تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳
معناى آيه : «ام عندهم الغيب فهم يكتبون » و «ام يريدون كيدا»
أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْب فَهُمْ يَكْتُبُونَ
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «غيب »، لوح محفوظ است ، كه همه غيبها در - آن نوشته شده ، و معنايش اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند لوح محفوظ نزد ايشان باشد، و از آن نسخه بردارى نموده به مردم خبر مى دهند، و از آن جمله اين حرفهايى است كه به تو مى زنند؟
و خلاصه شاعر و يا مجنون بودن تو هم از غيب هايى است كه هيچ ترديدى در آن نيست . بعضى ديگر گفته اند: مراد از غيب ، علم غيب ، و مراد از «كتابت »، اثبات است ، و معناى جمله اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند علم غيب نزد ايشان باشد، و آنچه را مى دانند به عنوان شرع براى مردم اثبات مى كنند، و بر مردم واجب است كه ايشان را در آنچه اثبات كرده اند اطاعت كنند. و بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله «يكتبون » «يحكمون » است ، يعنى بدانچه از غيب مى دانند حكم مى كنند. أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ كلمه «كيد» به طورى كه راغب مى گويد: به معناى نوعى حيله گرى است . ولى صاحب مجمع البيان آن را به مكر معنا كرده . بعضى ديگر گفته اند: كيد به معناى هر عملى است كه مايه خشم پنهانى گردد. از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از كيد مكذبين ، مكرى است كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى كردند، و نسبتهايى است كه به آن جناب مى دادند، از قبيل : كهانت ، جنون ، شاعر بودن ، و تقول ، تا به وسيله مردم را از روى آوردن به وى روگردان كنند، و از او دور سازند، و اين وسيله دعوتش باطل و بى اثر و نورش خاموش شود، و اين كيد (با همه ماهرانه بودنش ) كيد به خودشان بود، چون در مرحله اول خود را از سعادت ابدى و از افتادن به راه حق محروم مى سازند، بلكه مى توان گفت : (هر چند پيش خود خيال مى كنند كه عليه آن جناب نقشه مى ريزند ولى خبر ندارند كه ) اين خداست كه به دست خودشان توفيق را از ايشان سلب نموده ، دارد مهر بر دلهايشان مى زند. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كيدى كه در اين آيه آمده ، خصوص آن عملى است كه در دارالندوه انجام دادند، و مراد از «الذين كفروا» هم كه از آنان به مكذبين تعبير فرموده ، همان افراد دارالندوه اند كه خدا كيدشان را درست عليه خود آنان به جريان انداخت ، و در جنگ بدر به كشتنشان داد. و بنا به گفته اين مفسر، آيه شريفه يكى از پيشگوييهاى قرآن مى شود، چون سوره طور خيلى قبل از جنگ بدر نازل شده ،
ولى چه كنيم كه از سياق آيات دور است . أَمْ لهَُمْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكُونَ نه ، بلكه مى گوييم : نكند معبودى به غير از خدا سراغ دارند - سبحان اللّه - خدا منزه است از آنچه مشركين برايش درست مى كنند، چون اگر غير از خدا معبودى ديگر مى داشتند بايد همان معبود، خالق و مدبر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشته باشند، تا چه رسد به اين محتاج به پذيرفتن دعوت رسول او باشند، و بايد آلهه آنان عذابى را خدا مكذبين را با آن تهديد كرده و رسولش بدان انذار كرده از ايشان دفع كنند. و جمله «سبحان اللّه عما يشركون »، تنزيه خداى تعالى است از اين كه شريكى برايش باشد، آن چنان كه مشركين ادعا مى كنند، و كلمه «ما» در جمله «ما يشركون »، مصدريه است ، و به جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى منزه از شرك ايشان است .
مثالى براى بيان ميزان عناد كفار و اصرارشان بر تكذيب دعوت حق
وَ إِن يَرَوْا كِسفاً مِّنَ السمَاءِ ساقِطاً يَقُولُوا سحَابٌ مَّرْكُومٌ كلمه «كسف » - به كسره كاف و سكون سين - به معناى قطعه است ، و كلمه «مركوم » به معناى غليظ و متراكم است كه روى هم افتاده باشد. و معناى آيه اين است كه : كفرى كه دارند و اصرارى كه بر تكذيب دعوت حقه مى ورزند، به حدى رسيده كه اگر قطعه اى از آسمان را ببينند كه دارد بر سرشان فرود مى آيد مى گويند: نه ، اين آسمان نيست ، بلكه ابرى است غليظ و روى هم افتاده ، به هيچ وجه نشانه عذاب نيست . بنابر اين ، آيه مورد بحث نظير آيه «و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سكرت ابصارنا» خواهد بود.
