تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۹
وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ لا بُرْهَنَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكَفِرُونَ
مراد از «خواندن الهى غير از خدا»، اين است كه با وجود خدا اله ديگرى بخوانند، نه اينكه هم خداى را بخوانند و هم الهى ديگر را، چون مشركين يا اكثر ايشان اصلا خداى را نمى خوانند، بلكه تنها شركايى را كه ادعا مى كنند مى خوانند، ممكن هم هست مراد از دعا، اثبات خداى ديگر باشد، چون خواندن خدايى غير از آفريدگار منفك از اثبات آن نيست .
قيد «لا برهان له به » قيدى است توضيحى براى خدايان ادعايى كه مى فهماند معبود
ديگرى كه برهان بر معبوديتش باشد غير از خدا نيست بلكه برعكس ، برهان بر نبود چنين معبودهايى قائم است هر چه مى خواهد باشد. و جمله «فانما حسابه عند ربه » كلمه تهديد است كه در ضمن حساب را منحصر در محضر الهى نموده مى فهماند كه هيچ كس ديگرى در حساب او مداخله ندارد هر كيفر و پاداشى كه حساب او آن را اقتضا كند همان را جارى مى سازد. و آن كيفر عبارت است از آتش دوزخ - كه آيات سابق بر آن تصريح داشت - كه به طور قطع بدان مى رسد، و برگشت اين جمله به انكار و نفى هر شفيع ، و نوميد ساختن از هر سبب نجاتى است ، كه همين مضمون را جمله «انه لا يفلح الكافرون » تتميم كرده . وَ قُل رَّب اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنت خَيرُ الرَّحِمِينَ اين آيه خاتمه سوره است ، و در آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را امر مى فرمايد كه شعار و گفتار مؤ منين را كه در دنيا ورد زبان دارند، و خداى تعالى آن را برايش حكايت كرده به مردم خود برساند و نيز برساند كه پاداش اين گفتار رستگارى در روز قيامت است ، همچنان كه در آيات ۱۰۹ و ۱۱۱ اين سوره كه فرموده : «انه كان فريق من عبادى يقولون ...» از آن پاداش خبر داده است . و اين بيان كه سوره با آن ختم مى شود، همان بيانى است كه سوره با آن آغاز شد و فرمود: «قد افلح المؤ منون » كه بحث در معنايش گذشت .
بحث روايتى
در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هر كس قيراطى از زكات نپرداخته باشد نه مؤ من است و نه مسلمان ، همان است كه خداى تعالى درباره اش فرموده : «رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فيما تركت » مؤ لف : اين معنا به طريقى ديگر از آن جناب ، و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده ، و مقصود تطبيق آيه با مانع زكات است ، نه اينكه آيه در خصوص اين مورد نازل شده باشد.
پاره اى از روايات مربوط به برزخ و احوال آن
در تفسير قمى در ذيل جمله «و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون » فرموده : برزخ به
معناى امر بين دو امر و حد وسط آن دو است و در آيه به معناى ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است ، و امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند من بر شما نمى ترسم مگر از برزخ ، چون وقتى كار دست ما بيفتد، ما به شما اولى خواهيم بود يعنى آنگاه كه در قيامت اجازه شفاعت به ما بدهند غير از شما را بر شما مقدم نمى داريم ) مؤ لف : ذيل اين روايت را كلبى در كافى به سند خود از عمرو بن يزيد، از آن جناب روايت كرده . و نيز در همان كتاب مى گويد: على بن الحسين (عليه ماالسلام ) فرمود: قبر يا باغى است از باغات بهشت ، و يا حفره و گودالى است ازگودال هاى آتش . و در كافى به سند خود از ابى ولاد الحناط، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به آن جناب گفتم : فدايت شوم روايت مى كنند كه ارواح مؤ منين در سنگدان مرغانى سبز، پيرامون عرش طيران مى كنند، فرمود: نه ، مؤ من نزد خدا گرامى تر از اين است كه او را در سنگدان مرغ جاى دهد، ليكن در بدنهايى مانند همين بدنها حلول مى كند. و نيز در آن كتاب به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ارواح مؤ منين در باغى از بهشت قرار دارند، و از طعام آن مى خورند و از آب آن مى نوشند، و مى گويند: پروردگارا قيامت را براى ما به پا كن و آنچه به ما وعده داده اى منجر فرما، و آخر ما را به اولمان ملحق ساز. و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ارواح نيز مانند اجسادند، در باغى از بهشت قرار گرفته و با يكديگر آشنايى و گفتگو دارند، و چون روحى بر ارواح ديگر وارد شود، آن ارواح به يكديگر مى گويند فعلا با او حرف نزنيد، بگذاريد تا خستگى دركند، چون ازهولى عظيم گذشته است ، سپس از او احوال دوستان و فاميل خود را مى پرسند كه فلانى چطور بود؟ آن ديگرى چكار مى كرد؟ اگر در پاسخ بگويد: زنده بود اميدوار آمدنش مى شوند، و اگر بگويد: مرده مى فهمند كه دوزخى شده ، و ديگر او را نمى بينند، با خود مى گويند: سقوط كرد، سقوط كرد. مؤ لف : اخبار در مساءله برزخ و تفاصيل آنچه بر سر مؤ منين و غير مؤ منين مى آيد بسيار
زياد و به حد تواتر است كه ما قسمتى از آنها را در ابحاث متفرقه گذشته ايراد نموديم . در قيامت هر حسب و نسبى منقطع است جز حسب و نسب رسول اللّه (ص ) در مجمع البيان مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تمامى حسب و نسب ها در روز قيامت منقطع مى شود مگر حسب و نسبت من . مؤ لف : به نظر مى رسد اين روايت را از طرق عامه نقل كرده باشد، چون در كتب عامه آمده از آن جمله الدرالمنثور آن را از عده اى از صاحبان جوامع حديث ، از مسور بن مخرمه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده و عبارتش چنين است : همه انساب در روز قيامت منقطع است مگر نسب من ، و سبب من و دامادى من . و از عده اى از اصحاب جوامع از عمر بن خطاب از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايتى نقل كرده كه عبارتش چنين است : هر سببى و نسبى در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من و از ابن عساكر از ابن عمر از آن جناب به اين عبارت نقل كرده : هر نسبى و هر دامادى در روز قيامت منقطع است مگر نسب من و دامادى من . و در مناقب در حديث طاووس از امام زين العابدين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداوند بهشت را خلق كرده براى هر كسى كه اطاعتش كند و احسان نمايد، هر چند عبد حبشى باشد، و آتش را خلق كرده براى هر كس كه نافرمانيش كند، هر چند قرشى زاده باشد، مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد «فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يؤ مئذ و لا يتساءلون » به خدا سوگند فرداى قيامت هيچ چيز به دردت نمى خورد مگر عمل صالحى كه خودت از پيش فرس تاده باشى . مؤ لف : سياق آيه شريفه هم سياقى است كه تخصيص نمى پذيرد و بعيد نيست مقصود از روايات بالا اين باشد كه منسوب بودن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين اثر را دارد كه در دنيا آدمى را موفق به عمل صالح مى كند، عملى كه در روز قيامت به درد آدمى بخورد.
روايتى ديگرى درباره بهشت و دوزخ و ساكنان آنها
و در تفسير قمى در ذيل جمله «تلفح وجوههم النار» فرموده اند: يعنى آتش لهيب مى زند بر ايشان و آنان را مى سوزاند «و هم فيها كالحون » در حالى كه رويها متغير و دهنهايشان باز باشد.
