تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۸
چند وحه در معناى آيه : «قم اللّيل الّا قليلا...» قُمِ الَّيْلَ إِلا قَلِيلاً نِّصفَهُ أَوِ انقُص مِنْهُ قَلِيلاً أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاً مراد از «قيام در ليل » قيام در شب براى نماز است ، پس كلمه «ليل » مفعول فيه است ، كه مجازا مفعول به واقع شده ، مثل اينكه مى گويند: «دخلت الدار - داخل شدم خانه را»، كه حقيقتش «دخلت فى الدار - داخل شدم در خانه است ». بعضى گفته اند: معمول «قم » در تقدير است ، و كلمه «ليل » به خاطر ظرفيت منصوب شده ، و تقدير كلام «قم الى الصلاه فى الليل » است ، و جمله «الا قليلا» استثنا از كلمه «ليل » است . و از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله «نصفه او انقص منه قليلا او زد عليه »، بدل باشد از جمله «الليل الا قليلا»، كه متعلق تكليف «قم » است ، و دو ضمير «منه » و «عليه » به كلمه «نصف »، و ضمير در «نصفه » به كلمه «ليل » بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه نيمى از شب را بپاخيز، و يا كمى از نصف كم كن ، و يا اندكى بر نصف بيفزا، و اين ترديد بين سه امر ترديد تخيير است ، مى خواهد بفرمايد: مخيرى بين اينكه درست نيمى از شب را زنده بدارى ، و يا كمى كمتر از نصف ، و يا كمى بيشتر از آن را. بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه «نصفه » بدل از مستثنى ، يعنى كلمه «قليلا» است ، و اگر اينطور باشد، معنا چنين مى شود: شب را بپا خيز الا نصف آن را، و يا از نصف كمى كمتر كن ، يعنى بيشتر از نصف را بپا خيز، و يا كمى زيادتر كن ، يعنى كمتر از نصف بپا خيز. و در اين صورت بر عكس وجه قبلى جمله بدل ، ابهام را از مستثنى به مطابقه و از مستثنى منه به التزام بر مى دارد. و اين دو وجه هر چند در نتيجه يكى هستند، و ليكن وجه قبلى زودتر به ذهن مى رسد، چون احتياج به رفع ابهام كردن به وسيله بدل از متعلق حكم ، سابقه بيشترى دارد، تا احتياج به رفع ابهام از توابع و ملحقات آن . پس بدل بودن جمله «نصفه ...» از كلمه «ليل » كه لازمه آن رفع ابهام از متعلق تكليف است به دلالت مطابقى زودتر به ذهن مى رسد، از اينكه بدل باشد از كلمه «قليلا». بعضى ديگر گفته اند: كلمه «نصفه » بدل از ليل است ، و ليكن مراد از قليل ، قليل از شبهاست ، نه قليل از ساعتهاى يك شب ، و معناى آيه اين
است كه : همه نيمه شب ها بر خيز، يا شبهاى اندكى از آن كم كن ، و يا شبهاى اندكى بر آن اضافه كن ، و منظور از اين شبهاى اندك آن شبهايى است كه انسان عذر دارد، يا بيمار است ، و يا خواب بر او غلبه كرده و يا عذرى ديگر دارد. و اين وجه عيبى ندارد، جز اينكه وجه اول زودتر به ذهن مى آيد. «و رتل القران ترتيلا» - «ترتيل قرآن » به معناى تلاوت آن است به نحوى كه حروف پشت سر هم آن روشن و جداى از هم بگوش شنونده برسد، و اين جمله عطف است بر جمله «قم الليل »، و معناى آن دو اين است كه شب برخيز و قرآن را به ترتيل بخوان . و ظاهرا مراد از ترتيل قرآن ، ترتيل آن در نماز، و يا اصلا منظور از قرآن خود نماز است ، و خداى تعالى نظير اين تعبير را از نماز كرده ، مثلا فرموده : «اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق الليل و قران الفجر ان قران الفجر كان مشهودا». بعضى گفته اند: مراد آيه شريفه اين است كه قرائت قرآن را واجب كند نه نماز را.
