تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۲
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، بخارى ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، و بيهقى - در كتاب دلائل - از چند طريق از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل جمله ((لرادك الى معاد(( گفته است : يعنى به مكه ، چيزى كه هست در روايت ابن مردويه اين زيادى هم آمده : همان طور كه تو را از مكه بيرون كرد مؤ لف : باز از ابن عباس از ابو سعيد خدرى روايت شده كه گفتند: مراد از معاد مرگ است ، و نيز از على از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) حديث كرده كه فرمود: مراد از معاد جنت است ، و انطباق اين حديث بر آيه خالى از خفاء نيست ، و قمى در تفسير خود از جرير از ابى جعفر (عليه السلام ) و از ابى خالد كابلى از على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: مراد از معاد رجعت است ، و شايد مساله رجعت جزء باطن باشد، نه تفسير ظاهر (رواياتى درباره معنى و مفاد جمله : ((كل شى ء هالك الا وجهه (( و در احتجاج از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى طولانى فرمود: و اما اينكه فرمود ((كل شى ء هالك الا وجهه ((، مراد اين است كه : هر چيزى هالك است مگر دين او، چون محال است كه از او همه چيزش هلاك شود، تنها وجهش باقى بماند، و خداى تعالى اجل و اعظم از اين است . كسى هلاك مى شود كه از خدا نباشد، مگر نمى بينى خودش فرمود: ((كل من عليها فان و يبقى وجه ربك - هر چيزى فانى است تنها وجه پروردگار تو مى ماند(( كه در آن بين خلقش و وجهش جدايى انداخت ؟ و در كافى به سند خود از سيف از كسى كه نامش را برده ، از حارث بن مغيره نصرى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) معناى كلام خداى تعالى را پرسيدند كه مى فرمايد: ((كل شى ء هالك الا وجهه ((. فرمود: مردم درباره آن چه مى گويند؟ من عرضه داشتم : مى گويند يعنى هر چيزى هلاك مى شود مگر وجه خدا، فرمود سبحان الله ، حرف بزرگى مى زنند، منظور از اين وجه ، آن وجه خداست كه خلق از آن وجه به خدا راه مى يابند (منظور ائمه هدى هستند)
مؤ لف : و نظير اين روايت را در كتاب توحيد به سند خود از حارث بن مغيره نصرى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه عبارتش چنين است : حارث گفت من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى آيه ((كل شى ء هالك الا وجهه (( پرسيدم فرمود: يعنى هر چيزى هالك است مگر كسى كه راه حق را طى كند و در كتاب محاسن برقى نيز نظير آن آمده ، جز اينكه در آخرش دارد: مگر كسى كه راهى را بگيرد كه شما در آنيد و اين تشويش و اختلافى كه در روايات ديده مى شود از راه نقل به معنا در آنها راه يافته ، راويان فرمايش امام را با عبارت خودشان نقل كرده اند، در نتيجه اين طور شده حال اگر مراد از اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: منظور از اين وجه آن وجه خداست كه خلق از آن وجه به خدا راه مى يابند، مطلق هر چيزى باشد كه منسوب به خداست ، و از ناحيه خود خدا مى باشد، در اين صورت روايت با همان معنايى كه ما براى آيه كرديم منطبق مى شود و اگر مراد از وجه ، آن دينى باشد كه خلق از آن مسير متوجه خدا مى شوند، در اين صورت مراد از هلاكت ، بطلان و بى تاثيرى خواهد بود، و معناى روايت اين مى شود كه ((لا اله الا الله (( هر دينى باطل است مگر دين حق او، كه از آن مسير پرستيده مى شود، كه آن دين حق است براى اينكه به زودى به دارنده اش سود مى رساند، و دارنده اش پاداش داده مى شود، و ما در تفسير آيه به اين دو معنا اشاره كرديم و در تفسير قمى در ذيل جمله ((فلا تكونن ظهيرا للكافرين (( فرموده : خطاب به رسول خدا است ، ولى مردم منظورند، و نيز در جمله ((و لا تدع مع الله الها آخر(( باز خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى مردم منظورند، بعد مى گويد: اين قول امام صادق (عليه السلام ) است كه فرموده خداى تعالى پيامبر خود را به طريقه ((اياك اعنى و اسمعى يا جاره - به تو مى گويم ولى اى ((جاره (( تو بشنو(( مبعوث فرموده
