تفسیر:نمونه جلد۴ بخش۳۸
ََآيه ۱۵۰ - ۱۵۲
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَينَ اللَّهِ وَ رُسلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَينَ ذَلِك سبِيلاً(۱۵۰) أُولَئك هُمُ الْكَفِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً(۱۵۱) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَينَ أَحَدٍ مِّنهُمْ أُولَئك سوْف يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(۱۵۲) ترجمه : ۱۵۰ - كسانى كه خدا و پيامبران او را انكار مى كنند و مى خواهند در ميان آنها تبعيض قائل شوند، و مى گويند به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم و مى خواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند... ۱۵۱ - آنها كافران حقيقى اند و براى كافران مجازات توهين آميزى فراهم ساخته ايم . ۱۵۲ - (ولى ) كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آورده و ميان احدى از آنها فرق نمى گذارند پاداش آنها را خواهيم داد، خداوند آمرزنده و مهربان است . تفسير : ميان پيامبران تبعيض نيست در اين چند آيه توصيفى از حال جمعى از كافران و مؤ منان و سرنوشت آنها آمده است و آيات گذشته را كه درباره منافقان بود تكميل مى كند. نخست بحال كسانى كه ميان پيامبران الهى فرق گذاشته ، بعضى را بر حق و بعضى را بر باطل مى دانند اشاره كرده ، مى فرمايد: آنها كه به خدا و
پيامبرانش كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران تفرقه بيندازند و اظهار مى دارند كه ما نسبت به بعضى از آنها ايمان داريم اگر چه بعضى ديگر را به رسميت نمى شناسيم ، و به گمان خود مى خواهند در اين ميان راهى پيدا كنند، آنها كافران واقعى هستند. (ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا). در حقيقت اين جمله حال يهود و مسيحيان را روشن مى سازد و يهود، مسيح را به رسميت نمى شناختند، و هر دو، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را، در حالى كه طبق كتب آسمانى آنها نبوت اين پيامبران بر ايشان ثابت شده بود، اين تبعيض در قبول واقعيتها، كه از هوا و هوس و تعصبات جاهلانه و احيانا حسادت و تنگ نظريهاى بى دليل سرچشمه مى گيرد، نشانه عدم ايمان به پيامبران و خدا است ، زيرا ايمان آن نيست كه آنچه مطابق ميل انسان است بپذيرد، و آنچه بر خلاف ميل و هواى او است رد كند، اين يكنوع هوا پرستى است نه ايمان ، ايمان واقعى آن است كه انسان حقيقت را بپذيرد خواه مطابق ميل او باشد يا بر خلاف ميل او، و لذا قرآن در آيات فوق اين گونه افراد را با اينكه دم از ايمان به خدا و بعضى از انبياء مى زدند، بطور كلى كافر دانسته و مى گويد : ان الذين يكفرون بالله و رسله ... بنابراين ايمان آنها حتى در مواردى كه نسبت به آن اظهار ايمان مى كنند، بى ارزش قلمداد شده است ، چرا كه از روح حقجوئى سرچشمه نمى گيرد. و در پايان آنها را تهديد كرده ، مى گويد: ما براى كافران عذاب توهين آميز و خوار كننده اى فراهم ساخته ايم . (و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا). توصيف عذاب در اين آيه به مهين (توهين آميز) ممكن است از
اين جهت باشد كه آنها با تفرقه انداختن ميان پيامبران خدا در واقع به جمعى از آنان توهين كرده اند و بايد عذاب آنان متناسب با عمل آنها باشد. تناسب گناه و كيفر توضيح اينكه : مجازات گاهى دردناك است (عذاب اليم ) مانند شلاق زدن و آزار بدنى و گاهى توهين آميز است (عذاب مهين ) مانند پاشيدن لجن بر لباس كسى و مانند آن و گاهى پر سر و صدا است (عذاب عظيم ) مانند مجازات در حضور جمعيت ، و نيز گاهى اثر آن در وجود انسان عميق است و تا مدتى باقى مى ماند (عذاب شديد)، مانند زندانهاى طويل المدة با اعمال شاقه ... و امثال آن . روشن است كه توصيف عذاب به يكى از صفات تناسبى با نوع گناه دارد و لذا در بسيارى از آيات قرآن ، مجازات ظالمان به عنوان عذاب اليم آمده است ، زيرا متناسب با دردناك بودن ظلم نسبت به بندگان خدا است ، و آنها كه گناهشان توهين آميز است و همچنين آنها كه دست به گناهان شديد و يا پر سر و صدا مى زنند كيفرى همانند آن دارند ولى منظور از ذكر مثالهاى فوق نزديك ساختن مطلب بذهن است و گرنه مجازاتهاى آن جهان قابل مقايسه با مجازاتهاى اين عالم نيست . سپس به وضع مؤ منان و سرنوشت آنها اشاره كرده و مى گويد: كسانى كه ايمان به خدا و همه پيامبران او آورده اند و در ميان هيچيك از آنها تفرقه نينداختند و با اين كار، تسليم و اخلاص خود در برابر حق ، و مبارزه با هر گونه تعصب نابجا را اثبات نمودند، بزودى خداوند پاداشهاى آنها را به آنها خواهد داد.
