تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۷
مراد از اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )جبرئيل را در افق مبين ديده است
و كلمه «افق مبين » به معناى ناحيه ظاهر است ، و ظاهرا اشاره باشد به آيه «و هو بالافق الاعلى ». و معناى آن اين است كه سوگند مى خورم كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جبرئيل را قبلا هم ديده بود، و جبرئيل آن زمان در افق مبين ، و ناحيه ظاهر قرار داشت ، و آن همان افق اعلى است ، افقى كه بلندتر از ساير افق ها است ، البته بلندى به آن معنايى كه مناسب با عالم ملائكه است . و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، جبرئيل را به صورت اصليش در آنجا كه خورشيد طلوع مى كند كه همان افق اعلى از ناحيه مشرق است ديده بود. ليكن اين حرف درست نيست ، به دليل اينكه از لفظ آيه دليلى بر آن وجود ندارد، و مخصوصا دليلى كه دلالت كند بر اينكه جبرئيل را به صورت اصليش ديده وجود ندارد، حال جبرئيل بهر صورتى كه تمثل كرده باشد، به نظر مى رسد اين مفسر نظريه خود را از بعضى روايات گرفته كه مى گويد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جبرئيل را در اول بعثت بين زمين و آسمان ديد، كه بر تختى نشسته ، و اگر اين باشد ديگر صورت اصلى نبوده بلكه به اين شكل در آمده . وَ مَا هُوَ عَلى الْغَيْبِ بِضنِينٍ كلمه «ضنين » صفت مشبهه از ماده «ضن » است ، كه به معناى بخل است ، مى فرمايد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به هيچ چيز از آنچه به او وحى مى شود بخل نمى ورزد، و چيزى را از كسى كتمان و پنهان نمى كند و تغيير و تبديل نمى دهد، و وحى را نه همه اش و نه بعضى از آن را به چيز ديگر تبديل نمى كند، بلكه همانطور كه به او تعليم داده به مردم تعليم مى دهد، و آنچه را ماءمور به تبليغش شده تبليغ مى كند. وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شيْطنٍ رَّجِيمٍ در اين آيه ، استناد قرآن به القاآت شيطانى را نفى مى كند، و با اين نفى جنون هم نفى مى شود، براى اينكه آنچه نفى شده اعم از جنون است چون كلمه شيطان به معناى شرير است كه ابليس هم يكى از آن شريرها است و ذريه او نيز مصاديقى از شرير، و اشرار جن هم مصاديقى از آن هستند، در قرآن هم شيطان رجيم تنها به ابليس اطلاق نشده ، در مورد ساير شريرها هم اطلاق شده است ، درباره ابليس مى فرمايد: «فاخرج منها فانك رجيم » و درباره ساير شيطانها و شريرها مى فرمايد: «و حفظناها من كل شيطان رجيم ». پس معناى آيه چنين مى شود: قرآن از تسويلات ابليس و لشكريان او، و از القاآت اشرار جن نيست ، كه گاهى ديده مى شود به بعضى ديوانگان القاآتى مى كنند.
دفع هر گونه شبهه و ترديد درباره حقانيت قرآن و اينكه آن كتاب هدايت است
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ خداى سبحان در آيات هفتگانه قبل حق مطلب را در مورد قرآن به بيانى وافى روشن ساخت بطورى كه هر شك و ترديدى را از مردمى كه درباره آن جناب داشتند برطرف نمود و اين مهم را در چند آيه كوتاه انجام داده ، نخست فرمود: قرآن كلام خدا است ، و تكيه اش در اين ادعاء بر آيات تحدى است ، كه همه مردم قبلا از قرآن شنيده بودند، كه اگر در آسمانى بودن آن شك داريد يك سوره مثل آن بياوريد. و سپس فرمود: نزول قرآن به رسالت فرشته اى آسمانى و جليل القدر و عظيم المنزله و امين در وحى ، يعنى جبرئيل صورت گرفته ، كه بين او و خداى عز و جل هيچ حاجز و مانعى ، و بين او و رسول خدا هيچ واسطه اى نيست ، و نه از ناحيه خودش ، و نه از ناحيه هيچ كس ديگر انگيزه اى كه نگذارد وحى را بگيرد، و يا اگر گرفت نگذارد حفظش كند، و يا اگر حفظش هم كرد، نگذارد آن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برساند، وجود ندارد. و در مرحله سوم اين معنا را روشن كرد كه آن شخصى هم كه قرآن بر او نازل شده ، و براى شما آن را تلاوت مى كند، همان كسى است كه سالها همنشين او بوده ايد، و حال و وضع او بر شما پوشيده نيست ، كه امروز او را بهتان جنون بزنيد، و او فرشته حامل وحى را به چشم خود ديده ، و وحى را از او گرفته و خودش هم چيزى از وحى را كتمان نكرده و نمى كند و آن را تغيير نمى دهد. و در مرحله چهارم روشن مى كند كه كلام آن جناب از مقوله تسويلات ابليس ، و لشكريان او، و نيز از القاآت بعضى از اشرار جنى نيست . و نتيجه اين بيان اين است كه قرآن كتاب هدايت است ، كتابى است كه هر كس بخواهد بر طريق حق استقامت بورزد، بوسيله اين كتاب هدايت مى شود «ان هو الا ذكر للعالمين ...» پس اينكه فرمود: «فاين تذهبون » مقدمه و زمينه چينى است براى نتيجه گيرى از بيان سابق ، و آن نتيجه اثبات گمراهى آنان ، و خطاى نظريه شان درباره قرآن است ، كه آن را از عارضه هاى جنون ، و يا از تسويلات باطل شيطانى مى دانستند.
