تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۹
اين معنا نيز به اثبات رسيد كه وجود ما سواى اوهر چه كه هست اثر مجعول اواست ، وهيچ فعلى نيست كه ميان آن فعل وفاعلش سنخيت نباشد، به همين جهت بايد گفت از آنجائيكه خداى تعالى واحد است اثر صادر از اوهم واحد حقيقى است واز آن جائى كه اومطلق است اثر اوهم به حكم سنخيت مطلق وغير محدود مى باشد، وگرنه اگر مقيد و محدود مى بود لازم مى آمد كه ذاتش مركب باشد از ((محدود(( و ((حد(( ويا به عبارت ديگر از وجود (در داخل حد) وعدم (در خارج آن ) وبه حكم سنخيت ، اين مناقضت ذاتى ، به ذات فاعل و آفريدگارش سرايت مى كرد واوهم مركب مى شد، با اين كه فرض كرديم كه اوواحد است ومطلق ، پس وجود هم كه اثر وفعل اواست واحد است ومطلق ، ومطلوب هم همين است .
پس اين جهات اختلاف كه موجودات از نظر ((نقص وكمال (( و ((وجود وفقدان (( دارند مربوط به خود آنهاست ، نه به وجود آورنده وآفريدگارشان ، براى اينكه اين اختلافات يا: اختلافهائى است كه در اصل نوعى ويا لوازم نوعيه با هم دارند، به اين معنى كه نوعى چنين است ونوعى چنان يعنى در واقع منشاء اين اختلافات ماهيات است كه قابليت گرفتن وجود، در آنها مختلف است ، مانند انسان واسب ، كه هم در اصل نوع وهم در لوازم نوع با هم اختلاف دارند، يكى به اندازه معينى از وجود گرفته وديگرى بيش از آن را.
ويا اختلافى است كه افراد يكنوع ، در كمال ونقص با هم دارند، يكى از ميان ساير افراد واجد كمالاتى مى گردد، در حالى كه ديگران فاقد آنند، و آنها هم كه واجدند بعضى حد كامل آن را دارند، وبعضى ناقصش را، و منشاءاينگونه اختلافات ، به جهت اختلافى است كه در استعدادهاى مادى آنها است كه آن هم ناشى از اختلاف علل نهفته اى است كه افاضه را از ناحيه علت واستفاضه را از ناحيه معلول فراهم مى سازند.
پس آنچه را كه علت مفيضه افاضه مى كند اثر واحد ومطلق است ، ليكن اين گيرنده هاى فيضند كه به خاطر اختلاف در قابليت گرفتن آن فيض ، فيض مذكور را بسيار مى كنند، مثلا يكى بطور كلى آن فيض را نمى پذيرد، ودر پى تحصيل چيزى نقيض آن فيض است ، يكى ديگر قبول مى كند ولى اندكى از آن را وآن ديگرى همه آن را، مانند اجسام نسبت به نور آفتاب كه اويك نور را كه تمامى اجزايش نظير همند افاضه مى كند ولى اجسام در گرفتن واستفاده از آن مختلفند، وهر يك بر حسب قوه واستعدادى كه دارد در آن نور دخل وتصرف مى نمايد.
حال اگر بگوئى كه اين اختلافا ت يك سلسله امور واقعى وخارجى اى هستند مانند ساير موجودات وواقعيات ، اگر منشاءى كه براى آن ذكر كردى وآن را با ماهيات دانستى ويا استعدادها اگر امور وهمى بوده باشند ديگر معنا ندارد اختلاف مذكور را (كه گفتيم از امور واقعى است ) مستند به امور وهمى وخيالى بكنيم ، وآنگاه برگشت حرف به اين مى شود كه تنها وجود، اثر فيض حق باشد وحال آنكه شما قبلا گفتيد فيض حق مطلق است ، واگر منشاء آن از امور واقعى باشد نه امور وهمى ، قهرا از سنخ وجود خواهند بود، وخود اصالت خواهند داشت ، وباز محذور به جاى خود باقى خواهد ماند زيرا منشاء اختلاف هم از سنخ وجود وخود مخلوق خداست واين خلاف مدعاى شما است .
در پاسخ مى گوئيم : همين نظر، همه موجودات را به يك سنخ وجود برمى گرداند وديگر اثرى از اختلاف باقى نمى گذارد، آرى در اين نظر چيزى ديده نمى شود جز يك وجود ظلى كه قائم است به وجودى واحد واصلى ، وديگر محلى براى اين بحث باقى نمى ماند.