(و الذين آمنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين احد منهم اولئك سوف يؤ تيهم اجورهم ). البته ايمان به پيامبران و به رسميت شناختن آنها منافات با اين ندارد كه بعضى را از بعضى برتر بدانيم ، زيرا تفاوت در ميان آنها همانند تفاوت ماموريتهاى آنان قطعى است ، منظور اين است كه در ميان پيامبران راستين ، تفرقه اى از نظر ايمان و به رسميت شناختن نيندازيم . و در پايان آيه به اين مطلب اشاره مى شود كه اگر اين دسته از مومنان در گذشته مرتكب چنان تعصبها و تفرقه ها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود را خالص كرده و به سوى خدا باز گردند خداوند آنها را مى بخشد و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست . (و كان الله غفورا رحيما). قابل توجه اينكه در آيات فوق افرادى كه در ميان پيامبران تفرقه مى اندازند به عنوان كافران حقيقى معرفى شده اند، ولى آنها كه به همه ايمان دارند به عنوان مومنان حقيقى معرفى نشده اند، تنها به عنوان مؤ من توصيف شده اند، شايد اين تفاوت به خاطر آن باشد كه مؤ منان حقيقى آنها هستند كه علاوه بر ايمان از نظر عمل نيز كاملا پاك و صالح باشند، شاهد اين سخن آياتى است كه در آغاز سوره انفال آمده است كه مؤ منان را پس از ايمان به خدا با يك سلسله اعمال مثبت و زنده مانند نمو و رشد اخلاقى و اجتماعى و ايمانى ، و نماز و زكات ، و توكل بر خدا، توصيف كرده و به دنبال آن مى گويد: اولئك هم المؤ منون حقا (انفال - ۴)
ََآيه ۱۵۳ - ۱۵۴
آيه و ترجمه
يَسئَلُك أَهْلُ الْكِتَبِ أَن تُنزِّلَ عَلَيهِمْ كِتَباً مِّنَ السمَاءِ فَقَدْ سأَلُوا مُوسى أَكْبرَ مِن ذَلِك فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصعِقَةُ بِظلْمِهِمْ ثُمَّ اتخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت فَعَفَوْنَا عَن ذَلِك وَ ءَاتَيْنَا مُوسى سلْطناً مُّبِيناً(۱۵۳) وَ رَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطورَ بِمِيثَقِهِمْ وَ قُلْنَا لهَُمُ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً وَ قُلْنَا لهَُمْ لا تَعْدُوا فى السبْتِ وَ أَخَذْنَا مِنهُم مِّيثَقاً غَلِيظاً(۱۵۴) ترجمه : ۱۵۳ - اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى (در حالى كه اين بهانه اى بيش نيست ) آنها از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند خدا را آشكارا بما نشان بده ، و به خاطر اين ستم صاعقه آنها را فرو گرفت ، سپس گوساله (سامرى ) را پس از آنهمه دلايل روشن كه براى آنها آمد (به خدائى ) انتخاب كردند ولى ما آنها را عفو كرديم و به موسى برترى آشكارى داديم . ۱۵۴ - و كوه طور را بر فراز آنها برافراشتيم و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم (بعنوان توبه ) از در (بيت المقدس ) با خضوع در آئيد و (نيز) به آنها گفتيم روز شنبه تعدى نكنيد (و دست از كار بكشيد) و از آنها (در برابر همه اينها) پيمان محكمى گرفتيم . شان نزول : در تفسير تبيان و مجمع البيان و روح المعانى در شان نزول اين آيات چنين آمده كه جمعى از يهود نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند اگر تو پيغمبر خدائى
