تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۴
بيان كفاره ظهار و معناى جمله «ثم يعودون لما قالوا...»
وَ الَّذِينَ يُظهِرُونَ مِن نِّسائهِمْ ثمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسا ...
اين كلام در معناى شرط است ، و همين جهت حرف «فاء» بر سر جمله خبريه در آمده ، چون در معناى جزاء است . و حاصل آن اين است : كسانى كه زنان خود را ظهارمى كنند و آنگاه اراده مى كنند به او برگردند، بايد يك برده آزاد كنند.
و اين كه فرمود: «من قبل ان يتماسا» دلالت دارد بر اين حكم در آيه ، مخصوص كسى است كه ظهار كرده و سپس اراده كرده به آن وضعى كه قبل از ظهار با همسرش داشت برگردد، و اين خود قرينه است براينكه مراد از برگشتن به آنچه گفته اند، برگشتن به نقض پيمانى است كه با ظهار بسته اند.
و معناى آيه چنين مى شود: كسانى كه بعضى از زنان خود را ظهار مى كنند و سپس تصميم مى گيرند بر گردند به آنچه كه به زبان آورده اند، (يعنى به كلمه ظهار)، و آن را نقض نموده با همسر خود همخوابگى كنند، بايد قبل از تماس يك برده آزاد كنند. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از برگشتن به آنچه گفته اند ندامت از ظهار است . و اين تفسير درستى نيست ، زيرا ندامت از ظهار لازمه برگشت است ، نه معناى تحت اللفظى بر گشتن بدانچه گفته اند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از برگشتن بدانچه گفته اند، برگشتن به همان صيغه ظهار است كه به زبان جارى كرده اند، و منظور است بخواهند دوباره آن را به زبان بياورند. اين معنا هم درست نيست ، براى اين كه لازمه اش اين است كه هميشه كفاره ، مخصوص ظهار دوم باشد اما ظهار اول كفاره نداشته باشد، و آيه شريفه چنين چيزى را نمى فهماند، و سنت هم صرف تحقق ظهار را باعث كفاره دانسته ، نه تعدد آن را. سپس اين دنباله را براى جمله مورد بحث آورده كه «ذلكم توعظون به و اللّه بما تعملون خبير» تا اعلام كرده باشد به اين كه دستور آزاد كردن برده توصيه اى است از خداى تعالى ، ناشى از آگاهى او به عمل شما، چون خدا عالم به اعمال انسان ها است . پس كفاره ، اين خاصيت را دارد كه آثار سوء ظهار را از بين مى برد. فَمَن لَّمْ يجِدْ فَصِيَامُ شهْرَيْنِ مُتَتَابِعَينِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسا ... اين جمله بيانگر خصلت دوم از خصال سه گانه كفاره است كه مترتب بر خصلت اول است ، يعنى كسى اين وظيفه را دارد كه قدرت بر آزاد كردن برده نداشته باشد، چنين كسى است كه مى تواند به جاى آن ، دو ماه پى در پى روزه بگيرد كه بعد از دو ماه روزه ، جماع برايش حلال مى شود. در اين جمله هم براى بار دوم قيد «من قبل ان يتماسا» را آورده تا كسى خيال نكند اين قيد مخصوص خصلت اولى است . «فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا» - جمله خصلت سوم را بيان نموده مى فرمايد: اگر ظهار كننده نتوانست برده آزاد كند، و در مرحله دوم نتوانست دو ماه روزه بگيرد، در مرحله سوم شصت مسكين را طعام دهد كه تفصيل هر يك از اين خصال سه گانه در كتب فقه آمده است . ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۱۵ «ذلك لتومنوا باللّه و رسوله » - يعنى اين كه چنين حكمى تشريع نموده ، و اين كه چنين كفاره هايى واجب كرديم ، و به اين وسيله رابطه همسرى را حفظ نموديم ، تا هر كس بخواهد بتواند به همسر خود برگردد. و از سوى ديگر اين كه او را به كفارات جريمه كرديم تا ديگر به سنت هاى دوران جاهليت برنگردد، همه اينها براى اين است كه شما به خدا و رسولش ايمان آورده ، رسوم جاهليت را كنار بگذاريد. «و تلك حدود اللّه و للكافرين عذاب اليم » - كلمه «حد» در هر چيزى به معناى آن نقطه اى است كه آن چيز بدان منتهى مى شود. و از آن فراتر نمى رود، اين كلمه در اصل به معناى منع بوده . و منظور از جمله مورد بحث اين است كه خصال سه گانه بالا را بدين جهت واجب كرديم ، و يا طور كلى احكامى كه در شريعت مقرر نموديم همه حدود خدايند و با مخالفت خود از آن تعدى نكنيد، و كفار كه حدود ظهار و يا همه حدود و احكام تشريع شده ما را قبول ندارند عذابى دردناك دارند. و ظاهرا مراد از كفار، همان كسانى هستند كه حكم خدا را