وبه عبارت ديگر تقسيم كردن موجود مطلق را به ((ماهيت (( و ((وجود(( يا به ((ما بالقوه (( و((ما بالفعل (( باعث شده است كه سلب هائى كه در واقع ونفس الامر است جلوه گر شود، وموجودات را بدوقسم ((واجد وفاقد((، ((مستكمل ومحروم (( و((قابل و مقبول (( تقسيم نمايد كه منشاءش تحليل عقل است كه اشياء را به ((ماهيت قابل وجود(( و((وجود مقبول ماهيت (( وهمچنين ((قوه فاقد فعليت (( و((فعليت قابل قوه (( تقسيم مى نمايد وگرنه اگر اين تقسيم ها در بين نيايد برگشت همه به موجودات كه آن خود يك حقيقت است خواهد بود، وديگر جائى براى بحث از سبب اختلاف باقى نمى ماند، واثر جاعل وفيض اوهمان واحد ومطلق خواهد بود، بدون هيچ كثرت وتعددى . (دقت فرمائيد)
آيات ۲۳ - ۳۹، سوره اسرى
وَ قَضى رَبُّك أَلاتَعْبُدُوا إِلاإِيَّاهُ وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَك الْكبرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلاتَقُل لهَُّمَا أُفٍ وَ لاتَنهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كرِيماً(۲۳) وَ اخْفِض لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّب ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانى صغِيراً(۲۴) رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَا فى نُفُوسِكمْ إِن تَكُونُوا صلِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلاَوَّبِينَ غَفُوراً(۲۵) وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً(۲۶) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوَنَ الشيَطِينِ وَ كانَ الشيْطنُ لِرَبِّهِ كَفُوراً(۲۷) وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسوراً(۲۸) وَ لاتجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لاتَبْسطهَا كلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً(۲۹) إِنَّ رَبَّك يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۳۰) وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلَدَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَقٍ نحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً(۳۱) وَ لاتَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فَحِشةً وَ ساءَ سبِيلاً(۳۲) وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلابِالْحَقِّ وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سلْطناً فَلايُسرِف فى الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنصوراً(۳۳) وَ لاتَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلابِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغَ أَشدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسئُولاً(۳۴) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسطاسِ الْمُستَقِيمِ ذَلِك خَيرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِيلاً(۳۵) وَ لاتَقْف مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً(۳۶) وَ لاتَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(۳۷) كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(۳۸) ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ وَ لاتجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(۳۹)