كتاب آسمانى خود را يكجا به ما عرضه كن ، همانطور كه موسى تورات را يكجا آورد، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير : بهانه جوئى يهود اين آيات نخست اشاره به درخواست اهل كتاب (يهود) مى كند و مى گويد: اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كه كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى . (يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء). شك نيست كه آنها در اين تقاضاى خود حسن نيت نداشتند، زيرا هدف از نزول كتب آسمانى همان ارشاد و هدايت و تربيت است ، گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يكجا تامين مى شود، و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتر كمك مى كند، بنابراين آنها مى بايست از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دليل بخواهند، و تعليمات عالى و ارزنده ، نه اينكه چگونگى نزول كتب آسمانى را تعيين كنند. لذا به دنبال اين تقاضا خداوند به عدم حسن نيت آنها اشاره كرده ، و ضمن دلدارى به پيامبرش ، سابقه لجاجت و عناد و بهانه جوئى يهود را در برابر پيامبر بزرگشان موسى بن عمران بازگو مى كند. نخست مى گويد: اينها از موسى چيزهائى بزرگتر و عجيب تر از اين خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده ! (فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهرة ). اين درخواست عجيب و غير منطقى كه نوعى از عقيده بت پرستان را منعكس ميساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مى كرد و بدون شك از لجاجت و
عناد سرچشمه گرفته بود، سبب شد كه صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا گيرد. (فاخذتهم الصاعقة بظلمهم ) سپس به يكى ديگر از اعمال زشت آنها كه مساله گوساله پرستى بود، اشاره مى كند و مى گويد: آنها پس از مشاهده آنهمه معجزات و دلائل روشن ، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب كردند! (ثم اتخذوا العجل من بعد ما جائتهم البينات ). ولى با اينهمه براى اينكه آنها به راه باز گردند و از مركب لجاجت و عناد فرود آيند، ما آنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشكارى داديم ، و بساط رسواى سامرى و گوساله پرستان را برچيديم . (فعفونا عن ذلك و آتينا موسى سلطانا مبينا). باز آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مركب غرور پائين نيامدند، به همين جهت ما كوه طور را بر بالاى سر آنها به حركت در آورديم ، و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم كه به عنوان توبه از گناهانتان از در بيت المقدس با خضوع و خشوع وارد شويد، و نيز به آنها تاكيد كرديم كه در روز شنبه دست از كسب و كار بكشيد و راه تعدى و تجاوز را پيش نگيريد و از ماهيان دريا كه در آن روز صيدش حرام بود استفاده نكنيد و در برابر همه اينها پيمان شديد از آنان گرفتيم اما آنها به هيچيك از اين پيمانهاى مؤ كد وفا نكردند! (و رفعنا فوقهم الطور بميثاقهم و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا و قلنا لهم لا تعدوا فى السبت و اخذنا منهم ميثاقا غليظا).
آيا اين جمعيت با اين سوابق تاريك در اين تقاضائى كه از تو دارند صادق و راستگو هستند!! اگر آنها راست مى گويند چرا صريح كتب آسمانى خود را درباره نشانه هاى آخرين پيامبر عمل نمى كنند و چرا اين همه نشانه هاى روشن تو را ناديده مى گيرند. در اينجا ذكر دو نكته لازم به نظر مى رسد: نخست اينكه اگر گفته شود اين اعمال مربوط به پيشينيان يهود بوده است چه ارتباطى به يهوديان معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دارد! در پاسخ بايد گفت آنها هيچگاه نسبت به اعمال نياكان خود معترض نبودند، بلكه نسبت به آن نظر موافق نشان مى دادند، و لذا همگى در يك صف قرار گرفتند. ديگر اينكه آنچه در شان نزول آيات فوق آمده كه يهوديان مدعى بودند تورات يكجا نازل شده است مطلب مسلمى نيست شايد چيزى كه باعث اين توهم شده اين است كه فرمانهاى دهگانه (وصاياى عشر) يكجا بر موسى در الواحى نازل شد و اما در مورد ساير دستورهاى تورات دليلى بر اينكه يكجا نازل شده باشد در دست نداريم .
ََآيه : ۱۵۵-۱۵۸
آيه و ترجمه
فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَقَهُمْ وَ كُفْرِهِم بِئَايَتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الاَنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْف بَلْ طبَعَ اللَّهُ عَلَيهَا بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلاً(۱۵۵) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بهْتَناً عَظِيماً(۱۵۶) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا المَْسِيحَ عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ رَسولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صلَبُوهُ وَ لَكِن شبِّهَ لهَُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِى شكٍ مِّنْهُ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِينَا(۱۵۷) بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(۱۵۸) ترجمه : ۱۵۵ - آنها بخاطر اينكه پيمانشان را شكستند و آيات خدا را انكار كردند و پيامبران را به ناحق كشتند و بخاطر اينكه (از روى استهزاء) مى گفتند بر دلهاى ما پرده افكنده شده (و سخنان پيامبران را درك نمى كنيم مطرود درگاه خدا شدند) آرى خداوند به علت كفرشان بر دلهاى آنها مهر زده و لذا جز عده كمى ايمان نمى آورند (آنها كه راه حق مى پويند و سر لجاج ندارند). ۱۵۶ - و (نيز) بخاطر كفرشان و تهمت بزرگى كه بر مريم زدند. ۱۵۷ - و گفتارشان كه ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم در حالى كه نه او را كشتند و نه بدار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانى كه در مورد (قتل ) او اختلاف كردند از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند و قطعا او را نكشتند. ۱۵۸ - بلكه خدا او را به سوى خود برد و خداوند توانا و حكيم است .
تفسير : گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود در اين آيات به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل و كارشكنيها و عداوتها و دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره شده است . در آيه نخست ، به پيمان شكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران بدست آنان اشاره كرده چنين مى فرمايد: «ما آنها را به خاطر پيمان - شكنى ، از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم .» (فبما نقضهم ميثاقهم ...) آنها بدنبال اين پيمان شكنى ، آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيش گرفتند (و كفرهم بايات الله ). و به اين نيز قناعت نكردند، بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كه قتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق يعنى پيامبران بوده باشد، زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را از بين بردند. (و قتلهم الانبياء بغير حق ). آنها بقدرى در اعمال خلاف جسور و بى باك بودند كه گفتار پيامبران را بباد استهزاء مى گرفتند و صريحا به آنها مى گفتند: «بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شما است !»
(و قولهم قلوبنا غلف ). در اينجا قرآن اضافه مى كند ((آرى دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچگونه حقى در آن نفوذ نمى كند ولى عامل آن كفر و بى ايمانى ، خود آنها هستند و به همين دليل جز افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجتها بر كنار داشته اند ايمان نمى آورند. (بل طبع الله عليها بكفر هم فلا يؤ منون الا قليلا). خلافكاريهاى آنان منحصر به اينها نيست ، آنها در راه كفر آنچنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن ، مادر پيامبر بزرگ خدا كه بفرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند. (و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما) حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مى كردند «و مى گفتند ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشته ايم ». (و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله ). و شايد تعبير به رسول الله را در مورد مسيح از روى استهزاء و سخريه مى گفتند. در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند، «آنها هرگز مسيح را نكشتند و نه بدار آويختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند». (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ) سپس قرآن مى گويد: «آنها كه درباره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند و هيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مى كردند.» (و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه مالهم به من علم الا اتباع الظن ) درباره اينكه آنها در مورد چه چيز اختلاف كردند در ميان مفسران گفتگو