و در توحيد به سند خود از بى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «ربّنا غلبت علينا شقوتنا» فرمود: اين شقاوت هم اثر اعمال خود آنان است . و در علل به سند خود از مسعده بن زياد روايت كرده كه گفت : مردى به جعفر بن محمد (عليه السلام ) گفت : يا ابا عبد اللّه آيا ما براى امرى عجيب خلق شديم ؟ پرسيد خدا خيرت دهد چطور؟ گفت : آخر ما براى فنا خلق شده ايم . فرمود: ساكت باش ، اى برادر زاده ، ما براى بقاء خلق شده ايم ، چگونه فانى مى شويم با اينكه بهشت و جهنم فنا ندارند، نه بهشت از بين مى رود، و نه آتش دوزخ فرو مى نشيند؟ نه ، و ليكن ما در مردن از خانه اى به خانه اى ديگر منتقل مى شويم . و در تفسير قمى در ذيل آيه «قال كم لبثتم ... فسئل العادين » روايت آمده كه فرمودند: يعنى از ملائكه اى كه ايام را عليه ما مى شمارند و ساعتهاى ما را مى نويسند و اعمال ما را از نيك و بد ضبط مى كنند، بپرس . و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از ايفع بن عبدالكلاعى ، روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداوند وقتى اهل بهشت را وارد بهشت ، و اهل جهنم را داخل جهنم كرد. به اهل بهشت مى فرمايد: چقدر در زمين زندگى كرديد؟ مى گويند: روزى يا بعضى از يك روز مى فرمايد: در اين مدت كوتاه چه خوب تجارتى كرديد، كه رحمت و رضوان و بهشت مرا كسب نموديد، پس در آن جاودانه بمانيد. آنگاه به اهل دوزخ خطاب مى فرمايد كه : چقدر در دنيا زندگى كرديد؟ مى گويند: روزى يا پاره اى از يك روز. مى فرمايد: چه بد تجارتى كرديد در يك روز يا كمتر از آن كه در اين مدت كوتاه آتش و غضب مرا كسب نموديد پس در آن جاودانه بمانيد. مؤ لف : انطباق مضمون اين حديث با آيه شريفه با آن سياقى كه دارد، و نيز با آن آيات ديگرى كه نظير اين آيه است ، روشن نيست ، و ما با استمداد از شواهدى پيرامون مدلول آيه بحث كرديم . سوره نور
آيات ۱۱۰، سوره نور
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سورَةٌ أَنزَلْنَهَا وَ فَرَضنَهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَا ءَايَتِ بَيِّنَتٍ لَّعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ(۱) الزَّانِيَةُ وَ الزَّانى فَاجْلِدُوا كلَّ وَحِدٍ مِّنهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكم بهِمَا رَأْفَةٌ فى دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ لْيَشهَدْ عَذَابهُمَا طائفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ(۲) الزَّانى لا يَنكِحُ إِلا زَانِيَةً أَوْ مُشرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنكِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشرِكٌ وَ حُرِّمَ ذَلِك عَلى الْمُؤْمِنِينَ(۳) وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لهَُمْ شهَدَةً أَبَداً وَ أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ(۴) إِلا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ أَصلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۵) وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَجَهُمْ وَ لَمْ يَكُن لهَُّمْ شهَدَاءُ إِلا أَنفُسهُمْ فَشهَدَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شهَدَتِ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصدِقِينَ(۶) وَ الخَْمِسةُ أَنَّ لَعْنَت اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كانَ مِنَ الْكَذِبِينَ(۷) وَ يَدْرَؤُا عَنهَا الْعَذَاب أَن تَشهَدَ أَرْبَعَ شهَدَتِ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَذِبِينَ(۸) وَ الخَْمِسةَ أَنَّ غَضب اللَّهِ عَلَيهَا إِن كانَ مِنَ الصدِقِينَ(۹) وَ لَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكيمٌ(۱۰)
ترجمه آيات به نام خداى بخشنده مهربان اين سوره را فرستاديم و (احكامش را آيات روشن نازل ساختيم براى اين كه بندگان متذكر آن حقايق شوند (۱) بايد شما مؤ منان هر يك از زنان و مردان زناكار را به صد تازيانه مجازات و تنبيه كنيد و هرگز درباره آنان در دين خدا رافت و ترحم روا مداريد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد و بايد عذاب آن بدكاران را جمعى از مؤ منان مشاهده كنند (۲) مرد زناكار جز با زن زناكار و مشرك نكاح نكند و زن زناكار هم جز با مرد زانى و مشرك نكاح نخواهد كرد و اين كار بر مردان مؤ من حرام است (۳) و آنان كه به زنان با عفت نسبت زنا بدهند آنگاه چهار شاهد عادل بر ادعاى خود نياورند آنان را به هشتاد تازيانه كيفر دهيد و ديگر هرگز شهادت آنها را نپذيريد كه مردمى فاسق و نادرستند (۴) مگر آنهائى كه بعد از آن فسق و بهتان به درگاه خدا توبه كردند و در مقام اصلاح خود بر آمدند در اين صورت خدا آمرزنده و مهربان است (۵) و آنان كه به زنان خود نسبت زنا دهند و جز خود بر آن شاهد نداشته باشند بايد هر يك از آنها چهار مرتبه شهادت وقسم به نام خدا ياد كه او در اين ادعاى زنا از راستگويان است (۶) و بار پنجم قسم ياد كند كه لعن خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد (۷) پس براى رفع عذاب حد، آن زن نيز نخست چهار مرتبه شهادت و قسم به نام خدا ياد كند كه البته شوهرش دروغ مى گويد (۸) و بار پنجم قسم ياد كند كه غضب خدا بر او اگر اين مرد در اين ادعا از راستگويان باشد (۹) و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما مؤ منان نبود و اگر نه اين بود كه خداى مهربان البته توبه پذير و درستكار است حدود و تكليف را چنين آسان نمى گرفت و با توبه از شما رفع عذاب نمى كرد(۱۰) بيان آيات غرض اين سوره همان است كه سوره با آن افتتاح شده و آن بيان پاره اى از احكام تشريع شده ، و سپس پاره اى از معارف الهى مناسب با آن احكام است ، معارفى كه مايه تذكر مؤ منين مى شود. معنا و مورد استعمال كلمه «سورة » و مقصود از اينكه فرمود: «سورة انزلناها وفرضناها» سورَةٌ أَنزَلْنَهَا وَ فَرَضنَهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَا ءَايَتِ بَيِّنَتٍ لَّعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ كلمه «سوره » به معناى پاره اى از كلمات و جمله بندى هايى است كه همه براى ايفاى يك غرض ريخته شده باشد، و به همين جهت در اين آيه شريفه يك بار مجموع آيات سوره به اعتبار معنايى كه دارند يك سوره ناميده شده ، و فرموده : «اين سوره را نازل كرديم » و
بار ديگر ظرف براى بعضى آياتش اعتبار شده ، از باب ظرفيت مجموع براى بعض و فرموده : «در آن آياتى روشن نازل كرديم » و اين كلمه از كلماتى است كه قرآن كريم آن را وضع كرده و هر دسته از آياتش را يك سوره ناميده ، و استعمال آن در كلام خداى تعالى مكرر آمده ، و مثل اينكه وجه اين نامگذارى معناى لغوى آن است ، كه همان ديوار دور شهر باشد كه بر شهر احاطه مى كند، چون سوره قرآن نيز حصارى است كه چند آيه و يا يك غرض معينى را كه در مقام ايفاى آن است در بر گرفته است . راغب مى گويد كلمه «فرض » به معناى بريدن چيز محكم و تاءثير در آن مى باشد، مانند، فرض آهن و... سپس گفته : فرض ، همان معناى ايجاب را مى دهد، با اين تفاوت كه واجب كردن چيزى را به اعتبار وقوع و ثباتش ايجاب مى گويند، و به اعتبار بريده شدن ، و يك طرفى شدن تكليف در آن ، فرض مى گويند، همچنان كه خداى تعالى فرموده : سوره «انزلناها و فرضناها»، يعنى سوره اى كه ما عمل به آن را بر تو واجب كرديم . و نيز مى گويد: اين كلمه هر جا كه در جمله «فرض اللّه عليه - خدا بر او فرض كرد» واقع شده باشد، معناى ايجابى را مى دهد كه خداى تعالى مكلف را بدان وارد و تكليف كرده ، و هر جا در جمله «فرض اللّه له » واقع شده باشد، معناى توسعه و رخصت را مى دهد، مانند: «ما كان على النبى من حرج فيما فرض اللّه له » - در آنچه خدا نصيب كرده براى پيغمبر حرجى بر او نيست . پس اينكه فرمود: سوره «انزلناها و فرضناها»، معنايش اين است كه اين سوره را ما نازل كرديم ، و عمل به آن احكامى كه در آن است واجب نموديم ، پس اگر آن حكم ايجابى باشد، عمل به آن اين است كه آن را بياورند، و اگر تحريمى باشد عمل به آن اين است كه ترك كنند و از آن اجتناب نمايند. و اينكه فرمود: «و انزلنا فيها آيات بينات لعلّكم تذكرون » مراد از آن - به شهادت سياق - آيه نور، و آيات بعد از آن است كه حقيقت ايمان و كفر و توحيد و شرك را ممثل مى سازد، و اين معارف الهى را تذكر مى دهد.
بيان حد زناى زانى و زانيه
الزَّانِيَةُ وَ الزَّانى فَاجْلِدُوا كلَّ وَحِدٍ مِّنهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ...الْمُؤْمِنِينَ كلمه «زنا» به معناى جماع بدون عقد يا بدون شبه عقد يا بدون خريد كنيز است ، و كلمه
«جلد» به معناى زدن تازيانه است و كلمه «راءفت » به معناى دلسوزى و تحريك شدن عواطف است ، بعضى از لغويين گفته اند: به معناى رحمت آميخته با دلسوزى است و كلمه «طائفه » در اصل به معناى جماعت است وقتى كه كوچ مى كنند، بعضى گفته اند: اين كلمه بر دو نفر و حتى بر يك نفر هم اطلاق مى شود. «الزانية و الزانى ... جلدة » - مراد مرد و زنى است كه اين عمل شنيع از آن دو سر زده ، كه بايد به هر يك از آن دو صد تازيانه بزنند، و صد تازيانه حد زنا است به نص اين آيه شريفه ، چيزى كه هست در چند صورت تخصيص خورده ، اول اينكه زناكاران محصن باشند، يعنى مرد زناكار داراى همسر باشد، و زن زناكار هم شوهر داشته باشد، يا يكى از اين دو محصن باشد كه در اين صورت هر كس كه محصن است بايد سنگسار شود، دوم اينكه برده نباشند كه اگر برده باشند حد زناى آنان نصف حد زناى آزاد مى باشد. بعضى از مفسرين گفته اند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده ، براى اين بوده كه اين عمل از زنان شنيع تر و زشت تر است و نيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قويتر و بيشتر است . و خطاب در آيه متوجه به عموم مسلمين است ، در نتيجه زدن تازيانه كار كسى است كه متولى امور مسلمانان است ، كه يا پيغمبر است و يا امام ، و يا نايب امام . «و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ...» - اين نهى كه از رافت شده از قبيل نهى از مسبب است به نهى از سبب ، چون رقت كردن به حال كسى كه مستحق عذاب است باعث مى شود كه در عذاب كردن او تساهل شود، و در نتيجه نسبت به او تخفيف دهند، و يا به كلى اجراى حدود را تعطيل كنند، و به همين جهت كلام را مقيد كرد به قيد «فى دين اللّه » تا جمله چنين معنا دهد كه در حالتى كه اين سهل انگارى در دين خدا و شريعت او شده است . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «دين اللّه » همان حكم خدا است ، همچنان كه در آيه «ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك » بدين معنا است ، يعنى رافت ، شما را در اجراى حكم خدا و اقامه حد او نگيرد.
«ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر» - يعنى اگر شما چنين و چنان هستيد در اجراى حكم خدا دچار رافت نشويد و اين خود تاءكيد در نهى است . «و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين » - يعنى و بايد جماعتى از مؤ منين ناظر و شاهد اين اجراى حد باشند، تا آنان نيز عبرت گيرند و نزديك عمل فحشاء نشوند. الزَّانى لا يَنكِحُ إِلا زَانِيَةً أَوْ مُشرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنكِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشرِكٌ وَ حُرِّمَ ذَلِك عَلى الْمُؤْمِنِينَ ظاهر آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن سياق ذيل آن ، كه مرتبط با صدر آن است ، چنين مى رساند كه : آيه شريفه در مقام بيان حكمى تشريعى تحريمى است ، هر چند كه از ظاهر صدر آن بر مى آيد كه از مساءله اى خبر مى دهد، چون مراد از اين خبر تاءكيد در نهى است ، چون امر و نهى وقتى به صورت خبر بيان شود. امر و نهى موكد مى شود، و اين گونه تعبيرها زياد است ، (مثلا مى گوييم فلانى اين كار را مى كند، و يا ديگر از اين كارها نمى كند، يعنى به هيچ وجه نبايد كند) معناى اينكه فرمود: «زانى جز با زانيه يا مشركه نكاح نمى كند، و با زانيه جز زانىيا مشرك ازدواج نمى كند...» و حاصل معناى آيه با كمك روايات وارده از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) اين است كه : زناكار وقتى زناى او شهرت پيدا كرد، و حد بر او جارى شد، ولى خبرى از توبه كردنش نشد، ديگر حرام است كه با زن پاك و مسلمان ازدواج كند، بايد يا با زن زناكار ازدواج كند و يا با زن مشرك ، و همچنين زن زناكار اگر زنايش شهرت يافت ، و حد هم بر او جارى شد ولى توبه اش آشكار نگشت ، ديگر حرام مى شود بر او ازدواج با مرد مسلمان و پاك ، بايد با مردى مشرك ، يا زناكار ازدواج كند. پس اين آيه ، آيه اى است محكم و باقى بر احكام خود كه نسخ نشده و احتياج به تاءويل هم ندارد، و اگر در روايات حكم را مقيد كرده اند به صورت اقامه حد و ظهور توبه ، ممكن است اين قيد را از سياق آيه نيز استفاده كرد، براى اينكه حكم به تحريم نكاح ، در آيه شريفه بعد از امر به اقامه حد است ، و همين بعد واقع شدن ظهور در اين دارد كه مراد از زانى و زانيه ، زانى و زانيه حد خورده است و همچنين اطلاق زانى و زانيه ظهور در كسانى دارد كه هنوز به اين عمل شنيع خود ادامه مى دهند، و شمول اين اطلاق به كسانى كه توبه نصوح كرده اند، از داءب و ادب قرآن كريم بعيد است .
وجوهى كه درباره اين آيه گفته شده است
مفسرين در معناى آيه مشاجراتى طولانى و اقوالى مختلف دارند. يكى اينكه گفتار در آيه به منظور اخبار از مقدار لياقت مرتكبين اين عمل زشت
است ، و مى خواهد بفرمايد: افراد پليد همان پليدى ها را دوست مى دارند، و لياقت بيش از آن را ندارند آدم زناكار به خاطر خباثت و پليدى ذاتش جز به زنى مثل خود ميل نمى كند، او از زنى خوشش مى آيد كه چون خودش زناكار و پليد، و يا بدتر از خودش زنى مشرك و بى دين باشد و همچنين زن زناكار جز به مردى مثل خود متعفن و پليد، و يا بدتر از خودش مشرك و بى دين تمايل ندارد. پس آيه شريفه در مقام بيان اعم اغلب است ، همچنان كه در آيه ديگر از همين سوره فرموده : «الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات » يكى ديگر اينكه مراد از آيه شريفه تقبيح اينگونه افراد است ، و معنايش اين است كه لايق به حال مرد زناكار اين است كه جز زن زناكار و يا بدتر از او را نگيرد و لايق به حال زن زناكار هم اين است كه جز به مرد زناكار و يا بدتر از او يعنى مشرك ، شوهر نكند و مراد از «نكاح » عقد نكاح و ازدواج مشروع است و جمله «و حرم ذلك على المؤ منين » عطف است بر اول آيه ، و مراد اين است كه زنا بر مؤ منين حرام شده ، (نه ازدواج با زناكار) ولى اين دو وجه از اين رو صحيح نيستند كه با سياق آيه و مخصوصا با اتصال صدر و ذيل آن به يكديگر كه قبلا بدان اشاره رفت سازگار نيستند. وجه سوم اينكه اصلا اين آيه شريفه نسخ شده ، و ناسخ آن آيه «وانكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم است » جواب اين وجه هم اين است كه نسبت ميان آيه مورد بحث و اين آيه نسبت عموم و خصوص مطلق است ، يعنى اين آيه عام است و آيه مورد بحث آن را تخصيص زده ،فرموده : اينكه در آنجا به طور عموم گفتيم «دختران خود و صالحان از برده و كنيزان خود را همسر دهيد» مخصوص است به غير زناكاران مصر در زنا و در اينگونه موارد كه عامى بعد از خاص وارد مى شود آن را نسخ نمى كند. بله اگر هم بگوييم نسخ شده مناسب تر آن است كه بگوييم ناسخ آن ، آيه ۲۲۱ سوره بقره است ، كه مى فرمايد: «و لا تنكحوا المشركات حتى يؤ من و لامه مؤ منة خير من مشركة و لو
اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الى النار و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه » به اين بيان كه كسى ادعا كند كه اين آيه نيز هر چند عامى است بعد از خاص ، و ليكن لسان آن لسانى است كه تخصيص نمى پذيرد و وقتى آيه خاص آن را تخصيص نزد، قهرا آيه عام ، ناسخ خاص مى شود، بعضى از مفسرين هم ادعا كرده اند كه نكاح كافر با زن مسلمان تا سال ششم از هجرت جايز بوده ، بعد از آن در آيه ۲۲۱ سوره بقره تحريم آن نازل شده ، پس شايد آيه مورد بحث كه مربوط به زانى و زانيه است و ازدواج زن زناكار مسلمان را با مشرك جايز دانسته قبل از نزول تحريم بوده ، و آيه تحريم بعد از آن نازل شده (در نتيجه آيه ۲۲۱ سوره بقره ازدواج زناكار با مشرك را نسخ كرده ) البته درباره اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون فسادش روشن بود متعرض نقل آنها نشديم .
تشريع حد قذف
وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً... معناى «رمى » (انداختن ) معروف است ولى به عنوان استعاره در نسبت دادن امرى ناپسند به انسان نيز استعمال مى شود، مانند نسبت زنا و دزدى دادن ، كه آن را «قذف » هم مى گويند. و از سياق آيه بر مى آيد كه مراد از رمى نسبت زنا دادن به زن محصنه و عفيفه است و مراد از آوردن چهار شاهد كه ناظر و گواه زنا بوده اند، اقامه اين شهود است براى اثبات نسبتى كه داده و در اين آيه خداى تعالى دستور داده در صورتى كه نسبت دهنده چهار شاهد نياورد او را تازيانه بزنند و از آن به بعد شهادت او را نپذيرند و در ضمن حكم به فسق او نيز كرده است و معناى آيه اين است كه كسانى كه به زنان عفيف نسبت زنا مى دهند و چهار شاهد بر صدق ادعاى خود نمى آورند،بايد هشتاد تازيانه به ايشان بزنيد و چون ايشان فاسق شده اند، ديگر تا ابد شهادتى از آنان قبول نكنيد. و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از نظر نسبت دهنده مطلق است ، يعنى هم
شامل مرد مى شود و هم زن ، هم حر و هم برده ، روايات اهل بيت (عليهم السلام ) هم همين طور تفسير كرده . إِلا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ أَصلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ اين استثناء هر چند راجع به جمله اخير يعنى حكم به فسق نامبردگان است . و ليكن از آنجايى كه به شهادت سياق براى جمله و «هرگز شهادتى از ايشان نپذيريد» جنبه تعليل را دارد، لازمه اش ارتفاع حكم به ارتفاع فسق است ، كه حكم ابدى نپذيرفتن شهادت هم برداشته شود، در نتيجه لازمه رفع دو حكم اين مى شود كه استثناء به حسب معنا به هر دو جمله مربوط باشد، و معنا چنين باشد كه هرگز از آنان شهادت نپذيريد، چون فاسقند، مگر آنان كه توبه نموده و عمل خود را اصلاح كنند، چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است ، و چون چنين است گناهشان را مى آمرزد، و به ايشان رحم مى كند، يعنى حكم به فسق و نپذيرفتن ابدى شهادت آنان را بر مى دارد. بعضى از مفسرين گفته اند كه استثناء مزبور تنها و تنها راجع به جمله اخير است ، در نتيجه اگر قذف كننده بعد از اقامه حد توبه كند و اصلاح نمايد، گناهش آمرزيده مى شود، ولى باز هم شهادتش تا ابد پذيرفته نيست ، ولى بنا به گفته كسى كه استثناء را راجع به هر دو جمله مى داند نتيجه اش اين مى شود كه هم گناهش آمرزيده مى شود و هم شهادتش پذيرفته مى گردد. و ظاهر امر چنين است كه اين اختلاف مفسرين از يك مساءله اصولى كه در علم اصول عنوان شده است منشاء مى گيرد، و آن اين است كه آيا استثنايى كه بعد از چند جمله واقع مى شود به همه آنها بر مى گردد و يا تنها به جمله آخرى ؟ و حق مطلب اين است كه استثناء فى نفسه صلاحيت براى هر دو را دارد، و تعين يكى از آن دو وجه ، محتاج قرينه است ، تا ببينى از قرائنى كه در كلام است چه استفاده شود و در آيه مورد بحث آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه استثناء به جمله اخير بر مى گردد، ولى چون افاده تعليل مى كند - همانطور كه گفتيم - به ملازمه ، جمله قبلى را هم به معناى خود مقيد مى كند. وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَجَهُمْ وَ لَمْ يَكُن لهَُّمْ شهَدَاءُ إِلا أَنفُسهُمْ...مِنَ الْكَذِبِينَ يعنى كسانى كه زنان خود را متهم مى كنند و غير از خود شاهدى ندارند كه
شهادتشان را تاءييد كند «فشهادة احدهم اربع شهادات باللّه » چنين كسانى شهادتشان كه يك شهادت از چهار شاهد است ، چهار بار خواهد بود و شهادتش را متعلق به خدا كند كه راست مى گويد. بيان حكم «لعان » معناى مجموع اين دو آيه چنين است كه : كسانى كه به همسران خود نسبت زنا مى دهند، و چهار شاهد ندارند - و طبع قضيه هم همين است ، چون تا برود و چهار نفر را صدا بزند كه بيايند و زناى همسر او را ببينند تا شهادت دهند غرض فوت مى شود و زناكار اثر جرم را از بين مى برد - پس شهادت چنين كسانى كه بايد آن را اقامه كنند چهار بار شهادت دادن خود آنان است كه پشت سر هم بگويند: خدا را گواه مى گيرم كه در اين نسبتى كه مى دهم صادقم و بار پنجم بعد از اداى همين شهادت اضافه كند كه لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم .