تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۴۳
دو روايت درباره امانتى كه خدا عرضه كرد
و در نهج البلاغه فرموده : سپس اداء امانت است كه هر كس اهل امانت نباشد، زيانكار و خائب است ، چون مساله امانت آن قدر اهميت دارد كه خدا آن را بر آسمانهاى مبنيه ، و زمين هاى گسترده ، و كوههاى بلند كه ديگر بلندتر و بزرگتر از آنها نيست عرضه كرد، پس اگر بنا بود به ملاك داشتن طول و عرض و قوت و عزت چيزى از اشفاق امتناع بورزد كوهها و آسمانها و زمين مى ورزيدند و ليكن از عقوبت آن ترسيدند، و به عقل آنها رسيد چيزى كه به عقل انسان كه ضعيف تر از آنهاست نرسيد، چون انسان ظلوم و جهول بوده است و در كافى به سند خود از اسحاق بن عمار، از مردى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه در ذيل كلام خداى عزوجل : ((انا عرضنا الامانه ...((، فرموده : اين امانت عبارت است از ولايت امير مومنين (عليه السلام )
توضيحى درباره اينكه مقصود از آن امانت ، ولايت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است
مؤ لف : منظور از ولايت امير المومنين (عليه السلام )، آن ولايتى است كه اولين نفر از اين امت كه بدان رسيد امير المومنين (عليه السلام ) بود، و آن ولايت كه اولين كسى كه از امت اسلام فتح بابش را كرد على (عليه السلام ) بود، عبارت است از اينكه آدمى به جايى از تكامل برسد، كه خداى سبحان عهده دار امور او شود، و اين از راه مجاهده و عبادت خالصانه به دست مى آيد منظور از ولايت اين است ، نه ولايت به معناى محبت و يا امامت ، هر چند كه از ظاهر بعضى از روايات بر مى آيد كه به معناى محبت و يا امامت است ، ولى آن روايات خواسته اند تطبيق كلى بر مصداق كنند، و بگويند محبت على ، و نيز امامت او، هر دو از مصاديق ولايت است سوره سبا
آيات ۱ - ۹، سوره سبا
سوره سبا مكى است و ۵۴ آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ لَهُ الحَْمْدُ فى الاَخِرَةِ وَ هُوَ الحَْكِيمُ الْخَبِيرُ(۱) يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فى الاَرْضِ وَ مَا يخْرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ(۲) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا الساعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبى لَتَأْتِيَنَّكمْ عَلِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُب عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فى السمَوَتِ وَ لا فى الاَرْضِ وَ لا أَصغَرُ مِن ذَلِك وَ لا أَكبرُ إِلا فى كتَبٍ مُّبِينٍ(۳) لِّيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ(۴) وَ الَّذِينَ سعَوْ فى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ(۵) وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلى صِرَطِ الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ(۶) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ(۷) أَفْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةُ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ فى الْعَذَابِ وَ الضلَلِ الْبَعِيدِ(۸) أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُم مِّنَ السمَاءِ وَ الاَرْضِ إِن نَّشأْ نخْسِف بِهِمُ الاَرْض أَوْ نُسقِط عَلَيهِمْ كِسفاً مِّنَ السمَاءِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّكلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ(۹) ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى شامل ، و رحمتى خاص نيكان دارد، سپاس آن خدايى را كه ملك آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست ، و سپاس براى اوست ، در آخرت نيز، و او حكيم و خبير است (۱) آنچه كه در زمين دفن مى شود، و آنچه كه از زمين بيرون مى آيد، و آنچه كه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه كه به آسمان بالا مى رود، همه را مى داند، و او رحيم و آمرزنده است (۲) كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: قيامتى به سر وقت ما نمى آيد، بگو: چرا مى آيد، و به پروردگار سوگند كه به طور قطع به سراغتان خواهد آمد، و او عالم غيب است ، كه حتى به سنگينى ذره اى در همه آسمانها و زمين از او پوشيده نيست ، و نه كوچكتر از آن ذره ، و نه بزرگتر از آن ، مگر آنكه در كتاب مبين ثبت است (۳) تا آنان كه ايمان آورده عملهاى صالح مى كنند پاداش دهد، اينان آمرزشى و رزقى آبرومندانه دارند (۴) و در مقابل ، كسانى كه به منظور جلوگيرى از پيشرفت آيات ما تلاش مى كنند عذابى پليد و دردناك دارند (۵) آنان كه علم داده شده اند، آنچه را كه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده حق مى بينند، حقى كه به سوى صراط عزيز حميد راهنمايى مى كند (۶) و آنان كه كفر ورزيدند گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى رهنمون شويم كه خبر آورده كه چون شما پس از مرگ پاره پاره شديد دو باره به خلقت جديدى در مى آييد (۷) چنين دروغى به خدا افتراء بسته ، و يا آنكه دچار جنون شده است ، ليكن نه آن است ، و نه اين ، بلكه كسانى كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و ضلالتى بعيد قرار گرفته اند (۸) مگر نمى بينيد آنچه را كه پيش روى ايشان و پشت سرشان از آسمان و زمين است ، كه اگر بخواهيم زمين را در زير پايشان مى شكافيم ، و يا پاره اى از آسمان بر سرشان مى كوبيم ، در همين مطلب آيتى است براى هر بنده اى كه به سوى خدا برگشت دارد (۹) بيان آيات
موضوعاتى كه در سوره مباركه سباء از آن بحث شده
اين سوره پيرامون اصول سه گانه اعتقادات ، يعنى توحيد و نبوت و قيامت بحث مى كند. بعد از بيان آنها كيفر كسانى را كه منكر آنهايند، و يا القاى شبهه درباره آنها مى كنند، بيان نموده ، آن گاه از راه هاى مختلف آن شبهه ها را دفع مى كند، يك بار از راه حكمت و موعظه ، بار ديگر از راه مجادله . و از بين اين سه اصول بيشتر به مساله قيامت اهتمام مى ورزد، هم در اول كلام آن را ذكر مى كند، و تا آخر سوره چند بار ديگر هم متعرض آن مى شود
الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ ...
استدلال بر بعث و جزا با استناد به عموميت ملك ، وكمال علم خداى تعالى
مطلوب در اين آيه بيان بعث و جزاء است ، بيانى كه ديگر جاى شكى باقى نگذارد، يعنى به حجت و برهانى اشاره كند كه خصم را ساكت نموده ديگر نتواند سخنى بگويد، و اساسى كه اين حجت بر آن بنا شده دو چيز است ، اول مساله عموميت ملك خداى تعالى است نسبت به تمامى موجودات ، و به تمامى جهات آنها، به طورى كه مى تواند هر رقم تصرفى در هر يك از آنها بكند، (بخلاف مالكيت ما، كه از هر جهت نيست ، و نمى توانيم مثلا چشم خود را در آوريم ) ولى خدا مى تواند هر قسم تصرفى بكند، خلق كند، رزق دهد، بميراند، دو باره زنده كند، پاداش و كيفر دهد اساس دوم برهان ، كمال علم خدا است به اشياء كه علم او به اشياء از جميع جهات است ، و علمش آميخته با جهل نيست ، و دستخوش زوال نمى شود، چون اگر جز اين بود نمى توانست هر كه را بخواهد اعاده خلقت دهد، و بر تمامى اعمال خير و شرش پاداش و كيفر دهد امر اول از دو امر مزبور مورد اشاره آيه اولى سوره است ، يعنى همان آيه مورد بحث ، و امر دوم را آيه دوم اشاره مى كند، و از همين جا روشن مى شود، كه دو آيه اول سوره مقدمه است براى آيه سوم و چهارم پس آيه ((الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض (( خدا را بر ملك عام و منبسط بر همه عالمش ثنا مى گويد، و اشاره مى كند به اينكه او مى تواند در هر چيز و به هر نحو كه بخواهد تصرف كند ((و له الحمد فى الاخره (( - اگر حمد را اختصاص داد به ظرف آخرت ، براى اين است كه جمله اولى متضمن حمد خدا در دنيا بود، چون نظام محسوس در آسمانها و زمين نظام دنيوى است ، به دليل اين كه در آيه ((يوم تبدل الارض غير الارض و السموات (( نظام آخرتى آسمانها و زمين را غير از نظام دنيوى آنها دانسته است ((و هو الحكيم الخبير(( - اين جمله آيه را با دو نام از نامهاى كريم خدا خاتمه مى دهد، يكى حكيم ، و ديگرى خبير، تا دلالت كند بر اينكه تصرف خدا در نظام دنيا، و در دنبال آن پديد آوردن نظام آخرت ، همه بر اساس حكمت و خبرويت است ، پس با حكمتش آخرت را بعد از دنيا قرار داد، چون اگر قرار نمى داد، خلقت دنيا لغو و عبث مى شد، و نيكو كار از بد كار متمايز نمى گشت ، همچنان كه خودش فرموده : ((و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا(( تا آنجا كه باز مى فرمايد: ((ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار((
و با خبرويتش ايشان را بعد از مردن محشور مى كند، در حالى كه احدى را از قلم نينداخته باشد، و هر نفسى را به آنچه كسب كرده جزاء مى دهد كلمه ((خبير(( يكى از اسماء حسناى خدا است ، كه از ماده ((خبر(( گرفته شده ، كه به معناى اطلاع داشتن از جزئيات امور است . پس مى توان گفت : خبير خصوصى تر از عليم است ، چون عليم در جزئيات و كليات هر دو به كار مى رود، ولى خبير تنها در جزئيات به كار مى رود يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فى الاَرْضِ وَ مَا يخْرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا كلمه ((يلج (( مضارع از ماده ((ولوج (( است ، كه به معناى فرو رفتن ، و بر خلاف خارج شدن است . و كلمه ((يعرج (( از عروج است ، كه معناى مقابل نزول را مى دهد، نزول يعنى پايين آمدن ، و عروج يعنى بالا رفتن ، و اينكه فرمود خدا علم دارد به آنچه در زمين فرو مى رود، و از زمين بيرون مى شود، و آنچه از آسمان فرو مى آيد، و به آسمان بالا مى رود، گويا كنايه است از علم خدا به حركت هر صاحب حركتى ، و آنچه انجام مى دهد، و آيه شريفه با دو كلمه ((و هو الرحيم الغفور(( ختم شده و گويا در اين جمله اشاره است به اينكه خدا رحمتى دارد ثابت ، و مغفرتى كه خاص اقوامى است كه ايمان داشته باشند
پاسخ به منكرين معاد با بيان عموميت علم خدا و وسعت آن
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا الساعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبى لَتَأْتِيَنَّكمْ عَلِمِ الْغَيْبِ ... فى كتَبٍ مُّبِينٍ در اين آيه انكار منكرين معاد را به رخ ايشان مى كشد، چون با عموميت ملك خدا و علمش به همه موجودات جايى براى شك و ترديد در آمدن آن نيست ، تا چه رسد به اينكه به ضرس قاطع آن را انكار كنند، و به همين جهت به رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود دستور داده كه به سخن ايشان جواب گويد، كه : ((بلى و ربى لتاتينكم - آرى به پروردگارم سوگند، قيامت شما به طور قطع و مسلم خواهد آمد((