است احتمال دارد كه اين اختلاف مربوط به اصل موقعيت و مقام مسيح (عليه السلام ) بوده كه جمعى از مسيحيان او را فرزند خدا و بعضى به عكس همانند يهود او را اصلا پيامبر نمى دانستند و همگى در اشتباه بودند. و نيز ممكن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد كه بعضى مدعى كشتن او بودند و بعضى مى گفتند كشته نشده ، و هيچيك به گفته خود اطمينان نداشتند. يا اينكه مدعيان قتل مسيح (عليه السلام ) به خاطر عدم آشنائى به او، در شك بودند كه آنكس را كه كشتند خود مسيح بوده يا ديگرى به جاى او. آنگاه قرآن به عنوان تاكيد مطلب مى گويد: «قطعا او را نكشتند بلكه خداوند او را بسوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است .» (و ما قتلوه يقينا بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما) مسيح كشته نشد - افسانه صليب قرآن در آيه فوق مى گويد: «مسيح نه كشته شد و نه بدار رفت بلكه امر بر آنها مشتبه گرديد و پنداشتند او را بدار زده اند و يقينا او را نكشتند»! ولى اناجيل چهارگانه كنونى همگى مساله مصلوب شدن (بدار آويخته شدن ) مسيح (عليه السلام ) و كشته شدن او را ذكر كرده اند، و اين موضوع در فصول آخر هر چهار انجيل . (متى - لوقا - مرقص - يوحنا) مشروحا بيان گرديده ، و اعتقاد عمومى مسيحيان امروز نيز بر اين مساله استوار است . بلكه به يك معنى مساله قتل و مصلوب شدن مسيح ، يكى از مهمترين مسائل زيربناى آئين مسيحيت كنونى را تشكيل مى دهد، چه اينكه مى دانيم مسيحيان
كنونى مسيح (عليه السلام ) را پيامبرى كه براى هدايت و تربيت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلكه او را «فرزند خدا»! و «يكى از خدايان سه گانه »! مى دانند كه هدف اصلى آمدن او به اين جهان فدا شدن و باز خريد گناهان بشر بوده است ، مى گويند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او بدار آويخته و كشته شد، تا گناهان بشر را بشويد و جهانيان را از مجازات نجات دهد، بنابراين راه نجات را منحصرا در پيوند با مسيح و اعتقاد به اين موضوع مى دانند! به همين دليل گاهى مسيحيت را مذهب «نجات » يا «فداء» مى نامند و مسيح را «ناجى » و «فادى » لقب مى دهند، و اينكه مى بينيم مسيحيان روى مساله صليب فوق العاده تكيه مى كنند و شعارشان «صليب » است از همين نقطه نظر مى باشد. اين بود خلاصه اى از عقيده مسيحيان درباره سرنوشت حضرت مسيح (عليه السلام ). ولى هيچيك از مسلمانان در بطلان اين عقيده ترديد ندارند، زيرا: اولا: مسيح (عليه السلام ) پيامبرى همچون ساير پيامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند يكتا و يگانه است و شبيه و نظير و مثل و مانند و همسر و فرزند ندارد. ثانيا: «فداء» و قربانى گناهان ديگران شدن مطلبى كاملا غيرمنطقى است هر كس در گرو اعمال خويش است و راه نجات نيز تنها ايمان و عمل صالح خود انسان است . ثالثا: عقيده «فدا» گناهكار پرور و تشويق كننده به فساد و تباهى و آلودگى است . و اگر مى بينيم قرآن مخصوصا روى مساله مصلوب نشدن مسيح (عليه السلام ) تكيه كرده است ، با اينكه ظاهرا موضوع ساده اى بنظر مى رسد به خاطر همين است كه عقيده خرافى فداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد مسيحيان را از اين عقيده خرافى باز دارد تا نجات را در گرو اعمال خويش ببينند، نه در
پناه بردن بصليب . رابعا: قرائنى در دست است كه مساله مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را تضعيف مى كند. ۱ - مى دانيم اناجيل چهارگانه كنونى كه گواهى به مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) مى دهند همگى سالها بعد از مسيح (عليه السلام ) بوسيله شاگردان و يا شاگردان شاگردان او نوشته شده اند و اين سخنى است كه مورخان مسيحى به آن معترفند. و نيز مى دانيم كه شاگردان مسيح (عليه السلام ) به هنگام حمله دشمنان به او فرار كردند، و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب مى باشد بنا بر اين مساله مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را از افواه مردم گرفته اند و همانطور كه بعدا اشاره خواهيم