تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۹
و اگر منظورتان اين است كه آن مرد معانى و معارف قرآنى را باو ياد مى دهد، و الفاظ از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و او الفاظ خود را به خدا افتراء مى بندد، جوابتان اين است كه معارف حقيقى اى قرآن در بر دارد كه هيچ صاحب عقلى در حقيقى بودن آن شك ننموده و تمامى عقول مجبور و مضطر در قبول آنند، اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را از بشرى گرفته بود خودش نسبت به آنها ايمان نمى داشت ، و حال آنكه او به آيات خدا ايمان دارد و اگر ايمان نمى داشت خدا هدايتش نمى كرد، چون خدا كسى را كه به آياتش ايمان ندارد هدايت نمى كند، و چون مؤ من به آيات خداست ، ديگر به خدا افتراء نمى بندد، چون به خدا افتراء نمى بندد مگر كسى كه ايمان به آيات او نداشته
باشد، پس اين قرآن افتراء نيست ، و از بشرى گرفته نشده ، بلكه منسوب به خداى سبحان است .
پس جمله «لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين » جواب از فرض اول است و آن اين بود كه قرآن با الفاظش از بشرى گرفته شده باشد، و او به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تلقين كرده باشد، و معناى جوابش اين شد كه زبان آن مردى كه شما مى گوئيد و بدان متوجهيد (يعنى منظورتان اوست ) لسان غير عربى است ، يعنى غير فصيح و غير روشن است ، و اين قرآنى كه بر شما تلاوت مى شود، زبان عربى روشن است ، آن وقت چگونه ممكن است تصور شود كسى كه عربى فصيح نمى داند، به اين فصاحت سخن بگويد؟
و جمله «ان الذين لا يؤ منون » تا آخر دو آيه جواب از فرض دوم اشكال است ، و آن اين بود كه شخص مورد نظر معانى و معارف قرآن را به آن جناب تعليم داده باشد، و او آن را به خدا افتراء ببندد.
و معناى جواب آن اين است كه كسانى كه ايمان به آيات خدا ندارند و به آن كفر مى ورزند خدا بسوى معارف حق هدايتشان نمى كند، و عذابى دردناك خواهند داشت ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مؤ من به آيات خداست ، چون او مهدى به هدايت خداست ، و كسانى به خدا افتراء مى بندند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند، و آنان دروغ گويانند كه دائما بر دروغگويى خود استمرار دارند، و اما مثل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى كه مؤ من به آيات خدا است ، هرگز به خدا دروغ نمى بندد و اصلا دروغ نمى گويد، پس اين دو آيه كنايه از اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مهدى به هدايت خدا و مؤ من به آيات او است ، و مثل او كسى افتراء و كذب مرتكب نمى شود.
مفسرين اين دو آيه را از آيه اولى قطع كرده و آيه اول را جواب كامل از اشكال مشركين دانسته اند ولى خواننده عزيز دستگيرش شد كه آن به تنهايى وافى به جواب نيست . آنگاه جمله «و هذا لسان عربى مبين » را از باب تحدى به اعجاز قرآن در بلاغتش جواب كامل گرفته اند، كه خلاصه اش اين مى شود: اگر اين قرآن تعليم يك فرد بشر است كه منظور شما او است حال تمامى بشر را جمع كنيد تا يك آيه مثل آن را بياورند ولى شما خواننده عزيز مى دانيد كه در الفاظ اين جمله هيچ چيزى از معجزه بودن قرآن در بلاغت و هيچ اثرى از مساله تحدى وجود ندارد، نهايت چيزى كه از آن استفاده مى شود اين است كه زبان عربى مبين است ، و معقول نيست مردى غير عرب چنين بيانى شيوا داشته باشد.
آنگاه دو آيه بعد را حمل بر تهديد آن كافران كه آيات خدا را انكار نموده و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) افتراء مى بستند كرده و گفته اند: اين دو آيه مشركين را به عذاب دردناك وعيدشان مى دهد و نسبتى را كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داده بودند به خودشان بر مى گرداند كه خود آنان سزاوارتر به افترا هستند چون آنهايند كه به خدا و آيات او ايمان ندارند، و خدا هم بهمين جهت هدايتشان نكرده است ، سپس بر اين اساس بحث كرده اند در اينكه فلان كلمه آيه چه معنا دارد و آن ديگرى چه معنا؟ بحثى كه هر چه جلوتر مى رود از معناى حقيقى آيه دورتر مى شود و شما خواننده عزيز فهميديد كه اين بحثها بالا خره اشكال ما را كه گفتيم آيه اول ، ماده اشكال را از بين نمى برد حل نمى كند.