سوره عنكبوت
آيات ۱ - ۱۳، سوره عنكبوت
سوره عنكبوت مكى است و شصت و شش آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم (۱) أَ حَسِب النَّاس أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ(۲) وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَذِبِينَ(۳) أَمْ حَسِب الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ أَن يَسبِقُونَا ساءَ مَا يحْكُمُونَ(۴) مَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَتٍ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۵) وَ مَن جَهَدَ فَإِنَّمَا يجَهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنىُّ عَنِ الْعَلَمِينَ(۶) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سيِّئَاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسنَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(۷) وَ وَصيْنَا الانسنَ بِوَلِدَيْهِ حُسناً وَ إِن جَهَدَاك لِتُشرِك بى مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا إِلىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۸) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فى الصلِحِينَ(۹) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِى فى اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَ لَئن جَاءَ نَصرٌ مِّن رَّبِّك لَيَقُولُنَّ إِنَّا كنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْس اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فى صدُورِ الْعَلَمِينَ(۱۰) وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنَفِقِينَ(۱۱) وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِلَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبِعُوا سبِيلَنَا وَ لْنَحْمِلْ خَطيَكُمْ وَ مَا هُم بحَمِلِينَ مِنْ خَطيَهُم مِّن شىْءٍ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ(۱۲) وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالهَُمْ وَ أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالهِِمْ وَ لَيُسئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَمَّا كانُوا يَفْترُونَ(۱۳)
ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده مهربان الم (۱) آيا مردم گمان كرده اند به صرف اينكه بگويند ايمان آورده ايم رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟! (۲) با اينكه ما كسانى را كه قبل از ايشان بودند بيازموديم ، بايد خداوند راستگويان را معلوم كند و بايد حتما دروغگويان را مشخص سازد (۳) و يا آنها كه عمل زشت مى كنند پنداشته اند كه از ما پيشى مى گيرند چه بد حكمى است كه ايشان مى كنند (۴) كسى كه اميد ديدار خدا دارد بداند كه اجل خدا رسيدنى است و او شنوا و داناست (۵) و كسى كه جهاد كند به نفع خود جهاد كرده است كه خدا بى نياز از همه عالميان است (۶) و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند ما گناهان ايشان را از ايشان محو مى كنيم و به طور مسلم پاداش بهتر از آنچه مى كردند مى دهيم (۷) و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش به احسان كرده ايم (و در عين حال گفته ايم ) اگر به تو اصرار ورزيدند كه چيزى را كه بدان علم ندارى شريك من سازى اطاعتشان مكن ، برگشت شما فرزندان و پدر و مادرتان به سوى من است آن وقت به آنچه مى كرديد آگاهتان مى كنم (۸) و كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند ما به طور قطع آنها را در زمره صالحان در مى آوريم (۹) و بعضى از مردمند كه مى گويند به خدا ايمان آورديم ولى همين كه به خاطر خدا اذيت مى شوند شكنجه مردم را همسنگ عذاب خدا مى كنند و چون از طرف پروردگارت نصرتى برسد حتما مى گويند ما هم با شما بوديم آيا خدا داناتر نيست به آنچه در سينه عالميان پنهان است (.۱) بايد خدا كسانى را كه ايمان آورده اند معين كند و كسانى را كه نفاق ورزيدند مشخص سازد (۱۱) و آنان كه كفر ورزيدند به كسانى كه ايمان آوردند گفتند بياييد راه ما را پيروى كنيد و اگر راه ما خطا بود خطاى شما به گردن ما، با اين كه هيچ يك از خطاهاى خود را نمى توانند حمل كنند و به يقين دروغ مى گويند (۱۲) و بايد كه بارهاى خود را با وزر بارهاى ديگران حمل كنند و روز قيامت به يقين از افتراهايى كه بسته اند بازخواست خواهند شد (۱۳)
بيان آيات
حاصل و خلاصه اى از غرض و مفاد سوره عنكبوت و اشاره به مكى بودن آن
از سياق آيات اين سوره و مخصوصا آيات اول سوره برمى آيد كه بعضى از كسانى كه در مكه و قبل از هجرت ، به رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) ايمان آورده بودند، از ترس فتنه اى كه از ناحيه مشركين تهديدشان مى كرد، از ايمان خود برگشته بودند، چون مشركين دست از سر مسلمانان برنمى داشتند، و مرتب آنان را دعوت مى كردند به اينكه از ايمان به آنجناب برگردند، و ضمانت مى دادند كه اگر برگرديد هر ضررى از اين بابت ديديد ما جبران مى كنيم ، همچنان كه اگر برنگرديد بلا به سرتان مى آوريم ، و آن قدر شكنجه تان مى كنيم تا به كيش ما برگرديد كه آيه ((و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم ...(( و آيه شريفه ((و من الناس من يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس كعذاب الله ...(( متضمن اين معانى است و گويا از اين عده كه از ايمان خود رجوع كرده اند كسانى بوده اند كه رجوعشان به خاطر مجاهدت و تهديد و تشويق پدر و مادرشان بوده ، مانند بعضى از فرزندان مشركين كه از آيه شريفه ((و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما...(( اين معنا استشمام مى شود، و اين سوره درباره اين عده نازل شده است پس غرض سوره به طورى كه از اول و آخرش و سياق جارى در سراسرش استفاده مى شود، اين است كه : غرض خداى تعالى از ايمان مردم تنها اين نيست كه به زبان بگويند ايمان آورديم ، بلكه غرض ، حقيقت ايمان است ، كه تندباد فتنه ها آن را تكان نمى دهد، و دگرگونى حوادث ، دگرگونش نمى سازد، بلكه هر چه فتنه ها بيشتر فشار بياورد، پا بر جا و ريشه دارتر مى گردد پس غرض سوره اعلام اين معنا است كه مردم خيال نكنند به صرف اينكه بگويند ايمان آورديم دست از سرشان برمى دارند، و در بوته آزمايش قرار نمى گيرند، نه ، بلكه حتما امتحان مى شوند، تا آنچه در دل نهان دارند ظاهر شود و معلوم شود ايمان است يا كفر، ((فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين - پس خدا حتما بايد معلوم كند آن كسانى راكه در دعوى ايمان راست مى گويند، و آنهايى كه در اين دعوى دروغگويند((
