تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۸
معناى مشورت و آيه ((و اءمرهم شورى بينهم ((
((و امرهم شورى بينهم (( - راغب مى گويد: كلمه ((تشاور(( و ((مشاورت (( و ((مشورت (( به معناى استخراج راءى صحيح است ، به اينكه آدمى در مواقعى كه خودش در باره كارى راءى صحيح ندارد، به ديگرى مراجعه كند و از او راءى صحيح بخواهد. و اين كلمه از ماده ((شور(( گرفته شده ، عرب مى گويد: ((شرت العسل (( يعنى من عسل را از كندويش استخراج كردم . و در قرآن كريم نيز سخن از ((مشاوره (( رفته ، فرموده : ((و شاورهم فى الامر((.
و كلمه ((شورى (( به معناى آن پيشنهاد و امرى است كه در باره اش مشاوره شود. اين كلمه نيز در قرآن آمده ، فرموده : ((و امرهم شورى بينهم ((. و بنابراين معناى آيه چنين مى شود: مؤ منين آنهايند كه هر كارى مى خواهند بكنند، در بينشان شورائى مى شود كه پيرامونش مشورت مى كنند. و از گفتار بعضى از ايشان برمى آيد كه كلمه ((شورى (( مصدر است ، و بنا به گفته آنان معنا چنين مى شود: كار مؤ منين مشاورت در بين خويش است . و به هر حال چه به آن معنا باشد و چه به اين معنا، در اين جمله اشاره اى است به اينكه مؤ منين اهل رشدند، و كارى مى كنند كه در واقع هم بايد بكنند، و در به دست آوردن و استخراج راءى صحيح دقت به عمل مى آورند، و به اين منظور به صاحبان عقل مراجعه مى كنند. در نتيجه آيه شريفه قريب المعنى با آيه شريفه ((الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (( خواهد بود. ((و مما رزقناهم ينفقون (( - اين جمله اشاره است به اينكه مؤ منين مال خود را در راه رضاى خدا انفاق مى كنند. وَ الَّذِينَ إِذَا أَصابهُمُ الْبَغْىُ هُمْ يَنتَصِرُونَ راغب مى گويد: كلمه ((انتصار(( و كلمه ((استنصار(( هر دو به معناى طلب يارى است . و بنا به گفته وى معناى آيه چنين مى شود: مؤ منين كسانى اند كه چون ببينند به يكى از مؤ منين ظلم شده از ديگران طلب نصرت مى كنند، و چون همگى بر سر حق متفق و چون يك تن واحدند، قهرا اگر به يكى از ايشان ظلم شود مثل اين است كه به همه ايشان ظلم شده ، يك دل و يك جهت در مقابل آن ظلم مقاومت نموده ، نيروى خود را در يارى او بكار مى بندند. و از بعضى از اهل لغت نقل شده كه گفته اند: كلمه ((انتصار(( به معناى ((تناصر(( (يارى طرفينى ) است ، نظير ((اختصام (( كه به معناى تخاصم (دشمنى طرفينى ) است ، و ((استباق ۹ و ((تسابق (( كه به معناى مسابقه طرفينى است . و معناى آيه بنابراين قول روشن است . و به هر حال چه به آن معنا باشد و چه به اين معنا، مراد از آيه شريفه اين است كه .
