تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۵۰
چند روايت حاكى از نزول «معوذتين » بعد از بيمار شدن پيامير (صلى الله عليه و آله) بر اثر سحر يك يهودى
در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت : مردى يهودى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را جادو كرد، و در نتيجه آن حضرت بيمار شد، جبرئيل بر او نازل گشته دو سوره معوذتين را آورد و گفت : مردى يهودى تو را سحر كرده و سحر مذكور در فلان چاه است ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) على (عليه السلام ) را فرستاد آن سحر را آوردند، دستور داد گره هاى آن را باز نموده ، براى هر گره يك آيه بخواند، على (عليه السلام ) هر گرهى را باز مى كرد يك آيه را مى خواند، به محضى كه گرهها باز و اين دو سوره تمام شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) برخاست ، گويا پاى بندى از پايش باز شده باشد.
مؤ لف : و از كتاب «طب الائمه » نقل شده كه به سند خود از محمد بن سنان از مفضل از امام صادق (عليه السلام ) نظير اين معنا را روايت كرده . و در اين معنا روايات بسيارى از طرق اهل سنت با مختصر اختلافى وارد شده ، و در بسيارى از آنها آمده كه زبير و عمار را هم با على (عليه السلام ) فرستاد، و در آن كتاب رواياتى ديگر نيز از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده .
و به اين دسته روايات اشكالى كرده اند، و آن اين است كه اين روايات با مصونيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) از تاثير سحر نمى سازد، و چگونه سحر ساحران در آن جناب موثر مى شده با اينكه قرآن كريم مسحور شدن آن جناب را انكار نموده ، فرموده : «و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا». ليكن اين اشكال وارد نيست ، براى اينكه منظور مشركين از اينكه آنجناب را مسحور بخوانند، اين بوده كه آن جناب بى عقل و ديوانه است ، آيه شريفه هم اين معنا را رد مى كند، و اما تاثير سحر در اينكه مرضى در بدن آن جناب پديد آيد، و يا اثر ديگرى نظير آن را داشته باشد، هيچ دليلى بر مصونيت آن جناب از چنين تاثيرى در دست نيست . و در مجمع البيان است كه : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه بسيار مى شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حسن و حسين را با اين دو سوره تعويذ مى كرد. و نيز در همان كتاب از عقبه بن عامر روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آياتى بر من نازل شده كه نظيرش نازل نشده ، و آن دو سوره «قل اعوذ» است ، اين حديث را در صحيح آورده . مؤ لف : در الدر المنثور اين حديث را به ترمذى و نسائى و غير آن دو نيز نسبت داده ، و نيز روايتى در اين معنا از كتاب «اوسط» طبرانى از ابن مسعود نقل كرده . و بعيد نيست كه مراد آن جناب از نازل نشدن مثل اين دو سوره اين باشد كه تنها اين دو سوره در مورد عوذه و حرز نازل شده ، و هيچ سوره اى ديگر اين خاصيت را ندارد. نظر ابن مسعود داثر بر اينكه «معوذتين » جزء قرآن نيست ، رد اين نظر و بيان اين كه تواتر قطعى بر اينكه اين دو سوره جزء قرآنند وجود دارد صفحه و در الدر المنثور است كه احمد، بزار، طبرانى ، و ابن مردويه از طرق صحيح از ابن عباس و ابن مسعود روايت كرده اند كه ابن مسعود دو سوره «قل اعوذ» را از قرآن ها پاك مى كرد و مى تراشيد،
و مى گفت : قرآن را به چيزى كه جز و قرآن نيست مخلوط مكنيد، اين دو سوره جز و قرآن نيست ، بلكه تنها به اين منظور نازل شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود را به آن دو حرز كند. و ابن مسعود هيچ وقت اين دو سوره را به عنوان قرآن نمى خواند. مؤ لف : سيوطى بعد از نقل اين حديث مى گويد: بزار گفته احدى از صحابه ابن مسعود را در اين سخن پيروى نكردند، و چگونه مى توانستند پيروى كنند، با اينكه به طرق صحيح از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه در نماز اين دو سوره را مى خواند، و علاوه بر اين در قرآن كريم ثبت شده است . و در تفسير قمى به سند خود از ابو بكر حضرمى روايت كرده كه گفت : خدمت ابى جعفر (عليه السلام ) عرضه داشتم : ابن مسعود چرا دو سوره «قل اعوذ» را از قرآن پاك مى كرده ؟ فرمود: پدرم در اين باره مى فرمود: اين كار را به راى خود مى كرده و گر نه آن دو از قرآن است . مؤ لف : و در اين معنا روايات بسيارى از طرق شيعه و سنى رسيده ، علاوه بر اين ، جزو بودن اين دو سوره براى قرآن ، مورد تواتر قطعى تمامى كسانى است كه متدين به دين اسلامند، و لذا مى بينيم در پاسخ بعضى از منكرين اعجاز قرآن كه گفته اند: اگر قرآن معجزه بود نبايد در جزئيت اين دو سوره براى قرآن اختلاف شود، گفته اند تواتر قطعى هست بر اينكه اين دو سوره جزو قرآن است ، و اين تواتر كافى است در اينكه به اختلاف مذكور اعتنايى نشود، علاوه بر اين آنها هم كه گفته اند: اين دو سوره جزو قرآن نيست ، نگفته اند كه ساخته خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، و از ناحيه خداى تعالى نازل نشده ، و نيز نگفته اند كه مشتمل بر اعجاز در بلاغت نيست ، بلكه تنها گفته اند جزو قرآن نيست ، كه آن هم گفتيم قابل اعتناء نيست ، چون تواتر عليه آن قائم است . چند روايت درباره مراد از «قلق » و درباره آثار حسد و در الدر المنثور است كه ابن جرير، از ابو هريره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: «فلق » نام چاهى رو پوشيده است در جهنم . مؤ لف : در معناى اين روايت روايات بسيارى ديگر هست كه در بعضى از آنها آمده : فلق نام درى است در جهنم كه وقتى باز شود جهنم افروخته گردد، اين روايت را عقبه بن عامر نقل كرده . و در بعضى از آنها آمده چاهى است در دوزخ كه وقتى بخواهند دوزخ را شعله ور سازند از آنجا شعله ور مى كنند، ناقل اين روايت عمرو بن عنبسه است . و از اين قبيل رواياتى ديگر.
و در مجمع البيان مى گويد بعضى ها گفته اند: فلق چاهى در جهنم است كه اهل جهنم از شدت حرارت آن به دنبال پناهگاهى مى گردند، ناقل اين حديث سدى است . و ابو حمزه ثمالى و على بن ابراهيم هم آن را در تفسير خود آورده اند. و در تفسير قمى از پدرش از نوفلى از سكونى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرموده : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: فقر با كفر فاصله چندانى ندارد، و حسد آن قدر موثر است كه گويى مى خواهد از قضا و قدر الهى هم جلو بزند. مؤ لف : اين روايت به همين عبارت از انس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) نقل شده . و در كتاب عيون به سند خود از سلطى از حضرت رضا از پدر بزرگوارش ، و آن جناب از آباى گرامش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه فرمود: نزديك است كه حسد از قضا و قدر الهى سبقت بگيرد. (اين تعبير كنايه است از شدت تاثير حسد، نه اينكه مى تواند سبقت بگيرد، چون تاثير حسد هم خود از قضاء و قدر الهى است ). و در الدر المنثور است كه : ابن ابى شيبه از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: حسد حسنات آدمى را مى خورد، آنچنان كه آتش هيزم را. (لطفى كه در اين تشبيه بكار رفته از نظر خواننده مخفى نماند). سوره ناس
آيات ۱ - ۶، سوره ناس
سوره ناس مدنى است و شش آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَب النَّاسِ(۱) مَلِكِ النَّاسِ(۲) إِلَهِ النَّاسِ(۳) مِن شرِّ الْوَسوَاسِ الخَْنَّاسِ(۴) الَّذِى يُوَسوِس فى صدُورِ النَّاسِ(۵) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ(۶) ترجمه آيات به نام الله كه بخشنده به همه و مهربان به خواص است . بگو پناه مى برم به پروردگار مردم (۱). فرمانرواى مردم (۲). معبود مردم (۳). از شر وسوسه گر نهانى (۴). كه در دل مردم وسوسه مى كند (۵). چه آنها كه از جنس جن هستند و چه آنها كه از جنس انسانند (۶) بيان آيات در اين سوره رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه از شر وسواس خناس ، به خدا پناه ببرد، و به طورى كه از روايات وارده در شاءن نزول آن استفاده مى شود اين سوره در مدينه نازل شده ، بلكه از آن روايات بر مى آيد كه اين سوره و سوره قبليش هر دو با هم نازل شده اند.
شرحى در مورد اينكه خداى تعالى از سه جهت «ربّ الناس »، «ملك النّاس » و «الهالنّاس » بودن ملجاء و معاذ است قُلْ أَعُوذُ بِرَب النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلَهِ النَّاسِ طبع آدمى چنين است كه وقتى شرى به او متوجه مى شود و جان او را تهديد مى كند، و در خود نيروى دفع آن را نمى بيند به كسى پناهنده مى شود كه نيروى دفع آن را دارد، تا او وى را در رفع آن شر كفايت كند، و انسان در اينگونه موارد به يكى از سه پناه ، پناهنده مى شود: يا به ربى پناه مى برد كه مدبر امر او و مربى او است ، و در تمامى حوائجش از كوچك و بزرگ به او رجوع مى كند، در اين هنگام هم كه چنين شرى متوجه او شده و بقاى او را تهديد مى كند به وى پناهنده مى شود تا آن شر را دفع كرده بقايش را تضمين كند، و از ميان آن سه پناهگاه ، اين يكى سببى است فى نفسه تام در سببيت . دومين پناه ، كسى است كه داراى سلطنت و قوتى كافى باشد، و حكمى نافذ داشته باشد، به طورى كه هر كس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع كند، نظير پادشاهان (و امثال ايشان )، اين سبب هم سببى است مستقل و تام در سببيت . در اين ميان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى كه معبود واقعى باشد، چون لازمه معبوديت اله و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شريك باشد، اين است كه بنده خود را براى خود خالص سازد، يعنى جز او كسى را نخواند و در هيچ يك از حوائجش جز به او مراجعه ننمايد، جز آنچه او اراده مى كند اراده نكند، و جز آنچه او مى خواهد عمل نكند. و خداى سبحان رب مردم ، و ملك آنان ، و اله ايشان است ، همچنان كه در كلام خويش اين سه صفت خود را جمع كرده فرموده : «ذلكم الله ربكم له الملك لا اله الا هو فانى تصرفون » و در آيه زير به علت ربوبيت و الوهيت خود اشاره نموده ، مى فرمايد «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا»، و در اين آيه اى كه از نظرت مى گذرد به علت مالكيت خود اشاره نموده مى فرمايد: «له ملك السموات و الارض و الى الله ترجع الامور»، پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مى كند به ربى پناهنده شود،
الله تعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نيست ، و نيز اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى نيرومند پناه ببرد، الله سبحانه ، پادشاه حقيقى عالم است ، چون ملك از آن او است و حكم هم حكم او است . و اگر قرار است بدين جهت به معبودى پناه ببرد، الله تعالى معبودى واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعايى است . و بنابر اين جمله «قل اعوذ برب الناس »، دستورى است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )،به اينكه به خدا پناه ببرد، از اين جهت كه خداى تعالى رب همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است ، و نيز خداى تعالى ملك و اله همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است . از آنچه گذشت روشن شد كه : اولا: چرا در ميان همه صفات خداى تعالى خصوص سه صفت : «ربوبيت » و «مالكيت » و «الوهيت » را نام برد؟ و نيز چرا اين سه صفت را به اين ترتيب ذكر كرد، اول ربوبيت ، بعد مالكيت ، و در آخر الوهيت ؟ و گفتيم ربوبيت نزديك ترين صفات خدا به انسان است و ولايت در آن اخص است ، زيرا عنايتى كه خداى تعالى در تربيت او دارد، بيش از ساير مخلوقات است . علاوه بر اين اصولا ولايت ، امرى خصوصى است مانند پدر كه فرزند را تحت پر و بال ولايت خود تربيت مى كند. و ملك دورتر از ربوبيت و ولايت آن است ، همچنان كه در مثل فرزندى كه پدر دارد كارى به پادشاه ندارد، بله اگر بى سرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مى كند، تازه باز دستش به خود شاه نمى رسد، و ولايت هم در اين مرحله عمومى تر است ، همچنان كه مى بينيم پادشاه تمام ملت را زير پر و بال خود مى گيرد، واله مرحله اى است كه در آن بنده عابد ديگر در حوائجش به معبود مراجعه نمى كند، و كارى به ولايت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است ، نه طبيعت مادى ، به همين جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبيت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مى گويد، و در آخر عالى ترين رابطه بين انسان و خدا يعنى رابطه بندگى را بياد مى آورد، مى فرمايد: «قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس ». و ثانيا: روشن گرديد كه چرا جمله هاى «رب الناس » «ملك الناس »، «اله الناس » را متصل و بدون واو عاطفه آورد، خواست تا بفهماند هر يك از دو صفت الوهيت و سلطنت سببى مستقل در دفع شر است ، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است ، بدين جهت كه رب است ، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه ملك است ، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است ، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است ، و نظير اين وجه در دو جمله «الله احد الله الصمد» گذشت .
و نيز با اين بيان روشن گرديد كه چرا «كلمه » ناس سه بار تكرار شد، با اينكه مى توانست بفرمايد: «قل اعوذ برب الناس و الههم و ملكهم » چون خواست تا به اين وسيله اشاره كند به اينكه اين سه صفت هر يك به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد، بدون اينكه پناهنده احتياج داشته باشد به اينكه آن دو جمله ديگر را كه مشتمل بر دو صفت ديگر است به زبان آورد، همچنان كه در صريح قرآن فرموده : خداى تعالى اسمائى حسنى دارد، به هر يك بخواهيد مى توانيد او را بخوانيد، اين بود توجيهات ما در باره آيات اين سوره ، ولى مفسرين در توجيه هر يك از سوالهاى بالا وجوهى ذكر كرده اند كه دردى را دوا نمى كند. مراد از «وسواس خنّاس » و اينكه فرمود: «من الجنّة و النّاس » مِن شرِّ الْوَسوَاسِ الخَْنَّاسِ در مجمع البيان ، آمده كه كلمه «وسواس » به معناى حديث نفس است ، به نحوى كه گويى صدايى آهسته است كه بگوش مى رسد، و بنا به گفته وى كلمه «وسواس » مانند كلمه «وسوسه » مصدر خواهد بود، و ديگران آن را مصدرى سماعى و بر خلاف قاعده دانسته اند، چون قاعده اقتضا مى كرد «واو» اول اين كلمه به كسره خوانده شود، همچ نان كه حرف اول مصدر ساير افعال چهار حرفى به كسره خوانده مى شود، مثلا مى گويند: «دحرج ، يدحرج ، دحراجا و زلزل ، يزلزل زلزالا» و به هر حال ظاهر اين آيه - همانطور كه ديگران نيز استظهار كرده اند - اين است كه : مراد از اين مصدر معناى وصفى است ، كه مانند جمله «زيد عدل - زيد عدالت است » به منظور مبالغه به صيغه مصدر تعبير شده است . و از بعضى نقل شده كه اصلا كلمه مورد بحث را صفت دانسته اند، نه مصدر. و كلمه «خناس » صيغه مبالغه از مصدر «خنوس » است كه به معناى اختفاى بعد از ظهور است . بعضى گفته اند: شيطان را از اين جهت خناس خوانده كه به طور مداوم آدمى را وسوسه مى كند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همينكه انسان از ياد خدا غافل مى شود، جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد.
الَّذِى يُوَسوِس فى صدُورِ النَّاسِ اين جمله صفت «وسواس خناس » است ، و مراد از «صدور ناس » محل وسوسه شيطان است ، چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع ، به قلب آدمى نسبت داده مى شود كه در قفسه سينه قرار دارد، و قرآن هم در اين باب فرموده : «و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور». مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اين جمله بيان «وسواس خناس » است ، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدت انحراف ، خود شيطانى شده و در زمره شيطانها قرار گرفته اند، همچنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده : «شياطين الانس و الجن ». و اما اينكه بعضى گفته اند كه كلمه «ناس » هم بر جماعتى از انسانها اطلاق مى شود و هم بر جماعتى از جن ، و جمله «من الجنه و الناس » بيانگر اين معناى اعم است سخنى است بى دليل كه نبايد بدان اعتناء نمود. همچنين به اين سخن كه بعضى گفته اند كه : كلمه «و الناس » عطف است بر كلمه «وسواس »، و معناى عبارت اين است كه : پناه مى برم به خدا از شر وسواس خناس كه از طائفه جن هستند، و از شر مردم . چون اين معنايى است كه همه مى دانند از فهم بدور است . بحث روائى (رواياتى درباره شاءن نزول ، مراد از «وسواس » و وساوس و تسويلات آن ) صفحه در مجمع البيان است كه ابو خديجه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه آن جناب بيمار بود، پس آن جناب را با دو سوره «قل اعوذ» و سوره «قل هو الله احد» افسون نموده ، سپس گفت : «بسم الله ارقيك و الله يشفيك من كل داء يوذيك خذها فلتهنيك - من تو را به نام خدا افسون مى كنم ، و خدا تو را از هر دردى كه آزارت دهد شفا مى دهد، بگير اين را كه گوارايت باد» پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : ((بسم الله الرحمن الرحيم قل اعوذ برب الناس ...
مؤ لف : بعضى از رواياتى كه در شاءن نزول اين سوره وارد شده در بحث روايتى گذشته گذشت . و باز در مجمع البيان است كه از انس بن مالك روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت ، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شود، و اما اگر خدا را از ياد ببرد، دلش را مى خورد، اين است معناى وسواس خناس . و در همان كتاب آمده كه عياشى به سند خود از ابان بن تغلب ، از جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : هيچ مومنى نيست مگر آنكه براى قلبش در سينه اش دو گوش هست ، از يك گوش فرشته بر او مى خواند و مى دمد، و از گوش ديگرش وسواس خناس بر او مى خواند، خداى تعالى به وسيله فرشته او را تاءييد مى كند، و اين همان است كه فرموده : «و ايدهم بروح منه - ايشان را به روحى از ناحيه خود تاءييد مى كند». و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه «و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم »، نازل شد ابليس به بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را كوه ثوير مى نامند. و به بلندترين آوازش عفريت هاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسيدند اى بزرگ ما مگر چه شده كه ما را نزد خود خواندى ؟ گفت : اين آيه نازل شده ، كداميك از شما است كه اثر آن را خنثى سازد، عفريتى از شيطانها برخاست و گفت : من از اين راه آن را خنثى مى كنم . شيطان گفت : نه ، اين كار از تو بر نمى آيد. عفريتى ديگر برخاست و مثل همان سخن را گفت ، و مثل آن پاسخ را شنيد. وسواس خناس گفت : اين كار را به من واگذار، پرسيد از چه راهى آن را خنثى خواهى كرد؟ گفت : به آنان وعده مى دهم ، آرزومندشان مى كنم تا مرتكب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از يادشان مى برم . شيطان گفت : آرى تو، به درد اين كار مى خورى ، و او را موكل بر اين ماموريت كرد، تا روز قيامت .
مؤ لف : در اوائل جلد هشتم اين كتاب گفتارى در اين باره گذشت . الحمد لله كه اين كتاب به پايان رسيد، و فراغت از تاليف آن در شب مبارك قدر يعنى بيست و سوم ماه مبارك رمضان سال هزار و سيصد و نود و دوى هجرى اتفاق افتاد و الحمد لله على الدوام و الصلوه على سيدنا محمد و اله و السلام . مترجم : سپاس خداى را كه توفيق ترجمه تفسير الميزان را به اين بنده ناچيزش عطا فرمود، و ترجمه آخرين جلدش در روز عيد غدير به پايان رسيد. اميد آن دارم كه اين خدمت ناچيز در درگاه ربوبيتش و در پيشگاه مقدس خاتم الانبيا، و اوصياى گرام آن حضرت مقبول افتد. و خداوند عز و جل در اين ترجمه بركتى قرار دهد تا افراد بيشترى از آن منتفع گردند. در اينجا به ياد خاطره اى كه با مرحوم استادم علامه طباطبائى داشتم افتادم كه فرمود: شخصى مرحوم پدرم را در خواب ديد، حال او را و نظرى كه به فرزندش دارد سؤ ال كرد، آن مرحوم فرموده بود از محمد حسين راضى نيستم ، زيرا او با نوشته هايش سرمايه كلانى براى خود فراهم آورده و چيزى به من نداده ، مرحوم استاد وقتى اين ماجرا را نقل كرد اشك از چشمانش جارى شد و به من فرمود: من ثواب تفسير الميزان را به روح والدينم اهدانمودم . به ايشان عرض كردم من نيز ثواب ترجمه آن را به روح والدينم اهدا نمودم ، اميد است خداى عزوجل به لطف و كرم خود اين هديه را با صفات مضاعف در حساب آنان بنويسد. از همه خوانندگان عزيز و محترم التماس دعا دارم . و الحمد لله و الصلوه على رسول الله و على آله خزائن رحمه الله واللعن على اعدائهم اعداء الله . سيد محمد باقر شريف موسوى ، معروف به سيد محمد باقر موسوى همدانى فرزند حجه الاسلام و المسلمين مرحوم سيد هادى گروسى تغمده الله بغفرانه .