تفسیر:نمونه جلد۷ بخش۴۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۱۴ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


تفسيرنمونه جلد ۷ صفحه ۳

آيه ۱۷۲ - ۱۷۴

آيه و ترجمه

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّك مِن بَنى ءَادَمَ مِن ظهُورِهِمْ ذُرِّيَّتهُمْ وَ أَشهَدَهُمْ عَلى أَنفُسِهِمْ أَ لَست بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلى شهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّا كنَّا عَنْ هَذَا غَفِلِينَ(۱۷۲) أَوْ تَقُولُوا إِنمَا أَشرَك ءَابَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَ كنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَ فَتهْلِكُنَا بمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ(۱۷۳) وَ كَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۱۷۴) ترجمه : ۱۷۲ - به خاطر بياور زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهيم (چرا چنين كرد؟) براى اينكه در روز رستاخيز نگوئيد ما از اين غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد و خداشناسى بى خبر). ۱۷۳ - يا نگوئيد پدران ما قبل از ما بت پرستى را اختيار كردند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم (و چاره اى جز پيروى از آنان نداشتيم ) آيا ما را به آنچه باطلگرايان انجام دادند مجازات مى كنى . ۱۷۴ - و اينچنين آيات را توضيح مى دهيم و شايد به سوى حق باز گردند (و بدانند نداى توحيد در درون جانشان از روز نخست بوده است ).

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۴

تفسير : پيمان نخستين و عالم ذر آيات فوق در حقيقت اشاره اى به توحيد فطرى و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحثهائى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه توحيد استدلالى بوده است تكميل مى كند. گرچه در تفسير اين آيه بحثها و گفتگوهاى فراوان و داغى در ميان مفسران به راه افتاده و احاديث گوناگونى در اين باره وارد شده ولى ما سعى مى كنيم نخست تفسير اجمالى آيه و بعد مهمترين بحثهاى مفسران و سپس انتخاب خودمان را به طور فشرده و مستدل در اينجا بياوريم . خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده ، نخست چنين مى گويد: «به خاطر بياور موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را بر گرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود و از آنها پرسيد: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ آنها همگى گفتند آرى گواهى مى دهيم ». (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا). «ذرية » چنانكه دانشمندان لغت گفته اند در اصل به معنى «فرزندان كوچك و كم سن و سال » است ، ولى غالبا به همه فرزندان گفته مى شود، گاهى به معنى مفرد و گاهى به معنى جمع استعمال مى گردد اما در اصل معنى جمعى دارد. درباره ريشه اصلى اين لغت احتمالات متعددى داده شده است بعضى آن را از «ذرء» (بر وزن زرع ) به معنى آفرينش مى دانند بنابراين مفهوم اصلى «ذريه » با مفهوم مخلوق و آفريده شده برابر است . و بعضى آن را از «ذر» (بر وزن شر) كه به معنى موجودات بسيار كوچك

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۵

همانند ذرات غبار و مورچه هاى بسيار ريز مى باشد دانسته اند، از اين نظر كه فرزندان انسان نيز در ابتداء از نطفه بسيار كوچكى آغاز حيات مى كنند. سومين احتمال كه درباره آن داده شده اين است كه از ماده «ذرو» (بر وزن مرو) به معنى پراكنده ساختن گرفته شده و اينكه فرزندان انسان را ذريه گفته اند به خاطر آن است كه آنها پس از تكثير مثل به هر سو در روى زمين پراكنده مى شوند. سپس اشاره به هدف نهائى اين سؤ ال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسئله توحيد نموده مى فرمايد: ((اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد كه در روز قيامت نگوئيد ما از اين موضوع (توحيد و شناسائى خدا) غافل بوديم )) (ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين ) در آيه بعد اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده ، و مى گويد: «اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه نگوئيد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم و چاره اى جز تبعيت از آنها نداشتيم آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى » (او تقولوا انما اشرك آبائنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ). آرى «اينگونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند» (و كذلك نفصل الايات و لعلهم يرجعون ). توضيح و داورى درباره عالم ذر همان گونه كه ديديم آيات فوق سخن از پيمانى به ميان مى آورد كه به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده ، اما اينكه اين پيمان چگونه بوده است

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۶

توضيحى درباره جزئيات آن در متن آيه نيامده ، ولى مفسران به اتكاء روايات فراوان و گوناگونى كه در ذيل اين آيات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتى دارند كه از همه مهمتر دو نظر زير است : ۱- هنگامى كه آدم آفريده شد فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند (و طبق بعضى از روايات اين ذرات از گل آدم بيرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد «الست بربكم »: «آيا پروردگار شما نيستم »؟! همگى در پاسخ گفتند: «بلى شهدنا» آرى بر اين حقيقت همگى گواهيم . سپس همه اين ذرات به صلب آدم (يا به گل آدم ) بازگشتند و به همين جهت اين عالم را «عالم ذر» و اين پيمان را «پيمان الست » مى نامند. بنابراين پيمان مزبور يك «پيمان تشريعى » و قرارداد خود آگاه در ميان انسانها و پروردگارشان بوده است . ۲ - منظور از اين عالم و اين پيمان همان «عالم استعدادها» و «پيمان فطرت » و تكوين و آفرينش است ، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است ، هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه !. بنابراين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤ الى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است .

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۷

اينگونه تعبيرها در گفتگوهاى روزانه نيز كم نيست مثلا مى گوئيم : «رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون » يا مى گوئيم : «چشمان به هم ريخته او مى گويد ديشب به خواب نرفته است »، از يكى از ادبا و خطباى عرب نقل مى كنند كه در سخنان خود چنين مى گفته است : «سل الارض من شق انهارك و غرس اشجارك و اينع ثمارك فان لم تجبك حوارا اجابتك اعتبارا: ((از اين زمين بپرس چه كسى راه نهرهاى تو را گشوده ؟ و درختانت را غرس كرده و ميوه هايت را رسانيده ؟ اگر زمين با زبان معمولى به تو پاسخ نگويد به زبان حال جواب خواهد گفت ». در قرآن مجيد نيز تعبير سخن گفتن در زمينه زبان حال در بعضى از آيات آمده است ، مانند «فقال لها و للارض اءئتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين » (فصلت - ۱۱): «خداوند به آسمان و زمين فرمود: ((با ميل يا از روى اجبار بيائيد و سر بر فرمان نهيد آنها گفتند: ما از روى ميل آمديم و سر بر فرمان نهاديم ». اين بود خلاصه دو نظر معروف در تفسير آيات فوق . ولى تفسير اول داراى اشكالاتى است كه ذيلا بيان مى شود: ۱ - در متن آيات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم (من بنى آدم من ظهورهم - ذريتهم ) در حالى كه تفسير اول از خود آدم يا از گل آدم سخن مى گويد. ۲ - اگر اين پيمان با خود آگاهى كافى و عقل و شعور گرفته شده چگونه همگان آن را فراموش كرده اند و هيچكس آن را به خاطر نمى آورد؟ در حالى كه فاصله آن نسبت به زمان ما بيش از فاصله اين جهان با جهان ديگر و رستاخيز نيست با اينكه در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه افراد انسان (اعم از بهشتيان و دوزخيان ) در قيامت سرگذشتهاى دنيا را فراموش نكرده و به خوبى ياد دارند،

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۸

اين نسيان عمومى در مورد عالم ذر به هيچوجه قابل توجيه نيست . ۳ - هدف از چنين پيمانى چه بوده است ؟ اگر هدف اين بوده كه پيمان گذاران با يادآورى چنين پيمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپويند بايد گفت چنين هدفى به هيچوجه از اين پيمان به دست نمى آيد زيرا همه آن را فراموش كرده و به اصطلاح به بستر «لا» خفته اند. و بدون چنين هدفى اين پيمان لغو و بيهوده به نظر مى رسد. ۴ - اعتقاد به وجود چنين جهانى در واقع مستلزم قبول يك نوع تناسخ است زيرا مطابق اين تفسير بايد پذيرفت كه روح انسان قبل از تولد فعلى او يك بار ديگر در اين جهان گام گذارده است . و پس از طى دورانى كوتاه يا طولانى از اين جهان باز گشته است ، و به اين ترتيب بسيارى از اشكالات تناسخ متوجه آن خواهد شد. ولى اگر تفسير دوم را بپذيريم هيچيك از اين ايرادها متوجه نخواهد شد زيرا سؤ ال و جواب و پيمان مزبور يك پيمان فطرى بوده است كه الان هم هر كس در درون جان خود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روانشناسان اخير «حس مذهبى » يكى از احساسات اصيل روان ناخودآگاه انسانى است ، و همين حس است كه بشر را در طول تاريخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود اين فطرت هيچگاه نمى تواند به اين عذر كه پدران ما بت پرست بودند توسل جويد فطرة الله التى فطر الناس عليها (روم - ۳۰) تنها ايراد مهمى كه به تفسير دوم متوجه مى شود اين است كه سؤ ال و جواب در آن جنبه كنائى به خود مى گيرد، ولى با توجه به آنچه در بالا اشاره كرديم كه اين گونه تعبيرات در زبان عرب و همه زبانها وجود دارد، ايراد ديگرى متوجه آن نمى شود از همه تفاسير نزديكتر به نظر مى رسد.

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۹

عالم ذر در روايات اسلامى روايات فراوانى در منابع مختلف اسلامى در كتب شيعه و اهل تسنن در زمينه عالم ذر نقل شده است كه در بدو نظر به صورت يك روايت متواتر تصور مى شود مثلا در تفسير برهان ۳۷ روايت و در تفسير نور الثقلين ۳۰ روايت در ذيل آيات فوق نقل شده كه قسمتى از آن مشترك و قسمتى از آن متفاوت است و با توجه به تفاوت آنها شايد مجموعا از ۴۰ روايت نيز متجاوز باشد. ولى اگر درست روايات را گروه بندى و تجزيه و تحليل كنيم و اسناد و محتواى آنها را بررسى نمائيم خواهيم ديد كه نمى توان روى آنها به عنوان يك روايت معتبر تا چه رسد به عنوان يك روايت متواتر تكيه كرد. (دقت كنيد!) بسيارى از اين روايات از «زراره » و تعدادى از «صالح بن سهل » و تعدادى از «ابوبصير» و تعدادى از «جابر» و تعدادى از «عبدالله سنان » مى باشد، روشن است كه هرگاه شخص ‍ واحد روايات متعددى به يك مضمون نقل كند همه در حكم يك روايت محسوب مى شود با توجه به اين موضوع تعداد روايات فوق از آن عدد كثيرى كه در ابتدا به نظر مى رسد تنزل مى نمايد و از ۱۰ الى ۲۰ روايت شايد تجاوز نمى كند. اين از نظر سند. اما از نظر مضمون و دلالت مفاهيم آنها كاملا با هم مختلف است بعضى موافق تفسير اول و بعضى موافق تفسير دوم است و بعضى با هيچكدام سازگار نيست مثلا رواياتى را كه «زرارة » نقل كرده است و تحت شماره ۳ و ۴ و ۸ و ۱۱ و ۲۸ و ۲۹ در تفسير برهان ذيل آيات مورد بحث نقل شده موافق تفسير اول است و آنچه در روايات «عبدالله بن سنان » كه تحت شماره ۷ و ۱۲ در همان تفسير برهان ذكر شده اشاره به تفسير دوم مى كند. بعضى از اين روايات مبهم و پاره اى از آنها تعبيراتى دارد كه جز به صورت كنايه و به اصطلاح در شكل سمبوليك مفهوم نيست مانند روايت ۱۸ و ۲۳ كه

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۰

از «ابو سعيد خدرى » و «عبدالله كلبى » در همان تفسير نقل شده است : در پاره اى از روايات مزبور تنها اشاره به ارواح بنى آدم شده (مانند روايت مفضل كه تحت شماره ۲۰ ذكر شده است ). به علاوه روايات فوق بعضى داراى سند معتبر و بعضى فاقد سند مى باشند. بنابراين و با توجه به متعارض بودن روايات فوق نمى توانيم روى آنها به عنوان يك مدرك معتبر تكيه كنيم و يا لااقل همانگونه كه بزرگان علماء در اين قبيل موارد مى گويند علم و فهم اين روايات را بايد به صاحبان آنها واگذاريم و از هر گونه قضاوت پيرامون آنها خوددارى كنيم . در اينصورت ما مى مانيم و متن آياتى كه در قرآن آمده است و همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با آيات سازگارتر است . و اگر روش بحث تفسيرى ما اجازه مى داد همه گروههاى اين روايات را بطور مشروح ذكر و مورد بررسى قرار مى داديم تا آنچه در بالا ذكر كرديم آشكارتر گردد ولى علاقمندان مى توانند به تفسير «نورالثقلين » و «برهان » و «بحارالانوار» مراجعه كرده و بر اساس بحث فوق به گروه بندى و بررسى اسناد و محتواى آنها بپردازند.

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۱

آيه ۱۷۵ - ۱۷۸

آيه و ترجمه

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَهُ ءَايَتِنَا فَانسلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشيْطنُ فَكانَ مِنَ الْغَاوِينَ(۱۷۵) وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلى الاَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَث أَوْ تَترُكهُ يَلْهَث ذَّلِك مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَاقْصصِ الْقَصص لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(۱۷۶) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ أَنفُسهُمْ كانُوا يَظلِمُونَ(۱۷۷) مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَ مَن يُضلِلْ فَأُولَئك هُمُ الخَْسِرُونَ(۱۷۸) ترجمه : ۱۷۵ - و براى آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى (سرانجام ) از (دستور) آنها خارج گشت و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد. ۱۷۶ - و اگر مى خواستيم (مقام ) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست لذا او را به حال خود رها ساختيم ) ولى او به پستى گرائيد و از هواى نفس خويش پيروى كرد او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مى كند (گوئى آنچنان تشنه دنيا پرستى است كه هرگز سيراب نمى شود) اين مثل جمعيتى است كه آيات ما را تكذيب كردند اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن شايد بينديشند (و بيدار شوند). ۱۷۷ - چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خودشان ستم مى كردند. ۱۷۸ - آن كس را كه خدا هدايت كند هدايت يافته (واقعى ) او است و آنها را كه (به خاطر اعمالشان ) گمراه سازد زيانكاران (واقعى ) آنهايند.

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۲

تفسير : دانشمندى كه در خدمت فراعنه درآيد در اين آيات اشاره به يكى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل شده است كه يك الگو و نمونه ، براى همه كسانى كه داراى چنين صفاتى هستند، محسوب مى شود. همانطور كه در لابلاى تفسير آيات خواهيم خواند، مفسران احتمالات متعددى درباره كسى كه اين آيات پيرامون او سخن مى گويد داده اند، ولى بدون شك مفهوم آيه همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل مى گردد، كلى و همگانى و عمومى است . در آيه نخست روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: «داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد ، براى آنها بخوان » (واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ). اين آيه به روشنى اشاره به داستان كسى مى كند كه نخست در صف مؤ منان بوده و حامل آيات و علوم الهى گشته ، سپس از اين مسير گام بيرون نهاده ، به همين جهت شيطان به وسوسه او پرداخته ، و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شده است . تعبير «انسلخ » كه از ماده «انسلاخ » و در اصل به معنى از پوست بيرون آمدن است ، نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلى تغيير داد!. از تعبير «فاتبعه الشيطان » چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريبا

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۳

از او قطع اميد كرده بود، چرا كه او كاملا در مسير حق قرار داشت ، اما پس ‍ از انحراف مزبور، شيطان به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت ، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد. آيه بعد اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه «اگر مى خواستيم ، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم ، مقام والا بدهيم » (و لو شئنا لرفعناه بها). ولى مسلم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگار كه سنت اختيار و آزادى اراده است ، سازگار نيست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى كند: ما او را به اختيارش واگذارديم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد «به پستى گرائيد و بر اثر پيروى از هوى و هوس مراحل سقوط را طى كرد» (و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه ). «اخلد» از ماده «اخلاد» به معنى سكونت دائمى در يكجا اختيار كردن است ، بنابراين «اخلد الى الارض » يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است . سپس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده ، مى گويد: «او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است » (فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ).

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۴

او بر اثر شدت هواپرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده ، يك حال عطش ‍ نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود، نه به خاطر نياز و احتياج بلكه به شكل بيمار گونه اى همچون يك سگ هار كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود اين همان حالت دنياپرستان و هواپرستان دون همت است ، كه هر قدر بيندوزند باز هم احساس سيرى نمى كنند. سپس اضافه مى كند كه اين مثل مخصوص به اين شخص معين نيست ، بلكه مثالى است براى همه جمعيتهائى كه آيات خدا را تكذيب كنند (ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا). «اين داستانها را براى آنها بازگو كن ، شايد درباره آن بينديشند و مسير صحيحى را پيدا كنند» (فاقصص القصص لعلهم يتفكرون ). بلعم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف همان گونه كه ملاحظه كرديد آيات فوق نامى از كسى نبرده بلكه سخن از يك عالم و دانشمند مى گويد كه نخست در مسير حق بود، آنچنان كه هيچكس فكر نمى كرد روزى منحرف شود اما سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت . ولى از بسيارى از روايات و كلمات مفسران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام «بلعم باعورا» بوده است كه در عصر موسى (عليه السلام ) زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد، و حتى موسى (عليه السلام ) از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد، و كارش در اين راه آنقدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۵

داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى (عليه السلام ) قرار گرفت . اما اينكه بعضى احتمال داده اند شخص «امية بن ابى الصلت » همان شاعر معروف زمان جاهليت است كه نخست بر اثر آگاهى از كتب آسمانى پيشين در انتظار ظهور آخرين پيامبر بود، ولى كم كم به اين فكر فرو رفت كه ممكن است پيامبر خودش باشد و به همين دليل پس از بعثت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت به او حسد ورزيد و بناى مخالفت را گذاشت . و يا اينكه منظور «ابو عامر» راهب معروف است كه در زمان جاهليت ، مردم را نويد به ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى داد، اما پس از ظهور پيامبر، راه مخالفت را پيش گرفت ، هر دو احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد. زيرا جمله «واتل » و كلمه «نبا» و جمله «فاقصص ‍ القصص » نشان مى دهد كه اين جريان مربوط به افراد معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبوده بلكه از سر گذشت اقوام پيشين است ، به علاوه سوره اعراف از سوره هايى است كه در مكه نازل شده و داستان «ابو عامر»، «راهب » و «امية بن صلت » مربوط به «مدينه » است . ولى از آنجا كه افرادى همانند «بلعم » در عصر و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همانند «ابو عامر» و «امية بن ابى الصلت » وجود داشته اند، مفهوم آيات بر آنها تطبيق شده است ، همانگونه كه بر افراد مشابه او در هر عصر و زمان نيز منطبق خواهد شد وگرنه اصل داستان مربوط به غير «بلعم » نيست . در تفسير «المنار» از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده كه مثل بلعم بن باعورا در بنى اسرائيل همانند امية بن ابى الصلت در اين امت است .

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۶

همچنين از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: الاصل فى ذلك بلعم ، ثم ضربه الله مثلا لكل مؤ ثر هواه على هدى الله من اهل القبلة : يعنى اصل آيه درباره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال درباره كسانى كه هوا - پرستى را بر خدا پرستى و هدايت الهى در اين امت مقدم بشمرند، بيان كرده . اصولا كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هواپرستى و تمايل به زرق و برق جهان ماده (و اخلاد الى الارض ) همه سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوتها مى گذارند، و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اينگونه افراد حداكثر استفاده را مى كنند. اين موضوع اختصاص به زمان موسى (عليه السلام ) يا ساير پيامبران نداشته ، بعد از عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تا به امروز نيز ادامه دارد كه «بلعم باعوراها» و «بو راهب ها» و «امية بن ابى الصلتها» علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروههاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى اميه ها و بنى عباسها و طاغوتها داده و مى دهند. اين گروه از دانشمندان نشانه هائى دارند كه در آيات فوق بيان شده و به وسيله آن مى توان آنها را شناخت ، آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده اند، آنها همتهائى پست دارند كه به جاى توجه به شخصيت برتر و مقام والا در پيشگاه خدا و خلق خدا به پستى مى گرايند، و به خاطر همين دون همتى همه چيز خود را از دست مى دهند، آنها تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند و روى اين جهات مسير حق را رها كرده ، در بيراهه ها سرگردان

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۷

مى شوند و پيشواى گمراهانند بايد اين گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها برحذر بود. دو آيه بعد در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت «بلعم » و علماى دنيا پرست گرفته ، نخست مى گويد: «چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را انكار كردند و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنها است » (ساء مثلا القوم الذين كذبوا باياتنا). ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى كردند، بلكه «بر خويشتن ستم روا مى داشتند» (و انفسهم كانوا يظلمون ). چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان «زر» و «زور» مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند و سرانجام خود و جامه اى را به سقوط مى كشانند. اما به هوش باشيد كه رهائى از اينگونه لغزشها و دامهاى شيطانى ، بى توفيق و هدايت الهى ممكن نيست ، و دام بسيار سخت است ، مگر يار شود لطف خدا «آنكس را كه خدا هدايت كند و توفيق را رفيق راهش ‍ سازد، هدايت يافته واقعى او است » (من يهد الله فهو المهتدى ). «آنكس را كه خداوند بر اثر اعمالش به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى از او بگيرد، زيانكار واقعى او است » (و من يضلل فاولئك هم الخاسرون ). بارها گفته ايم كه «هدايت » و «اضلال » الهى نه جنبه اجبارى دارد و نه بى دليل و بى حساب است ، منظور از اين دو فراهم ساختن زمينه هاى هدايت ، و يا

تفسير نمونه جلد ۷ صفحه ۱۸

باز گرفتن اينگونه زمينه ها است ، آنهم به خاطر اعمال نيك و بدى كه انسان قبلا انجام داده است ، و در هر حال تصميم نهائى با خود انسان است ، بنابراين آيه فوق با آيات گذشته كه اصل آزادى اراده را تاءييد مى كرد كاملا انطباق دارد و منافاتى در ميان آنها نيست .