براى رفع ظلم مقاومت مى كنند. پس اين آيه با جمله قبلى كه مى فرمود: ((و چون خشم مى گيرند عفو مى كنند(( منافات ندارد، براى اينكه مقاومت در برابر ظلم و جلوگيرى از اينكه در اجتماع رخنه يابد بر هر كسى كه قدرت بر آن داشته باشد به حكم فطرت واجب است ، همچنان كه فرموده : ((و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر(( و نيز فرموده : فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه ((. وَ جَزؤُا سيِّئَةٍ سيِّئَةٌ مِّثْلُهَا ... اين آيه حكم مظلوم را كه طلب يارى مى كند بيان مى نمايد كه چنين كسى در انتصار خود مى تواند در مقابل ستمگر رفتارى چون رفتار او داشته باشد كه چنين تلافى و انتقامى ظلم و بغى نيست . وجه اينكه در جمله ((و جزاء سيئة سيئه مثلها((عمل متقابل مظلوم در برابر ظالم را ((سيئه (( ناميد در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر تلافى مظلوم ، ظلم و بغى نيست چرا آيه مورد بحث آن را هم ((سيئه (( خوانده ؟ بعضى در پاسخ از آن گفته اند: چون در مقابل سيئه ستمگر قرار گرفته ، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ((. زمخشرى در پاسخ گفته : از اين رو هر دو عمل را سيئه و بد خوانده كه با هر كس چنان رفتار شود ناراحتش مى كند، ظالم با ظلم خود مظلوم را ناراحت مى كند و مظلوم هم با انتقام خود ظالم را، پس در آيه شريفه حقيقت معناى كلمه رعايت شده . البته اين نكته را هم گنجانده كه مجازات ظلم ظالم بايد مثل آن باشد، نه بيشتر، كه در اين صورت عملى است پسنديده و گر نه عمل زشتى خواهد بود. ((فمن عفا و اصلح فاجره على اللّه (( - وعده جميلى است به كسانى كه به جاى انتقام عفو و اصلاح مى كنند. و ظاهرا مراد از اصلاح اين باشد كه مظلوم بين خود و پروردگارش را اصلاح كند. بعضى هم گفته اند: مراد از اصلاح ، اصلاح بين خود و ظالم بر خويش است ، به اينكه عفو و اغماض كند.
سه وجه در بيان ((انه لا يحب الظالمين (( ((انه لا يحب الظالمين (( - بعضى از مفسرين در بيان اين جمله گفته اند: اين جمله مى خواهد بفهماند خداى تعالى به خاطر علاقه و محبت به ظالم ، مظلوم را به عفو تشويق نكرده ، بلكه خواسته است مظلوم به ثواب جزيلى برسد، چون به او محبت دارد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين جمله تفهيم اين معنا است كه خدا به هر حال ظالم را دوست نمى دارد، چه اينكه قصاص از او گرفته باشند، و چه نگرفته باشند به خاطر اينكه او به حقوق ديگران تجاوز كرده است . اين دو وجه هر چند در جاى خود حرف درستى است ، ليكن سياق آيه و مخصوصا با حائل شدن جمله ((فمن عفا و اصلح فاجره على اللّه (( در بين تعليل ((انه لا يحب الظالمين (( و مطلب تعليل شده ، يعنى ((و جزاو سيئه سيئه مثلها(( با آن نمى سازد. و نيز ممكن است جمله ((انه لا يحب الظالمين (( تعليلى باشد براى اين اصل كه جزاى بدى ، بدى است ؛ بدون در نظر گرفتن همانندى و مساوات . وَ لَمَنِ انتَصرَ بَعْدَ ظلْمِهِ فَأُولَئك مَا عَلَيهِم مِّن سبِيلٍ ...لَمِنْ عَزْمِ الاُمُورِ ضمير در كلمه ((ظلمه (( به مظلوم برمى گردد، و اضافه ظلم به اين ضمير از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است .
مظلوم حق مقابله به مثل دارد گو اينكه صبر و گذشت فضيلتى برتر است
اين سه آيه توضيح و پيش گيرى از شبهه اى است كه ممكن است از آيه قبلى كه فرمود: ((فمن عفا و اصلح فاجره على اللّه (( به ذهن آيد، چون ممكن بود كسى كه بر او ظلم شده توهم كند: اين دستور حق انتصار او را ضايع كرده ، و خلاصه اجازه داده همه مظلومين از حق خود صرفنظر كنند. لذا براى دفع اين شبهه فرمود: ((كسانى كه بعد از ستم ديدن در مقام گرفتن حق خود برآيند هيچ مانعى جلوگيرشان نيست (( و در شرع الهى هيچ مجوزى نيست كه حق آنان را باطل كند. نكته اى كه در اينجا لازم است يادآورى شود اين است كه اگر در اول آيه ضمير مفرد ((ظلمه (( را به موصول ((من (( برگردانده ، و در آخر ضمير جمع ((عليهم (( به همان موصول برگردانده ، عيبى ندارد چون ضمير مفرد به اعتبار لفظ ((من (( مى باشد، و ضمير جمع به اعتبار معناى آن . نكته ديگر، اينكه فرمود: تنها محكوميت از آن كسانى است كه به مردم ظلم مى كنند، و مى خواهند بدون حق در زمين طغيان كنند آرى ستمكاران محكومند به اينكه از ايشان انتقام گرفته شود، و اين معنا را در ذيل كلام تاءكيد نموده و فرموده : ((اولئك لهم عذاب اليم ((.
سوم اينكه فرمود: ((و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور(( و بيان كرد كه دعوت به صبر و عفو به اين معنا نيست كه حق انتصار و دفع ظلم از خود باطل شود، بلكه ارشاد به فضيلتى است كه از تمامى فضائل مهم تر است ، چون در مغفرت و عفو صبرى است كه از مصاديق عزم الامور است . و آنگاه كلام را هم با لام قسم تاءكيد كرد، و هم با لام تاءكيد كه بر سر خبر ((ان (( آورده ، چون به مضمون اين كلام عنايت داشته . وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلىٍّ مِّن بَعْدِهِ ... بعد از آنكه مؤ منين را با اوصافشان ذكر كرد كه نزد خدا رزقى ذخيره شده دارند، رزقى كه سعادت آخرتشان را تاءمين مى كند، رزقى كه خدا ايشان را به آن رهنمون شده ، اينك در اين جمله به وضع غير مؤ منين يعنى ستمكاران ماءيوس از چنين هدايتى و محروم از چنان رزق كريمى پرداخته ،
وصف حال غير مؤ منين در روبرو شدن با عذاب الهى
مى فرمايد: خداى سبحان ايشان را به خاطر كفر و تكذيبشان گمراه كرده ، در نتيجه به آن رزقى كه نزد پروردگار است دست نمى يابند، و به آن سعادتمند نمى گردند، و جز او وليى ندارند تا متولى امرشان باشد، و رزقى را كه از آن محروم شده اند به ايشان بدهد، در نتيجه دست خالى خواهند بود، و وقتى عذاب را مشاهده مى كنند آرزو مى كنند اى كاش به دنيا برگردند تا عمل صالح كنند، و مانند مؤ منين سعادتمند گردند. ((و من يضلل اللّه ...(( - اين جمله از قبيل به كار بردن سبب (اضلال خدا، و نداشتن وليى غير از خدا، و محروميت از هدايت و رزق كريم ) در جاى مسبب (هدايت و رزق كريم ) است . ((و ترى الظالمين لما راءو العذاب يقولون هل الى مرد من سبيل (( - اين جمله اشاره است به آرزوى ظالمين براى برگشتن به دنيا بعد از آنكه از سعادت نوميد شدند و عذاب را مشاهده كردند. كلمه ((ترى (( گو اينكه خطاب به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، اما نه از آن جهت كه رسول او است ، بلكه از اين جهت كه مى تواند ببيند. پس در حقيقت خطاب به عموم است . و معنايش اين است : تو مى بينى و همه بينندگان مى بينند. و اشاره است به اين كه آنها وقتى اين آرزو را مى كنند كه عذاب را مشاهده مى نمايند. و كلمه ((مرد(( به معناى ((رد(( است .
وَ تَرَاهُمْ يُعْرَضونَ عَلَيْهَا خَشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظرُونَ مِن طرْفٍ خَفِىٍّ ضمير در ((عليها(( به ((نار(( برمى گردد. گو اينكه قبلا نام آن برده نشده بود ولى مقام بر آن دلالت داشت . و كلمه ((طرف خفى (( به معناى نگاه ضعيف است ، و اگر نگاهى ضعيف به آتش دوزخ و مكاره هول انگيز قيامت مى كنند، براى اين است كه نه مى توانند آن را ناديده گرفته ، و خود را به غفلت بزنند، و نه برايشان امكان دارد كه درست و حسابى به آن نگاه كنند و چشم را از آن پر سازند، در مثل بمانند كسى هستند كه قاتلش با شمشير بالاى سرش ايستاده ، چنين كسى نگاهى ضعيف به شمشير او مى كند. بقيه الفاظ آيه روشن است . معناى جمله ((ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم (( و اينكه گوينده آن كيانند و دركجا آن را مى گويند ((و قال الذين امنوا ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيمه (( - يعنى خاسرانى كه تمامى خسران ها و حقيقت آن در ايشان جمع است ، كسانى هستند كه در قيامت نفس خود و اهل خود را خاسر كردند، يعنى خود را از نجات محروم نموده و از اهل خود نيز بهره مند نمى شوند. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اهل خاسران ، همسران حورى و خدمتگزاران بهشتى است ، كه اگر ايمان آورده بودند از آنها بهره مند مى شدند. و اين حرف بدى نيست ، براى اينكه از آيات وراثت بهشت برمى آيد كه هر انسانى از بهشت و نعمتهاى آن سهمى دارد. كفار سهم خود را در دنيا از دست داده اند، در نتيجه مى توان گفت معناى خسران خود و اهل خود اين است كه خود را دوزخى نموده ، و از حوريان و خدمتگزاران بهشتى خود را محروم ساخته اند. اين سخن را در آيه شريفه به مؤ منين نسبت داده ، و مؤ منين در قيامت اين سخن را مى گويند هر چند در آيه شريفه از آن با فعل ماضى تعبير كرده و ليكن اين تعبير براى افاده حتمى بودن قيامت است ، پس اينكه بعضى پنداشته اند كه اين سخنى است كه مؤ منين در دنيا مى گويند، پندار صحيحى نيست ، براى اينكه در مثل مقامى كه آيات مورد بحث در آن است ، معنا ندارد خداى تعالى آن را به مؤ منين موجود در دنيا نسبت دهد. نكته ديگر اينكه گويندگان اين سخن در قيامت همه مؤ منين - حتى افراد ضعيف الايمان نيستند، بلكه مؤ منينى هستند كه ايمان كامل دارند، همانهايى كه در قيامت اجازه دارند سخن بگويند، و هر چه هم مى گويند حق محض است ، مانند اصحاب اعراف و شهداء، يعنى گواهان اعمال ، كه قرآن در باره شان فرموده : ((يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه (( و نيز فرموده : ((لا يتكلمون الا من اذن له الرحمان و قال صوابا((.
پس نبايد اعتناء كرد به گفته آن كس كه گفته : اين كلام كه خدا به مؤ منين نسبت داده دلالت مى كند بر شدت خوشحالى مؤ منين از نجات از خسران ، و از كرامتى كه خدا در آن روز به ايشان روزى مى كند. چون اگر كلام ، كلام همه مؤ منين باشد، بايد همه مردم كه در عرصه محشر جمعند و قدرت سخن گفتن دارند آن را بگويند، همانطور كه كلمه ((ترى (( خطاب به همه كسانى است كه قدرت ديدن دارند. ((الا ان الظالمين فى عذاب مقيم (( - اين جمله عذاب را بر اهلش مسجل مى كند، و مى فرمايد ستمكاران عذابى دائم و غير منقطع دارند. بعضى جائز دانسته اند كه تتمه كلام مؤ منين باشد. وَ مَا كانَ لهَُم مِّنْ أَوْلِيَاءَ يَنصرُونَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ ... اين تعبير، يعنى تعبير ((ما كان لهم (( براى اين بوده كه بفهماند ادعايى كه در دنيا مى كردند كه ما اوليايى داريم دعوى باطلى بود، پس آوردن كلمه ((كان (( به اين منظور بوده و گر نه مى فرمود: ((ما لهم من ولى (( همچنان كه در آيه ۳۱ فرمود: ((و ما لكم من دون اللّه من ولى ((. ((و من يضلل اللّه فما له من سبيل (( - اين جمله صلاحيت آن را دارد كه تعليل صدر آيه ، و هم به منزله نتيجه اى براى تمامى مطالب قبل باشد، مطالبى كه در باره عقاب ستمكاران بيان كرد. و هم نوعى انعطاف به مساءله تشريع شريعت به وسيله وحى باشد كه در اوائل سوره بيان مى داشت چون در آنجا همه گفتگو در باره شريعت بود كه راه به سوى سعادت است ، و در اين جمله مى فرمايد كسانى