تفسیر:نمونه جلد۳ بخش۵۳
آيه ۱۲۱-۱۲۲
آيه و ترجمه
وَ إِذْ غَدَوْت مِنْ أَهْلِك تُبَوِّىُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَعِدَ لِلْقِتَالِ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۱۲۱) إِذْ هَمَّت طائفَتَانِ مِنكمْ أَن تَفْشلا وَ اللَّهُ وَلِيهُمَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۲۲) ترجمه : ۱۲۱ - و (به يادآور) زمانى را كه صبحگاهان از ميان خانواده خود براى انتخاب اردوگاه جنگ براى مؤ منان ، بيرون رفتى ، و خداوند شنوا و دانا است (گفتگوهاى مختلفى را كه درباره طرح جنگ گفته مى شد مى شنيد و انديشه هائى را كه بعضى در سر مى پرورانيدند مى دانست ). ۱۲۲ - (و نيز به يادآور) زمانى را كه دو طايفه از شما تصميم گرفتند سستى نشان دهند (و از وسط راه باز گردند) و خداوند پشتيبان آنها بود (و به آنها كمك كرد كه از اين فكر باز گردند) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند تفسير: از اينجا آياتى شروع مى شود كه درباره يك حادثه مهم و پر دامنه اسلامى يعنى جنگ احد نازل شده است زيرا از قرائنى كه در آيات فوق وجود دارد استفاده مى شود كه اين دو آيه بعد از جنگ احد نازل شده و اشاره به گوشهاى از جريانات اين جنگ وحشتناك مى كند و بيشتر مفسران نيز بر همين عقيده اند. در آغاز اشاره به بيرون آمدن پيامبر از مدينه براى انتخاب لشكرگاه در دامنه احد كرده و مى گويد: بخاطر بياور اى پيامبر آن روز را كه صبحگاهان از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون آمدى تا براى مؤ منان پايگاههائى براى نبرد با دشمن آماده سازى . و اذ غدوت من اهلك تبوى ء المؤ منين مقاعد للقتال و الله سميع عليم
در آن روز گفتگوهاى زيادى در ميان مسلمانان بود و همانطور كه در شرح حادثه احد بزودى اشاره خواهيم كرد درباره انتخاب محل جنگ و اينكه داخل مدينه يا بيرون مدينه بوده باشد، در ميان مسلمانان اختلاف نظر شديد بود، و پيامبر پس از مشورت كافى نظر اكثريت مسلمانان را كه جمع زيادى از آنان را جوانان تشكيل مى دادند انتخاب كرد و لشكرگاه را به بيرون شهر و دامنه كوه احد منتقل ساخت ، و طبعا در اين ميان افرادى بودند كه در دل مطالبى پنهان مى داشتند و به جهاتى حاضر باظهار آن نبودند جمله و الله سميع عليم گويا اشاره به همه اينها است يعنى خداوند هم سخنان شما را مى شنيد و هم از اسرار درون شما آگاه بود. سپس به گوشه ديگرى از اين ماجرا اشاره كرده مى فرمايد: در آن هنگام دو طايفه از مسلمانان (كه طبق نقل تواريخ بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج بودند) تصميم گرفتند كه سستى بخرج دهند و از وسط راه به مدينه بازگردند. اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا... علت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه جنگ در شهر بودند و پيامبر با نظر آنها مخالفت كرده بود، به علاوه چنانكه خواهيم گفت : عبد الله بن ابى سلول با سيصد نفر از يهوديانى كه به لشكر اسلام پيوسته بودند بر اثر مخالفت پيامبر به ماندن آنها در اردوگاه اسلام ، به مدينه بازگشتند، و همين موضوع تصميم آن دو طايفه مسلمان را بر ادامه راهى كه در پيش گرفته بودند سست كرد. اما چنانكه از ذيل آيه استفاده مى شود آن دو طايفه به زودى از تصميم خود بازگشتند، و به همكارى با مسلمانان ادامه دادند، لذا قرآن مى گويد: خداوند ياور و پشتيبان اين دو طايفه بود و افراد با ايمان بايد بر خدا تكيه كنند. و الله وليهما و على الله فليتوكل المؤ منون :
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر ماجراى احد به دنبال آياتى كه قبلا درباره عدم اعتماد به كفار بود اشاره به يك نمونه زنده از اين واقعيت است زيرا همانطور كه گفتيم و نيز بعدا مشروحا خواهيم گفت پيغمبر اجازه نداد يهوديانى كه به ظاهر به حمايت او برخاسته بودند، در لشكرگاه اسلام بمانند، زيرا هر چه بود آنها بيگانه بودند و بيگانگان نبايد محرم اسرار و تكيه گاه مسلمانان در آن شرايط حساس شوند. غزوه احد
سرچشمه وقوع جنگ
در اينجا لازم است قبلا اشارهاى به مجموع حوادث احد گردد: از روايات و تواريخ اسلامى چنين استفاده مى شود، هنگامى كه قريش در جنگ بدر شكست خوردند و با دادن هفتاد كشته ، و هفتاد اسير به مكه مراجعت كردند، ابو سفيان به مردم مكه اخطار كرد نگذارند زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند، زيرا اشك چشم ، اندوه را از بين مى برد، و عداوت و دشمنى را نسبت به محمد از قلبهاى آنان زايل مى كند، ابو سفيان خود عهد كرده بود ما دام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد، با همسر خود همبستر نشود! به هر حال طايفه قريش با هر وسيلهاى كه در اختيار داشتند، مردم را به - جنگ با مسلمانان تحريك مى كردند و فرياد انتقام ، انتقام در شهر مكه طنينانداز بود. در سال سوم هجرت ، قريش به عزم جنگ با پيامبر، با سه هزار سوار و دو هزار پياده ، با تجهيزات كافى از مكه خارج شدند، و براى اينكه در ميدان جنگ
بيشتر استقامت كنند، بتهاى بزرگ و زنان خود را نيز با خود حركت دادند. گزارش به موقع عباس عباس عموى پيامبر هنوز اسلام نياورده بود، و در ميان قريش به كيش و آئين آنان باقى بود، ولى از آنجا كه به برادرزاده خود، زياد علاقمند بود، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر از مكه بيرون آمد، بى درنگ نامهاى نوشت ، و به وسيله مردى از قبيله بنى غفار به مدينه فرستاد. پيك عباس به سرعت بسوى مدينه روان شد، هنگامى كه پيامبر از جريان مطلع شد با سعد بن ابى ملاقات كرد و گزارش عباس را به او رساند، و حتى المقدور سعى مى شد اين موضوع مدتى پنهان بماند. پيغمبر صلى اللّه عليه و آله با مسلمانان مشورت مى كند در همان روز كه نامه عباس به پيامبر صلى اللّه عليه و آله رسيده بود، چند نفر از مسلمانان را دستور داد كه براه مكه و مدينه بروند و از اوضاع لشكر قريش اطلاعاتى بدست آورند. دو بازرس محمد صلى اللّه عليه و آله كه براى كسب اطلاع رفته بودند، طولى نكشيد برگشتند، و چگونگى قواى قريش را به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله رساندند، و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى خود ابو سفيان است . پيامبر صلى اللّه عليه و آله پس از چند روز، همه اصحاب و اهل مدينه را دعوت كرد و براى رسيدگى به اين وضع جلسهاى تشكيل داد، و موضوع دفاع را آشكارا با آنها در ميان گذاشت ، سپس در اينكه در داخل مدينه به پيكار دست زنند، و يا اينكه از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاكره پرداخت ، عدهاى گفتند كه از مدينه خارج نشويم ، و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم ، زيرا در اين صورت حتى مردان
ضعيف و زنان و كنيزان نيز به لشكر مى توانند كمك كنند. عبد الله بن ابى بعد از گفتن اين سخنان اضافه كرد: اى رسول خدا! تا كنون هيچ ديده نشده است ما داخل حصارها و درون خانه خود باشيم ، و دشمن بر ما پيروز شود!. اين راى بخاطر وضع خاص مدينه در آن روز مورد توجه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هم بود، او نيز مى خواست در مدينه توقف كنند و در داخل شهر با قريش به مقابله پردازند، ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين راى مخالف بودند، سعد بن معاذ و چند نفر از قبيله اوس ، برخاسته گفتند: اى پيامبر! در گذشته كسى از عرب قدرت اينكه در ما طمع كند نداشته است ، با اينكه در آن موقع ما مشرك و بتپرست بوديم ، و هم اكنون كه تو در ميان ما هستى ، چگونه مى توانند در ما طمع كنند، نه ، حتما بايد از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم ، اگر كسى از ما كشته شود شربت شهادت نوشيده است ، و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است . اينگونه سخنان و حماسه ها طرفداران خروج از مدينه را بيشتر كرد بطورى كه طرح عبد الله بن ابى در اقليت افتاد. خود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله با اينكه تمايل بخروج از مدينه نداشت به اين مشورت احترام گذاشت و نظريه طرفداران خروج از مدينه را انتخاب كرد و با يك نفر از اصحاب براى مهيا كردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلى را كه در دامنه كوه احد از جهت شرائط نظامى موقعيت حساسى داشت براى اردوگاه انتخاب فرمود. مسلمانان براى دفاع آماده مى شوند آن روز، روز جمعه بود كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين مشورت را به عمل آورد، پس از آن براى اداى خطبه نماز جمعه ايستاد، بعد از حمد و ثناى خداوند يكتا، مسلمانان را
از نزديك شدن سپاه قريش آگاه ساخت و فرمود: اگر شما با جان و دل براى جنگ آماده باشيد و با چنين روحيهاى با دشمنان بجنگيد خداوند بطور يقين پيروزى را نصيبتان مى كند و در همان روز با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند. پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شخصا فرماندهى لشكر را به عهده داشت ، و قبل از آنكه از مدينه خارج شوند دستور داد سه پرجم ترتيب دهند، يكى را به مهاجران و دو تا را به انصار اختصاص داد. پيامبر فاصله ميان مدينه و احد را پياده پيمود، و در طول راه از صفوف لشكر سان مى ديد و به دست خود صفوف لشكر را مرتب و منظم مى ساخت ، تا در يك صف راست و مستقيم حركت كنند. مورخ معروف حلبى در كتاب خود مى نويسد: پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله هنوز به احد نرسيده بود كه ضمن بازديد لشكر گروهى را در ميان آنها ديد كه هرگز نديده بود، پرسيد اينها كيستند؟ عرض كردند عدهاى از يهودند كه با عبد الله ابن ابى هم پيمان بوده اند، و بدين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند، حضرت تاملى كرد و فرمود: براى جنگ با مشركان از مشركان نتوان يارى گرفت ، مگر اينكه مسلمان شوند يهود اين پيشنهاد را قبول نكردند، و همگى به مدينه باز گشتند، و به اين ترتيب از قواى يكهزار نفرى پيامبر صلى اللّه عليه و آله سيصد تن كم شد. ولى مفسران نوشته اند چون با پيشنهاد عبد الله ابن ابى موافقت نشد، او در اثناى راه از همراهى پيامبر خوددارى نمود، و با جمعى كه تعدادشان بالغ بر سيصد نفر بود به مدينه بازگشتند. بهر حال پيامبر پس از تصفيه لازم ، با قواى خود كه هفتصد نفر بودند به
پاى كوه احد رسيد، بعد از اداى نماز صبح صفوف مسلمانان را آراست . عبد الله ابن جبير را با پنجاه نفر از تيراندازان ماهر، مامور ساخت در دهانه شكاف كوه قرار گيرند، و به آنها اكيدا توصيه كرد كه در هر حال از جاى خود تكان نخورند و پشت سر سپاه را حفظ كنند، و فرمود حتى اگر ما دشمن را تا مكه تعقيب كنيم و يا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب - نشينى كرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشويد. از آنطرف ابو سفيان ، خالد بن وليد را با دويست سرباز زبده ، مراقب اين گردنه كرد و دستور داد در كمين باشيد تا وقتى كه سربازان اسلام از اين دره كنار بكشند، آنگاه بلافاصله لشكر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهيد. جنگ شروع شد دو لشكر در مقابل يكديگر صف آرائى كرده ، مهياى جنگ شدند. اين دو سپاه هر كدام به نوعى مردان خود را بجنگ تشويق مى كردند. ابو سفيان ، بنام بتهاى كعبه و جلب توجه زنان زيبا، جنگجويان خود را بر سر ذوق و شوق مى آورد! اما پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله بنام خدا و مواهب الهى مسلمانان را بجنگ تشويق مينمود. اينك ، صداى الله اكبر الله اكبر مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده است . و در طرف ديگر ميدان ، زنان و دختران قريش ، براى تحريك عواطف و احساسات جنگجويان قريش ، اشعارى را گويا با دف و نى ميخوانند. پس از شروع جنگ ، مسلمانان با يك حمله شديد توانستند، لشگر قريش را در هم بشكنند، آنها پا به فرار گذاردند، و سربازان اسلام به تعقيب آنها پرداختند. خالد بن وليد كه شكست قريش را قطعى دانست خواست از راه دره
خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد ولى تيراندازان آنها را مجبور بعقبنشينى كردند. اين عقبنشينى قريش باعث شد جمعى از تازه مسلمانان بخيال اينكه دشمن شكستخورده است براى جمع آورى غنائم يكمرتبه پستهاى خود را ترك كنند، و حتى تيراندازانيكه در بالاى كوه ايستاده بودند، سنگر خود را ترك گفتند و به - ميدان جنگ ريختند، و هر قدر عبد الله بن جبير دستور پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را متذكر شد به جز عده كمى كه عددشان حدود ده نفر بود، در جايگاه حساس خود نايستادند. نتيجه مخالفت دستور پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين شد كه خالد بن وليد با دويست نفر ديگر كه در كمين بودند چون شكاف كوه را از پاسداران خالى ديدند، به سرعت بر سر عبد الله ابن جبير تاختند و او را با يارانش كشتند، و از پشت سر به لشكر اسلام حمله آوردند. ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زير شمشير دشمن ديدند، نظم و هماهنگى آنها از ميان رفت ، فراريان لشكر قريش همينكه اوضاع را چنين ديدند، برگشتند و مسلمانان را دايرهوار در ميان گرفتند. در همين موقع افسر شجاع اسلام حمزه سيد الشهداء با بعضى ديگر از ياران شجاع پيامبر شربت شهادت نوشيدند، و جز عده معدودى كه پروانهوار اطراف رهبر خود را گرفته بودند بقيه از وحشت پا بفرار گذاشتند. در اين جنگ خطرناك آنكه بيش از همه فداكارى مى كرد و هر حملهاى كه از جانب دشمن به پيغمبر مى شد دفع مينمود، على ابن ابى طالب (عليه السلام ) بود. على (عليه السلام ) با كمال رشادت ميجنگيد، تا اينكه شمشيرش شكست ، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شمشير خود را كه موسوم به ذو الفقار بود، به على (عليه السلام ) داد. سرانجام پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در جائى سنگر گرفت ، و على (عليه السلام ) همچنان از او دفاع مى كرد، تا آنكه طبق نقل بعضى از
مورخان بيش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد، و در همين موقع بود كه پيك وحى به پيامبر عرضه داشت : اى محمد صلى اللّه عليه و آله ! معناى مواسات همين است ، پيغمبر فرمود: على عليه السلام ) از من است و من از اويم و جبرئيل افزود: و منهم از هر دوتاى شما! امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيك وحى را ميان زمين و آسمان مشاهده كرد كه مى گويد: لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على . در اين اثنا فريادى برخاست كه محمد كشته شد! چه كسى با صداى بلند گفت محمد صلى اللّه عليه و آله كشته شد؟ بعضى از سيره نويسان مى گويند: ابن قمعه كه مصعب سرباز اسلامى را بگمان اينكه پيغمبر است با ضربه سختى از پاى در آورد و سپس با صداى بلند فرياد زد به - لات و عزى سوگند كه محمد كشته شد! اين شايعه خواه از طرف مسلمانان بوده ، يا از طرف دشمن ، بى گمان بنفع اسلام و مسلمين بود، زيرا دشمن به گمان اينكه محمد صلى اللّه عليه و آله كشته شد احد را بقصد مكه ترك گفت ، و گر نه قشون فاتح قريش كه شديدترين كينه و دشمنى را نسبت به پيامبر صلى اللّه عليه و آله داشتند و بدين قصد هم آمده بودند كه اين دفعه از او انتقام بگيرند بدون كشتن آن حضرت احد را ترك نمى كردند. نيروى پنج هزار نفرى قريش حتى يكشب هم نخواست پس از پيروزى در ميدان جنگ بصبح برساند هماندم راه مكه را پيش گرفت و حركت كرد! خبر كشته شدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله تزلزل بيشترى در جمعى از مسلمانان بوجود آورد، و آن عده از مسلمانان كه در ميدان جنگ بودند براى اينكه بقيه پراكنده
نگردند و تزلزل و اضطراب آنان بر طرف شود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را بالاى كوه بردند تا به - مسلمانان نشان دهند كه پيغمبر زنده است ، فراريان برگشتند و بدور حضرت جمع شدند. پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فراريان را ملامت مى كرد كه چرا در چنان وضع خطرناك فرار كرديد، مسلمانان با اينكه شرمنده بودند زبان عذر گشودند و گفتند: اى پيغمبر خدا، ما آوازه قتل تو را شنيديم و از شدت ترس فرار كرديم . بدين ترتيب در جنگ احد نسبت به مسلمانان خسارات مالى و جانى فراوانى وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در ميدان جنگ كشته شدند و عدهى زيادى مجروح افتادند، اما مسلمانان از شكست درس بزرگى آموختند كه ضامن پيروزى آنها در ميدانهاى آينده شد، و در آيات آينده بررسى وسيعى روى اثرات گوناگون اين حادثه بزرگ - بخواست خدا - انجام خواهد شد.
آيه ۱۲۳-۱۲۷
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ نَصرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(۱۲۳) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَثَةِ ءَالَفٍ مِّنَ الْمَلَئكَةِ مُنزَلِينَ(۱۲۴) بَلى إِن تَصبرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بخَمْسةِ ءَالَفٍ مِّنَ الْمَلَئكَةِ مُسوِّمِينَ(۱۲۵) وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشرَى لَكُمْ وَ لِتَطمَئنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَ مَا النَّصرُ إِلا مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ(۱۲۶) لِيَقْطعَ طرَفاً مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتهُمْ فَيَنقَلِبُوا خَائبِينَ(۱۲۷) ترجمه : ۱۲۳ - خداوند شما را در بدر يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك پيروز شديد) در حالى كه شما (نسبت به آنها) ناتوان بوديد پس از خدا بپرهيزيد (و در برابر دشمن مخالفت فرمان پيامبر نكنيد) تا شكر نعمت او را بجا آورده باشيد. ۱۲۴ - در آن هنگام كه تو، به مؤ منان ميگفتى آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به - سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان ) فرود آيند يارى كند ؟!. ۱۲۵ - آرى (امروز هم ) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد - و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد - خداوند شما را به پنجهزار نفر از فرشتگان كه نشانه هاى مخصوصى دارند مدد خواهد داد. ۱۲۶ - ولى اينها (همه ) فقط براى بشارت و اطمينان خاطر شماست و گر نه پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است .
۱۲۷ - (اين وعده را كه خدا به شما داده ) براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر كافران را قطع كند، يا آنها را با زور ذلت باز گرداند، تا مايوس و نا اميد (به وطن خود بازگردند تفسير : مرحله خطرناك جنگ پس از پايان جنگ احد لشكر پيروز مشركان به سرعت بسوى مكه بازگشت . ولى در اثناى راه اين فكر براى آنها پيدا شد كه چرا پيروزى خود را ناقص گذاردند؟ چه بهتر كه به مدينه بازگردند و شهر را غارت كنند، و مسلمانان را در هم بكوبند، و اگر محمد صلى اللّه عليه و آله هم زنده باشد بقتل برسانند، و براى هميشه فكر آنها از ناحيه اسلام و مسلمين راحت شود، به همين جهت فرمان بازگشت صادر شد و در حقيقت اين خطرناكترين مرحله جنگ احد بود، زيرا مسلمانان بقدر كافى كشته و زخمى داده بودند، و طبعا هيچگونه آمادگى در آن حال براى تجديد جنگ در آنها نبود، و بعكس دشمن با روحيه نيرومندى ميتوانست اين بار جنگ را از سر گيرد و نتيجه نهائى آنرا پيشبينى كند. اين خبر بزودى به پيامبر رسيد و اگر شهامت فوق العاده و ابتكار بينظير او كه از وحى آسمانى مايه ميگرفت نبود شايد تاريخ اسلام در همانجا پايان مييافت . آيات فوق درباره اين مرحله حساس نازل گرديده است ، و بتقويت روحيه مسلمانان پرداخته ، و به دنبال آن يك فرمان عمومى از ناحيه پيامبر براى حركت به سوى مشركان داده شد، و حتى مجروحان جنگ (و در ميان آنها على (عليه السلام ) را كه بيش از شصت زخم بر تن داشت ) آماده پيكار با دشمن شدند و از مدينه حركت كردند. اين خبر بگوش سران قريش رسيد و از اين روحيه عجيب مسلمانان سخت بوحشت افتادند! آنها فكر مى كردند شايد جمعيت تازه نفسى از مدينه به
مسلمانان پيوستهاند، و ممكن است برخورد جديد نتيجه نهائى جنگ را بزيان آنها تغيير دهد، لذا فكر كردند براى حفظ پيروزى خود بهتر اين است كه به مكه باز گردند همين كار انجام شد و بسرعت راه مكه را پيش گرفتند. گفتيم اين آيات در حقيقت براى تقويت روحيه ، شكستخورده مسلمانان نازل گرديد، و نخست در آن اشاره به پيروزى چشمگير مسلمانان در ميدان بدر شده تا با يادآورى آن خاطره ، به آينده خويش دلگرم شوند و لذا مى فرمايد: خداوند شما را در بدر پيروزى داد در حاليكه نسبت به دشمن ضعيف ، و از نظر عده و تجهيزات قابل مقايسه با آنها نبوديد (عدد شما ۳۱۳ نفر با تجهيزات كم ، و مشركان بيش از هزار نفر و با تجهيزات فراوان بودند). و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة حال كه چنين است ، از خدا بپرهيزيد، و از تكرار مخالفت فرمان پيشواى خود، يعنى پيامبر اجتناب كنيد تا شكر نعمتهاى گوناگون او را بجاى آورده باشيد. (فاتقوا الله لعلكم تشكرون ) سپس خاطره يارى مسلمانان را در ميدان بدر بوسيله فرشتگان يادآورى كرده و مى گويد: فراموش نكنيد كه در آن روز پيغمبر به شما گفت آيا كافى نيست كه سه هزار نفر از فرشتگان به يارى شما بشتابند. اذ تقول للمؤ منين ا لن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلثة آلاف من الملائكة ...
آرى امروز هم اگر استقامت بخرج دهيد و به استقبال سپاه قريش بشتابيد، و تقوى را پيشه كنيد، و مانند روز گذشته ، با فرمان پيمبر مخالفت ننمائيد، اگر در اين حال مشركان به سرعت بسوى شما برگردند، خداوند بوسيله پنج هزار نفر از فرشتگان كه همگى داراى نشانه هاى مخصوصى هستند شما را يارى خواهد كرد. بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسومين . اما توجه داشته باشيد كه آمدن فرشتگان به يارى شما، تنها براى تشويق و بشارت و اطمينان خاطر و تقويت روحيه شما است ، و گرنه پيروزى تنها از ناحيه خداوندى است كه بر همه چيز قادر و در همه كار حكيم است هم راه پيروزى را مى داند و هم قدرت بر اجراى آن دارد. و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر الا من عند الله ... گر چه مفسران در تفسير اين آيه گفته هاى گوناگونى دارند، ولى با مسيرى كه ما در تفسير آيات گذشته بكمك خود آيات و تواريخ موجود پيموديم ، تفسير اين آيه نيز روشن است ، خداوند مى فرمايد: اينكه به شما وعده داده شده است كه فرشتگان را در برخورد جديد با دشمن بيارى شما بفرستد، براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر مشركان را قطع كند، و آنها را با ذلت و رسوائى باز گرداند. ليقطع طرفا من الذين كفروا او يكبتهم فينقلبوا خائبين :
بايد توجه داشت كه طرف در آيه به معنى قطعه و يكبتهم از ماده كبت به معنى بازگرداندن به زور و توام با ذلت است . در اينجا سؤ الاتى در زمينه چگونگى يارى فرشتگان و حمايت آنها از مسلمانان و چگونگى اين يارى پيش مى آيد، كه بخواست خداوند پاسخ مشروح آن را در سوره انفال ذيل آيات ۷ - تا ۱۲ خواهيم داد.
آيه ۱۲۸
آيه و ترجمه
لَيْس لَك مِنَ الاَمْرِ شىْءٌ أَوْ يَتُوب عَلَيهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظلِمُونَ(۱۲۸) ترجمه : ۱۲۸ - هيچ گونه اختيارى (درباره عفو كافران ، يا مؤ منان فرارى از جنگ ،) براى تو نيست مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند؛ زيرا آنها ستمگرند. تفسير در تفسير اين آيه در ميان مفسران سخن بسيار زياد است ولى اين موضوع تقريبا مسلم است كه آيه فوق پس از جنگ احد نازل شده ، و مربوط به - حوادث آن است ، آيات سابق نيز اين حقيقت را تاءييد مى كند. آيه مى فرمايد: ((هيچ گونه اختيارى (درباره عفو كافران ، يا مؤ منان فرارى از جنگ ،) براى تو نيست مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند؛ زيرا آنها ستمگرند.(ليس لك من الا مر شى ء اءو يتوب عليهم اءو يعذبهم فإ نهم ظالمون ) و اما در مورد تفسير آيه دو معنى بيش از همه جلب توجه مى كند: نخست اينكه اين آيه جمله مستقلى را تشكيل مى دهد و بنابراين جمله «او يتوب عليهم » به معنى «الا ان يتوب عليهم » است و معنى آيه روى هم رفته چنين مى شود: درباره سرنوشت آنها كارى از دست تو ساخته نيست مگر اينكه خدا بخواهد آنها را ببخشد يا بخاطر ستمى كه كرده اند مجازاتشان كند و منظور از آنها يا كفارى مى باشند كه در اين جنگ ضربه هاى سخت به مسلمانان وارد ساختند و حتى دندان و پيشانى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را شكستند، و يا مسلمانانى مى باشند كه از ميدان جنگ فرار كردند، و پس از پايان جنگ پشيمان شدند و از پيغمبر تقاضاى عفو كردند، آيه مى گويد: «عفو بخشش يا مجازات و عذاب آنها به دست خدا است و پيامبر هم
بدون اذن پروردگار كارى انجام نمى دهد.» تفسير ديگر اينكه ليس لك من الامر شى ء جمله معترضه است و جمله «او يتوب عليهم » عطف به جمله «او يكبتهم » مى باشد، و اين آيه دنباله آيه قبل محسوب مى شود، و در اين صورت مجموع معنى دو آيه چنين خواهد بود: «خداوند وسائل پيروزى را در اختيار شما قرار خواهد داد، و يكى از چهار سرنوشت را براى كافران مقرر مى سازد: يا قسمتى از پيكر لشكر مشركان را از بين مى برد، يا آنها را به اين وسيله مجبور به بازگشت مى كند، و يا آنها را در صورت شايستگى و توبه مى بخشد، و يا آنها را بخاطر ظلمشان مجازات مى كند، و خلاصه با هر دستهاى از آنها بر طبق حكمت و عدالت رفتار خواهد نمود، و تو درباره آنها پيش خود هيچ گونه تصميمى نمى توانى بگيرى ». درباره علت نزول اين آيه نيز روايات متعددى نقل شده است از جمله پس از آنكه دندان و پيشانى پيامبر در جنگ احد شكست ، و آنهمه ضربات سخت بر پيكر مسلمين وارد شد، پيامبر از آينده مشركان نگران گرديد و پيش خود فكر مى كرد چگونه اين جمعيت قابل هدايت خواهند بود و فرمود: «كيف يفلح قوم فعلوا هذا بنبيهم و هو يدعوهم الى ربهم ؛ چگونه چنين جمعيتى رستگار خواهند شد كه با پيامبر خود چنين رفتار مى كنند در حالى كه وى آنها را به سوى خدا دعوت مى كند.» در اينجا آيه فوق نازل شد و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله دلدارى داد كه تو مسؤ ول هدايت آنها نيستى بلكه تنها موظف به تبليغ آنها مى باشى .
رفع اشتباه در اينجا لازم است به دو نكته توجه شود: ۱ - مفسر معروف نويسنده «المنار» معتقد است كه اين آيه درس بزرگى در زمينه استفاده از وسايل طبيعى براى پيروزى ، به مسلمانان ، مى آموزد، و آن اينكه اگر خدا به آنها وعده پيروزى مى دهد به اين معنى نيست كه مسلمانان وسائل طبيعى و تجهيزات نظامى و نقشه هاى جنگى و مانند آن را فراموش كنند و دست روى هم گذاشته هميشه در انتظار دعاى پيغمبر براى پيروزى باشند، لذا به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خطاب كرده مى گويد: «ليس لك من الامر شى ء» يعنى پيروزى به دست تو واگذار نشده ، بلكه به فرمان خدا است ، و خداوند براى آن سننى قرار داده است كه بايد از آنها استفاده كرد، (و دعا كردن پيغمبر اگر چه مؤ ثر و مفيد است ، ولى جنبه استثنائى دارد و مخصوص موارد معينى است ). گفتار اين نويسنده در اين قسمت اگر چه منطقى است ، ولى با ذيل آيه كه از توبه يا مجازات كفار بحث مى كند به هيچ وجه سازگار نيست ، و بنابراين نمى توان آن را تفسير آيه دانست . ۲ - اين آيه كه هر گونه اختيارى را از پيامبر صلى اللّه عليه و آله درباره عفو و بخشش يا مجازات مخالفان سلب مى كند هيچ گونه منافاتى با مؤ ثر بودن دعاى پيامبر صلى اللّه عليه و آله و عفو و گذشت او، و شفاعت و مانند آن كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، ندارد، زيرا منظور از آيه فوق اين است كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مستقلا هيچ كارى را نمى تواند انجام دهد، ولى به فرمان خدا و به اجازه او، مى تواند ببخشد، و هم در جاى خود مجازات كند، و هم عوامل پيروزى را فراهم سازد، و حتى به اجازه پروردگار و اذن او مى تواند هم چون مسيح (عليه السلام ) مردگان را زنده كند. كسانى كه جمله «ليس لك من الامر شى ء» را گرفته ، و خواسته اند توانائى پيامبر را بر اين امر انكار كنند، در حقيقت آيات ديگر قرآن را فراموش كرده اند.
قرآن مجيد در سوره نساء آيه ۶۴ مى گويد: ((و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما؛ اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى كردند به سراغ تو مى آمدند و استغفار مى كردند و پيامبر نيز براى آنها از خدا طلب آمرزش مى كرد خدا را توبه كننده (بخشنده ) و مهربان مى يافتند.)) طبق اين آيه استغفار پيامبر صلى اللّه عليه و آله يكى از عوامل بخشش گناه شمرده شده ، و در بحثهاى آينده در ذيل آيات مناسب باز هم در اين زمينه توضيح خواهيم داد.
آيه ۱۲۹
آيه و ترجمه
وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۲۹) ترجمه : ۱۲۹ - و آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است ، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد؛ و هر كس را بخواهد، مجازات مى كند؛ و خداوند آمرزنده مهربان است . تفسير اين آيه در حقيقت تاءكيدى است براى آيه قبل ، و مى گويد: «آمرزش و مجازات به دست پيامبر نيست ، بلكه به فرمان خداوندى است كه حكومت آنچه در آسمانها و زمين است ، به دست او است ، آفرينش از او است ، مالكيت ، و تدبير آنها نيز از آن او است .»(و لله ما فى السموت و ما فى الا رض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و الله غفور رحيم ) بنابراين ، او است كه مى تواند گناهكاران را هر گاه صلاح ببيند ببخشد، و يا مجازات كند. در پايان آيه به رحمت واسعه خداوند اشاره كرده ، مى گويد: در عين حال كه مجازات او شديد است «او آمرزنده و مهربان است » و رحمت او بر غضب او پيشى مى گيرد.(و الله غفور رحيم ) بد نيست در اينجا به گفتار يكى از دانشمندان اسلامى كه در عين فشرده بودن پاسخى است براى بعضى از سؤ الها، اشاره كنيم . مفسر عاليقدر، طبرسى در ذيل آيه نقل مى كند كه از يكى از دانشمندان پرسيدند: خداوند با آن رحمت واسعه و بى پايانش چگونه بندگان را بخاطر گناهان مجازات مى كند؟ او در پاسخ گفت : «رحمت » خداوند، «حكمت » او را از بين نمى برد، زيرا رحمت او هم چون حس ترحم ما از احساسات و رقت قلب سرچشمه نمى گيرد،
بلكه رحمت او هميشه آميخته با حكمت است ، و حكمت ايجاب مى كند، كه گنهكاران (جز در موارد خاصى ) به مجازات برسند.
آيه ۱۳۰-۱۳۲
آيه و ترجمه
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَأْكلُوا الرِّبَوا أَضعَفاً مُّضعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(۱۳۰) وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتى أُعِدَّت لِلْكَفِرِينَ(۱۳۱) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(۱۳۲) ترجمه : ۱۳۰ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا (و سود پول ) را چند برابر نخوريد! از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد! ۱۳۱ - و از آتشى بپرهيزيد كه براى كافران آماده شده است ! ۱۳۲ - و خدا و پيامبر را اطاعت كنيد، تا مشمول رحمت شويد! تفسير : تحريم رباخوارى آيات گذشته - چنانكه دانستيم - درباره غزوه احد و حوادث مربوط به آن ، و درسهاى گوناگونى است كه مسلمانان از آن حادثه فرا گرفتند، ولى اين سه آيه و شش آيه بعد از آن محتوى يك سلسله برنامه هاى اقتصادى ، اجتماعى و تربيتى است . در نخستين آيه روى سخن را به مؤ منان كرده و مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا (و سود پول ) را چند برابر نخوريد)).(يا ايها الذين آمنوا لا تاءكلوا الربوا اضعافا مضافة ). مى دانيم روش قرآن در مبارزه با انحرافات ريشه دار اجتماعى اين است كه تدريجا زمينه سازى مى كند، و افكار عموم را تدريجا به مفاسد آنها آشنا مى سازد، و آنگاه كه آمادگى براى پذيرفتن تحريم نهائى حاصل شد قانون را به صورت صريح
اعلام مى كند (مخصوصا در مواردى كه آلودگى به گناه زياد و وسيع باشد). و نيز مى دانيم : عرب ، در زمان جاهليت آلودگى شديدى به رباخوارى داشت و مخصوصا محيط مكه محيط رباخواران بود، و سرچشمه بسيارى از بدبختيهاى اجتماعى آنها نيز همين كار زشت و ظالمانه بود، به همين دليل قرآن براى ريشه كن ساختن رباخوارى حكم تحريم را در چهار مرحله بيان كرده است : ۱ - در آيه ۳۹ سوره روم نخست درباره (ربا) به يك پند اخلاقى قناعت شده آنجا كه مى فرمايد: ((و ما آتيتم من ربا ليربو فى اموال الناس فلا يربو عند الله و ما آتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون ؛ آنچه به عنوان ربا مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت ، و آنچه را به عنوان زكات مى پردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبد (مايه بركت است و) كسانى كه چنين كنند داراى پاداش مضاعفند)). و بدين طريق اعلام مى كند كه تنها از ديدگاه افراد كوته بين است كه ثروت رباخواران از راه سود گرفتن افزايش مى يابد، اما در پيشگاه خدا چيزى بر آنها افزوده نمى شود بلكه زكات و انفاق در راه خدا است كه ثروتها را افزايش مى دهد. ۲ - در سوره نساء آيه ۱۶۱ ضمن انتقاد از عادات و رسوم غلط يهود به عادت زشت رباخوارى آنها اشاره كرده و مى فرمايد: «و اخذهم الربا و قد نهوا عنه ؛ يكى ديگر از عادات بد آنها اين بود كه ربا مى خوردند با اينكه از آن نهى شده بودند». ۳ - در سوره بقره آيات ۲۷۵ تا ۲۷۹ هر گونه رباخوارى به شدت ممنوع اعلام شده و در حكم جنگ با خدا ذكر گرديده است . ۴ - و بالاخره در آيه مورد بحث چنانكه ضمن تفسير آن خواهيم گفت ، حكم تحريم ربا صريحا ذكر شده ، اما تنها به يك نوع از انواع ربا و نوع شديد و فاحش آن اشاره شده است . در اين آيه اشاره به تحريم رباى فاحش شده و با تعبير «اضعافا مضاعفة »
بيان گرديده است . منظور از رباى فاحش اين است كه سرمايه به شكل تصاعدى در مسير ربا سير كند يعنى سود در مرحله نخستين با اصل سرمايه ضميمه شود و مجموعا مورد ربا قرار گيرند، و به همين ترتيب در هر مرحله ، سود به اضافه سرمايه ، سرمايه جديدى را تشكيل دهد، و به اين ترتيب در مدت كمى از راه تراكم سود مجموع بدهى بدهكار به چندين برابر اصل بدهى افزايش يابد و به كلى از زندگى ساقط گردد. بطورى كه از روايات و تواريخ استفاده مى شود در زمان جاهليت معمول بود كه اگر بدهكار در راءس مدت نمى توانست بدهى خود را بپردازد از طلبكار تقاضا مى كرد كه مجموع سود و اصل بدهى را به شكل سرمايه جديدى به او قرض بدهد و سود آن را بگيرد! در عصر ما نيز در ميان رباخواران اين رباخوارى بسيار ظالمانه فراوان است . در پايان آيه مى فرمايد: «اگر مى خواهيد رستگار شويد بايد تقوا را پيشه كنيد و از اين گناه بپرهيزيد»(و اتقوا الله لعلكم تفلحون ). در آيه بعد مجددا روى حكم تقوا را تاءكيد كرده ، مى گويد: «و از آتشى بپرهيزيد كه در انتظار كافران آماده شده است »، (و اتقوا النار التى اعدت للكافرين ). از تعبير «كافران » استفاده مى شود كه اصولا رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست و رباخواران از آتشى كه در انتظار كافران است سهمى دارند! و نيز استفاده مى شود كه آتش دوزخ اصولا براى كافران آماده شده و گناهكاران و عاصيان به همان مقدار كه شباهت و هماهنگى با كافران دارند سهمى از آن خواهند داشت .
تهديد آيه سابق با تشويقى كه در اين آيه براى مطيعان و فرمانبرداران ذكر شده تكميل مى گردد و مى فرمايد: «فرمان خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و رباخوارى را ترك گوئيد تا مشمول رحمت الهى شويد».(و اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمون ). چگونگى پيوند ايات قرآن آيات گذشته - چنانكه دانستيم - درباره غزوه «احد» و حوادث مربوط به آن ، و درسهاى گوناگونى است كه مسلمانان از آن حادثه فرا گرفتند، ولى سه آيه اى كه تفسير آن گذشت و شش آيه بعد محتوى يك سلسله برنامه هاى اقتصادى ، اجتماعى و تربيتى است ، و پس از اين نه آيه ، مجددا حوادث مربوط به جنگ احد عنوان مى گردد. اين طرز بيان ممكن است براى بعضى مايه تعجب گردد، ولى با توجه به يك اصل اساسى حقيقت امر روشن مى شود، و آن اينكه : قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه داراى فصول و ابوابى باشد و نظام تاءليفى خاصى در ميان ابواب و فصول آن در نظر گرفته شده باشد، بلكه قرآن كتابى است كه در مدت بيست و سه سال «نجوما» (تدريجا) طبق نيازمنديهاى گوناگون تربيتى در زمانها و اماكن مختلف نازل شده : يك روز داستان احد پيش مى آمد و برنامه هاى مختلف جنگى در ضمن آيات متعدد اعلام مى گشت ، روز ديگر احساس نياز به يك مساءله اقتصادى همچون ربا يا يك مساءله حقوقى مانند احكام ازدواج ، يا يك مساءله تربيتى و اخلاقى مانند توبه ، مى شد و آيات متعددى طبق آن نازل مى گشت . از اين سخن چنين نتيجه گرفته مى شود كه ممكن است در بسيارى از موارد پيوند خاصى در ميان آيات قبل و بعد نبوده باشد، و نبايد مانند بعضى از مفسران در
اين گونه موارد اصرارى در يافتن رابطه در ميان آنها داشت ، نبايد خود را به زحمت بياندازيم و در ميان قضايائى كه خداوند اتصال و ارتباطى نخواسته با تكلف وجه ارتباطى درست كنيم ، زيرا اين كار با روح قرآن و چگونگى نزول آن در حوادث مختلف و طبق نيازمنديهاى گوناگون در شرايط و ظروف جداگانه ، سازش ندارد. البته تمام سوره ها و آيات قرآن از يك نظر به هم مربوطند و آن اينكه همگى يك برنامه انسان سازى و تربيتى را در يك سطح عالى تعقيب مى كنند و براى ساختن يك جامعه آباد، آگاه ، امن و امان و پيشرفته از نظر مادى و معنوى نازل شده اند. بنابراين اگر آيات نهگانه فوق رابطه خاصى با آيات قبل و بعد ندارد به همين دليل است .