تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۰۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


معناى اينكه عملى به خاطر وجه اللّه انجام شود

إِنمَا نُطعِمُكمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنكمْ جَزَاءً وَ لا شكُوراً كلمه «وجه » به معناى آن روى هر چيز است كه رو به روى تو و يا هر كس ديگر باشد، و وجه خداى تعالى عبارت است از صفات فعلى خداى تعالى ، صفات كريمه اى كه افاضه خير بر خلق و خلقت و تدبير و رزق آنها، و يا به عبارت جامع تر رحمت عامه او كه قوام تمامى موجودات بدان است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰۴

از آن صفات نشات مى گيرد، و بنابر اين معناى اينكه عملى به خاطر وجه اللّه انجام شود اين است كه در انجام عمل اين نتيجه منظور گردد كه رحمت خداى تعالى و خشنوديش جلب شود، منظور تنها و تنها اين باشد و ذره اى از پاداشهايى كه در دست غير خداى تعالى است منظور نباشد، و به همين جهت خانواده اطعامگر دنبال اين سخن خود كه «انما نطعمكم لوجه الله » اضافه كردند: «لا نريد منكم جزاء و لا شكورا» - ما از شما نه پاداشى مى خواهيم ، و نه حتى تشكرى )). گفتيم وجه خداى تعالى عبارت است از صفات فعلى او، كه صفات ذاتى خداى تعالى ماوراى آن صفات قرار دارد، و مبداء آن و در آخر مبداء تمامى خيرات عالم است . و بنا بر اين برگشت اينكه عمل براى وجه اللّه باشد، به اين مى شود كه عمل انسان به اين انگيزه از انسان سر بزند كه باعث رضاى اوست ، و او محبوب ما و رضايتش منظور ما است ، براى اينكه او جميل على الاطلاق است ، و به تعبير ديگر: برگشت چنين عملى به اين است كه انسان خداى را تنها به اين جهت عبادت كند كه او اهليت عبادت و است حقاق آن را دارد. هدف واقع شدن وجه الله ، و آن را غايت و انگيزه اعمال قرار دادن ، در چند جا از كلام مجيدش آمده ، مانند آيات زير: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوه و العشى يريدون وجهه »، و در اين معنا است آيه شريفه «و ما امروا الا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين »، و آيه شريفه «و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله »، و آيه شريفه «فادعوه مخلصين له الدين »، و آيه «الا لله الدين الخالص ». «لا نريد منكم جزاء و لا شكورا» - «جزاء» به معناى آن است كه عمل كسى را به چيزى كه معادل و برا بر آن باشد عوض دهى ، حال چه عمل خير باشد، كه معادلش جزاى خير قرار مى گيرد، و چه شر كه معادلش جزاى شر واقع مى شود، جزا، هم از اين جهت عموميت دارد و هم از جهت اينكه شامل جزاى عملى و زبانى هر دو مى شود، چيزى كه هست در خصوص آيه مورد بحث به قرينه اينكه در مقابل شكور قرار گرفته (نه جزايى مى خواهيم و نه تشكرى ) تنها جزاى عملى منظور است ، نه جزا و تلافى زبانى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰۵

و كلمه «شكر» و «شكور» هر دو به معناى ذكر نعمت ، و يادآورى آن در زبان و قلب و عمل است ، و منظور از آن در آيه شريفه به قرينه اينكه در مقابل جزا قرار گرفته تنها ثناى جميل زبانى است ، و آيه شريفه يعنى آيه «انما نطعمكم لوجه الله ...» خطابى است از اين طايفه به كسانى كه اطعامشان كردند، حال يا به زبان قال ، كه در اين صورت اين آيه يا حكايت سخن ايشان است ، و كلمه «قالوا» در تقدير آن است ، و تقديرش : «قالوا انما نطعمكم ...» است ، و خواسته اند به مسكين و يتيم و اسير اطمينان بدهند كه به احدى نخواهيم گفت ما افطار سه روز خود را به فلان و فلان داديم ، و آبروى شما را نمى ريزيم ، و بر شما منت نمى گذاريم ، و يا اينكه اطعامگران اصلا چنين سخنى به زبان نياورده اند، و جمله مذكور زبان حال ايشان است ، و خداى تعالى مى خواهد ايشان را به آن اخلاصى كه از باطن آنان خبر دارد بستايد، و بفهماند كه اين طايفه چنين مردمى بودند، و اطعامشان صرفا به خاطر خدا بود. إِنَّا نخَاف مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطرِيراً اينكه روز قيامت را عبوس شمرده از باب استعاره است ، و مراد از «عبوس بودن » آن ظهور كمال شدت آن براى مجرمين است ، و كلمه «قمطرير»- به طورى كه گفته اند - به معناى دشوار و سخت است . اين آيه در مقام بيان علت سخنى است كه از ايشان حكايت كرد، مى خواهد بفهماند چرا گفتند: «انما نطعمكم لوجه الله ...» و اينكه اگر عمل مذكور خود را تنها و تنها به خاطر خدا انجام دادند، و عبوديت خود را براى خدا خالص كردند، براى اين بود كه از آن روز سخت و دشوار مى ترسيدند، و براى بيان علت مذكور اكتفا نكردند به اينكه ما از آن روز مى ترسيم ، بلكه آن روز را به پروردگار خود نسبت داده ، گفتند: «ما از پروردگار خود از روزى مى ترسيم كه چنين و چنان است »، تا فهمانده باشند وقتى از اين اطعامشان چيزى غير از پروردگارشان را در نظر ندارند، پس ترسشان هم از غير او نيست ، همچنان كه اميدى هم به غير او ندارند، پس ترس و اميدشان همه از خدا است ، اگر از روز قيامت هم مى ترسند بدان جهت است كه روز پروردگارشان است ، روزى است كه خدا به حساب بندگانش مى رسد، و جزاى اعمال ايشان را مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰۶

و اگر در آيه «و يخافون يوما كان شره مستطيرا» نسبت ترس آنان را به خود قيامت داد، براى اين بود كه گوينده اين سخن خود آنان نبودند، بلكه خداى تعالى است كه قبل از اين آيه شدايد آن روز را به خودش ‍ نسبت داده ، و فرموده بود: «انا اعتدنا للكافرين سلاسل ...» و كوتاه سخن اينكه : مساءله خوفى كه اين طايفه در گفتار خود آوردند، خوف در مقام عمل است ، چون حساب عمل بنده با خدا است ، و بندگى لازمه لاينفك انسان است ، انسان به هر درجه از كمال برسد، و حتى به مقام عصمت و بى گناهى هم اگر برسد، باز هم بنده است ، و بنده ممكن نيست از خوف پروردگارش تهى باشد، همچنان كه فرمود: «ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم ». فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شرَّ ذَلِك الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضرَةً وَ سرُوراً «وقايه » به معناى حفظ كردن و از اذيت جلوگيرى نمودن است ، و وقتى گفته مى شود: «فلان لقى فلان بكذا»، معنايش اين است كه با او به چنين وضعى رو به رو شد، و كلمه «نضره » به معناى بهجت و خوش رويى ، و كلمه سرور در مقابل اندوه است . و معناى آيه اين است كه خداى تعالى ايشان را حفظ و شر آن روز را از ايشان منع كرد، و با بهجت و سرور با ايشان روبرو شد، پس اين طايفه در آن روز خوشحال و مسرورند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود «وجوه يومئذ ناضره ».

وصف نعمت هاى بهشتى ابرار كه در مقابل صبرشان در راه خدا داده شده اند

وَ جَزَاهُم بِمَا صبرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً منظور از «صبر» صبرشان در برابر مصيبت ، و در برابر اطاعت ، و از معصيت است ، چون اين طايفه در زندگى دنيا به جز وجه پروردگارشان طلبى نداشتند، اراده او را بر خواست خود مقدم مى داشتند، در نتيجه در برابر آنچه او براى آنان مقدر كرده بود، و هر محنت و مصيبتى كه براى آنان خواسته بود صبر مى كردند، و نيز بر امتثال هر فرمانى كه به ايشان داده بود، و بر ترك هر عملى كه ايشان را از آن نهى كرده بود صبر مى كردند، هر چند كه با خواست خودشان مخالف بود، و لذا خداى تعالى مشقت و زحمتى را كه در راه بندگى او تحمل كرده بودند به نعمت و راحت مبدل كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰۷

مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الاَرَائكِ لا يَرَوْنَ فِيهَا شمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً كلمه «ارائك » جمع كلمه «اريكه » است ، كه به معناى هر چيزى است كه به آن تكيه دهند، و كلمه «زمهرير» به معناى سرماى شديد است . و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى مشقت هايى را كه تحمل كردند به بهشت و نعمت مبدل كرد، در حالى كه اينان در آن بهشت بر تكيه گاهها تكيه داشتند، و در بهشت نه آفتابى مى بينند تا از گرماى آن متاذى شوند، و نه زمهريرى تا از سرماى آن ناراحت گردند. وَ دَانِيَةً عَلَيهِمْ ظِلَلُهَا وَ ذُلِّلَت قُطوفُهَا تَذْلِيلاً كلمه «ظلال » جمع ظل (سايه ) است ، و منظور از نزديكى سايه بر سر آنان اين است كه سايه بر سر آنان گسترده است ، پس كلمه «دانيه » در خصوص اين مورد هم معناى خود را دارد و هم معناى گس تردگى را مى دهد. و كلمه «قطوف » جمع قطف - به كسره قاف و سكون طاء - است ، و «قطف » به معناى ميوه چيده شده است . و «تذليل قطوف براى آنان » به اين معناست كه خداى تعالى ميوه هاى بهشتى را براى ايشان مسخر كرده ، و تحت فرمان و اراده آنان قرارداده ، به هر نحو كه بخواهند بدون هيچ مانع و زحمتى بچينند. وَ يُطاف عَلَيهِم بِئَانِيَةٍ مِّن فِضةٍ وَ أَكْوَابٍ كانَت قَوَارِيرَا كلمه «آنيه » جمع كلمه «اناء» به معناى ظرف است ، همانطور كه كلمه «اكسيه » جمع كساء است ، و «اكواب » جمع كوب ، به معناى ظرف آب است ، البته ظرفى كه مانند ليوان نه دسته داشته باشد و نه لوله ، و مراد از اينكه فرمود با چنين ظرفهاى نقره فام دور آنان طواف مى كنند، طواف كردن خدام بهشتى است كه براى اهل بهشت طعام و آب مى آورند، و توضيح بيشترش در ذيل آيه «و يطوف عليهم ولدان ...» مى آيد. قَوَارِيرَا مِن فِضةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيراً كلمه «قوارير» در اين آيه بدل است از قوارير در آيه قبلى . و بعضى گفته اند: منظور از نقره اى بودن قوارير تشبيه ظرفهاى بهشتى است ، كه از نظر صفا و زيبايى مانند ظرف نقره است نه اينكه حقيقتا از جنس نقره باشد. بعضى هم احتمال داده اند كه كلمه اى در آيه حذف شده باشد، و تقدير آن «قوارير من صفاء الفضه » باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰۸

و ضمير فاعلى در فعل «قدروها» به همان طايفه ابرار بر مى گردد، مى خواهد بفهماند ظرفهاى غذا و شراب را خود ابرار بر طبق ميل خود اندازه گيرى مى كنند، از غذا و شراب هر مقدارى كه بخواهند استفاده كنند ظرف آن غذا و شراب را هم به اندازه همان مقدار طعام و شراب اندازه گيرى مى كنند، و خلاصه چيزى از غذا و شرابشان در ظرف زياد و كم نمى آيد، آيه شريفه «لهم ما يشاون فيها»، و آيه «يفجرونها تفجيرا» نيز اشاره اى به اين معنا دارد. احتمال هم دارد ضمير به خدمتگزاران طوافگر برگردد، كه در باره آنان فرموده : «يطاف عليهم » و مراد اين باشد كه خدمتگزاران ظرفهاى غذا و شراب را به آن مقدار غذا و شرابى كه ابرار احتياج دارند اندازه گيرى مى كنند، در نتيجه چيزى از غذا و شرابشان در ظرفها نمى ماند، و كم هم نمى آيد. وَ يُسقَوْنَ فِيهَا كَأْساً كانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً بعضى از مفسرين گفته اند: در عرب مرسوم بوده كه از زنجبيل استفاده عطرو بوى خوش مى كرده اند، و آن را در جام نوشيدنيها مى ريختند، در اين آيه هم به ابرار وعده داده كه زنجبيل بهشتى را كه پاكيزه تر و خوشبوتر است در جام شرابشان مى ريزند. عَيْناً فِيهَا تُسمَّى سلْسبِيلاً يعنى «من عين » و يا «اعنى عينا» و يا «اخص عينا» خلاصه منصوب بودن عين يا به خاطر افتادن حرف جر «من » است ، و يا فعلى در تقدير است كه كلمه «عين » را به عنوان مفعول نصب داده ، راغب گفته : كلمه «سلسبيل » به معناى آبى سبك و لذيذ و برنده است . وَ يَطوف عَلَيهِمْ وِلْدَنٌ مخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتهُمْ حَسِبْتهُمْ لُؤْلُؤ اً مَّنثُوراً يعنى فرزندانى بهشتى پيرامون ابرار طواف مى كنند، كه هميشه طراوت و خرمى جوانى و زيبايى منظر را دارند. ولى بعضى گفته اند: «ولدان مخلدون » به معناى جوانانى است كه گوشواره معروف به «خلده » را به گوش دارند. و منظور از اينكه فرمود: تو گمان مى كنى كه لولو منثورند، اين است كه آن خدمتگزاران آنقدر صفاى لون دارند، و آنقدر چهره هايشان نورانى است كه نور رويشان به روى يكديگر مى تابد، تو گويى در مجالسى كه ايشان خدمت مى كنند لولو نثار كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰۹

وَ إِذَا رَأَيْت ثمَّ رَأَيْت نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً كلمه «ثم » - با فتحه اول - ظرف مكان است ، و جز در ظرف مكان استعمال نمى شود، و لذا بعضى گفته اند: معناى «رايت » ى اول ، اين است كه اگر چشم خود را بدانجا يعنى به بهشت بيفكنى ، در آنجا نعيمى مى بينى كه با زبان قابل وصف نيست ، و ملك كبيرى مى بينى كه با هيچ مقياسى نمى توان تقديرش كرد. بعضى ديگر گفته اند: كلمه «ثم » صله اى است كه موصولش حذف شده ،و تقدير كلام و «اذا رايت ما ثم من النعيم و الملك » است ، يعنى و اگر ببينى آنچه در آنجا از نعيم و ملك كه هست نعيم و ملكى كبير خواهى ديد، در نتيجه آيه مورد بحث نظير آيه «لقد تقطع بينكم » است ، از ميان علماى نحو كوفيان جائز دانسته اند كه موصول حذف بشود، وصله اش بماند، هر چند بصريها آن را جائز ندانسته اند. عَلِيهُمْ ثِيَاب سندُسٍ خُضرٌ وَ إِستَبرَقٌ ... ظاهرا كلمه «عاليهم » حال است از ابرار، و ضمير «هم » و ساير ضماير جمع هم به ايشان بر مى گردد، و كلمه «ثياب » فاعل آن حال است ، و كلمه «سندس » - همانطورى كه گفته اند - به معناى پارچه نازكى است كه از حرير بافته شده باشد، و كلمه «خضر» صفت كلمه «ثياب » است ، و كلمه «استبرق » به معناى پارچه اى است درشت باف كه از ابريشم بافته شده باشد، اين كلمه مانند كلمه «سندس » در اصل عربى نبوده ، بلكه از غير عرب گرفته شده ، و تغييرى بدان داده شده است . «و حلوا اساور من فضه » - مصدر «تحليه » كه فعل «حلوا» از آن مشتق است به معناى زينت دادن و آراستن است ، و كلمه «اساور» جمع سوار (النگو) است و راغب گفته اين كلمه معرب «دستواره » است . مقصود از «شراب طهور» كه در بهشت به ابرار نوشانده مى شود «و سقيهم ربهم شرابا طهورا» - خدايشان شرابى به ايشان نوشانيد كه طهور بود، يعنى در پاكى به حد نهايت بود، شرابى بود كه هيچ قذارت و پليدى را باقى نمى گذاشت ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۰