بيان جهات مختلف سنگين بودن قرآن (انّا سنلقى عليك قولا ثقيلا) و چند وجه در اين باره
إِنَّا سنُلْقِى عَلَيْك قَوْلاً ثَقِيلاً «ثقل » - سنگينى - كيفيت خاصى براى جسم است ، و خاصيت آن اين است كه حمل چنين جسمى و جابجا كردن آن دشوار است ، و چه بسا همين كلمه در غير جسم ، مثلا در امور معنوى هم به عنوان استعاره استعمال مى شود، مثلا مى گويند درس امروز سنگين بود، يعنى تحمل آن براى فهم و درك شاگردان دشوار بود و يا مى گويند سخنرانى امروز كه همه اش نظريه هاى علمى دقيق بود براى عوام سنگين بود، كه در اين گونه تعبيرها كلمه سنگين در غير جسم به كار رفته ، در امور معنوى كه درك آن دشوار است و يا حقايقى در بر دارد كه رسيدن به آن سخت است ، و يا فرمانهايى را متضمن است كه امتثال آن و مداومت بر انجام آن دشوار است . قرآن كريم كه كلام الهى است به هر دو اعتبار ثقيل است ، اما از حيث فهم معنايش ثقيل است براى اينكه كلامى الهى است كه پيامبر آن را از ساحت عظمت و كبريايى گرفته ، و معلوم است چنين كلامى را نمى فهمد مگر نفوس طاهر از هر پليدى ، نفوسى كه از هر سببى قطع اميد كرده و تنها به خداى سبحان كه مسبب الاسباب است دل بسته ، كلامى است الهى و كتابى است عزيز، كه ظاهر و باطنى دارد، تنزيل و تاويلى دارد، تبيان براى هر چيز است ، و سنگينى آن از حال و وضع رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مشهود بود، همه مى ديدند كه در هنگام گرفتن آن دچار برحاء - حالتى شبيه بيهوشى - مى شد، و اين معنا در روايات بسيار زياد آمده .
و اما از حيث تحقق بخشيدن به حقايق معارفش ، و ساده تر بگويم توحيد و معارف اعتقادى و اخلاقيش را در خود پياده كردن ، آنقدر سنگين است كه در بيان سنگينيش كافى است آيات زيرا را بخوانيم كه مى فرمايد: «لو انزلنا هذا القران على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه اللّه و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون و و لو ان قرانا سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى » كه در اولى مى فرمايد كوه تحمل آن را ندارد كه قرآن بر او نازل شود، و اگر بر كوه نازل مى شد كوه خاشع و از ترس خدا پاره پاره مى شد، و در دومى از اين معنا خبر داده كه با اين قرآن مى توان كوهها را به حركت در آورد، و زمين را پاره پاره كرد، و با مردگان سخن گفت . قرآن كريم نه تنها به آن دو اعتبار سنگين است ، بلكه به اعتبار پياده كردنش در جامعه و دعوت مردم به اينكه مراسم دين حنيف را بپا دارند، و خلاصه برترى دادن اين دين حنيف بر ساير اديان نيز سنگين است ، شاهد سنگينيش مصائب و ناملايماتى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در راه خدا تحمل كرد، و آزارهايى است كه براى خدا چشيد، كه آيات قرآن هم پاره اى از انواع ايذاءها و استهزاءها و خطاكاريهايى كه آن جناب از مشركين و كفار و منافقين و بيماردلان ديد حكايت كرده است . پس اينكه مى فرمايد: «انا سنلقى عليك قولا ثقيلا» منظور از «قول ثقيل » همين قرآن عظيم است ، به دليل اينكه اين آيات را كه در اول بعثت نازل شده براى هر كس بخوانى همين به ذهنش مى رسد، مفسرين هم قول ثقيل را به قرآن تفسير كرده اند. اين آيه در مقام تعليل حكمى است كه جمله «قم الليل ...» بر آن دلالت دارد، در نتيجه به مقتضاى سياق - با در نظر گرفتن اينكه خطاب به خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است - اين معنا را مى رساند كه اگر گفتيم شب زنده دارى كن ، و در شب با خواندن نماز متوجه درگاه ما شو، براى اين بود كه خود را براى كرامت قرب و شرف حضور، و افتخار همكلامى با ما آماده سازى ، تا ما قول ثقيلى را بر تو القاء كنيم .
