تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۹
سوره حديد
آيات ۱ - ۶، سوره حديد
سوره حديد مدنى است و بيست و نه آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱) لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يحْىِ وَ يُمِيت وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۲) هُوَ الاَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۳) هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فى الاَرْضِ وَ مَا يخْرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(۴) لَّهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ(۵) يُولِجُ الَّيْلَ فى النهَارِ وَ يُولِجُ النهَارَ فى الَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۶) ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . آنچه در آسمان ها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند به خاطر اين كه او عزيز و حكيم است (۱). ملك آسمان ها و زمين از آن او است ، او زنده مى كند و مى ميراند و او بر هر چيزى توانا است (۲). او اول و آخر و ظاهر و باطن است ، و او به هر چيزى دانا است (۳). او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش (مقام صدور اوامر) مستولى گشت ، و به تدبير امر عالم پرداخت ، او مى داند چه قطره آبى ، و چه تخم گياهى داخل زمين شد و چه گياهى سر از زمين بدر آورد، چه شعاعى از آفتاب زمين تابيد، و چه فرشته اى نازل و چه فرشته اى برگشت ، چه بخارى از زمين بالا رفت و چه عملى از بندگان صعود كر د، و او با شما است ، هر جا كه باشيد، و خدا به آنچه مى كنيد بينا است (۴).
ملك آسمان ها و زمين از آن او است ، و بازگشت همه امور به سوى خداست (۵). او است كه شب را در روز فرو مى برد، و روز را داخل در شب مى كند، و او بدانچه در خاطرها و دلها است آگاه است (۶). بيان آيات
بيان غرض سوره حديد: تحريك و تشويق مؤ منين به انفاق و...
غرض اين سوره تحريك و تشويق مؤ منين به انفاق در راه خداست ، همچنان كه تكرار امر صريح به اين معنا در خلال آياتش اشعار بدان دارد، يكجا مى فرمايد: «امنوا باللّه و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ...» و جاى ديگر مى فرمايد: «من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا...» و باز جاى ديگر مى فرمايد: «ان المصدقين و المصدقات و اقرضوا اللّه قرضا حسنا» و در تشويق مردم به اين عمل همين بس كه انفاق مردم را قرض دادن آنان خداى عزاسمه دانسته ، و معلوم است كه خداى عزوجل عالى ترين و مقدس ترين و بهترين مطلوبست ، او هرگز خلف وعده نمى كند، و او وعده شان داده كه اگر به وى قرض بدهند مضاعف و چند برابر بر مى گرداند، و نيز وعده داده كه در عوض انفاقشان اجرى كريم و بسيار زياد بدهد. و نيز اشاره كرده به اين كه اين انفاق منشاش تقوا و ايمان به رسول است ، و اثر آمرزش گناهان و داشتن دو برابر از رحمت و ملازمت با نور، و بلكه ملحق شدن به صديقين و شهداء در نزد خداى سبحان است . و در خلال آيات سوره معارفى هم راجع به مبداء و معاد آمده ، و دعوت به تقوا و اخلاص ايمان و زهد دارد، و نيز مشتمل بر مواعظى است . و اين سوره شهادت سياق آياتش در مدينه نازل شده . و بعضى از مفسرين ادعا كرده اند كه مدنى بودن اين سوره اجماعى است . و چون تشويق و تحريك مردم به انفاق ، و اين كه انفاق قرض دادن به خدا است اين توهم را ايجاد مى كند كه مگر خدا به مال ما محتاج است ، لذا از همان آغاز سخن يعنى اولين كلمه سوره مساءله نزاهت خدا از احتياج را خاطر نشان نموده ، فرموده : «آنچه در زمين و آسمان ها است خدا را تسبيح مى گويند». و نيز عده اى از اسماى حسناى خدا را كه رساننده نزاهت است ذكر كرد، و همه سوره هايى كه با تسبيح خدا آغاز شده ، يعنى سوره حشر، صف ، جمعه و تغابن ، كه بعضى با كلمه «سبح » و بعضى ديگر با كلمه «يسبح » آغاز شده اند، نظير سوره مورد بحث است .
سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ تسبيح كه مصدر فعل «سبح » است ، به معناى منزه داشتن است ، وداشتن خدا به اين است كه هر چيزى را كه مستلزم نقص و حاجت و ناسازگارى با ساحت كمال او باشد از ساحت او نفى كنى ، و معتقد باشى كه خداى تعالى داراى چنين صفات و اعمالى نيست ، و كلمه «ما» در جمله مورد بحث موصوله است ، و مراد از آن تمامى موجوداتى است كه در آسمان ها و زمين هستند، چه آن ها كه مانند ملائكه و جن و انس داراى عقل و شعورند، و چه آنهايى كه چون جمادات فاقد عقلند، و اگر بگويى كلمه «ما» راجع به موجودات فاقد عقلند، (و در فارسى به «چيزى » ترجمه مى شود)، و على القاعده بايد شامل عقلا نشود، در پاسخ مى گوييم : بلى همينطور است ، ليكن در جايى كه قرينه اى باشدبفهماند منظور از كلمه «ما» عقلا و غير عقلا هر دو است ، اشكالى ندارد، و در آيه مورد بحث قرينه اى كه دلالت كند بر اين كه منظور عموم موجودات است چه عقلا و چه غير عقلا وجود دارد، و آن قرينه اين است كه اسمايى از خداى سبحان بر مى شمارد كه مخصوص عقلا است ، مانند احياء و علم بذات الصدور، يعنى علم و آگاهى به نيتهايى كه در درون دلها است و معلوم است كه اين دو صفت مربوط به موجودات داراى شعور، و صفت دوم مربوط به عقلا است . پس معناى آيه اين شد كه : تمامى موجوداتى كه در آسمان ها و زمين است ، و خلاصه تمامى عالم ، خداى سبحان را منزه مى دارد.
بيان اينكه تسبيح آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح حقيقى است نه مجازى و به زبانحال
و مراد از تسبيح خداى تعالى حقيقت معناى تسبيح است ، نه اين كه خواسته باشد به طور مجاز نسبت تسبيح به آنها داده باشد، يعنى خواسته باشد بفرمايد: هر موجود كه در آسمان ها و زمين است با هستى خود دلالت مى كند بر اين كه پديد آورنده اى منزه از هر نقص و متصف به كل كمال دارد، و نه اين كه خواسته باشد به طور عموم مجاز نسبت تسبيح به آنها داده باشد، يعنى بفه ماند كه تمامى موجودات دلالت دارند بر نزاهت خداى تعالى از هر نقص و عيب . چيزى كه هست عقلاى از موجودات اين دلالت را با زبان سر ايفا مى كنند و مى گويند: «سب حان اللّه سبحان اللّه » و يا به فارسى مى گويند: خدا منزه از هر نقص و حاجت است و غير عقلا اين دلالت را به لسان حال ايفا مى كنند، بلكه همان طور كه گفتيم معناى حقيقى كلمه منظور است ، و موجودات چه عقلا و چه غير عقلا همه خدا را به تمام معنى الكلمه و به حقيقت معنى الكلمه تسبيح مى گويند، بدليل اين كه در جاى ديگرطور صريح و به بيانى كه نه ميتوان حمل بر مجازش كرد، و نه حمل بر عموم مجاز، فرموده :
«و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم » چون اگر منظور از تسبيح ، تسبيح مجازى بود، ديگر جا نداشت بفرمايد: شما تسبيح آنها را نمى فهميد، زيرا تسبيح مجازى اين است كه : موجودى با هستى خود دلالت كند بر وجود خالق و صانعش و اين دلالتش حجتى باشد عليه منكرين صانع ، و يا اين است كه هر موجودى با زبان حال تسبيح و حمد خدا بگويد، و اين دو نوع دلالت را همه كس مى فهمد، و نمى بايست بفرمايد: «و ليكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد». پس تسبيح تمامى موجوداتى كه در آسمان ها و زمين هست تسبيح با زبان ، و تنزيه به حقيقت معناى كلمه است ، هر چند كه ما زبان آنها را نفهميم ، نفهميدن ما دليل بر اين نيست مثلا جمادات زبان ندارند، قرآن كريم تصريح دارد بر اين كه تمامى موجو دات زبان دارند و فرموده : «قالوا انطقنا اللّه الذى انطق كل شى ء». «و هو العزيز الحكيم » - يعنى خداى سبحان داراى مقامى منيع است ، به طورى تمامى قدرتها را در هم مى شكند، و هيچ قدرتى نيست كه او را شكست دهد، و حكيم است ، يعنى فعل او متقن و محكم است ، آنقدر محكم است هيچ عارضه اى فعل او را فاسد نمى كند، (و چون افعال ما در معرض فساد و تباهى نيست )، و نيز آنقدر متقن است كه جاى هيچ اعتراض كردنى در آن نيست . لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يحْىِ وَ يُمِيت وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ از آنجايى كه در ابتداى آيه خبر مقدم بر مبتدا ذكر شده و حق كلام بودبفرمايد: «ملك السموات و الارض له : ملك آسمان ها و زمين از آن خدا است » ولى چنين نفرمود، بلكه فرمود: «از آن خدا است ملك آسمان ها و زمين »، و اين عبارت انحصار را مى رساند، در نتيجه مى فهماند كه : مالك آسمان ها و زمين تنها خداست ، او به تنهايى است كه هر حكمى بخواهد در عالم مى راند، براى اين كه پديد آورنده همه او است ، پس آنچه در آسمان ها و زمين هست قيام و وجود آثار وجودش به خداست ، پس هيچ حكمى نيست مگر اين كه حاكم در آن خداست ، و هيچ ملك و سلطنتى نيست مگر آنكه صاحبش او است .
«يحيى و يميت » - اين دو جمله اشاره است به دو نام از نامهاى خداى تعالى زنده كننده و ميراننده ، (محيى و مميت ) و اگر خود اسم را نياورد، و به جاى آن فعل مضارع آورد، براى اين بود كه اشاره كرده باشد به شمول و عموميت آن نسبت به هر احياء و هر اماته ، تا در نتيجه شامل ايجاد ملائكه هم بشود، چون حيات ملائكه مسبوق به مرگ نيست ، و نيز زنده كردن جنين در شكم مادرش ، و زنده كردن مردگان در روز قيامت ، و پديد آوردن جمادات مرده كه قبلا زنده نبودند، تا ميراندن درباره آنها صادق باشد، و ميراندن انسان در دنيا و براى بار دوم در برزخ كه آيه شريفه «ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين » به آن اشاره دارد، علاوه بر اين ، در تعبير مضارع دلالت بر استمرار نيز هست . «و هو على كل شى ء قدير» - اين جمله اشاره دارد به صفت قدرت خداى تعالى ، و اين كه قدرت او مطلق است ، و مقيد به چيزى دون چيزى نيست ، و اگر در آ خر آيه مورد بحث اين جمله را گنجاند، براى مناسبتى بود كه با مساءله احياء و اماته داشت ، چون ممكن بود كسى توهم كند كه چطور ممكن است خداى تعالى مرده اى را كه نه عينى از آن بجا مانده و نه اثرى ، زنده كند؟ و جمله مذكور اين توهم را دفع نموده مى فرمايد: او بر هر چيزى قادر است . توضيح مقصود از «اول »، «آخر»، «ظاهر» و «باطن » بودن خداى سبحان هُوَ الاَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ بعد از آنكه معلوم شد كه خداى تعالى بر هر چيزى كه فرض شود قادر است ، قهرا با احاطه قدرتش به هر چيزى از هر جهت محيط هم هست ، پس هر چيزى كه فرض شود اول باشد خدا قبل از آن چيز بوده ، پس او نسبت به تمام ماسواى خود اول است ، نه آن چيزى كه ما اولش فرض كرديم ، و همچنين هر چيزى كه ما آخرينش فرض كنيم خداى تعالى بعد از آن هم خواهد بود، چون گفتيم قدرتش احاطه به آن چيز دارد، هم به ما قبلش و هم ۰به مابعدش ، پس آخر خدا است ، نه آن چيزى كه ما آخرينش فرض كرديم ، و هر چيزى را كه ما ظاهر فرض كنيم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطه اى كه قدرتش بر آن چيز دارد، و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم مافوق آن است ، پس خدا ظاهر است ، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم ، و همچنين هر چيزى كه باطن فرض شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن باطن تر از آن است ، و ماوراى آن قرار دارد، چون او است كه آن چيز را باطن كرده ، پس باطن هم خداست ، نه آن چيزى كه ما باطنش فرض كرديم ، پس معلوم شد كه خدا اول و آخر و ظاهر و باطن على الاطلاق است ، و از اين صفات آنچه در غير خدا هست نسبى است نه على الاطلاق .
البته اين را هم بايد بدانيم كه اوليت خداى تعالى و آخريتش و همچنين ظهور و بطونش زمانى و مكانى نيست ، و چنين نيست كه در ظرف زمان اول و آخر باشد، و گرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد، و از زمانى و مكانى بودن منزه نباشد، و حال آنكه منزه از آن است ، چون خالق زمان و مكان و محيط به تمامى موجودات است ، بلكه منظور از اوليت و آخريت و همچنين ظاهر و باطن بودنش اين است كه : او محيط به تمام اشياء است ، هر نحوى كه شما اشياء را فرض و به هر صورت كه تصور بكنى (اگر فلان را اول فرض كنى او به احاطه اش اول تر از آن است ، اگر آخر فرض كنى او آخرتر است ، اگر چيزى را ظاهر فرض كنى او ظاهرتر، و اگر باطن فرض كنى او باطن تر است ، به همان دليلى كه گذشت ). پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه اين اسماى چهارگانه يعنى اول و آخر و ظاهر و باطن چهار شاخه و فرع از نام «محيط» است ، و محيط هم شاخه اى از اطلاق قدرت او است ، چون قدرتش محيط به هر چيز است ، ممكن هم هست نامهاى چهارگانه مورد بحث را شاخه هايى از احاطه قدرتش ندانيم ، بلكه شاخه هايى از احاطه وجود او بگيريم ، چون وجود او قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود هر چيز است ، او قبل از آنكه چيزى ثبوت پيدا كند ثابت بود، و بعد از آنكه هر چيز داراى ثبوتى فانى گردد باز هم ثابت است ، او از هر چيز ديگرى نزديك تر و ظاهرتر است ، و از ديد و درك اوهام و عقول هر صاحب عقلى از چيز ديگرى باطن تر و پنهان تر است . و همچنين اسامى چه ارگانه نامبرده به نوعى بر علم خداى تعالى بستگى و تفرع دارند. و به همين مناسبت است كه مى بينيم در ذيل آيه علم خدا را هم آورده مى فرمايد:
«و هو بكل شى ء عليم ». بعضى از مفسرين اسماى چهارگانه را اينطور معنا كرده اند كه : او اول است ، براى اين كه قبل از هر چيز بوده ، و آخر است چون بعد از هلاك و فناى هر چيز هست ، و ظاهر است چون ادله اى بسيار بر وجودش دلالت مى كند، و باطن است چون عالم به تمامى اشياء هست ، و احدى نيست كه از او داناتر باشد. بعضى ديگر گفته اند: اول يعنى بى ابتدا، و آخر يعنى بى انتها، و ظاهر يعنى بدون اقتراب ، و باطن يعنى بدون احتجاب . البته در اين ميان اقوال ديگرى نيز هست كه دلچسب نيست و لذا از نقل آنها صرفنظر كرديم . هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ تفسير اين آيه در سوره اعراف و يونس و هود و فرقان و قاف گذشت . ثمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فى الاَرْضِ وَ مَا يخْرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا تفسير و بحث مفصل پيرامون معناى عرش در سوره اعراف آيه ۵۴ گذشت ، و در آنجا گفتيم كه «استواى بر عرش » كنايه است از شروع در تدبير ملك وجود، و به همين جهت است كه دنبال استواى بر عرش مساءله علم به جزئيات احوال موجودات آسمانى و زمين را ذكر كرده ، چون علم از لوازم تدبير است . «يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها» - كلمه «ولوج » كه مصدر فعل مضارع «يلج » است - به طورى كه راغب گفته - به معناى داخل شدن چيزى در محلى تنگ است ، و كلمه «عروج » به معناى بالا رفتن است ، و معناى آيه اين است كه :
خداى تعالى از آنچه در زمين فرو مى رود و نفوذ مى كند از قبيل آب باران و تخم گياهان و غير اينها آگاه است ، و نيز از آنچه كه از زمين سر بر مى آورد چون نباتات و حيوانات و آب خبر دارد، و از آنچه كه به زمين نازل مى شود چون باران ها و اشعه اجرام نورانى و ملائكه و غيره با اطلاع است ، و از آنچه كه از زمين طرف آسمان بالا مى رود مانند دودها و بخارها و ملائكه و اعمال بندگان با خبر است .
احاطه ، ملك و علم مطلق خداوند بر همه چيز و همه كس
وَ هُوَ مَعَكمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ او هر جا كه باشيد با شما است ، براى اين كه به شما احاطه دارد، و در هيچ مكان و پوششى از او غايب نيستيد. در اينجا سوالى پيش مى آيد، و آن است كه : خداى تعالى در هر حال بر ما احاطه دارد، و درهر زمان و مكان محيط به ما است ، با اين فرض چرا تنها مساءله مكان آمده ، و چرا نفرمود: «و هو معكم اينما كنتم و فى اى زمان و اى حال كنتم : او با شما است هر جا و هر زمان و در هر حال كه باشيد؟» در پاسخ مى گوييم : درست است كه احاطه خداى تعالى به ما تنها احاطه مكانى نيست ، بلكه در همه احوال و اوقات نيز به ما احاطه دارد، ليكن از آنجايى كه معروف ترين ملاك در جدايى چيزى از چيزى ديگر و غايب شدنش از آن جدايى مكانى است ، و هر كس بخواهد از كسى ديگر جدا شود، مكان خود را عوض مى كند، از اين جهت تنها معيت مكانى را ذكر كرد، و گرنه نسبت خداى تعالى به مكان ها و زمان ها و احوال يك نسبت است . بعضى هم گفته اند: مراد از اين معيت ، معيت مجازى است ، كه منظور از آن احاطه علمى است . وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ اين آيه نظير فرع و نتيجه اى است كه بر مطالب قبل مترتب مى شود،مى فرمود: او با شما است هر جا كه باشيد، و او به هر چيزى عالم است ، چون نتيجه حاضر بودن او نزد مردم و جدا نشدنش از ايشان و عالم بودنش به هر چيز اين است كه بيناى به اعمال ايشان نيز باشد، ظاهر اعمالشان را ببيند و باطن آن را كه همان نيتها و مقاصد درونى ايشان است ، ناظر باشد. لَّهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ با اين كه در سه آيه قبل فرموده بود: «له ملك السموات و الارض »، در اينجا نيز آن را خاطر نشان كرد،
و اين تكرار براى اين بود كه بهتر بفهماند مساءله بازگشت به خدا مبتنى بر عموميت ملك او است ، بار اول تنها مى خواست مالكيت خدا را افاده كند، و در نوبت دوم خواست اين ابتناء را بفهماند، همچنان كه در آيه اى ديگر مى بينيم مساءله معاد را با مالكيت خداى تعالى با هم آورده ، مى فرمايد: «يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار». در جمله «و الى اللّه ترجع الامور» كلمه «امور» جمع است ، و چون الف و لام بر سر دارد و به اصطلاح ادبى جمع محلى به الف و لام است ، افاده عموميت مى كند، همان طوردر جمله «الا الى اللّه تصير الامور» نيز چنين است ، در نتيجه هيچ چيز نيست مگر آنكه به سوى خدا برمى گردد، و هيچ كس نمى تواند او را از برگشتن سوى خداى تعالى باز بدارد، و هيچ عاملى كه آن چيز را به سوى خدا برمى گرداند به جز اختصاص ملك به خدا نيست . ساده تر بگويم : تنها عاملى كه امور را به سوى خدا بر مى گرداند،است كه ملك عالم مختص به او است ، پس امر و فرمان و حكمرانى هم تنها از آن او است . در اين جمله و همچنين در جمله «و اللّه بما تعملون بصير» كه قبلا بود با اين ممكن بود بفرمايد: «و اليه ترجع الامور» و «و هو بما تعملون بصير لفظ اللّه » را ذكر كرد، و شايد وجه آن اين بوده باشد كه اين دو جمله مانند يك مثل معروف دلنشين شود، و دلها را براى تاثر از ياد روز قيامت و پاداشهاى بزرگى كه در قيامت به انفاق كنندگان در راه خدا مى دهند، و در آيات بعد ذكرش مى آيد آماده تر سازد. يُولِجُ الَّيْلَ فى النهَارِ وَ يُولِجُ النهَارَ فى الَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ «ايلاج شب در روز» و «ايلاج روز در شب » به معناى اختلافى كه شب و روز در كوتاهى و بلندى دارند، و اين اختلاف در دو نيم كره شمالى و جنوبى درست به عكس همند، در فصلى كه در نيم كره شمالى شب ها بلند است ، در نيم كره جنوبى كوتاه است ، و در فصلى كه در نيم كره شمالى شب ها كوتاه و روزها بلند است ، در نيم كره جنوبى عكس آن است ، و مساءله اختلاف شب و روز را در كلام خداى تعالى چند بار ديديم . و مراد از «ذات الصدور» افكار پنهانى و نيات نهفته اى است كه در سينه ها جا گرفته و از آنجا بيرون نمى آيد؛
چون اين نيات منسوب به دلها است ، و دلها هم در قفسه سينه ها قرار دارد، و اين جمله يعنى جمله «و هو عليم بذات الصدور» احاطه علم خداى تعالى به نيات درونى را بيان مى كند، همچنان كه جمله «و اللّه بما تعملون خبير» احاطه بينايى آن جناب به ظواهر اعمال آنان را بيان مى كرد. بحث روايتى در الدرالمنثور است كه احمد، ابو داوود، ترمذى (وى حديث را حسن دانسته ) نسائى ، ابن مردويه ، و بيهقى (دركتاب شعب الايمان )، از عرباض بن ساريه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همواره قبل از خواب سوره هايى كه در آغازش مساءله تسبيح ذكر شده مى خواند و مى فرمود: در اين سوره ها آيه اى است كه از هزار آيه بهتر است . مولف : اين روايت را از ابن ضريس از يحيى بن ابى كثير نيز از آن جناب نقل كرده . و در كافى به سند خود از عاصم بن حميد روايت كرده كه گفت : شخصى از على بن ال حسين (عليهماالسلام ) از توحيد سؤ ال كرد، حضرت فرمود: خداى تعالى مى داند كه در آ خر الزمان مردمى خواهند آمد اهل تعمق و تحقيق ، و به همين جهت سوره «قل هو اللّه احد» و آيات سوره حديد تا جمله «عليم بذات الصدور» را نازل كرد، و اگر كسى بخواهد در معارف توحيد بيش از اين كنجكاوى كند هلاك و گمراه مى شود. و در تفسير قمى در ذيل آيه : «سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم » آمده كه : امام فر مود: اين همانست كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) درباره اش فرمود: «اوتيت جوامع الكلم : كلمات جامع را به من داده اند» و در معناى جمله «هو الاول » فرمود: يعنى او قبل از هر چيز بوده است ، «و الاخر» يعنى او بعد از فناى هر چيز باقى است ، و «هو عليم بذات الصدور» يعنى او به ضميرها آگاه است .
و در كافى آمده كه در روايتى از آن جناب يعنى از على (عليه السلام ) پرسيدند: پروردگار ما قبل از اين كه آسمان و زمين را خلق كند كجا بود؟ فرمود: «كلمه كجا» بود سوال از مكان است ، و در مورد خداى تعالى صحيح نيست ، زيرا خداى تعالى (كه خالق مكان است ) بود در حالى كه مكانى نبود. و در توحيد خطبه اى از حسن بن على (عليهماالسلام ) نقل كرده كه در آن فرموده : «الحمد لله الذى لم يكن له اول معلوم ولا اخر متناه و لا قبل مدرك و لا بعد محدود فلا تدرك العقول و اوهامها و لا الفكر و خطراتها و لا الالباب و اذهانها صفته فتقول متى و لا بدى ء مما و لا ظاهر على ما و لا باطن فيما».
شرح چند روايت درباره اول و آخر و ظاهر و باطن بودن خداى تعالى
مؤ لف : اين كه فرمود: اولى معلوم ندارد، (قيد معلوم احترازى نيست ، يعنى نمى خواهد بفرمايد: اول دارد، ولى براى ما معلوم نيست ، بلكه ) قيدى توضيحى است ، مى خواهد بفرمايد: اول ندارد براى اين اگر اول مى داشت تعلق علم به آن اول ممكن بود، و چون علم راهى براى پيدا كردن اول او ندارد، و بلكه آن را جايز نمى داند، لذا اول ندارد. «و لا آخر متناه » قيد متناهى نيز در اينجا مانند قيد معلوم در جمله قبل توضيحى است ، مى خواهد بفرمايد: اگر آخر مى داشت متناهى و محدود مى شد. «و لا قبل مدرك » يعنى قبل ندارد چون اگر مى داشت قابل درك مى بود، و لا بعد محدود بعدى هم ندارد، چون اگر داشته باشد محدود مى شود، «و لا بدى ء مما»، يعنى خداى تعالى از چيزى آغاز نشده ، تا اول داشته باشد، «و لا ظاهر على ما»، يعنى تفوق او بر عالم مانند تفوق يك موجود مادى بر موجود ديگر كه بالاى آن قرار بگيرد نيست . درست كه تفوق دارد اما نه چون تفوق جسمانيات بر يكديگر، «و لا باطن فيما» يعنى خدا خود را در داخل چيزى پنهان نكرده ، و در چيزى مستتر نگشته . و در نهج البلاغه آمده : «كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر»
مؤ لف : و معناى آن اين است كه : حيثيت و نحوه ظهور در غير خداى تعالى ، غير نحوه بطون و پنهانى آن است ، هر چيزى غير خداى تعالى اگر از جهتى ظاهر است از عين آن جهت باطن نيست ، بلكه از جهت ديگرى باطن است ، و به عكس اگر از حيثى و جهتى پنهان است ، به عين آن ظاهر نيست ، بلكه به غير آن ظاهر است ، و اما خداى تعالى به خاطر اين كه احدى الذات است ، مانند ما مخلوقاتش متقسم و متجزى به جهات مختلف نيست (توضيح اين كه اگر ما عالم هستيم بدين جهت است كه در وجود ما ابزارى براى علم هست ، و اگر قادريم به خاطر داشتن آن ابزار نيست ، بلكه به خاطر داشتن ابزارى ديگر است ، پس ما بدان جهت عالم يم قادر نيستيم ، و بدان جهت كه قادريم عالم نيستيم ، اما خداى تعالى به عين آن جهت كه عالم است قادر وحى است )، لذا خداى تعالى به همان كه ظاهر است باطن نيز هست ، و به عين آن جهت كه باطن است ظاهر است ، پس خداى تعالى از شدت و كمال ظهورش باطن است ، و از كمال بطونش ظاهر است (مثالى كه تا حدى ذهن را به مطلب نزديك كند قرص خورشيد و سرچشمه نور است ، با اين كه ظاهر است ، و نه تنها ظاهر است بلكه ظهور هر چيز ديگر هم بواسطه نور آن است ، در عين حال از شدت ظهور، كسى نمى تواند به خود قرص ، نگاه كند). و در آن كتاب اين جمله نيز آمده : «الحمد لله الاول فلا شى ء قبله و الاخر فلا شى ء بعده و الظاهر فلا شى ء فوقه و الباطن فلا شى ء دونه ». مؤ لف : و مراد از «قبليت و بعديت »، قبليت و بعديت زمانى نيست ، نمى خواهد يك امتداد زمانى در اين بين فرض كند، كه هم در گذشته اش غير متناهى باشد، و هم در آينده ، و عالم هستى در وسط اين دو طرف قرار گرفته باشد، در قطعه اى از زمان كه هر دو طرف آن غير متناهى است و خود عالم هر دو طرفش متناهى ، در نتيجه وجود خداى تعالى منطبق بر سراسر زمان غير متناهى باشد، طورى كه هيچ يك از دو طرفش خالى از خدا نباشد، هر چند كه هر دو طرف آن غير متناهى با شد، و باز در نتيجه هستى خدا از حيث زمان مقدم بر عالم و موخر از آن باشد؛
چون اگر خداى سبحان ازلى و ابدى زمانى بود، بايد ذات مقدس او هم مانند همه زماننات ، هم در ذاتش و هم در احوالش متغير باشد، چون زمان متغير است ، و نسبت به او نيز متجدد مى شود، علاوه بر اين اشكال ، قبليت و بعديت او به تبع قبليت و بعديت زمان خواهد بود، پس در حقيقت زمان ، اول و آخر اصلى است ، نه ذات مقدس او. و همچنين مساءله ظاهريت و باطنيت خداى تعالى به حسب مكان نيست - به همان بيانى كه در اوليت و آخريت گفتيم - بلكه خد اى تعالى به نفس ذات متعاليه اش بر هر چيزى كه فرض شود سبقت دارد، و به نفس ذاتش از هر امرى كه آخر فرض شود موخر است ، و به همين معنا ظاهر و باطن است و زمان (و مكان ) مخلوق او و متاءخر از او است . و در الدرالمنثور است كه ابو الشيخ (در كتاب عظمت ) از ابن عمر و ابو سعيد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: ناگزير مردم از شما درباره خدا چيرهايى مى پرسند تا بر سند به اين كه بپرسند: اين خداشما مى گوييد قبل از هر چيز بوده ، قبل از او چه بوده ؟ اگر سؤ الشان به اينجا منتهى شد، بگوييد: او قبل از هر چيز اول بوده ، و نيز بعد از هر چيز آخر است ، پس ديگر چيزى بعد از او نخواهد بود، و او ظاهر و مافوق هر چيزى ، و باطن و نهان تر از هر نهان است ، و او به هر چيز دانا است .