تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۹
بيان رواياتى در ارتباط با ((يهب لمن يشاء اناثا((
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در ذيل جمله ((يهب لمن يشاء اناثا(( فرمود: يعنى به هر كس بخواهد فقط دختر مى دهد بدون پسر. و در معناى ((يهب لمن يشاء الذكور(( فرمود: يعنى و به هر كس بخواهد فقط فرزند ذكور مى دهد. و در معناى ((او يزوجهم ذكرانا و اناثا(( فرمود: يعنى و به هر كس بخواهد هم ذكور مى دهد، و هم اناث ، و برايش بين هر دو قسم فرزند جمع مى كند.
و در تهذيب به سند خود از حسين بن علوان ، از زيد بن على ، از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: مردى نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آمد و عرضه داشت : يا رسول اللّه ! من برده اى داشتم ، پدرم مثل اين كه بخواهد به من ضررى برساند برده مرا آزاد كرد. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: تو و هر چه مال دارى بخششى هستى كه خداى تعالى به پدرت كرده ، تو تيرى هستى از تيردان او ((يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما(( پس عتق كردن پدرت نافذ و صحيح است . آرى ، پدر تو مى تواند از مال تو و حتى از بدن تو بهره بگيرد، ولى تو نه مى توانى از مال او بردارى ، و نه از بدن او استفاده بكنى ، مگر به اذن او.
مؤ لف : اين معنا از حضرت رضا (عليه السلام ) در جواب چند مساءله كه محمد بن سنان پرسيده نيز روايت شده ، و روايتش را صاحب كتاب علل الشرايع آورده . و نيز از طرق اهل سنت از عايشه از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده است .
آيات ۵۱ - ۵۳ سوره شورى
وَ مَا كانَ لِبَشرٍ أَن يُكلِّمَهُ اللَّهُ إِلا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاى حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشاءُ إِنَّهُ عَلىُّ حَكيمٌ(۵۱) وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنت تَدْرِى مَا الْكِتَب وَ لا الايمَنُ وَ لَكِن جَعَلْنَهُ نُوراً نهْدِى بِهِ مَن نَّشاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّك لَتهْدِى إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۵۲) صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ أَلا إِلى اللَّهِ تَصِيرُ الاُمُورُ(۵۳) ترجمه آيات و هيچ بشرى را نشايد كه خدا با او تكلم كند، مگر به طريق وحى ، و يا از وراء حجاب ، و يا آنكه رسولى بفرستد پس به اذن خود هر چه مى خواهد به او وحى كند كه خدا بلند مرتبه فرزانه است (۵۱). و همينطور ما روحى از امر خود را به سويت وحى كرديم ، و گر نه تو نه مى دانستى كتاب چيست ، و نه مى توانستى ايمان چيست ، و ليكن ما آن را نورى كرديم تا به وسيله آن هر كه از بندگانمان را خواستيم هدايت كنيم ، و تو به يقين به سوى صراط مستقيم هدايت مى كنى (۵۲). صراط خدايى كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك او است ، آگاه باش كه بازگشت همه امور به خدا است (۵۳). بيان آيات
اين آيات آخرين فصلى است كه خداى سبحان در اين سوره در باره وحى و تعريف آن بيان نموده ، و در اين فصل وحى و سخن گفتن خدا با بندگانش را به سه قسمت تقسيم مى كند: يا به وسيله وحى ، يا از پس پرده و حجاب ، و يا به وسيله ارسال رسول كه به اذن خود هر چه بخواهد به آن رسول وحى مى كند. آنگاه مى فرمايد: پيامهاى خود را به اين طريق بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وحى مى كند، و آنچه از ناحيه خداى تعالى به آن جناب وحى شده قبل از وحى در نفس آن جناب سابقه نداشته ، يعنى آن جناب به هيچ يك از معارفى كه به وى وحى شده قبلا آگاهى نداشت و اين وحى است كه نورى است الهى ، و خداى تعالى هر يك از بندگان خود را بخواهد به اين هدايت اختصاص مى دهد، و او را مورد