رد مى كنند و ظهار را به عنوان يك سنت موثر و مقبول مى پذيرند. مؤ يد اين ظهور جمله «ذلك لتومنوا باللّه و رسوله » است كه مى فرمايد: اين سخن را بدان جهت گفتيم تا اذعان و يقين كنيد، كه حكم خدا حق است ، و رسول او صادق و امين در تبليغ است ، علاوه بر تاكيدى كه كرده و فرموده : «وتلك حدود اللّه ». البته احتمال هم دارد كه مراد از كفر، كفر عقيدتى نباشد، بلكه كفر عملى يعنى نافرمانى باشد. إِنَّ الَّذِينَ يحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِت الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ... كلمه «محادة » مصدر فعل «يحادون » است به معناى ممانعت و مخالفت است . و كلمه «كبت » به معناى اذلال و خوار كردن است . و اين آيه شريفه و آيه شريفه بعدش هر چند ممكن است مطلبى جديد و از نو بوده باشد، و بخواهد بفهماند كه مخالفت خدا و رسول او چه عواقبى در پى دارد، و ليكن از ظاهر سياق برمى آيد كه به آيه قبل نظر دارد و مى خواهد ذيل آن را تعليل نموده ، بفهماند كه اگر از مخالفت و تعدى از حدود خدا نهى كرديم ، و دستور داديم كه به خدا و رسول ايمان بياوريد، براى اين بود كه هر كس با خدا و رسول مخالفت كند ذليل و خوار مى شود همچنان كه امت هاى قبل از اين امت ، به همين خاطر ذليل شدند. آنگاه مطلب را با جمله «و قد انزلنا ايات بينات و للكافرين عذاب مهين » تاكيد نموده ، مى فرمايد: هيچ شكى در اين نيست كه اين دستورات از ناحيه ما است ، و اين كه رسول ما در تبليغ رسالت ما صادق و امين است ،
و آنهايى كه اين دستورات را رد مى كنند عذابى خوار كننده دارند. يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ... كلمه «يوم » ظرف است براى جمله «و كافران عذابى اليم دارند» يعنى در چنين روزى اين عذاب را دارند، در روزى كه خدا مبعوثشان مى كند كه روز حساب و جزاء است ، و آنگاه آنان را از حقيقت همه آنچه كرده اند با خبر مى سازد. «احصيه اللّه و نسوه » - كلمه «احصاء» معناى احاطه داشتن به عدد هر چيز است ، به طورى كه حتى يك عدد از آن از قلم نيفتد. راغب مى گويد: احصاء به معناى به دست آوردن عدد واقعى هر چيز است ، مى گويند «احصيت كذا». و اصل اين كلمه از ماده «حصا» است كه به معناى سنگريره است . و اگر شمردن را از اين ماده ساخته اند، براى اين بوده كه عرب در شمردن هر چيزى به سنگريره اعتماد مى كرده ، همچنان كه ما با انگشتان خود چيزى را مى شماريم . «و اللّه على كل شى ء شهيد» - اين جمله تعليل است براى جمله «احصيه اللّه » مى فرمايد: اگر گفتيم خدا عمل آنان را شمرده دارد، و خود آنان فراموش كرده اند، براى اين است كه خدا ناظر و شاهد بر هر چيز است . و ما در تفسير آخر سوره حم سجده معناى شهادت خدا بر هر چيز را بيان كرديم . بحث روايتى
رواياتى درباره شاءن نزول آيات مربوط به ظهار)
در كتاب الدر المنثور است كه : ابن ماجه ، ابن ابى حاتم ، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه ، و بيهقى از عايشه روايت آورده اند كه گفت : بزرگ است آن خدايى شنوائيش به وسعت جهان وسيع است ، و هر چيزى را مى شنود، من آن روز كه خوله دختر ثعلبه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مراجعه كرده بود كلامش را مى شنيدم - اما در عين حال همه اش را نفهميدم - داشت درباره همسرش به آن جناب شكايت مى كرد، عرضه مى داشت : يا رسول اللّه ! شوهرم از جوانى من استفاده كرد، و من رحم خود را در اختيارش گذاشتم ، تا اين كه امروز كه پير شدم و ديگر فرزند نمى آورم مرا ظهار كرده ، خدايا،
من از دست او نزد تو شكايت مى آورم . هنوز از جا برنخاسته بود كه جبرئيل اين آيات را آورد: «قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها» و همسرش اوس بن صامت بود. مؤ لف : البته رواياتى كه در شاءن نزول اين آيات از طرق اهل سنت رسيده بسيار زياد است ، و در اين كه نام آن زنو نام پدرش و نام همسر و پدر همسرش چه بوده اختلاف دارند. از همه معروف تر همين است كه نام او خوله و نام پدرش ثعلبه و نام همسرش اوس بن صامت انصارى بوده . قمى هم اجمال داستان را در تفسير خود آورده ، البته روايت ديگرى نقل كرده كه به زودى از نظرتان خواهد گذشت . و در مجمع البيان در تفسير آيه شريفه «و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا» گفته : و اما نظريه ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) اين است كه مراد از برگشتن به آنچه گفته اند،است بخواهند با همين زن همخوابگى نموده ، ظهارى را كه كرده بودند نقض كنند، چون وطى چنين زنى قبل از كفاره جائز نيست ، و حكم ظهار باطل نمى شود مگر بعد از كفاره . و در تفسير قمى آمده كه : على بن الحسين براى ما حديث كرد و گفت : محمد بن ابى عبداللّه ، از حسن بن محبوب از ابى ولاد از حمران از امام باقر (عليه السلام ) برايم نقل كرد كه فرمود: زنى از مسلمانان نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رفت و عرضه داشت : يا رسول اللّه ! فلانى همسر من است كه عمرى رحم خود را در اختيارش گذاشتم ، و در امور دنيا و آخرتش ياريش كردم ، و هيچ ناملايمى از من نديده مى خواهم از او شكايت كنم . فرمود: از چه شكايت كنى ؟ عرضه داشت : به من گفته تو بر من حرامى ، همان طور كه پشت مادرم حرام است ، و مرا از خانه ام بيرون كرده ، حال در كار من چاره اى بينديش . حضرت فرمود: خداى تعالى درباره اين مساءله آيه اى نازل نفرموده تا طبق آن ميان تو و شوهرت حكم كنم ، و من نمى خواهم از كسانى باشم كه پاسخ روشن نمى دهند. زن شروع كرد به گريه كردن ، و شكوه نمودن به درگاه خداى عزوجل ، و از نزد رسول خدا بيرون رفت . راوى مى گويد: خداى تعالى گفتگوى او با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و شكايتش در امر شوهرش را شنيد، و اين آيات را نازل كرد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها - تا جمله - و ان اللّه لعفو غفور».
سپس اضافه كرده است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرستاد به دنبال آن زن ، و به وى فرمود برو شوهرت را بياور. زن شوهرش را آورد. حضرت به او فرمود: آيا تو به همسرت چنين و چنان گفته اى ؟ عرضه داشت : بله گفته ام تو بر من حرامى همانطور كه پشت مادرم حرام است . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود خداى تعالى درباره كار تو و همسرت ، قرآنى (آياتى ) نازل كرده ، و آيات را برايش خواند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها - تا جمله - ان اللّه لعفو غفور». بنابر اين همسرت را به خانه ببر، زيرا تو سخنى منكر و نامشروع گفته اى ، و خدا از جرمت گذشت ، و ديگر چنين كارى را تكرار مكن . راوى مى گويد: مرد برگشت ، در حالى كه از آن چه همسرش گفته بود پشيمان بود، و خداى تعالى براى اين كه مؤ منين دچار چنين ندامتى نشوند، اين آيه را فرستاد: «كسانى كه همسر خود را ظهار مى كنند، و پشيمان مى شوند...» يعنى از اين به بعد، و بعد از آنكه اين مرد چنين كرد و خدا او را عفو فرمود، اگر كسى چنين كند، بر او واجب مى شود قبل از همخوابگى با همسرش برده اى آزاد كند. «ذلكم توعظون به و اللّه بما تعملون خبير»، و اگر كسى نمى تواند برده آزاد كند، قبل از تماس دو ماه پى در پى روزه بگيرد، و كسى كه استطاعت اين را هم ندارد شصت مسكين را طعام دهد. آنگاه فرمود: خداى تعالى عقوبت كسى را كه بعد از اين نهى ظهار كند اين خصال قرار داده و فرموده : «ذلك لتومنوا باللّه و رسوله و تلك حدود اللّه » يعنى اين است حد ظهار - تا آخر حديث . مؤ لف : اين آيه با در نظر گرفتن سياقش و مخصوصا مضمون جمله آخرش كه مساءله عفو و مغفرت را آورده ، با مضمون اين حديث بهتر مطابقت دارد، و حديث از حيث سند هم عيبى ندارد، چيزى كه هست با ظاهر خود عبارت آيه مى فرمايد: «و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا» سازگار نيست ، براى اين كه از ظاهر آيه برمى آيد كه شوهرش پشيمان شده ، و روايت مى گويد: شوهرش پشيمان نشد، بلكه زن او اعتراض كرده . ++ ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۱۹
آيات ۷ - ۱۳، سوره مجادله
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ مَا يَكونُ مِن نجْوَى ثَلَثَةٍ إِلا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لا خَمْسةٍ إِلا هُوَ سادِسهُمْ وَ لا أَدْنى مِن ذَلِك وَ لا أَكْثرَ إِلا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كانُوا ثمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۷) أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نهُوا عَنِ النَّجْوَى ثمَّ يَعُودُونَ لِمَا نهُوا عَنْهُ وَ يَتَنَجَوْنَ بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسولِ وَ إِذَا جَاءُوك حَيَّوْك بِمَا لَمْ يحَيِّك بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فى أَنفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصلَوْنهَا فَبِئْس الْمَصِيرُ(۸) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا تَنَجَيْتُمْ فَلا تَتَنَجَوْا بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسولِ وَ تَنَجَوْا بِالْبرِّ وَ التَّقْوَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تحْشرُونَ(۹) إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشيْطنِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَيْس بِضارِّهِمْ شيْئاً إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۰) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسحُوا فى الْمَجَلِسِ فَافْسحُوا يَفْسح اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انشزُوا فَانشزُوا يَرْفَع اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَتٍ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۱۱) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا نَجَيْتُمُ الرَّسولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يَدَى نجْوَاشْ صدَقَةً ذَلِك خَيرٌ لَّكمْ وَ أَطهَرُ فَإِن لَّمْ تجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۲) ءَ أَشفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَى نجْوَاشْ صدَقَتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تَاب اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۳)
ترجمه آيات مگر نمى دانى كه خدا آنچه را كه در آسمان ها و زمين مى داند. هيچ نجواى سه نفرى نيست مگر آنكه او چهارميشان است وهيچ پنج نفرى نيست مگر اين كه او ششمى آنها است و هيچ كمتر و بيشترى نيست مگر اين كه او با ايشان است هر جا كه باشند. آنگاه در روز قيامت ايشان خبر مى دهدكه چه كردند، چون خدا به هر چيزى دانا است (۷). آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند و باز بدانچه نهى شدند برگشتند و به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى كردند و چون نزدت مى آيند تحيتى به تو مى دهند كه خداى تعالى آن طور تحيتى به تو نداده و در دل خود و يا نزد همفكران خود اظهار دلواپسى مى كنند كه نكند خدا جرم آنچه مى گوييم عذابمان كند، ايشان را مگر همان جهنم چاره كند و در آن خواهند افتاد و چه بد محل بازگشتى است (۸). هان ! اى كسانى ايمان آورده ايد وقتى با يكديگر نجوى مى كنيد به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى مكنيد بلكه به احسان و تقوا نجوى كنيد و از خدايى كه به سويش محشور مى شويد بترسيد (۹). نجوى تنها و تنها از ناحيه شيطان است تا كسانى كه ايمان آورده اند اندوهگين شوند ولى هيچ ضررى به ايشان نمى زند مگر به اذن خدا و مؤ منين بايد بر خدا توكل كنند (۱۰). هان ! اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود در مجالس به يكديگر جا بده يد جا دهيد تا خدا هم جاى شما را در بهشت وسعت دهد، و وقتى هم گفته مى شود برخى زيد تا شخص محترمى بنشيند برخيزيد خداى تعالى مؤ منين را به يك درجه ، و علم داده شدگان را به چند درجه برترى داده و خدا بدانچه مى كنيد با خبر است (۱۱). اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى با رسول نجوى مى كنيد قبلا صدقه بدهيد اين براى شما بهتر و به پاكى نزديكتر است ، حال اگر نداشتيد خدا آمرزگار رحيم است (۱۲). گويا از دادن صدقه قبل از هر نوبت نجوى دريغ داشتيد حال صدقه نمى دهيد و خدا هم از نافرمانيتان گذشت پس به نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول بپردازيد و خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (۱۳). بيان آيات اين آيات راجع به نجوى و پاره اى آ داب مجالست است .
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ استفهام در اين آيه انكارى است . و منظور از رويت ، علم يقينى است ، كه بر اساس استعاره آن را رويت خوانده . و اين جمله مقدمه اى است كه مضمون جملات بعدى را تعليل مى كند. و حاصل مجموع آيه اين است كه : اگر گفتيم اهل نجوى هر چند نفر باشند خدا هم يك نفر است با ايشان ، براى اين است كه خدا آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند.
مقصود از چهارمى بودن خدا براى سه نجوى كننده و ششمى بودن او براى پنج نجوىكننده
مَا يَكونُ مِن نجْوَى ثَلَثَةٍ إِلا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لا خَمْسةٍ إِلا هُوَ سادِسهُمْ ... كلمه «نجوى » مصدر و به معناى «تناجى » يعنى با يكديگر بيخ گوشى سخن گفتن است . و ضميرهاى مفرد در آيه همه خداى سبحان برمى گردد. و مراد از دو جمله «رابعهم » و «سادسهم » كسى است كه با شركت خود عدد سه را چهار و عدد پنج راشش مى سازد. مى فرمايد: اگر اهل نجوى سه نفر باشند چهارميشان خدا است ، و اگر پنج نفر باشند ششمى آنها خدا است ، چون خدا با ايشان و عالم به اسرار ايشان است . همان طور كه گفتيم در اول آيه مساءله آگاهى خدا را ذكر كرد، و فرمود: «الم تر ان اللّه يعلم ...»، و در آخر آيه براى بار دوم مى فرمايد: «ان اللّه بكل شى ء عليم ». «و لا ادنى من ذلك و لا اكثر» - يعنى و نه كمتر از اينها و نه بيشتر. با آوردن اين دو كلمه اطلاقى به كلام داد كه شامل تمامى اعداد اهل نجوى بگردد. اما كلمه «ادنى » شامل كمتر از سه نفر يعنى دو نفر و شامل كمتر از پنج نفر يعنى چهار نفر مى شود. و اما كلمه «اكثر» شامل عدد شش و بالاتر مى شود. و از لطف سياق اين آيه آن است كه با آوردن عدد سه ، چهار، پنج ، و شش ، ترتيب اعداد را رعايت كرده ، بدون اينكه يكى از آنها را تكرار كرده باشد، چون ممكن بود بفرمايد: هيچ نجواى سه نفرى نى ست مگر آنكه خدا چهارمى آنان است ، و هيچ نجواى چهار نفرى نيست ، مگر آنكه او پنجمى آنان است ، و هيچ نجواى پنج نفرى نيست ، مگر آنكه او ششمى ايشان است . «الا هو معهم اين ما كانوا» - منظور از «با ايشان بودن خدا» با ايشان بودن از حيث علم و آگاهى به سخنانى است كه بيخ گوش يكديگر مى گويند، مى فرمايد: خداى تعالى در اين نجوى شريك ايشان است . با اين بيان روشن مى شود كه منظور از چهارم بودن خدا براى سه نفر اهل نجوى و ششم بودن براى پنج نفر اهل نجوى همين است كه : خدا با ايشان است در علم ، و مشترك با آنان است در اطلاع بر سخنان سرى آنها، نه اين كه خداى تعالى عدد سه نفر آنان را به صورت يك انسانى مجسد چهار نفر كند،