و يكى از قذارتهاى درونى آدمى غفلت از خداى سبحان ، و بى توجهى به اوست ، پس ابرار كه اين شراب طهور را نوشيدند محجوب از پروردگارشان نيستند، و لذا آنان مى توانستند خدا را حمد بگويند، همچنان كه قرآن فرموده : «و اخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين »، و ما در تفسير سوره حمد گفتيم : حمد وصفى است كه جز بندگان خالص خدا صلاحيت آن را ندارند، چون خود خداى تعالى فرموده : «سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّه لمخلصين ». خداى تعالى در جمله «و سقيهم ربهم » همه واسطه ها را حذف كرده ، و نوشاندن به ايشان را مستقيما به خودش نسبت داده ، و اين از همه نعمتهايى كه در بهشت به ايشان داده افضل است ، و چه بسا يكى از نعمت هايى باشد كه به حكم آيه «لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد» خواست خود بشر بدان نمى رسد. إِنَّ هَذَا كانَ لَكمْ جَزَاءً وَ كانَ سعْيُكم مَّشكُوراً در اين آيه شريفه دو احتمال هست ، يكى اينكه حكايت خطابى باشد كه از ناحيه خداى تعالى به هنگام پرداخت اجرشان به ايشان مى شود. و احتمال دوم اين است كه جمله يقال لهم - به ايشان گفته مى شود در تقدير باشد. و جمله «و كان سعيكم مشكورا» خود، انشاى شكر در برابر مساعى مرضيه و اعمال مقبوله ايشان است ، و خوشا به حالشان كه با چه كلام پاكيزه اى خطاب مى شوند.

اشاره به وجه اينكه در شمار نعم بهشتى ابرار، از حورالعين نام برده نشده است

اين را هم بايد دانست كه در آيات مورد بحث نعمت زنان بهشتى يعنى حور العين را جزو نعمت هاى بهشتى ذكر نكرده با اينكه در كلام مجيد خداى تعالى هر جا سخن از نعيم بهشت شده ، حور العين جزو مهم ترين آنها ذكر شده است . ممكن است از ظاهر جريان چنين فهميده شود كه علت آن اين بوده كه در بين ابرار مورد نظر آيات ، كسى از طايفه زنان بوده ، (و خداى تعالى براى رعايت حرمت او سخن از حور العين به ميان نياورده است ). تفسير روح المعانى همين معنا را از لطايف قرآن دانسته و گفته : در صورتى كه آيات در باره اهل بيت (عليهم السلام ) نازل شده باشد، ذكر نشدن حور العين از لطيف ترين نكات خواهد بود، آرى اگر تصريح به «ولدان مخلدون » كرده و نامى از حور العين نبرده ، به خاطر رعايت احترام بتول و قره العين رسول بوده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۱

بحث روائى

چند روابت حاكى از مدنى بودن سوره هل اتى

در كتاب «اتقان » سيوطى از بيهقى روايت كرده كه او در كتاب «دلائل النبوه » خود به سندى كه به عكرمه و حسين بن ابى الحسن داشته روايت كرده كه گفته اند: خداى تعالى از قرآن كريم سوره اقرء باسم ربك ، و سوره نو سوره مزمل را در مكه نازل كرد - تا آنجا كه گفته اند - و سوره هايى كه در مدينه نازل شد عبارتند از سوره ويل للمطففين ، بقره ، آل عمران ، انفال ، احزاب ، مائده ، ممتحنه ، نساء، اذا زلزلت ، حديد، محم د، رعد، الرحمان ، و هل اتى على الانسان ، - تا آخر حديث . و در همان كتاب از ابن الضريس روايت آورده كه در كتاب فضائل القرآن به سند خود از عثمان بن عطاء خراسانى ، از پدرش از ابن عباس روايت كرده كه گفت : هر وقت آغاز سوره اى در مكه نازل مى شد، در همان مكه نوشته مى شد، آنگاه خداى تعالى هر چه را مى خواست به آن اضافه مى كرد. و اولين سوره اى كه نازل شد، سوره اقرء باسم ربك ، و بعد از آن سوره ن ، و سپس سوره مزمل بود - تا آنجا كه گفت - و آنگاه در مدينه سوره بقره ، و سپس انفال ، و بعد از آن آل عمران ، آنگاه احزاب ، و سپس ممتحنه ، و بعد از آن نساء، و آنگاه اذا زلزلت ، و بعد از آن حديد، قتال ، رعد، الرحمان ، و انسان (دهر) نازل شد - تا آخر حديث . و در همان كتاب از بيهقى روايت كرده كه وى در كتاب دلائل به سند خود از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : اولين سوره اى كه از قرآن بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شد سوره «اقرء باسم ربك » بود، و بقيه حديث همان مطالبى است كه در حديث عكرمه و حسين آمده بود، و در حديث عكرمه و حسين سه تا از سوره هاى مكى را ساقط كرده اند، و آنها عبارتند از سوره فاتحه و اعراف و كهيعص . و در الدر المنثور است كه ابن الضريس و ابن مردويه و بيهقى ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : سوره انسان در مدينه نازل شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۲