وحى خود قرار مى دهد، و به دنبالش هر يك از بندگان را بخواهد به وسيله پيامبرش و به اذن خود هدايت مى فرمايد. وَ مَا كانَ لِبَشرٍ أَن يُكلِّمَهُ اللَّهُ إِلا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاى حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشاءُ ... در سابق در جلد دوم اين كتاب پيرامون معناى سخن گفتن خدا بحث كرديم ، و در آنجا گفتيم كه اطلاق لفظ كلام خدا بر قرآن كريم كه فعل خاصى از خدا است ، اطلاق حقيقى يا مجازى است ، و اين اطلاق به هر جور كه باشد در قرآن كريم آمده ، از آن جمله فرموده : ((يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى (( و نيز فرموده : ((و كلم اللّه موسى تكليما(( و وحيى هم كه انبياء (عليهم السلام ) از خداى تعالى مى گيرند، از مصاديق كلام است . و بنابراين ، ديگر جهت ندارد كه استثناء ((الا وحيا(( را استثنايى منقطع بگيريم ، چون وحى و دو قسم بعد از آن يعنى تكلم از وراء حجاب و ارسال رسول ، هر سه از مصاديق تكلم خداست - البته مصداق اعم از حقيقى و مجازى - پس هر سه نوع تكلمى كه در اين آيه ذكر شده ، يعنى وحى و تكلم از وراء حجاب و ارسال رسول ، نوعى از تكلم با بشر است . و بنابراين كلمه ((وحيا(( با در نظر داشتن اينكه به گفته راغب به معناى اشاره سريع است ، مفعول مطلق نوعى است . و همچنين آن دو قسم ديگر در معناى مصدر نوعى است اقسام سه گانه وحى در آيه شريفه ((و ما كان لبشران يكلمه الله الاوحيا او من وراءحجاب او...(( و معناى آيه اين است كه : هيچ بشرى در اين مقام قرار نمى گيرد كه خدا با او تكلم كند به نوعى از انواع تكلم مگر به يكى از اين سه نوع ، اول اينكه به نوعى به او وحى كند، دوم اينكه از وراء حجاب با او سخن گويد، و سوم اينكه رسولى بفرستد، و به اذن خود هر چه مى خواهد وحى كند.
نكته ديگرى كه در اين آيه هست اين است كه اين سه قسم را با كلمه او عطف به يكديگر كرده ، و ظاهر اين كلمه آن است كه سه قسم مذكور با هم فرق دارند، و بايد هم همين طور باشد، چون مى بينيم دو قسم اخير را مقيد به قيدى كرده . يكى را مقيد به حجاب و ديگرى را به رسول . ولى اولى را به هيچ قيدى مقيد ننموده . و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از قسم اول سخن گفتن خفى باشد، سخن گفتنى كه هيچ واسطه اى بين خدا و طرف مقابلش نباشد. و اما دو قسم ديگر به خاطر اين كه قيدى زائد در آن آمده كه يا حجاب است و يا رسولى كه به وى وحى مى شود، سخن گفتنى است كه با واسطه انجام مى شود. چيزى كه هست در يكى واسطه رسول است كه وحى را از مبداء وحى گرفته به پيامبر مى رساند، و در ديگرى آن واسطه حجاب است ، كه خودش رساننده وحى نيست ، ولى وحى از ماوراى آن صورت مى گيرد. پس تا اينجا خلاصه گفتار اين شد كه قسم سوم ، يعنى ((اءو يرسل رسولا فى وحى باذنه ما يشاء(( عبارت است از وحى به توسط رسول - كه همان فرشته وحى است - پيام خدا نخست به او داده مى شود و او هر چه را خداى سبحان اذن داده باشد به پيامبر وحى مى كند، همچنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده : ((نزل به الروح الامين على قلبك (( و نيز فرموده : ((قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه (( و در عين حال وحى كننده خداى سبحان است ، همچنان كه فرموده : ((بما اوحينا اليك هذا القرآن ((. و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از رسول در جمله ((او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء(( رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است كه وحى را به مردم مى رساند، درست نيست ، زيرا با جمله ((يوحى (( نمى سازد، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پيام خدا را به مردم ابلاغ مى كند نه وحى را، و معقول نيست كه تبليغ را وحى بخوانند.