پس فتنه و محنت يكى از سنت هاى الهى است كه به هيچ وجه و درباره هيچ كس از آن گذشت نمى شود، همان طور كه در امت هاى گذشته از قبيل قوم نوح ، عاد، ثمود، قوم ابراهيم ، لوط، شعيب و موسى جريان يافت ، و جمعى استقامت ورزيده و جمعى ديگر هلاك شدند و در امت هاى حاضر و آينده نيز جريان خواهد داشت ، و خدا به كسى ظلم نكرده ، و نمى كند، اين خود امت ها و اشخاصند كه به خود ظلم مى كنند پس كسى كه مى گويد من به خدا ايمان آوردم بايد در برابر ايمانش صبر كند، و خداى يگانه را بپرستد و چون قيام به وظايف دينى برايش دشوار و يا غير ممكن شد بايد به ديارى ديگر مهاجرت كند، ديارى و سرزمينى كه در آنجا بتواند به وظيفه هاى خود عمل كند، چون ، زمين خدا وسيع است و هرگز نبايد به خاطر ترس از گرسنگى و ساير امور زندگى از مهاجرت چشم بپوشد، براى اينكه رزق بندگان به عهده خدا است ، ((و كاين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم - و چه بسيار جنبده كه خودش متحمل رزقش نيست بلكه خدا است كه رزق آنها و رزق شما را مى دهد(( و اما مشركين كه مؤ منين را آزار مى كردند با اينكه مؤ منين بغير از اينكه مى گفتند: پروردگار ما الله است ، هيچ جرمى مرتكب نشده بودند، آنها هم بايد بدانند كه با اين رفتار خود خدا را عاجز نمى كنند، و به ستوه نمى آورند، و نمى توانند خواست خود را عليه خواست خدا به كرسى بنشانند، بلكه خود اين آزارشان هم كه گفتيم فتنه و آزمايش مؤ منين است ، فتنه و آزمايش خودشان نيز هست ، و چنان نيست كه از علم و تقدير الهى خارج باشد، بلكه اين خدا است كه آنان را در چنين بوته اى از آزمايش قرار داده ، و دارد عليه آنان ضبط مى كند، تا اگر خواست در همين دنيا به وبال آن گرفتارشان كند، و اگر خواست اين عذاب را تاخير انداخته در روزى كه به سوى او برمى گردند، و ديگر راه گريزى ندارند، عذاب كند و اما آن چه به عنوان حجت و دليل براى خود درست كرده و دل بدان خوش كرده اند، سخن باطل و دليل مردودى است كه هيچ جا به دردشان نمى خورد، و حجت عليه آنان تمام است اين حاصل و خلاصه اى از غرض سوره مورد بحث است ، و مقتضاى اين زمينه اين است كه سوره در مكه نازل شده باشد، و اينكه بعضى گفته اند: مدنى است كه يا همه اش و يا بيشترش و يا قسمتى از آن در مدينه نازل شده - اقوالشان در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت - صحيح نيست ، چون مضامين آيات آن جز با روزگار عسرت و شدت قبل از هجرت وفق نمى دهد
الم أَ حَسِب النَّاس أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ كلمه ((حسب (( از ماده حسبان است كه معناى پندار را مى دهد و جمله ((ان يتركوا(( قائم مقام دو مفعول آن است ، (چون اين ماده هميشه دو مفعول مى گيرد، همچنان كه در فارسى هم مى گوييم : من فلانى را پسر فلانى پنداشتم )، و جمله ((ان يقولوا(( با تقدير باء سببيت (بان يقولوا) مى باشد و كلمه ((فتنه (( به معناى آزمايش است ، و چه بسا بر معناى مصيبت و عذاب اطلاق شود، كه معناى اول با سياق سازگارتر است ، و استفهام در آيه استفهام انكارى است و معناى آن اين است كه : آيا مردم گمان كرده اند كه به صرف اينكه بگويند ايمان آورديم متعرضشان نمى شوند، و با بلاها و مصيبت ها آزمايش نمى گردند، آزمايشى كه با آن آنچه در نهان دارند از صدق و كذب آشكار شود؟ بعضى از مفسرين در معناى آن گفته اند: ((و آيا مردم گمان كرده اند كه به هيچ بليه اى مبتلا نمى شوند چون كه گفته اند ايمان آورديم و خلاصه بلا و مصيبت مخصوص كفار است اما مؤ منين به خاطر آن كرامت و احترامى كه نزد خدا دارند دچار هيچ مصيبتى نمى شوند؟(( و ليكن اين معنا از نظر سياق آيات معناى بعيدى است