و چون علت عمده انكار ايشان اين بوده كه فكر كرده اند بدنهاى مردگان همه با هم مخلوط گشته ، و صورتها تغيير و تبدل يافته ، خاكى كه ديروز يك انسان بود، امروز خاك و فردا، خشت ، و چند صباح ديگر چيز ديگر مى شود، با اين حال چگونه ممكن است بار ديگر همان انسان به همان خصوصيات موجود شود؟ لذا براى دفع اين توهم ، در جمله ((عالم الغيب لا يعزب عن علمه مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض (( فرموده كه : هيچ محلى براى استبعاد نيست ، براى اينكه خداى تعالى عالم به غيب است ، و كوچكترين موجود از علم او دور نيست ، حتى چيزى به سنگينى يك ذره (معلق در فضا) در همه آسمانها و زمين از علم او پنهان نيست ، و با اين حال براى او چه اشكالى دارد كه ذرات وجودى زيد را با ذرات وجودى عمرو اشتباه نكند؟ ((و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين (( - اين جمله علم خدا را به تمامى موجودات تعميم مى دهد تا كسى نپندارد تنها موجودات نظير ذره را مى داند، كوچكتر از آن و بزرگتر را هم مى داند. نكته اى كه در اين آيه بدان اشاره كرده ، اين است كه اشياء هر چه باشند در كتاب مبين خدا ثبوتى دارند، كه دستخوش تغيير و تبديل نمى شوند و انسان و هر موجود ديگر هر چند اجزاى دنيوى اش از هم متلاشى گردد، و به كلى آثارش از صفحه روزگار محو و نابود شود، باز هم اعاده اش براى خدا كارى ندارد، چون همين نابودى در كتاب مبين بودى و ثبوتى دارد. و ما در سوره انعام و در مواردى ديگر پيرامون كتاب مبين بحثهايى كرده ايم لِّيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ لام در جمله ((ليجزى (( لام تعليل است ، و متعلق است به جمله ((لتاتينكم ((. و در جمله ((لهم مغفره و رزق كريم (( يك نوع محاذات با جمله قبلى ((و هو الرحيم الغفور(( هست و اين آيه يكى از دو سبب قيام قيامت را شرح مى دهد و مى گويد براى اين است كه خداى سبحان افراد با ايمان و داراى عمل صالح را به مغفرت و رزق كريم كه عبارت است از بهشت و آنچه در آن است جزاء دهد. و سبب دومى قيام قيامت را جمله ((و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين ...(( بدان اشاره مى كند
وَ الَّذِينَ سعَوْ فى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ كلمه ((سعى (( به معناى دويدن ، يا دوندگى است ، و كلمه ((معاجز(( مبالغه در اعجاز است ، و بعضى گفته اند به معناى مسابقه است ، و اساس اين كلام بر استعاره به كنايه است گويا آيات خدا را مسافتى فرض كرده ، كه افراد نامبرده در آن مسافت ، سعى و دوندگى مى كنند، تا بلكه بتوانند خدا را به ستوه بياورند، و بر او غلبه كنند، و كلمه ((رجز(( مانند ((رجس (( به معناى پليدى است ، و شايد مراد از آن اعمال زشت باشد، كه در اين صورت آيه شريفه اشاره اى مى شود به تبدل عمل به عذاب اليم ، و يا به اينكه عمل آنان سبب عذاب اليم آنان شده . بعضى ديگر در معناى ((رجز(( گفته اند: به معناى عذاب زشت است . و در اين آيه تعريض و طعنه به كفار است كه اصرار دارند در انكار معاد وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك هُوَ الْحَقَّ موصول اول (الذين ) فاعل ((يرى (( است ، و موصول دوم (الذى ) مفعول اول آن است ، و كلمه ((حق (( مفعول دوم آن است . و مراد از ((الذين اوتوا العلم (( كسانى است كه عالم بالله و عالم به آيات اويند، و مراد از ((الذين انزل اليك (( قرآن است ، كه به وى نازل شد و جمله ((و يرى ...