تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۲
چند وجه درباره مقصود از«انّها لا حدى الكبر» و «نذيرا للبشر»
إِنهَا لاحْدَى الْكُبرِ
مفسرين گفته اند: ضمير در اين جمله به كلمه «سقر» بر مى گردد و كلمه «كبر» جمع «كبرى » است .
و مراد از اينكه سقر يكى از بزرگترين است ، اين است كه سقر يكى از بزرگترين دواهى و تحولات است ، داهيه اى است كه هيچ داهيه ديگرى به آن پايه از عظمت نمى رسد، همچنان كه خود ما مى گوييم : فلانى يكى از رجال است ، يعنى در بين رجال نظيرى ندارد، و جمله مورد بحث جواب سوگند است .
و معناى آيه اين است كه : من به فلان و فلان سوگند مى خورم ، كه سقر يكى از بزرگترين تحولات و دواهى عالم است - بزرگترين آن - از نظر اينكه بشر را تهديد مى كند.
و بعيد نيست وجه سومى در بين باشد، و آن اين است كه كلمه «كلا» رد گفتار وليد در باره قرآن باشد، كه گفت : «ان هذا الا سحر يوثر ان هذا الا قول البشر» و ضمير «آنها» به قرآن برگردد، بدان جهت كه قرآن آيات است و گر نه مى بايد فرموده باشد «انه » و يا از باب مطابقت اسم «ان » با خبر آن باشد به اين معنا كه چون خبر «ان » يعنى كلمه «احدى » مونث است ضمير هم كه اسم آن است مونث آورده شده .
و معناى آيه اين است كه : نه ، آنطور كه وليد گفت نيست ، من به قمر و شب و صبح سوگند مى خورم كه قرآن - البته يعنى آياتش - از نظر انذار يكى از آيات كبراى الهى است .
بعضى هم گفته اند: جمله «انها لاحدى الكبر» تعليل است براى «كلا»، و سوگندهايى كه بعد از اين كلمه و آن تعليل فاصله شده براى تاءكيد است ، نه جواب سوگند، و جواب سوگند در تقدير است ، كه خود كلمه «كلا» بر آن دلالت مى كند.
نَذِيراً لِّلْبَشرِ
كلمه «نذير» مصدر و به معناى بيم رساندن است ، و اگر منصوب
آمده به خاطر اين بوده كه به نظر ما تميز، و به نظر بعضى حال از مطلبى است كه از سياق «انها لاحدى الكبر» فهميده مى شود، و به قول آن مفسر معنايش اين است كه قرآن در حالى كه بيمرسان است ، از آيات كبراى الهى است ، و به نظر ما معنايش اين مى شود كه قرآن از حيث انذار و بيم رسانى از آيات كبراى حق است . بعضى وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه قابل اعتناء نيست ، مثلا يكى گفته : صفت پيغمبر است ، و آيه متصل به اول سوره و تقدير آن «قم نذيرا للبشر فانذر» است . و آن ديگرى گفته : صفت خداى تعالى است . لِمَن شاءَ مِنكمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ اين جمله انذار را عموميت مى دهد به همه بشر، چه آنها كه ايمان بياورند و چه آنها كه نياورند و جمله «لمن شاء» بدل است از كلمه «بشر» و جمله «ان يتقدم ...» مفعول كلمه «شاء» است ، و منظور از «تقدم »، پيروى كردن از حق است كه مصداق خارجيش ايمان و اطاعت است ، و منظور از «تاخر»، پيروى نكردن است كه مصداقش كفر و معصيت است و معنايش اين است كه : از اين جهت از بزرگترين آيات الهى است كه نذير است براى همه بشر، چه آنهايى از شما كه حق را پيروى مى كنند، و چه آنهايى از شما كه حق را پيروى نمى كنند، و احدى نيست كه بى رابطه با قرآن باشد. بعضى گفته اند: جمله «ان يتقدم » در موضع رفع است تا مبتدا باشد، و جمله «لمن شاء» خبر آن است ، و مثل اين است كه بگويى : «لمن ترضا ان يصلى - كسى كه وضو گرفته مى تواند نماز بخواند» پس معنى مطلق است يعنى «كسى كه تقدم را بخواهد مى تواند متقدم شود، و كسى كه تاخر را بخواهد مى تواند متاخر باشد» و يا مثل كلام خداى تعالى است كه در جاى ديگر فرموده : «فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر»، و مراد از تقدم و تاخر، سبقت گرفتن و نگرفتن به سوى خير است . كلُّ نَفْسِ بِمَا كَسبَت رَهِينَةٌ حرف «باء» در «بما» به معناى باى فارسى و يا به معناى «بسبب » است ، و يا به معناى «در مقابل » است ، و كلمه «رهينه » به معناى رهن و گروگان است ، همچنان كه زمخشرى در كشاف گفته : كلمه «رهينه » در آيه «كل نفس بما كسبت رهينه » مونث رهين نيست ، كه كسى خيال كند چون كلمه نفس مونث است ، رهينه نيز مونث آمده ، چون اگر اين منظور هم در كار باشد باز