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه : «ان الله يامر بالعدل و الاحسان ...» و بيان مراد ازعدل و احسان
در الدر المنثور است كه احمد از عثمان بن ابى العاص روايت كرده كه گفت : من نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بودم كه ديدم چشمهاى خود را خيره نموده فرمود: جبرئيل مرا دستور داد تا اين آيه را در اينجاى از سوره بگذارم «ان الله يامر بالعدل و الاحسان ... تذكرون ».
مؤ لف : اين روايت را از ابن عباس از عثمان بن مظعون نيز نقل كرده است . و در مجمع البيان گفته كه روايتى رسيده كه عثمان بن مظعون گفت : از بس كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام را بر من عرضه كرد از روى رودربايستى اسلام آوردم و اسلام در قلبم جاى نگرفته بود، تا آنكه روزى نزدش نشسته بودم و او سرگرم تفكر و دقت بود، ناگهان چشمها را به آسمان خيره نمود بطورى كه گوئى چيزى مى پرسد، بعد از آنكه آنحال تمام شد، از حالش پرسيدم فرمود: بلى ، موقعى كه داشتم با تو حرف مى زدم جبرئيل را در هوا ديدم كه نزدم مى آيد، پس از لحظه اى نزدم آمد و اين آيه را نازل كرد: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان »، آنگاه آيه را تا به آخر بر من تلاوت كردند، در نتيجه اسلام در قلبم جاى گرفت . آنگاه نزد عمويش ابو طالب رفته و جريان را برايش تعريف كردم ، او گفت : اى آل قريش ؟ محمد را پيروى كنيد تا ارشاد شويد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق وادار نمى كند، آنگاه نزد وليد بن مغيره رفته اين آيه را برايش خواندم گفت اگر اين را محمد گفته باشد خيلى خوب گفته ، و اگر هم پروردگارش گفته باز خوب گفته ، عثمان مى گويد آيه «افرايت الذى تولى و اعطى قليلا و اكدى » در باره وليد و گفته اش نازل شد، تا آخر حديث . باز در مجمع از عكرمه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را بر وليد بن مغيره خواندند وليد گفت : برادر زاده دوباره بخوان ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دوباره برايش خواند، او گفت راستى عجب حلاوتى و عجب زيبائى و بهجتى دارد، بالايش ميوه دار و پائينش پر جوانه است ، و اين قطعا سخن بشر نيست . و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل بن مسلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه مزبور فرموده : خدا در بندگانش هيچ امرى ندارد، مگر همان امر به عدل و احسان . و در تفسير برهان از ابن بابويه و او به سند خود از عمرو بن عثمان نقل كند كه گفت : روزى على (عليه السلام ) بر اصحاب خود كه سرگرم مذاكره در پيرامون مروت بودند وارد شد و فرمود چرا در اين مساله از كتاب خدا استفاده نمى كنيد؟ گفتند: مگر در قرآن هم راجع به اين موضوع چيزى هست ؟ فرمود: در آيه شريفه «ان الله يامر بالعدل و الاحسان » كه عدل و احسان تفضل است .