پس استفهام در آيه شريفه توبيخى است ، و معنايش اين است كه وقتى حقانيت قرآن به اين روشنى است ، پس ديگر كجا مى رويد، و چرا حق را پشت سر مى اندازيد؟! إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ يعنى قرآن تنها تذكره اى است براى جماعات مردم ، حال هر كس كه باشد با قرآن مى تواند حق را ببيند، و به آن بينا شود، در سابق هم در نظير اين آيه مطالبى گذشت . لِمَن شاءَ مِنكُمْ أَن يَستَقِيمَ اين جمله بدل است از كلمه «عالمين »، مى فرمايد قرآن اهليت آن را دارد كه براى تمام عالم تذكره باشد، و اما در مقام فعليت تنها كسانى از آن متذكر مى شوند كه خودشان هم بخواهند بر صراط حق ، مستقيم و پايدار باشند، و بر عبوديت حق و طاعت او استوار بمانند. وَ مَا تَشاءُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ رَب الْعَلَمِينَ گفتار در اينكه انسان در مشيت خود مستقل از مشيت خداى تعالى نيست ، در آيات شبيه به اين آيه گذشت . و اين آيه شريفه به حسب آنچه سياق افاده مى كند به منزله دفع دخل ، و پاسخ از سؤ الى است كه ممكن است به ذهن كسى بيفتد، و آن اين است كه كسى توهم كند جمله «لمن شاء منكم ان يستقيم »، انسانها را در مشيت و خواستن استقامت ، استقلال دارند، هر كس بخواهد مى تواند مستقيم باشد، و هر كس نخواهد مستقيم نمى شود، پس در نتيجه خداى تعالى محتاج استقامتى است كه از ايشان خواسته . بنابر اين ، اين توهم را دفع نموده مى فرمايد: مشيت انسانها وابسته و موقوف بر مشيت خداى سبحان است ، و انسانها استقامت را نمى خواهند، مگر اينكه خدا بخواهد كه ايشان بخواهند، اگر خداى تعالى بخواهد، آنان هم مى خواهند، پس افعال ارادى انسان مراد خداى تعالى نيز هست ، يعنى خدا هم در آنها اراده دارد، اگر خدا اراده كند كه انسان فلان عمل را انجام دهد انسان آن عمل را مى خواهد، و انجام هم مى دهد، و وقتى كه انجام مى دهد به اراده خودش انجام مى دهد. بحث روائى
(روياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، فاريابى ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )، همگى از طريق على (عليه السلام ) در ذيل آيه «فلا اقسم بالخنس » روايت كرده اند كه فرمود: منظور ستارگانى هستند كه در شب خودنمايى نموده و كنوس مى كنند، و در روز پنهان گشته ، خنوس مى كنند، و به چشم كسى نمى آيند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه «فلا اقسم بالخنس » آمده : يعنى سوگند مى خورم به «خنس » كه نام ستارگان است ، و در معناى «الجوار الكنس » آمده : يعنى به ستارگانى كه در روز كنوس مى كنند، يعنى پنهان مى شوند. و در مجمع البيان آمده : «بالخنس » يعنى ستارگان كه در روز خنوس مى كنند، و در شب ظاهر مى گردند، «الجوارى » صفت آن ستارگان است كه در مدار خود جريان دارند. «الكنس » نيز از صفات ستارگان است ، چون هر يك در برج خود كنوس مى كند، يعنى پنهان مى شود، همانطور كه آهوان در كناسه و آشيانه خود پنهان مى شوند، و اين ستارگان پنج كوكب هستند: ۱ - زحل ۲ - مشترى ۳ - مريخ ۴ - زهره ۵ - عطارد. و از على (عليه السلام ) روايت شده كه در معناى «و الليل اذا عسعس » فرموده : يعنى وقتى با تاريكى خود مى رود. و در تفسير قمى در ذيل آيه «و الليل اذا عسعس » آمده : يعنى شب هنگامى كه تا ريك شود، «و الصبح اذا تنفس » يعنى روز هنگامى كه بالا مى آيد. و در الدر المنثور است كه ابن عساكر از معاويه بن قره روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به جبرئيل فرموده : پروردگارت چه ثناى جميلى از تو كرده ، آنجا كه فرموده : «ذى قوه عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين »، حال بگو ببينيم قوت تو چگونه و امانت تو چيست ؟ جبرئيل عرضه داشت : اما قوتم نمونه اش يكى اين است كه وقتى به سوى شهرهاى لوط كه چهار شهر بود مبعوث شدم ، با اينكه در هر شهرى صد هزار مرد جنگى غير از اطفال وجود داشت ، سرزمينشان را از ريشه چنان كندم و آنقدر بالا بردم كه حتى اهل آسمان صداى مرغهاى خانگى و پارس كردن سگهاى آن شهرها را شنيدند، آنگاه از آنجا شهر و سكنه آن را رها كردم ، و همه را كشتم . و اما امانتم اين است كه هيچ ماموريتى نيافتم كه چيزى از آن كم و يا زياد كنم .
مؤ لف : اين روايت خالى از اشكال نيست ، و از سوى ديگر اهل حديث ، ابن عساكر را ضعيف دانسته اند، مخصوصا در احاديثى كه تنها خود او روايت كرده . و در خصال از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هر كس در هر روز از (ماه ) شعبان هفتاد بار بگويد: «استغفر اللّه لذى لا اله الا هو الرحمن الرحيم الحى القيوم و اتوب اليه » خداى تعالى نامش را در افق مبين مى نويسد، مى گويد: پرسيدم : افق مبين چيست ؟ فرمود جايگاهى است در جلو عرش كه در آنها نهرهايى است فراگير، و در آن جام هايى است به عدد ستارگان . و در تفسير قمى در حديثى كه نسبتش را به امام صادق (عليه السلام ) داده آمده كه در معناى آيه «و ما هو بقول شيطان رجيم » فرموده : منظور از آن ، كاهنانى هستند كه در قريش بودند، و سخنان خود را به سخنان شيطانهايى نسبت مى دادند كه به اصطلاح خود، آنان همزاد آنان بودند، و ايشان به زبان آن همزادها سخن مى گفتند، و اين آيه شريفه مى فرمايد: قرآن مانند سخنان كاهنان از سخنان شيطانهاى رانده شده نيست . سوره انفطار
آيات ۱ - ۱۹، سوره انفطار
سوره انفطار مكى است و نوزده آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا السمَاءُ انفَطرَت (۱) وَ إِذَا الْكَوَاكِب انتَثرَت (۲) وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَت (۳) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثرَت (۴) عَلِمَت نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت وَ أَخَّرَت (۵) يَأَيهَا الانسنُ مَا غَرَّك بِرَبِّك الْكرِيمِ(۶) الَّذِى خَلَقَك فَسوَّاك فَعَدَلَك (۷) فى أَى صورَةٍ مَّا شاءَ رَكَّبَك (۸) َكلا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ(۹) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لحََفِظِينَ(۱۰) كِرَاماً كَتِبِينَ(۱۱) يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ(۱۲) إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ(۱۳) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ(۱۴) يَصلَوْنهَا يَوْمَ الدِّينِ(۱۵) وَ مَا هُمْ عَنهَا بِغَائبِينَ(۱۶) وَ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ(۱۷) ثمَّ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ(۱۸) يَوْمَ لا تَمْلِك نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شيْئاً وَ الاَمْرُ يَوْمَئذٍ لِّلَّهِ(۱۹) ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . وقتى كه آسمان بشكافد (۱). و وقتى كه ستارگان پراكنده شود (۲). و وقتى كه درياها به هم متصل گردد (۳). و زمانى كه گورها زير و رو شود و مردگان از آن بيرون شوند (۴). در آن روز هر كس داند كه چه كرده و چه نكرده (۵). اى انسان چيست كه تو را به پروردگار كريمت مغرور كرده است ؟ (۶).