آيات ۴۵ - ۴۹، سوره طور
فَذَرْهُمْ حَتى يُلَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى فِيهِ يُصعَقُونَ(۴۵) يَوْمَ لا يُغْنى عَنهُمْ كَيْدُهُمْ شيْئاً وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۴۶) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِك وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۴۷) وَ اصبرْ لِحُكمِ رَبِّك فَإِنَّك بِأَعْيُنِنَا وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك حِينَ تَقُومُ(۴۸) وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ إِدْبَرَ النُّجُومِ(۴۹) ترجمه آيات حال كه با هيچ برهانى به راه نمى آيند رهايشان كن ، تا روز خود را ديدار كنند، روزى كه در آن هلاك مى شوند (۴۵). روزى كه نقشه آنان دردى از ايشان را دوا نخواهد كرد، و نه كسى را دارند ياريشان كند (۴۶). و به درستى براى كسانى كه ظلم كردند عذابى جلوتر از عذاب قيامت هست ، و ليكن بيشترشان نمى دانند (۴۷). و تو در برابر حكم پروردگارت صبر كن ، كه تو در تحت نظر مايى و پروردگارت را هنگامى كه بر مى خيزى با حمدش تسبيح گوى (۴۸). و (همچنين ) پاره اى از شب و هنگام صبح كه ستارگان پنهان مى شوند (۴۹). بيان آيات اين آيات ، سوره را ختم مى كند، و در آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رادستور مى دهد كه مكذبين را به حال خودشان واگذارد و متعرض ايشان نشود،
و در برابر حكم پروردگار خود صبر كند و او را با حمد تسبيح گويد. و در عين حال در بين اين مطالب مكذبين را تهديد مى كند به همان عذابى كه در آغاز سوره با آن تهديد مى كرد، و آن عبارت بود از عذابى واقع كه دافعى برايش نيست ، و در اين آيات ، يك تهديد ديگر هم بر آن تهديد اضافه كرده براى ستمكاران . فَذَرْهُمْ حَتى يُلَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى فِيهِ يُصعَقُونَ كلمه «ذرهم » امر است ، و معناى «اتركهم » را مى دهد، يعنى رهايشان كن ، و فعل مذكور فعلى است كه از ميان همه مشتقاتى كه يك ماده دارد - يعنى ماضى و مضارع و امر و نهى و جحد و نفى و استفهام و اسم فاعل و اسم مفعول - تنها مضارع و امر دارد، و بقيه را ندارد، و كلمه «يصعقون »، مجهول مضارع از مصدر «اصعاق » به معناى ميراندن است . بعضى هم گفته اند: ثلاثى مجرد آن يعنى «صعق » نيز معناى ميراندن را مى دهد، و كلمه مورد بحث از همين ثلاثى مجرد است . توضيحى درباره تهديد مكذبين در آيه :«فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون» خداى سبحان بعد از آنكه مكذبين دعوتش را به عذابى واقع و بدون شك انذار كرد، و تمامى عذرهايى كه مى آورند و يا ممكن بود آنها را بهانه قرار دهند رد نمود، و نيز بعد از آنكه به رسول گراميش فرمود: اينان در اصرار بر باطل به حدى رسيده اند كه اگر آيت حق را به چشم ببينند باز هم مى كنند، اينك در اين آيه به آن جناب دستور مى دهد رهايشان كند و به حال خودشان وابگذارد، و اين خود به طور كنايه تهديدى است به اين اگر به همين حال بمانند عذاب شاملشان خواهد شد. و مراد از يومى كه در آن يوم هلاك مى شوند، روز نفخه صور است كه تمامى موجودات زنده در آسمانها و زمين مى ميرند، و خود يكى از علامتهاى قيامت است ، همچنان كه در جايى ديگر فرموده : «و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض ». مؤ يد اين معنا آيه بعدى است كه مى فرمايد: «يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون - روزى كه كيدشان كارى برايشان نمى سازد و هيچ كس هم ندارند كه ياريشان كند» چون به درد نخوردن كيد، و نيز ياور نداشتن از خواص روز قيامت است كه در آن روز تمامى سببها از كار مى افتند، و امر در آن روز تنها به دست خدا است .