كرد، اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براى اشتباه كردن شخص ديگرى بجاى مسيح (عليه السلام ) آماده گشت . ۲ - عامل ديگر كه اشتباه شدن عيسى را به شخص ديگر امكان پذير مى كند اين است كه كسانى كه براى دستگير ساختن حضرت عيسى به باغ «جستيمانى » در خارج شهر رفته بودند، گروهى از لشكريان رومى بودند كه در اردوگاهها مشغول وظائف لشكرى بودند، اين گروه نه يهوديان را مى شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان عيسى را از استادشان تشخيص مى دادند. ۳ - اناجيل مى گويد: حمله بمحل عيسى (عليه السلام ) شبانه انجام يافت و چه آسان است كه در اين گير و دار شخص مورد نظر فرار كند و ديگرى بجاى او گرفتار شود. ۴ - از نوشته همه اناجيل استفاده مى شود كه شخص گرفتار در حضور «پيلاطس » (حاكم رومى در بيت المقدس ) سكوت اختيار كرد و كمتر در
برابر سخنان آنها سخن گفت ، و از خود دفاع كرد، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه عيسى (عليه السلام ) خود را در خطر ببيند و با آن بيان رسا و گوياى خود و با شجاعت و شهامت خاصى كه داشت از خود دفاع نكرده باشد آيا جاى اين احتمال نيست كه ديگرى (به احتمال قوى يهوداى اسخريوطى كه به مسيح (عليه السلام ) خيانت كرد و نقش جاسوس را ايفا نمود و مى گويند شباهت كاملى به مسيح (عليه السلام ) داشت ) بجاى او دستگير شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته كه حتى نتوانسته است از خود دفاع كند و سخنى بگويد - بخصوص اينكه در اناجيل مى خوانيم «يهوداى اسخريوطى » بعد از اين واقعه ديگر ديده نشد و طبق گفته اناجيل انتحار كرد! ۵ - همانطور كه گفتيم : شاگردان مسيح (عليه السلام ) بهنگام احساس خطر، طبق شهادت اناجيل ، فرار كردند، و طبعا دوستان ديگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند، بنابراين شخص دستگير شده در حلقه محاصره نظاميان رومى بوده و هيچيك از دوستان او اطراف او نبودند، به اين ترتيب چه جاى تعجب كه اشتباهى واقع شده باشد. ۶ - در اناجيل مى خوانيم كه شخص محكوم بر چوبه دار از خدا شكايت كرد كه چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است ! اگر مسيح (عليه السلام ) براى اين به دنيا آمده كه بدار آويخته شود و قربانى گناهان بشر گردد چنين سخن ناروائى از او به هيچ وجه درست نبوده است ، اين جمله بخوبى نشان مى دهد كه شخص مصلوب آدم ضعيف و ترسو و ناتوانى بوده است كه صدور چنين سخنى از او امكانپذير بوده است ، و او نمى تواند مسيح باشد.
۷ - بعضى از اناجيل موجود (غير از اناجيل چهارگانه مورد قبول مسيحيان ) مانند انجيل برنابا رسما مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را نفى كرده و نيز بعضى از فرق مسيحى در مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) ترديد كرده اند و حتى بعضى از محققان معتقد بوجود دو عيسى در تاريخ شده اند: يكى عيساى مصلوب و ديگرى عيساى غير مصلوب كه ميان آن دو پانصد سال فاصله بوده است !. مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائنى است كه گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسيح روشن مى سازد.
ََآيه ۱۵۹
آيه و ترجمه
وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَبِ إِلا لَيُؤْمِننَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكُونُ عَلَيهِمْ شهِيداً(۱۵۹) ترجمه : ۱۵۹ - و هيچيك از اهل كتاب نيست مگر اينكه به او قبل از مرگش ايمان مى آورد و روز قيامت گواه بر آنها خواهد بود. تفسير : در تفسير آيه فوق دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است : ۱ - آيه مى فرمايد: ((هيچكس از اهل كتاب نيست مگر اينكه به مسيح (عليه السلام ) پيش از «مرگ خود» ايمان مى آورد.)) (و ان من اهل الكتاب الا ليؤ منن به قبل موته ) و آن در هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و ارتباط او با
اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى گردد، پرده ها از برابر چشم او كنار مى رود، و بسيارى از حقايق را مى بيند، نسبت به آن آگاهى مى يابد، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح (عليه السلام ) را مشاهده مى كند و در برابر او تسليم مى گردد آنها كه منكر او شدند به او مؤ من مى شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خود پى مى برند. در حالى كه اين ايمان همانند ايمان فرعون و اقوام ديگر و اقوامى كه گرفتار عذاب مى شدند و در لحظه مشاهده عذاب و مقدمات نابودى و مرگ ايمان مى آوردند هيچگونه سودى براى آنها ندارد - پس چه بهتر كه بجاى اينكه در آن لحظه حساس كه ايمان سودى ندارد ايمان بياورند، اكنون كه ايمان مفيد است مؤ من شوند (طبق اين تفسير ضمير قبل موته به اهل كتاب بر مى گردد). ۲ - منظور اين است كه تمام اهل كتاب بحضرت مسيح (عليه السلام ) پيش از «مرگ او» ايمان مى آورند يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مى كشند و اين به هنگامى است كه مسيح (عليه السلام ) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور مهدى (عج ) از آسمان فرود مى آيد، و پشت سر او نماز مى گزارد و يهود و نصارا نيز او را مى بينند و به او و مهدى (عليه السلام ) ايمان مى آورند، و روشن است كه مسيح (عليه السلام ) به حكم اينكه آئينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آئين موجود يعنى آئين اسلام كه مهدى (عليه السلام ) مجرى آن است پيروى كند (طبق اين تفسير ضمير قبل موته به مسيح بر مى گردد نه به اهل كتاب ). در بسيارى از كتب اسلامى اين حديث از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه فرمود: كيف انتم اذا نزل فيكم ابن مريم و امامكم منكم : «چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل گردد
در حالى كه پيشواى شما از خود شما است ». البته مطابق اين تفسير منظور از اهل كتاب جمعيت يهود و مسيحيانى هستند كه در آن زمان وجود دارند. در تفسير «على بن ابراهيم » از «شهر بن حوشب » چنين نقل شده كه روزى حجاج به او گفت آيه اى در قرآن است كه مرا خسته كرده و در معنى آن فرو مانده ام ، «شهر» مى گويد كدام آيه است اى امير! حجاج گفت : آيه و ان من اهل الكتاب ... زيرا من يهوديان و نصرانيانى را اعدام مى كنم كه هيچگونه نشانه اى از چنين ايمانى در آنها مشاهده نمى كنم ، شهر مى گويد آيه را درست تفسير نكردى ، حجاج مى پرسد چرا! تفسير آيه چيست ! شهر مى گويد: منظور اين است كه عيسى (عليه السلام ) قبل از پايان جهان فرود ميآيد و هيچ يهودى و نه غير يهودى باقى نميماند مگر اينكه قبل از مرگ عيسى (عليه السلام ) به او ايمان ميآورد او پشت سر مهدى (عليه السلام ) نماز مى خواند، هنگامى كه حجاج اين سخن را شنيد گفت : واى بر تو اين تفسير را از كجا آوردى ! مى گويد از محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) شنيدم ، حجاج گفت و الله جئت بها من عين صافيه !: «به خدا سوگند آن را از سرچشمه ذلال و صافى گرفتى »! و در پايان آيه ميفرمايد: ((در روز رستاخيز، مسيح (عليه السلام ) گواه بر آنها خواهد بود.)) (و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا). منظور از گواهى مسيح (عليه السلام ) بر ضد آنها اين است كه او گواهى ميدهد
كه تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچگاه به خدائى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است . سؤ ال : در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه طبق آيه ۱۱۷ سوره مائده ، مسيح (عليه السلام ) گواهى و شهادت خود را در روز قيامت منحصر به زمانى ميكند كه در ميان امت خويش مى زيسته است و اما نسبت به بعد از آن اين گواهى را از خود سلب مى نمايد. و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد : «من تا هنگامى كه در ميان آنها بودم ، شاهد و ناظر بر ايشان بودم ولى زمانى كه مرا از ميان آنها گرفتى تو مراقب آنها بودى و تو بر هر چيز شاهد و گواهى ». در حالى كه در آيه مورد بحث ميخوانيم مسيح (عليه السلام ) در روز قيامت نسبت به همه آنان ، اعم از كسانى كه در عصر او بودند يا نبودند گواهى مى دهد. پاسخ : دقت در مضمون دو آيه نشان ميدهد كه آيه مورد بحث درباره گواهى بر تبليغ رسالت و نفى الوهيت از مسيح است ولى آيه ۱۱۷ مائده مربوط به گواهى بر عمل مى باشد: توضيح اينكه : آيه مورد بحث ميگويد: عيسى (عليه السلام ) بر ضد تمام كسانى كه او را به الوهيت پذيرفتند، اعم از كسانى كه در عهد او بودند يا بعدا بوجود آمدند گواهى ميدهد كه من هرگز آنها را به چنين چيزى
دعوت ننمودم ولى آيه ۱۱۷ سوره مائده ميگويد: علاوه بر اينكه من تبليغ رسالت به طرز صحيح و كافى كردم ، تا زمانى كه در ميان آنها بودم عملا از انحراف آنان جلوگيرى كردم و بعد از من بود كه موضوع الوهيت من را مطرح كردند و راه انحراف را پيمودند و من آن روز در ميان آنها نبودم تا گواه اعمال آنها باشم و از آن جلوگيرى كنم .