رواياتى راجع به نزول سوره هل اتى در شاءن اميرالمؤ منين و فاطمه (عليهماالسّلام )

و نيز در همان كتاب آمده كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه «و يطعمون الطعام على حبه ...» گفته است ،اين آيه در على بن ابى طالب و فاطمه دختر رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده . مؤ لف : نمى توان گفت از سوره مورد بحث تنها آيه مذكور در حق آن دو بزرگوار نازل شده ، زيرا آيات قبل و بعد آن نيز از نظر سياق متصل به آن هستند، اگر آن آيه در مدينه نازل شده قطعا همه آنها در مدينه نازل شده است . و در تفسير كشاف است كه از ابن عباس روايت آمده كه حسن و حسين بيمار شدند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با جمعى از صحابه از ايشان عيادت كرد، مردم به على (عليه السلام ) گفتند چه خوب است براى بهبودى فرزندت - فرزندانت - نذرى كنى ، على و فاطمه ، و فضه كنيز آن دو نذر كردند كه اگر كودكان بهبودى يافتند سه روز روزه بدارند، بچه ها بهبودى يافتند، و اثرى از آن كسالت باقى نماند. بعد از بهبودى كودكان ، على از شمعون خيبرى يهودى سه من قرص جو قرض كرد، و فاطمه يك من آن را دستاس ، و سپس خمير كرد، و پنج قرص نان به عدد افراد خانواده پخت ، و سهم هر كسى را جلوش ‍ گذاشت تا افطار كنند، در همين بين سائلى (به در خانه آمده ) گفت :سلام بر شما اهل بيت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، من مسكينى از مساكين مسلمينم ، مرا طعام دهيد كه خدا شما را از مائده هاى بهشتى طعام دهد، خاندان پيامبر آن سائل را بر خود مقدم شمرده ، افطار خود را به او دادند، و آن شب را جز آب چيزى نخوردند، و شكم گرسنه دوباره نيت روزه كردند، هنگام افطار روز دوم طعام را پيش ‍ روى خود نهادند تا افطار كنند، يتيمى بر در سراى ايستاد، آن شب هم يتيم را بر خود مقدم و در شب سوم اسيرى آمد، و همان عمل را با او كردند. صبح روز چهارم كه شد على دست حسن و حسين را گرفت ، و نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند، پيامبر اكرم وقتى بچه ها را ديد كه چون جوجه ضعيف از شدت گرسنگى مى لرزند، فرمود: چقدر بر من دشوار مى آيد كه من شما را به چنين حالى ببينم ، آنگاه با على و كودكان به طرف فاطمه رفت ، و او را در محراب خود يافت ، و ديد كه شكمش از گرسنگى به دنده هاى پشت چسبيده (در نسخه اى ديگر آمده كه شكمش به پشتش چسبيده )، و چشمهايش گود افتاده از مشاهده اين حال ناراحت شد، در همين بين جبرئيل نازل شد، و عرضه داشت : اين سوره را بگير، خدا تو را در داشتن چنين اهل بيتى تهنيت مى گويد، آنگاه سوره را قرائت كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۳

مؤ لف : اين روايت به چند طريق از عطاء از ابن عباس نقل شده ، و بحرانى آن را در غايه المرام از ابى المويد موفق بن احمد صاحب كتاب فضائل امير المومنين ، و او به سند خود از مجاهد از ابن عباس نقل كرده ، و نيز از او به سند ديگرى از ضحاك از ابن عباس نقل كرده . و نيز از حموينى صاحب كتاب «فرائد السمطين » به سند خود از مجاهد از ابن عباس نقل كرده . و نيز از ثعلبى و او به سند خود از ابى صالح از ابن عباس نقل كرده است . و صاحب مجمع البيان از تفسير واحدى روايت كرده . در مجمع البيان به سند خود از حاكم ، و او به سند خود از سعيد بن مسيب ، از على بن ابى طالب روايت كرده كه فرمود: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ثواب قرآن پرسيدم ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مرا از ثواب سوره هاى قرآن به همان نحوى كه از آسمان نازل شده بود خبر داد. فرمود: اولين سوره اى كه در مكه نازل شد سوره فاتحه الكتاب بود، بعد از آن سوره اقرء باسم ربك ، و سپس سوره ن نازل شد - تا آنجا كه فرمود - و اولين سوره اى كه در مدينه نازل شد، سوره بقره ، سپس انفال ، بعد از آن آل عمران ، آنگاه احزاب ، سپس ممتحنه ، بعد از آن نساء، سپس اذا زلزلت ، بعد حديد، و آنگاه محمد، رعد، الرحمان و هل اتى نازل شد - تا آخر حديث . باز در مجمع البيان از ابو حمزه ثمالى روايت شده كه وى در تفسير خود گفته : حسن بن حسن ابو عبد اللّه بن حسن برايم حديث كرد كه اين سوره تماميش در مدينه در شاءن على و فاطمه (عليهماالسلام ) نازل شد. و در تفسير قمى از پدرش از عبد اللّه بن ميمون از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: نزد فاطمه (عليهاالسلام ) مقدارى جو بود، با آن عصيده اى درست كرد، (غذايى است كه جو را با روغن آغشته نموده و سپس مى پزند) همين كه آن را پختند و پيش روى خود نهادند تا تناول كنند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۴

مسكينى آمد و گفت خدا رحمتتان كند مسكينى هستم ، على (عليه السلام ) برخاست و يك سوم آن طعام را به سائل داد. چيزى نگذشت كه يتيمى آمد و گفت : خدا رحمتتان كند، باز على برخاست و يك سوم ديگر را به يتيم داد. پس از لحظه اى اسيرى آمد و گفت خدا رحمتتان كند باز على (عليه السلام ) ثلث آخر را هم به او داد، و آن شب حتى طعم آن غذا را نچشيدند، و خداى تعالى اين آيات را در شاءن ايشان نازل كرد، و اين آيات در مورد هر مؤ منى كه در راه خدا چنين كند جارى است . مؤ لف : اين قصه كه در روايت آمده خلاصه اى از داستان است ، و روايت را بحرانى هم در غايه المرام از كتاب اختصاص مفيد، و ابن بابويه در امالى به سند خود از مجاهد از ابن عباس ، و نيز به سند خود از خالد از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام )، و باز به سند خود از محمد بن عباس بن ماهيار، و او در تفسيرش به سند خود از ابى كثير زبيرى از عبد اللّه بن عباس روايت كرده اند، و در مناقب آمده كه اين حديث از اصبغ بن نباته روايت شده . و در احتجاج از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه حكايت گفتار آن جناب با مسلمانان بعد از مرگ عمر بن خطاب است فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه در باره او و فرزندانش اين آيه نازل شده باشد: «ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا». تا آخر سوره ؟ گفتند: نه . و در كتاب خصال در احتجاج على بر عليه ابو بكر آمده كه فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آيا صاحب آيه «يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا» منم يا تويى ؟ گفت : بلكه تويى .

چند روايت از طرق عامّه دالّ بر جضور مردى سياه نزدرسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) و نزول سوره هل اتى

و در الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه و ابن عساكر از پسر عمر روايت كرده اند كه گفت : از حبشه مردى نزد رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت : آيا اجازه هست سؤ الى بكنم ؟ فرمود: بپرس ، اما به منظور فهميدن بپرس .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۵

عرضه داشت يا رسول اللّه شما هم از نظر رنگ بر ما حبشى ها برترى يافته ايد و هم از نظر شكل و هم از نظر نبوت ، حال به نظر شما اگر من بدانچه تو ايمان آورده اى ايمان بياورم ، و بدانچه تو عمل مى كنى عمل كنم ، در بهشت با تو خواهم بود؟ فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست اوست آرى ، در بهشت سفيدى روى يك مسلمان سياه از هزار سال راه ديده مى شود. آنگاه فرمود: هر كس بگويد: «لا اله الا الله » نزد خدا عهدى داشته ، و هر كس بگويد: «سبحان اللّه و بحمده » صد و بيست و چهار حسنه برايش نوشته مى شود، و سوره «هل اتى على الانسان حين من الدهر... ملكا كبيرا» درباره او نازل شده است . مرد حبشى عرضه داشت : آيا ديدگان من هم در بهشت مى بيند آنچه را كه ديدگان تو مى بيند؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آرى . پس مرد حبشى ناله اى كرد تا جان به جان آفرين تسليم نمود. پسر عمر سپس اضافه كرد كه خودم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را ديدم كه جنازه او را با دست خود به قبرش سرازير مى كرد. و در همان كتاب است كه احمد در كتاب «الرهد» از محمد بن مطرف روايت كرده كه گفت : ناقلى موثق برايم حديث كرد كه مردى سياه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از تسبيح و تهليل مى پرسيد، عمر بن خطاب به او گفت : بس كن ديگر چقدر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را اذيت مى كنى . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: عمر ساكت باش . در اين هنگام سوره «هل اتى على الانسان حين من الدهر» بر آن جناب نازل شد، تا آنجا كه سخن از بهشت دارد، مرد سياه از شنيدن آن آيات فريادى كرد كه جانش ‍ با همان ناله در آمد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اين مرد از شوق بهشت از دنيا رفت . و باز در همان كتاب است كه ابن وهب از ابن زيد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين سوره را قرائت كرد: «هل اتى على الانسان حين من الدهر»، و اين سوره وقتى بر آن جناب نازل شد كه مردى سياه چهره نزد آن جناب بود، همين كه رسيد به صفت بهشت ، مرد سياه ناله اى سر داد و جانش از كالبدش بيرون آمد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: شوق به بهشت جان رفيقتان را بيرون كرد.

نقد و بررسى روايات فوق و اثبات نزول سوره در شاءن(اهل بيت (ع ) )

مؤ لف : اين سه روايت بر فرض كه صحيح باشند (و صرفنظر كنيم از اينكه هيچ تناسبى بين آيات آن با وضع آن مرد سياه ندارد) بيش از اين دلالت ندارد كه سوره وقتى نازل مى شد آن مرد سياه هم نزد آن جناب نشسته بوده ، و اما اينكه سبب نزول سوره داستان آن مرد بوده ، آن روايات دلالتى بر آن ندارد، و اين معنا در روايت آخرى روشن تر به چشم مى خورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱۶

و كوتاه سخن اينكه منافاتى ميان اين سه روايت با نزول سوره در شاءن اهل بيت (عليهم السلام ) وجود ندارد. علاوه بر اين ، روايت پسر عمر كه از ظاهرش بر مى آيد خود او در داستان آن مرد سياه حاضر بوده ، و با در نظر گرفتن اين معنا كه پسر عمر وقتى به مدينه هجرت كرد كودكى يازده ساله بوده ، خود شاهد بر اين است كه اين قصه در مدينه نازل شده . و نيز در الدر المنثور از نحاس از ابن عباس روايت كرده كه سوره انسان در مكه نازل شده . مؤ لف : اين روايت خلاصه حديث طويلى است كه نحاس آن را در كتاب «الناسخ و المنسوخ » آورده ، و خود سيوطى آن را در كتاب «اتقان » نقل كرده و اين حديث معارض با حديثى است كه با طرق بسيار از ابن عباس نقل كرد كه گفت : سوره انسان در مدينه و در شاءن اهل بيت (عليهم السلام ) نازل شد. از اين هم كه بگذريم سياق آيات اين سوره و مخصوصا آيه «يوفون بالنذر» و آيه «و يطعمون الطعام ...» سياق يك داستان واقعى است ، كه در خارج اتفاق افتاده ، و ذكر اسير در بين كسانى كه به دست آن ابرار اطعام شده اند، بهترين شاهد است بر اينكه اين آيات در مدينه نازل شده ، چون مسلمانان همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم در مكه قدرتى نداشتند تا اسير داشته باشند.