بيان سنت الهى مبنى بر امتحان و آزمايش امت ها
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَذِبِينَ لام در دو كلمه ((فليعلمن (( و و ((ليعلمن (( لام سوگند است ، و جمله ((و لقد فتنا الذين من قبلهم (( حال از كلمه ((ناس (( در آيه قبلى است ، و يا حال از ضمير جمعى است كه در كلمه ((يفتنون (( است بنا بر احتمال اول ، انكار و توبيخ متوجه به ظن و پندار ايشان است ، كه گمان كرده بودند آزمايش نمى شوند، با اينكه سنت الهى بر آزمايش و امتحان خلق جريان دارد، و بنا بر احتمال دوم اين سرزنش و توبيخ متوجه به اين پندارشان است كه سنت الهى درباره اقوام مختلف است ، چون كه قومى را آزمايش مى كند، و قومى ديگر را آزمايش نمى كند، و بعيد نيست احتمال اول با سياق موافق تر باشد پس ظاهر اين است كه : مراد از جمله ((و لقد فتنا الذين من قبلهم ((، اين است كه فتنه و امتحان سنت جارى ما است كه در امت هاى قبل از ايشان نيز جارى كرديم ، و تو هرگز تبديل و دگرگونگى در سنت ما نخواهى يافت
علت فتنه و امتحان الهى : تمايز راستگويان از دروغ گويان در ادعاى ايمان
جمله ((فليعلمن الله الذين صدقوا...((، تعليل مطلب قبل است ، و مراد از اينكه مى فرمايد: تا خداوند بداند كه چه كسانى راست مى گويند و چه كسانى دروغ گويند، اين است كه : آثار صدق و كذب آنان به وسيله امتحان در مقام عمل ظاهر شود، چون امتحان است كه باطن انسانها را ظاهر مى كند، و لازمه اين ظهور اين است كه : آنهايى كه ايمان واقعى دارند، ايمانشان پاى برجاتر شود، و آنها كه ايمانشان صرف ادعا است همان صرف ادعا هم باطل گردد چون آن ثواب و سعادتى كه وعده داده اند بر ايمان ايشان مترتب شود، بر ايمان واقعى و حقيقت ايمان مترتب مى شود، ايمانى كه آثارش در هنگام شدايد و نيز آنجا كه پاى اطاعت خدا به ميان مى آيد ظاهر مى شود، يعنى صاحب چنين ايمانى در شدايد صبر مى كند، و نيز در برابر دستورات الهى صبر نموده آنها را انجام مى دهد، و در برابر معصيت ها صبر نموده و از آنها چشم مى پوشد، چنين ايمانى آن سعادت و آن ثوابها را در پى دارد، نه ايمان ادعايى پس معلوم شد كه مراد از دانستن خدا، ظاهر شدن نشانيهاى ايمان واقعى و ادعايى است ، ممكن هم هست مراد از دانستن خدا، علم فعلى خدا باشد، كه همان نفس امر خارجى است ، چون كه اعمال و امورى كه از ما سر مى زند عينا يكى از مراتب علم خدا هستند، و گرنه علم ذاتى او احتياجى به امتحان ندارد. (پس معناى آيه اين مى شود كه خدا سنت امتحان را در همه اقوام و هميشه جارى مى كند، تا علم فعلى او يعنى راست ها و دروغها ظهور پيدا كند) و بنابراين معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه : آيا مردم پنداشته اند كه رها مى شوند، و در بوته آزمايش قرار نمى گيرند، و هر ادعايى بكنند از ايشان پذيرفته مى شود؟ در حالى كه چنين نيست ، يكى از سنت هاى ما امتحان است كه در امم قبل از ايشان نيز جريان داشت ، در اين امت نيز بايد جريان يابد، تا راستگويان از دروغگويان متمايز و جدا شوند، يعنى آثار راستگويى آنان و دروغگويى اينان ظاهر شود، و در نتيجه ايمان راستگويان پا برجاتر شده ، و ادعاى صورى و دروغى اينان نيز از دلهايشان بيرون شود حال ببينيم چرا تا كلمه ((فليعلمن الله (( همه جا مى فرمود: ما چنين و چنان كرده و مى كنيم ، و چون به اين كلمه رسيد فرمود: تا خدا بداند، با اينكه جا داشت بفرمايد: تا ما بدانيم ، نكته اين التفات چيست ؟