ترجمه آيات پروردگارت حكم قطعى كرده كه غير اورا نپرستيد وبه والدين احسان كنيد، واگر يكى از آن دودر حيات توبه حد پيرى رسيد، ويا هر دوى آنان سالخورده گشتند زنهار كلمه اى كه رنجيده خاطر شوند مگوو كمترين آزار به آنها مرسان وبا ايشان به اكرام واحترام سخن بگو (۲۳) از در رحمت پر وبال مسكنت بر ايشان بگستر وبگوپروردگارا اين دورا رحم كن همانطور كه مرا در كوچكيم تربيت كردند (۲۴) پروردگار شما، به آنچه در دلهاى شما است آگاه است اگر صالح باشيد خداوند براى توبه گزاران غفور است (۲۵) حق خويشاوند ومسكين وراه مانده را بده ، واسراف وزياده روى هم مكن (۲۶) چه اسرافكاران برادران شيطانهايند، وشيطان كفران پروردگار خود كرد (۲۷) وچنانچه از ارحام وفقيران ذوى الحقوق مذكور چون فعلا نادار هستى ولى در آتيه به لطف خدا اميدوارى ، اكنون اعراض مى كنى وتوجه به حقوقشان نتوانى كرد باز به گفتار خوش وزبان شيرين آنها را از خود دلشاد كن (۲۸) (در انفاق به محتاجان زياده روى مكن ) نه بخل بورز كه گوئى دستت را به گردنت بسته اند ونه آنچنان باز كن كه چيزى (براى روز مبادا) نزد خود نگذارى آنوقت تهى دست بنشينى وخود را ملامت كنى (۲۹) كه پروردگار تورزق را براى هر كه بخواهد توسعه مى دهد وبراى هر كه بخواهد تنگ مى گيرد. آرى اوبه (صلاح ) بندگان خود آگاه وبينا است (۳۰) وفرزندان خود را از ترس فقر مكشيد، ما آنان را وخود شما را روزى مى دهيم ، وكشتن آنان خطائى بزرگ است (۳۱) ونزديك زنا مشويد كه زنا هميشه فاحشه بوده وروشى زشت است (۳۲) وخونى را كه خدا محترم شمرده مريزيد، مگر آنكه كشتن اوحق باشد، وكسى كه بى گناهى را بكشد ما براى ولى اوسلطنت وقدرت قانونى قرار داده ايم (كه مى تواند قاتل را بكشد) پس نبايد كسى در خونريزى از حد تجاوز كند كه كشته بى گناه به وسيله قانون يارى شده (۳۳)
به مال يتيم هم نزديك مشويد مگر بنحوى كه تصرف در آن بهتر باشد براى يتيم از تصرف نكردن ، (وهمچنان مال اورا نگه داريد) تا به حد رشد برسد، و(نيز) به عهد خود وفا كنيد، كه از عهدها نيز بازخواست خواهيد شد (۳۴) وچون ترازودارى مى كنيد كيل تمام بدهيد وبا وزنى مستقيم ويكسان بدهيد وبستانيد اين هم (براى دنيايتان ) خوبست وهم در آخرت عاقبت بهترى دارد (۳۵) دنبال چيزى را كه بدان علم ندارى مگير كه گوش وچشم ودل در باره همه اينها روزى مورد بازخواست قرار خواهى گرفت (۳۶) در زمين با نخوت وغرور قدم مزن تونه مى توانى زمين را بشكافى ونه به بلندى كوهها مى رسى (خلاصه نمى توانى هر چه بخواهى بكنى ) (۳۷) همه اينها گناهش نزد پروردگارت كيفر بد دارد (۳۸) اينها از جمله وحى هائى است كه پروردگارت از حكمت بسويت فرستاد و(نيز) با خداى تعالى خدايانى ديگر مگير تا ملامت زده ورانده از رحمت خدا به جهنم نيفتى (۳۹) بيان آيات اين آيات بعضى از كليات دين را ذكر مى كند، ودر حقيقت دنباله آيه شريفه انّ هذا القرآن يهدى للّتى هى اقوم ...(( است .
قضاء تشريعى خداوند به نپرستيدن جز او
وَ قَضى رَبُّك أَلاتَعْبُدُوا إِلاإِيَّاهُ جمله ((الاتعبدوا الااياه (() نفى واستثناء وكلمه ((اءن (( مصدريه است ، ممكن هم هست بگوئيم ((لاتعبدوا...(( نهى واستثناء وكلمه ((اءن (( مصدريه ويا مفسرّه است وبه هر حال مجموع مستثنى و مستثنى منه به دوجمله تقسيم مى شود، نظير اين كه بگوئيم ((اورا بپرستيد(( و((غير اورا نپرستيد(( وبه وجه ديگر، برگشت هر دو جمله به يك حكم است ، وآن اينكه ((بايد اورا با اخلاص بپرستيد(( واين جمله چه برگشت به دوجمله كند وچه به يك جمله ، در هر حال چيزى است كه قضاى الهى متعلق بدان شده است ، البته قضاى تشريعى خدا كه متعلق به احكام ومسائل تشريعى مى شود، ومعناى يكطرفى كردن وحكم قاطع مولوى نمودن را مى رساند، واين قضاء همانطور كه شامل اوامر خدا مى شود شامل نواهى اونيز مى گردد، همانطور كه احكام مثبته را يكطرفى مى كند احكام منفيه را نيز يكطرفى مى كند، به همين جهت فرمود: ((وقضى ربّك (( زيرا اگر فرموده بود: ((وامر ربّك ان لاتعبدوا...(( صحيح نبود زيرا معنايش اين مى شد كه خدا امر كرده جز اورا نپرستيد(( وحال آنكه نهى كرده از اينكه غير اورا نپرستند ومحتاج به نوعى تاءويل وتجوز مى شد. مساءله امربه اخلاص در پرستش بزرگترين اوامر دينى ، واخلاص در عبادت از واجب ترين واجبات شرعى است ، همچنانكه در مقابل ، شرك ورزيدن به خداى عزوجل بزرگترين گناه است ، وبه همين جهت فرمود: ((خدا نمى آمرزد اين گناه را كه بدوشرك بورزند، وپائين تر از آن را از هر كه بخواهد مى آمرزد(( وما اگر يك يك معاصى را تحليل وتجزيه كنيم خواهيم ديد كه برگشت تمامى گناهان به شرك است ، زيرا اگر انسان غير خدا يعنى شيطان هاى جنى وانسى ويا هواى نفس ويا جهل را اطاعت نكند هرگز اقدام به هيچ معصيتى نمى كند، وهيچ امر ونهيى را از خدا نافرمانى نمى كند، پس هر گناهى اطاعت از غير خدا است ، واطاعت هم خود يك نوع عبادت است ، همچنانكه در آيات زير اطاعت شيطان را پرستش وى خوانده و فرمود: ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم الاتعبدوا الشيطان (( ونيز فرمود: ((افرايت من اتخذ الهه هويه (( حتى كافرى كه منكر صانع است نيز مشرك است ، زيرا با اينكه فطرت ساده اش حكم مى كند بر اينكه براى عالم صانعى است مع ذلك امر تدبير عالم را به دست ماده ويا طبيعت ويا دهر مى داند. وچون مساءله همانطور كه گفتيم مساءله مهمى بود، لذا آن را قبل از سايراحكام ذكر كرد، با اينكه آن احكام هم هر يك در جاى خود بسيار اهميت دارند، مانند عقوق والدين وندادن حقوق واجب مالى و اسراف وتبذير وفرزند كشى وزنا وقتل نفس وخوردن مال يتيم و عهدشكنى وكم فروشى وپيروى غير علم وتكبر ورزيدن ، وبا اينكه مساءله اخلاص در عبادت را بر اينها مقدم داشت در آخر وبعد از شمردن اينها مجددا همين اخلاص را خاطر نشان ساخته واز شرك نهى فرمود. وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناً اين جمله عطف است بر جمله قبلى ومعنايش چنين است ((پروردگارت چنين حكم رانده كه : تحسنوا بالوالدين احسانا(( و احسان در فعل ، مقابل بدى وآزار است .
نيكى كردن به والدين ، از مهمترين واجبات بعد از توحيد
معلوم مى شود مساءله احسان به پدر ومادر بعد از مساءله توحيد خدا واجب ترين واجبات است همچنانكه مساءله عقوق بعد از شرك ورزيدن به خدا از بزرگترين گناهان كبيره است ، وبه همين جهت اين مساءله را بعد از مساءله توحيد وقبل از ساير احكام اسم برده واين نكته را نه تنها در اين آيات متذكر شده ، بلكه در موارد متعددى از كلام خود همين ترتيب را به كار بسته . در سوره انعام پيرامون تفسير آيه ۱۵۱ كه شبيه به آيه مورد بحث است گذشت كه گفتيم رابطه عاطفى ميان پدر ومادر از يك طرف وميان فرزندان از طرف ديگر از بزرگترين روابط اجتماعى است كه قوام و استوارى جامعه انسانى بدانها است ، وهمين وسيله اى است طبيعى كه زن وشوهر را به حال اجتماع نگهداشته ونمى گذارد از هم جدا شوند، بنابراين از نظر سنت اجتماعى وبه حكم فطرت ، لازم است آدمى پدر و مادر خود را احترام كند وبه ايشان احسان نمايد زيرا كه اگر اين حكم در اجتماع جريان نيابد وفرزندان با پدر ومادر خود معامله يك بيگانه را بكنند قطعا آن عاطفه از بين رفته وشيرازه اجتماع به كلى از هم گسيخته مى گردد. إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَك الْكبرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلاتَقُل لهَُّمَا أُفٍ وَ لاتَنهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كرِيماً(۲۳) كلمه ((اما(( مركب است از ((ان (( شرطيه و((ماى (( زائده ، و اگر اين ما، زائده نبود جائز نبود كه نون تاكيد ثقيله در آخر فعل شرط كه ((يبلغ (( باشد، در آيد، اثر ماء زائده اين است كه چنين كارى را تجويز مى كند. كلمه ((كبر(( به معناى بزرگسالى است ، وكلمه ((اف (( مانند كلمه ((آخ (( در فارسى ، انزجار را مى رساند، وكلمه ((نهر(( به معناى رنجاندن است كه يا با داد زدن به روى كسى انجام مى گيرد ويا با درشت حرف زدن ،
آيه در مقام انحصار حكم به دوران پيرى پدر ومادر نيست !
اگر حكم را اختصاص به دوران پيرى پدر ومادر داده از اين جهت بوده كه پدر ومادر، در آن دوران سخت ترين حالات را دارند، وبيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مى نمايند، زيرا از بسيارى از واجبات زندگى خود ناتوانند، وهمين معنا يكى از آمال پدر ومادر است كه همواره از فرزندان خود آرزومى كنند، آرى روزگارى كه پرستارى از فرزند را مى كردند وروزگار ديگرى كه مشقات آنان را تحمل مى نمودند، وباز در روزگارى كه زحمت تربيت آنها رابه دوش مى كشيدند، در همه اين ادوار كه فرزند از تاءمين واجبات خود عاجز بود آنها اين آرزورا در سر مى پروراندند كه در روزگار پيرى از دستگيرى فرزند برخوردار شوند.
پس آيه شريفه نمى خواهد حكم را منحصر در دوران پيرى پدر ومادر كند، بلكه مى خواهد وجوب احترام پدر ومادر ورعايت احترام تام در معاشرت وسخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدات فرزند وچه در هر حال ديگر، ومعناى آيه روشن است .
امر به تواضع وخضوع در برابر والدين ودعا براى آنها
وَ اخْفِض لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّب ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانى صغِيراً(۲۴) كلمه ((خفض جناح (( (پر وبال گستردن ) كنايه است از مبالغه در تواضع وخضوع زبانى وعملى ، واين معنا از همان صحنه اى گرفته شده كه جوجه بال وپر خود را باز مى كند تا مهر ومحبت مادر را تحريك نموده واورا به فراهم ساختن غذا وادار سازد، وبه همين جهت كلمه جناح را مقيد به ذلت كرده وفرمود: ((جناح الذل (( ومعناى آيه اين است كه : ((انسان بايد در معاشرت وگفتگوى با پدر ومادر طورى روبروشود كه پدر ومادر تواضع وخضوع اورا احساس كنند، وبفهمند كه اوخود را در برابر ايشان خوار مى دارد، ونسبت به ايشان مهر و رحمت دارد(( اين در صورتى است كه ((ذل (( به معناى خوارى باشد، واگربه معناى مطاوعه باشد از گستردن بال مرغان جوجه دار ماءخوذ شده كه از در مهر ومحبت بال خود را براى جوجه هاى خود باز مى كنند تا آنها را زير پر خود جمع آورى نمايند، واز سرما وشكار شدن حفظ كنند. ودر اينكه فرمود: ((وبگوپروردگارا ايشان را رحم كن آنچنانكه ايشان مرا در كوچكيم تربيت كردند(( دوران كوچكى وناتوانى فرزند مرا به يادش مى آورد، وبه اوخاطرنشان مى سازد، در اين دوره كه پدر ومادر ناتوان شده توبياد دوره ناتوانى خود باش واز خدا بخواه كه خداى سبحان ايشان را رحم كند، آنچنانكه ايشان تورا رحم نموده ودر كوچكيت تربيت كردند. در مجمع البيان مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه دعاى فرزند براى پدر ومادرش كه از دنيا رفته اند مسموع است ، زيرا اگر مسموع نبود و براى آنها اثرى نداشت معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند. مؤ لف : ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاى فرزند در مظنّه اجابت است وچنين دعائى بى خاصيت نيست ، زيرا هم گفتيم كه ممكن است به اجابت رسد وهم اينكه ادبى است دينى كه فرزند از آن استفاده مى برد، ولودر موردى مستجاب نشود، وپدر ومادر از آن بهره مند نگردند، علاوه بر اين ، مرحوم طبرسى دعا را مختص به حال بعد از مرگ پدر ومادر دانسته ، وحال آنكه آيه شريفه مطلق است .
رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَا فى نُفُوسِكمْ إِن تَكُونُوا صلِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلاَوَّبِينَ غَفُوراً(۲۵) سياق آيات حكم مى كند كه اين آيه نيز متعلق به مطالب آيات قبل (در باره پدر ومادر) باشد، بنابراين بايد گفت اين آيه ، متعرض آن حالى است كه احيانا از فرزند حركت ناگوارى سرزده كه پدر ومادر از وى رنجيده ومتاءذى شده اند، واگر صريحا اسم فرزند را نياورده واسم آن عمل را هم نبرده ، براى اين بوده است كه بفهماند همانطور كه مرتكب شدن به اين اعمال سزاوار نيست ، بيان آن نيز مصلحت نبوده ونبايد بازگوشود. پس اينكه فرمود: ((ربّكم اعلم بما فى نفوسكم (( معنايش اين است كه پروردگار شما از خود شما بهتر مى داند كه چه حركتى كرديد واين مقدمه است براى بعدش كه مى فرمايد: ((ان تكونوا صالحين (( و مجموعا معنايش اين مى شود كه اگر شما صالح باشيد وخداوند هم اين صلاح را درنفوس وارواح شما ببيند، اونسبت به توبه كاران آمرزنده است . ودر جمله ((فانّه كان للاوّابين غفورا(( كلمه ((اوابين (( به معناى برگشت كنندگان به سوى خداست كه در هر گناهى كه مى خواهند انجام دهند به ياد خدا افتاده وبر مى گردند. واين تعبير از قبيل بيان عام در مورد خاص است . ومعنايش اين است كه اگر شما صالح باشيد وخداوند هم اين صلاح را در روح شما ببيند وشما در يك لغزشى كه نسبت به والدين خود مرتكب شديد به سوى خدا بازگشت كرده وتوبه نموديد، خداوند شما را مى آمرزد، براى اينكه اوهمواره در باره اوابين (وبازگشت كنندگان ) غفور وبخشنده بوده است . وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ در مباحث گذشته در نظائر اين آيه شريفه مطالب مربوط به آن گذشت ، و از همين آيه معلوم مى شود كه انفاق به ذى القربى ومسكينان ودر راه ماندگان از احكامى است كه قبل از هجرت واجب شده است ، براى اينكه اين آيه مكى است ودر سوره مكى قرار دارد. وَ لاتُبَذِّرْ تَبْذِيراً(۲۶) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوَنَ الشيَطِينِ وَ كانَ الشيْطنُ لِرَبِّهِ كَفُوراً(۲۷) صاحب مجمع البيان فرموده است ((تبذير(( به معناى پاشيدن با اسراف است ، ودر واقع از بذر افشانى گرفته شده است ، منتهى فرقى كه با آن دارد اين است كه افشاندن در آنجا به منظور استفاده است ودر اسراف به منظور افساد، وبه همين جهت در هر جا كه به منظور اصلاح باشد ((تبذير(( گفته نمى شود، هر چند كه زياد باشد.
اشاره به وجه اينكه فرمود: اسرافكاران برادران شياطين هستند
وجمله ((انّ المبذّرين كانوا اخوان الشّياطين (( تعليلى است بر نهى از تبذير، ومعنايش اين است كه اسراف مكن زيرا كه اگر اسراف كنى از مبذرين - كه برادران شيطانند - خواهى شد. وگويا وجه برادرى مبذرين واسراف كنندگان با شيطانها اين باشد كه اسراف كاران وشيطان از نظر سنخيت وملازمت مانند دوبرادر مهربان هستند كه هميشه با همند، وريشه واصلشان هم يك پدر ومادر است همچنانكه آيه شريفه ((وقضينا لهم قرناء((، وآيه ((احشروا الّذين ظلموا وازواجهم (( كه مقصود از ازواج در اينجا همان قرناء در آيه قبلى است ) وآيه ((واخوانهم يمدّونهم فى الغىّ ثمّ لايقصرون (( همين معنا را مى رساند. واز همينجا معلوم مى شود كه تفسير آن مفسر كه آيه را به قرين ودوستان شيطانها، تفسير كرده بهتر است از تفسيرى كه ديگرى به معناى اتباع و پيروان شيطان گرفته است . ومراد از كلمه شيطان در جمله ((وكان الشيطان لربّه كفورا(( همان ابليس است كه پدر شيطانها است ، وشيطانها ذريه وقوم وقبيله او هستند، بنابراين ، لام ((شيطان (( لام عهد ذهنى است وهمچنين مى شود لام را لام جنس بگيريم كه مراد از شيطان ، جنس شيطان باشد و به هر حال كفر ورزيدن شيطان نسبت به پروردگار خود از اين جهت است كه اونعمتهاى خدا را كفران نموده وآنچه از قوه وقدرت وابزار بندگى از جانب خدا به اوداده شده ، همه را در راه اغواء وفريب بندگان خدا ووادار كردن آنان به نافرمانى ودعوتشان به خطاكارى وكفران نعمت مصرف مى كند. واز آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه چرا اول شيطان را به صيغه جمع (شياطين ) وبعدا به صيغه مفرد (شيطان ) آورد، آيه كريمه ابتدا خواسته بفهماند كه هر اسراف كننده اى برادر شيطان خويش است ، پس همه اسراف كاران برادران شيطانهايند. واما در تعبير دوم كه مفرد آورد، گفتيم مقصود از آن يا پدر شيطانها است كه نامش ابليس است ويا مقصود جنس شيطان است .
وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسوراً(۲۸) جمله ((امّا تعرضّن (( در اصل ((ان تعرض (( بوده و((ماى (( زائده بر سر ((ان (( شرطى در آمد تا نون تاكيد بتواند بر سر ((تعرض (( در آيد. شهادت سياق دليل بر اين است كه گفتار در باره انفاق مالى بوده ، پس مراد از جمله ((امّا تعرضنّ عنهم (( اعراض از كسى است كه مالى درخواست كرده تا در سد جوع ورفع حاجتش مصرف كند، ومقصود از آن ، هر اعراضى آنهم به هر صورت كه باشد نيست ، بلكه تنها آن قسم اعراضى است كه دستش تهى است ونمى تواند مساعدتى به وى بكند، ولى ماءيوس هم نيست ، احتمال مى دهد كه بعدا پولدار شود، ووى را كمك كند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((بتغاء رحمة من ربّك ترجوها(( يعنى اينكه تواز ايشان اعراض مى كنى نه از اين بابست كه مال دارى ونمى خواهى بدهى ، ونه از اين باب كه ندارى واز به دست آمدن آن هم ماءيوسى ، بلكه از اين بابست كه الان ندارى ولى اميدوار هستى كه به دستت بيايد، وبه ايشان بدهى ، ودر طلب رحمت پروردگار خود هستى . واينكه فرمود: ((فقل لهم قولا ميسورا(( بدين معنى است كه با ايشان به نرمى حرف بزن ، سخن درشت وخشن مگوواين سفارش را در جائى ديگر به بيانى ديگر فرموده : ((وامّا السّائل فلاتنهر(( در كشاف گفته : جمله ((ابتغاء رحمة من ربّك (( يا متعلق به جواب شرطيست كه مقدم بر خود شرط مى باشد، وتقديرش اين است كه : ((با آنان به آسانى ونرمى سخن بگووبا وعده هاى نيك دلشان را خوش كن ، وبا اينگونه رحمت ها كه به ايشان مى كنى رحمت پروردگارت را براى خود بدست آور((، ويا آنكه متعلق است به خود شرط، ومعنايش اين است كه : ((واگر به خاطر نرسيدن آن مالى كه اميدوار رسيدنش بودى از ايشان اعراض كردى كه از رزق تعبير به رحمت شده باشد - در اينصورت ايشان را به نرمى وخوبى برگردان (( بنابراين معنا، كلمه ((ابتغاء(( به جاى ((فقر وتهى دستى ونرسيدن مال (( به كار رفته ، به اين عنايت كه شخص بى روزى هميشه در طلب روزى است ، پس ((نداشتن (( هميشه سبب درخواست وابتغاء است وابتغاء مسبب فقد مى باشد، ودر اين آيه مسبب به جاى سبب آمده است .
نهى از افراط وتفريط در انفاق
وَ لاتجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لاتَبْسطهَا كلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً(۲۹) ((دست به گردن بستن (( كنايه است از خرج نكردن وخسيس بودن و خوددارى از بخشش نمودن ، درست مقابل ((بسط يد(( است كه كنايه از بذل وبخشش مى باشد واين كه هر چه به دستش آيد از دست خود فروبريزد، بطورى كه هيچ چيز براى خود باقى نمى گذارد، مانند كسى كه كاملا دست خود را در مقابل باران گشوده وحتى قطره اى از آن در دست وى باقى نمى ماند، واين تعبير بليغ ترين ورساترين تعبير در مورد نهى از افراط وتفريط در انفاق است . وجمله ((فتقعد ملوما محسورا(( فرع جمله ((ولاتبسطها...(( است ، وكلمه ((محسور(( از ماده ((حسر(( است كه به معناى انقطاع ويا عريان شدن است ودر اين آيه اين معنا را مى رساند كه دست خويش تا به آخر مگشاى وبيش از حد دست ودلباز نباش كه ممكن است روزى زانوى غم بغل كرده ودستت از همه جا بريده شود وديگر نتوانى خود را در اجتماع ظاهر ساخته وبا مردم معاشرت كنى . بعضى گفته اند كه جمله ((فتقعد ملوما محسورا(( متفرع است بر هر دوجمله (((ولاتجعل يدك ...(( و((ولاتبسطها كلّ البسط(() نه تنها به جمله آخرى (ولاتبسطها كل البسط) ومعنايش اين است كه اگر از خرج كردن خوددارى كنى وبخل بورزى سرانجام ملامت ومذمت شده ودر گوشه اى خواهى نشست ، واگر زياده روى كنى حسرت خورده ومغموم وپشيمان خواهى شد. اشكال اين حرف اين است كه معلوم نيست جمله ((ولاتبسطها...(( در مقام نهى از تبذير واسراف باشد، وحتى معلوم نيست دادن تمامى اموال در راه خدا اسراف باشد، هر چند كه با همين آيه از آن نهى شده باشد، زيرا قبلا هم گفتيم كه در مفهوم ((تبذير((، ((افساد(( نهفته است واسراف در راه خدا افساد نيست ، ومعنى ندارد كه چنين عملى كه نه خودش فاسد مى شود ونه چيزى را فاسد مى كند حسرت واندوه در پى داشته باشد. إِنَّ رَبَّك يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۳۰) از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين آيه در مقام تعليل مطالب آيه قبل است كه از افراط وتفريط در انفاق نهى مى كرد.
ومعنايش اين است كه اين داءب وسنت پروردگار است كه بر هر كس بخواهد روزى دهد فراخ وگشايش دهد وبراى هر كه نخواهد، تنگ بگيرد وسنت اوچنين نيست كه بى حساب وبى اندازه فراخ سازد ويا بكلى قطع كند، آرى اومصلحت بندگان را رعايت مى كند، چرا كه اوبه حال بندگان خود خبير وبينا است ، تونيز سزاوار است چنين كنى و متخلق به اخلاق خدا گردى وراه وسط واعتدال را پيش گرفته از افراط وتفريط بپرهيزى . بعضى از مفسرين گفته اند كه آيه مورد بحث ، آيه قبل را بدين نحوتعليل مى كند كه ((بسط رزق (( و((قبض آن (( كار خداست ، وتونبايد چنين كارى كنى ، چرا كه اين كار از شؤ ون الوهيت و مختص به ذات پروردگار است ، واما توبايد ميانه روى كنى بدون اين كه از راه اعتدال به سوى افراط ويا تفريط بگرائى . بعضى ديگر در معناى تعليل مذكور حرفهاى ديگرى زده اند كه وجوهى بعيد از اعتبار است . وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلَدَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَقٍ نحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً(۳۱) ((املاق (( به معناى فقر وندارى است ، ودر مفردات گفته است كه ((خطاة (( به معناى انحراف از جهت است واين چند قسم تصور مى شود: ۱ - تصميم به كارى بگيرد كه اراده وانجامش شايسته نيست وبلكه زشت مى باشد، خلاصه تصميم واراده خطاء باشد، واين بارزترين مصداق خطاء است كه آدمى بدان مرتكب شده ودچار مى گردد. ودر تعبير چنين خطائى گفته مى شود: ((خطى ء يخطا وخطا(( وآيات زير به همين معنا است ان قتلهم كان خطا كبيرا(( و((وان كنّا لخاطئين (( ۲ - قسم ديگر خطاء اين است كه : ((آدمى كارى را اراده كند كه انجامش خوبست ، وليكن آنطور كه مى خواسته انجام نشده باشد، وبر خلاف اراده اش از آب درآيد، در تعبير اينگونه خطاء مى گويند: ((اخطاء اخطاء(( وآن شخص را مى گويند ((مخطى ء((، پس چنين كسى در اراده اش اشتباه نكرده عملش هم خطاء نبوده ، ليكن خطاء از آب در آمده ، در آيه شريفه ((ومن قتل مومنا خطا فتحرير رقبة (( اين معنى مقصود است .