تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۵۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۱۶ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۴۹

آيه ۶۱

آيه و ترجمه

وَ إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صلِحاً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ هُوَ أَنشأَكُم مِّنَ الاَرْضِ وَ استَعْمَرَكمْ فِيهَا فَاستَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبى قَرِيبٌ مجِيبٌ(۶۱) ترجمه : ۶۱ - و به سوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم ، گفت : اى قوم من ! الله را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست ، او است كه شما را از زمين آفريد و آبادى آنرا به شما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد سپس به سوى از باز گرديد كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك و اجابت كننده (تقاضاهاى آنها) است . تفسير : آغاز سرگذشت قوم ثمود سر گذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش به طور فشرده پايان يافت و اكنون نوبت قوم ثمود است همان جمعيتى كه طبق نقل تواريخ در سرزمين وادى القرى در ميان مدينه و شام زندگى داشتند. باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها صالح مى گويد به عنوان برادر از او ياد مى كند، چه تعبيرى از اين رساتر و زيباتر كه به قسمتى از محتواى آن در تفسير آيات گذشته اشاره كرديم : برادرى دلسوز و مهربان كه جز خير خواهى هدف ديگرى ندارد. ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم (و الى ثمود اخاهم صالحا) باز مى بينيم برنامه صالح همان برنامه اصولى همه پيامبران است ، برنامه اى كه از توحيد و نفى هر گونه شرك و بت پرستى كه خمير مايه تمام رنجهاى بشر است ، آغاز مى شود

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۰

گفت اى قوم من ! خدا را پرستش كنيد كه هيچ معبودى جز او نيست (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) سپس براى تحريك حس حقشناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجودشانرا فرا گرفته اشاره كرده ، مى گويد: او كسى است كه شما را از زمين آفريد (هو انشاكم من الارض ) زمين و آن خاك بى ارزش و بى مقدار كجا و اين وجود عالى و خلقت بديع كجا؟ آيا هيچ عقلى اجازه مى دهد كه انسان چنين خالق و پروردگارى را كه اين همه قدرت دارد و اين همه نعمت بخشيده كنار بگذارد و به سراغ اين بتهاى مسخره برود؟ پس از اشاره به نعمت آفرينش ، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سركش يادآورى مى كند: او كسى است كه عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد (و استعمر كم فيها). واژه استعمار و اعمار در لغت عرب در اصل به معنى تفويض آبادى زمين به كسى است و طبيعى است كه لازمه آن اين است كه وسائل لازم را در اختيار او بگذارد، اين چيزى است كه ارباب لغت مانند راغب در مفردات و بسيارى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند. اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور آن است كه خداوند عمر طولانى به شما داده ، ولى البته معنى اول با توجه به متون لغت صحيحتر به نظر مى رسد. و در هر حال اين موضوع به هر دو معنى درباره قوم ثمود، صادق بوده است ، چرا كه آنها زمينهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت داشتند و اصولا در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، و از اين گذشته عمرهاى

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۱

طولانى و اندامهائى قوى و نيرومند داشتند، و در ساختن بناهاى محكم پيشرفته بودند، چنانكه قرآن مى گويد: و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين در دل كوهها خانه هاى امن و امان به وجود مى آوردند (سوره حجر آيه ۸۲) قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت ، بلكه مى گويد عمران و آبادى زمين را به شما تفويض كرد، اشاره به اينكه وسائل از هر نظر آماده است ، اما شما بايد با كار و كوشش ‍ زمين را آباد سازيد و منابع آن را بدست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد. در ضمن اين حقيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران و آبادى بايد به يك ملت مجال داد و كارهاى آنها را بدست آنان سپرد، و وسائل و ابزار لازم را در اختيارشان گذارد. اكنون كه چنين است ، از گناهان خود توبه كنيد و به سوى خدا باز گرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و در خواست آنها را اجابت مى كند (فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ). استعمار در قرآن و عصر ما همانگونه كه در آيات فوق ديديم ، پيامبر خدا صالح براى ايفاى نقش تربيتى خود در ميان قوم گمراه ثمود آنانرا بياد آفرينش عظيم انسان از خاك و تفويض آبادى زمين و منابع آن به او سخن مى گويد. ولى اين كلمه استعمار با آن زيبائى خاص و كشندگى مفهوم كه هم عمران و آبادى را دربر دارد و هم تفويض ‍ اختيارات و هم تهيه وسائل و ابزار، آنچنان مفهومش در عصر ما مسخ شده كه درست در نقطه مقابل مفهوم قرآنى قرار گرفته . تنها واژه استعمار نيست كه به اين سرنوشت شوم گرفتار شده است ، كلمات زيادى چه در فارسى و چه در عربى و چه در لغات ديگر مى يابيم كه گرفتار همين

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۲

مسخ و تحريف و واژگونگى شده است ، مانند حضارت و ثقافت و حريت در عربى و كلماتى مانند تمدن ، روشنفكرى آزادى و آزادگى هنر و هنرمندى در فارسى و در سايه اين تحريفها هر گونه از خود بيگانگى و ماده پرستى و اسارت انسانها و انكار هر گونه واقعيت و توسعه هر گونه فساد و انجام هر كار شتابزده و بى مطالعه انجام مى گردد. به هر حال مفهوم واقعى استعمار در عصر ما، استيلاى قدرتهاى بزرگ سياسى و صنعتى بر ملتهاى مستضعف و كم قدرت است ، كه محصول آن غارت و چپاولگرى و مكيدن خون آنها و به يغما بردن منابع حياتى آنان است اين استعمار كه چهره هاى شوم گوناگونى دارد گاهى در شكل فرهنگى گاهى فكرى ، گاه اقتصادى و گاه سياسى و نظامى مجسم شودهمان است كه چهره دنياى امروز ما را تاريك و سياه كرده ، اقليتى در اين جهان داراى همه چيز و اكثريت عظيمى فاقد همه چيزند، اين استعمار سرچشمه جنگها و ويرانيها و تبهكاريها و مسابقه كمرشكن تسليحاتى است واژه اى را كه قرآن براى اين مفهوم به كار برده واژه استضعاف است كه درست قالب اين معنى است ، يعنى ضعيف ساختن به مفهوم وسيع كلمه ، ضعيف ساختن فكر و سياست و اقتصاد و هر چيز ديگر دامنه استعمار در عصر ما آنچنان گسترده است كه خود واژه استعمار نيز استعمارى شده است چرا كه مفهوم لغوى آن كاملا واژ گونه است . به هر حال استعمار داستان غم انگيز طولانى دارد، كه مى توان گفت سراسر تاريخ بشر را در بر مى گيرد گرچه دائما تغيير چهره مى دهد ولى بدرستى معلوم نيست چه زمانى از جوامع انسانى ، ريشه كن خواهد شد، و زندگى بشر بر پايه تعاون و احترام متقابل انسانها و كمك به پيشرفت يكديگر در تمام زمينه ها خواهد انجاميد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۳

آيه ۶۲ -۶۵

آيه و ترجمه

قَالُوا يَصلِحُ قَدْ كُنت فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَ تَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِى شكٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ(۶۲) قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ ءَاتَاخ مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصرُنى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنى غَيرَ تَخْسِيرٍ(۶۳) وَ يَقَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكلْ فى أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسوهَا بِسوءٍ فَيَأْخُذَكمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ(۶۴) فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فى دَارِكمْ ثَلَثَةَ أَيَّامٍ ذَلِك وَعْدٌ غَيرُ مَكْذُوبٍ(۶۵) ترجمه : ۶۲ - گفتند اى صالح ! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى ! آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى ؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مى كنى در شك و ترديد هستيم . ۶۳ - گفت : اى قوم من ! آيا اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغ من آمده باشد (مى توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم ) اگر من نافرمانى او كنم چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد؟ بنابراين (سخنان ) شما چيزى جز اطمينان به زيانكار بودنتان بر من نمى افزايد ۶۴ - اى قوم من ! اين ناقه خداوند است كه براى شما دليل و نشانه اى است بگذاريد در زمين خدا به چرا مشغول شود و هيچگونه آزارى به آن نرسانيد كه بزودى عذاب خدا شما را فرو خواهد گرفت . ۶۵ - (اما) آنها آن را از پاى در آوردند و او به آنها گفت (مهلت شما تمام شده ) سه روز در خانه هاتان متمتع گرديد (و بعد از آن عذاب الهى فرا خواهد رسيد) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود. تفسير : اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۴

پاسخى دادند؟ آنها براى نفوذ در صالح و يا لااقل خنثى كردن نفوذ سخنانش در توده مردم از يك عامل روانى استفاده كردند، و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند، و گفتند: اى صالح تو پيش از اين مايه اميد ما بودى در مشكلات به تو پناه مى برديم و از تو مشورت مى كرديم ، و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم ، و در خيرخواهى و دلسوزى تو هرگز ترديد به خود راه نمى داديم (قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا). اما متاسفانه اميد ما را بر باد دادى و با مخالفت با آئين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى ، نه به عقل و هوش ما ايمان دارى ، و نه مدافع سنتهاى ما هستى . راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى ؟ (اءتنهانا ان نعبد ما يعبد آباؤ نا). حقيقت اين است ما نسبت به آئينى كه تو به آن دعوت مى كنى ، يعنى آئين يكتاپرستى ، در شك و ترديديم ، نه تنها شك داريم ، نسبت به آن بدبين نيز هستيم (و اننا لفى شك مما تدعونا اليه مريب ). در اينجا مى بينيم قوم گمراه براى توجيه غلطكارى و افكار و اعمال نادرست خود به زير چتر نياكان و هاله قداستى كه معمولا آنها را پوشانيده است پناه مى برند، همان منطق كهنه اى كه از قديم ميان همه اقوام منحرف براى توجيه خرافات وجود داشته و هم اكنون در عصر اتم و فضا نيز به قوت خود باقى است . اما اين پيامبر بزرگ الهى بدون آنكه از هدايت آنها مايوس گردد، و يا اينكه سخنان پر تزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد، با متانت

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۵

خاص خودش چنين پاسخ گفت : اى قوم من ! ببينيد اگر من دليل روشنى از طرف پروردگارم داشته باشم ، و رحمت او به سراغ من آمده باشد و قلب مرا روشن و فكر مرا بيدار كرده باشد، و به حقايقى آشنا شوم كه پيش ‍ از آن آشنا نبوده ام آيا باز هم مى توانم سكوت اختيار كنم و رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم ؟! (قال يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى منه رحمة ...) در اين حال اگر من مخالفت فرمان خدا كنم چه كسى مى تواند در برابر مجازاتش مرا يارى كند (فمن ينصرنى من الله ان عصيته ). ولى بدانيد اين گونه سخنان شما و استدلال به روش نياكان و مانند آن براى من جز ايمان بيشتر به زيانكار بودن شما اثرى نخواهد داشت (فما تزيدوننى غير تخسير). بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهائى كه از قدرت انسان بيرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت : اى قوم من ! اين ناقه پروردگار براى شما، آيت و نشانه اى است (و يا قوم هذه ناقة الله لكم آية ). آنرا رها كنيد كه در زمين خدا از مراتع و علفهاى بيابان بخورد (فذروها تاكل فى ارض الله ) و هرگز آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد بزودى عذاب الهى شما را فرا خواهد گرفت (و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب اليم ). ناقه صالح ناقه در لغت به معنى شتر ماده است ، در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۶

قرآن ، اضافه به الله شده است و اين نشانه مى دهد كه اين ناقه ويژگيهائى داشته و با توجه به اينكه در آيه فوق به عنوان آيه و نشانه الهى و دليل حقانيت ذكر شده است ، روشن مى شود كه اين ناقه يك ناقه معمولى نبود و از جهت يا جهاتى خارق العاده بوده است . ولى در آيات قرآن اين مساله بطور مشروح نيامده است كه ويژگيهاى اين ناقه چه بوده است همين اندازه مى دانيم يك شتر عادى و معمولى نبوده است . تنها چيزى كه در دو مورد از قرآن آمده اين است كه صالح در مورد اين ناقه به قوم خود اعلام كرد كه آب آن منطقه بايد سهم بندى شود، يكروز سهم ناقه و يكروز سهم مردم باشد (هذه ناقه لها شرب و لكم شرب يوم معلوم - شعراء آيه ۱۵۵ و در سوره قمر آيه ۲۸ نيز مى خوانيم و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر) در سوره شمس نيز اشاره مختصرى به اين امر آمده است ، آنجا كه مى فرمايد فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها (شمس آيه ۱۳). ولى كاملا مشخص نشده كه اين تقسيم آب چگونه خارق العاده بوده ، يك احتمال اين است كه آن حيوان آب فراوانى مى خورده بگونه اى كه تمام آب چشمه را به خود اختصاص مى داده ، احتمال ديگر آن است كه به هنگامى كه آن حيوان وارد آبشخور مى شده حيوانات ديگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند!. اما چگونه اين حيوان از تمام آب مى توانسته استفاده كند اين احتمال هست كه آب آن قريه كم بوده ، مانند آب قريه هائى كه چشمه كوچكى بيش ندارند و مجبورند آب را در تمام شبانه روز در يك گودال مهار كنند تا مقدارى

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۷

از آن جمع شود و قابل استفاده گردد. ولى از طرفى از پاره اى از آيات سوره شعراء استفاده مى شود كه قوم ثمود در منطقه كم آبى زندگى نداشتند، بلكه داراى باغها و چشمه سارها و زراعتها و نخلستانها بودند اءتتركون فى ما هيهنا آمنين فى جنات و عيون و زروع و نخل طلعها هضيم (شعراء آيه ۱۴۶ تا ۱۴۸). به هر حال همانگونه كه گفتيم قرآن اين مساله را در مورد ناقه صالح به طور سربسته و اجمال بيان كرده است . ولى در بعضى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن نيز نقل شده مى خوانيم كه از عجائب آفرينش اين ناقه آن بوده كه از دل كوه بيرون آمد و خصوصيات ديگرى نيز براى آن نقل شده كه اينجا جاى شرح آن نيست . به هر حال با تمام تاكيدهائى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كرده بود آنها سرانجام تصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن با خارق عاداتى كه داشت باعث بيدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد، لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و استثمارشان فرو مى ريخت ، توطئهاى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى اين كار مامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد آن را از پاى در آورده (فعقروها). عقروها از ماده عقر (بر وزن ظلم ) به معنى اصل و اساس و ريشه چيزى است و عقرت البعير يعنى شتر را سر بريدم و نحر كردم ، و چون كشتن شتر سبب مى شود كه از اصل ، وجودش برچيده شود اين ماده در اين معنى

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۸

به كار رفته است ، گاهى به جاى نحر كردن پى كردن شتر و يا دست و پاى آن را قطع نمودن ، تفسير كرده اند كه در واقع همه آنها به يك چيز باز مى گردد. و نتيجه اش يكى است (دقت كنيد). پيوند مكتبى جالب اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم آنكس كه ناقه را از پاى در آورد يك نفر بيش نبود، ولى با اين حال قرآن اين كار را به تمام جمعيت مخالفان صالح نسبت مى دهد و به صورت صيغه جمع مى گويد فعقروها. اين به خاطر آن است كه اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به منزله شركت در آن مى داند، در واقع توطئه اين كار جنبه فردى نداشت ، و حتى كسى كه اقدام به اين عمل كرد، تنها متكى به نيروى خويش ‍ نبود بلكه به نيروى جمع و پشتيبانى آنها دلگرم بود و مسلما چنين كارى را نمى توان يك كار فردى محسوب داشت بلكه يك كار گروهى و جمعى محسوب مى شود. امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا: ناقه ثمود را يك نفر از پاى در آورد، اما خداوند همه آن قوم سركش را مجازات كرد چرا كه همه به آن راضى بودند روايات متعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده كه اهميت فوق العاده اسلام را به پيوند مكتبى و برنامه هاى هماهنگ فكرى روشن مى سازد، كه به عنوان نمونه چند قسمت از آن را ذيلا مى خوانيم : قال رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من شهد امرا فكرهه كان كمن غاب عنه ، و من

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۵۹

غاب عن امر فرضيه كان كمن شهده : كسى كه شاهد و ناظر كارى باشد اما از آن متنفر باشد همانند كسى است كه از آن غائب بوده و در آن شركت نداشته است ، و كسى كه در برنامه اى غائب بوده اما قلبا به آن رضايت داشته ، همانند كسى است كه حاضر و شريك بوده . اما على بن موسى الرضا (عليهم االسلام ) مى فرمايد: لو ان رجلا قتل فى المشرق فرضى بقتله رجل بالمغرب لكان الراضى عند الله عزوجل شريك القاتل : هر گاه كسى در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب راضى به قتل او باشد، او در پيشگاه خدا شريك قاتل است . و نيز از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: الراض بفعل قوم كالداخل معهم فيه و على كل داخل فى باطل اثمان اثم العمل به و اثم الرضا به : كسى كه به كار گروهى راضى باشد همچون كسى است كه با آنها در آن كار شركت كرده است ، اما كسى كه عملا شركت كرده دو گناه دارد گناه عمل و گناه رضايت (و آن كس كه فقط راضى بوده يك گناه دارد). براى اينكه عمق و وسعت پيوند فكرى و مكتبى را در اسلام بدانيم كه هيچ حد و مرزى از نظر زمان و مكان نمى شناسد كافى است ، اين گفتار پر معنى و تكان دهنده على (عليه السلام ) را در نهج البلاغه مورد توجه قرار دهيم : هنگامى كه در ميدان جنگ جمل بر ياغيان آتش افروز پيروز شد، و ياران على (عليه السلام ) از اين پيروزى كه پيروزى اسلام بر شرك و جاهليت بود خوشحال شدند، يكى از آنها عرض كرد: چقدر دوست داشتم كه برادرم در اين ميدان حاضر بود تا پيروزى شما را بر دشمن با چشم خود ببيند امام رو به او كرد و فرمود:

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۶۰

اهوى اخيك معنا: بگو ببينم قلب برادر تو با ما بود؟!. فقال نعم : در پاسخ گفت آرى . امام فرمود: فقد شهدنا (غم مخور) او هم با مادر اين ميدان شركت داشت . سپس اضافه فرمود: و لقد شهدنا فى عسكر نا هذا اقوام فى اصلاب الرجال و ارحام النساء سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان : از اين بالاتر به تو بگويم : امروز گروه هائى در لشگر ما شركت كردند كه هنوز در صلب پدران و رحم مادرانند (و به دنيا گام ننهاده اند!) اما بزودى گذشت زمان آنها را به دنيا خواهد فرستاد و قدرت ايمان با نيروى آنها افزايش مى يابد. بدون شك آنها كه در برنامه اى شركت دارند و تمام مشكلات و زحمات آن را تحمل مى كنند داراى امتياز خاصى هستند، اما اين به آن معنى نيست كه سايرين مطلقا در آن شركت نداشته باشند، بلكه چه در آن زمان و چه در قرون و اعصار آينده تمام كسانى كه از نظر فكر و مكتب ، پيوندى با آن برنامه دارند به نوعى در آن شريكند. اين مساله كه شايد در هيچيك از مكاتب جهان نظير و مانند نداشته باشد بر اساس يك واقعيت مهم اجتماعى استوار است و آن اينكه كسانى كه در طرز فكر با ديگرى شبيهند هر چند در برنامه معينى كه او انجام داده شركت نداشته باشند اما به طور قطع وارد برنامه هاى مشابه آن در محيط و زمان خود خواهند شد، زيرا اعمال انسان هميشه پرتوى از افكار او است و ممكن نيست انسان به مكتبى پاى بند باشد و در عمل او آشكار نشود. اسلام از گام اول ، اصلاحات را در منطقه روح و جان انسان پياده مى كند، تا مرحله عمل ، خود به خود اصلاح گردد، طبق ، اين دستور كه در بالا خوانديم

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۶۱

يك فرد مسلمان هر گاه خبرى به او برسد كه فلان كار نيك بايد انجام شود، فورا سعى مى كند در برابر آن موضع گيرى صحيح كند و دل و جان و خود را با نيكيها هماهنگ سازد و از بدى تنفر جويد، اين تلاش و كوشش درونى بدون شك در اعمال او اثر خواهد گذاشت ، و پيوند فكريش به پيوند عملى خواهد انجاميد. در پايان آيه مى خوانيم : صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و گفت : سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مند شويد و بدانيد پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد (فقال تمتعوا فى دار كم ثلاثة ايام ). اين را جدى بگيريد، دروغ نمى گويم ، اين يك وعده راست و حقيقى است (ذلك وعد غير مكذوب ).

آيه ۶۶ - ۶۸

آيه و ترجمه

فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا صلِحاً وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ مِنْ خِزْىِ يَوْمِئذٍ إِنَّ رَبَّك هُوَ الْقَوِى الْعَزِيزُ(۶۶) وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظلَمُوا الصيْحَةُ فَأَصبَحُوا فى دِيَرِهِمْ جَثِمِينَ(۶۷) كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلا إِنَّ ثَمُودَا كفَرُوا رَبهُمْ أَلا بُعْداً لِّثَمُودَ(۶۸) ترجمه : ۶۶ - هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم ) فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود (از آن عذاب ) و از رسوائى آن روز رهائى بخشيديم چرا كه پروردگارت قوى و شكست ناپذير است . ۶۷ - و آنها را كه ستم كرده بودند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و در خانه هايشان به روى افتادند و مردند! ۶۸ - آنچنان كه گوئى هرگز ساكن آن ديار نبودند بدانيد قوم ثمود پروردگارشان را انكار كردند دور باد قوم ثمود (از رحمت پروردگار!).

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۶۲

تفسير : سرانجام قوم ثمود در اين آيات چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش (قوم ثمود) بعد از پايان مدت سه روز تشريح مى كند هنگامى كه فرمان ما دائر به مجازات اين گروه فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهائى بخشيديم (فلما جاء امرنا نجينا صالحا و الذين آمنوا معه برحمة منا). نه تنها از عذاب جسمانى و مادى كه از رسوائى و خوارى و بى آبروئى كه آن روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم (و من خزى يومئذ). چرا كه پروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است هيچ چيز براى او محال نيست ، و هيچ قدرتى توانائى مقابله با اراده او را ندارد (ان ربك هو القوى العزيز)، و به همين دليل نجات گروهى با ايمان از ميان انبوه جمعيتى كه غرق عذاب الهى مى شوند، هيچگونه زحمت و اشكالى براى او توليد نخواهد كرد، اين رحمت الهى است كه ايجاب مى كند، بى گناهان به آتش گنهكاران نسوزند، و مؤ منان به خاطر افراد بى ايمان گرفتار نشوند. ولى ظالمان را صيحه آسمانى فرو گرفت ، و آنچنان اين صيحه سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمين

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۶۳

افتادند و مردند (و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديار هم جاثمين ) آنچنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه گوئى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند (كان لم يغنوا فيها). بدانيد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى را پشت سر انداختند (الا ان ثمود كفروا ربهم ). دور باد قوم ثمود از لطف و رحمت پروردگار و نفرين بر آنها (الا بعدا لثمود).

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: ۱ - باز در اين آيات مى بينيم رحمت الهى نسبت به مؤ منان آنچنان پر بار است كه پيش از نزول عذاب همه آنها را به مكان امن و امانى منتقل مى كند، و هيچگاه خشك و تر را به عنوان عذاب و مجازات نمى سوزاند. البته ممكن است حوادث ناگوارى مانند سيلها و بيماريهاى عمومى و زلزله ها رخ دهد كه كوچك و بزرگ را فرا گيرد، ولى اين حوادث حتما جنبه مجازات و عذاب الهى ندارد، و گرنه محال است در منطق عدالت پروردگار حتى يك نفر بى گناه به جرم ميلونها گناهكار گرفتار شود. البته اين موضوع كاملا امكان دارد كه افرادى ساكت و خاموش در ميان جمعى گناهكار باشند و به مسئوليتهايشان در مبارزه با فساد عمل نكنند و به همان سرنوشت گرفتار شوند، اما اگر آنها به مسئوليتهايشان عمل كنند محال است حادثه اى كه به عنوان عذاب نازل مى شود دامن آنها را بگيرد (اين موضوع را در بحثهاى مربوط به خداشناسى در رابطه با نزول بلاها و حوادث در كتابهاى

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۶۴

خداشناسى تشريح كرده ايم . ۲ - از آيات فوق به خوبى بر مى آيد كه مجازات سركشان و طغيانگران تنها جنبه مادى ندارد، بلكه جنبه معنوى را نيز شامل مى شود چرا كه سرانجام كار آنها و سرنوشت مرگبارشان و زندگى آلوده به ننگشان به عنوان فصول رسوا كننده اى در تاريخ ثبت مى شود در حالى كه براى افراد با ايمان سطور طلائى تاريخ رقم مى خورد. ۳ - منظور از صيحه چيست ؟ صيحه در لغت به معنى صداى عظيمى است كه معمولا از دهان انسان يا حيوانى بيرون مى آيد ولى اختصاص به آن ندارد بلكه هر گونه صداى عظيم را شامل مى شود در آيات قرآن مى خوانيم كه چند قوم گنهكار به وسيله صيحه آسمانى مجازات شدند يكى همين قوم ثمود بودند و ديگر قوم لوط (سوره حجر آيه ۷۳) و ديگر قوم شعيب (سوره هود آيه ۹۴). از آيات ديگر قرآن در مورد قوم ثمود استفاده مى شود كه مجازات آنها بوسيله صاعقه بود فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود (فصلت آيه ۱۳) و اين نشان مى دهد كه منظور از صيحه صداى وحشتناك صاعقه است . آيا صداى وحشت انگيز صاعقه مى تواند جمعيتى را نابود كند؟ جواب اين سؤ ال مسلما مثبت است ، زيرا مى دانم امواج صوتى از حد معينى كه بگذرد،

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۶۵

مى تواند شيشه ها را بشكند، حتى بعضى از عمارتها را ويران كند و ارگانيسم درون بدن انسان را از كار بيندازد. اين را شنيده ايم به هنگامى كه هواپيماها ديوار صوتى را مى شكنند (و با سرعتى بيشتر از سرعت امواج صوت حركت مى كنند) افرادى بيهوش به روى زمين مى افتند و يا زنانى سقط جنين مى كنند و يا تمام شيشه هاى عمارتهائى كه در آن منطقه قرار دارند مى شكند. طبيعى است اگر شدت امواج صوت از اين هم بيشتر شود به آسانى ممكن است اختلالات كشنده اى در اعصاب و رگهاى مغزى و حركات قلب توليد كند و سبب مرگ انسانها شود. البته طبق آيات قرآن پايان اين جهان نيز با يك صيحه همگانى خواهد بود (ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون - يس آيه ۴۹) همانگونه كه رستاخيز نيز با صيحه بيدار كننده اى آغاز مى شود (ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون - يس - ۵۳). ۴ - جاثم از ماده جثم (بر وزن خشم ) به معنى نشستن روى زانو و همچنين به معنى افتادن برو آمده است . (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد ششم تفسير نمونه صفحه ۲۴۰ مراجعه نمائيد). البته از تعبير به جاثمين چنين استفاده مى شود كه صيحه آسمانى باعث مرگ آنها شد ولى اجساد بى جانشان به روى زمين افتاده بود، اما از پاره اى از روايات بر مى آيد كه آتش صاعقه آنها را سوزاند، البته اين دو با هم منافات ندارد زيرا اثر وحشتناك صداى صاعقه فورا آشكار مى شود در حالى كه آثار سوختگى آن مخصوصا براى كسانى كه در درون عمارتها بوده باشند بعدا ظاهر مى گردد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۶۶

۵ - يغنوا از ماده غنى به معنى اقامت در مكان است ، و بعيد نيست از مفهوم اصلى غنا به معنى بى نيازى گرفته شده ، باشد زيرا كسى كه بى نياز است منزل آماده اى دارد و مجبور نيست هر زمان از منزلى به منزل ديگر كوچ كند، جمله كان لم يغنوا فيها كه درباره قوم ثمود و همچنين قوم شعيب آمده است ، مفهومش اين است آنچنان طومار زندگيشان در هم پيچيده شد كه گويا كه هرگز از ساكنان آن سرزمين نبودند.