زيرا خداى سبحان منزه از جسميت و برى از ماديت است . توضيح اين كه : مقتضاى وحدت سياق اين است كه : منظور از دو استثناى «الا هو رابعهم » و «الا هو سادسهم » يك چيز باشد، و در هر دو بخواهد بفهماند چيزى بر خدا پوشيده نيست . پس در حقيقت برگشت معناى اين دو استثناء به يك استثناء است ، و آن «الا هو معهم » است . و اين معيت يا معيت علمى است ، و معنايش اين است كه : خدا در هر حال مشارك ايشان است در آگاهى . و يا معيت وجودى است ، و معنايش اين است كه : هر جا قومى فرض شود مشغول نجوى هستند، خداى تعالى همانجا هست ، و شنوا و داناى به سخنان ايشان است . و منظور از جمله «اين ما كانوا» اين است كه مطلب را از نظر مكان عموميت دهد، و بفهماند وقتى معيت خدا با اهل نجوى معيت علمى است ، نه نزديكى جسمانى ، ديگر تفاوت نمى كند كه آن مكان نزديك باشد يا دور. پس هيچ مكانى از خداى سبحان خالى نيست ، در عين اين كه او در مكان نمى گنجد. از آنچه گذشت اين معنا هم روشن مى شود كه مفاد آيه مورد بحث - يعنى چهارمى بودن خدا براى سه نفر اهل نجوى ، و ششمى بودنش براى پنج نفر اهل نجوى - منافاتى با آيه شريفه «لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلثة » كه مى فرمايد: «آنها كه معتقدند خدا سومى سه خدا است كافر شدند» ندارد، چون در ذيل اين آيه مفصلا بيان كرديم كه منظور صاحبان اين عقيده اين بوده كه خدا واحدى عددى كه با انضمام دو خداى ديگر مى شوند سه خدا، و حال آنكه وحدت خدا عددى نيست ، او احدى الذات است ، و محال است چيزى غير او با او فرض شود تا دوم او باشد. پس مراد از چهارمى بودن خدا براى سه نفر اهل نجوى و ششمى بودنش براى پنج نفر، همين است كه گفتيم : او عالم به سخنان سرى ايشان است . آنچه از نظر آنان سرى شمرده مى شود براى خدا عزوجل مكشوف و ظاهر است . منظور اين است ، نه اين كه خدا مانند اهل نجوى وجودى محدود دارد، وجودى كه دومى و سومى هم برايش فرض مى شود، تا بپرسى چرا در آيه سوره مائده گويندگان به اين خدا ثالث ثلاثة است را كافر خوانده ، و آنگاه خودش را در اين آيه چهارمى سه نفر اهل نجوى ، و ششمى پنج نفر آنان معرفى كرده است . «ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيمه » - يعنى روز قيامت اهل نجوى را به حقيقت هر عملى كه كرده اند - كه يكى از آنها نجوى است - خبر مى دهد.
«ان اللّه بكل شى ء عليم » - اين جمله ، جمله قبلى را تعليل مى كند، و نيز علم خدا را به آنچه كه در آسمان ها و زمين است - كه در اول آيه مورد بحث بود - تاءكيد مى نمايد. و نيز تاءكيد مى كند كه چگونه خدا با اهل نجوى است . اين آيه مى تواند در عين تاييد و تاءكيد مطالب قبل تمهيد و زمينه چينى براى آيات بعد هم باشد، و ذيل آن كه لحنى شديد دارد بى ارتباط با آيات بعد كه در مقام مذمت وتهديد است نباشد.
مذمت و توبيخ منافقان و بيمار دلانى كه با وجود نهى شدن از نجوى ، باز هم نجوى مىكردند
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نهُوا عَنِ النَّجْوَى ثمَّ يَعُودُونَ لِمَا نهُوا عَنْهُ ... سياق آيات دلالت دارد بر اين كه در بين جمعى از منافقين و بيماردلان از مؤ منين نجوى كردن عليه رسول خدا(ص ) و مؤ منين حقيقى شايع شده بوده ، و سخنان بيخ گوشيشان پيرامون گناه و دشمنى و نافرمانى از آن جناب بوده تا به اين وسيله مؤ منين واقعى را آزار دهند، و آنها را محزون كنند، و گويا بر اين عمل اصرار هم مى ورزيدند، حتى از نهى خدا هم منتهى نشدند، لذا اين آيات نازل شد. بنابراين ، آيه مورد بحث مذمت و توبيخ غيابى از ايشان است ، و در آن روى سخن را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرد، و مستقيما با خود آنان سخن نگفت ، تا بيشتر تحقيرشان كرده باشد و بفهماند اهل نجوى لياقت آن را ندارند كه به شرف همكلاسى و خطاب خدا مشرف شوند، و امرشان هم آنقدر اهميت ندارد كه خداى تعالى خاطر آن روى سخن با ايشان كند. و معناى آيه اين است كه : آيا نديدى چگونه آنها كه از نجوى نهى شدند دوباره عمل نكوهيده خود را تكرار كردند، و همچنان مؤ منين را محزون مى كنند. و در اين كه فرمود: «يعودون - برمى گردند» و به صيغه مضارع تعبير آورد براى اين است كه استم رار را برساند، و اگر با اين ممكن بود بفرمايد «يعودون اليها» دوباره از نجوى تعبير به موصول و صله آورد، براى اين است كه به علّت مذمت و توبيخ خود اشاره كرده باشد، و بفهماند اگر ايشان را مذمت مى كنم به خاطر اين است كه عملى را تكرار مى كننداز آن نهى شده بودند. «يتناجون بالاثم و العدوان و معصيت الرسول » - مقابله اى كه در اين آيه شريفه بين اثم و عدوان و معصيت رسول واقع شده مى فهماند كه منظور از «اثم » آن قسم اعمالى است كه اثر سوء دارد، ولى اثر سوئش از مرتكب آن به ديگران تجاوز نمى كند، نظير ميگسارى و قمار و بى نمازى كه صرفا مربوط به حق الله است . و منظور از كلمه «عدوان » آن اعمال زشتى است كه ضررش دامن گير ديگران مى شود،
و گناهان مربوط به حق الناس است كه مردم از آن متضرر و متاذى مى شوند. و اين دو قسم هر دو از موارد معصيت اللّه است . و سومى كه معصيت الرسول باشد عبارت است از اعمالى كه مخالفت با خدا نيست ، اعمالى كه از نظر شرع جائز است ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از طرف خداى تعالى درباره آنها نه امرى فرموده و نه نهيى كرده ، ليكن از طرف خودش و به منظور تاءمين مصالح امت دستورى صادر فرموده ، مانند نجوايى مشتمل بر معصيت خدا نيست ، ليكن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ولى امت است ، و از خود امت اختياراتش در امور مربوط به امت بيشتر است ، دستور داده كه از آن اجتناب ورزند. بنابراين ، نجوى دو قسم مى تواند باشد، يكى اصل اين عمل ، صرفنظر از اين كه معصيت خدا باشد يا نباشد، كه آيه شريفه «الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما نهوا عنه » مرتكبين آن را مذمت و توبيخ مى كرد، و مى فرمود كه مسلمين از اين عمل نهى شده اند. و دوم آن نجوايى كه مشتمل بر انواعى از گناهان باشد كه آيه مورد بحث از آن نهى و مرتكبين آن را مذمت و توبيخ مى كند، و اين مرتكبين عبارتند از منافقين و بيماردلان از مؤ منين كه بسيار نجوى مى كردند، و با اين عمل خود مؤ منين را ناراحت واندوهگين مى ساختند. بعضى از مفسرين گفته اند: منافقين با يهوديان نجوى و رازگويى مى كردند، و با اين عمل خود مؤ منين را اندوهگين ، و ايجاد دلهره و فزع مى نمودند، و در تصميم هاى آنان وهن و سستى ايجاد مى كردند. اما به نظر ما اين نظريه درست نيست ، براى اين ظاهر آيه «الذين نهوا عن النجوى ...»، اين است كه منظور مسلمين هستند، كه از نجوى نهى شده اند.
تحيت مغرضانه منافقين بر پيامبر صلى الله عليه و آله
«و اذا جاوك حيوك بما لم يحيك به اللّه » - يعنى و چون نزد تو مى آيند درودى به تو مى فرستند كه خدا آنطور درودى به تو نفرستاده ، چون درود و تحيت خدا سلام است ، كه تحيتى است مبارك و طيب ، ولى آنها (يهوديان ) سلام نمى كردند، وقتى نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى آمدند مى گفتند «السام عليك » و كلمه «سام » به معناى مرگ است ، و طورى وانمود مى كردند كه گفته اند: «السلام عليك » - اين نظريه جمعى از مفسرين است . ولى با ظاهر آيه خيلى سازگار نيست ، براى اين ضمير «اذا جاوك » و «حيوك » به موصولى برمى گردد كه در جمله «الذين نهوا عن النجوى » است ، و خواننده توجه فرمود كه اين جمله به روشنى نمى تواند شامل يهود باشد.
«و يقولون فى انفسهم لو لا يعذبنا اللّه بما نقول » - اين جمله عطف است بر جمله «حيوك »، و ممكن است حال باشد. و از ظاهر آن برمى آيد كه اين گفتار، گفتار زبانى ايشان نبوده ، بلكه حديث نفس بوده كه در دل با خود مى گفتند، و اين جمله تحريك است به صورت طعنه (مثل اين كه به كسى كه تهديدت مى كند مى گويى همين حالا بزن چرا نمى زنى ؟). پس اين سخن از منافقين انكار رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر اساس كنايه است ، و معنايش اين است كه : اينان به تو تحيتى مى دهند كه خدا چنان تحيتى به تو نفرستاده ، و در دل با خود مى گويند كه : تو پيامبر خدا نيستى ، اگر بودى ايشان را به خاطر آن تحيت عذاب مى كردى . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله «و يقولون فى انفسهم » اين نيست كه در دل با خود مى گفتند، بلكه اين است كه در بين خود و براى يكديگر مى گفتند، و اين معنا كمى از سياق آيه به دور است . «لو لا يعذبنا اللّه بما نقول » - خداى تعالى اين احتجاج منافقين را با جمله «حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير» پاسخ داده ، مى فرمايد: منافقين در اين كه عذاب خدا را انكار كردند اشتباه كردند، و طور قطع به آن عذابى كه به آن تهديد شده اند خواهند رسيد، و آن عذاب جهنم است كه داخلش خواهند شد، و حرارتش را خواهند چشيد، و همين جهنم براى عذابشان بس است . گويا همين منافقين و بيماردلان بودند كه بعد از آنكه از مناهى و گناهان خدا دست برنداشتند آيه سوره احزاب درباره شان نازل شد مى فرمايد: «لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الاملعونين اين ما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا». يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا تَنَجَيْتُمْ فَلا تَتَنَجَوْا بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسولِ ... سياق آيات خالى از اين دلالت نيست كه آيه شريفه در مقام تخفيف و رخصت نازل شده ، و در آن خطاب را متوجه مؤ منين واقعى كرده ، مى فرمايد: شما مى توانيد نجوى كنيد،
به شرطى كه نجوايتان توام با اثم و عدوان و معصيت رسول نباشد، بلكه تناجى به بر و تقوا باشد. منظور از بر تمامى كارهاى خير است كه در مقابل كلمه «عدوان » قرار گرفته ، و منظور از «تقوى » آن عملى است كه «اثم » نباشد. آنگاه مطلب را با امر به مطلق تقوا و تهديد از قيامت نموده ، مى فرمايد: «و اتقوا الله الذى اليه تحشرون ». إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشيْطنِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَيْس بِضارِّهِمْ شيْئاً إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ ... مراد از «نجوى » - به طورى كه از سياق استفاده مى شود - نجوايى است كه آن روز در بين منافقين و بيماردلان جريان داشته ، نجوايى كه از ناحيه شيطان بوده . به اين معنا كه شيطان عمل را در دلهايشان جلوه داده بود و تشويقشان كرده بود كه با يكديگر نجوى كنند تا مسلمانان را اندوهگين و پريشان خاطر كنند، تا خيال كنند مى خواهد بلايى بر سرشان بيايد. خداى سبحان بعد از آنكه نجوى را با آن شرايط براى مؤ منين تجويز كرد، مؤ منين را دلگرم و خاطر جمع كرد كه اين توطئه ها نمى تواند به شما گزندى برساند، مگر به اذن خدا، چون زمام امور همه به دست خدا است ، پس بر خدا تؤ كل كنيد، و از ضرر نجواى منافقين اندوهگين نشويد كه خدا تصريح كرده به اين كه : «و من يتوكل على اللّه فهو حسبه » و وعده داده كه هر كس بر او تؤ كل كند خدا برايش كافى است ، و با اين وعده وادارشان مى كند بر تؤ كل و مى فرمايد: كه تؤ كل از لوازم ايمان مؤ من است ، اگر به خدا ايمان دارند بايد بر او تؤ كل كنند كه او ايشان را كفايت خواهد كرد. اين بود معناى «و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و على اللّه فليتوكل المومنون ».