بعضى از مفسرين گفته اند: ((براى اين است كه آيه شريفه در مقام تهديد دروغگويان است ، و آوردن اسم جلاله (الله ) در مهابت و هول انگيزى موثرتر است ((. ولى ظاهرا اين التفات در امثال اين مقام براى افاده تعليل است ، و مى خواهد علت حكم را برساند، و بفرمايد دعوت به ايمان و هدايت به سوى آن و ثواب يافتن از آن از آنجايى كه مربوط به كسى است كه نامش ((الله (( است يعنى همه عالم ابتداى خلقتش از اوست ، و قوام ذاتش به اوست ، و به سوى او هم بازگشت مى كند، پس لازم و واجب است كه حقيقت ايمان از ايمان ادعايى متمايز شود و مساله از حال ابهام درآمده و صريح بيان شود، و به همين جهت از تعبير مثل ((فلنعلمن (( به تعبير ((فليعلمن الله (( عدول كرد معناى آيه : ((ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا...(( أَمْ حَسِب الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ أَن يَسبِقُونَا ساءَ مَا يحْكُمُونَ كلمه ((ام (( منقطعه است (كه در اصطلاح نحو به معناى بلكه است ) و مراد از جمله ((الذين يعملون السيئات - كسانى كه گناه مى كنند(( مشركين است ، كه مؤ منين را مى آزردند، و آنان را از راه خدا جلوگيرى مى كردند، همچنان كه مراد از كلمه ((ناس (( در جمله ((احسب الناس (( كسانى هستند كه گفته بودند: ((آمنا(( ولى در معرض برگشتن از ايمان بودند، چون از فتنه و شكنجه مشركين مى ترسيدند و مراد از جمله ((ان يسبقونا(( - به طورى كه از سياق برمى آيد - غلبه و به ستوه آوردن خدا با فتنه مؤ منين ، و بازدارى ايشان از راه خدا است و جمله ((ساء ما يحكمون (( تخطئه ايشان است ، كه گمان كرده بودند مى توانند بر خدا غلبه كنند، و با فكر و خدعه خود و بازدارى مؤ منين از راه خدا، و شكنجه دادن ايشان ، از او سبقت بگيرند، و حال آنكه همين پندار غلط مكرى است كه خدا به ايشان كرده ، و ايشان را از اينكه به راه او كه راه راست است درآيند جلوگيرى نموده و نمى گذارد به سعادت خود برسند و ((لا يحيق المكر السيى ء الا باهله (( بعضى از مفسرين گفته اند: ((مفاد آيه توبيخ عاصيان از مؤ منين است ، همچنان كه مراد از جمله قبلى هم كه مى فرمود: ((الذين يعملون السيئات (( همين مؤ منين است ، و مراد از ((سيئات (( گناهانى است كه مرتكب مى شوند، نه شرك (( ولى خواننده خوب مى داند كه سياق با اين احتمال مساعدت ندارد بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از عمل به سيئات اعم از شرك و ارتكاب ساير گناهان است ، و آيه شريفه عام است و جهت ندارد ما آن را مخصوص شرك و يا ساير گناهان بگيريم ((
ولى اين درست نيست ، چون اعتبار آيه از حيث اينكه در سياق خاصى قرار گرفته يك مطلب است ، و اعتبار آن از نظر خود الفاظش مطلبى ديگر است ، و آنچه كه اعتبار اولى اقتضاء مى كند و از نظر غرض سوره هم اهميت دارد همان است كه ما گفتيم ، و اما به اعتبار دوم اقتضايش عموميت است ، و هيچ حرفى در آن نيست مَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَتٍ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ مفاد آيه : ((من كان يرجو القاء الله ...(( و مردا از ((لقاء الله (( بعد از آنكه خداى سبحان مردم را سرزنش كرد بر اينكه در امر ايمان به خدا سهل انگارند، و به خاطر بلا و اذيت مشركين از ايمان برمى گردند و مشركين را سرزنش كرد به اينكه همچنان مؤ منين را آزار مى دهند، و از راه خدا باز مى دارند، تا به اين وسيله به خيال خود نور خدا را خاموش كنند، و خدا را بستوه آورند، و جلو خواست او را بگيرند، و نيز بعد از آنكه هر دو طايفه را در پندارشان تخطئه فرمود، اينك در اين آيات لحن كلام را برگردانيده ، حق مطلب را بيان مى كند، آن حقى كه به هيچ وجه نمى شود از آن به سوى چيز ديگرى عدول نمود، و آن واجبى كه به هيچ وجه نمى شود از آن شانه خالى كرد در اين آيات سه گانه بيان مى كند كه هر كس به خدا ايمان آورد به اين اميد كه به سوى او بازگردد، و به ديدار او نائل شود، بايد بداند كه روز ديدار او خواهد رسيد و نيز بايد بداند كه خدا گفته هايش را مى شنود، و به احوال و اعمالش دانا است ، پس بايد حواس خود را جمع كند، و احتياط را از دست ندهد، و حقيقتا ايمان آورد، ايمانى كه هيچ فتنه و بلايى او را از آن برنگرداند، و هيچ آزارى از ناحيه دشمنان خدا آن را سست نكند، و بايد كه در راه خدا حقيقتا جهاد كند، و باز بايد بداند كه آن كسى كه از جهاد وى بهره مند مى شود خود اوست ، و خدا هيچ احتياجى به او ندارد، نه به ايمانش ، و نه به جهادش ، نه به خود او، و نه به احدى از عالميان و باز بايد بداند كه اگر ايمان بياورد و عمل صالح كند به زودى خدا گناهانش را مى آمرزد و به اعمال خويش پاداش مى دهد، و اين دو علم اخير علم اول را تاكيد نموده ، و مستوجب ملازمه او با وجوب ايمان و صبر در برابر فتنه ها در راه خدا مى شوند پس جمله ((من كان يرجوا لقاء الله (( ابتداى برگشتن از لحن كلام سابق به بيان حال كسى است كه مى گويد: ايمان آوردم ، و مى فهماند چنين كسى حتى اگر مختصرى هم راست بگويد ايمان مى آورد چون كه اميد دارد روزى به سوى خدا بازگردد، و آن روز قيامت است ، زيرا اگر قيامتى در كار نبود دين و ايمان به كلى لغو و بيهوده مى شد پس مراد از جمله مورد بحث اين است كه : هر كس به خدا ايمان بياورد، و يا هر كس كه به زبان بگويد: من ايمان آوردم ، اميد لقاى خدا را دارد، و اگر به جاى اين فرموده : ((هر كس اميد لقاى خدا را دارد(( از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است
و مراد از ((لقاء الله (( قرار گرفتن بنده است در موقعى كه ديگر بين او و بين پروردگارش حجابى نباشد، همچنان كه روز قيامت نيز اين چنين است ، چون روز قيامت روز ظهور حقايق است ، كه قرآن كريم درباره اش فرمود: ((و يعلمون ان الله هو الحق المبين آن روز يقين مى كنند كه خدا حق آشكار است (( بعضى از مفسرين در معناى ((لقاى خدا(( گفته اند: ((مراد از آن ، بعث است (( بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از آن رسيدن به عاقبت زندگى ، و ديدار ملك الموت ، و حساب و جزاء است (( بعضى ديگر گفتند: ((مراد، ملاقات جزاى خدا، يعنى ثواب و يا عقاب اوست (( بعضى ديگر گفته اند: ((مراد ملاقات حكم او در روز قيامت است ((. بنابر بعضى از اين وجوه كلمه ((رجاء(( به معناى ترس است و اين وجوه خرافه گويى و دور از ظاهر كلام است ، كه هيچ احتياجى به ارتكاب آنها نيست ، مگر آنكه بگوييم خواسته اند ((لقاء الله (( را به لازمه معنايش تفسير كنند. (پس معناى صحيح همان است كه گفتيم لقاى هر چيز علم يافتن به وجود او است ، و روز قيامت مردم به حقانيت خدا علم پيدا مى كنند، و لقاى علمى برايشان حاصل مى شود) ((فان اجل الله لات (( - كلمه ((اجل (( به معناى غايت و نهايتى است كه زمان دين و يا هر چيز ديگرى بدان منتهى مى گردد، گاهى هم اطلاق مى شود به مجموع زمان دين ، نه آخر آن ، ولى استعمالش غالبا در همان معناى اول است و ((اجل الله (( عبارت است از آن غايتى كه خدا براى لقاى خود معين كرده . و آن آمدنى است ، و هيچ شكى در آن نيست ، و در اين جمله خداى تعالى مطلب را در نهايت درجه تاكيد فرموده ، و لازمه حتمى بودن اين اجل يعنى روز قيامت اين است كه بنده خدا درباره آن مسامحه روا ندارد، و آن را سبك نشمارد، و در ايمان حقيقى به خدا و صبر در برابر آن ، و تحمل فتنه هايى كه به خاطر آن رو مى آورد كوتاهى ننموده و از دين خدا و ايمان به او برنگردد خداى تعالى با جمله ((و هو السميع العليم (( بر اين تاكيد افزوده ، چون وقتى خداى سبحان سميع و شنواى گفتارها و داناى به احوال باشد، ديگر به هيچ وجه صحيح نيست كسى بگويد: ايمان آوردم ، آن وقت در برابر فتنه ها از ايمان خود برگردد، بلكه جا دارد كه ايمانش از باطن دلش به زبان جارى شود، و در نتيجه در مقابل فتنه ها هر قدر هم كه سنگين باشد صبر كند
از اين جا اين مطلب روشن مى شود كه جمله ((فان اجل الله لات (( از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، همچنان كه اين كار را در صدر آيه كرد، و اصل اين است كه بفرمايد: هر كس گفت ايمان آوردم ، بايد آن را به طور مستقيم و از صميم قلب بگويد، در حالى كه بر ايمانش صابر باشد و در راه پروردگارش مجاهدت نمايد ((و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين (( - مجاهده و جهاد مبالغه در جهدند، و جهد به معناى به كار بستن طاقت و قدرت است ، پس مجاهده و جهاد، يعنى به كار بستن نهايت درجه قدرت و طاقت ، جمله مورد بحث مردم را به اين نكته متنبه مى كند، كه مجاهده آنان در راه خدا، يعنى دست برنداشتن از ايمان ، و صبر در برابر شدايد، و ناملايمات ، چيزى نيست كه نفع آن عايد خداى سبحان شود، تا آنكه مردم درباره آن سهل انگارى نموده بگويند شد، شد. نشد، نشد. بلكه نفعش عايد خودشان مى شود، چون خداى تعالى از همه عالميان بى نياز است ، پس مردم بايد به خاطر سعادت خودشان ايمان خود را محكم نگاه دارند، و به خاطر ناملايمات از آن صرفنظر نكنند پس جمله مورد بحث حجتى را كه در آيه قبلى بود تاكيد مى كند. و جمله ((ان الله غنى عن العالمين (( تعليل براى ما قبلش مى باشد در اين آيه التفاتى به كار رفته ، چون سياق قبلى سياق تكلم با غير (ما) بود، و سياق در اين آيه سياق غيبت است كه مى گويد: خدا چنين و چنان است ، و نفرموده : ما چنين و چنانيم ، و اين تغيير سياق همان نكته را مى رساند كه در آيه ((فليعلمن الله الذين صدقوا(( مى رساند، و توضيحش گذشت ((و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون (( - اين آيه عاقبت ايمان واقعى آنان را كه توام با جهاد است شرح داده و آن نكته را روشن مى سازد كه فرموده بود نفع ايمان عايد صاحبش مى شود، نه عايد خدا، و بيان مى كند كه ايمان واقعى و لوازم آن خود عطيه اى است از خدا، و فضلى است از او و بنابراين آيه شريفه خالى از اين دلالت نيست كه جهاد در راه خدا همان ايمان و عمل صالح است ، چون در حقيقت همان آيه را به اين لحن آورده ، آنجا مى فرمود: هر كس جهاد كند براى خود كرده ، اينجا مى فرمايد: هر كس ايمان آورد و عمل صالح كند چنين و چنان مى شود، پس معلوم شد ايمان و عمل صالح همان جهاد است
و اما ((تكفير السيئات (( معنايش عفو از گناهان است ، و اصل در معناى تكفير، پوشاندن است . بعضى گفته اند: ((تكفير السيئات ((، تبديل كفر سابق است به ايمان ، و تبديل معصيت هاى قبلى است به اطاعت . و ليكن اين معنا صحيح نيست و اما اينكه فرمود: ((ايشان را به بهترين آنچه عمل كرده اند جزاء مى دهد(( معنايش اين است كه : آن قدر درجه ايشان را بالا مى برد كه مناسب بهترين اعمال ايشان باشد و يا اين است كه : در هنگام حساب در اعمالى كه كرده اند خرده گيرى ننموده ، جهات نقص و عيبى كه در آنها است به حساب نياورند، در نتيجه با همه آنها معامله بهترين عمل از نوع خودش را بكنند، مثلا نمازشان را به جاى بهترين نماز بپذيرند، هر چند كه مشتمل بر جهات نقص و بديهايى باشد، و همچنين هر عمل ديگر