وحى با واسطه قسم دوم وحى
و نيز خلاصه گفتار اين شد كه قسم دوم از وحى ، يعنى ((او من وراء حجاب ((، وحى با واسطه است ، و واسطه اش همان حجاب است . چيزى كه هست اين واسطه مانند واسطه در قسم سوم خودش وحى نمى كند، بلكه تنها وحى از ماوراى آن آغاز مى شود، و آغاز شدنش را از كلمه ((من (( كه براى ابتداء است استفاده مى كنيم .
و كلمه ((وراء(( در اينجا به معناى پشت نيست ، بلكه به معناى بيرون هر چيزى است كه محيط به آن چيز است ، به شهادت كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: ((و اللّه من ورائهم محيط(( و اين قسم تكلم (تكلم از ماوراى حجاب ) مانند تكلم خداى تعالى با موسى در كوه طور است كه در باره اش فرموده : ((فلما اتيها نودى من شاطى الواد الايمن فى البقعه المباركه من الشجره (( و نيز از همين قسم است وحى هايى كه در عالم رؤ يا به انبياء (عليهم السلام ) مى شده . و قسم اول از تكلم تكلمى است كه خداى تعالى با پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و بدون واسطه جبرئيل مى كرد كه در آن نه رسول ملكى ، يعنى جبرئيل ، واسطه بود، و نه هيچ گونه حجابى كه فرض شود. و چون وحى در تمامى اين اقسام مختلف منتسب به خداى تعالى است ، لذا مى توان وحى را بطور مطلق به خداى تعالى نسبت داد و مستند به او كرد. ساده تر بگويم : مى توان در هر سه قسم از وحى گفت خدا چنين وحى كرده ، بدون قيدى كه معين كند منظور كدام يك از اقسام وحى است . و به همين عنايت است كه تمامى اقسام وحى در كلام خداى تعالى به خدا مستند شده ، و فرموده : ((انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده (( و نيز فرموده : ((و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ((. اين مطالب كه در تفسير آيه مورد بحث آورديم ، مطالبى بود كه با كمك سياق از آيه استفاده نموديم ، ولى مفسرين در تفسير آن بحث هايى دامنه دار و مشاجره هاى طولانى كرده اند كه ما از اشتغال به گفتگوى در باره آن صرفنظر كرديم ، و خواننده خود مى تواند به تفاسير مفصل مراجعه نمايد.
اشاره به وجه تعليل نزول وحى از جانب خداوند به اينكه او ((
على حكيم (( است ((انه على حكيم (( - اين جمله تعليلى است براى مضمون آيه شريفه ، مى فرمايد خداى تعالى به خاطر علو مقامى كه از خلق و نظام حاكم در آن دارد، بزرگتر از آن است كه مانند خلق كه با هم گفتگو مى كنند با خلق خود گفتگو كند، و به خاطر علو مقامش و حكمتش راه وحى را براى سخن گفتن با خلق اختيار كرده و اين بدان جهت است كه هدايت هر نوعى از مخلوقات به سوى سعادت خاص خودش كار خدا است ، همانطور كه خودش فرموده : ((الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (( و نيز فرموده : ((و على اللّه قصد چ (( و سعادت انسان كه راه سعادت خود را به وسيله علم و شعور طى مى كند اين است كه سعادت او را به او اعلام بدارد و او را به سنتى كه خود در زندگى انسانها جارى مى كند راهنمايى فرمايد، تا انسانها به آن برسند، و در اين راهنمايى تنها دلالت عقل كافى نيست ، چون عقل همان طور كه گاهى راه را نشان مى دهد، گاهى هم به خطا مى رود، و به همين جهت خداى سب حان طريق وحى را برگزيد كه از هر خطايى مصون است . و ما در بيان اين حجت در چند جا از اين كتاب بحث مفصل كرده ايم .