بعضى از مفسرين به اين آيه اشكال كرده اند كه در روز نفخه صور كسانى مى ميرند كه زنده باشند، و مكذبين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن روز زنده نيستند تا بميرند. جواب اين اشكال اين است كه در آن روز همه زندگان در زمين و در عالم برزخ مى ميرند، و اين مكذبين در آن روز اگر روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند. علاوه بر اين ممكن است ضمير در «يصعقون » را به زندگان آن روز برگردانيم وتهديد را عبارت بدانيم از عذابى كه در همين دنيا بر سرشان آمد. بعضى هم گفته اند: «مراد از اين روز، روز بدر است »، ولى اين احتمال بعيد است . بعضى ديگر گفته اند: «مراد از آن ، روز مرگ است ». اين نيز درست نيست ، زيرا با سياق آيه كه ظاهر است در تهديد به همان عذابى كه در اول سوره تهديد كرده بود كه همان عذاب روز قيامت باشد نمى سازد، و نمى توانيم بگوييم مراد از آن عذاب روز مرگ است . وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِك وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ بعيد نيست كه مراد از «عذاب غير از آن عذاب »، عذاب قبر باشد و جمله «و لكن اكثرهم لا يعلمون » اشعارى دارد به اين كه در بين كفار و مكذبين كسانى بوده اند كه به حقانيت دعوت اسلام و به اين كه ستمكاران عذاب دارند، آگاه بودند، و ليكن در عين آگاهى ، بر كفر و تكذيب خود اصرار مى ورزيدند، اين بود نظر ما درباره عذاب ديگر. بعضى هم گفته اند: مراد از آن عذاب روز بدر است ؛ و ليكن ذيل آيه كه مى فرمايد: بيشترشان نمى دانند آنطور كه بايد با اين تفسير سازگار نيست ؛ (براى اين كه از كفار هيچ كس نمى دانست جنگ بدرى پيش مى آيد و فلانى و فلانى كشته مى شوند).
امر به پيامبر(ص ) به صبر (و اصبر لحكم ربك ) و تاءكيد آن به اينكه فرمود:«
فانك باعيننا» وَ اصبرْ لِحُكمِ رَبِّك فَإِنَّك بِأَعْيُنِنَا اين آيه عطف است به جمله «فذرهم » و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از حكم ، حكم خداى تعالى درباره مكذبين است كه ايشان را مهلت داد و بر دلهايشان مهر نهاد، و حكم خداى تعالى درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه ماءمورش كرده مردم را به سوى حق دعوت كند، دعوتى مستلزم تحمل اذيت ها و آزارها است در راه خدا، پس مراد از اين كه فرمود:
«فانّك باعيننا» اين است كه : تو زير نظر ما هستى ، ما تو را مى بينيم به طورى هيچ چيزى از حالت بر ما پوشيده نيست و ما از تو غافل نيستيم . پس اين كه دستور به صبر را با چنين بيانى تعليل كرده ، در حقيقت آن دستور را تاءكيد و آن خطاب را تشديد مى كند. بعضى هم گفته اند: ((مراد از جمله (فانّك باعيننا) اين است كه تو در حفظ و حراست مايى ؛ چون كلمه (عين : چشم ) به طور مجاز و كنايه در حفظ استعمال مى شود)). ولى بعيد نيست كه معناى قبلى با سياق مناسب تر باشد (چون از زمينه كلام بر مى آيد كه اذيت و آزار حتمى و قهرى است ، و به همين جهت فرموده : «صبر كن » و اگر خداى تعالى او را از اذيت دشمن حفظ مى كرد، ديگر امر صبر آنطور كه بايد معنا نمى داشت ). وجود متعدد در معناى آيه : «و سبح بحمد ربك حين تقوم و منالليل فسبحه و ادبار النجوم » وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك حِينَ تَقُومُ وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ إِدْبَرَ النُّجُومِ حرف «باء» در جمله «بحمد ربّك » باء مصاحبت است ، و آيه را چننن معنا مى دهد: و پروردگارت را تسبيح گوى ، و او را منزه بدار، اما در حالى تسبيحت مقارن با حمد خدا باشد. و مراد از جمله «حين تقوم » - به قول بعضى - هنگام برخاستن از خوابست . و بعضى ديگر گفته اند: منظور برخاستن از خواب قيلوله ، يعنى خواب قبل از ظهر است ، و در نتيجه منظور از تسبيح در هنگامى كه از خواب برمى خيزى ، نماز ظهر خواهد بود. بعضى ديگر گفته اند: مراد از قيام در آيه ، برخاستن از مجلس است ، بعضى گفته اند: مراد مطلق برخاستن است . و بعضى ديگر گفته اند: مراد برخاستن براى نماز واجب است . بعضى هم گفته اند: مراد از آن برخاستن براى هر نماز است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، دو ركعت نافله نماز صبح است كه قبل از نماز آن را مى خوانند. و اين هفت قول است كه مرحوم طبرسى آن را نقل كرده . «ومن اللّيل فسبّحه » - يعنى در پاره اى از شب ، پروردگار خود را تسبيح گوى . و مراد از اين تسبيح نماز شب است . و بعضى هم گفته اند: مراد از آن نماز مغرب و عشاء است . «و ادبار النّجوم » - بعضى گفته اند: مراد از اين جمله ، وقت ادبار نجوم است ، و آن هنگامى است كه ستارگان در اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى شوند، و مراد از تسبيح در اين هنگام دو ركعت نماز مستحبى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود. بعضى گفته اند: مراد از آن ، خود نماز صبح است . بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه صبح و شام و بدون غفلت خداى تعالى را تسبيح گويد.
بحث روايتى (رواياتى درباره مراد از آيه : «و سبح بحمد ربك حين تقوم ...» در تفسير قمى در ذيل جمله «و سبّح بحمد ربّك حين تقوم » آمده كه امام فرمود: منظور از آن ، تسبيح در نماز شب ، و منظور از جمله «فسبّحه » خود نماز شب است . مؤ لف : اين معنا در مجمع البيان از زرارة و حمران و محمدبن مسلم از امام باقر و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده . و نيز در همان كتاب به سند خود از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: منظور از ادبار سجود، چهار ركعت نافله اى است كه بعد از نماز مغرب خوانده مى شود، و منظور از ادبار نجوم دو ركعت نافله اى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود. مؤ لف : ذيل اين روايت در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده و قمى هم آن را به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) آورده است . و از طرق اهل سنت هم در عده اى از روايات آمده كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هر وقت از جاى خود برمى خاست خدا را حمد و تسبيح مى كرد و مى فرمود: اين كفاره مجلس است ، ليكن تفسير بودن معنا براى آيه خيلى روشن نيست . سوره نجم
آيات ۱ - ۱۸، سوره نجم
سوره نجم مكى است و شصت و دو آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى (۱) مَا ضلَّ صاحِبُكمْ وَ مَا غَوَى (۲) وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى (۳) إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى (۴) عَلَّمَهُ شدِيدُ الْقُوَى (۵) ذُو مِرَّةٍ فَاستَوَى (۶) وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى (۷) ثمَّ دَنَا فَتَدَلى (۸) فَكانَ قَاب قَوْسينِ أَوْ أَدْنى (۹) فَأَوْحَى إِلى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (۱۰) مَا كَذَب الْفُؤَادُ مَا رَأَى (۱۱) أَ فَتُمَرُونَهُ عَلى مَا يَرَى (۱۲) وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى (۱۳) عِندَ سِدْرَةِ المُْنتَهَى (۱۴) عِندَهَا جَنَّةُ المَْأْوَى (۱۵) إِذْ يَغْشى السدْرَةَ مَا يَغْشى (۱۶) مَا زَاغَ الْبَصرُ وَ مَا طغَى (۱۷) لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَتِ رَبِّهِ الْكُبرَى (۱۸) ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به اجرام آسمانى هنگامى كه غروب مى كنند (۱). كه هرگز همنشين و دوست شما (محمد) نه عمدا از صراط مستقيم منحرف شده ، و نه به خطا (۲). و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد (۳). آنچه مى گويد به جز وحيى كه به وى مى شود نمى باشد (۴). اسرارى است كه جبرئيل شديد القوى به وى آموخته است (۵). كسى كه به خاطر راءى و عقل كاملش بر چنين مقامى رسيده (۶). و در بلندترين افق جاى گرفته (۷). و در عين بلندى رتبه اش به خدا نزديك و نزديك تر شده (۸).
او رسول را آنقدر بالا برد بيش از دو كمان و يا كمتر فاصله نماند (۹). در آنجا بود كه جبرئيل به بنده خدا وحى كرد آنچه را كه كرد (۱۰). قلب پيامبر آنچه كه ديده بود صادق بود (۱۱). با اين كه خدا بر صدق او شهادت مى دهد شما مشركين مى خواهيد با اصرار خود او را در آنچه ديده در شك بيندازيد؟! (۱۲). با اين كه او را يك بار ديگر ديده بود(۱۳). نزد سدره منتهى (۱۴). كه جنت الماءوى آنجاست (۱۵). و هنگامى ديده بود كه آنچه بر سدره احاطه داشت آنرا پوشانده بود (۱۶). چشم او نه به كجى گراييده بود، و نه در ديدن طغيان كرده بود، (تا در نتيجه چيزى را ديده باشد كه حقيقت نداشته باشد) (۱۷). و چطور ممكن است چشم او دچار كژبينى و طغيان شده باشد با اينكه آيات چندى از آيات كبراى پروردگارش را ديده بود (۱۸).
اشاره به غرض ومحتويات سوره مباركه نجم و مكى بودن آن
بيان آيات غرض اين سوره يادآورى اصول سه گانه اسلام ، يعنى وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت ، معاد و نبوت است ، ولى اول به مساءله نبوت پرداخته ، وحيى را كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شده تصديق و توصيف نموده ، آنگاه متعرض مساءله توحيد مى شود، و بتها و شركاى مشركين را به بليغ ترين وجهى نفى مى كند، آنگاه به مساءله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبير عالم به خداى تعالى و زنده كردن مردگان و خنداندن و گرياندن و اغناء و اقناء و تعذيب و دعوت و انذار را توصيف نموده ، گفتار را با اشاره به مساءله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى كند. و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكّه نازل شده ، و نبايد به سخن بعضى كه گفته اند: بعضى از آياتش و يا همه آنها در مدينه نازل شده ، گوش داد. اين حرف كجا و آن كجا كه بعضى گفته اند: اين سوره اولين سوره اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
ماءمور شد آن را علنى بخواند، و آن جناب آن را براى مؤ منين و هم براى مشركين قرائت كرد. و آياتى كه از اين سوره آورده ايم فصل اول از فصول سه گانه آيات سوره است آياتى است كه وحيى را كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى شود تصديق و توصيف مى كند، ليكن در اينجا روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) صادر شده كه به صراحت فرموده اند: مراد از اين آيات اين نيست كه مطلق وحى را بيان و توصيف كند، بلكه مراد بيان يك قسم وحى است ، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است ، كه در شب معراج خداى سبحان با رسول گراميش داشت . پس اين آيات مى خواهد داستان معراج را بيان كند، و ظاهر آيات هم خالى از تاءييد اين روايات نيست ، و از كلمات بعضى از اصحاب از قبيل ابن عباس و انس و ابى سعيد خدرى ، و غير ايشان - به طورى كه از ايشان نقل شده - نيز همين معنا استفاده مى شود، و بنابر همين معنا گفتار مفسرين جريان يافته ، هر چند كه در تفسير مفردات و جملات اين آيات اختلافى شديد دارند. وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى چند قول درباره مراد از «نجم » در آيه : «و النجم اذا هوى » ظاهر اين آيه چنين مى نمايد كه مراد از «نجم » مطلق جرمهاى روشن آسمانى است ، و خداى تعالى در كتاب مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود سوگند خورده ، از آن جمله به چند عدد از اجرام سماوى از قبيل خورشيد، ماه ، و ساير ستارگان سوگند خورده ، و بنابر اين ، مراد از «هوىّ نجم »، سقوط و افتادن آن در كرانه افق براى غروب است . و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، «قرآن » است چون قرآن به طور نجومى (تدريجى ) نازل شده . و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، ستاره «ثريا»و بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ستاره «شعرى » است . و بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اين نجم ، ستارگان نيستند، بلكه شهابى است كه به وسيله آنها شياطين جن رانده مى شوند، و عرب اين شهاب را نجم مى نامد. و كلمه «هوى » هم با اين قول مى سازد، و هم با قول قبلى ، ولى لفظ آيه با هيچ يك از معانى مساعد نيست .
مَا ضلَّ صاحِبُكمْ وَ مَا غَوَى كلمه «ضلال » به معناى خروج و انحراف از صراط مستقيم است ، و كلمه «غىّ» معنايى دارد مخالف با معناى كلمه «رشد» و چون رشد به معناى آن است كه انسان به واقع مسائل برسد، در نتيجه غى عبارت است از اين كه انسان به خلاف واقع بيفتد. راغب مى گويد: «غىّ» به معناى جهلى است كه ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقيده است ، چه عقيده صحيح و چه فاسد، و گاهى هم ناشى مى شود از اعتقاد به چيزى كه فاسد است ، و كلمه «غىّ» به معناى آن جهلى است كه ناشى از داشتن عقيده فاسد باشد، نه از بى اعتقادى ، و در قرآن كريم آمده : «ما ضلّ صاحبكم و ما غوى ». و مراد از كلمه «صاحبكم : رفيقتان » رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است . و معناى آيه اين است كه : همنشين شما از آن طريقى كه او را به غايت و هدف مطلوبش برساند بيرون نشده ، و در اعتقاد و راءيش از آن طريقه خطا نرفته . و خلاصه كلام اين كه او نه در آن هدف مطلوب يعنى سعادت بشرى همان عبوديت خداى تعالى است خطا رفته ، و نه در طريقى كه به آن هدف منتهى مى شود. مقصود از اينكه فرمود: «و ما ينطق عن الهوى ...» وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى منظور از كلمه «هوى » هواى نفس و راءى و خواسته آن است ، و جمله «ما ينطق » هر چند مطلق است ، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده ، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد (حتى در آن سخنان روزمره اى كه در داخل خانه اش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب «صاحبتان » به مشركين است ، مشركينى كه دعوت او را و قرآنى را كه برايشان مى خواند دروغ و تقوّل و افتراى بر خدا مى پنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم : منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى خواند، و آنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى كند، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست ، و به راءى خود چيزى نمى گويد، بلكه هر چه در اين باب مى گويد وحيى است كه خداى تعالى به او مى كند. عَلَّمَهُ شدِيدُ الْقُوَى ضمير در «علّمه » به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى گردد، كه در اين صورت مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى حذف شده ،
و تقدير آن «علمه القرآن اوالوحى : قرآن يا وحى را به او تعليم كرده » مى باشد، ممكن هم هست ضمير در جمله مذكور به قرآن و يا مطلق وحى برگردد، و در نتيجه مفعول اول كه ضميرى است راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حذف شده تقدير آن چنين باشد «علم القرآن » و يا «علم الوحى اياه ». يعنى خداى تعالى قرآن و يا وحى را به آن جناب تعليم كرده . و مراد از كلمه «شديد القوى » - به طورى كه گفته اند - جبرئيل است ، چون خداى سبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرموده : «انّه لقول رسول كريم ذى قوّة عند ذى العرش مكين »، بعضى هم گفته اند: مراد از آن خود خداى سبحان است . وجوه مختلف در معناى آيات : «ذو مرة فاستوى و هو بالافق الا على ثم دنا فتدلى ...» ذُو مِرَّةٍ فَاستَوَى كلمه «مرّة » - به كسره ميم و تشديد راء - به معناى شدت و يا پختگى عقل و راءى است ، و يا از ماده مرور گرفته شده ، و قيافه كلمه ، قيافه بناى نوع است ، و مفسرين آيه را به هر سه معنا تفسير كرده اند، البته آنهايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته اند، در نتيجه اين طور معنايش كرده اند: ((همان جبرئيل در راه خدا شدت به خرج مى دهد، يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد، يا آن جبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مرور و عبور مى كند، با اين كه خودش در هواست )). بعضى هم گفته اند: مراد از «ذو مرّة » خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، او است كه در مقابل دستورات الهى شديد و سخت است ، و يا داراى عقل و راءيى محكم است . و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن مى تواند به معراج برود. «فاستوى » - اين كلمه به معناى استقامت و مسلط شدن بر كار است ، و فاعل اين فعل جبرئيل است ، و ضمير فاعل آن به وى برمى گردد، و معنايش اين است كه : جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده . همچنان كه در روايت هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به صورتهاى مختلفى ظاهر مى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد كه جبرئيل با قوت خود مسلط شد بر آنچه ماءمور انجامش شده بود.
همه اينها در صورتى است كه فاعل جمله را جبرئيل بدانيم ، و اگر فاعل آن را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بدانيم ، معنايش اين مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) استقامت ورزيد و بر انجام ماءموريت خود مستقر شد. وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى كلمه افق به معناى ناحيه است . بعضى گفته اند: مراد از افق اعلا، ناحيه شرقى از آسمان است ، براى اين در كره زمين افق مشرق مافوق و بلندتر از افق مغرب است ، اين كه گفتيم در كره زمين براى اين بود كه در فضا مشرق و مغرب يكسانند. ولى اين حرف درست نيست ، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است ، بدون اعتبار اين كه طرف شرقى آن باشد. ضمير «هو» در اين آيه به جبرئيل و يا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مى گردد، و جمله حال از ضمير در «استوى » است . ثمَّ دَنَا فَتَدَلى كلمه «دنّو» كه مصدر فعل «دنى » است به معناى نزديكى است ، و كلمه «تدلى » مصدر فعل تدلى است ، به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است ، ولى به طور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى شود. بعضى گفته اند: به معناى امتداد به طرف پايين است ، چون از واژه «دلو» - براى انداختن در چاه ساخته شده - گرفته شده است . و معناى آيه بنابر اين كه هر دو ضمير به جبرئيل برگردد اين است كه : جبرئيل سپس نزديك رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شد و به دامن وى دست آويخت تا با آن جناب به آسمان ها عروج كند. و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه : جبرئيل از افق اعلا پايين آمد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نزديك شد تا آن جناب رامعراج ببرد. و اما بنابر اين كه دو ضمير به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردد معنايش اين مى شود كه :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به خداى تعالى نزديك شد، و قرب خود را زياد كرد. فَكانَ قَاب قَوْسينِ أَوْ أَدْنى در مجمع البيان مى گويد: كلمه «قاب » و كلمه «قيب » مانند كلمه «قاد» و «قيد» معناى مقدار هر چيز است . و كلمه «قوس » به معناى كمان است كه در تيراندازى استعمال مى شود، البته اين كلمه - به طورى كه گفته اند - در لغت اهل حجاز بر ذراع اطلاق مى شود، و معناى جمله اين است كه دورى او بقدر دو قوس و يا بقدر دو ذراع و يا كمتر از آن بود. بعضى هم گفته اند: كلمه «قاب » به معناى فاصله ميان دستگيره كمان و زه آن است ، پس در كلام قلب شده ، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده . بعضى ديگر به اين سخن اعتراض كرده اند كه : دو قاب قوس و قاب دو قوس فرقى با هم ندارند، هر دو به يك معنا هستند، پس ديگر جهت ندارد بگوييم قلب شده . فَكانَ قَاب قَوْسينِ أَوْ أَدْنى ضمير در هر دو «اءوحى » به جبرئيل بر مى گردد، البته اين در آن فرضى است كه ضميرهاى گذشته هم به او برگردد، آن وقت معناى جمله چنين مى شود كه : جبرئيل وحى برد نزد بنده خدا كه همان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد، آنچه را كه وحى برد. بعضى گفته اند: هيچ مانعى ندارد كه ما اين دو ضمير را به خداى تعالى برگردانيم ، و اگر كسى بگويد: آخر بايد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى گوييم اين در جايى است كه مخاطب و يا خواننده به اشتباه بيفتد اما در جايى كه واضح باشد كه مرجع ضمير كيست لازم نيست آن مرجع قبلا ذكر شده باشد، ممكن هم هست هر سه ضمير را به خداى تعالى برگردانيم و بگوييم معناى آيه اين است كه خداى تعالى به توسط جبرئيل وحى كرد به بنده خود آنچه را كه وحى كرد. همچنان كه ممكن است بگوييم : ضمير اول به جبرئيل و دومى و سومى خدا بر مى گردد، و معناى عبارت اين است كه : جبرئيل آنچه را كه خدا به وى وحى كرده بود به سوى بنده خدا وحى كرد. و اما بنابر آن فرض ديگر كه ضمائر قبلى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردد، بايد بگوييم :
اين سه ضمير به خدا برمى گردد، و معناى عبارت اين است كه : خداى تعالى وحى كرد به بنده اش آنچه را كه وحى كرد، و اين معنا از معناى سابق به ذهن نزديك تر است ، چون آن معنا را ذوق سليم نمى پسندد، هر چند كه صحيح هم باشد.