(( جمله اى است از نو، كه متعرض جمله قبلى ((قال الذين كفروا(( شده ، آن را بيان مى كند. ممكن هم هست حال از فاعل ((كفروا(( باشد، و معنا چنين باشد: اينها مى گويند: ((لا تاتينا الساعه - قيامتى به سر وقت ما نمى آيد(( و آن را از روى جهل انكار مى كنند، در حالى كه علماى بالله و به آيات او، مى بينند و مى دانند كه اين قرآن نازل بر تو قرآنى كه از قيامت خبر مى دهد حق است ((و يهدى الى صراط العزيز الحميد(( - اين جمله عطف است بر كلمه ((حق ((، و معنايش اين است كه علماى بالله مى بينند كه قرآن و قيامتى كه از آمدن آن خبر مى دهد، حق است ، و نيز مى بينند كه اين قرآن به سوى صراط كسى هدايت مى كند كه اجل از آن است كه كسى بر خواسته او غلبه كند، صراط كسى كه محمود است ، و بر تمامى افعالش سزاوار حمد و ثناست ، چون او در عين عزتش جز جميل كارى نمى كند، و او خداى سبحان است ، و اگر خدا را به وصف عزيز و حميد توصيف كرده ، براى اين است كه در مقابل ((الذين سعوا فى آياتنا معاجزين (( قرار گيرد، آرى در مقابل كسانى كه مى خواهند از پيشرفت آيات خدا جلوگيرى كنند بايد عزت و ستودگى خدا به رخشان كشيده شود وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ
استهزاى كفار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در اختيارش از معاد، و جواببه آنان و تهديدشان به عذاب و هلاكت
اين آيه كه حكايت كلام كفار است ، سخنى است كه در مقام استهزاء گفته اند، و در آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به يكديگر معرفى مى كنند، كه اين مرد قائل به معاد است ! كلمه ((تمزيق (( به معناى تقطيع و تفريق است ، و تعبير به ((انكم لفى خلق جديد(( استمرار و استقرار را مى رساند، و معنايش اين است كه : از در تمسخر به يكديگر گفتند: مى خواهيد شما را به مردى راهنمايى كنيم كه مى گويد: شما مردم وقتى در گور خود پاره پاره شديد دوباره خلق مى شويد؟ و بعد از مردن دو باره زندگى جديدى پيدا مى كنيد؟ و جمله : ((اذا مزقتم - وقتى پاره پاره شديد(( ظرف است براى جمله ((انكم لفى خلق جديد((. و معناى مجموع اين دو جمله اين است كه : ((شما در زمان پاره پاره شدن ، خلقت جديدى به خود مى گيريد((؟ و معناى آيه اين است كه : كسانى كه كافر شدند از در تمسخر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه ايشان را از قيامت و جزاى آن مى ترساند به يكديگر گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى (كه مقصود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ) دلالت كنيم كه شما را خبر مى دهد از اينكه به زودى در هنگام پاره پاره شدن اجزايتان و در زمانى كه هيچ يك از اجزاى شما از يكديگر متمايز نيست در خلقت جديدى قرار مى گيريد؟ و هستى دوباره اى پيدا مى كنيد؟ أَفْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةُ ... استفهامى است از در تعجب ، چون در نظر كفار زنده شدن اجساد بعد از فنا و پوسيدن ، امرى عجيب بوده ، آن قدر عجيب بوده كه به نظرشان هيچ عاقلى به خود اجازه نمى دهد كه چنين سخنى بگويد، مگر آنكه بخواهد مردم را دچار اشتباه و ضلالت كند، و منافع آنان را تصاحب كند، و اگر چنين منظورى در كار نباشد، چطور يك فرد عاقل مطلب به اين روشنى را نمى فهمد؟ و نمى داند كه بدن پوسيده دو باره زنده نمى شود و چون مساله در نظرشان محال مى نموده ، لذا امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مدعى قيامت است ، داير بين دو چيز دانستند: يكى افتراء بستن به خدا، و ديگرى ديوانگى . آن وقت از يكديگر مى پرسند: كه به نظر شما اين مرد كدام يك از اين دو انحراف را دارد، آيا به خدا افتراء مى بندد، تا به اغراض خود برسد، و يا آنكه ديوانه است ؟ و معناى آيه اين است كه : آيا به نظر شما اين مرد عاقل است ؟ و عالما و عامدا به خدا افتراء مى بندد؟ و دم از بعثت و قيامت مى زند؟ و يا آنكه به نوعى جنون مبتلا شده ؟ و آنچه مى گويد بدون فكر مستقيم است ؟
بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ فى الْعَذَابِ وَ الضلَلِ الْبَعِيدِ در اين جمله سخن كفار را رد مى كند، و از ترديدى كه ايشان كردند، كه آيا چنين است يا چنان ، اعراض نموده ، حاصلش اين است كه : اين مرد نه به خدا افتراء مى بندد، و نه دچار جنون شده ، بلكه اين كفار در عذابى قرار گرفته اند كه به زودى برايشان ظاهر مى شود، و چون اهل عذاب شده اند، از حق دور گشته اند، و در ضلالتى دور قرار گرفته اند، آن قدر دور كه به اين زوديها نمى توانند حق را تعقل كنند، و به آن ايمان بياورند و اگر در جمله ((بل الذين لا يومنون بالاخره ...((، با اينكه مى توانست بفرمايد: ((بل هم فى العذاب و الضلال البعيد(( به جاى ضمير، نام آنان را مجددا ذكر كرده ، براى اين است كه به علت وقوعشان در عذاب و ضلالت آنان اشاره نموده ، و بفرمايد علت آن اين است كه به آخرت ايمان ندارند
اندرز كفار و تهديد آنان بجهت تكذيب پيامبر و استهزاء آنحضرت
أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُم مِّنَ السمَاءِ وَ الاَرْضِ إِن نَّشأْ نخْسِف بِهِمُ الاَرْض أَوْ نُسقِط عَلَيهِمْ كِسفاً مِّنَ السمَاءِ ... اين آيه كفار را اندرز مى دهد و تهديد مى كند، و اين عملشان را كه آيات خدا را تكذيب كرده ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزا كردند، جرمى بسيار بزرگ دانسته ، و ايشان را نسبت به ارتكاب آن جرى و جسور مى خواند پس مراد از جمله ((ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ...(( اين است كه بفرمايد: آسمان و زمين ايشان را از جلو و عقب احاطه كرده ، هر جا كه نظر كنند آسمانى مى بينند، كه بر سرشان سايه افكنده ، و زمينى كه روى آن هستند، نه از طرف بالا مى توانند بگريزند، و نه از طرف پايين ((ان نشا نخسف بهم الارض او نسقط عليهم كسفا من السماء(( - يعنى آسمان و زمينى كه از بالا و پايين ايشان را احاطه كرده ، با تدبير ما مى گردند، و اداره مى شوند، و منقاد و مسخر ما هستند، اگر ما بخواهيم زمين دهن باز كرده ، ايشان را در خود فرو مى برد، و همه آنان را بدين وسيله هلاك مى كنيم ، و يا آنكه قطعه اى از آسمان را بر سرشان مى كوبيم ، و نابودشان مى سازيم . پس چرا از اين حرفها دست بر نمى دارند؟
((ان فى ذلك لايه لكل عبد منيب (( - يعنى در آنچه گفته شد (از احاطه آسمان و زمين بر انسانها، و اينكه آن دو به تدبير ما اداره مى شوند، و همواره به فرمان مايند، اگر فرمان به زمين دهيم ايشان را در خود فرو مى برد، و اگر به آسمان فرمان دهيم قطعه اى از آن بر سرشان مى افتد، و هلاكشان مى كند) خود آيتى است كه براى هر بنده اى كه بخواهد به خود آيد و به خدايش برگردد بس است ، و اگر اين مردم به اينگونه امور بى اعتنايى مى كنند، و بر تكذيب اين آيات جسورانه اقدام مى نمايند، جز بدين جهت نيست كه ايشان مغرور و متكبرند، و روح سركششان اجازه به ايشان نمى دهد كه در برابر خدا تسليم شده ، و توبه نموده ، به اطاعت او برگردند
آيات ۱۰ - ۲۱، سوره سباء
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضلاً يَجِبَالُ أَوِّبى مَعَهُ وَ الطيرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الحَْدِيدَ(۱۰) أَنِ اعْمَلْ سبِغَتٍ وَ قَدِّرْ فى السرْدِ وَ اعْمَلُوا صلِحاً إِنى بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(۱۱) وَ لِسلَيْمَنَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شهْرٌ وَ أَسلْنَا لَهُ عَينَ الْقِطرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَينَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَن يَزِغْ مِنهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السعِيرِ(۱۲) يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشاءُ مِن محَرِيب وَ تَمَثِيلَ وَ جِفَانٍ كالجَْوَابِ وَ قُدُورٍ رَّاسِيَتٍ اعْمَلُوا ءَالَ دَاوُدَ شكْراً وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِى الشكُورُ(۱۳) فَلَمَّا قَضيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْت مَا دَلهَُّمْ عَلى مَوْتِهِ إِلا دَابَّةُ الاَرْضِ تَأْكلُ مِنسأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِْنُّ أَن لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْب مَا لَبِثُوا فى الْعَذَابِ الْمُهِينِ(۱۴) لَقَدْ كانَ لِسبَإٍ فى مَسكَنِهِمْ ءَايَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ كلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ(۱۵) فَأَعْرَضوا فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ سيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَهُم بجَنَّتَيهِمْ جَنَّتَينِ ذَوَاتىْ أُكلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شىْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ(۱۶) ذَلِك جَزَيْنَهُم بِمَا كَفَرُوا وَ هَلْ نجَزِى إِلا الْكَفُورَ(۱۷) وَ جَعَلْنَا بَيْنهُمْ وَ بَينَ الْقُرَى الَّتى بَرَكنَا فِيهَا قُرًى ظهِرَةً وَ قَدَّرْنَا فِيهَا السيرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالىَ وَ أَيَّاماً ءَامِنِينَ(۱۸) فَقَالُوا رَبَّنَا بَعِدْ بَينَ أَسفَارِنَا وَ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ فَجَعَلْنَهُمْ أَحَادِيث وَ مَزَّقْنَهُمْ كلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّكلِّ صبَّارٍ شكُورٍ(۱۹) وَ لَقَدْ صدَّقَ عَلَيهِمْ إِبْلِيس ظنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلا فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ(۲۰) وَ مَا كانَ لَهُ عَلَيهِم مِّن سلْطنٍ إِلا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالاَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فى شكٍ وَ رَبُّك عَلى كلِّ شىْءٍ حَفِيظٌ(۲۱)
ترجمه آيات و به تحقيق داوود را از ناحيه خود فضلى داديم ، (و آن اين بود كه به كوهها و مرغان گفتيم :) اى كوهها و اى مرغان ! با او همصدا شويد! و آهن را هم برايش نرم كرديم (۱۰) (و بدو گفتيم با اين آهن نرم ) زره بباف ، و سيم هاى آن را به يك اندازه ببر، و عمل صالح كن ، كه من به آنچه مى كنيد بينايم (۱۱) و براى سليمان باد را مسخر كرديم ، كه صبح مسافت يك ماه راه را مى رفت ، و عصر هم همين مسافت را طى مى كرد، و چشمه مس را برايش جارى كرديم ، و از جن كسانى به دستور و به اذن خدا برايش كار مى كردند، و هر يك از امر ما منحرف مى شد از عذابى سوزان به وى مى چشانديم (۱۲) براى او هر چه مى خواست از محرابها، و تمثالها، و كاسه هايى چون حوض ، و ديگهاى ثابت در زمين ، درست مى كردند، گفتيم : اى آل داوود! شكر بگزاريد، و بندگان شكرگزار من اندكند (۱۳) بعد از آنكه قضاى مرگ بر او رانديم ، كسى جنيان را از مرگ وى خبر نداد، مگر موريانه زمين ، كه عصايش را خورد، و او به زمين افتاد، همين كه افتاد جنيان فهميدند: كه اگر از مرگ او خبر مى داشتند (در اين مدت طولانى ) در عذابى خوار كننده به سر نمى بردند (۱۴) براى قوم سبا در شهرشان آيتى بود، و آن دو باغستان از راست و چپ محل بود، كه گفتيم رزق پروردگارتان را بخوريد، و شكر بر او بگزاريد شهرى پاكيره ، و پروردگارى آمرزنده (۱۵) ولى روى بگرداندند، پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرديم ، و دو باغستانشان را مبدل به دو زمين خشك كرديم ، كه جز خوراكى تلخ ، و اثل و مختصرى سدر نمى رويانيد (۱۶) اين كيفر را بدان جهت به آنان داديم كه كفران كردند، و مگر جز مردم كفرانگر را كيفر مى كنيم (۱۷) و ما بين آنان و دهكده هاى پر بركت قريه ها قرار داديم ، كه يكديگر را مى ديدند، و مسافت بين آنها را به اندازه هم كرده بوديم ، گفتيم : در بين اين شهرها شبها و روزها سير كنيد، در حالى كه ايمن باشيد (۱۸) گفتند: پروردگار ما بين سفرهاى ما فاصله زياد قرار داده ، و به خود ستم كردند، پس آن چنان هلاكشان كرديم كه داستان آيندگان شدند، و آن چنان متفرقشان كرديم كه مافوق آن تصور ندارد، و در اين آيت ها است براى هر پر صبر و پر شكرى (۱۹)
ابليس وعده خود را درباره آنان عملى كرد، او را پيروى كردند، مگر طايفه اى از مومنان (۲۰) با اينكه ابليس سلطنتى بر آنان نداشت ، بلكه ما مى خواستيم مومنين به آخرت را، از كسانى كه درباره آن شك دارند متمايز كنيم ، و پروردگار تو بر هر چيزى آگاه است (۲۱) بيان آيات
بيان آيات مربوط به نعمت هايى كه خداوند به داوود و سليمان (عليه السلام ) داده موهبتفرموده بود
اين آيات به پاره اى از داستانهاى داوود و سليمان ، و نعمت هايى كه به ايشان موهبت فرموده بود، اشاره مى كند، و مى فرمايد: چگونه كوهها و مرغان را براى داوود مسخر كرديم ، و آهن را در دستش نرم ساختيم ، و چگونه باد را در فرمان سليمان در آورديم ، كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود و عصرگاهان نيز مسير يك ماه را و جن را برايش مسخر كرديم كه هر چه او مى خواست از محرابها و تمثالها و غير آن برايش مى ساختند. آن گاه داوود و سليمان را دستور مى دهد به اينكه به شكرانه اين مواهب عمل صالح كنند. و آن دو بندگانى شكور بودند سپس به داستان سباء اشاره مى كند، كه خدا به آنان دو تا بهشت در طرف راست و چپ شهر داده بود، تا با عوايد آنها زندگى مرفهى داشته باشند، ولى به جاى شكر خدا، نعمت او را كفران نموده از اداى شكرش سر باز زدند، و خداوند سيل عرم را به سويشان گسيل داشت ، و در نتيجه دو قسمت باغستانهاى راست و چپ محل از بين رفتند و در نتيجه مايه آبادى محلشان از بين رفت ، و خود مردم آنچنان متفرق شدند، كه اثرى از ايشان نماند، تنها قصه هايى از آنان به جاى ماند، همه اينها به خاطر كفران نعمت ، و اعراضشان از شكر بود، و خداوند جز مردم كفرانگر را كيفر نمى كند و وجه اتصال اين داستانها به آيات قبل ، كه درباره معاد بحث مى كرد، اين است كه خدا مدبر امور بندگان خويش است ، ولى از آنجايى كه بندگان او در دنيا فرو رفته در انواع نعمتهاى مادى هستند، لذا معلوم نمى شود كه كدام يك شكر منعم خود را بجا آوردند، و كدام يك كفران نمودند، و چون در نشاه دنيا امتيازى بين اين دو طائفه نيست ، پس بايد حتما نشاه ديگر باشد، تا در آنجا كفور از شكور ممتاز گردد وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضلاً يَجِبَالُ أَوِّبى مَعَهُ وَ الطيرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الحَْدِيدَ كلمه ((فضل (( به معناى عطيه است . و كلمه ((اوبى (( امر از مصدر تاويب است ، و ((تاويب (( از ماده ((اوب - برگشتن (( به معنى ترجيع است و در اين جا به معناى چهچه صوت در تسبيح نمودن است ، به دليل اينكه در جاى ديگر فرموده : ((انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق و الطير محشوره كل له اواب ((