پروردگارى كه تو را آفريده و پرداخته و تناسب داده (۷). و به هر صورتى كه خواسته تركيب كرده است (۸). اصلا شما روز جزا را دروغ مى شماريد (۹). و گر نه او بر شما نگهبانان گماشته (۱۰). كه نويسندگانى ارجمندند (۱۱). و هر چه بكنيد مى دانند (۱۲). و در روز قيامت آنها كه نيكوكارند در نعيمند (۱۳). و آنها كه بدكارند در جهنمند (۱۴). روز جزا وارد آن شوند (۱۵). و از آن غائب نگردند (۱۶). تو چه دانى كه روز جزا چيست ؟ (۱۷). و باز چه دانى كه روز جزا چيست (۱۸). روزى است كه كسى درباره كسى اختيارى ندارد و آن روز فرمان خاص خداست (۱۹). بيان آيات اين سوره روز قيامت را با بعضى از علامت هاى متصل به آن تحديد مى كند، و خود آن روز را هم به بعضى از وقايعى كه در آن روز واقع مى شود معرفى مى كند، و آن اين است كه در آن روز تمامى اعمالى كه انسان خودش كرده و همه آثارى كه بر اعمالش مترتب شده ، و بوسيله ملائكه حفظه كه موكل بر او بوده اند محفوظ مانده ، در آن روز جزاء داده مى شود. اگر اعمال نيك بوده با نعيم آخرت ، و اگر زشت بوده و ناشى از تكذيب قيامت بوده ، با دوزخ پاداش داده مى شود، دوزخى كه خود او افروخته و جاودانه در آن خواهد زيست . آنگاه دوباره توصيف روز قيامت را از سر مى گيرد، كه آن روزى است كه هيچ كسى براى خودش مالك چيزى نيست ، و امر در آن روز تنها براى خداست . و اين سوره از آيات برجسته قرآن است ، و بدون هيچ اختلافى در مكه نازل شده است .
بيان تعدادى از علامتهاى روز قيامت
إِذَا السمَاءُ انفَطرَت كلمه «فطر» به معناى شكافتن و كلمه «انفطار» به معناى شكافته شدن است ، و آيه شريفه نظير آيه زير است ، كه آن نيز سخن از شكافته شدن آسمان دارد، و مى فرمايد: «و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه ».
وَ إِذَا الْكَوَاكِب انتَثرَت يعنى روزى كه ستارگان هر يك مدار خود را رها كرده ، درهم و برهم مى شوند. در حقيقت در اين آيه ستارگان را به گردن بندى از مرواريد تشبيه كرده كه دانه هاى ريز و درشتش را با نظمى معين چيده و به نخ كشيده باشند ناگهان رشته اش پاره شود و دانه ها درهم و برهم و متفرق شوند. وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَت در مجمع البيان گفته كلمه «تفجير» به معناى آن است كه به اصطلاح فارسى آب نهر را به خاطر زياد شدن بشكند، و بند را آب ببرد، و گناه را هم اگر فجور مى گويند، براى اين است كه گناهكار، پرده حيا را پاره مى كند، و از صراط مستقيم خارج گشته ، به بسيارى از گناهان مبتلا مى شود، و اگر صبح را فجر مى گويند، باز براى اين است كه روشنى پرده ظلمت را پاره كرده به همه جا منتشر مى شود. و اينكه مفسرين تفجير بحار را تفسير كرده اند به اين كه درياها به هم متصل مى شوند، و حائل از ميان برداشته شده ، شورش با شيرينش مخلوط مى شود، برگشتش باز به همين معنايى است كه صاحب مجمع كرده ، و اين معنا با تفسيرى كه براى آيه «و اذا البحار سجرت » كردند، كه درياها پر از آتش مى شوند نيز مناسبت دارد. وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثرَت در مجمع البيان گفته وقتى مى گوييم : «بعثرت الحوض و بحثرته » در هر دو صورت معنايش اين است كه من آب حوض را زير و رو كردم ، و دو كلمه «بعثره » و «بحثره » به معناى پشت و رو كردن ، و باطن چيزى را ظاهر ساختن مى آيد پس معناى آيه اين است كه زمانى كه خاك قبرها منقلب و باطنش بظاهر بر مى گردد، باطنش كه همان انسانهاى مرده باشد ظاهر مى شود، تا به جزاى اعمالشان برسند.
مراد از اينكه در قيامت هر نفسى به آنچه مقدم و مؤ خر داشته عالم مى شود
عَلِمَت نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت وَ أَخَّرَت
مراد از «علم نفس »، علم تفصيلى است به آن اعمالى كه در دنيا كرده ، و اين غير از آن علمى است كه بعد از منتشر شدن نامه اعمالش پيدا مى كند، چون آيات زير هم دلالت دارد بر اينكه انسان به اعمالى كه كرده آگاه است : «بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره ، يوم يتذكر الانسان ما سعى ، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء». و مراد از «نفس »، جنس انسانها است ، پس عموميت را افاده مى كند. و مراد از «آنچه مقدم و موخر داشته »، اعمالى است كه خودش كرده ، و سنت هايى است كه براى بعد از مرگش باب كرده ، حال چه سنت خوب و چه سنت زشت ، كه بعد از مردنش هر كس به آن سنت ها عمل كند ثواب و عقاب را به حساب او نيز مى نويسند، همچنان كه فرمود: «و نكتب ما قدموا و اثارهم ». ولى بعضى گفته اند: مراد از اين دو جمله ، اعمالى كه در اول عمر كرده و اعمالى كه در آخر عمر انجام داده مى باشد، در نتيجه عبارت «ما قدمت و اخرت » مى خواهد بفهماند به همه اعمال خود آگاه مى شود و چنان نيست كه اعمال دوران كودكى و جوانى را فراموش كند. بعضى ديگر در معناى تقديم و تاءخير وجوهى ديگر گفته اند كه قابل اعتناء نيست ، هر كس بخواهد مى تواند به تفاسير مطول مراجعه كند. و ما در تفسير آيه «ليميز اللّه لخبيث من الطيب » كلامى داشتيم كه مراجعه به آن براى اينجا بى فايده نيست . مفاد استفهام توبيخى «يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم » و آنچه وصف «كريم» افاده مى كند يَأَيهَا الانسنُ مَا غَرَّك بِرَبِّك الْكرِيمِ ... رَكَّبَك اين آيه شريفه انسان را مورد عتاب قرار داده ، سرزنش مى كند، و منظور از اين انسان ، افرادى هستند كه منكر روز جزايند، چون دنبال اين آيات فرموده : «كلا بل تكذبون بيوم الدين »،
و معلوم است كه تكذيب يوم الدين ، كفر، و مستلزم انكار تشريع دين است ، و اين انكار هم مستلزم انكار ربوبيت خداى تعالى است ، و اگر چنين شخصى را انسان خواند، براى اين بود كه حجت و يا شبيه حجتى باشد براى اينكه بفهماند نعمت هايى كه در آيات بعد مى شمارد تماميش براى تك تك انسانها نيست ، بلكه مجموع آنها ثابت است براى تمام انسانها. در اين آيه مى بينيم كه غرور را معلق به دو صفت «ربوبيت » و «كرم » خداى تعالى كرده ، و اين بدان منظور بوده كه بفهماند علت عتاب و توبيخ چه بود، و حاصلش اين است كه تمرد مربوب و سرگرمى و فرو رفتن سراپايش در معصيت ربى كه مدبر امر او است ، و نعمت هاى ظاهرى و باطنيش سراپاى وجود او را فرا گرفته ، كفرانى است كه هيچ فطرت سليمى در زشتى آن شك ندارد، و بدون دغدغه مرتكبش را مستحق عقاب مى داند، مخصوصا در موردى كه رب منعم ، كريم هم باشد، يعنى اگر نعمتى مى دهد و عطايى مى كند هيچ قسم سودى را براى خود منظور ندارد، و علاوه بر اين در احسانى كه مى كند بديها و نادانيها و نافرمانيهاى مربوب را در نظر نمى گيرد، و از همه اغماض مى كند، كه كفران چنين ربى باز هم زشت تر و توجه عتاب و مذمت شديدتر و روشن تر است . پس اينكه فرمود: «يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم » استفهامى است توبيخى كه انسان را به صورت سؤ ال در برابر كفرانى مخصوص يعنى بدون عذر و بهانه مذمت مى كند، و آن كفران مخصوص ، كفران نعمت هاى ربى است كريم . انسان در برابر اين سؤ ال جوابى ندارد، و نمى تواند بگويد: پروردگار اكرم تو مرا مغرور كرد، چون پروردگارش قبلا به زبان انبيايش به او پيام داده بود كه : «لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد»، و نيز فرموده بود: «و اما من طغى و اثر الحيوه الدنيا فان الجحيم هى الماوى »، و از اين قبيل پيامهاى ديگر كه تصريح مى كند به اينكه معاندين مفرى از عذاب ندارند، و كرم خدا در قيامت شامل آنان نمى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «و رحمتى وسعت كل شى ء فساكت بها للذين يتقون ».
و معلوم است كه بعد از بيان و تماميت حجت ، ديگر عذرى نمى ماند، و اگر در عين حال گنهكار بتواند بگويد: «كرم تو مغرورم كرد» و به صرف گفتن اين حرف عذاب از او برطرف شود، بايد در مورد كافر معاند هم كافى باشد، و حال آنكه چنين نيست ، چون گفتيم بعد از بيان عذرى نيست . از همينجا روشن مى شود كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته اند: آوردن كلمه «كريم » در آيه از باب تلقين حجت است ، كه آن نيز مظهرى از كرم است . درست نيست . چگونه ممكن است خواسته باشد به دهان بنده اش بگذارد كه در پاسخ من بگو:«خدايا كرم تو مرا مغرور كرد»، با اينكه سياق آيه سياق تهديد است ، به طورى كه در آخر بدينجا كشيده مى شود كه «و ان الفجار لفى جحيم يصلونها يوم الدين و ما هم عنها بغائبين ».
برقرارى عدالت بين اعضاء و قواى انسان يكى از موارد تدبير الهى
«الذى خلقك فسويك فعدلك » - اين جمله ربوبيت توام با كرم خدا را بيان مى كند و مى فرمايد: يكى از موارد تدبير او اين است كه : انسان را با همه اجزاى وجودش خلق كرد، و سپس به تسويه اش پرداخته ، هر عضو او را در جاى مناسبش كه حكمت اقتضاى آن را دارد قرار داد، و سپس به عدل بندى او پرداخته ، بعضى از اعضا و قوايش را با بعضى ديگر معادل قرار داد، و بين آنها توازن و تعادل برقرار كرد، كه مى بينيم هيچ عضوى از اعضاى او از معادلش قوى تر و سنگين تر نيست ، در نتيجه اگر يكى از اعضايش نتوانست كار او را انجام دهد عضوى ديگر برايش قرار داده تا آن كار را انجام دهد، مثلا خوردن كه با لقمه انجام مى شود كار دهان است ، و چون دهان خودش نمى تواند لقمه را پاره و خرد كند اين كار را با دندانهايى مختلف انجام مى دهد، و چون نيازمند است لقمه را زير دندانها بدهد، و از اين سو به آن سو ببرد، خداى تعالى اين كار را به عهده زبان گذاشت ، و چون دهان در گرفتن لقمه احتياج به آلتى داشت كه لقمه را گرفته در آن قرار دهد، اين كار را به عهده دست ها نهاد، دست هم احتياج به كف و كف دست هم احتياج به انگشتان - با آن منافع مختلفش - داشت ، و انگشتان هم احتياج به بند داشت و از سوى ديگر دست هم بخاطر اينكه همه جا دراز نمى شود، احتياج داشت كه از جايى به جايى ديگر منتقل شود، و لذا خدا براى آدمى پا قرار داد، و روى همين حساب معادله را در اعمال ساير اعضاء و قوا كه هزاران هزار و بلكه از حد شمار بيرون است برقرار ساخت ، و همه اينها مظاهرى از تدبير خداى تعالى است ،
او است كه اين نعمت ها را افاضه مى فرمايد، بدون اينكه منفعتى براى خود خواسته باشد، و بدون اينكه ناسپاسى انسانها مانع افاضه او شود، آرى افاضه او از كريمى او است . «فى اى صوره ما شاء ركبك » - اين آيه شريفه جمله «عدلك » را بيان مى كند، و به همين جهت در اول آن واو عاطفه نيامده . كلمه «صورت » به معناى نقشى است كه اجرام و اعيان به خود مى گيرند، و با صورت خاص به خود، از جرمهاى ديگر مشخص مى گردند، مثلا معلوم مى شود اين يكى سنگ و آن ديگرى كفش و آن سومى آجر است . و كلمه «ما» در آيه زايده است ، كه صرفا به منظور تاءكيد آمده . و معنايش اين است كه : اى انسان چه باعث شد به پروردگار كريمت كه تو را آفريد، و اعضاء و قوايت را تسويه كرد، و در هر شكلى كه خواست تو را تركيب نمود، مغرور شوى ؟ - با اينكه او نخواسته و نمى خواهد مگر چيزى را كه مقتضاى حكمت باشد - تو را به مقتضاى حكمت مركب كرد از نر و ماده ، سفيد و سياه ، بلند و كوتاه ، چاق و لاغر، قوى و ضعيف ، و غير اينها، و نيز مركبت كرد از اعضايى كه در همه افراد هست ، و در بين خود از يكديگر متمايز است ، نظير دو دست ، دو پا، دو چشم ، سر و بدن ، و استواى قامت ، و امثال آن كه همه اينها از مصاديق عدل در تركيب اجزا با يكديگر است ، و يا به تعبير آيه شريفه «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم » احسن تقويم است و همه به تدبير رب كريم منتهى مى شود، و خود انسان در هيچ يك از آنها دخالتى ندارد. َكلا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ كلمه «كلا» مثل كلمه «حاشا» ردع و انكار را مى رساند، در اينجا مى خواهد مغروريت انسان به كرم خداى تعالى را ردع كند، كه انسانهاى ناسپاس آن را وسيله و بهانه كفر و معصيت خود كردند، مى فرمايد مغرور نشويد كه اين غرور سودى به حال شما نخواهد داشت . «بل تكذبون بالدين » - يعنى نه ، بلكه شما جزا را تكذيب مى كنيد، در اين جمله از آنچه از آيه «ما غرك بربك الكريم » استفاده مى شود اعراض شده ، از آن جمله استفاده مى شود كه علت كفر و معصيت آنان مغرور شدن به كرم الهى بوده ، و گر نه به قيامت و جزا و لو بالقوه اعتراف دارند، چون فطرت سليم بر آن حكم مى كند، در اين جمله مى فرمايد: نه ، علت اين نيست ، بلكه علت واقعى اين جرات و حسارت بر كفران و نافرمانى ، بدون كمترين ترسى از جزا، اين است كه روز جزا را منكريد.
در آيه «يا ايها الانسان » خطاب را متوجه انسان نموده شش مرتبه ضمير كاف خطاب مفرد به آن برگردانيد، ناگهان در آيه مورد بحث ضمير را جمع مخاطب كرد، تا بفهماند هر كس كه در معصيت و كفر با انسان شريك باشد تنها علت كفر و نافرمانيش نداشتن ايمان به روز جزا است .
ثبت و ضبط اعمال انسانها توسط دو فرشته موكل و توصيف آنها به (كراما كاتبين )
وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لحََفِظِينَ كِرَاماً كَتِبِينَ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ اين آيه شريفه اشاره دارد به اينكه اعمال انسان غير از طريق يادآورى خود صاحب عمل ، از طريقى ديگر نيز محفوظ است ، و آن محفوظ بودن اعمال با نوشتن فرشتگان نويسنده اعمال است ، كه در طول زندگى هر انسانى موكل بر او هستند، و بر معيار آن اعمال پاداش و كيفر مى بينند، همچنان كه فرمود: «و نخرج له يوم القيمه كتابا يلقيه منشورا اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا». «و ان عليكم لحافظين » - يعنى از ناحيه ما حافظانى موكل بر شما هستند، كه اعمال شما را با نوشتن حفظ مى كنند، اين آن معنايى است كه سياق افاده اش مى كند. «كراما كاتبين » - حافظانى كه داراى كرامت و عزتى نزد خداى تعالى هستند، و اين توصيف يعنى توصيف ملائكه به كرامت در قرآن كريم مكرر آمده ، و بعيد نيست كه با كمك سياق بگوييم مراد اين است كه فرشتگان به حسب خلقت موجوداتى مصون از گناه و معصيت ، و مفطور بر عصمت هستند، مويد اين احتمال آيه شريفه «بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون » است ، كه دلالت دارد بر اينكه ملائكه اراده نمى كنند مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد و انجام نمى دهند مگر آنچه را كه او دستور داده باشد، و همچنين آيه «كرام برره ». و مراد از كتابت در كلمه «كاتبين » نوشتن اعمال است ، به شهادت اينكه مى فرمايد: «يعلمون ما تفعلون » و در تفسير آيه «انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون » گفتارى در معناى كتابت اعمال داشتيم ، هر كس بخواهد مى تواند بدانجا مراجعه نمايد.