مى توانست مذكر بياورد، و بفرمايد «بما كسبت رهين » براى اينكه صيغه فعيل در صورتى كه به معناى مفعول باشد مذكر و مونث در آن يكسان است ، هم در مذكر مى آيد و هم در مونث ، بلكه اين كلمه اسمى است به معناى رهن ، مثل اينكه كلمه «شتيمه » اسم شتم است ، گويا فرموده : «كل نفس بما كسبت رهن ». معناى اينكه فرمود: «كلّ نفس بما كسبت رهينة » و مراد از استثناء «الا اصحاب اليمين » و معناى جمله بنا به گفته وى اين است كه : «هر نفسى در گرو است ، با آنچه كه كرده ، و يا به سبب آنچه كرده ، و يا در مقابل آنچه كرده است ». و گويا غنايت در «رهينه شمردن هر نفس » اين بوده كه خداى تعالى اين حق را به گردن خلق دارد كه با ايمان و عمل صالح او را بندگى كنند، پس هر نفسى از خلق نزد خدا محفوظ و محبوس است ، تا اين حق و اين دين را بپردازد، حال اگر ايمان آورد و عمل صالح كرد از گرو در آمده آزاد مى شود، و اگر كفر ورزيد و مرتكب جرم شد و با اين حال مرد، همچنان رهين و براى ابد محبوس است ، و اين يك نوع رهين بودن است ، غير آن نوع ديگر كه آيه «كل امرى ء بما كسب رهين » متعرض آن است و ما فرق ميان دو نوع رهين بودن را در سوره طور بيان كرديم . گفتيم آيه قبلى انذار را تعميم مى داد، اين آيه علت آن تعميم را بيان مى كند، چون وقتى نفس انسانى رهين كرده هاى خود باشد، قهرا هر نفسى بايد از آتش قيامت كه او را در صورت مجرم بودن و پيروى حق نكردن در آن حبس مى كنند دلواپس باشد كه ، همين دلواپسى تقوى است . إِلا أَصحَب الْيَمِينِ «اصحاب يمين » كسانى هستند كه در روز حساب نامه عملشان را به دست راستشان مى دهند، و اينان دارندگان عقايد حق و اعمال صالح از مؤ منين متوسط الحالند، كه نامشان به عنوان «اصحاب اليمين » در مواردى از قرآن كريم مكرر آمده و به همين جهت استثناى مورد بحث استثنايى است متصل . و آنچه از مجموع «مستثنى منه » و «مستثنى » استفاده مى شود اين است كه نفوس داراى عمل به دو قسم تقسيم مى شوند، يكى نفوسى كه رهين به كرده هاى خويشند، و اين نفوس مجرمين است ، و دوم نفوس آزاد شده از رهن ، و اين نفوس اصحاب يمين است ، و اما سابقون مقرب ، يعنى آنهايى كه خداى تعالى در بعضى از موارد كلامش قسم سوم براى دو قسم نامبرده شمرده ،
و فرموده : «و كنتم ازواجا ثلثه فاصحاب الميمنه ... اولئك المقربون » داخل در تقسيم مورد بحث نيستند، چون در اول قيد كرديم ، نفوس داراى عمل . و اما مقربين آن چنان در مستقر عبوديت استقرار يافته اند كه اصلا خود را صاحب نفس نمى دانند، تا چه رسد به اينكه صاحب عمل بدانند، هم نفس خود را ملك خدا مى دانند، و هم اعمالشان را، آنان نه در محضر خداى تعالى حاضر مى شوند، و نه به حسابشان رسيدگى مى شود، همچنان كه در آيه زير فرموده : «فانهم لمحضرون الا عباد اللّه المخلصين »، پس اين طايفه از تقسيم مورد بحث به كلى بيرونند. و از مفسرين حكايت شده كه بعضى از آنان اصحاب يمين را به ملائكه ، و بعضى ديگر به اطفال مسلمين ، و بعضى ديگر به كسانى كه در روز ميثاق در سمت راست آدم بودند، و بعضى ديگر به كسانى كه قرآن درباره آنان فرموده : «الذين سبقت لهم منا الحسنى - كسانى كه از طرف ما برايشان سرنوشت خوب نوشته شده » تفسير كرده اند. ولى همه اينها وجوهى ضعيف است كه ضعفش بر كسى پوشيده نيست .
سؤ ال بهشتيان از جهنميان به ما سلكم فى سقر؟ و پاسخ آنها
فى جَنَّتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ مَا سلَككمْ فى سقَرَ كلمه «فى جنات » خبرى است براى مبتدايى محذوف ، و اگر «جنات » را بدون الف و لام آورد و فرمود: «در بهشتهايى » براى تعظيم بهشت ها بود، خواست بفرمايد: در بهشت هايى كه از عظمت به حدى است كه وصفش قابل درك نيست . البته ممكن هم هست خبر نباشد، بلكه حال از «اصحاب يمين » باشد. و منظور از جمله «يتساءلون عن المجرمين » اين است كه مجموعه اهل بهشت از مجموعه مجرمين مى پرسند، نه اينكه هريك نفر از اهل بهشت از يك نفر از اهل دوزخ بپرسد. «ما سلككم فى سقر» - يعنى چه چيز شما را داخل سقر كرد؟ و اين سؤ ال بيانگر همان تسائل ، و از قبيل بيان جمله به جمله است ، و ممكن هم هست قولى در تقدير باشد، و تقدير كلام «قائلين ما سلككم فى سقر - در حالى كه مى گويند: چه چيز شما را داخل سقر كرد» بوده باشد.
قَالُوا لَمْ نَك مِنَ الْمُصلِّينَ ضمير جمع در «قالوا» به مجرمين بر مى گردد، و مراد از «صلوه » نماز معمولى نيست ، بلكه منظور توجه عبادتى خاص است به درگاه خداى تعالى ، كه با همه انحاى عبادتها يعنى عبادت در شرايع معتبر آسمانى كه از حيث كم و كيف با هم مختلفند مى سازد. وَ لَمْ نَك نُطعِمُ الْمِسكِينَ مراد از اطعام «مسكين » انفاق بر تهى دستان جامعه است ، به مقدارى كه بتوانند كمر راست كنند و حوائجشان برطرف شود. و اطعام مسكين اشاره است به حق الناس ، و صلات اشاره است به حق الله ، و اينكه اين دو قسم حق را عملا بايد پرداخت . وَ كنَّا نخُوض مَعَ الخَْائضِينَ منظور از «خوض » سرگرمى عملى و زبانى در باطل ، و فرو رفتن در آن است ، به طورى كه به كلى از توجه به غير باطل غفلت شود. وَ كُنَّا نُكَذِّب بِيَوْمِ الدِّينِ منظور از «يوم الدين » روز جزا است ، در نتيجه چهار خصلتى كه در اين آيات بر شمرد از خصائص مجرمين است ، كه مجرم يا هر چهار خصلت را دارد، و يا بعضى از آنها را، و چون پاسخگوى از اين سوالها مجموع مجرمينند صحيح است كه نسبت هر چهار را به همه مجرمين داده ، از قول ايشان بفرمايد: ما از نمازگزاران نبوديم ، و ما اطعام مسكين نمى كرديم ، و ما خائض بوديم ، و ما روز جزا را تكذيب مى كرديم . هر چند كه بعضى از فرد فرد آنان مبتلا به همه اين اوصاف نبوده ، بلكه مبتلا به بعضى از آنها باشد. حَتى أَتَانَا الْيَقِينُ اين جمله قيد تكذيب است ، مجرمين مى گويند: ما همچنان تكذيب كرديم تا آنكه يقين نزد ما آمد. مقصود از «يقين » كه در جواب مجرمين به سؤال بهشتيان (ما سلككم فى سقر) آمده است و در باره يقين گفته اند: منظور از آن در اين جا مرگ است ، و از اين جهت يقين بر مرگ اطلاق شده كه شكى در آمدنش نيست ، در نتيجه معناى آيه اين است كه : ما در دنيا روز جزا را همچنان تكذيب كرديم تا مرگ فرا رسيد، و با آمدنش زندگى دنيايى ما تمام شد. و خلاصه ما در تمام دوران زندگى دنيا روز جزا را تكذيب مى كرديم . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از يقين آن يقينى است كه به دنبال مشاهده نشانه هاى آخرت ، و نزديك شدن به حيات برزخى براى آدمى حاصل مى شود، آرى نزديكى هاى مرگ و بعد از مرگ انسان به حقانيت روز جزا يقين پيدا مى كند. و اين معنا معناى خوبى است .
فَمَا تَنفَعُهُمْ شفَعَةُ الشفِعِينَ در سابق آنجا كه پيرامون شفاعت بحث كرديم ، گفتيم كه اين آيه دلالت دارد بر اينكه روز قيامت اجمالا شفاعتى در كار هست ، ولى اين طايفه از شفاعت شافعان بهره مند نمى شوند، براى اينكه شفاعت شامل حالشان نمى گردد، و در همان بحث (كه در جلد اول اين كتاب گذشت ) روايات شفاعت را آورديم .
آيات ۴۹ - ۵۶، سوره مدثّر
فَمَا لهَُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ(۴۹) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّستَنفِرَةٌ(۵۰) فَرَّت مِن قَسوَرَةِ(۵۱) بَلْ يُرِيدُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُؤْتى صحُفاً مُّنَشرَةً(۵۲) َكلا بَل لا يخَافُونَ الاَخِرَةَ(۵۳) كلا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ(۵۴) فَمَن شاءَ ذَكرَهُ(۵۵) وَ مَا يَذْكُرُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ المَْغْفِرَةِ(۵۶) ترجمه آيات اينك چرا از ياد آن روز سخت خود (و از ذكر قرآن ) اعراض مى كنند؟ (۴۹). گويى گورخران گريزانى هستند (۵۰). كه از شير درنده مى گريزند (۵۱). بلكه هر يك از آنها مى خواهند كه برايشان صحيفه وحى آسمانى باز آيد (تا ايمان آرند) (۵۲). هرگز اين نخواهد شد (كه همه مقام رسالت يابند) چنين نيست كه پنداشتند بلكه از عذاب آخرت نمى ترسند (۵۳). چنين نيست كه آنها پنداشتند، قرآن محققا همه پند و اندرز است (۵۴). تا هر كه خواهد متذكر حق شود (۵۵). و هيچ كس پند نمى گيرد جز آنكه خدا بخواهد (يعنى بدون مشيت الهى كسى بهشتى و سعادتمند نخواهد شد) او اهل تقوى و اهل آمرزش و مغفرت است (۵۶).
بيان آيات در اين آيات نتيجه گيرى از مطالب يعنى وعد و وعيدهاى گذشته را به صورت تعجب از اعراض كفار از تذكرات قرآن و تنفرشان از حق صريح بيان كرده ، گويا فرموده : وقتى جريان بدين قرار است عقلا واجب مى شود كه دعوت حق را اجابت نموده ، به وسيله تذكرات قرآن متذكر شود، پس بسيار عجيب است كه چطور باز هم از اين تذكر روى بر مى تابند، نه ، نه ، علت اصلى اين است كه اينان به رسالت ايمان ندارند، و تك تكشان توقع دارند كه كتابى از خدا بر يك يك آنان نازل گردد، نه ، بلكه علت اين است كه از آخرت ترس ندارند، و در نتيجه از وعيد و تهديدهاى قرآن مرتدع نمى شوند. آنگاه روى سخن را به خود آنان كرده ، مجددا آن تذكره را بر آنان عرضه مى كند، و در قبول و رد آن مخيرشان نموده ،تا اگر خواستند قبول كنند، و اگر خواستند رد كنند، ليكن بايد بدانند كه در اين خواستن مستقل نيستند و نمى توانند با خواست خود خداى سبحان را عاجز سازند، و به همين جهت نمى توانند متذكر شوند، مگر وقتى كه خدا بخواهد، و حكم قدر به طور قطع در ميان آنان نيز جارى است . فَمَا لهَُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ اين جمله تفريعى است بر تذكره و اندرزى كه قبلا گذشت ، و استفهام در اين جمله براى برانگيختن تعجب است ، و كلمه «لهم » متعلق است به كلمه «كان » اى كه حذف شده ، و تقدير كلام «فما كان لهم » است . و كلمه معرضين حال است از ضمير «هم » و جمله «عن التذكره » متعلق به كلمه «معرضين » است . و معناى جمله اين است : حال كه مطلب چنين است ، پس چه شد - چه پيش آمد - براى مشركين كه تذكره قرآن را تكذيب مى كنند، در حالى كه از آن روى گردانند. و خلاصه چرا با اينكه واجب بود بر آنان كه قرآن را تصديق كنند، و بدان ايمان آورند از آن اعراض نمودند، و اين جاى تعجب است .
تشبيه كفّار اعراض كننده از قرآن ، به گورخران رميده از شير، و بيان انگيزه آنان درتكذيب
كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّستَنفِرَةٌ فَرَّت مِن قَسوَرَةِ حال كفار را در اعراض از تذكره تشبيه كرده به «حمر» كه جمع حمار است ، و البته منظور حمار وحشى يعنى گورخر است ، و «استنفار» به معنى نفرت است ، و كلمه «قسوره » به معناى شير و شكارچى است ، چون به هر دو معنا تفسير شده ، و معناى آيه اين است كه : اين كفار در حالى از تذكره نفرت و اعراض مى كنند كه گويى خران وحشى اند، و از شير و يا شكارچى مى گريزند.
بَلْ يُرِيدُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُؤْتى صحُفاً مُّنَشرَةً منظور از «صحف منشره » كتاب آسمانى بر دعوت حق است ، در اين كلام با آمدن كلمه «بل » از سخن قبلى اعراض شده ، مى فرمايد اعراضشان از تذكر، صرفا به خاطر نفرت نيست ، بلكه هر فردى از ايشان توقع دارد كه كتابى از ناحيه خدا و مشتمل بر آنچه قرآن مشتمل بر آن است نازل شود. و اين نسبتى كه به كفار داده كنايه است از استكبار آنان نسبت به خداى سبحان ، مى فرمايد اينان به شرطى حاضرند دعوت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بپذيرند، و آن را رد نكنند كه براى هر يك از ايشان مستقلا كتابى آسمانى نازل شود، و اما دعوت از طريق رسالت را به هيچ وجه نمى پذيرند، هر چند كه حق باشد و معجزاتى روشن آن را تاءييد كند. پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار كفار است كه گفتند: «لن نومن حتى نوتى مثل ما اوتى رسل الله ». و نيز در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار امت ها به رسولان خويش است «ان انتم الا بشر مثلنا»، و اساس اين گفتار و حجت آنان بر نفى رسالت رسولان ، در سابق بيان شد. بعضى گفته اند: آيه شريفه در معناى سخنى است كه كفار مكه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفتند، و قرآن را چنين حكايت مى كند: «و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه ». ليكن اين سخن درست نيست ، براى اينكه مدلول آيه مورد بحث اين است كه بر يك يك آنان صحفى منشره نازل شود، غير از آنچه بر ديگران نازل شده ، و آيه سوره اسرى اين را نمى گويد،بلكه مدلول آن اين است كه يك كتاب از آسمان بر پيامبر نازل شود كه همه آن را بخوانند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد كفار اين بوده كه كتابهايى از آسمان به نام يك يك آنان نازل شود، و در آنها به هر يك از آنان بگويد: فلانى ! بايد به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان بياورى )). بعضى ديگر گفته اند: مرادشان اين بوده كه كتابى از آسمان بر آنان نازل شود، و در آن برائت از عذاب و مژده نعمتى فراوان به آنان بدهد، تا ايمان بياورند، و گر نه همچنان بر كفر خود مى مانند. بعضى وجوهى ديگر گفته اند، كه از سياق آيه به دور است ، و بيانش گذشت .
پاسخ به دو توقع بيجاى كافران در امر رسالت ونزول كتاب آسمانى
َكلا بَل لا يخَافُونَ الاَخِرَةَ اين جمله رد توقع بيجاى آنان است ، به اين بيان كه دعوت رسالت يك ادعاى بى دليل نيست ، بلكه آيات و معجزات روشن و دليلهاى قطعى جاى هيچ شكى براى كسى باقى نمى گذارد، پس حجت خدا بر رسولش و بر ديگران به طور مساوى قائم و تمام است ، و حاجتى نيست به اينكه براى هر يك از افراد دعوت شده به دين صحفى منشره نازل شود. علاوه بر اين رسالت نيازمند به طهارت ذات و صلاحيت نفس است ، آن طهارت و صلاحيتى كه نفوس ساير مردم فاقد آنند، همچنان كه اين معنا از پاسخى كه خداى تعالى به توقع كفار داده فهميده مى شود، كفار گفته بودند: «لن نومن حتى نوتى مثل ما اوتى رسل الله »، در پاسخ فرمود: «اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ». «بل لا يخافون الاخره » - كلمه «بل » براى اعراض از مطلب قبلى است كه مى فرمود: «توقع دارند كه بر يك يك آنان صحفى منشره نازل شود» مى خواهد بفرمايد اين پيشنهادشان يك پيشنهاد جدى نيست ، بهانه اى است كه مى خواهند به وسيله آن خود را از گير دعوت دين رها سازند، و علت حقيقى كفر و تكذيبشان به دعوت دينى اين است كه اينان از آخرت نمى ترسند، و اگر مى ترسيدند ايمان مى آوردند، و بعد از تماميت حجت و وجود آيات بينات هرگز پيشنهادى نمى كردند. كلا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ اين جمله رد و منع دومى از پيشنهاد كفار است ، و معنايش اين است كه : ما چنين كتابى نازل نمى كنيم ، قرآن براى تذكره و اندرز كافى است ، و ما از قرآن چيزى بيش از اين نخواسته ايم ، اثر اين قرآن همان جزايى است كه نزد ما براى مطيع و عاصى آماده شده است .
فَمَن شاءَ ذَكرَهُ يعنى هر كه بخواهد از آن پند مى گيرد چرا كه دعوت و موعظه قرآن اجبارى نيست و در ظرف اختيار و آزادى اراده دعوت مى كند. وَ مَا يَذْكُرُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ المَْغْفِرَةِ
فعل اختيارى نسبت به انسان ممكن و نسبت به خدا ضرورى التحقق است
اين آيه توهمى را دفع مى كند كه ممكن است از جمله «فمن شاء ذكره » به ذهن كسانى بيايد و خيال كنند اختيار به دست خودشان است ، و خود مستقل در اراده اند، و اگر نخواستند متذكر شوند بر خدا غالب گشته ، و او را در به كرسى نشاندن اراده خود عاجز ساخته اند، او خواسته بود اينان متذكر بشوند، و اينان خواستند نشوند و نشدند. و حاصل دفع اين است كه : حكم قدر در افعال آنان مانند همه چيز ديگر جارى است ، و تذكر آنان - البته اگر متذكر شوند - هر چند فعل اختيارى و صادر از ايشان است ، و اكراه و اجبارى در كار نيست ، خداى تعالى هم خواسته تا به اختيار خود متذكر شوند، به اين معنا خداى تعالى هيچ وقت از هيچ انسانى با خواست تكوينيش نخواسته كه فلان عمل را بى اختيار انجام بدهد، بلكه اراده تكوينى كرده كه هر چه مى كند به اختيار و اراده خود كند، پس فعل اختيارى در عين اينكه نسبت به انسان فاعل نسبت امكان دارد، در عين حال نسبت به اراده الهى ضرورى التحقق است ، و گر نه محقق نمى شد. «هو اهل التقوى و اهل المغفره » - يعنى او اهليت آن را دارد كه از او پروا شود، چون او ولايت مطلقه بر هر چيز دارد، و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست ، و نيز اهليت آن را دارد كه پروا كنندگان خود را بيامرزد، چون او آمرزگار رحيم است . و اين جمله يعنى جمله «هو اهل التقوى و اهل المغفره » مى تواند تعليل جمله قبل يعنى «انه تذكره فمن شاء ذكره » باشد كه روشن است ، و نيز جمله «و ما يذكرون الا ان يشاء الله » را تعليل كند، چون اهل تقوى و اهل مغفرت بودن خداى تعالى وقتى صحيح و تمام است كه داراى اراده اى نافذ در اراده ها و اعمال خلق باشد، و خلاصه خلق در آنچه مى خواهند آزاد نباشند، و با تمرد و استكبار خود خدا را عاجز نسازند.
بحث روائى
چند روايتى درباره مراد از اينكه كقار مى خواستند به هر كدام صحفى منشّره داده شود
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در جمله «بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره » فرموده : ((شان نزول اين آيه آن بود كه مردم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گفته بودند: اى محمد به ما چنين رسيده كه در بنى اسرائيل هر كس مرتكب گناهى مى شد صبح ، گناه و كفاره گناه خود را در نوشته اى پهلوى سرش مى ديد، (چرا در اين امت چنين نيست ؟). جبرئيل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شد، و عرضه داشت : قوم تو سنت جاريه در بنى اسرائيل در باره گناهان را خواستند، اگر بخواهند ما با ايشان نيز همان رفتار را مى كنيم ، و آنان را به همان عذابهايى كه بنى اسرائيل را گرفتيم مى گيريم ، و مردم حس كردند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دوست ندارد كه چنين سنتى در امتش جريان يابد. مؤ لف : اين داستان با لحن آيه نمى سازد و در خود روايت هم اشاره اى است به اينكه اين قصه معتبر نيست ، (چون در آخرش آمده : حس كردند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دوست ندارد...). و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از سدى از ابى صالح روايت كرده اند كه گفت : مردم گفتند اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در ادعايش صادق است اين معجزه را بياورد كه هر روز صبح زير سر هر يك از ما نوشته اى ديده شود، كه در آن نوشته باشد تو اى فلانى از آتش دوزخ برائت و امنيت دارى ، در پاسخ اين آيه نازل شد: «بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ». مؤ لف : سياق آيات و ردعى كه در آن است ، با اين قصه سازگار نيست . و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر، از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير آيه «بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره » گفته : يعنى در هر صبح نامه اى از خداى تعالى به يك يك آنان برسد به اين مضمون : «اين نامه اى است از رب العالمين به فلان بن فلان » همينكه از خواب برمى خيزد نامه را پهلوى سرش ببيند، و آن را بخواند. مؤ لف : آنچه در اين روايت آمده قابل انطباق با مضمون روايت قبلى ، و هم با بيانى است كه ما در معناى آيه داشتيم . و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير آيه «بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره » گفته عده اى از مردم به محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گفتند اگر خيلى دوست دارى پيرويت كنيم بايد كتابى براى خصوص ما نازل شود، و به ما فرمان دهد تا تو را پيروى كنيم .
مؤ لف : اين روايت قابل انطباق با آن نظريه اى است كه در تفسير اين آيه گذشت ، و مى گفت : آيه مورد بحث همان را مى گويد كه آيه «ولن نومن لرقيك ...» بيانش مى كند، و خلاصه اينكه مى توان احتمال داد صاحب آن نظريه ، نظريه خود را از اين روايت گرفته ، و اشكال ما به اين نظريه گذشت . رواياتى درباره معناى «هو اهل التقوى و اهل المغفرة » و در تفسير قمى در ذيل آيه «هو اهل التقوى و اهل المغفره » آمده كه امام فرمود: يعنى خدا اهليت آن را دارد كه از او پروا كنند و اهليت آن را دارد كه بيامرزد. و در كتاب توحيد به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه «هو اهل التقوى و اهل المغفره » فرموده : خداى عز و جل مى فرمايد: من اهليت آن را دارم كه از من پروا شود، و بنده ام چيزى را شريكم نگيرد، و من اهليت آن را دارم كه اگر بنده اى شريكى برايم نگيرد داخل بهشتش كنم . و نيز فرموده : خداى تبارك و تعالى به عزت و جلال خود سوگند ياد كرده كه احدى از اهل توحيد را به آتش نسوزاند. و در الدر المنثور است كه ، ابن مردويه از عبد اللّه بن دينار روايت آورده كه گفت : من از ابو هريره و ابن عمر و ابن عباس شنيدم كه مى گفتند: شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد معناى جمله «هو اهل التقوى و اهل المغفره » چيست ؟ فرمود: خداى تعالى مى فرمايد من اهليت آن را دارم كه خلق از من پروا كند، و كسى و چيزى را شريكم نكند، كه اگر پروا كرد و شريكى برايم قرار نداد، در آن صورت من اهليت آن را دارم كه ما سواى شرك را بيامرزم . مؤ لف : در معناى اين روايت روايات زيادى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده است . سوره قيامت
آيات ۱ - ۱۵، سوره قيامت
سوره قيامت مكى است و چهل آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَمَةِ(۱) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ(۲) أَ يحْسب الانسنُ أَلَّن نجْمَعَ عِظامَهُ(۳) بَلى قَدِرِينَ عَلى أَن نُّسوِّى بَنَانَهُ(۴) بَلْ يُرِيدُ الانسنُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ(۵) يَسئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ(۶) فَإِذَا بَرِقَ الْبَصرُ(۷) وَ خَسف الْقَمَرُ(۸) وَ جُمِعَ الشمْس وَ الْقَمَرُ(۹) يَقُولُ الانسنُ يَوْمَئذٍ أَيْنَ المَْفَرُّ(۱۰) َكلا لا وَزَرَ(۱۱) إِلى رَبِّك يَوْمَئذٍ المُْستَقَرُّ(۱۲) يُنَبَّؤُا الانسنُ يَوْمَئذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ(۱۳) بَلِ الانسنُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ(۱۴) وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ(۱۵) ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . چنين نيست (كه كافران پنداشتند)، قسم به روز (بزرگ ) قيامت (۱). و قسم به نفس بسيار ملامت كننده (۲). آيا آدمى پندارد كه ما ديگر ابدا استخوانهاى (پوسيده ) او را باز جمع نمى كنيم ؟ (۳). بلى ما قادريم كه سرانگشتان او را هم درست گردانيم (۴). بلكه انسان مى خواهد مادام العمر گناه كند (۵). (كه دايم با شك و انكار) مى پرسد كى روز قيامت (و حساب ) خواهد بود؟ (۶). (بگو) روزى كه چشمها از وحشت و هول خيره بماند(۷)
و ماه (تابان ) تاريك شود (۸). و ميان خورشيد و ماه جمع گردد (۹). و در آن روز انسان (زشت كار) گويد: (اى واى از سختى عذاب ) كجا مفر و پناهى خواهد بود؟ (۱۰). هرگز مفرى نيست (۱۱). آن روز جز درگاه خدا هيچ آرامگاهى نيست (۱۲). آن روز آدمى به هر نيك و بدى كه در مقدم و موخر عمر كرده از نتيجه همه آگاه خواهد شد (۱۳). بلكه انسان خود بر نيك و بد خويش به خوبى آگاهست (۱۴). و هر چند (پرده هاى ) عذر بر (چشم بصيرت ) خود بيفكند (۱۵).