تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۲

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۵۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


و معناى آيه اين است كه : اين وضع و حال مردم در اختلافى كه در باره معارف حق و احكام الهى دارند و آنچه بر تو نازل كرده ايم جز براى كشف حقيقت براى اختلاف كنندگان نبود، تنها منظور اين بود كه حجت بر ايشان تمام شود، و نيز براى اين بود كه در حق مردمى كه ايمان آورده اند هدايت و رحمت باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۱

و خداوند بوسيله آن ، حجت را بر آنان تمام نموده و اينان را بسوى حق راهنمايى كرده و با ايمان و عمل به آن ترحمشان فرمايد. بحث روايتى رواياتى كه در آنها اهل ذكر در جمله : «فاسئلوااهل الذكر» به اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن كثير روايت كرده كه گفت به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم مقصود از آيه «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون » چيست ؟ فرمود: ذكر، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ما اهل او هستيم كه بايد از ما بپرسند ... مؤ لف : اين روايت اشاره به آيه «قد انزل الله عليكم ذكرا رسولا» است ، و در معناى آن ، روايات بسيار است . و در تفسير برهان از برقى و او به سند خود از ابن عبد الحميد ابى الديلم از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه پرسيد، خداى تعالى مى فرمايد: «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون » مقصود از ذكر چيست ؟ فرمود قرآن است و آل محمد اهل ذكرند كه خداى عز و جل دستور داده مردم از آل محمد بپرسند و معلوم است كه خدا هيچ وقت دستور نمى دهد به سؤ ال از جاهلان و او خود قرآن را ذكر ناميده و فرموده : «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون » و نيز فرموده : «انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون ». مؤ لف : احتجاج امام براى اثبات اين معنا است كه ائمه ، اهل ذكرند و اينكه ذكر، قرآن است و اهلش ايشان ، چون ايشان قوم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند و دو آيه اى كه در آخر كلام خود آورد براى استشهاد بر اين معنا بود، همچنانكه در روايات ديگرى تصريح به اين معنا نموده و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست . و در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به امام عرض كردم مردمى كه نزد ما هستند چنين مى پندارند كه مقصود از اهل ذكر در آيه «فاسئلوا اهل الذكر ...»، يهود و نصارايند، حضرت فرمود: اگر آنان باشند ايشان شما را به دين خود مى خوانند و هرگز حق مطلب را كه حقانيت اسلام است به شما نمى گويند آنگاه با دست به سينه خود اشاره كرد و فرمود: مائيم اهل ذكر و مائيم كه مردم بايد از ما سؤ ال كنند آنگاه گفت : امام باقر اضافه كرد كه ذكر، قرآن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۲

بيان اينكه با توجه به سياق آيات مراد از اهل ذكراهل كتاب است و با قطع نظر از خصوص آيه مراداهل بيت عليهم السلام مى باشد