كه خدا گمراهشان كرده راهى ندارند. پس اين جمله كنايه است از اينكه هيچ راهى به سوى سعادت نيست ، مگر راهى كه خدا آن را براى بندگانش و از راه وحى و رسالت تشريع كرده ، پس كسى كه خدا به جرم كفرش و تكذيبش گمراه ساخته ، او ديگر هيچ راهى ندارد كه با آن به سوى سعادت عقبى و نجات از عذاب و هلاكت هدايت شود. استَجِيبُوا لِرَبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ يَوْمَئذٍ وَ مَا لَكُم مِّن نَّكيرٍ
اين آيه شريفه مردم را دعوت مى كند به اينكه فرمايشات خدا و انذار او از روز قيامت در آيات قبل را بپذيرند، اين آن چيزى است كه از سياق استفاده مى شود. و اينكه بعضى گفته اند: مراد از كلمه يوم روز مرگ است ، صحيح نيست . مفاد جمله : ((يوم لا مرد له من الله (( درباره قيامت و كلمه ((لا(( در جمله ((لا مرد له من اللّه (( لاى نفى جنس است ، و كلمه ((مرد(( اسم لا، و كلمه ((له (( خبر آن است ، و جمله ((من اللّه (( حال از كلمه مرد است . و معنايش اين است : بپذيريد دعوت پروردگارتان را قبل از فرا رسيدن روزى كه از طرف خدا ردى و برگشتى برايش نيست ، يعنى آمدن آن روز قضاى حتمى است كه خدا به هيچ وجهى آن را بر نمى گرداند. پس در حقيقت اين تعبير به منزله تعبير ((لا ريب فيه (( است ، كه در قرآن كريم روز قيامت مكرر به آن وصف شده . مفسرين براى اين جمله ، يعنى جمله ((يوم لا مرد له من اللّه (( وجوهى ديگر و اعراب هايى ديگر ذكر كرده اند كه در نقل آن هيچ فايده اى نيست . ((ما لكم من ملجا يومئذ و ما لكم من نكير(( - كلمه ((ملجا(( مانند ((ملاذ(( به معناى پناهگاهى است كه بدان پناه مى برند. و كلمه ((نكير(( - به طورى كه گفته اند مصدر و به معناى ((انكار(( است . و معناى جمله اين است كه : شما در آن روز از ناحيه خدا پناهگاهى نداريد، و نمى توانيد آنچه از شما سر زده انكار كنيد، چون حقايق از هر جهت ظاهر و هويدا مى گردد. فَإِنْ أَعْرَضوا فَمَا أَرْسلْنَك عَلَيهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْك إِلا الْبَلَغُ در اين آيه شريفه از خطاب به كفار عدول كرده و خطاب را متوجه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نمود، تا به آن جناب اعلام فرمايد ماءموريتى كه به دوش وى نهاده تنها تبليغ رسالت است ، نه بيشتر از آن ، او را فرستاده تا دين خدا را به مردم ابلاغ كند، نه اينكه نگهبان مردم و مسؤ ول ايمان و اطاعت آنان باشد، تا خود را موظف بداند ايشان را از اعراض باز بدارد، و در اين راه خود را به تعب اندازد تا شايد مردم به وى روى آورند. وَ إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الانسنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بهَا وَ إِن تُصِبهُمْ سيِّئَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الانسنَ كَفُورٌ ((فرح (( به رحمت كنايه است از اشتغال به نعمت و فراموش كردن منعم . و مراد از سيئه مصيبتى است كه انسان را بد حال سازد. و جمله ((فان الانسان كفور(( از باب وضع ظاهر در محل ضمير است ، چون جا داشت بفرمايد ((فانه كفور((؛ زيرا قبلا نام انسان در كلام آمده بود، و اگر دو باره كلمه انسان را تكرار كرد، براى اين است كه مذمت و ملامت انسان را مسجل كند.
توبيخ انسان متنعم سرگرم به دنيا
و در آيه شريفه اشاره اى هم به اين معنا به چشم مى خورد كه اعراض آنان و توبيخ خدا از ايشان به عنوان انسان سرگرم به دنيا است ، چون طبع چنين انسانى غفلت از خدا است ، هر چه هم نعمت را به يادش آورند خوشحالى از نعمت نمى گذارد به ياد خدا بيفتد و هر چه هم عذاب و مصيبتى كه ثمره كارهاى سابق اوست به يادش آورند، باز طبع كفران گرش نمى گذارد به ياد پروردگارش بيفتد، پس چنين كسى همواره در غفلت از ياد پروردگار خويش است ، چه در ناز و نعمت باشد و چه در عذاب ، پس ديگر بعيد است دعوت او مؤ ثر افتد و موعظت به او سود بخشد. لِّلَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يخْلُقُ مَا يَشاءُ ... عَلِيمٌ قَدِيرٌ اين آيه و آيه بعدش متصل به آيه قبلند، چون در آيه قبل مى فرمود ((خداوند وقتى رحمت خود را به مردم مى چشاند چنين و چنان مى كنند، و چون مصيبتى به آنان مى رسد چنين و چنان مى كنند(( و در اين دو آيه مى فرمايد ((ملك آسمانها و زمين از آن خداى سبحان است ، آنچه مى خواهد خلق مى كند((، پس كسى كه رحمت او را مى چشد، نبايد خوشحالى كند، و سرگرم آن رحمت شده صاحب رحمت را فراموش نمايد، و نيز كسى كه مصيبتى به او مى رسد نبايد نعمت هاى او را كفران كند، و به چون و چرا بپردازد چون خلقت و امر به دست خداست ، كسى كه مشمول رحمت او قرار گرفته ، بايد در هر آنى به ياد او افتد، و شكرش را به جاى آورد، و كسى كه مشمول مصيبتى قرار گرفته ، بايد باز هم به سوى او برگردد. ليكن عيبى كه در اين توجيه هست اين است كه اين توجيه وقتى درست است كه در آيه قبلى هم رحمت را به خدا نسبت داده باشد و هم مصيبت را، ولى اينطور نكرده ، بلكه مصيبت و سيئه را به خود مردم نسبت داده ، و آن را اثر كارهاى زشتشان دانسته ، پس نمى شود در اين آيه هر دو قسم و هر دو حال را به مشيت خدا نسبت داده ، ايشان را دعوت كند به اينكه در هر حال تسليم خدا شوند. به هر حال جمله ((لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء(( ملك و سلطنت بر سراسر جهان را منحصر در خداى تعالى نموده و خلقت را منوط و مستند به مشيت او مى كند بدون اينكه در اين بين چيزى باشد كه مشيت را بر او واجب كند، و يا مضطرش كند بر خلقت .
((يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور(( - كلمه ((اناث (( جمع كلمه ((انثى : ماده (( است ، و كلمه ((ذكور(( و همچنين ((ذكران (( جمع كلمه ((ذكر : نر(( هستند، و ظاهر مقابله بين ذكور و اناث اين است كه مراد اين باشد كه به هر كس بخواهد تنها اناث مى دهد، و به هر كس بخواهد فقط ذكور مى دهد، و به همين جهت جمله ((لمن يشاء(( را تكرار كرده . بعضى در اينكه چرا در آيه شريفه كلمه ((اناث (( را بدون الف و لام ، و كلمه ((ذكور(( را با الف و لام آورده گفته اند: براى اينكه ذكور مطلوب مردم و معهود در اذهان آنها است ، مخصوصا عرب كه تنها فرزند ذكور را فرزند مى دانستند. ((اويزوجهم ذكرانا و اناثا(( - يعنى : و يا آنكه بين آن فرزندان جمع مى كند در حالى كه هم پسران باشند و هم دختران . و بنابراين ، كلمه ((تزويج (( در اينجا به معناى جمع كردن است . ((و يجعل من يشاء عقيما(( - يعنى : و هر كس را بخواهد عقيم و نازا مى كند يعنى از او فرزند نشود، و از همسرش نيز فرزندى نيايد، و چون اين معنا خود قسمتى جداگانه بود، لذا مانند دو قسم قبلى آن را هم مقيد به مشيت فرمود، و اما آن قسم كه جمع بين ذكران و اناث بود چون در حقيقت جمع بين دو قسم اول و دوم بود، ديگر مقيد به مشيتش نفرمود. ((انه عليم قدير(( - اين جمله تعليل مطلب قبل است ، و به آيه چنين معنا مى دهد: چون خدا دانا است آنچه زياد مى كند به خاطر جهل نيست ، و چون قادر است آنچه كم مى كند نيز به خاطر عجز نيست . بحث روايتى
چند روايت درباره تقدير روزى از جانب خداوند سبحان
در الدر المنثور است كه حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و بيهقى از على (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: آيه ((و لو بسط اللّه الرزق بعباده لبغوا فى الارض (( در باره اصحاب صفه نازل شده كه همواره مى گفتند: اى كاش ما هم مى داشتيم . مؤ لف : بنابراين روايت ، بايد آيه شريفه در مدينه نازل شده باشد، و ليكن روايت به تطبيق شبيه تر است ، تا به شاءن نزول .
و در تفسير قمى در ذيل آيه ((و لو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الارض (( از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اگر خدا رزق را بسط مى داد مردم طغيان مى كردند، و ليكن مردم را محتاج يكديگر كرد تا يكى كارفرماى ديگرى باشد، چون اگر همه را ثروتمند مى كرد بغى و ستم مى كردند، ((و لكن ينزل بقدر ما يشاء(( و ليكن هر چه بخواهد نازل كند به اندازه نازل مى كند، آن مقدارى كه مى داند صلاح به حال ايشان ، و به دين و دنياى ايشان است ((انه بعباده خبير بصير((، چون او از حال بندگان خود با خبر و بصير است . و در مجمع البيان است كه انس از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از جبرئيل از خداى تعالى نقل كرده كه فرمود: بعضى از بندگان من جز مريض بودن صلاحشان نيست و اگر سالم بشوند فاسد مى گردند. و بعضى از بندگان من جز سلامتى آنها را صالح نمى كند، اگر آنها را مريض كنم فاسد مى شوند. و بعضى از بندگان من جز توانگرى و بى نيازى اصلاحشان نمى كند، و اگر من آنها را فقير كنم فاسد مى شوند. بعضى ديگر از بندگانم هستند كه جز فقر و تهيدستى اصلاحشان نمى كند، اگر من آنها را توانگر كنم فاسد مى شوند آرى من امر بندگانم را تدبير مى كنم ، چون به وضع دلهاى آنان آشنايم . و در تفسير قمى است كه پدرم از ابن ابى عمير، از منصور بن يونس ، از ابى حمزه ، از اصبغ بن نباته ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) برايم حديث كرد كه گفت از آن جناب شنيدم كه مى فرمود: من برايتان حديثى مى گويم كه بر هر مسلمانى سزاوار است آن را حفظ كند. آنگاه رو كرد به ما و فرمود: خداى تعالى هيچ بنده مؤ منى را در اين دنيا عقاب نمى كند، مگر آنكه از عقوبتش در آخرت مى گذرد، چون خداى تعالى حكيم تر و جوادتر و بزرگوارتر از آن است كه در قيامت عقوبت دنيايى كسى را از سر بگيرد. آنگاه فرمود گاه مى شود كه خداى عزّوجلّ مؤ من را به بلايى در بدنش و يا مالش و يا فرزندانش و يا خانواده اش مبتلا مى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير(( و سپس با دستش سه بار خاك پاشيد. اين عمل در عرب كنايه است از كثرت . و در كافى به سند خود از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: هيچ رگى از بدن نمى جهد، و هيچ نكبتى نمى رسد، و هيچ سر درد و بيمارى ديگرى عارض كسى نمى شود مگر به خاطر گناهى است كه كرده ، و اين همان كلام خداى عزّوجلّ است كه در كتاب خود مى فرمايد: ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير((. راوى مى گويد: سپس امام فرمود: يعنى آنچه از عقوبتش كه صرفنظر مى كند بيشتر از آن گناهانى است كه عقوبتش را به گنهكار مى چشاند.
مؤ لف : اين معنا به طريقى ديگر از مسمع از آن جناب (عليه السلام ) روايت شده و نظير آن در الدر المنثور از حسن از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده ، و عبارت آن چنين است : وقتى آيه ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم (( نازل شد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او است هيچ خراشى از چوبى بر بدن شما نمى افتد، و هيچ رگى از جاى خود نمى جنبد و هيچ ضربتى از سنگ وارد نمى شود، و هيچ پايى نمى لغزد مگر به خاطر گناهى از گناهان . و آنچه از گناهان كه خدا عفو مى كند بيشتر است . و نيز در كافى به سند خود از على بن رئاب روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) معناى كلام خداى عزّوجلّ را پرسيدم كه مى فرمايد: ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم (( و عرضه داشتم : آيا آن همه مصائب كه به على بن ابى طالب و اهل بيتش (عليهم السلام ) بعد از رحلت آن جناب متوجه شد به خاطر گناهانى بوده كه مرتكب شدند، با اينكه آن حضرات اهل بيت طهارت و عصمت بودند؟ امام در پاسخ فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در هر شبانه روز صد مرتبه استغفار مى كرد، و اين طلب مغفرتش به خاطر گناه نبود، بلكه اين طلب مغفرت به منظور اجر بود، و همچنين خداى تعالى اولياى خود را گرفتار مصائب مى كند تا اجرشان دهد. و در مجمع البيان از على (عليه السلام ) روايت شده كه از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل كرده كه فرمود: بهترين آيه كتاب خدا اين آيه است . يا على هيچ خدشه و خراشى از چوبى بر بدن وارد نمى آيد و هيچ ضربه اى بپا وارد نمى شود، مگر به خاطر گناه ، و آنچه خدا در دنيا مى بخشد ديگر در آخرت عقاب نمى كند، چون خدا بزرگتر از آن است كه به بخشيده خود برگردد، و آنچه را هم كه در دنيا عقوبتش را مى فرستد ديگر در آخرت عقوبت نمى كند، چون خدا عادل تر از آن است كه بنده اش را به خاطر يك گناه دو بار عقوبت كند.
بيان سه اشكال در رابطه با ((ما اءصابكم ...((. و مفاد روايات مربوط به آن مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از على (عليه السلام ) از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده . و از فحواى آن استفاده مى شود كه آيه شريفه ((و ما اصابكم (( خاص به مؤ منين است ، و خطاب در آن نيز به ايشان است ، و مفادش اين است كه خدا گناهان همه ايشان را مى آمرزد، و ديگر در برزخ و قيامت عذاب نمى بينند، چون آيه شريفه گناهان را منحصر در دو قسم مى كند. يكى آنهايى كه با رساندن مصيبت مؤ اخذه مى شوند، و يكى هم آنهايى كه بخشوده مى شوند. و روايت هم مفادش اين است كه بعد از مؤ اخذه با مصائب ، ديگر مؤ اخذه اى نيست ، و بعد از عفو هم ديگر مؤ اخذه اى نخواهد بود، به همين جهت مساءله از چند جهت مورد اشكال قرار مى گيرد: اول از اين جهت كه ما در سابق گفتيم از سياق آيه بر مى آيد كه به عموميتش مؤ من و كافر را شامل مى شود. دوم از جهت اينكه معارض با روايات بسيار زيادى است كه شايد به حد تواتر معنوى برسد، رواياتى كه مى گويند: بعضى از مؤ منين در قبر و يا در آخرت عذاب مى بينند. سوم از جهت اينكه اين روايت با ظاهر آياتى كه دلالت دارد بر اينكه موطن و محل جزاى اعمال آخرت است مخالفت دارد، مانند آيه ((و لو يواخذ اللّه الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابه و لكن يوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون (( چون ظاهر اين آيه اين است كه خداى تعالى جزاى اعمال را در دنيا نمى دهد، و گر نه هيچ جنبده اى روى زمين نمى ماند، بلكه آن را تاءخير مى اندازد تا مدتى معين ، همين كه آن مدت فرا رسيد ديگر حتى يك ساعت هم جلو و عقبش نمى اندازد. و همچنين آيات ديگرى كه دلالت دارد بر اينكه هر معصيت و مظلمه اى بازخواست مى شود، و روز بازخواست از آن بعد از مرگ و در قيامت است ، مگر آنكه صاحبش در دنيا توبه كرده باشد، و يا با عمل نيكى آن را از بين برده باشد و يا در قيامت شفاعتى مشمول حالش گردد، و امثال اينها. علاوه بر اينكه آيه مورد بحث ، يعنى آيه ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير(( - همان طور كه قبلا هم گفتيم - نه دلالت دارد بر اينكه مصيبت هاى وارده جزاى اعمال است ، و نه بر اين كه عفو از بسيارى از گناهان ابطال جزاء در آنها است ، بلكه تنها دلالت دارد بر اين كه مصائب ، آثار دنيوى گناهان است كه در بعضى گناهان در دنيا بروز مى كند، و در بعضى گناهان بروز نمى كند، و خدا از بروزش جلوگيرى مى نمايد.
پس به خاطر اين اشكالها بايد روايت را اگر قابل حمل باشد حمل كرد به اينكه مى خواهد در مردم ايجاد حسن ظن به خداى تعالى كند. و در مجمع البيان در ذيل جمله و ((امرهم شورى بينهم (( مى گويد: روايت شده كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: هيچ مردى با كسى مشورت نمى كند مگر آنكه به سوى رشد هدايت مى شود.