تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۴
معناى اينكه خطاب به جن و انس فرمود نمى توانيد بگريزيد جز به سلطان
يَمَعْشرَ الجِْنِّ وَ الانسِ إِنِ استَطعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ فَانفُذُوا خطاب به گروه جن و انس در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق استفاده مى شود از خطابهاى روز قيامت است ، و خطابى است تعجيزى ، يعنى مى خواهد بفرمايد: روز قيامت هيچ كارى نمى توانيد بكنيد. و مراد از استطاعت ، قدرت ، و مراد از نفوذ از اقطار، فرار از كرانه هاى محشر است ، چون كلمه اقطار جمع قطر است كه به معناى ناحيه است و معناى آيه اين است كه : اى گروه جن و انس - در ضمن بايد دانست اين كه جن را جلوتر از انس آورد، براى اين بود كه طايفه جن در حركات سريع تواناتر از انسان - اگر توانستيد از حساب و كتاب قيامت بگريزيد، اين شما و اين نواحى آسمان ها و زمين ، ولى به هر طرف بگريزيد بالاخره به ملك خدا گريخته ايد، و شما نمى توانيد از ملك خدا درآييد، و از مواخذه او رها شويد. «لا تنفذون الا بسلطان » - يعنى قادر بر نفوذ نخواهيد بود، مگر با نوعى سلطه كه شما فاقد آن هستيد. و منظور از سلطان ، قدرت وجودى است ، و سلطان به معناى برهان و يا مطلق حجت است ، و سلطان به معناى ملك نيز هست . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از نفوذى كه در اين آيه نفى شده نفوذ علمى در آسمان ها و زمين ، و دست يابى به اقطار آن دو است (و نتيجه گرفته اند آيه شريفه پيشگويى از اين آينده است كه روزى بشر قدرت نفوذ علمى پيدا مى كند، و به اقطار آسمان ها دست مى يابد)
ليكن همانطور كه ملاحظه فرموديد: سياق آيه با اين معنا سازگار نيست (چون در اين آيات گفتگو درباره قيامت است ، و در وسط چنين گفتگويى ناگهان به مساءله اى از مسائل دنيا پرداختن درست به نظر نمى رسد). يُرْسلُ عَلَيْكُمَا شوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَ نحَاسٌ فَلا تَنتَصِرَانِ كلمه «شواظ» طورى كه راغب گفته به معناى شعله بى دود آتش است . مجمع البيان هم آن را به شعله سبز رنگى معنا كرده كه از آتش برمى خيزد، واين معنا نزديك به همان معنايى است كه راغب كرده ، و كلمه «نحاس » به معناى دود است ، و راغب آن را به شعله بى دود معنا كرده ، مى فرمايد: آتشى سبز رنگ و بدون دود، و يا به شكل دود بر شما مسلط مى كند، و آن وقت ديگر نخواهيد توانست يكديگر را يارى كنيد. «فلا تنتصران » - اين كلمه از باب افتعال است ، كه وقتى تثنيه و دو طرفى مى شود معناى باب تفاعل تناصر را مى دهد، كه اصلا براين بنا شده ، كه عملى طرفينى را تفهيم كند، پس جمله «لا تنتصران » معناى «لا تتناصران » را مى دهد، يعنى نمى توانيد يكديگر را نصرت دهيد، و بلا را از يكديگر برطرف نموده ، در نتيجه همگى از رنج آن رهايى يابيد، براى اين كه آن روز همه اسباب از كار مى افتند، و هيچ حافظى از امر خدا وجود ندارد. فَإِذَا انشقَّتِ السمَاءُ فَكانَت وَرْدَةً كالدِّهَانِ يعنى ناگهان آسمان شكافته مى شود، و چون چرمى سرخ رنگ قرمز مى شود. آيه «فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان » سرعت حساب را افاده مى كند و با آيه«وقفوهم انهم مسؤ ولون » و امثال آن منافات ندارد فَيَوْمَئذٍ لا يُسئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لا جَانُّ از اين آيه تا به آخر سوره وضع حساب و جزا و حال مجرمين و متقين را كه در دنيا از مقام پروردگار خود پروا داشتند و نيز مال كار آنان را بيان مى كند. سپس آيه شريفه سرعت حساب را بيان مى كند، (و مى فرمايد: حساب رسى او اين قدر سريع است كه از هيچ جن و انسى نمى پرسند چه گناهى كرده اى ) و در جاى ديگر صريحا فرموده : «و اللّه سريع الحساب » و مراد از كلمه «يومئذ» روز قيامت است . و سوالى كه در آيه نفى شده و فرموده : از كسى سوال نمى شود سوال به طور معمول و مالوف در بين خود ما انسانها است ، چنين سوالى را نفى كرده ، پس اين آيه منافاتى با آيه
«و قفوهم انهم مسئولون » و آيه «فو ربك لنسئلنهم اجمعين » ندارد، براى اين كه روز قيامت مواقف مختلفى دارد، در بعضى از آن مواقف مردم باز خواست مى شوند، و در بعضى ديگر مهر بر دهانهايشان زده مى شود، و در عوض اعضاى بدنشان سخن مى گويد، و در بعضى مواقف ديگر از سيماشان شناخته مى شوند. يُعْرَف الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَصى وَ الاَقْدَامِ اين آيه در مقام پاسخ از پرسشى تقديرى است ، گويا كسى مى پرسد: خوب وقتى از گناهشان پرسش نمى شوند پس از كجا معلوم مى شود گنهكارند؟ در پاسخ فرموده : «مجرمين از سيمايشان شناخته مى شوند...»، و به همين خاطر جمله مورد بحث را با واو عاطفه عطف به ما قبل نكرد، و نفرمود: «در آن روز كسى از جن و انس از گناهش سوال نمى شود، و مجرمين از سيمايشان شناخته مى شوند» بلكه بدون واو عاطفه فرمود: «مجرمين ...» تا بفهماند اين جمله پاسخ از سوالى است كه در كلام نيامده ، و منظور از سيما نشانه اى است كه از چهره مجرمين نمودار است . «فيوخذ بالنواصى و الاقدام » - اين جمله به خاطر اين كه حرف «فاء» بر سرش در آمده ، فرع و نتيجه شناسايى مذكور است ، و كلمه «نواصى » جمع ناصيه است ، كه به معناى موى جلو سر است ، و كلمه «اقدام » جمع قدم است ، و جمله «بالنواصى » نائب فاعل جمله «يوخذ» است ، معناى تحت اللفظى آن «موى جلو سرها گرفته مى شود است ». و معناى آيه اين است كه : احدى از گناهش پرسش نمى شود - مجرمين با علامتى كه در چهرهاشان نمودار مى گردد شناخته مى شوند، در نتيجه موى جلو سرشان و پاهايشان را مى گيرند و در آتش مى اندازند. هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى يُكَذِّب بهَا المُْجْرِمُونَ يَطوفُونَ بَيْنهَا وَ بَينَ حَمِيمٍ ءَانٍ اين دو آيه حكايت گفتارى است در آن روز به مجرمين گفته مى شود، چيزى كه هست جمله «يقال - گفته مى شود» از ابتداى آن حذف شده ، و تقدير كلام «يقال هذه جهنم التى ...» است ، يعنى آن روز به مجرمين گفته مى شود: اين است آن جهنمى مجرمين تكذيبش مى كردند. مرحوم طبرسى در مجمع البيان گفته : ممكن است خطاب در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد،
بعد از آنكه خبر داد كه مجرمين به زودى باز خواست مى شوند، و موى پيشانى و پاهايشان را گرفته در آتش مى اندازند، در اين آيه روى سخن رسول گرامى خود كرده فرموده باشد، اين آن جهنمى كه مجرمين از قوم تو آن را تكذيب مى كردند، و به زودى وارد آن خواهند شد، و بايد كه سرنوشت آنان در نظرت بى اهميت باشد. و كلمه «حميم » به معناى آب داغ است ، و كلمه «ان » كه اصلش «انى » است به معناى داغى است كه داغيش به نهايت رسيده باشد. و بقيه الفاظ آيه روشن است (و معنايش اين است كه : اين است آن جهنمى كه مجرمين آن را دروغ مى شمردند، اينك بين اين آتش و بين آبى به نهايت داغ مى آيند و مى روند). مراد از مقام پروردگار در آيه : «و لمن خاف مقام ربه جنتان » وَ لِمَنْ خَاف مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ از اين آيه به بيان اوصاف و احوال سعداى از جن و انس شروع نموده ، موضوع بحث كسانى را قرار مى دهد كه از مقام پروردگارشان پروا داشتند، و كلمه «مقام » مصدر ميمى و به معناى قيام است ، كه به فاعل خودش يعنى كلمه «رب » اضافه شده ، و مراد از قيام خداى تعالى عليه وى ،است : كه خداوند در هنگامى كه بنده اش عملى انجام مى دهد بالاى سرش ايستاده و ناظر عمل او است ، اما نه ايستادن يك كارفرما و سركارگر بالاى سركارگر، بلكه معناى قيام خدا احاطه و علم خداست به آنچه بنده مى كند، و ضبط عمل بنده و جزا دادن به وى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت ...». ممكن است كلمه «مقام » را اسم مكان و به معناى محل قيام بگيريم ، و اضافه شدن آن بر كلمه «رب » را لاميه بدانيم ، كه معنايش «مقام براى خدا» مى شود،و بگوييم منظور از مقامى كه براى رب است مقامى كه خداى تعالى نسبت به بن ده اش دارد، و آن مقام اين است كه خدا رب او است ، كسى است كه امر بنده را تدبير مى كند، و يكى از تدابير او اينكه وى را به زبان رسولانش سوى ايمان و عمل صالح دعوت مى كند، و چنين قضا رانده كه او را بر طبق عملش جزا دهد، خير باشد خير و شر باشد شر. علاوه بر اين خداى تعالى محيط به او و با او است ، و آن چه وى مى گويد او مى شنود، و آنچه وى انجام مى دهد او مى بيند،
و او لطيف و با خبر است .
اشاره به اقسام و مراحل خوف از مقام پروردگار و بيان اينكه مقصود از خائنان در آيه :«
و لمن خاف ...» مخلصين است و اما اين كه خوف از مقام پروردگار چيست ؟ بايد بگوييم : خوف هم مانند عبادت مراحلى دارد، بعضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او كفر نمى ورزند و گناه نمى كنند، قهرا لازمه چنين خوفى اين است كه عبادت صاحبش عبادت كسى باشد كه از عذاب خدا مى ترسد، عبادت مى كند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتيجه عبادتش محضا براى خدا نباشد، وقسم عبادت عبادت بردگان است كه موالى خود را از ترس سياست و شكنجه اطاعت مى كنند، همچنان كه بعضى ديگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى كنند، عبادت مى كنند تا به رسيدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اينان هم عبادت خدا را محضا لله انجام نمى دهند، عبادتشان يك قسم تجارت است ، همچنان كه در رواياتى هم آمده ، و بعضى از آنها در سابق نقل شد. و خوف در جمله «و لمن خاف مقام ربه » ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف ، يعنى خوف از عذاب و خوف از فوت لذتهاى نفسانى در بهشت ندارد، چون اين دو نوع خوف غير از خوف از قيام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است ، و نيز غير از خوف از مقامى است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد، چون خوف از آگهى خدا و نيز خوف مقام پروردگار تاثر خاصى است كه براى بنده بدانكه بنده است ، در برابر ساحت عظمت و كبريائى مولايش حقير و ذليل است دست مى دهد، و باعث مى شود آثارى از مذلت و خوارى و اندكاك در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور كند. و عبادت خداى تعالى از ترس او - البته ترس به اين معنا - عبارت است از خضوع در برابر او بدين جهت كه او الله است ، ذو الجلال و الاكرام است ، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه بدين جهت كه بهشت دارد، وقتى عبادت به اين انگيزه انجام شود خالصا لوجه اللّه صورت مى گيرد. و اين معناى از خوف ، همان خوفى است كه خداى تعالى ملائكه مكرمين خود را بدان ستوده ، وگرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترك ثواب مى بود، با در نظر داشتن اين كه ملائكه معصوم و ايمن از عذاب مخالفت و تبعات معصيتند نبايد آنان را به داشتن خوف بستايد، ولى مى بينيم ستوده و فرموده : «يخافون ربهم من فوقهم ». پس از آنچه گذشت روشن گرديد آن كسانى از جن و انس كه جمله «و لمن خاف »اشاره به ايشان است ،
عبارتند از اهل اخلاص ، آنهايى كه خاضع در برابر جلال خداى تعالى هستند، و او را بدين جهت عبادت مى كنند كه او اللّه (عز اسمه ) است ، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه به طمع بهشت و ثوابى كه مى دهد، و بعيد نيست اين طايفه همان كسانى باشند كه در سوره بعدى بعد از آنكه مردم را سه دسته مى كند، درباره دسته سوم مى فرمايد: «و السابقون السابقون اولئك المقربون ».
اقوال مختلف درباره اينكه خائف از مقام رب دو بهشت دارد
و اما اينكه فرموده : اين خائفان دو بهشت دارند، مفسرين در معنايش حرفها زده اند: بعضى گفته اند: يك بهشت منزل شخصى او است ، كه دوستان ش در آنجا زيارتش مى كنند، و يكى هم منزل خدمتكاران و همسران او(به عبارت ساده تر منظور از دو بهشت بيرونى و اندرونى است ). بعضى ديگر گفته اند: منظور از دو بهشت باغى است كه بيرون قصر دارد، و باغى كه داخل قصرش دارد (باز نظير توانگران دنيا كه يك باغچه در منزل دارند، و در آن گلكارى مى كنند، و باغى در بيرون شهر و در ييلاق دارند، كه در آنجا انواع ميوه ها و چمن زارها درست مى كنند). بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : در آخرت دو بهشت جداى از هم دارد، تا هرگاه از اين بهشت خسته شد به آن بهشت ديگر رود، تا لذتش به حد كمال برسد. بعضى ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر عقايد حقه اش به او مى دهند، و بهشتى ديگر در برابر اعمال صالحى كه كرده . بعضى ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر اعمال صالحه و اطاعتهايى كه كرده ، و يك بهشت ديگر در برابر ترك گناهانى كه مى توانسته است مرتكب شود. بعضى ديگر گفته اند: يك بهشت جسمانى است و يكى روحانى ، واقوال به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اقوالى است كه هيچ دليلى در آيه مورد بحث و يا در سراسر قرآن كريم بر آنها وجود ندارد، (و در حقيقت از مقايسه آخرت با وضع دنيا ناشى شده است ). بعضى هم گفته اند: يك بهشت را به خاطر استحقاقى كه دارد به او مى دهند، و يك بهشت ديگر را فقط به عنوان تفضل ارزانيش مى دارد. در بين همه اقوالى كه ملاحظه كرديد ممكن است بگوييم اين قول بهتر است ، چون آيه شريفه «لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد»
هم اشعارى بدان دارد، البته آنطور كه ما تفسيرش كرديم اين اشعار را دارد.
وصف آن دو بهشت
ذَوَاتَا أَفْنَانٍ كلمه «ذواتا» تثنيه ذات (داراى ) است ، و در خصوص كلمه «افنان » دو احتمال هست يكى اين كه جمع فن باشد كه معناى نوع را مى دهد، و معناى جمله اين است كه : آن دو به شت داراى انواعى از ميوه ها و ساير لذاتند. و يكى ديگر اين كه جمع «فنن » يعنى شاخه تر و نرم باشد، كه درصورت معناى جمله اين مى شود كه : آن دو بهشت داراى درختانى نرم هستند. فِيهِمَا عَيْنَانِ تجْرِيَانِ در اين جمله كلمه «عينان » نكره و بدون الف و لام و بدون توضيح آمده ، تا دلالت كند بر عظمت امر آن دو چشمه كه در آن دو بهشت است . فِيهِمَا مِن كلِّ فَكِهَةٍ زَوْجَانِ يعنى در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو زوج هست ، و منظور از دو زوج دو صنف است . و بعضى از مفسرين درباره اين دو صنف ميوه گفته اند: يك صنف از آن ميوه هايى است كه آن را مى شناسند، چون آنها را در دنيا ديده بودند، و صنف ديگرى هست كه آن را نمى شناسند، چون در دنيا نبوده و نديده بودند. بعضى ديگر وجوهى ديگر گفته اند ولى در خود آيه شريفه هيچ دليلى بر هيچ يك از آن وجوه نيست . مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشِ بَطائنهَا مِنْ إِستَبرَقٍ ... كلمه «فرش » - به ضمه فاء و راء - جمع فراش است ، و كلمه «بطائن » جمع بطانه است ، كه به معناى باطن و جوف هر چيز است ، در مقابل آن ظهائر كه جمع ظهاره است به معناى ظاهر و سطح بيرونى آن است . (و لذا آستر جامه را بطانه و رويه آن را ظهاره مى گويند)، و كلمه «استبرق » به معناى پارچه ابريشمين درشت باف است . در مجمع البيان مى گويد: اگر در آيه شريفه بطانه يعنى آستر فراش را نام برد، و از ظهاره يعنى رويه آن نا مى نبرد، براى اين بود كه معمولا آستر جامه و فراش پست تر است از رويه آن ، و وقتى فراشى آسترش از ابريشم باشد هر كسى مى فهمد كه رويه آن گران بهاتر و
مافوق استبرق است (مثلا حرير است يعنى جامه اى ابريشمين ريز بافت ). «و جنى الجنتين دان » - كلمه «جنى » به معناى ميوه رسيده اى كه وقت چيدنش شده باشد، و كلمه «دان » (كه در اصل دانى بوده ) اسم فاعل از مصدر «دنو» - با ضمه دال و نون و تشديد واو - است ، كه به معناى نزديكى است ، پس دانى نزديك ، و معناى جمله اين است كه ميوه هاى چيدنى درختان بهشتى نزديك و در دسترس است .
وصف حوريان بهشتى
فِيهِنَّ قَصِرَت الطرْفِ ... ضمير جمع مونث به فراشها بر مى گردد، و معنايش اين است كه : در آن بسترها همسرانى چنين و چنان هستند. بعضى هم احتمال داده اند ضمير مذكور به جنان يعنى جنت ها برگردد، هر چند كلمه جنان قبلا در سخن نيامده بود، ولى وقتى براى هر يك از اولياى خدا دو تا جنت باشد، قهرا در آخرت جنت هاى بسيارى خواهد بود، پس به اين قرينه مى شود ضمير جمع به آن برگردانيد، و كلمه «طرف » به معناى كاسه چشم است ، و مراد از كوتاهى طرف اين است كه : همسران بهشتى به شوهران خود اكتفاء مى كنند، و چشم داشتى به ديگران ندارند. «لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان » - كلمه «طمث » كه فعل «لم يطمث » از آن مشتق شده ، به معناى ازاله بكارت و نكاحى است كه با خونريزى همراه باشد. و معناى آيه اين است كه : حوريان بهشتى دست نخورده اند، و قبل از همسران هيچ جن و انسى ازاله بكارت از ايشان نكرده . كَأَنهُنَّ الْيَاقُوت وَ الْمَرْجَانُ همسران نامبرده در صفاى رنگ و بهاء و تلالو چون ياقوت و مرجانند، (لبها چون ياقوت و چهره چون مرجان ). هَلْ جَزَاءُ الاحْسنِ إِلا الاحْسنُ اين استفهام انكارى است ، و مى خواهد احسانى را كه خدا با دادن دو بهشت به اولياى خود كرده بود و نعمت هاى گوناگونى كه در آن بهشت ها قرار داده بود تعليل كند، و بفرمايد علت اين احسان ها آن بود ايشان نيز اهل احسان بودند، يعنى با ترس از مقام پروردگارشان هر چه مى كردند احسان بود.
البته ازاين آيه شريفه تنها اين مقدار استفاده مى شود كه احسان بنده بدون تلافى و جبران نيست ، خداوند پاداش آن را به احسانى نظير آن مى دهد. و اما نكته ديگرى كه از آيات ديگر استفاده مى شود كه احسان خدا بيش از احسان بنده است ، و اضافه بر جزاى اعمال او است ، در اين آيات متعرضش نشده ، مگر اين كه بگوييم : احسان از ناحيه خداى تعالى وقتى تمام مى شود بيشتر از احسانى باشد كه محسنين و نيكوكاران در راه او مى كنند، پس جمله «الا الاحسان » دلالت بر اين زيادتى هم دارد. مراد از «و من دونهما جنتان » وَ مِن دُونهِمَا جَنَّتَانِ ضمير تثنيه به دو جنتى بر مى گردد كه در آيات گذشته توصيف شد، و معناى جمله «من دونهما» اين است كه : دو بهشت ديگر نيز هست كه هر چند محتوى و نعمتهايى كه در آنها است شبيه دو بهشت اول است ، ولى از نظر درجه فضل و شرف پايين تر از آن دو است ، در سابق هم گفتيم كه : آن دو بهشت مخصوص اهل اخلاص است ، كه ترسشان از عذاب خدا و از فوت ثوابهاى او نيست ، بلكه از مقام او است ، پس اين دو بهشت مخصوص مؤ منينى است كه درجه ايمان شان پايين تر از درجه ايمان اهل اخلاص است ، مؤ منينى كه خداى سبحان را به اين عبادت مى كنند كه از آتش او مى ترسند، و يا به ثواب و بهشت او طمع دارند، و اين دسته از مؤ منين همان اصحاب يمين در سو ره واقعه اند. بعضى از مفسرين جمله «من دونهما» را به نزديكى دو بهشت اول معنا كرده اند، و اگر چنين باشد از سياق استفاده مى شود كه اين دو بهشت هم از آن صاحبان دو بهشت اول است . بلكه بعضى ادعا كرده اند كه اين دو بهشت افضل و بهتر از دو بهشت سابقند، و صفاتى كه در آن دو بود به درجه عالى ترى در اين دو بهشت هست . ليكن خواننده عزيز اگر در بيان سابق ما كه در ذيل آيه «و لمن خاف مقام ربه جنتان » داشتيم دقت فرمايد، و نيز آيات سوره واقعه را در نظر بگيرد، كه اهل بهشت را دو صنف مى كند، يكى مقربين كه اهل اخلاصند، و يكى هم اصحاب يمين ، آن وقت متوجه مى شود كه وجه قبلى قوى تر است . مُدْهَامَّتَانِ كلمه «ادهيمام » كه مصدر باب افعيلال است ، از ثلاثى مجرد «دهمة » گرفته شده ، و دهمة به معناى سبز پر رنگ است ، به طورى كه از شدت سبزى رنگش متمايل به سياهى شده باشد
(و شايد در فارسى بتوان رنگ يشمى را مصداق آن دانست )، در اين جمله در وصف دو بهشت مذكور مى فرمايد: آن قدر سبز است سبزيش و غرور و ابتهاج درختانش به نهايت رسيده ، و برگ ها متمايل سياهى شده . فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضاخَتَانِ يعنى در آن دو بهشت دو چشمه هست كه چون فواره با شدت مى جوشند. فِيهِمَا فَكِهَةٌ وَ نخْلٌ وَ رُمَّانٌ مراد از «فاكهه » و «رمان » (ميوه و انار) درخت آن دو است ، چون بين فاكهه و رمان نخل را آورده ، كه به معناى درخت خرماست نه خود خرما. فِيهِنَّ خَيرَتٌ حِسانٌ ضمير «فيهن » به جنان (بهشت ها) بر مى گردد به اعتبار اين كه دو بهشت دو بهشت ها كه در آخرت است تعداد بسيارى بهشت مى شود، در نتيجه صحيح است ضمير جمع را به دو بهشت برگردانيد. ولى بعضى از مفسرين مرجع ضمير را همين چهار بهشتى دانسته اند كه ذكرش در آيات آمده . و بعضى ديگر ضمير را به فاكهه و نخل و رمان برگردانيده ، گفته اند: درميوه ها خيرات است .
همسران بهشتى (خيرات حسان ) و توصيف آنان
اما كلمه «خير» بايد دانست كه مورد استعمال بيش ترش در معانى است ، همچنان كه مورد استعمال بيشتر كلمه «حسن » در نقشها و صورتها است ، و بنابر اين معناى خيرات حسان اين مى شود كه : همسران بهشتى هم اخلاق خوبى دارند، و هم صورتهاى زيبا، و به عبارتى ديگر سيرت و صورتشان هر دو خوب است . حُورٌ مَّقْصورَتٌ فى الخِْيَامِ كلمه «خيام » جمع خيمه است ، كه فارسيان هم آن را خيمه گويند، وكه فرموده : «حوريان مقصور در خيمه هايند»، معنايش اين است كه : از دست برد اجانب محفوظند، زنانى مبتذل نيستند، كه غير شوهران نيز ايشان را تماشا كنند. لَمْ يَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانُّ عين اين آيه در سابق گذشت ، و معنايش كرديم .
مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضرٍ وَ عَبْقَرِىٍ حِسانٍ در كتاب صحاح مى گويد: كلمه «رفرف » به معناى پارچه سبزى است كه با آن مجلس آذين درست مى كنند. بعضى هم گفته اند: معناى بالش يا متكا است . و بعضى ديگر معناى ديگر گفته اند. و كلمه «خضر» جمع اخضر (سبز) است كه صفت رفرف قرار گرفته . و كلمه «عبقرى » به گفته بعضى به معناى جامه هاى بافت حيره ، و به گفته بعضى ديگر به معناى طنفسه (نوعى جامه ) و به گفته جمعى ديگر به معناى جامه هاى بافته از مخلوط پشم و نخ ، و به گفته جمعى ديگر به معناى ديبا است .
ثنائى جميل بر خداوند كه اينهمه رحمت ارزانى داشتم
تَبَرَك اسمُ رَبِّك ذِى الجَْلَلِ وَ الاكْرَامِ اين آيه ثنايى است جميل براى خداى تعالى ، كه چگونه دو نشاءه دنيا و آخرت مالامال از نعمت ها و آلاء و بركات نازله از ناحيه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گرفته ، با همين بيان روشن مى شود كه مراد از «اسم متبارك خداى تعالى » همان رحمان است ، كه سوره با آن آغاز شده ، و كلمه «تبارك » - به ضمه راء - مصدر باب تفاعل است ، و كثرت خيرات و بركات صادره را معنا مى دهد. پس اين كه فرمود: «تبارك اسم ربك » معنايش اين مى شود كه : متبارك است اللّه كه رحمان ناميده شد، بدان جهت متبارك است كه اين همه آلاء و نعمت ها ارزانى داشته ، و افاضه فرموده . و جمله «ذى الجلال و الاكرام » اشاره به اين است كه : خداى سبحان خود را به اسمايى حسنى نام گذارى كرده ، و به مدلول آن اسماى حسنى متصف هم هست ، و معانى وصفى و نعوت جلال و جمال را واقعا دارا و واجد است ، و معلوم است كه صفات فاعل در افعالش ظهور و اثرى دارد، و از اين دريچه خود را نشان مى دهد، و همين صفات است كه فعل را به فاعلش ارتباط مى دهد، پس خداى تعالى هم اگر خلقى را بيافريد و نظامى در آن جارى ساخت بدين جهت بود كه داراى صفتى بود كه اقتضاى چنين افعالى را داشت ، براى اين بود كه او خالق و مبدى و بديع بود، و اگر كارهايش هم متقن و بدون نقطه ضعف است ، باز براى اين است كه او داراى صفاتى است كه فعل متقن را اقتضا مى كند، و آن صفات اين است كه او عليم و حكيم است ،
و اگر اهل اطاعت را جزاى خير مى دهد، اين عملش ترشح و نمودى از صفتى در او است ، كه چنين اقتضايى دارد، و آن اين است كه او و دود، شكور، غفور و رحيم است ، و اگر اهل فسق را جزاى شر مى دهد، باز براى اين است كه در او صفتى وجود دا رد كه چنين قسم جزا دادن را اقتضا دارد، و آن صفت منتقم و شديد العقاب است . پس اگر كلمه «رب » را كه در آيه «و لمن خاف مقام ربه » به سعه رحمت ستايش شده بود در اينجا به صفت «ذى الجلال و الاكرام » ستوده ، براى اين بود كه بفهماند اسماى حسناى خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند، و اشاره كند به اين كه نعمت ها و آلاى او همه به مهر اسماى حسنى و صفات علياى او مارك خورده .
بحث روايتى
در مجمع البيان مى گويد: در خبر هم آمده در آن روز دستور مى رسد ملائكه و آتش مردم را در محاصره خود بگيرند و با زبانى از آتش ندايشان دهند: «يا معشر الجن و الانس ... يرسل عليكما شواظ من نار» مؤ لف : اين معنا از مسعدة بن صدقه از كليب از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده . چند روايت در ذيل آيه «و لمن مقام ريه جنتان » و در كافى به سند خود از داوود رقى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «و لمن خاف مقام را به جنتان » فرمود: كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه مى كند چه خير و چه شر اطلاع دارد، همين علم او را از اعمال زشت باز مى دارد، و هم ين آن كسى كه از مقام پروردگارش خائف است ، و نفس خود را از پيروى هوى نهى مى كند (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى ). و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد، ابن منيع ، حكيم (در كتاب نوادر الاصول )، نسائى ، بزار، ابويعلى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن منذر، طبرانى ، و ابن مردويه ، از ابى الدرداء، روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
وقتى اين آيه را خواند كه «ولمن خاف مقام ربه جنتان » من عرضه داشتم : يا رسول اللّه هر چند زنا كرده باشد و مرتكب سرقت شده باشد؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بار ديگر خواند: «و لمن خاف مقام ربه جنتان » من نيز براى بار دوم پرسيدم : هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ بار سوم خواندند: «و لمن خاف مقام ربه جنتان »، من نيز پرسيدم : هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ فرمود: بله ، هر چند بينى ابى الدرداء به خاك ماليده شود، (و او مخالف باشد). مؤ لف : اين روايت خالى از اشكال نيست ، براى اين كه در سابق خائف از مقام رب را معرفى كرديم ، و كسى كه چنين باشد چگونه مرتكب اينگونه گناهان مهلك مى شود، علاوه بر اين ، از خود همين ابى الدرداء روايتى نقل شده كه خط بطلان بر اين حديث مى كشد، و آن روايت را الدر المنثور چنين آورده : ابن جرير، ابن منذر، از يسار مولاى آل معاويه از ابى الدرداء روايت كرده اند كه در تفسير آيه «و لمن خاف مقام ربه جنتان » گفت : وقتى آيه خوانده شد شخصى از ابى الدرداء پرسيد: هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ در پاسخ گفت : كسى كه از مقام پروردگار خود پروا دارد، هرگز زناكار و سارق نبوده است . و در تفسير قمى در ذيل جمله «قاصرات الطرف » از امام نقل كرده كه فرمود: حور العين آنقدر نورش روشن است چشم را مى زند، و نمى شود بدو خيره شد. و در الدر المنثور است ابن مردويه از جعفر بن محمد از پدرش از جدش از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه در معناى جمله «قاصرات الطرف » فرموده : يعنى جز به همسران خود نظر نمى افكنند. و در مجمع البيان در ذيل آيه «كانهن الياقوت و المرجان » مى گويد: در حديث آمده كه زنان بهشتى آنقدر لطيفند كه مغز استخوان ساقشان ديده مى شود، هر چند كه هفتاد جامه از حرير پوشيده باشند. مؤ لف : اين معنا در عده اى از روايات وارد شده . رواياتى در ذيل آيه «هل جزاء الاحسان الا الاحسان » و در تفسير عياشى به سند خود از على بن سالم روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: آيه اى در كتاب خداست كه مطلب را مسجل كدام آيه است ؟
فرمود: اين كلام خداى عزوجل كه مى فرمايد: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان »، چون اين آيه مساءله لزوم جبران احسان را هم در مؤ من جارى دانسته و هم در كافر، هم در نيك و هم در فاجر، پس بنابر اين ، هر كس كه به وى احسانى شد، بايد در مقام تلافى و جبرانش برآيد، و جبران احسان مردم به اين نيست كه به اندازه احسان به او احسان كنى ، چون درصورت باز احسان او افضل از احسان تو است ، زيرا احسان او ابتدايى بود، و احسان تو تلافى آن بود، پس بايد تو احسان خود را زياد كنى ، تا درست مطابق آن شود. و درمجمع البيان در ذيل آيه «هل جزاء الاحسان الا الاحسان » مى گويد: روايتى از انس بن مالك رسيده كه گفت : وقتى رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين آيه را خواند، و سپس فرمود: هيچ مى دانيد پروردگارتان مى خواهد چه بفرمايد: اصحاب عرضه داشتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: پروردگارتان مى فرمايد: آيا جزاى كسى كه ما او را از نعمت توحيد برخوردار كرده ايم ، چيزى جز بهشت مى تواند باشد؟. و در تفسير قمى در ذيل همين آيه مى گويد: امام فرمود: جزاى كسى كه من او را از نعمت معرفت برخوردار كرده ام چه چيزى جز بهشت مى تواند باشد. مؤ لف : اين روايت هم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل شده ، و هم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ). در كتاب توحيد آن را به جعفر بن محمد نسبت داده ، كه آن جناب از آباى گرامى اش از على (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده ، و عبارت آن چنين است : خداى عزوجل مى فرمايد: جزاى كسى من او را از نعمت توحيد بهره مند كرده ام چه چيزى به جز بهشت مى تواند باشد. و در كتاب علل آن را از حسن بن على از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كرده و عبارت آن در اين نقل چنين است : آيا جزاى كسى مى گويد: «لا اله الا اللّه » چه چيزى جز بهشت مى تواند باشد. و الدر المنثور اين روايت را به الفاظ مختلف و سندهايى گوناگون نقل كرده ، و جمله «انعمت عليه -
بهره مندش كردم » اشاره است به اين كه احسان عبد در حقيقت احسان خدا است به او، كه او را موفق به كار نيك كرد.