مؤ لف : نظير اين بيان از حضرت رضا (عليه السلام ) در مجلس مامون روايت شده . و قبلا گذشت كه گفتيم خطاب در آيه بطورى كه از سياق برمى آيد به مشركين است همان بت پرستانى كه عليه رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حيله ها مى كردند، آنها مامور شدند كه از اهل ذكر بپرسند و اهل ذكر همان اهل كتابهاى آسمانيند، بايد از ايشان بپرسند آيا خدا هيچ فرستاده اى از جنس بشر فرستاده كه بسويش وحى كرده باشد يا نه ؟ و معلوم است كه مشركين چون از خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى پذيرفتند ديگر معنا ندارد كه قرآن به آنان بفرمايد اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد چون آنها خود قرآن را قبول نداشتند تا چه رسد به اهل آن ، ناگزير بايد بگوييم مقصود از اهل ذكر در خصوص ‍ مورد آيه ، اهل كتاب و مخصوصا يهوديان است . و اما اگر از مورد خصوص آيه صرفنظر شود و فراموش نكنيم كه هيچوقت مورد مخصص نيست ، آيه شريفه مطلبى عام بيان كرده كه هم سائل و هم مسؤ ول و هم مسؤ ول عنه در آن عمومى است هر جاهلى هر چه را نمى داند بايد از عالم به آن چيز بپرسد، پس مقصود از چيزى كه نمى دانيد جميع معارف حقيقى است ، و مقصود از جاهل ، هر كسى است كه ممكن باشد چيزى از معارف را نداند، و مقصود از مسؤ ول هر كسى است كه عالم به آن باشد، چيزى كه هست مصداق عالم در آيه شريفه ، خاص است و آن اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ). زيرا اگر مراد از ذكر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد همچنانكه در آيه طلاق آن جناب است البته اهل ذكر، اهل بيت آنجناب خواهد بود، و اگر مراد از آن قرآن كريم باشد همچنانكه در آيه سوره زخرف مراد آن است در آنصورت قرآن ، ذكر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قوم او - ائمه معصومين و يا متقين از قومش - بوده و آن جناب و قومش ‍ اهل ذكر خواهند بود، و همانهايى خواهند بود كه مردم مامور شده اند از ايشان سؤ ال كنند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم ايشان را در حديث ثقلين قرين قرآن قرار داده و مردم را مامور به تمسك به آن دو كرده و فرموده : «انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ... : آن دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا مرا در كنار حوض ديدار كنند .... ». و يكى از ادله اينكه كلام ائمه (عليهمالسلام ) در تفسير اهل ذكر، به اهل بيت با قطع نظر از خصوصيت مورد آيه اينست كه در روايت هيچگونه به خصوصيت مورد تعرض نشده است . از آنچه گذشت فساد ايراديكه بعضى بر احاديث مذكور كرده اند روشن مى شود، ايراد ايشان اين است كه اگر مراد از ذكر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مراد از اهل ذكر، اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد، مشركين ، رسول خدا را قبول نداشتند تا چه رسد به اهل بيتش . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: سزاوار نيست كه عالمى بر علم خود مهر سكوت بزند، و سزاوار نيست كه جاهل بر جهل خود سكوت كرده از اهل علم نپرسد، زيرا خداى تعالى فرموده : «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون » پس سزاوار بر هر مؤ منى است اينكه بداند عملى كه انجام مى دهد بر هدايت است يا بر خلاف هدايت . و در تفسير قمى از ذيل آيه «افا من الذين مكروا السيئات - تا كلمه - بمعجزين » از امام (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: وقتى كه گرم آمد و شد براى كسب و تجارتند ناگهان عذاب در آن حال ايشان را مى ربايد و در معناى «او ياخذهم على تخوف » فرمود يا آنكه در بيدارى ايشان را مى گيرد. در تفسير عياشى از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آنجناب از معناى واصب در جمله «و له الدين واصبا» پرسيدم فرمود يعنى واجبا. و در معانى الاخبار به سند خود از حنان بن سدير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: «و لله المثل الاعلى » يعنى مثلى كه نظير ندارد، و قابل وصف نيست و در وهم نمى گنجد. چند روايت در معناى : «فاسئلوا اهل الذكر»، «افا من الذين مكروا»، «له الدين واصبا» و «لله المثل الاعلى » و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير آيه «و لو يؤ اخذ الله الناس ‍ بظلمهم ...» فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۴

اگر خداوند مرا و عيسى بن مريم را به گناهانمان بگيرد - و در حديثى ديگر به اين عبارت آمده مرا و عيسى بن مريم را به جنايتى كه اين انگشت ابهام و انگشت پهلوئيش كردند بگيرد - هر آينه ما را عذاب مى كند و ظلمى هم به ما نكرده است . مؤ لف : اين حديث مخالف با كتاب خدا و سنت است كه هر دو عصمت انبياء را اثبات مى كند و هيچ وجهى نيست كه آن را حمل بر ترك اولى از گناهان بكنيم زيرا ترك اولى عذاب ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۵

