تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۰۶ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


سخن كسانى كه با استناد به چند آيه قرآنى به وقوع معجزه شق القمراشكال كرده اند و پاسخ آن

ولى بعضى ها به وقوع چنين معجره اى اشكال كرده و گفته اند: اين معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) با اقتراح و پيشنهاد مردم انجام شود، با آيه «و ما منعنا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون و اتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموابها و ما نرسل بالايات الا تخويفا» منافات دارد، براى اين كه از اين آيه يا چنين استفاده مى شود كه ما ديگر براى اين امت معجزاتى نمى فرستيم براى اين كه هر چه معجره براى امت هاى سابق فرستاديم همه را تكذيب كردند، و اين امت هم مثل همان امت ها و داراى طبيعت همان ها هستند، و در نتيجه اينان نيز معجزات ما را تكذيب خواهند كرد، و وقتى معجره اثر نداشته باشد، ديگر چه فايده اى در فرستادن آن است ؟ و يا استفاده مى كنيم كه مى خواهد بفرمايد: ما هيچ معجره اى براى اين امت نمى فرستيم ، براى اين كه اگر بفرستيم اين امت نيز مانند ساير امت گذشته آن را تكذيب مى كنند، و در اثر تكذيب معذب و هلاك مى شوند، و ما نمى خواهيم اين امت منقرض گشته به عذاب است يصال گرفتار آيد. پس به هر حال آيه فوق دلالت دارد كه خداى تعالى هيچ معجره اى به اقتراح و پيشنهاد اين امت نمى فرستد، آنطور كه در امت هاى گذشته مى فرستاد. البته اين اشكال همان طور كه اشاره شد در خصوص معجزاتى است كه با اقتراح و پيشنهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى كه خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم به منظور تاءييد رسالت يك پيامبر جارى مى كند، مانند معجره قرآن براى پيامبر اسلام ، و دو معجره عصا و يد (بيضا) براى موسى (عليه السلام ) و معجره زنده كردن مردگان و غيره براى عيسى (ع ) و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۹۸

همچنين آيات نازله ديگر كه همه لطفى است از ناحيه خداى تعالى ، و نيز مانند معجزاتى كه از پيامبر اسلام سر زد بدون اين كه مردم از او خواسته باشند. پس به حكم آيه ۵۹ سوره اسرى هيچ پيغمبرى نمى تواند به پيشنهاد مردم معجره بياورد، پس ما هم نمى توانيم معجره شق القمر را قبول كنيم چون هم به پيشنهاد مشركين بوده - البته اگر بوده - و هم اين كه مشركين به آن ايمان نياوردند. و نظير آيه سوره اسرى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «و قالوا لن نومن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا... قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا» و آياتى ديگر غير آن ، چون از آيه مذكور نيز به دست مى آيد وقتى از آن جناب خواستند تا به معجزه چشمه اى از زمين برايشان بجوشاند، در پاسخ خداى را تسبيح كرد، و فرمود: من كه به جز يك فرستاده شده نيستم (لابد معنايش اين است كه بشر رسول نمى تواند از پيش خود و به دلخواه مردم معجره بياورد؟) در پاسخ با ذكر مقدمه اى ثابت مى كنيم كه اولا هيچ فرقى ميان معجزات پيشنهادى و غير آن نيست ، و در صورت وجود دليل محكم نقلى هر دو قسم قابل قبول است ، و ثانيا نازل نشدن عذاب بر مشركين عرب علتى ديگر داشته ، كه با كنار رفتن آن علّت عذاب هم بر آنان نازل شد.

بيان مقدمه اى براى اثبات اينكه شق القمر معجره اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبه دنبال پيشنهاد مشركين بوده است

توضيح مقدمه اين است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مشركين عرب به تنهايى مبعوث نبود، و امت او همه جهانيان تا روز قيامت هستند، به دليل آيه شريفه «قل يا ايها الناس انى رسول اللّه اليكم جميعا»، و آيه شريفه «و اوحى الى هذا القران لانذركم به و من بلغ »و آيه شريفه «و لكن رسول اللّه و خاتم النبيين » و آياتى ديگر. چيزى كه هست آن جناب دعوت خود را از مكّه و از ميان قوم خودش ‍ مردم مكّه و اطراف آن بودند شروع كرد و جمعيت بسيارى دعوتش را پذيرفتند، ولى عامه مردم بر كفر خود باقى مانده تا آنجا كه توانستند دعوتش را با دشمنى و اذيت و استهزاء مقابله نموده ، تصميم گرفتند يا او به قتل برسانند و يا اين كه از آن شهر بيرون كنند كه خداى تعالى دستورش داد كه هجرت كند. و آنهايى كه به آن جناب ايمان آوردند هر چند نسبت به مشركين كم بودند، و در تحت شكنجه آنان قرار داشتند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۹۹

اما براى خود جمعيتى بوده اند كه قرآن درباره شان فرموده : «الم ترالى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة » حتى آنقدر زياد بودند كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اجازه مى خواستند تا با مشركين مبارزه و نبرد كنند، ولى خداى تعالى اجازه نداد، (به روايات وارده درنزول آيه فوق مراجعه فرماييد). پس معلوم مى شود مسلمانان مكّه عده و عده اى داشته اند، و روز به روز به جمعيتشان اضافه مى شده ، تا آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به مدينه مهاجرت كرد و در آنجا دعوتش گسترش و اسلام نشر يافت ، مدينه و قبائل اطرافش را تا يمن و ساير اطراف شبه جزيره عربستان را گرفت ، و از اين سرزمين پهناور تنها مكّه و اطراف آن باقى ماند، و اين گستردگى همچنان ادامه يافت تا از مرز عربستان هم گذشت ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در سال ششم هجرت نامه هايى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت ، و در سال هشتم هجرت مكّه را هم فتح كرد، و درفاصله يعنى فاصله هجرت تا فتح مكّه عده زيادى از اهالى مكّه و اطرافش به دين اسلام در آمدند. تا آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا رحلت نموده و انتشار اسلام به جايى رسيد كه همه مى دانيم ، و به طور مداوم جمعيتش بيشتر و آوازه اش گسترده تر شد، تا امروز كه يك پنجم جمعيت دنيا را تشكيل داده اند. حال كه اين مقدمه روشن شد مى گوييم : آيه مورد بحث يعنى مساءله دو نيم شدن قرص ماه ، معجره اى بود پيشنهادى كه مشركين مكّه آن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواسته بودند، معجزه اى كه اگر تكذيبش مى كردند، دنبالش عذاب بود، و تكذيبش هم كردند، براى اين كه گفتند سحرى است مستمر و ليكن تكذيب مشركين باعث آن نمى شد كه خداى تعالى تمامى امت اسلام را كه پيامبر اسلام رسول ايشان است هلاك كند، آرى امت اسلام تمامى ساكنان روى زمين هستند، و در آن ايامى كه مشركين شق القمر را تكذيب كردند حجت بر تمامى مردم روى زمين تمام نشده بود، چون اين معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده : «ليهلك من هلك عن بينه ». و حتى باعث اين هم نمى شد كه تمامى اهل مكّه را هلاك كند، چون در ميان آنان جمعى از مسلمين بودند، و به همين جهت ديديم كه در صلح حديبيه خداى تعالى مقابله مسلمانان با مشركين را به صلح انجام داد، و وقتى مسلمانان از اين كه نتوانستند داخل مكّه شوند ناراحت شدند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۰

فرمود: «و لولا رجال مومنون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطوهم فتصيبكم منهم معره بغير علم ليدخل اللّه فى رحمته من يشاء لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما». علاوه بر اين اين فرض هم صحيح نبود كه خداى تعالى تنها كفار مكّه را هلاك نموده مؤ منين ايشان را نجات دهد، چون جمع بسيارى از همان كفار نيز در فاصله پنج سال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مكّه مسلمان شدند، هر چند كه اسلام بسيارى از آنها ظاهرى بود، زيرا دين مبين اسلام در مسلمانى اشخاص به اقرار به شهادتين هر چند به ظاهر باشد اكتفا مى كند. از اين هم كه بگذريم عموم اهل مكّه و حوالى آن اهل عناد و لجاج نبودند، و تنها صناديد و بزرگان ايشان عناد داشتند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را استهزاء مى كردند و مسلمانان را شكنجه مى دادند و عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اقتراح (پيشنهاد) معجزه مى دادند. و منظور از آيه «ان الذين كفروا سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون » همين طبقه بوده است و خداى تعالى همين لجبازان را كه اقتراح معجزه مى كردند در چند جا از كلام خود تهديد كرد به محروميت از ايمان و هلاكت ، و به همين تهديد خود وفا هم نمود، هيچ يك از آنان ايمان نياوردند، و در واقعه جنگ بدر هلاكشان كرد، «و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا».

بررسى مفاد آيه ۵۹ از سوره اسرى درباره مجزات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

و اما اينكه صاحب اشكال تمسك كرد به آيه ۵۹ از سوره اسرى براى خداى تعالى مطلقا معجزه نمى فرستد. در پاسخش مى گوييم آيه شريفه همان طور كه خود او نيز اقرار كرد شامل آن معجزات كه رسالت يك پيامبر را تاءييد مى كند نمى شود، مانند قرآن براى تاءييد رسالت رسول اسلام ، و نيز شامل آياتى كه جنبه لطف دارد نمى شود از قبيل خوارق عاداتى كه از آن جناب سر مى زد، از غيب خبر مى داد و بيمارانى كه به دعايش شفا مى يافتند و (صدها) مانند آن .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۱

بنابراين بر فرض هم كه آيه مذكور مطلق باشد، تنها شامل معجزات اقتراحى مشركين مكّه مى شود كه اقتراحاتشان نظير اقتراحات امت هاى گذشته بود، براى اين نبود كه با ديدن معجزه ايمان بياورند، بلكه براى اين بود كه آن را تكذيب كنند، و خلاصه سر به سر پيغمبر خود بگذارند، چون طبع مشركين مكه طبع همان مكذبين از امت هاى گذشته بود، و لازمه آيه مزبور هم است كه مشركين مكّه را معذب كند، و خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند. البته اين را هم بگوييم كه در آيه مذكور دو احتمال هست . يكى اين كه حرف «باء» در جمله «و ما نرسل بالايات » زايده باشد، و كلمه «آيات » مفعول جمله «نرسل » باشد، و معنا اين باشد كه ما آيات را نمى فرستيم مگر براى تخويف ، و احتمال دوم اين كه باى مصاحبه و به معناى باى فارسى باشد، در اين صورت مفعول جمله «نرسل » رسول تقديرى است ، و معناى آيه اين است كه : ما هيچ پيغمبرى را با آيات نمى فرستيم مگر براى تخويف . و اما اين كه گفتيم خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند، علّت آن را خود خداى تعالى در جاى ديگر توضيح داده و فرموده : «و ما كان اللّه ليعذبهم و انت فيهم و ما كان اللّه معذبهم و هم يستغفرون » پس ، از اين آيه بر مى آيد علّت نفرستادن آيت و به دنبال تكذيب آن عذاب اين نبوده كه خدا نخواسته آيت و معجره اى بفرستد، بلكه علت اين بوده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين آنان مانع فرستادن آيت بوده ، همچنان كه از آيه شريفه «و ان كادوا ليستفزونك من الارض ‍ ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا» نيز همين معنا استفاده مى شود. از سوى ديگر فرموده : «و ما لهم الا يعذبهم اللّه و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اوليائه ان اولياوة الا المتقون و لكن اكثرهم لا يعلمون و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۲

و اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شد و اين آيات اين معنا را بيان مى كند از طرف كفار هيچ مانعى از نزول عذاب نيست ، تنها مانع آن وجود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين ايشان است ، وقتى مانع بر طرف شود عذاب هم نازل مى شود، همچنان كه بعد از خارج شدن آنجناب از بين مشركين قريش خداى تعالى ايشان را در جنگ بدر به آن وضع عجيب از بين برد. و كوتاه سخن آنكه مانع از فرستادن آيات ، تكذيب بود، هم در امت گذشته و هم در اين امت ، چون مشركين در خصيصه تكذيب مثل امت هاى گذشته بودند، و مانع از فرستادن عذاب ، وجود رسول خدا (ص ) بود، همينكه مقتضى عذاب از قبيل سوت زدن و كف زدن موجود شد، و يكى از دو ركن مانع كه عبارت بود از وجود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين آنان برطرف گرديد، ديگر نه مانعى براى فرستادن آيت و معجزه باقى ماند، و نه مانعى براى فرستادن عذاب ، چون بعد از تكذيب معجزه ، و به خاطر مقتضيات عذاب كه همان سوت و كف زدن و امثال آن بود حجت بر آنان تمام گرديد. پس به طور خلاصه مى گوييم مفاد آيه شريفه «و ما منعنا ان نرسل بالايات ...» يكى از دو احتمال است ، يا اين است كه : مادامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در بين ايشان است خداى تعالى از فرستادن معجره امتناع مى كند، كه در اين فرض آيه شريفه با فرستادن آيت «شق القمر» و «پيروزى بدر» و تاخير عذاب تا آن جناب از ميان آنان بيرون شود منافاتى نداشته ، و دلالتى بر امتناع از آن ندارد، و چگونه ممكن است بر آن دلالت كند با اين خداى سبحان تصريح كرده به اين كه داستان بدر خود آيتى بوده ، وكشته شدن كفار در آن واقعه هم عذابى بوده است . و يا اين است كه فرستادن آيت وقتى است كه لغو نباشد، و اگر لغو بود خداى تعالى از فرستادن آن امتناع مى نمود، و چون كفار مكّه مجبول و سرشته بر تكذيب بودند، لذا براى آنان آيت و معجره نخواهد فرستاد، كه در اين هم آيه شريفه با فرستادن معجره و تاخير عذاب كفار تا بعد از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) منافاتى ندارد، چون در اين فرض فرستادن آيت لغو نيست ، بلكه فايده احقاق حق و ابطال باطل دارد، پس چه مان عى دارد كه آيت شق القمر هم از آيات و معجزاتى باشد كه خدا نازل كرده ، و فايده اش اين باشد كه كفار را به جرم تكذيبشان عذاب كند، البته بعد از آنكه مانع عذاب بر طرف شده باشد، يعنى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از ميان آنان بيرون رفته باشد، آن وقت ايشان را در جنگ بدر نابود كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۳

پاسخ استدلال منكرين شق القمر به آيه (قل سبحان ربىهل كنت الا بشرا رسولا)

و اما اين كه استدلال كردند به آيه «قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا» بر اين كه هيچ معجره اى به پيشنهاد مردم صورت نمى گيرد، در پاسخ مى گوييم : مفاد آيه شريفه اين نيست كه خداى سبحان نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را به وسيله معجره تاييد نمى كند، چون مفاد آن اين است كه : بگو من از آنجا كه يك بشر هستم كه از ناحيه خدا فرستاده شده ام ، از ناحيه خود قدرتى بر آوردن معجره ندارم . چون اگر مفاد آن انكار معجزات از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد انكار معجره همه انبياء هم خواهد بود، زيرا همه انبياى بشرى رسول بودند، و حال آنكه قرآن كريم در ضمن نقل داستان هاى انبياء معجزاتى بسيار براى آنان اثبات كرده ، و از همه آن معجزات روشن تر خود اين آيه خودش را رد مى كند، براى اين كه آيه شريفه يكى از آيات قرآن است كه خود معجزه است ، و به بانگ بلند اعلام مى كند اگر قبول نداريد يك آيه به مثل آن بياوريد، پس چگونه ممكن است اين آيه معجره را انكار كند با اين كه خودش معجره است ؟ بلكه مفاد آيه اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بشرى است فرستاده شده ، خودش از اين جهت بشر است قادر بر هيچ چيز نيست ، تا چه رسد به آوردن معجره ، تنها امر به دست خداى سبحان است ، اگر بخواهد به دست او معجزه جارى مى كند، و اگر نخواهد نمى كند همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «و اقسمو اباللّه جهد ايمانهم لئن جاءتهم ايه ليومنن بها قل انما الايات عند اللّه و ما يشعركم انها اذا جاءت لا يومنون » و نيز از قوم نوح حكايت كرده كه گفتند: «قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين قال انما ياتيكم به اللّه ان شاء» و نيز فرموده : «و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه » و آيات در اين معنا بسيار است .

جواب به دو شبهه ديگر پيرامون معجزه شق القمر

يكى ديگر از اعتراضاتى كه به آيت شق القمر شده - به طورى كه نقل شده - اين است كه اگر اينطور كه مى گويند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۴

قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنيا ديده باشند، و رصدبندان شرق و غرب عالم اين حادثه را در رصدخانه خود ضبط كرده باشند، چون اين از عجيب ترين آيات آسمانى است ، و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين كتب علمى هيئت و نجوم كه از اوضاع آسمانى بحث مى كند نظيرى براى آن سراغ نمى دهد، و قطعا اگر چنين حادثه اى رخ داده بود اهل بحث كمال دقت و اعتنا را در شنيدن و نقل آن بكارمى زدند، و مى بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه در كتب علمى اثرى . بعضى هم پاسخى از اين اعتراض داده اند كه خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد، گفته اند: اولا ممكن است مردم آن شب از اين حادثه غفلت كرده باشند، چه بسيار حوادث جوى و زمينى رخ مى دهد كه مردم از آن غافلند، اينطور نيست كه هر حادثه اى رخ دهد مردم بفهمند و آن را نزد خود محفوظ نگهداشته ، و سينه به سينه تا عصر ما باقى بماند. و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب نشين و غيره رصد خانه اى نداشتند تا حوادث جوى را ضبط كنند، رصدخانه هايى كه در آن ايام بر فرض كه بوده باشد در شرق در هند، و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده ، در حالى كه تاريخ از وجود چنين رصدخانه هايى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان به طورى كه در بعضى از روايات آمده در اوائل شب چهاردهم ذى الحجه سال ششم بعثت يعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده . علاوه بر اين بلاد مغرب كه اعتنايى به اينگونه مسائل داشته اند (البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنايى داشته بودند) بام كه اختلاف افق داشته اند، اختلاف زمانى زيادى كه باعث مى شد آن بلاد جريان را نبينند، چون به طورى در بعضى از روايات آمده قرص ماه در آن شب بدر بوده ، و در حوالى غروب خورشيد و اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده ، و ميان انشقاق ماه و دوباره متصل شدن آن زمانى اندك فاصله شده است ، ممكن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده اند كه اتصال يافته بوده . از اين هم كه بگذريم ، ملت هاى غير مسلمان يعنى اهل كليسا و بت خانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه به نفع اسلام باشد متهم و مغرض مى دانيم . اعتراض سومى كه به مساءله شق القمر شده اين است كه بعضى گفته اند: دو نيم شدن ماه به هيچ وجه ممكن نيست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۵

مگر وقتى كه جاذبه ميان دو نيمه آن از بين برود، و اگر از بين برود ديگر ممكن نيست دوباره به هم بچسبند، پس اگر انشقاقى اتفاق افتاده باشد بايد تا ابد به همان صورت باقى بماند. جواب از اين اشكال اين است كه : قبول نداريم كه چنين چيزى محال عقلى باشد، بله ممكن است محال عادى يعنى خارق عادت باشد، و اين محال بودن عادى اگر مانع از التيام بعد از انشقاق باشد مانع از انشقاق بعد از التيام هم خواهد بود، به اين معنا كه از همان اول انشقاق صورت نمى گرفت ، و حال آنكه انشقاق به حسب فرض صورت گرفته ، و در حقيقت اساس اعتراض انكار هر امر خارق العاده است ، و گرنه كسى خرق عادت را جايز و ممكن بداند، چنين اعتراضى نمى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۶

آيات ۹ - ۴۲، سوره قمر

كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قَالُوا مجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ(۹) فَدَعَا رَبَّهُ أَنى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ(۱۰) فَفَتَحْنَا أَبْوَب السمَاءِ بمَاءٍ مُّنهَمِرٍ(۱۱) وَ فَجَّرْنَا الاَرْض عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ(۱۲) وَ حَمَلْنَهُ عَلى ذَاتِ أَلْوَحٍ وَ دُسرٍ(۱۳) تجْرِى بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كانَ كُفِرَ(۱۴) وَ لَقَد تَّرَكْنَهَا ءَايَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۱۵) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۱۶) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۱۷) كَذَّبَت عَادٌ فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۱۸) إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صرْصراً فى يَوْمِ نحْسٍ مُّستَمِرٍّ(۱۹) تَنزِعُ النَّاس كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْلٍ مُّنقَعِرٍ(۲۰) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۲۱) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۲۲) كَذَّبَت ثَمُودُ بِالنُّذُرِ(۲۳) فَقَالُوا أَ بَشراً مِّنَّا وَحِداً نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَّفِى ضلَلٍ وَ سعُرٍ(۲۴) أَ ءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ(۲۵) سيَعْلَمُونَ غَداً مَّنِ الْكَذَّاب الاَشِرُ(۲۶) إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبهُمْ وَ اصطبرْ(۲۷) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسمَةُ بَيْنهُمْ كلُّ شِرْبٍ محْتَضرٌ(۲۸) فَنَادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعَاطى فَعَقَرَ(۲۹) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۳۰) إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ صيْحَةً وَحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ المُْحْتَظِرِ(۳۱) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۳۲) كَذَّبَت قَوْمُ لُوطِ بِالنُّذُرِ(۳۳) إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ حَاصِباً إِلا ءَالَ لُوطٍ نجَّيْنَهُم بِسحَرٍ(۳۴) نِّعْمَةً مِّنْ عِندِنَا كَذَلِك نجْزِى مَن شكَرَ(۳۵) وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطشتَنَا فَتَمَارَوْا بِالنُّذُرِ(۳۶) وَ لَقَدْ رَوَدُوهُ عَن ضيْفِهِ فَطمَسنَا أَعْيُنهُمْ فَذُوقُوا عَذَابى وَ نُذُرِ(۳۷) وَ لَقَدْ صبَّحَهُم بُكْرَةً عَذَابٌ مُّستَقِرُّ(۳۸) فَذُوقُوا عَذَابى وَ نُذُرِ(۳۹) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۴۰) وَ لَقَدْ جَاءَ ءَالَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ(۴۱) كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا كلِّهَا فَأَخَذْنَهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ(۴۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۷

ترجمه آيات قبل از ايشان قوم نوح به تكذيب پرداخته ، بنده ما نوح را تكذيب كرده و گفتند: جن زده شده و مضرت ديده است (۹). تا جايى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت : پروردگارا من مغلوب و شكست خورده ام ، از تو يارى مى خواهم (۱۰). ما نيز درهاى آسمان را به آبى رگبار و تند بگشوديم (۱۱). و زمين را به صورت چشمه هايى جوشان بشكافتيم ، اين دو آب به منظور اجراى فرمانى كه رانده بوديم بهم برخوردند (۱۲). و ما نوح را بر مركبى تخته اى كه در كشتى بكار رفته بود سوار كرديم (۱۳). و اين كشتى زير نظر ما به حركت در آمد، و بقيه غرق شدند، و جزاى يك عمر كيفر خود را ديدند (۱۴). ما آن كشتى را حفظ كرديم تا آيتى باشد، حال آيا عبرت گيرنده اى هست ؟ (۱۵). (اكنون بنگ ريد) عذاب و انذار من چگونه است (۱۶). و با اين كه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (۱۷). قوم عاد هم (پيامبر خود را) تكذيب كرد (اكنون بنگريد) كه عذاب و انذار من (درباره آنان ) چگونه بود؟ (۱۸). ما بادى سخت طوفانى در روزى نحس مستمرى بر آنان گسيل داشتيم (۱۹). بادى كه مردم را مانند نخلى كه از ريشه در آيد از زمين بركند (۲۰). ببين كه عذاب و انذار من چگونه بود؟ (۲۱). و با اين كه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست كه متذكر شود؟ (۲۲). طايفه ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند (۲۳). گفتند آيا يك بشر را كه از خود ما است پيروى كنيم ؟ در اين صورت خيلى گمراه و ديوانه ايم (۲۴).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۸

چطور شده كه از ميان همه ما قرآن بر او نازل شده ؟ نه ، بلكه او دروغ پردازى است جاه طلب (۲۵). فردا به زودى خواهند فهميد كه دروغ پرداز جاه طلب كيست (۲۶). ما ماده شتر را براى آزمايش آنان خواهيم فرستاد، صبر كن و منتظر باش ‍ (۲۷). و به ايشان خبر بده كه آب محل ، بين آنان و شتر تقسيم است هر روز صاحب قسمت حاضر شود (۲۸). مردم داوطلب كشتن شتر را صدا زدند، و او متصدى كشتن آن شد (۲۹). پس ببين كه عذاب و انذار من درباره آنان چگونه بود؟ (۳۰). ما فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم ، همگى چون هيزمى كه باغبان جمع مى كند رويهم انباشته شدند (۳۱). با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرديم ، آيا كسى هست متذكر شود (۳۲). قوم لوطهم انذار را تكذيب كردند (۳۳). و ما بادى سنگ آور بر آنان فرستاديم ، و به جز خاندان لوط كه در سحرگاهان نجات داديم همه را هلاك كرديم (۳۴). و نجات ايشان نعمتى بود از ما تا همه بدانند بندگان شكرگزار را اينچنين جزا مى دهيم (۳۵). با اين كه لوط ايشان را از عذاب ما انذار كرده بود، ولى همچنان در جدال خود اصرارورزيدند (۳۶). و نسبت به ميهمانان او قصد سوء و منافى عفت كردند، ما چشمهايشان را كور كرديم ، و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (۳۷). سرانجام صبحگاهان عذاب پيوسته به ايشان رسيد (۳۸). و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (۳۹). و با اين كه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (۴۰). ما براى آل فرعون هم بيمرسان فرستاديم (۴۱). اما همه آيات ما را تكذيب كردند، و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم گرفتن شخصى قدرتمند و توانا (۴۲). بيان آيات در اين آيات به پاره اى از حوادث گذشته كه در آن مزدجر و اندرز هست اشاره شده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۰۹