مؤ لف : اين روايت را عياشى از عمرو بن عثمان عاصى از آن جناب روايت كرده و سيوطى در الدر المنثور از ابن نجار در تاريخ خود از طريق عكلى از پدرش از آن جناب روايت كرده ، و عبارت روايت وى چنين است : على بن ابيطالب (عليه السلام ) بر قومى گذشت كه مشغول بحث بودند، پرسيد پيرامون چه بحث مى كنيد؟ گفتند: در باره مروت بحث مى كنيم ، فرمود: آيا كلام خداوند در كتابش در باره اين موضوع شما را كافى نيست كه مى فرمايد: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان » زيرا عدالت انصاف و احسان تفضل است . مؤ لف : در عده اى از روايات عدل ، به توحيد تفسير شده ، و در بعضى ديگر به شهادتين ، و احسان به ولايت و در عده اى ديگر حرمت نقض عهد بوجوب ثبات بر ولايت معنا و ارجاع شده است . دو روايت در ذيل آيه : «من عمل صالحا من ذكر و انثى فلنحيينه حيوة طيبة » و در تفسير قمى در ذيل آيه «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ...» از معصوم روايت كرده كه فرمود: منظور از حيات طيبة قناعت است . و در كتاب معانى به سند خود از ابن ابى عمير از بعضى از راويان شيعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه شخصى به حضرتش عرض كرد: ابا الخطاب هر جا مى نشيند، از شما نقل مى كند، كه فرموده ايد: وقتى حق را شناختى ديگر هر عملى كه مى خواهى بكنى بكن ، فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطاب را، به خدا قسم من اينطور نگفتم بلكه گفتم : وقتى حق را شناختى هر عمل خيرى كه خواستى بكن زيرا خدا از تو قبول مى كند، چون خودش فرموده : «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فاولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب » و نيز فرموده : «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ». مؤ لف : اين همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم . و در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به حضرتش عرض كردم : معناى «فاذا قرأ ت القرآن فاستعذ بالله ... يتوكلون » چيست ؟ فرمود: اى محمد به خدا سوگند شيطان بر بدن مؤ من مسلط مى شود ولى بر دين او مسلط نمى گردد بر ايوب مسلط شد و خلقت بدنى او را بد منظره كرد، ولى بر دينش مسلط نشد، بر مؤ منين هم همينطور، گاهى بر بدنهايشان مسلط مى شود ولى بر دينشان مسلط نمى گردد. عرض كردم معناى آيه «انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون » چيست ؟ فرمود: مقصود كسانيند كه به خدا شرك مى ورزند شيطان هم بر بدنهايشان مسلط مى شود و هم بر اديانشان . مؤ لف : اين روايت را عياشى از ابى بصير از آن جناب نقل كرده . و ارجاع ضمير «به » به خدا يكى از آن دو معنايى بود كه براى آيه شريفه كرده اند و در سابق گذشت . رواياتى در ذيل آيه : «يقولون انما يعمله بشر...» و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى در كتاب شعب الايمان خود از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه «انما يعلمه بشر» گفته است : مشركين مى گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را عبدة بن حضرمى كه خود صاحب كتاب بوده درس مى دهد خدا هم در پاسخشان فرمود: لسان آنكه شما در نظر داريد غير عربى است ، و قرآن لسان عربى آشكار است . و در تفسير عياشى از محمد بن عزامه صيرفى از كسى كه برايش نقل كرده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى روح القدس را خلق كرد، كه هيچ خلقى به قدر او به خدا نزديك نيست ، ولى او در عين حال گرامى ترين خلق نيست ، پس چون امرى را بخواهد به او القاء مى كند و او به نجوم . و بر اين اساس آيه شريفه «و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه » جريان يافته ، كه مقصود لسان ابى فكيهه غلام آزاد شده بنى حضر مى بود، و او مردى غير عرب بود،
و از پيروان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده و به وى ايمان آورد، و قبلا از اهل كتاب بود قريش گفتند: به خدا سوگند اين مرد است كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تعليم مى دهد، و خدا در جوابشان فرمود: قرآن لسان عربى آشكار است . مؤ لف : ذيل اين روايت در تفسير برهان به نقل از عياشى آمده و ليكن در نسخه هاى چاپى اخير اين ذيل نيامده است . و روايات درباره اسم اين مرد مختلف است ، در اين روايت ، ابو فكيهه غلام آزاد شده بنى حضرمى و در روايت قبلى عبدة بن حضر مى آمده ، و از قتاده نيز روايت شده كه او عبدة بن حضرمى است كه او را مقيس مى گفتند، و از سدى نقل شده كه او غلامى از بنى حضرمى و نصرانى بوده تورات و انجيل را خوانده بود، مردم او را ابو اليسر مى ناميدند. و از مجاهد نقل شده كه او ابن الحضرمى و مردى غير عرب بوده كه بزبان رومى سخن مى گفته و از ابن عباس نيز روايت شده كه او آهنگرى بوده در مكه به نام بلعام و مردى غير عرب بوده ، مشركين مى ديدند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد او آمد و شد مى كند، لذا گفتند: بلعام او را تعليم مى دهد. و آنچه از مضامين اين روايات ، قدر متيقن است اين است كه مردى رومى و غلام آزاد شده بنى حضرمى و نصرانى مذهب بوده كه در مكه مى زيسته و با كتب اهل كتاب آشنائى داشته است ، مردم او را متهم كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تعليم مى دهد. و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ضحاك روايت كرده اند كه در تفسير آيه گفته است : مشركين مى گفتند: سلمان فارسى او را تعليم مى دهد، خدا در جوابشان فرموده «زبان آن كسى كه شما در نظر داريد اعجمى است ». مؤ لف : اين روايت با مكى بودن آيات مورد بحث جور در نمى آيد.
مؤ من هرگز دروغ نمى گويد
باز در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن عساكر در تاريخش از عبد الله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا مؤ من زنا مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است پيش بيايد، عرض كرد: آيا مؤ من دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است عرض كرد مؤ من دروغ مى گويد؟ فرمود:
نه ، آنگاه دنبالش اين آيه را تلاوت فرمود: «انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون ». و در تفسير عياشى از عباس بن هلال از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه مرد كذابى را اسم برد و فرمود خداى تعالى فرموده : «انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون ».
آيات ۱۰۶ - ۱۱۱،سوره نحل
مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَنِ وَ لَكِن مَّن شرَحَ بِالْكُفْرِ صدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰۶) ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ(۱۰۷) أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(۱۰۸) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَسِرُونَ(۱۰۹) ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۰) يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْسٍ تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ (۱۱۱) ترجمه آيات و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آنكه مجبور شده و دلش به ايمان قرار دارد، بل آنكه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آنها باد و عذابى بزرگ دارند (۱۰۶) و اين بدان سبب است كه آنها زندگى اين دنيا را از دنياى ديگر بيشتر دوست داشته اند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند (۱۰۷) اينها همان كسانند كه خدا بر دلها و گوشها و ديدگانشان مهر نهاده و آنها خودشان بيخبرند (۱۰۸) و بى گفتگو آنها در آخرت خودشان زيان كارند(۱۰۹)
و نيز پروردگارت نسبت به آنها كه پس از محنت كشيدن مهاجرت كرده آنگاه جهاد كرده و صبورى پيشه كرده اند پروردگارت از پس آن ، آمرزگار و رحيم است (۱۱۰) روزى بيايد كه هر كس ، گرفتار دفاع از خويشتن است و به هر كس هر چه كرده تمام دهند و ايشان ستم نبينند (۱۱۱) بيان آيات در اين آيات عليه كفارى كه بعد از ايمان به خدا كافر گشته و مرتد شدند تهديد نموده مهاجرين را كه در جهاد خود دچار زحمت گشته و در راه خدا صبر كردند وعده جميل داده ، و متعرض حكم تقيه نيز شده است .
تهديد شديد عليه كفارى كه بعد از ايمان آوردن كافر و مرتد شدند
مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ كلمه «اطمينان » به معناى سكون و آرامش است ، و «شرح صدر» به معناى گشادى و وسعت آن است ، در مفردات گفته است اصل شرح به معناى بسط گوشت و امثال آن بوده ، وقتى مى گويد گوشت را شرح كردم و يا تشريح كردم معنايش اين است كه آن را ولو كردم ، و از همين باب است شرح صدر كه به معناى باز كردن سينه به نور الهى و سكينه اى از ناحيه خدا و روحى از او است ، همچنان كه خداى تعالى در حكايت دعاى موسى فرموده : «رب اشرح لى صدرى » و در باره رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : «الم نشرح لك صدرك » و نيز فرموده : «افمن شرح الله صدره »، و شرح دادن كلامى كه مشكل است به معناى بسط آن و اظهار معانى پنهان آن است . جمله «من كفر بالله من بعد ايمانه » جمله اى است شرطيه كه جوابش جمله «فعليهم غضب من الله » است ، و جمله «ولهم عذاب عظيم » بر آن عطف شده ، و ضمير جمع در جزاء، به اسم شرط «من كفر» بر مى گردد، چون هر چند مفرد است ، ولى بحسب معنا كلى و داراى افراد است . و جمله «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان » استثنايى است از عموم شرط، و مراد از اكراه ، مجبور شدن به گفتن كلمه كفر و تظاهر به آن است ، زيرا قلب هيچ وقت «اكراه » نمى شود، و حاصل مقصود اين است كه : كسانى كه بعد از ايمان تظاهر به كفر مى كنند و مجبور به گفتن كلمه كفر شوند، ولى دلهايشان مطمئن به ايمان است از غضب خدامستثناء هستند.
«و لكن من شرح بالكفر صدرا» - يعنى كسى كه سينه خود را براى كفر گشاده كرده و كفر را پذيرفته و به آن خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده چنين كسى مورد غضب خدايى است ، و اين جمله استثناء از استثناى قبلى است ، و قهرا به مستثناء منه بر مى گردد، و معنا چنين مى شود: اينكه گفتيم «كسانى كه بعد از ايمانشان به خدا كفر بورزند» آنهائى نيستند كه در دل ايمان دارند ولى در زبان مجبور به گفتن كفر مى شوند، بلكه منظور كسانى است كه در دل كفر را پذيرفته باشند، و مجموع اين استثناء و استدراك ، بيان كاملى است براى شرط، و منظور از معترضه آوردن جمله استثناء ميان دو جمله شرط و جزاء هم همين بوده و گر نه مى توانست آن را بعد از تمام شدن دو جمله شرط و جزاء بياورد. بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «من كفر» بدل است از جمله «الذين لا يؤ منون بايات الله » كه در آيه قبلى بود، و جمله «اولئك هم الكاذبون » جمله اى است معترضه ، و جمله «الا من اكره » استثنايى است از آن جمله ، و جمله «و لكن من شرح » مبتدايى است كه خبر و يا قائم مقام خبرش جمله «فعليهم غضب من الله » است . و بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود: اين است و جز اين نيست كه افتراء دروغ را كسانى مى بندند كه بعد از ايمانشان كافر شده باشند، مگر آن كسى كه مجبور به كفر گفتن شده باشد، و دلش به ايمان مطمئن باشد. در اينجا كلام تمام شده مطلب ديگرى شروع مى شود، و آن اين است كه كسانى كه سينه خود را براى كفر باز كرده بر چنين كسانى غضبى است از خدا. و ليكن ذوق سليم ، خود جوابگوى اين تفسير بوده و به سخافت آن پى برد و ديگر نيازى به جوابگو ما نيست . ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ اين آيه شريفه علت حلول غضب خدا بر آنان را بيان نموده است ، و آن اين است كه ايشان حيات دنيا را كه حياتى است مادى و جز تمتعهاى حيوانى و اشتغال به مشتهيات نفس نتيجه ديگرى ندارد، بر حيات آخرت كه حيات دائمى و زندگى در جوار رب العالمين است و اصولا غايت و نتيجه خلقت و زندگى انسانيت است ترجيح دادند، و آن را بجاى اين اختيار نمودند.
و به عبارت ديگر اينان جز دنيا هدف ديگرى نداشتند، و بكلى از آخرت بريده و بدان كفر ورزيدند، و خدا هم مردم كافر پيشه را هدايت نمى كند، و چون خدا هدايتشان نكرد از راه سعادت و بهشت و رضوان گمراه گشته در غضب خدا و عذابى بزرگ افتادند. أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ
معناى مهر زدن خدا بر دل ها و گوشها و ديدگان كفار
اين آيه به اين نكته اشاره مى كند كه اختيار حيات دنيا بر آخرت ، و محروميت از هدايت خداى سبحان ، وصف و نشانه كسانى است كه خدا بر دلها و بر گوشها و چشمانشان مهر نهاده و كسانى هستند كه غافل ناميده شده اند. براى اينكه اينان بخاطر اختيار زندگى دنيا و هدف قرار دادن آن و نوميدى از اهتداء بسوى زندگى آخرت يكباره دل از آن زندگى شستند، و در نتيجه حس و شعور و عقلشان اسير در چارچوبه ماديات شدو ديگر به ماوراى ماده كه همان زندگى آخرت است توجهى ندارند، و ديگر به آنچه كه مايه عبرتشان است نمى نگرند، و آنچه را كه مايه اندرزشان است نمى شنوند، و به ادله و حجتهايى كه بسوى آخرت راهنماييشان مى كند فكر و تعقل نمى كنند. پس اينان دلها و گوشها و چشمانشان مهر خورده و بسته شده ، و ديگر آنچه كه ديگران را بسوى آخرت رهنمون مى شود، در دل و گوش و چشم آنان راه پيدا نمى كند، و بكلى از آن ادله غافلند، و احتمال بودن چنين ادله اى را هم نمى دهند. با اين بيان روشن مى شود كه وصفى كه در آيه قبلى بود به منزله معرف مهر و غفلتى است كه در اين آيه ذكر شده پس همينكه خدا ايشان را هدايت نكرده بخاطر اينكه دلهاشان به دنيا متعلق شده ، خود معناى طبع و غفلت است و طبع ، صفتى است الهى و منسوب به ساحت مقدس او كه آن را بعنوان مجازات بكار مى برد، ولى غفلت صفتى است بشرى و منسوب به خود انسان . لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَسِرُونَ ناگزير ايشان در آخرت همان زيانكارانند چون رأ س المال و سرمايه خود را در دنيا ضايع كردند و بى زاد و توشه شدند، ديگر چيزى ندارند كه در آن جهان با آن زندگى كنند. نظير اين بيان در سوره هود هم آمده كه مى فرمايد: «لا جرم انهم فى الا خرة هم الاخسرون » و شايد وجه زيانكارترى در آن جا اين باشد كه در آن سوره يك صفتى اضافه بر صفات مذكور در اين سوره براى آنان ذكر كرده ، و آن اين است كه علاوه بر اينكه خودشان به راه حق نيامدند، جلو ديگران را هم گرفتند (بدانجا مراجعه شود).
وعده جميل به مهاجرانى كه جهاد نموده صبورى كردند
ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ كلمه «فتنه » در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده سپس در همه آزمايشها و شكنجه ها بكار رفته ، و اين جمله ناظر به شكنجه هايى است كه مؤ منين صدر اسلام در مكه از قريش مى ديدند چون مشركين مكه مؤ منين را آزار مى دادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى داد همچنانكه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين باره نازل شد. و از همينجا روشن مى گردد كه آيات مورد بحث با آيات قبل مربوط و متصل است ، چون جمله «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان » كه در آيات قبل بود همان معنا را ميرساند كه آيات مورد بحث در مقام افاده آن است ، اين آيه نيز مى فرمايد: «بعد از همه اينها خدا نسبت به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت جهاد و صبر نمودند آمرزگار و مهربان است ». پس جمله «ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا» وعده جميلى است كه به مهاجرين مى دهد كه بعد از شكنجه ها مهاجرت كردند، و در قبال تهديدى كه به ديگران كرده و خسران تام را نويدشان داده مؤ منين را به مغفرت و رحمت در قيامت نويد مى دهد. و جمله «ان ربك من بعدها لغفور رحيم » به منزله خلاصه گيرى در صدر كلام است تا بخاطر طولانى بودنش از ذيلش جدا نشود، و در عين حال تاكيد را هم افاده كند در حقيقت مثل اين مى ماند كه بگوييم زيد در خانه ، زيد در خانه چنين و چنان است ، و بعلاوه اين نكته را هم برساند كه قيودى كه در كلام قبلى آورده شده همه در حكم ، دخالت دارند، پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه بظاهر، ارتداد جستند راضى نمى شود مگر آنكه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود مگر آنكه بعد از آن جهاد و صبر كنند. يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْسٍ تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ
«آمدن نفس در قيامت » كنايه از حضور نفس در محضر ملك ديان است ، همچنان كه فرموده : «فانهم لمحضرون » و ضمير در جمله «عن نفسها» به خود نفس بر مى گردد، و در برگشتن ضمير در اضافه به نفس ، به خود نفس هيچ اشكالى ندارد، چون گاهى مقصود از نفس ، شخص انسانى است ، مانند: «من قتل نفسا بغير نفس » و گاهى مقصود از نفس ، صرف تاكيد است كه با مؤ كد در معنا متحد است چه اينكه آن مؤ كد انسان باشد، يا غير انسان ، همچنانكه گفته مى شود: «انسان نفسه يعنى انسان خودش ، و فرس نفسه ، يعنى اسب خودش ، و همچنين سنگ خودش ، و سياهى خودش »، و يا گفته مى شود: «نفس انسان و نفس فرس و نفس حجر، و نفس سواد، يعنى خود انسان و خود اسب و خود سنگ و خود سياهى » و در جمله «عن نفسها» مقصود از مضاف يعنى نفس كه به ضمير اضافه شده معناى دومى است ، يعنى خودش ، و مقصود از مضاف اليه يعنى ضمير كه به نفس بر مى گردد معناى اولى است يعنى شخص . و اگر نفس را به ضمير اضافه كرد براى اين بود كه اگر ضمير را به نفس اضافه مى كرد عبارت به خاطر تكرار به اضافه ركيك مى شد، و همين مقدار كه ما در باره اين عبارت بحث كرديم كافى است و حاجتى به آن ابحاث طولانى كه مفسرين در باره آن كرده اند نيست .
در قيامت هركسى به فكر خود بوده و از خود دفاع مى كند
ظرف «يوم » در جمله «يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها» متعلق است به جمله «لغفور رحيم » كه در آيه قبلى بود، و مجادله نفس از خودش به معناى دفاع از خويشتن است چون در آن روز غير از خودش هر خاطره ديگرى را فراموش مى كند درست بر خلاف دنيا كه به هر چيزى توجه دارد جز به خودش ، و خودش را فراموش مى كند، و اين نيست جز بخاطر اينكه در قيامت حقيقت امر براى انسان مكشوف مى شود، و آن اين است كه آدمى بهيچ وجه نبايد به غير خودش مشغول شود و در حقيقت بايد هميشه به فكر خود باشد. پس آن روز شخص مى آيد و در موقف حساب قرار مى گيرد، آن وقت از خود دفاع مى كند و با اصرار هم دفاع مى كند، و تا آنجا كه مقدور او است عذر مى تراشد.
كلمه «توفى » در جمله «و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون » از توفيه است ، كه به معناى دادن حق بطور تمام است ، بدون خردلى كم و كاست ، و در اين جمله توفيه را متعلق بر خود عمل كرده و فرموده : «ما عملت » يعنى خود عملش را بدون كم و كاست به او مى دهند، پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز خود عمل است بدون اينكه در آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند يا عوض كرده باشند، و در اين كمال عدالت است ، چون چيزى بر آنچه مستحق است اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمى كنند، و بهمين جهت دنبالش اضافه فرموده : «و هم لا يظلمون : و ايشان ظلم نمى شود». بنا بر اين ، در آيه شريفه به دو نكته اشاره رفته است : نكته اول اينكه : هيچ كس در قيامت از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها به دفاع از خود اشتغال دارد، ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد و غم ديگرى را بخورد، و اين نكته در آيه «يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا» و نيز آيه «يوم لا ينفع مال و لا بنون » «يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة » خاطر نشان شده است . نكته دوم اينكه : دفاعى كه هر كس از خودش مى كند سودى ندارد، و آنچه را كه سزاوار او است از او دور نمى كند براى اينكه سزائى كه به او مى دهند خود عمل اوست ، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اينگونه سزا دادن هيچ شائبه ظلم ندارد. بحث روايتى
بحث روايتى (رواياتى درباره تقيه در ذيل آيه : «
الا من اكره ...» ونزول آن درباره عمار ياسر و...) در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواست به مدينه مهاجرت كند به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده شويد، هر كس توانايى دارد بماند آخر شب حركت كند و هر كس ندارد همين اول شب به راه بيفتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آنجا منزل كرده ام به من ملحق شويد. بلال مؤ ذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود ماندند تا صبح شد مشركين و ابو جهل ايشان را دستگير كردند،