ملائكه به افعال و نيات ما علم دارند و بر هر كس دو ملك ماءمور ثبت و كتابت اعمال اويند
«يعلمون ما تفعلون » - در اين جمله مى خواهد بفرمايد: فرشتگان در تشخيص اعمال نيك از بد شما و تميز حسنه آن از سيئه آن دچار اشتباه نمى شوند. پس اين آيه ملائكه را منزه از خطا مى دارد، همچنان كه آيه قبلى آنان را از گناه منزه مى داشت . بنابر اين ملائكه به افعال بشر با همه جزئيات و صفات آن احاطه دارند، و آن را همانطور كه هست حفظ مى كنند. در اين آيات عده اين فرشتگان كه ماءمور نوشتن اعمال انسانند معين نشده ، بله در آيه زير كه مى فرمايد: «اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد» استفاده مى شود كه براى هر يك انسان دو نفر از آن فرشتگان موكلند، يكى از راست و يكى از چپ ، و در روايات وارده در اين باب نيز آمده كه فرشته طرف راست ماءمور نوشتن حسنات ، و طرف چپ ماءمور نوشتن گناهان است . و نيز در تفسير آيه «ان قران الفجر كان مشهودا»، اخبار بسيار زيادى از دو طريق شيعه و سنى رسيده كه دلالت دارد بر اينكه نويسندگان نامه اعمال هر روز بعد از غروب خورشيد بالا مى روند، و نويسندگانى ديگر نازل مى شوند، و اعمال شب را مى نويسند تا صبح شود، بعد از طلوع فجر صعود نموده مجددا فرشتگان روز نازل مى شوند، و همينطور. و در آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «يعلمون ما تفعلون » دلالتى بر اين معنا هست كه نويسندگان داناى به نيات نيز هستند، چون مى فرمايد: آنچه انسانها مى كنند مى دانند، و معلوم است كه بدون علم به نيات نمى توانند به خصوصيات افعال و عناوين آنها، و اينكه خير است يا شر، حسنه است يا سيئه علم پيدا كنند، پس معلوم مى شود ملائكه داناى به نيات نيز هستند. إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ اين آيه عطف به سابق نشده ، بلكه استينافى است ، مى خواهد نتيجه حفظ اعمال با نوشتن نويسندگان و ظهور آن را در قيامت بيان كند. و كلمه «ابرار» به معناى نيكوكاران است ، و كلمه «فجار» به معناى گنهكاران پرده در است ، و ظاهرا مراد كفار هتاك باشد، نه مسلمانان گنهكار، چون مسلمانان در آتش مخلد نمى شوند.
و اگر كلمه «نعيم » و «جحيم » را نكره آورده - بطورى كه گفته شده - براى اين بوده كه بفهماند عظمت آن نعمت و هول و هراس آن دوزخ چيزى نيست كه بتوان به آن پى برد. يَصلَوْنهَا يَوْمَ الدِّينِ ضمير «ها» به جحيم بر مى گردد، مى فرمايد فجار در روز جزا براى ابد ملازم دوزخند، و از آن جدا شدنى نيستند. وَ مَا هُمْ عَنهَا بِغَائبِينَ اين آيه عطف تفسيرى است بر آيه قبل و همان مفاد را تاءكيد مى كند، و خلاصه مجددا مى فرمايد اهل دوزخ از دوزخ غايب نمى شوند، و منظور اين است كه از آن بيرون نمى آيند، پس آيه مورد بحث در معناى آيه «و ما هم بخارجين من النار» است . وَ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ اين جمله روز جزا را بزرگ و هول انگيز معرفى مى كند، و معنايش اين است كه : تو نمى توانى به حقيقت يوم الدين احاطه پيدا كنى . و اين كنايه است از عظمت ، و اينكه يوم الدين بالاتر از آن است كه قالب الفاظ بتواند آن را آنطور كه هست در خود بگنجاند، در اين جمله مى توانست به آوردن ضمير اكتفاء كند، ولى نكرده ، و مجددا كلمه «يوم الدين » را آورد تا بزرگى آن روز را تاءكيد كند. ثمَّ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ تكرار جمله نيز براى تاءكيد مطلب است .