و از ميان اين دسته از اخبار سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و آل فرعون را اختصاص به ذكر داد، و مشركين عرب را با ياد آن اقوام تذكر داد، و بار ديگر اجمالى از آنچه سابقا از وضع آنان و سرانجام امرشان بيان كرده بود تذكر مى دهد، تا بدانند در اثر تكذيبشان به آيات خدا و فرستادگان او چه عذاب اليم و عقاب هايى در پى دارند، تا آيه شريفه «و لقد جاءهم من الانباء ما فيه مزدجر» را بيان كرده باشد. و به منظور اين كه تقرير داستانها و نتيجه گيرى از آنها را تاءكيد كرده باشد، و شنوندگان بيشتر تحت تاثير قرار گرفته ، و اين اندرزها بيشتر در دلها جايگير شود، دنبال هر يك از قصه ها اين جمله را تكرار كرد كه : «فكيف كان عذابى و نذر»، و همين تاءكيد را با ذكر غرض از انذار و تخويف دو برابر نموده ، فرمود: «و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر». كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قَالُوا مجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ وجه تكرار تكذيب در آيه : «كذبت قلبهم قوم نوح فكذبوا عبدنا...» در اين آيه كلمه تكذيب دوبار آمده ، اولى به منزله انجام دادن دومى است ، و معنايش فعلت التكذيب است ، و جمله «فكذبوا عبدنا» آن را تفسير مى كند، و اين تعبير نظير تعبير در آيه و نادى نوح ربه فقال است ، كه اول مى فرمايد نوح پروردگار خود را صدا زد، و بار دوم مى فرمايد پس بگفت ... بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از تكذيب اول تكذيب مطلق پيامبران ، و مراد از تكذيب دوم تكذيب خصوص نوح است ، چون از آيه شريفه «كذبت قوم نوح المرسلين » بر مى آيد كه قوم نوح مطلق پيامبران را تكذيب مى كردند، بنابر اين معناى آيه مورد بحث اين است كه قوم نوح همه رسولان را تكذيب مى كردند، و در نتيجه نوح را هم تكذيب كردند، وسخن توجيه خوبى است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين كه با حرف «فاء» تكذيب دوم را متفرع بر تكذيب اول كرد، اين است كه اشاره كند به تكذيب قوم نوح يكى پس از ديگرى و در تمامى طول زمان دعوت آن جناب بوده ، هر قرنى كه از آنان منقرض مى شد و قرنى ديگر روى كار مى آمد، آنها نيز وى را تكذيب مى كردند. ليكن اين معنا از ظاهر آيه بعيد است . نظير اين توجيه در دورى از ظاهر آيه گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: مراد از تكذيب اول ، قصد تكذيب ، و از تكذيب دوم ، خود تكذيب است . ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۰ و اگر در چنين مقامى از جناب نوح تعبير كرد به بنده ما و فرمود: «فكذبوا عبدنا» به منظور تجليل از آن جناب و تعظيم امر او، و نيز اشاره به اين نكته بود كه برگشت تكذيب او به تكذيب خداى تعالى است ، چون او بنده خدا بود و خودش چيزى نداشت ، هر چه داشت از خدا بود. «و قالوا مجنون و ازدجر» - مراد از «ازدجار» اين است كه : جن او را آزار رسانده و در او اثرى از جنون است ، و معنايش اين است كه : قوم نوح تنها به تكذيب او اكتفاء نكردند، بلكه نسبت جنون هم به او دادند، و گفتند او جن زده اى است كه اثرى از آزار جن در او هست ، در نتيجه هيچ سخنى نمى گويد، مگر آنكه اثرى از آن حالت در آن سخنش ‍ هست ، تا چه رسدكه سخنش وحى آسمانى باشد. بعضى ديگر گفته اند: فاعل فعل مجهول «ازدجر» جن نيست ، بلكه قوم نوح است ، كه آن جناب را از دعوت و تبليغ زجر داده ، با انواع اذيت ها و تخويف ها مانع كارش شدند، ولى معناى اول شايد روشن تر باشد. فَدَعَا رَبَّهُ أَنى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ كلمه «انتصار» به معناى انتقام است ، و منظور آن جناب از اين كه گفت «انى مغلوب » من شكست خورده شدم اين است كه از ظلم و قهر و زورگويى تنگ آمدم ، نه اينكه از نظر حجت و دليل محكوم شده ام ، وجمله كوتاه خلاصه نفرينى است كه كرده ، و تفصيل آن در سوره نوح آمده ، همچنان تفصيل حجت هايش در سوره هود و غير آن حكايت شده .

بيان چگونگى و فور آب بر سراسر زمين پس از نفرين نوح عليه السلام

فَفَتَحْنَا أَبْوَب السمَاءِ بمَاءٍ مُّنهَمِرٍ در مجمع البيان مى گويد: كلمه «همر» مصدر ثلاثى مجرد است و به معناى ريختن اشك و باران به شدت ، و انهمار به معناى انصباب و روان شدن است . و ((فتح آسمان (جو بالاى سر) به آبى منهمر و روان )) كنايه اى تمثيلى از شدت ريختن آب و جريان متوالى باران ، گويى باران در پشت آسمان انبار شده ، و نمى توانسته پايين بريزد همين كه درب آسمان باز شده به شدت هر چه تمامتر فرو ريخته است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۱

وَ فَجَّرْنَا الاَرْض عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ در مجمع البيان مى گويد: كلمه «تفجير» به معناى شكافتن است ، و «تفجير زمين » به اين معنا است كه زمين را بشكافند تا آب از آن بجوشد. و كلمه عيون جمع عين است ، و عين ، آن آبى را گويند كه از زمين بجوشد و مانند چشم جانداران بچرخد و به همين مناسبت اين كلمه در لغت هم به معناى چشم است و هم چشمه ). و معناى جمله اين است كه : ما زمين را چشمه هاى شكافته شده كرديم كه از تمامى شكافهايش آب جوشيدن گرفت «فالتقى الماء» در نتيجه آب آسمان و آب زمين بهم متصل شدند، و در به كرسى نشاندن امرى كه تقدير شده بود دست به دست هم دادند، يعنى به همان مقدارى كه خدا خواسته بود بدون كم و زياد، و بدون تندى و كندى اين معاضدت را انجام دادند. بنابراين ، كلمه «ماء» اسم جنسى است كه در اينجا آب آسمان و آب زمين از آن اراده شده ، و به همين جهت نفرمود: «ماءان - دو آب »، و مراد از «امرى مقدر شده بود» آن صفتى است كه خدا براى طوفان مقدر كرده بود. وَ حَمَلْنَهُ عَلى ذَاتِ أَلْوَحٍ وَ دُسرٍ منظور از «ذات الواح و دسر» كشتى است و كلمه «الواح » جمع لوح و به معناى تخته هايى است كه در ساختن كشتى به يكديگر متصل مى كنند، و كلمه «دسر» جمع دسار است ، كه به معناى ميخ ‌هايى كه با آن تخته هاى كشتى را يكديگر مى كوبند. بعضى از مفسرين در خصوص اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند، ولى آنطور كه بايد با آيه سازگارى ندارد. تجْرِى بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كانَ كُفِرَ يعنى كشتى مذكور زير نظر ما بر روى آبى كه محيط بر زمين شده بود مى چرخيد، و خلاصه ما مراقب و حافظ آن بوديم . بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اين كه كلمه «عين - چشم » را جمع آورده ، ديدگان اولياى خدا بوده ، مى فرمايد كشتى زير نظر ملائكه اى كه ايشان را مؤ كل بر آن كشتى كرده بوديم مى چرخيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۲

«جزاء لمن كان كفر» - يعنى جريان كشتى مذكور در عين اين كه باعث نجات سرنشينان بود، كيفر كسانى هم بود كه كفر ورزيدند، جزايى بود عليه كفار و به نفع كسى كه نبوتش انكار شده بود، و آن نوح بود كه قومش به دعوتش كفر ورزيد. بنابر اين ، آيه شريفه در معناى آيه «و نجيناه و اهله من الكرب العظيم ... انا كذلك نجزى المحسنين » مى باشد. وَ لَقَد تَّرَكْنَهَا ءَايَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