آيات ۶۵ - ۷۷،سوره نحل

وَ اللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَسمَعُونَ(۶۵) وَ إِنَّ لَكمْ فى الاَنْعَمِ لَعِبرَةً نُّسقِيكم مِّمَّا فى بُطونِهِ مِن بَينِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سائغاً لِّلشرِبِينَ(۶۶) وَ مِن ثَمَرَتِ النَّخِيلِ وَ الاَعْنَبِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سكراً وَ رِزْقاً حَسناً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۶۷) وَ أَوْحَى رَبُّك إِلى النَّحْلِ أَنِ اتخِذِى مِنَ الجِْبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشونَ(۶۸) ثمَّ كلِى مِن كلِّ الثَّمَرَتِ فَاسلُكِى سبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يخْرُجُ مِن بُطونِهَا شرَابٌ مخْتَلِفٌ أَلْوَنُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۶۹) وَ اللَّهُ خَلَقَكمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنكم مَّن يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(۷۰) وَ اللَّهُ فَضلَ بَعْضكمْ عَلى بَعْضٍ فى الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضلُوا بِرَادِّى رِزْقِهِمْ عَلى مَا مَلَكت أَيْمَنهُمْ فَهُمْ فِيهِ سوَاءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يجْحَدُونَ(۷۱) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكمْ أَزْوَجاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَجِكم بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَتِ أَ فَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ(۷۲) وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِّنَ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ شيْئاً وَ لا يَستَطِيعُونَ(۷۳) فَلا تَضرِبُوا للَّهِ الاَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۷۴) ضرَب اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شىْءٍ وَ مَن رَّزَقْنَهُ مِنَّا رِزْقاً حَسناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَستَوُنَ الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۷۵) وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَينِ أَحَدُهُمَا أَبْكمُ لا يَقْدِرُ عَلى شىْءٍ وَ هُوَ كلُّ عَلى مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لا يَأْتِ بخَيْرٍ هَلْ يَستَوِى هُوَ وَ مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۷۶) وَ للَّهِ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا أَمْرُ الساعَةِ إِلا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ (۷۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۶

ترجمه آيات خدا از آسمان آبى نازل كرد و با آن زمين را از پس موات شدنش زنده كرد كه در اين براى گروهى كه مى شنوند عبرت است (۶۵) براى شما در حيوانات عبرتى است كه از آنچه در شكمهايشان هست از ميان سرگين و خون ، شير سالم و گوارا به نوشندگان بنوشانيم . (۶۶) از ميوه نخلها و تاكها به شما داده ايم كه از آن سكر (خمر) و روزى نيكو گيريد كه در اين براى گروهى كه خردورزى كنند عبرتهاست . (۶۷) و پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد كه در كوهها و درختان و بناها كه بالا مى برند خانه كن . (۶۸) آنگاه از همه ميوه ها بخور و با اطاعت در طريقتهاى پروردگارت راه سپر باش . از شكمهاى آنها شرابى با رنگهاى مختلف برون مى شود كه شفاى مردم در آن است كه در اين براى گروهى كه انديشه كنند عبرتى است . (۶۹) خدا شما را بيافريده و باز جانتان را بگيرد و از شما كسى باشد كه به پست ترين دورانهاى عمر رسد تا پس از دانايى هيچ نداند كه خدا دانا و تواناست . (۷۰) و خدا بعض از شما را بر بعضى ديگر به روزى برترى داد و كسانى كه برترى يافته اند روزى خويش را به مملوكان ندهند كه همه در روزى داشتن يكسانند، پس چرا نعمت خدا را انكار مى كنند. (۷۱) خدا براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرانتان فرزندان و نوادگان پديد آورد و چيزهاى پاكيزه روزيتان كرد. آيا (كافران ) باطل را باور دارند و هم آنها نعمت خدا را انكار مى كنند. (۷۲) و غير خدا چيزهايى مى پرستند كه براى آنها از آسمان و زمين به هيچ وجه روزياى ندارند و نتوانند داد. (۷۳) براى خدا مثلها نزنيد كه خدا مى داند و شما نمى دانيد. (۷۴) خدا مثالى مى زند، بنده مملوكى كه به هيچ چيز توانايى ندارد با آنكه از جانب خويش به او روزى نيكو داده ايم كه از آن نهان و عيان انفاق مى كند چگونه مانند باشد. ستايش خاص خداست اما بيشترشان نمى دانند. (۷۵) خدا مثالى مى زند، دو مرد يكيشان لال است كه به هيچ چيز توانايى ندارد و سربار مولاى خويش است كه هر جا فرستدش سودى نيارد. او با كسى كه به عدالت فرمان دهد و به راه راست رود چگونه برابر تواند بود. (۷۶) غيب آسمانها و زمين خاص خداست كار قيامت چشم بهم زدنى بيش ‍ نيست و يا نزديكتر از آن ، به درستى كه خدا به همه چيز تواناست . (۷۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۷

بيان آيات رجوعى است بعد از رجوع به شمردن نعمتهاى الهى و نتيجه گرفتن توحيد و نتيجه گرفتن بعث از اين آيات ، و اشاره اى است به مساله تشريع ، كه عبارت است از نبوت . وَ اللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا ... مقصود آيه ، روياندن و سرسبز كردن زمين بعد از خزان و خمودى آن در زمستان است ، كه پس از فرا رسيدن بهار و آمدن بارانهاى بهارى ريشه گياهان و تخم آنها بعد از يك دوره سكون ، شروع به رشد و نمو مى كند، و اين خود يك زندگى ، و از سنخ زندگى حيوانى است ، هر چند كه يك مرحله ضعيف از آن است ، امروز هم در مسائل علمى جديد ثابت شده كه گياهان از جرثومه هاى حيات تشكيل يافته ، همان جرثومه هايى كه در حيوان هست ، هر چند صورت و اثرش با آن مختلف است .

مفاد آيه (ان فى ذلك لاية لقوم يسمعون )

و اينكه فرمود: «ان فى ذلك لاية لقوم يسمعون » مراد از شنيدن پذيرفتن سخنانى است كه بايد پذيرفت ، زيرا عاقل كه طالب حق است وقتى چيزى مى شنود كه احتمال حقانيتش را مى دهد گوش فرا داده كاملا فرا مى گيرد و حفظ مى كند، همچنانكه در قرآن كريم فرمود: «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب » پس وقتى براى كسى كه قريحه قبول كردن حق را دارد داستان فرستادن باران و زنده كردن زمين بعد از مردنش نقل شود همين داستان براى او آيت و دليلى است بر مساله بعث روز قيامت ، و مى فهمد كسى كه بدين وسيله ، زمين مرده را زنده كرد مى تواند مردگان را هم زنده كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۸

وَ إِنَّ لَكمْ فى الاَنْعَمِ لَعِبرَةً ... كلمه «فرث » به معناى كثافاتى است كه در روده ها مى افتد و در روده بزرگ جمع مى شود، ولى وقتى به خارج آمد آن را سرگين گويند، كلمه «سائغ » اسم فاعل از «سوغ » است ، گفته مى شود: «ساغ الطعام و الشراب : غذا و شراب روان شد» و اين را وقتى گويند كه شراب (مايعات ) آشاميدنى گوارا باشد، و به آسانى در گلو رود. «و ان لكم فى الانعام لعبرة » - يعنى براى شما در شتر و گاو و گوسفند امرى است كه اگر عبرتگير و پندپذير باشيد همان امر براى عبرت و موعظه شما بس است ، آنگاه آن امر را بيان نموده مى فرمايد: «نسقيكم مما فى بطونه ...» از آنچه در درون بدنهايشان هست شما را سيراب مى كنيم ، در اينجا ضمير راجع به انعام را مفرد آورد، و اين از باب كثير را واحد فرض كردن است .

معناى اينكه فرمود: شير خالص را از ميان فضولات شكم و خون به شما نوشانيديم

«من بين فرث و دم » - شير حيوانات شيرده كه جايش اواخر شكم ، ميان دو پاست ، و خون كه مجرايش شرايين و رگها است كه به تمامى آن دو احاطه دارد، و اگر شير را عبارت دانسته از چيزى كه ميان كثافات و خون بدن قرار دارد، از اين باب بوده كه اين هر سه در داخل بدن و در مجاورت هم قرار دارند، اين غذاى پاك و لذيذ را از ميان آن دو بيرون كشيده ، همچنانكه گفته مى شود: «من از ميان قوم ، زيد را اختيار كردم ، و از ميان آنها بيرونش كشيدم » كه البته وقتى گفته مى شود كه زيد و قوم در يكجا جمع شده باشند، هر چند زيد در حاشيه جمعيت نشسته باشد، نه در وسطشان ، چون مراد اين است كه من او را از ميان آنهمه جمعيت با اينكه غير شما نيز بود تميز دادم و جدا كردم . معناى آيه اين است كه ما شما را از آنچه كه در بطون انعام است شيرى از ميان سرگين و خون آنها بيرون كشيديم و به شما نوشانديم ، كه به هيچ يك از آن دو آلوده نبود، و طعم و بوى هيچ يك از آن دو را با خود نياورد، شيرى گوارا براى نوشندگان و اين خود عبرتى است براى عبرت گيرندگان ، و وسيله اى است براى راه بردن به كمال قدرت و نفوذ اراده خدا، و اينكه آن كس كه شير را از سرگين و خون پاك نگاه داشته قادر است كه انسان را دوباره زنده كند، هر چند كه استخوانش هم پوسيده و اجزايش در زمين گم شده باشد. وَ مِن ثَمَرَتِ النَّخِيلِ وَ الاَعْنَبِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سكراً وَ رِزْقاً حَسناً ... راغب در مفردات گفته : «سكر» - به ضمه سين - آن حالتى را گويند كه عارض بر انسان و عقل انسان مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۱۹

و ميان عقل آدمى و خود او حايل مى گردد - تا آنجا كه مى گويد - «سكر» - به فتحه سين و كاف - آن چيزى است كه براى آدمى سكر مى آورد، چنانچه خداى تعالى فرموده : «تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا» معناى كلمه «سكر» و بيان مفاد آيه «تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا...» در مجمع البيان گفته : «سكر» در لغت بر چهار وجه آمده : اول : به معناى هر شرابى كه سكرآور باشد. دوم : هر طعامى كه طعم داشته باشد، و از آن باب است قول شاعر كه گفته : «جعلت عيب الاكرمين سكرا : تو عيبجويى از بزرگان را غذا و طعام خود كردى » سوم : سكون است ، و بهمين جهت مى گويند: «ليلة ساكرة : شبى آرام » شاعر در اين باره گفته است : «و ليست بطلق و لا ساكرة : آن شب نه بى آشوب بود و نه آرام » و همچنين مى گويند: «سكرت الريح : باد ساكن شد» باز شاعر گفته : «و جعلت عين الحرور تسكر : نسيم داغ شروع به آرامش نمود» چهارم : مصدر است وقتى مى گويى «سكر فلان سكرا» يعنى فلانى حيران شد حيران شدنى ، و از همين باب است تسكير كه به معناى تحيير يعنى حيران كردن است . در قرآن كريم هم آمده : «سكرت ابصارنا» يعنى حيران شد «ديدگان ما» و ظاهرا اصل در معناى اين كلمه زوال عقل بخاطر استعمال چيزى است كه عقل را زايل مى كند، و بقيه معانى كه برايش ذكر كرده اند به نوعى استعاره يا توسع ، از آن معنا گرفته شده . جمله «و من ثمرات النخيل و الاعناب » يا جمله اسميه و عطف بر جمله «و الله انزل من السماء ماء» است ، همچنانكه جمله «و ان لكم فى الانعام لعبرة » در آيه قبلى عطف بر آن بود، و آن وقت تقدير كلام چنين مى شود: «انزل من السماء ماء و من ثمرات النخيل و الاعناب ما تتخذون - و يا - شى ء تتخذون ...» مى گويند عرب ، خيلى از اوقات «ما» ى موصوله را حذف مى كند، مانند كلام خداى تعالى كه فرموده : «و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا» كه تقديرش «رايت ما ثم » بوده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۰

ليكن نحات بصريين حذف موصول را جايز ندانسته اند، و ناگزير در آيه مورد بحث تقدير را «و من ثمرات النخيل و الاعناب شى ء تتخذون منه » دانسته اند. و يا آنكه جمله فعليه بوده و عطف بر جمله «انزل من السماء ماء» است ، همچنانكه جمله فعليه «و اوحى ربك » عطف به آن است و بنا بر اين ، تقدير چنين است : «انزل من السماء ماء و خلق لكم - و يا - آتاكم من ثمرات النخيل و الاعناب » آن وقت «جمله تتخذون منه ...» بدل از آن محذوف و يا جمله اى استينافيه خواهد بود، گويا شخصى پرسيده : ما از انگور و خرما چه استفاده اى مى كنيم ؟ در جواب فرموده : «از آن سكر و رزق حسن مى گيريد» و اگر ضمير آن دو يعنى «نخيل و اعناب » را مفرد آورده با اينكه بايد مى فرمود: «تتخذون منهما» براى اين بود كه در سابق گفتيم چيز بسيار را يك چيز حساب كرده ، مانند جمله «مما فى بطونه » در آيه قبلى با اينكه مرجع ضمير، كلمه انعام است كه جمع مى باشد اما ضمير را مفرد آورده است . و معناى جمله «تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا» اين است كه از آنچه ذكر شد، از ميوه هاى نخل و انگور چيزى مى گيرند كه مانند شراب با تمام انواعى كه دارد مسكر است ، و رزق پاكيزه و خوب ، از قبيل مويز و شيره و غير ذلك از چيزهايى كه آذوقه به شمار مى رود. عدم دلالت جمله : «تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا» بر مباح بودن مسكرات اين آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد مسكرات ، حلال و مباح است ، و حتى نمى خواهد بگويد كار خوبى مى كنيد كه از ميوه هاى مذكور مسكر مى گيريد، بلكه ممكن است بگوييم دلالت بر زشتى اين كار دارد چون شراب گرفتن را در مقابل اتخاذ رزق خوب قرار داده ، تا بفهماند شراب رزق حسن نيست ، ولى اگر اين دلالت را قبول نكنيم آن را نيز قبول نداريم ، زيرا اصلا آيه شريفه در مقام بيان حلال و حرام نيست ، بلكه در اين مقام است كه منافعى را كه بشر آن روز از اين ميوه ها مى بردند بشمارد، و بفرمايد همه اين انتفاعات از نعمتهاى خداست و از ذكر آن نتيجه توحيد را بگيرد، چون آيه شريفه در مكه نازل شده و خطابش به مشركين است . و بنا بر اين ، آيه متضمن حكم شرعى نيست ، تا بگوييم با آيه تحريم شراب نسخ شده يا نشده است ، و با همين بيان فساد گفتار آن كسى كه گفته : آيه مورد بحث با آيه سوره مائده نسخ شده و به قتاده هم نسبت داده اند روشن مى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۱

صاحب روح المعانى حرف عجيب و غريبى زده و گفته : تفسير سكر به شراب از ابن مسعود و ابن عمر و ابى رزين و حسن و مجاهد و شعبى و نخعى و ابن ابى ليلى و ابى ثور و كلبى و ابن جبير با بسيارى ديگر نقل شده ، و آيه شريفه در مكه نازل گرديده كه در آن روز شراب حلال بوده ، و فاجر و مسلمان و كافر آن را مى آشاميدند، و تحريمش در مدينه طيبه اتفاق افتاد، و كسى در اين معنا مخالف نيست اختلافى كه دارند در اين است كه قبل از جنگ احد بوده يا بعد از آن و آيه اى كه در مدينه نازل شد و شراب را تحريم كرد آيه «يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه » بود پس آيه مورد بحث بوسيله آن نسخ شده ، و همين معنا از عده اى از نامبردگان مانند نخعى و ابى ثور و ابن جبير روايت شده . بعضى گفته اند: آيه مورد بحث درست است كه قبل از آيه تحريم نازل شده ليكن نسخ نشده ، چون سكر به معناى شراب نيست بلكه به معناى سركه است ، و اين لغت اهل حبشه است . و يا به نقلى كه از ابى عبيده شده سكر، خوردنى است كه به عنوان نقل خورده مى شود، مانند شيرينى ، آنگاه اين شعر را به عنوان شاهد انشاد كرده كه : «جعلت اعراض - الكرام سكرا» تا آنجا كه مى گويد: حنفى ها هم قائل به عدم نسخ شده گفته اند: مراد از سكر، آن مقدار از شراب است كه مستى نمى آورد، و استدلال كرده اند به اينكه خداى تعالى در آيه مورد بحث منت مى گذارد بر بندگانش به چيزهايى كه برايشان خلق كرده ، و منت گذارى در چيزهايى معقول است كه حلال باشد نه حرام ، پس همين كه مى بينيم خدا بر بندگان منت نهاده به سكر، خود دليل است بر اينكه شراب كم و آن مقدار كه مستى نياورد حلال است ، و زياده روى در آن بطورى كه مستى بياورد حرام است ، اين بود آن مقدار از كلام روح المعانى كه مورد حاجت ما بود. رد مطالبى كه صاحب «روح المعانى » در ارتباط با آيه مورد بحث بيان كرده است اما اينكه گفت : خمر در مدينه تحريم شده ما در سوره مائده بحث مفصلى ايراد نموده و ادله اى آورديم بر اينكه شراب قبل از هجرت هم تحريم شده بود، و يكى از احكام معروف اسلام نزد مشركين حرمت شراب و حرمت زنا بود، و تحريم آن در سوره اعراف نازل شد كه بطور قطع ، قبل از سوره نحل نازل شده ، و همچنين در دو سوره بقره و نساء تحريم شده كه قبل از مائده نازل شدند. و گفتيم كه آيه سوره مائده براى تاكيد حرمت و چوبكارى بعضى از مسلمانان بود كه از حكم حرمت تخلف مى كردند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۲

و روايات ، شاهد بر آن است و به قول خود روح المعانى مسلمان و كافر، آن را مى خوردند، در خود آيات هم تعبيراتى كه شاهد بر اين معنا باشد هست ، از جمله عبارت : «فهل انتم منتهون : آيا شما دست بر مى داريد از آن » است . و اما اينكه از ابن عباس نقل كرده كه سكر در لغت حبشه به معناى سركه است ، اين هم دليلى كه بتوان بر آن اعتماد نمود ندارد، و استعمال الفاظ غير عربى هر چند در قرآن زياد است مانند «استبرق » و «جهنم » و «زقوم » و غير اينها و ليكن اين استعمالات در مواردى است كه مانعى از قبيل ابهام و اشتباه در بين نباشد، و اما لغت سكر كه در زبان عربى به معناى شراب است و در زبان حبشه به معناى سركه است ، باعث اشتباه و ابهام است و چگونه ممكن است به كتابى كه بليغ ترين كلام ، كلام آنست نسبت دهيم كه در جايى كه گفتگو از سركه دارد كلمه «خل » كه لفظ عربى بسيار خوبى است را رها كند و كلمه سكر را كه زبان حبشى است و در زبان عربى ضد آن را مى فهماند بكار ببرد؟ و اما اينكه به ابى عبيده نسبت داد اشكالش در اول بحث گذشت ، بدانجا مراجعه شود. و اما نسبتى كه به حنفى ها داد كه گفته اند مراد از سكر مويز است ، و آيه دلالت دارد بر جواز شرب كمى از آن به حدى كه مستى نياورد چون آيه در مقام منت نهادن است ، اشكالش اين است كه آيه بيش از اين دلالت ندارد كه مردم از خرما و انگور سكر مى گرفتند و اما منت نهادن بر مردم بهيچوجه از آيه استفاده نمى شود، آيه تنها در مقام شمردن نعمتهاست كه در ضمن خرما و انگور را هم اسم مى برد، پس خرما و انگور نعمت است نه هر قسم استفاده اى كه مردم از آن مى كنند، چه حلال و چه حرام ، و اگر همه استعمالات مردم را نعمت مى دانست اتخاذ سكر را در مقابل رزق حسن قرار نمى داد، با اينكه اين مقابله دلالت بر نوعى عتاب و سرزنش ‍ دارد و مى خواهد بر مردم تعريض كند كه چرا از آن دو شراب مسكر مى گيرند همچنانكه بيضاوى و غير او نيز بر آن اعتراف نموده است . به علاوه ، در خود آيه لفظ سكرى كه مقيد به مويز يا شراب باشد وجود ندارد و نه مقيد به كمى كه به حد مستى برسد و نه به چيزى ديگرى . پس ‍ اگر اتخاذ سكر از منتهاى خدا بوده و آيه دلالت بر جواز آن مى كند، بايد ملتزم شويد كه آيه صريح در حليت همه شرابها است ، چرا نمى گوييد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲۳

به علاوه آيه ديگر قابل نسخ نيست چون وقتى لسان ، لسان منت باشد ديگر مدت معين بر نمى دارد تا بعد از گذشتن آن مدت حكمش با آيه اى ديگر برداشته شود، زيرا چطور ممكن است خداوند چيزى را از نعمتهاى خود بشمارد و بر آن منت بگذارد آن وقت همان را رجس و از عمل شيطان بخواند همانند سوره مائده ، با اينكه چنين عملى از آن بداءهايى است كه بر خداى سبحان محال است . سپس خداى تعالى آيه مورد بحث را با جمله «ان فى ذلك لا ية لقوم يعقلون » ختم فرموده تا مردم را در تعقل و دقت در امر نباتات و ميوه ها تحريك كند. معنا و موارد استعمال كلمه «وحى » وَ أَوْحَى رَبُّك إِلى النَّحْلِ أَنِ اتخِذِى مِنَ الجِْبَالِ بُيُوتاً... لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ كلمه «وحى » بطورى كه راغب گفته : به معناى اشاره سريع است ، كه البته همواره از جنس كلام و از باب رمزگويى و يا به صورت صوت و مجرد از تركيب و يا به اشاره و امثال آن است . و از موارد استعمالش بدست مى آيد كه از باب القاى معنا به نحو پوشيده از اغيار است ، پس الهام به معناى القاى معنا در فهم حيوان از طريق غريزه هم از وحى است ، همچنانكه ورود معنا در نفس انسان از طريق رؤ يا و همچنين از طريق وسوسه و يا اشاره ، همه از وحى است ، در كلام خداى تعالى هم در همه اين معانى استعمال شده يك جا در القاء در فهم حيوان از راه غريزه استعمال كرده و فرموده : «و اوحى ربك الى النحل » و در القاء از باب رؤ يا استعمال كرده و فرموده : «و اوحينا الى ام موسى » و در وسوسه استعمال كرده فرموده : «الا ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم » و در القاء از باب اشاره استعمال كرده و فرموده : «فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا» قسم ديگرى از وحى الهى با تكلم با انبياء و رسل است همچنانكه فرموده «و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا» چيزى كه هست ادب دينى چنين رسم كرده كه وحى جز به كلامى كه بر انبياء و رسل القاء مى شود اطلاق نگردد.