از نشانه هاى اعجاز، اين است كه هيچگونه تعبير زننده و ركيك و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بيان ، در آن وجود ندارد، و ابدا متناسب طرز تعبيرات يكفرد عادى درس نخوانده و پرورش يافته در محيط جهل و نادانى نيست ، با اينكه سخنان هر كس متناسب و همرنگ افكار و محيط اوست . در ميان تمام سرگذشتهائى كه قرآن نقل كرده يك داستان واقعى عشقى ، وجود دارد و آن داستان يوسف و همسر عزيز مصر است . داستانى كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاكدل سخن مى گويد. گويندگان و نويسندگان هنگامى كه با اينگونه صحنه ها روبرو مى شوند يا ناچارند براى ترسيم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلو زبان يا قلم
را رها نموده و به اصطلاح حق سخن را ادا كنند، گو اينكه هزار گونه تعبيرات تحريك آميز يا زننده و غير اخلاقى به ميان آيد. و يا مجبور مى شوند براى حفظ نزاكت و عفت زبان و قلم ، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپيچند و به خوانندگان و شنوندگان - بطور سربسته تحويل دهند!، گوينده و نويسنده هر قدر مهارت داشته باشد، غالبا گرفتار يكى از اين دو اشكال مى شود. آيا مى توان باور كرد فردى درس نخوانده ، هم ترسيم دقيق و كاملى از باريكترين و حساسترين فصول چنين عشق شورانگيزى بنمايد، بدون اينكه كوچكترين تعبير تحريك آميز و دور از عفتى به كار برد. ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى دقت در بيان را با متانت و عفت بهم آميخته و بدون اينكه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است . مى دانيم از همه صحنه هاى اين داستان ، حساستر شرح ماجراى آن خلوتگاه عشق است كه ابتكار و هوس همسر عزيز مصر، دست بدست هم دادند و آنرا به وجود آوردند. قرآن در شرح اين ماجرا همه گفتنيها را گفته ، اما كوچكترين انحرافى از اصول عفت سخن پيدا نكرده است ، آنجا كه مى گويد: و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون (يوسف - ۲۳): و بانوئى كه يوسف در خانه او بود از وى تقاضا و خواهش كرد و تمام درها را بست و گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو مهيا شده ، گفت : از اين كار به خدا پناه مى برم (عزيز مصر) بزرگ و صاحب من است ، مرا گرامى داشته ، مسلما ظالمان و (آلودگان )
رستگار نخواهند شد. نكاتى كه در اين آيه قابل دقت است از اين قرار است : ۱ - كلمه راود در جائى بكار برده مى شود كه كسى با اصرار آميخته به نرمش و ملايمت چيزى را از كسى بخواهد (اما همسر عزيز مصر چه چيز از يوسف خواسته بود) چون روشن بوده ، قرآن به همين كنايه واضح قناعت نموده و نامى از آن نبرده است . ۲ - قرآن در اينجا حتى تعبير امراة العزيز (يعنى همسر عزيز مصر) را به كار نمى برد بلكه مى گويد: التى هو فى بيتها (بانوئى كه يوسف در خانه او بود) تا به پرده پوشى و عفت بيان نزديكتر باشد ضمنا با اين تعبير حس حقشناسى يوسف را نيز مجسم ساخته ، همانطور كه مشكلات يوسف را در عدم تسليم در برابر چنين كسى كه زندگى او در پنچه وى مى باشد مجسم مى كند. ۳ - غلقت الابواب كه معنى مبالغه را مى رساند و دلالت مى كند تمام درها را به شدت بست و اين ترسيمى از آن صحنه هيجان انگيز است . ۴ - جمله قالت هيت لك كه معنى آن بشتاب به سوى آنچه براى تو مهياست يا بيا كه من در اختيار توام آخرين سخن را از زبان همسر عزيز براى رسيدن به وصال يوسف شرح مى دهد، ولى در عبارتى سنگين و پرمتانت و پر معنى و بدون هيچگونه جنبه تحريك آميز و بدآموز. ۵ - جمله معاذ الله انه ربى احسن مثواى كه يوسف در پاسخ دعوت آن زن زيباى افسونگر گفت ، به گفته اكثر مفسران به اين معنى است : پناه به خدا مى برم ، عزيز مصر همسر تو بزرگ و صاحب من است و به من احترام مى گذارد و اعتماد نموده چگونه به او خيانت كنم اين كار هم خيانت است و هم ظلم و ستم انه لا يفلح الظالمون و به اين ترتيب كوشش يوسف را براى بيدار ساختن عواطف انسانى همسر عزيز مصر تشريح مى كند.
۶ - جمله و لقد همت به و هم بها لو لا ان رآ برهان ربه از يك طرف ترسيم دقيقى از آن خلوتگاه عشق است كه آنچنان وضع تحريك آميز بوده كه اگر يوسف هم مقام عقل يا ايمان يا عصمت نداشت گرفتار شده بود و از طرف ديگر پيروزى نهائى يوسف را در چنين شرايطى بر ديو شهوت طغيانگر بطرز زيبائى توصيف نموده . جالب اينكه تنها كلمه هم به كار برده شده يعنى همسر عزيز مصر تصميم خود را گرفته بود و يوسف هم اگر برهان پروردگار را نمى ديد، تصميم خود را مى گرفت آيا كلمه اى متانت آميزتر از كلمه قصد و تصميم در اينجا مى توان پيدا كرد؟!.