بنابر اين ، نماز شب راهى است كه آن جناب را به چنين موقعى كريم منتهى مى سازد. در جاى ديگر هم خداى سبحان نماز شب را راه به سوى خدا خوانده ، مى فرمايد: «ان هذه تذكره فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا». خداى سبحان در آيه زير وعده بيشترى داده ، فرموده : «و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا» كه در تفسير همين آيه معناى مقام محمود را بيان كرديم . و وقتى يكى از جهات سنگينى قرآن سنگينى معارف آن ، و نيز پذيرفتن شرايع و احكام آن است قهرا بر امت هم ثقيل خواهد بود، همانطور كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سنگين بود، پس معناى آيه اين است كه : ما به زودى به تو وحى مى كنيم قولى را كه هم بر خودت سنگين است و هم بر امتت ، اما سنگينى آن بر خود تو از جهت صعوبت تحقق حقائق آن ، و از جهت مصائبى است كه در طريق ابلاغ آن خواهى ديد، و سلب راحت و فراغتى است كه از تو خواهد شد، و از جهت مجاهدت نفس و انقطاع به سوى خدا، و زحماتى است كه لازمه گرفتن وحى است . و اما سنگينى آن بر امتت از اين جهت است كه آنها هم در پاره اى از جهات ياد شده با تو شريكند، از آن جمله تحقق دادن به حقائق قرآن در نفس ، و نيز پيروى او امر و نواهى خدا و رعايت حدود آن است ، كه هر طايفه از طوايف امت به قدر وسع و طاقتش بايد اين رنجها را تحمل كند.
اقوال ديگر مفسرين در بيان سنگينى قرآن
مفسرين در اينكه سنگينى قرآن چه معنا دارد، اقوالى ديگر دارند. يكى اينكه : قرآن عظيم الشان و متين و مستدل است ، همچنان كه خود ما مى گوييم : اين كلام وزين و سنگين است ، يعنى در موقع خود واقع شده است . يكى ديگر اينكه : قرآن در ميزان روز قيامت سنگين است ، حال يا حقيقتا سنگين است و يا مجازات و به اين عنايت كه ثوابى كه در برابر قرآن به اشخاص مى دهند بسيار و مهم است .
يكى ديگر اينكه : قرآن بر كفار و منافقين سنگين است ، براى اينكه هم اعجاز دارد كه نه مى توانند مثلش را بياورند و نه مى توانند قبولش كنند، و هم اينكه مشتمل بر تهديد عليه ايشان است . يكى ديگر اينكه : سنگينى قرآن كنايه است از بقاى آن در طول روزگار، چون يكى از خصوصيات هر چيز سنگين ، اين است كه در جاى خود ثابت بماند. و بعضى ديگر وجوهى ديگر گفته اند كه هر چند هر كدام در جاى خود صحيح و بى عيب است ، و ليكن وجهى كه ما آورديم چيزى است كه از ظاهر آيه به ذهن مى آيد. إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشدُّ وَطئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً(۶) إِنَّ لَك فى النهَارِ سبْحاً طوِيلاً آيه اولى در اين مقام است كه بيان كند چرا شب را براى اين نماز اختيار كرديم ، و آيه دوم در مقام اين است كه بيان كند چرا روز را انتخاب نكرديم همچنان كه آيه قبلى كه مى فرمود: «انا سنلقى عليك قولا ثقيلا» در مقام بيان اين بود كه اصلا چرا نماز شب تشريع شد. چند قول در معناى دو آيه : «ان ناشئة الليل اشد وطاء واقوم قيلا ان لك فى النهارسبحا طويلا در آيه مورد بحث در كلمه ((ناشئه » دو احتمال هست : يكى اينكه مانند كلمه «عافيت » و «عاقبت » مصدر، و به معناى نشئه و حدوث و تكون باشد. و دوم اينكه اسم فاعل از ماده نشئه باشد، كه به موصوف خود اضافه شده ، هر كدام كه باشد مراد از آن ، شب است ، و اگر حادثه را بر شب اطلاق كرده ، نظير اطلاق آن بر اجزاى خلقت است . و چه بسا بعضى گفته اند: منظور از حادثه شب همان نماز شب است . و معناى «وطء زمين » قدم نهادن بر آنست و اينكه فرمود حادثه شب شديدترين قدم نهادن است كنايه است از اينكه اين عمل از هر عمل ديگر در صفاى نفس ، انسان را ثابت قدمتر مى سازد، و بهتر از هر چيز نفس آدمى را از اينكه به وسيله شواغل روز، دچار كدورت شود حفظ مى كند. بعضى گفته اند: منظور از «وطء» مطابقت قلب با زبان است . آنگاه گفته خود را تاءييد كرده به اينكه : بعضى ها كلمه را «وطء» به كسره و او خوانده اند. و مراد از اينكه فرمود «حادثه شب اقوم قيلا است » اين است كه نماز شب استوارترين و صائب ترين سخن است ، براى اينكه در نماز شب حضور قلب بيشتر و توجه به كلام دقيق تر است .