توضيح آيه : ((و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا...(( و بيان مراد از ((روح (( و وحىآن وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنت تَدْرِى مَا الْكِتَب وَ لا الايمَنُ .... از ظاهر سياق برمى آيد كه كلمه ((كذلك (( اشاره باشد به آنچه در آيه قبلى بود كه وحى را به سه قسمت تقسيم مى نمود. روايات بسيارى هم اين ظهور را تاءييد مى كنند، چون در آن روايات آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همانطور كه با وساطت جبرئيل - كه قسم سوم از وحى است - وحى الهى را مى گرفت ، همچنين گاهى در خواب - كه از مصاديق قسم دوم است - آن را دريافت مى كرد، و گاهى هم بدون واسطه آن را تلقى مى فرمود كه همان قسم اول است . ولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه مذكور اشاره به مطلق وحيى است كه بر انبياء نازل مى شده . البته اگر مراد از روح جبرئيل امين ، و يا ((روح (( امرى باشد - كه بيانش مى آيد - بايد همين معنا را قبول كرد. و مراد از اينكه فرمود: وحى كرديم به تو روحى را - به طورى كه گفته اند - همان وحى قرآن است ، و صاحبان اين قول جمله ((و لكن جعلناه نورا...(( را مؤ يد گفتار خود گرفته ، و گفته اند: به همين جهت بايد بگوييم مراد از روح ، قرآن است . ليكن دو اشكال بر اين تفسير متوجه است : اول اينكه هيچ شكى نيست در اين كه كلام در سياق بيان اين حقيقت است كه : اى پيامبر آنچه از معارف و شرايع كه هم خودت دارى و هم مردم را به سوى آن دعوت مى كنى از خود تو نيست ، و تو چنان نبودى كه از پيش خودت آنها را دريابى ، و به علم خودت كشف كنى ، بلكه هر چه از اين مقوله دارى از ناحيه ما است كه به وسيله وحى بر تو نازل كرديم در اين معنا هيچ شكى نيست ، و بنابراين كه سياق كلام سياق افاده اين معنا باشد اگر مراد از وحى كه وحى شده قرآن مى بود بايد در جمله ((ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان (( تنها به ذكر كتاب اكتفاء مى فرمود، چون مراد از كتاب قرآن است ، و ديگر حاجتى به ذكر ايمان نبود، چون گفتن قرآن شامل ايمان هم مى شد.
اشكال دوم : قيد ((من اءمرنا(( چه وجهى دارد؟! اشكال دوم اينكه هر چند كه ممكن است قرآن را روح ناميد به اعتبار اينكه دلها را با هدايت خود زنده مى كند، همچنان كه خودش فرموده : ((اذا دعاكم لما يحييكم (( و نيز فرموده : ((او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (( و ليكن در آيه مورد بحث ديگر وجهى ندارد كه آن را مقيد به قيد ((من امرنا(( كند، با اينكه از ظاهر كلام خداى تعالى برمى آيد كه روح از امر خداست ، خلقى است از عالم علوى كه همراه فرشتگان در هنگام نازل شدن آنها مى باشد، همچنان كه فرموده : ((تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر(( و نيز فرموده : ((يوم يقوم الروح و الملئكه صفا(( و باز فرموده : ((قل الروح من امر ربى (( و نيز فرموده : ((و ايدناه بروح القدس (( و نيز در جاى ديگر جبرئيل را روح الامين و نيز روح القدس خوانده ، فرموده : ((نزل به الروح الامين و قل نزله روح القدس من ربك ((. ممكن است از اشكال اول جواب داده شود به اينكه مقتضاى مقام هر چند همين بود كه به ذكر كتاب اكتفاء كند و ديگر نام ايمان را به ميان نياورد، و ليكن از آنجايى كه ايمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به جزئياتى كه از معارف و شرايع در كتاب هست ، از لوازم نزول كتاب و غير منفك از آن است و از آثار حسنه آن است ، لذا جا دارد كه ايمان را هم با كتاب ذكر كند، پس در حقيقت معناى آيه چنين مى شود ((ما اين چنين كتابى بر تو نازل كرديم كه تو خودت نه كتابى مى دانستى چيست ، و نه از ايمان و آثار حسنه اى كه در دلت از آن كتاب مى يابى اطلاعى داشتى ((.
پاسخ اشكال دوم
و نيز ممكن است از اشكال دومى پاسخ داده شود به اينكه : هر چند معهود از كلام خداى تعالى در معناى روح همين است كه گفته شد، و ليكن در آيه مورد بحث هم اگر بخواهيم روح را بر همين معنا حمل كنيم و بگوييم : منظور، روح امرى و يا جبرئيل است ، باعث مى شود كه كلمه ((اوحينا(( را به معناى ((ارسلنا(( بگيريم (و آيه را چنين معنا كنيم : ما اين چنين فرستاديم به سويت روحى را از امر خود)، چون روح به معناى روح امرى و يا جبرئيل چيزى نيست كه قابل وحى باشد (و معنا ندارد مثلا بگوييم ما اين چنين فرشته اى را به سوى تو وحى كرديم ). پس هيچ چاره اى نداريم مگر اينكه بگوييم مراد از وحى كردن ارسال و فرستادن است ، و اين هم خيلى بعيد و ناجور است . پس آسان تر همين است كه بگوييم روح به معناى قرآن است نه اينكه ايحاء به معناى ارسال باشد. ولى با كمى دقت معلوم مى شود كه نه جواب اول درست است ، و نه جواب دوم . بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از روح همان روح امرى است ، كه هميشه با ملائكه وحى بر انبياء نازل مى شود، همچنان كه خودش فرموده : ((ينزل الملئكه بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا۹((، پس مراد از وحى كردن روح به سوى پيغمبر نازل كردن روح است بر آن جناب . ممكن است براى توجيه اين وجه و اينكه چرا از ((انزال (( به ((وحى كردن (( تعبير كرده ، بگوييم : چون كلمه ((امر(( به طورى كه آيه ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن (( بيان كرده ، عبارت است از كلمه خدا، و روح هم از امر خدا و از كلمات خداست ، همچنان كه خودش فرموده : ((قل الروح من امر ربى ((، پس روح كلمه خدا است ، و آيه ((انما المسيح عيسى بن مريم رسول اللّه و كلمته القيها الى مريم و روح منه (( نيز مصدق اين معنا است ، و نازل كردن كلمه خود تكليم و سخن گفتن است ، پس چه عيبى دارد كه از انزال روح به ايحاء و وحى كردن تعبير كند، با اينكه انبياء (عليهم السلام ) در اعمالشان مؤ يد به روح القدسند، و به وسيله همين روح است كه شرايع به آنان وحى مى شود همان طور كه فرموده : ((و ايدناه بروح القدس ((. و در تفسير آيه ((و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه (( نيز به اين معنا اشاره كرديم .
ممكن هم هست اين اشكال را كه چرا از انزال و يا ارسال تعبير به ايحاء كرده اينطور از ميان ببريم كه كلمه ((روحا(( منصوب به نزع خافض است و ضمير ((جعلناه (( هم به قرآن بر مى گردد، گو اينكه كلمه ((قرآن (( قبلا ذكر نشده بود تا ضمير به آن برگردد، ولى از زمينه كلام و يا از ((كلمه (( كتاب فهميده مى شود آن وقت معنا چنين مى شود: ((ما اين چنين قرآن را با روحى از خود به تو وحى كرديم تو خودت نه كتاب مى دانستى چيست و نه ايمان ، و ليكن ما قرآن - و يا كتاب - را نورى قرار داديم ...(( ولى من هيچ مفسرى را نديده ام كه آيه را اينطور توجيه كرده باشد. معناى اينكه فرمود: ((تو - قبل از نزول وحى - كتاب و ايمان را نمى شناختى (( و جمع آنبا اينكه رسول الله (ص ) قبل از بعثت هم ايمان داشته است ((ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان (( - قبلا گفتيم كه آيه شريفه در مقام بيان اين معنا است كه آنچه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دارد، و مردم را هم بسويش مى خواند، همه از ناحيه خداى سبحان است ، نه از ناحيه خودش ، و آنچه خدا به وى موهبت فرموده به وسيله وحى بعد از نبوت بوده . بنابراين مراد از اين كه مى فرمايد: ((تو خودت درايت و فهم حقايق كتاب را نداشتى (( اين است كه معارف جزئى عقايد و شرايع عمليش را كه در كتاب آمده خودت قبلا نمى دانستى . و درست هم هست ، براى اينكه خداى تعالى بعد از نبوت و وحى علم به اين جزئيات را به او داد. و مراد از اينكه فرمود: ((و تو نمى دانستى ايمان چيست اين است كه تو واجد ايمان و التزام تفصيلى به يك يك معارف حقه و اعمال صالح نبودى . و اگر بپرسى چرا ايمان را به اعمال صالح تفسير كردى ؟ مى گوييم در قرآن كريم اين استعمال آمده ، و فرموده : ((و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ((. پس معناى آيه چنين مى شود: تو قبل از وحى روح ، علمى به كتاب و معارف و شرايعى كه در آن است نداشتى ، و متصف به اين ايمان كه بعد از وحى دارا شدى نبودى ، و ايمان و التزام به يك يك عقايد و اعمال دينى نداشتى . و بنابراين آيه مورد بحث منافات ندارد با اينكه آن جناب قبل از بعثت هم ايمان به خدا داشته باشد و اعمالش همه صالح باشد، چون آنچه در اين آيه نفى شده علم به تفاصيل و جزئيات معارفى است كه در كتاب آمده ، و نيز التزام اعتقادى و عملى به آن معارف ، معلوم است كه نفى علم و التزام تفصيلى ملازم با نفى التزام اجمالى به ايمان به خدا و خضوع در برابر حق نيست .
با اين بيان ، استدلالى كه بعضى به اين آيه كرده اند كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از بعثت ايمان نداشته (( رد مى شود. و نيز ديگر محلى براى آن حرفى كه از بعضى نقل شده كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از بعثت هم تمامى كمالات علمى و عملى بعد از بعثت را داشته (( باقى نمى ماند، چون با ظاهر آيه كه مى فرمايد: ((تو قبلا نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (( منافات دارد. و جاى هيچ شكى نيست كه حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از بعثت با حال آن جناب در بعد از بعثت فرق داشته ، آيه شريفه هم به همين فرق داشتن اشاره نموده ، مى فرمايد: آنچه بعد از نبوت دارا شد خداى تعالى از طريق وحى به او داد، و خودش در آن دخالتى نداشته .
تصديق رسالت و ايمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
((و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا(( - ضمير در كلمه ((جعلناه (( به روح برمى گردد. و مراد از اينكه فرمود ((من نشاء(( در فرضى كه مراد از روح قرآن باشد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين به آن جناب خواهد بود، چون همه آنان از نور قرآن بهره مند شده و اهتداء مى يابند. اين در صورتى است كه بگوييم مراد از كلمه ((روح (( قرآن باشد، و اما اگر مراد از آن ، روح امرى باشد، در آن صورت مراد از كلمه ((من نشاء(( تمامى انبياء و گروندگان از امت هايشان خواهد بود، چون خداى تعالى به وسيله وحى اين روح به انبياء دو كار انجام داده ، يكى اينكه انبياء و امت هاى ايشان را به اين وسيله هدايت نموده ، و ديگر اينكه انبياء را تسديد و تاءييد نموده و به اعمال صالح هدايت و ارشاد فرموده است . و بنابراين فرض ، آيه شريفه در مقام تصديق رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى باشد، آن جناب را در ادعاى رسالتش و اينكه كتابش از ناحيه خدا و به وحى او است تصديق مى كند. و نيز در ادعايش به اينكه خودش به آنچه مردم را بدان دعوت مى كند ايمان دارد، تصديق مى نمايد. پس در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه ((انك لمن المرسلين على صراط مستقيم تنزيل العزيز الرّحيم (( خواهد بود، چون اين آيه هم رسالت و ايمان آن جناب را تصديق مى كند.
((و انك لتهدى الى صراط مستقيم (( - اين جمله اشاره است به اينكه آنچه پيامبر اسلام مردم را به سويش هدايت مى كند صراط مستقيم است ، و همان چيزى است كه خدا مردم را به سويش هدايت مى كند، پس هدايت خدا و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) يك هدايت است ، و دعوتشان يك دعوت است .
بيان اينكه صراط خدايى كه مالك آسمان ها و زمين است مستقيم و منتهى به سعادت مىباشد
صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ ... اين آيه شريفه صراط مستقيم را كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مردم را به سويش دعوت مى كند، بيان مى نمايد، و در آن خدا را به ((كسى كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است (( توصيف مى كند تا بفهماند دليل استقامت صراط خدا چيست ، چون وقتى ملك هر چيزى از آن خداى تعالى باشد، قهرا مالك غايتى هم كه هر چيز به سوى آن غايت سير مى كند و سعادتى كه به سويش متوجه است نيز مى باشد. پس در نتيجه غايت و سعادت هر موجودى همان چيزى است كه خداى تعالى براى آن معين كرده ، و راه به سوى آن سعادت و طريقى كه بايد سلوك كنند تا به سعادت خود برسند همان طريقى است كه خدا تشريع و بيان نموده ، و احدى غير از خدا مالك هيچ چيز نيست تا براى مملوك خود غايتى معين و نهايتى مقرر نمايد. و يا براى رسيدن مملوكش به سعادت خاص خود راهى براى او تشريع كند. پس سعادتى كه خداى سبحان به سوى آن دعوت مى كند، سعادت حقيقى انسانها است ، و راهى هم كه او بشر را به پيمودن آن دعوت نموده تا به سعادتشان منتهى كند، راه حقيقى و صراط مستقيم است .
تنها صراط مستقيم صراط خداوند است
((الا الى اللّه تصير الامور((. اين جمله بشر را به لازمه مالكيت خدا نسبت به آنچه در آسمانها و زمين است هشدار مى دهد، چون لازمه اين مالكيت اين است كه امور خلق كه مملوك اويند نيز راجع به وى باشد، و لازمه اين هم آن است كه راهى هم كه خلق پيش مى گيرد و روشى كه در زندگى طى مى كند - از آنجا كه آن نيز يكى از امور خلق است - راجع به او باشد، پس تنها صراط مستقيم صراط اوست . و اگر به جاى اينكه بفرمايد ((الا الى اللّه مصير الامور(( فرمود: ((تصير الامور(( و به مضارع تعبير فرمود، براى افاده استمرار بود، و مى خواهد بفهماند برگشت امور خلق به خداى تعالى دائمى است .
و در اين جمله علاوه بر هشدارى كه بيانش گذشت ، اشعارى هم به علت وحى و تكلم الهى دارد، چون وقتى بنا شد مصير اشياء و بازگشت مخلوقات به سوى خدا باشد لاجرم براى هر نوع از انواع موجودات راه مخصوصى است به سوى خدا كه بايد آن راه را طى كند، و بر خداست كه هر نوعى را به سوى راه مخصوص به خودش هدايت فرمايد و او را به سوى غايت و هدفش راه نمايد، همچنان كه فرموده : ((و على اللّه قصد السبيل (( و همين خود سخن گفتنى است از خدا با هر نوعى از انواع موجودات ، به زبانى كه مناسب با ذات آن است ، كه وقتى آن را با انسان مقايسه كنيم ، نامش را وحى و ارسال رسول مى گذاريم . بعضى از مفسرين گفته اند: تعبير به مضارع در جمله ((تصير الامور(( به منظور اين است كه بر آينده دلالت كند، نه استمرار، و منظور اين است كه بفهماند در آينده يعنى در قيامت بازگشت همه به سوى خداست ، و اين خود وعده خيرى است براى راه يافتگان به سوى صراط مستقيم ، و تهديد و وعيدى است براى گمراهان از آن صراط، ولى وجه اول روشن تر است . بحث روايتى
(رواياتى درباره اقسام وحى نازل بر پيامبر (ص )، ايمان آن حضرت قبل از بعثت و...)
در الدر المنثور است كه بخارى و مسلم و بيهقى از عايشه روايت كرده اند كه : حارث بن هشام از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پرسيد: چگونه بر تو وحى مى شود؟ فرمود: گاهى فرشته اى نزدم مى آيد به صورت صلصله جرس كه در پيش رويم صدا مى كند و من از صداى او آنچه را كه مى خواهد بفهماند حفظ مى كنم ، و اين قسم وحى از هر قسم ديگرى بر من سخت تر است . و گاهى فرشته اى به صورت مردى نزدم ظاهر مى شود و با من حرف مى زند و من سخنانش را حفظ مى كنم . عايشه مى گويد: من خود ديده ام كه گاهى در روزهاى بسيار سرد، وحى بر آن جناب نازل مى شد و چون از او جدا مى شد با اينكه روز سردى بود عرق از پيشانى مباركش سرازير مى گرديد.
و در كتاب توحيد به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم ! آن غشى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هنگام نزول وحى دست مى داده چگونه بوده است ؟ زراره مى گويد: امام (عليه السلام ) فرمود: اين در آن قسم وحى بوده كه بين آن جناب و خداى تعالى هيچ واسطه اى نبوده ، و خداى تعالى خودش براى آن جناب تجلى مى كرده . مى گويد سپس امام در حالى كه اظهار خشوع مى كرد فرمود: اين همان نبوت است اى زراره . و در علل الشرايع به سند خود از ابن ابى عمير، از عمرو بن جميع ، از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل هر وقت بر آن جناب نازل مى شد مانند يك غلام پيش رويش مى نشست ، و هر وقت هم داخل مى شد اجازه مى گرفت . و شيخ در امالى به سند خود از ابى عمير، از هشام بن سالم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : يكى از اصحاب ما به آن جناب عرضه داشت : اصلحك اللّه ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) گاهى در حال طبيعى مى فرمود: جبرئيل چنين گفت ، و يا مى فرمود: اين جبرئيل است كه مرا دستور مى دهد چنين كنم ، و گاهى هم براى گرفتن وحى بى هوش مى شد، چرا چنين بود؟ امام صادق (عليه السلام ) در پاسخش فرمود: هر وقت مستقيما و بدون وساطت جبرئيل به آن جناب وحى مى شد، آن حالت به آن جناب دست مى داد، به خاطر اينكه گرفتن وحى از خداى تعالى سنگين و دشوار بود. و هر وقت جبرئيل بين خداى تعالى و آن جناب واسطه مى شد آن حالت دست نمى داد، و در حال طبيعى مى فرمود: جبرئيل به من چنين گفت . و يا مى فرمود: اين جبرئيل است كه چنين مى گويد.