و معناى آيه اين است كه حادثه شب و يا نماز در دل شب ثابت قدمتر است - و يا در مطابقت قلب و زبان شديدتر، و سخنى استوارتر و صائب تر است ، چون خداى تعالى شب را مايه آرامش قرار داده ، و نتيجه اين آرامش اين است كه خاطر انسان از شواغل معيشت فارغ ، و دست انسان از اسباب ظاهرى بريده است . «ان لك فى النهار سبحا طويلا» - كلمه «سبح » به معناى دويدن و تند راه رفتن در آب است ، و «سبح طويل » در روز كنايه از غور در مهمات زندگى و انواع زد و بندها در برآوردن حوائج زندگى است . و معناى آيه اين است كه تو در روز مشاغل بسيار دارى كه همه وقتت را فرا گرفته ، فراغتى برايت باقى نمى گذارد تا در آن با توجه تام متوجه درگاه پروردگارت باشى ، و از هر چيزى منقطع گردى ، بنابر اين بر تو است كه از شب استفاده كنى ، و در آن به نماز بپردازى . بعضى از مفسرين آيه را اين چنين معنا كرده اند: تو در روز مى توانى بخوابى و امر معاش خود را تدبير كنى ، و در حوائج خود تصرف نمايى ، پس شبت را به تهجد اختصاص ده . بعضى ديگر اينطور معنا كرده اند: تو در روز فراغت دارى ، حال اگر شب نتوانستى به كارت برسى ، در روز آن را تلافى كن ، و آنچه در شب انجام ندادى در روز قضاء كن . بنا به گفته اين مفسر آيه مورد بحث همان را مى خواهد بگويد كه : آيه «و هو الذى جعل الليل و النهار خلفه لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا»، بيان مى كند. ليكن آنچه ما اختيار كرديم با سياق مناسب تر است . مقصود از «ذكر» در خطاب : «و اذكر اسم ربك » وَ اذْكُرِ اسمَ رَبِّك وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً مقصود از«ذكر» در خطاب ،: «واذكر اسم ربّك » ظاهرا اين جمله مى خواهد نماز شب را توصيف كند، و بنا بر اين به منزله عطف تفسيرى براى جمله «و رتل القران ترتيلا» است ، و روى اين فرض مراد از «ذكر اسم رب » ذكر زبانى با رعايت مطابقت آن با قلب مى باشد، و همچنين مراد از تبتل ، تضرع و زارى با زبان است . بعضى از مفسرين گفته اند: در اين جمله تعميمى بعد از تخصيص آيه قبل شده ، در آيه قبل تنها به نماز شب سفارش مى شد، در اين آيه به مطلق ذكر، و مراد از ذكر، دوام در ذكر خداى تعالى در شب و روز است ، به هر نحوى كه باشد، چه با تسبيح و چه با تحميد و چه با نماز و چه با قرائت قرآن و چه غير آن ، و اگر ذكر را به دوام تفسير كرديم ، براى اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هرگز خدا را از ياد نبرده بود، تا آيه بخواهد او را به ياد خدا بيندازد، پس ناگزير بايد بگوييم منظور دوام ذكر است ، البته مراد از دوام هم دوام عرفى است نه حقيقى ، چون دائما به ياد خدا بودن امكان ندارد.
ولى او اين اشكال را چه مى كند كه اگر منظور از ذكر، ذكر زبانى بوده باشد، چه منافاتى دارد با اينكه آن جناب در دل خدا را فراموش كند، و اگر اعم از ذكر لفظى و قلبى باشد، آيه شريفه از رساندن آن قاصر است ، بر فرض هم بتوانيم از اين اشكال صرفنظر كنيم ،دو اشكال ديگر هست ، يكى اينكه فراموش نكردن خدا تا روزى كه اين خطاب به آن جناب شده منافات ندارد كه براى از آن به بعد سفارش كند كه همانطور كه تاكنون پروردگارت را از ياد نبرده اى از اين به بعد هم فراموشش مكن . دوم اينكه اين سخن كه دوام حقيقى ذكر غير ممكن است و ناگزير بايد دوام را حمل بر عرفى آن كنيم ، و همى بيش نيست ، و همى كه از نفهميدن معنا ناشى شده ، چون خداى عز و جل دائما مذكور انسان هست ، و حتى يك لحظه از او غايب نيست ، حال چه اينكه آدمى متوجه به آن باشد و يا از آن غفلت بورزد، پس جاى آن هست كه خداى تعالى خود را به انسان معرفى كند، به طورى كه ديگر در هيچ حالى از او غفلت ننمايد، خواننده عزيز به دو آيه زير توجه كند: «فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسئمون » و «يسبحون الليل و النهار لا يفترون »، و ما در تفسير اين دو آيه و در آخر سوره اعراف گفتيم كه : اين خصوصيت اختصاص به ملائكه ندارد. و كوتاه سخن اينكه : جمله « واذكر اسم ربك » امر مى كند به اينكه اسمى از اسماى خدا، و يا خصوص لفظ جلاله را ذكر كند. بعضى گفته اند: منظور خصوص بسم اللّه است . در آيه مورد بحث التفاتى از تكلم با غير در جمله «انا سنلقى » به غيبت به كار رفته ، يعنى در جمله مورد بحث خداى تعالى غايب فرض شده ، و شايد وجه آن اين باشد كه با ذكر كلمه «رب » ذلت عبوديت عبد را كه رابط ميان عبد و پروردگارش است و عبد از آن غافل شده متذكر گردد. «و تبتل اليه تبتيلا» - كلمه «تبتل » را بعضى به انقطاع يعنى بريدن از خلق و متوجه خدا شدن تفسير كرده اند، و از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده كه تبتل به اين معناست كه دست التماس به درگاه خدا برآرى و تضرع و زارى كنى . و اگر ما ذكر را به ذكر لفظى حمل كنيم اين معنا مناسب تر از معناى اول است .
كلمه «تبتيلا» ظاهرا مفعول مطلق است ، و مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: «و تبتل اليه تبتلا»، اگر اين طور نفرمود، و به جاى آن كلمه «تبتيلا» را آورد، به قول بعضى براى اين بود كه باب تفعل از بتل متضمن معناى باب تفعيل آن نيز هست ، پس مثل اين است كه فرموده باشد: «بتل اليه تبتيلا» و معنايش يا اين است كه ارتباط نفس خود را از هر چيز ديگر قطع كن ، و تنها به خدا دل ببند، و يا اين است كه نفس خود را وا بدار به اينكه دست تضرع به درگاه خدا بردارد. و به قول بعضى ديگر آوردن «تبتيلا» به جاى «تبتلا» براى اين بوده كه رعايت قافيه آخر آيات قبل شده باشد. رَب المَْشرِقِ وَ المَْغْرِبِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتخِذْهُ وَكِيلاً جمله اول آيه وصفى است كه به اصطلاح از وصفيت مقطوع شده ، و تقدير آن «هو رب المشرق و المغرب » است ، و جمله «رب المشرق و المغرب » در معناى «رب همه عالم » است براى اينكه مشرق و مغرب دو جهت نسبى است كه مشتمل بر تمامى جهات عالم مشهود است ، و اگر از ميان شش جهت تنها اين دو جهت را ذكر كرد، براى اين بود كه با ليل و نهار كه قبلا ذكرش شده بود مناسب تر بود، چون شب و روز مربوط به طلوع و غروب است . خواهى پرسيد براى اشاره به ربوبيت خداى تعالى همان كلمه «ربك » كافى بود، چه باعث شد كه دوباره بفرمايد: «رب المشرق و المغرب ؟» در پاسخ مى گوييم : خواست تا از زبان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فهمانده باشد كه اگر ماءمور شده خداى تعالى را رب خود بگيرد، براى اين بود كه پروردگار هم رب او است و هم رب همه عالم ، نه اينكه تنها رب او باشد، همانطور كه چه بسا بعضى از مشركين به تنهايى براى خود بتى انتخاب مى كردند، غير آن بتى كه ديگران داشتند، و اگر رب گرفتن خداى تعالى از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از اين باب باشد، و يا حداقل كسى چنين احتمالى را بدهد، ديگر آن جناب نمى تواند مردم را به سوى توحيد دعوت كند، چون مردم در پاسخش مى گويند: خيلى خوب خداى تعالى رب تو باشد، رب ما هم رب ما باشد.
نكته ديگرى كه در آوردن جمله «رب المشرق و المغرب » هست اين است كه چون اين جمله به معناى «رب همه عالم » است ، در نتيجه زمينه چينى مى شود براى جمله بعدى كه مى فرمايد «لا اله الا هو» و آن را تعليل مى كند، و مى فهماند اگر مى گويم معبودى جز خدا نيست ، براى اين است كه الوهيت و معبوديت از فروع ربوبيت است ، و ربوبيت عبارت است از مالكيت و تدبير، كه مكرر بيانش گذشت ، و چون رب همه عالم خداست پس جز او هم معبودى نيست .
معناى اينكه فرمود: خدا را وكيل بگير
«فاتخذه وكيلا» - يعنى خدا را در همه امورت وكيل بگير، و وكيل گرفتن به اين معناست كه انسان غير خودش را در جاى خود بنشاند، به طورى كه اراده او به جاى اراده آدمى كار كند، و عمل او هم عمل خود آدمى باشد، پس اينكه انسان خداى تعالى را وكيل بگيرد، به اين است كه آدمى تمامى امور را از آن خدا و به دست او بداند، اما در امور خارجى و حوادث عالم ، به اينكه نه براى خودش و نه براى هيچ يك از اسباب ظاهرى استقلال در تاءثير قائل نباشد، چون در عالم وجود، هيچ موثرى (به حقيقت معناى تاءثير ) به جز خدا وجود ندارد، و در نتيجه داشتن چنين اعتقادى ، در احوال مختلف رضايت و خشم و مسرت و تاسف و غيره ، دل به هيچ سببى نبندد، بلكه در مقاصد و آرزوهايش متوسل به آن سببى شود كه خداى تعالى معرفى كرده ، آن هم نه به طورى كه براى آن سبب استقلال در تاءثير قائل باشد و بدان مطمئن گردد بلكه ظفر يافتن به مطلوب را از خدا بداند، تا هر چه خدا برايش صلاح دانست اختيار كند. و در امورى كه ارتباط به عمل او دارد و خلاصه در وظايف عمليش در عبادات و معاملاتش ، اراده خود را تابع اراده تشريعى خدا كند، در نتيجه طبق اراده او و مطابق قوانين او عمل كند. اينجاست كه روشن مى شود جمله «فاتخذه وكيلا» چگونه با جمله و «اذكر اسم ربك ...» و اوامر تشريعى قبل از آن ارتباط پيدا مى كند، و چگونه با مطالب بعد يعنى جمله و «اصبر» و جمله «واهجر» و جمله «وذرنى » مرتبط مى شود. وَ اصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً اين آيه و ما بعد آن عطف است بر مدخول «فاء»، در جمله «فاتخذه وكيلا»، پس معنا چنين مى شود: او را وكيل بگير كه لازمه وكيل گرفتن او اين است كه بر آنچه مى گويند و با آن تو را اذيت و استهزا نموده به امورى از قبيل كهانت و شاعرى و جنون متهمت نموده قرآنت را اساطير اولين مى خوانند صبر كنى ، و نيز لازمه آن اين است كه با آنها به خوبى قهر كنى . و مراد از «هجرا جميلا :قهر كردن » به خوبى به
طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه با آنان به حسن خلق معامله نموده و به خيرخواهى به سوى حق دعوتشان كند، و گفته هاى آنان را با گفته هايى كه مى تواند بگويد مقابله به مثل ننمايد، و اين آيه شريفه منافاتى با آيه قتال ندارد، پس اينكه بعضى گفته اند: اين آيه با آيه قتال نسخ شده ، وجهى ندارد.
تهديد تكذيب كنندگان صاحب نعمت
وَ ذَرْنى وَ المُْكَذِّبِينَ أُولى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً اين آيه تهديد كفار است ، وقتى مى گوييم : «دعنى و فلانا - و يا - ذرنى و فلانا»، معنايش اين است كه بين من و او حائل مشو، و بگذار تا از او انتقام بگيرم . و مراد از «مكذبين صاحبان نعمت »، همان كفارى است كه در آيه قبلى نامشان برده شد، و يا حداقل روساى آنان است ، و اگر در توصيف آنان بين صفت «مكذبين » و صفت «اولى النعمه » جمع كرد براى اين بود كه اشاره كند به علت آن تهديدى كه متوجه ايشان كرد، چون تكذيب دعوت الهى از ناحيه افراد متنعم ، كفران نعمت اوست ، و جزاى كفرانگرى سلب نعمت و تبديل آن به نقمت است . و مراد از اينكه فرمود «اندكى مهلتشان بده »، زمانى اندك است ، يعنى همان زمان اندكى كه در زمين زندگى مى كنند، و براى زمانى بى انتها به سوى پروردگارشان بر مى گردند، و حساب و جزا مى بينند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا»، و نيز فرموده : «متاع قليل ثم ماويهم جهنم و بئس المهاد». اين آيه به ظاهرش عام است ، ولى بعضى گفته اند: منظور تهديد ايشان به واقعه بدر است . ولى آيه هيچ ظهورى در آن ندارد. و در اين آيه التفاتى از غيبت «ربك » به تكلم «ذرنى » بكار رفته ، و شايد وجه آن تشديد همان تهديد باشد، چون خداى سبحان با گفتن ذرنى تهديد را به خودش نسبت مى دهد. و آنگاه التفاتى ديگر به كار مى برد. و آن اين است كه سياق متكلم وحده «ذرنى » را به سياق متكلم مع الغير «ان لدينا» بر مى گرداند، تا عظمت خود را به رخ آنان بكشد. إِنَّ لَدَيْنَا أَنكالاً وَ جَحِيماً اين آيه ، جمله «ذرنى ...» را تعليل مى كند. و كلمه «انكال » به معناى كنده و زنجيرها است .
راغب مى گويد: وقتى گفته مى شود: «فلان نكل عن الشى ء» معنايش اين است كه فلانى از فلان كار عاجز شد، و وقتى گفته مى شود: «نكلته » معنايش اين است كه من فلانى را مقيد كردم ، و كلمه «نكل »- به كسره نون ، و سكون كاف - به معناى طناب پابند حيوان و آهن لجام آن است ، چون هر دو مانع آزادى حيوان است ، و جمع آن انكال است . و در معناى كلمه جحيم گفته : كلمه جحمه به معناى شدت زبانه كشى آتش است ، و جحيم هم به اين مناسبت اطلاق شده است . وَ طعَاماً ذَا غُصةٍ وَ عَذَاباً أَلِيماً در مجمع البيان مى گويد: كلمه «غصه » به معناى تردد لقمه در حلق است ، به طورى كه خورنده نتواند به راحتى آن را فرو ببرد، وقتى گفته مى شود «غص بريقه ،يغص ، غصصا» معنايش اين است كه آب دهانش در گلويش گير كرد، و «فى قلبه غصه من كذا» يعنى در دلش از فلان پيشامد اندوهى گره خورده ، و خلاصه غصه هم نظير سكسكه است ، كه نمى گذارد طعام و شراب گوارا شود. و اين دو آيه عذابهاى آخرت را يادآورى مى كنند كه نعمتهاى دنيا به كيفر كفرانشان به آن عذابها و نقمت ها مبدل مى گردد. يَوْمَ تَرْجُف الاَرْض وَ الجِْبَالُ وَ كانَتِ الجِْبَالُ كَثِيباً مَّهِيلاً كلمه «يوم » ظرف است براى عذابى كه در دو آيه سابق وعده اش داده شد. راغب مى گويد: «رجف » به معناى اضطراب شديد است و گفته مى شود: «رجفت الارض و البحر» يعنى زمين زلزله كرد و دريا موج فرستاد. و در مجمع البيان گفته : «كثيب رمل » به معناى توده اى از شن است ، و كلمه «مهيل » از مصدر «هيل » است ، و مهيل شدن كوهها به معناى آن است كه وقتى ريشه اش تكان بخورد از بالا فرو بريزد. و معناى آيه روشن است .
هشدار به كفّار بااشاره به هلاكت فرعون بر اثر نافرمانى از فرستاده خدا
إِنَّا أَرْسلْنَا إِلَيْكمْ رَسولاً شهِداً عَلَيْكمْ كَمَا أَرْسلْنَا إِلى فِرْعَوْنَ رَسولاً اين آيه مكذبين صاحب نعمت از قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را تهديد مى كند، بعد از آنكه در آيات قبل مطلق مكذبين صاحب نعمت را تهديد مى كرد به عذابى كه در روز قيامت برايشان تهيه ديده شده و سپس حال آنان را با حال فرعون مقايسه كرد، كه بر خدا و
رسول او استكبار ورزيد، و فرستاده خدا و گروندگان به او را خوار شمرد، و سپس عاقبت امر فرعون را به ايشان گوشزد كرد كه چگونه او را به بدترين وجهى گرفتار كرد تا از سرنوشت او پند بگيرند و مراقب رفتار خود باشند. در اين آيه التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته ، در آيات قبل كفار غايب فرض شده بودند، مى فرمود: «فمهلهم قليلا» و در اينجا حاضر فرض شده اند، مى فرمايد: «ما به سوى شما رسولى فرستاديم »، و گويا وجهش اين باشد كه وقتى گوينده ، كفار را وعده عذاب انكال و جحيم و طعام گلوگير و... داد، خودش دچار اندوه شد كه اين بيچارگان چرا بايد به خاطر سفاهت و ندانم كارى خود را به هلاكت ابدى بيندازند، و براى اينكه براى آخرين بار كارى كنند كه مبتلا به آن هلاكت نگردند، سخن را كه تاكنون پشت سر آنان مى گفت رو در روى آنان بگويد، شايد موثر واقع شود، و شك و ترديدى كه در باره قيامت دارند از دلهايشان بر طرف شده ، حجت بر آنان تمام شود، تا شايد به اين وسيله پروايى بكنند، و لذا به همين منظور حال آنان را با حال فرعون ، و حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را با حال موسى (عليه السلام ) مقايسه كرد، و با جمله «فكيف تتقون ان كفرتم يوما...»، به عاقبت امر فرعون اشاره نمود. پس اينكه فرمود: «انا ارسلنا اليكم رسولا شاهدا عليكم » اشاره است به تصديق رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از ناحيه خود خداى تعالى ، و اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شاهد بر اعمال شما است ، امروز در دنيا آنچه مى كنيد مى بيند و نظارت مى كند، وفردا در آخرت شهادت مى دهد، و ما در طول كتاب هر جا به آيات مربوط به شهادت برخورديم ، معناى شهادت پيغمبران بر اعمال مردم را بيان كرديم ، و در اينكه به شهادت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اشاره كرده نوعى نهى مردم از نافرمانى و مخالفت و تكذيب آن جناب است ، منظور از رسول در جمله «كما ارسلنا الى فرعون رسولا» موسى بن عمران (عليهماالسلام ) است . فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسولَ فَأَخَذْنَهُ أَخْذاً وَبِيلاً كلمه «وبيل » به معناى سخت و ثقيل است ، در اين جمله به عاقبت امر نافرمانى فرعون از موسى اشاره كرده و اگر از موسى به رسول تعبير كرده ، براى اين است كه اشاره كند به اينكه آن سببى كه باعث گرفتارى فرعون شد، مخالفتش با شخص موسى بدان جهت كه موسى است نبود، بلكه بدان جهت كه فرستاده خداست بود، پس اين كفار هم از مخالفت محمد (صلوات اللّه عليه ) بر حذر باشند، چون او نيز رسول خدا است .
همچنان كه به كار بردن اسم ظاهر بجاى ضمير در جمله «فعصى فرعون » براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اولا منشا تكذيب و مخالفت فرعون همان تفرعن او بود، و ثانيا عزت و علو در زمين و باليدن به كثرت عده و وسعت آب و خاك و نفوذ مشيت . و خلاصه تفرعن او حتى به قدر يك خردل در دفع عذاب الهى از او اثر نكرد، و عذاب الهى او را با آن همه قدرتش بگرفت ، تا چه رسد به اين كفار تكذيب گر كه مردمى ناتوان و گرسنه اند، و به فرموده قرآن : «جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب ».