تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۴۰
آيات ۳۵ - ۲۷، سوره رعد
وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب (۲۷) الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَطمَئنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئنُّ الْقُلُوب (۲۸) الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ طوبى لَهُمْ وَ حُسنُ مَئَابٍ(۲۹) كَذَلِك أَرْسلْنَك فى أُمَّةٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ مَتَابِ(۳۰) وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَاناً سيرَت بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطعَت بِهِ الاَرْض أَوْ كلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَل لِّلَّهِ الاَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَن لَّوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِيعاً وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبهُم بِمَا صنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تحُلُّ قَرِيباً مِّن دَارِهِمْ حَتى يَأْتىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يخْلِف الْمِيعَادَ(۳۱) وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسلٍ مِّن قَبْلِك فَأَمْلَيْت لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثمَّ أَخَذْتهُمْ فَكَيْف كانَ عِقَابِ(۳۲) أَ فَمَنْ هُوَ قَائمٌ عَلى كلِّ نَفْسِ بِمَا كَسبَت وَ جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ قُلْ سمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لا يَعْلَمُ فى الاَرْضِ أَم بِظهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صدُّوا عَنِ السبِيلِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۳۳) لهَُّمْ عَذَابٌ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَشقُّ وَ مَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ(۳۴)
- مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ أُكلُهَا دَائمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْك عُقْبى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ عُقْبى الْكَفِرِينَ النَّارُ(۳۵)
ترجمه آيات كسانى كه كفر ورزيدند مى گويند: چرا معجره اى از پروردگارش به او نازل نمى شود؟ بگو خدا هر كه را بخواهد گمراه مى كند، و هر كه بسوى او بازآيد او را هدايت مى كند(۲۷) آنها كسانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرامش مى گيرد، آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى كند(۲۸) همان كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند خوشى و سرانجام نيك از آن ايشان است (۲۹) همچنان تو را در امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهائى در گذشته آمدند و رفتند تا آنچه را به تو وحى كرديم بر آنان بخوانى در حالى كه ايشان به رحمان كفر مى ورزند، بگو پروردگار من اوست ، كه خدائى جز او نيست ، من بر او توكل مى كنم ، و رجوع من بسوى اوست (۳۰) و اگر بوسيله قرآن كوهها حركت داده مى شد، و زمين شكافته مى شد، و يا مردگان بوسيله آن سخن گفته مى شدند، سودشان نمى داد، كه همه كارها به اراده خداست ، آيا مگر كسانى كه ايمان آورده اند، از ايمان اينان ماءيوس نشدند و ندانستند كه اگر خدا مى خواست همه مردم را هدايت مى كرد و پيوسته كافران به سزاى كردارشان به حادثه اى هولناك برمى خورند، و يا به نزديك ديارشان فرود مى آيد؟ تا خدا وعده خويش را بياورد، كه خدا خلاف وعده نمى كند(۳۱) نيز پيغمبران پيش از تو را استهزاء كردند پس كسانى را كه كافر بودند مهلتى دادم و آنگاه مؤ اخذه كردم ، و ديدى عقوبت كردن من چه سخت بود ؟(۳۲) آنكه مراقب اعمال همه كسانست با غير او يكى است ؟ آنان براى خدا شريكانى قرار دادند، بگو نام آنها را بگوييد، آيا مى خواهيد خدا را از شريكان زمينى كه آنان را نمى شناسد خبر دهيد و يا صورتا سخنى ظاهرى (و تو خالى ) مى گوييد؟ نه ، بلكه براى كسانى كه كافرند نيرنگشان آرايش گرفت ، و از راه به در شدند، و هر كه را خدا گمراه كند راهنمائى ندارد(۳۳) در زندگى اين دنيا عذابى دارند، و عذاب دنياى ديگر سخت تر است ، و از عذاب خدا حافظ و نگهدارى ندارند(۳۴) بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده اند، اين است كه در آن جويهاى روانست ، ميوه و سايه آنها دائمى است ، اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى كرده اند، و سرانجام كافران جهنّم است (۳۵) بيان آيات بار ديگر به گفتار كفار برمى گردد، كه گفتند: «لو لا انزل عليه آيه من ربه » يعنى چرا از ناحيه پروردگارش آيتى بر او نازل نشد كه ما ببينيم و با ديدنش هدايت شويم و از شرك بسوى ايمان بگرائيم ؟
هدايت به دست خدا است و صرف وجود آيت معجزه سبب ايمان آوردن نيست
خداوند پاسخ مى دهد به اينكه هدايت و ضلالت اثر آيت و مستند به آن نيستند، بلكه مستند به خود خدايند، خداست كه هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند. و سنت او بر اين جريان يافته كه كسانى را هدايت نمايد كه بسوى او بازگشت كنند، و داراى قلبى باشند كه بياد او آرامش و اطمينان داشته باشد، اين دسته اند كه داراى سرانجام نيك و عاقبت خيرند، و كسانى را گمراه كند كه به آيات واضحه و روشن او كفر بورزند، كه ايشان راست عذاب در دنيا در حالى كه عذاب آخرتشان دشوارتر است ، و بغير از خدا هم كسى نگهدار ندارند. اگر بدون مشيت او هدايت امكان داشت ديگر چه وسيله اى بهتر از معجزه اى مانند قرآن ؟ و اينكه مى بينيد با بودن اين معجزه روشن هم عده اى هدايت نيافته اند، خود بهترين شاهداست بر اينكه امر هدايت بدست خداست ، و او نخواسته است كسانى هدايت شوند كه ضلالت بر ايشان نوشته شده ، و خود فرموده : «و من يضلل اللّه فما له من هاد» كسانى را كه از اهل كفر و مكر، خداوند گمراهشان كرده باشد ديگر هدايت شدنى نيستند. وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب در اينجا به كلام كفار بازگشته و به جواب مى پردازد. و مقصود كفار از اينكه گفتند: «چرا آيتى بر او نازل نشد...» اين بوده كه ما قرآن را آيت نمى دانيم ، چرا آيتى نيامد كه ما بوسيله آن هدايت شويم ؟ دليل بر اينكه مقصود ايشان اين بوده جملات بعدى آيه است ، يعنى جمله «قل ان اللّه يضل من يشاء» و جمله «و لو ان قرآنا سيرت به الجبال ... بل للّه الامر جميعا» و جمله «و صدوا عن السبيل ...» زيرا مى بينيم خداوند در پاسخشان به پيغمبر خود دستور مى دهد كه به ايشان بگويد: «ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب »، و مى فهماند كه مساءله هدايت مربوط و مستند به آيه نيست تا اگر نازل شود هدايت شوند، و اگر نازل نشود گمراه گردند، بلكه مساءله هدايت و ضلالت مستند به خداى سبحان است ، اوست كه هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند. و چون زمينه طورى بود كه ممكن بود از اين جواب توهم كنند كه هدايت و ضلالت دائر مدار مشيتى گزاف و نامنظم است ،
لذا براى اينكه چنين توهمى پيش نيايد نفرمود: «يهدى اليه من يشاء - هدايت مى كند بسوى خود كسى را كه بخواهد»، بلكه فرمود: «يهدى اليه من اناب - هدايت مى كند بسوى خود هر كه را كه بسوى او بازگشت نمايد»، و روشن ساخت كه استناد قضيه به مشيت پروردگار خود بر اساس سنتى است كه دائما جريان داشته ، و بر طبق نظام متقنى است كه هرگز خلل نمى پذيرد. آرى ، خداى تعالى هدايت كسى را مى خواهد كه خود او بسوى خدا بازگشت بكند، و مشيتش بر ضلالت كسى تعلق مى گيرد كه از خداى روى گردان باشد و بسوى او بازگشت نكند. پس كسى كه متصف به صفت انابه و رجوع بحق باشد و افكار و عقايدش مغلول به غلهاى اهواء نباشد، خداوند او را با اين دعوت حقه (قرآن ) هدايت مى فرمايد، و كسى كه افكار و عقايدش آزاد از قيد اهواء نباشد گمراه مى شود هر چند آيات مستقيم و روشن باشد، و از آيات منتفع نمى گردد هر چند كه معجزه هم باشد، آرى : «و ما تغن الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون » از همينجا بدست مى آيد كه جمله «ان اللّه يضل من يشاء...» در تقدير: «ان اللّه يضل بمشيته من لم ينب اليه و يهدى اليه بمشيته من اناب اليه » است ، يعنى خداوند به مشيتش گمراه مى كند كسى را كه به سوى او رجوع نكند، و به مشيتش هدايت مى كند كسى را كه بسوى او بازگشت نمايد. و نيز اين معنا روشن مى گردد كه ضمير در «اليه » در جمله «يهدى اليه » به خداى تعالى برمى گردد. و اينكه بعضى گفته اند «به قرآن برمى گردد» صحيح نيست . و همچنين اينكه عده اى ديگر گفته اند ((برسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برمى گردد بى وجه است . الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَطمَئنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئنُّ الْقُلُوب اطمينان به معناى سكون و آرامش است ، و اطمينان به چيزى به اين است كه آدمى با آن دلگرم و خاطر جمع شود. و از ظاهر سياق برمى آيد كه صدر آيه بيان ذيل آيه قبل است ، يعنى بيان جمله «من اناب »، و مى فهماند انا به همان ايمان و اطمينان قلب است با ذكر خدا، البته اين از ناحيه عبد است كه او را آماده و مستعد مى سازد براى اينكه مشمول عنايت و عطيّه الهى گردد، همچنانكه فسق و اعراض از حق در طرف ضلالت ، خود زمينه را آماده براى اضلال خدايى مى كند، و لذا فرموده : «و ما يضل به الا الفاسقين » و نيز فرمود: «فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين »
ايمان صرف ادراك نيست بلكه بايد تواءم با تسليم وقبول قلبى باشد
و ايمان به خدا به صرف اين نيست كه انسان بداند و درك كند كه خدا حق است ، زيرا مجرد دانستن و درك كردن ملازم با ايمان نيست ، بلكه با استكبار و انكار هم مى سازد، همچنان كه خودش فرموده : «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم » و چون مى دانيم ايمان با انكار نمى سازد، پس نتيجه مى گيريم كه ايمان صرف ادراك نيست ، بلكه عبارتست از پذيرائى و قبول مخصوصى از ناحيه نفس ، نسبت به آنچه كه درك كرده . قبولى كه باعث شود نفس در برابر آن ادراك و آثارى را كه اقتضاء دارد تسليم شود، و علامت داشتن چنين قبولى اين است كه ساير قوا و جوارح آدمى نيز آن را قبول نموده ، مانند خود نفس در برابرش تسليم شود. اينجاست كه مى بينيم بسيارى از اشخاص با علم و درك زشتى و پليدى عملى ، معذلك به آن عمل اعتياد دارند و نمى توانند خود را از آن بازدارند، براى همين است كه فقط قبح آن را درك كرده اند، ولى ايمان به آن ندارند، و در نتيجه تسليم درك خود نمى شوند. و بعضى ديگر را مى بينيم كه علاوه بر درك تسليم هم شده اند، و بعد از تسليم توانسته اند بدون درنگ دست از آن كار بردارند و اين همان ايمان است . و اين همان معنائى است كه از آيه شريفه «فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء» استفاده مى شود. پس هدايت از ناحيه خداى سبحان اقتضاى امرى را از قلب و يا صدرو يا نفس آدمى دارد كه نسبت آن امر با آن هدايت نسبت قبول و انفعال است به امر مورد قبول ، كه در آيه ۱۲۵ سوره انعام از آن به شرح صدر و توسعه سينه تعبير كرده ، و در آيه مورد بحث آن را ايمان و اطمينان قلب ناميده ، و آن عبارت از اين است كه آدمى خود را در قبول امر، مقبول در امنيت ببيند و قلبش با آن تسكين و آرامش يابد، و آن امر در قلبش راه پيدا كند و در آن جاى گزين شود، بدون اينكه قلب مضطرب و يا روى گردان شود.
حقيقت ترس از خدا و عدم منافات آن با اطمينان به خدا
از همينجا معلوم مى شود كه جمله «و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه » عطف تفسيرى بر جمله «آمنوا» است ، و در نتيجه مى فهماند كه ايمان به خدا ملازم به اطمينان قلب بوسيله ياد خداست . و اين با آيه سوره انفال كه مى فرمايد: «انما المومنون الذين اذا ذكر اللّه و جلت قلوبهم » منافات ندارد، زيرا ترسى كه در اين آيه آمده ترسى نيست كه با اطمينان منافات داشته باشد، بلكه حالتى است قلبى كه طبعا قبل از آمدن اطمينان عارض قلب مى شود، همچنانكه آيه «اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء» هم اين معنا را افاده مى كند. توضيح اينكه : هر نعمتى از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود، و اما نقمت و عذاب و ناراحتى هر چه كه باشد در حقيقت چيزى نيست كه از ناحيه او نازل شده باشد، چون امر وجودى نيست ، بلكه امرى است عدمى ، و عبارت است از افاضه نكردن خدا و امساك او از رساندن نعمت و انزال رحمت ، همچنانكه آيه شريفه «ما يفتح اللّه للناس من رحمه فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده » هم آن را افاده مى كند. و وقتى مسلم شد كه هيچ شرى از ناحيه خدا نازل نمى شود، و چون ترس هميشه از شرى است كه ممكن است پيش بيايد، نتيجه مى گيريم كه حقيقت ترس از خدا همانا ترس آدمى از اعمال زشت خويش است كه باعث مى شود خداوند از انزال رحمت و خير خود امساك و خوددارى كند، بنابراين هر وقت كه دل آدمى به ياد خدا بيفتد اولين اثرى كه از خود نشان مى دهد اين است كه ملتفت قصورها و تقصيرها و گناهان خود گشته ، آنچنان متاثر شود كه عكس العملش در جوارح ، لرزه اندام باشد. دومين اثرش اين است كه متوجّه پروردگارش مى شود كه هدف نهائى فطرت اوست ، و در نتيجه خاطرش سكون يافته و بياد او دلش آرامش مى يابد.
مراد از «ذكر» اعم از ذكر لفظى است صاحب مجمع البيان براى «ذكر» معنائى كرده كه برگشتش به ذكر لفظى است ، او گفته است : خداوند تعالى يك جا ذكر را مايه اطمينان قلب دانسته و در جايى ديگر باعث وجل و ترس قلب خوانده ، اين بدان جهت است كه مقصود از ذكر در اولى به ياد آوردن ثوابها و نعمتهاى اوست كه بشمار نمى آيد، و منتهاى او كه كسى را ياراى تلافى آن نيست ، آدمى وقتى به ياد نعمتهاى او مى افتد دلش آرام مى گيرد. و مقصود از ذكر در آنجا كه باعث ترس و اضطراب قلب مى شود، بياد آوردن عقاب خدا و انتقام اوست كه بياد هر كه بيايد آرامش را از او سلب مى كند. البته اين تفسير با تفسير كسى كه ذكر را به معناى قرآن گرفته بهتر مى سازد چنانكه در چند جاى قرآن «ذكر» به معناى خود قرآن آمده ، از آن جمله فرموده : «و هذا ذكر مبارك » و نيز فرموده : «انا نحن نزلنا الذكر» و امثال آن . و ليكن ظاهر اين است كه مقصود از ذكر، اعم از ذكر لفظى است و بلكه مقصود از آن مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است ، چه اينكه به مشاهده آيتى و برخوردن به حجتى باشد، و يا به شنيدن كلمه اى صورت گيرد. شاهدش اين است كه بعد از آنكه مى فرمايد: «الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه » بعنوان قاعده كلى مى فرمايد: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب - با ياد خدا دلها آرام مى گيرد» و اين خود قاعده اى عمومى است كه شامل همه انحاء ذكر مى باشد، چه اينكه لفظى باشد، و چه غير آن ، و چه اينكه قرآن باشد و يا غير قرآن .
توضيحى درباره اينكه دلها فقط به ذكر خدا آرام مى گيرند
و در اينكه فرمود: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب » تنبيهى است براى مردم به اينكه متوجه پروردگار خود بشوند و با ياد او دلهاى خود را راحت سازند، چون آدمى در زندگى خود هدفى جز رستگارى به سعادت و نعمت نداشته ، و بيمى جز از برخورد ناگهانى شقاوت و نعمت ندارد، و تنها سببى كه سعادت و شقاوت و نعمت و نقمت به دست اوست همان خداى سبحان است ، چون بازگشت همه امور به اوست ، و او است كه فوق بندگان و قاهر بر آنان و فعال ما يشاء و ولى مؤ منين و پناهندگان به اوست ، پس ياد او براى نفسى كه اسير حوادث است و همواره در جستجوى ركن وثيقى است كه سعادت او را ضمانت كند،
و نفسى كه در امر خود متحير است و نمى داند به كجا مى رود و به كجايش مى برند و براى چه آمده ، مايه انبساط و آرامش است ، آن گونه كه نوش دارو مايه راحتى و آرامش مارگزيده است . همانطور كه مارگزيده به نوش دارو ركون و اعتماد نموده ، خود را به آن مى رساند، و پس از بكار بردن آنا فانا احساس نشاط سلامتى و عافيت مى كند، نفس نيز از ياد خدا اين احساس را مى نمايد. پس هر قلبى بطورى كه جمع محلى بالف و لام (القلوب ) افاده مى كند با ذكر خدا اطمينان مى يابد، و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. آرى ، اين معنا حكمى است عمومى كه هيچ قلبى از آن مستثناء نيست ، مگر اينكه كار قلب بجايى برسد كه در اثر از دست دادن بصيرت و رشدش ديگر نتوان آن را قلب ناميد، البته چنين قلبى از ذكر خدا گريزان و از نعمت طمانينه و سكون محروم خواهد بود همچنانكه فرموده : «فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور» و نيز فرموده «لهم قلوب لا يفقهون بها»و نيز فرموده : «نسوا اللّه فنسيهم » از ظاهر الفاظ آيه انحصار فهميده مى شود، چون متعلق فعل يعنى «بذكر اللّه » بر خود فعل يعنى «تطمئن » مقدم آمده ، در نتيجه مى فهماند كه دلها جز به ياد خدا به چيز ديگرى اطمينان نمى يابد. بيان گذشته ما نيز اين معنا را روشن مى كند، زيرا گفتيم كه دلهاى آدميان كه همان نفوس مدر كه باشد هيچ هدفى جز رسيدن به سعادت و امنيت از شقاوت ندارد، و بهمين جهت است كه دست به دامن اسباب مى زند و چون هيچ سببى از اسباب نيست مگر آنكه از جهتى غالب و از جهتى مغلوب است ، و تنها سبب غالب و غير مغلوب خداى سبحان و خداى غنى و ذو الرحمه است ، پس تنها به ياد او دلها آرامش مى يابد، و اگر دلى به ياد غير او آرامش يابد، دلى است كه از حقيقت حال خود غافل است و اگر متوجه وضع خود بشود بدون درنگ دچار رعشه و اضطراب مى گردد. حرفهايى كه پاره اى مفسرين در اين آيه يعنى در تفسير آيه «الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه ...»، زده اند، يكى اين است كه اين آيه جمله ايست استئنافى و ابتدائى و كلمه «الذين آمنوا» مبتداء و جمله «طوبى لهم و حسن ماب » در آيه بعدى خبر آنست ، و جمله «الذين آمنوا و عملوا الصالحات » بدل از جمله ابتدائيه است و جمله «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب » جمله معترضه ايست ما بين مبتداء و خبر آن . و ليكن اين سخن كلامى بيهوده است .
مراد از حيات طيبه و «معيشت طوبى » كه از آثار آرامش و اطمينان قلب است الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ طوبى لَهُمْ وَ حُسنُ مَئَابٍ كلمه «طوبى » بر وزن «فعلى » - بضم فاء - مونث اطيب (پاكيزه تر) است ، وصفتى است براى موصوف محذوف ، و آن موصوف - به طورى كه از سياق برمى آيد - عبارتست از حيات و يا معيشت ، زيرا نعمت هر چه كه باشد از اين رو گوارا و مورد غبطه است كه مايه خوشى زندگى است ، و وقتى مايه خوشى و سعادت است كه قلب با آن سكون و آرامش يابد و از اضطراب خلاص شود، و چنين آرامش و سكونى براى احدى دست نمى دهد مگر آنكه به خدا ايمان داشته باشد و عمل صالح كند، پس تنها خداست كه مايه اطمينان خاطر و خوشى زندگى است . آرى ، چنين كسى از شر و خسران در آنچه پيش مى آيد ايمن و سالم است ، و چگونه نباشد و حال آنكه به ستونى تكيه زده كه انهدام نمى پذيرد. او خود را در تحت ولايت خداى تعالى قرار داده ، هر چه برايش تقدير كند، مايه سعادت اوست ، اگر چيزى به وى عطا كند خير اوست ، و اگر هم منع كند باز خير اوست . همچنانكه خودش در وصف اين زندگى طيب فرموده : «من عمل صالحامن ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون » و در وصف كسانى كه با ذكر خدا داراى اطمينان قلب نيستند فرموده : «و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمى » و بعيد نيست اينكه در آيه مورد بحث زندگى و معيشت مؤ منين را پاكيزه تر خوانده ، و پاكيزه گى بيشتر براى آنان قائل شده ، به منظور اشاره به اين نكته باشد كه زندگى به هر حال خالى از طيب نيست ، چيزى كه هست در مورد كسانى كه به ياد خدا و داراى آرامش قلب هستند طيب بيشترى دارد، زيرا زندگى آنان از آلوده گى به ناگواريها دور است . پس جمله «طوبى لهم » در تقدير: «لهم حياه - و يا - معيشه طوبى » است ، يعنى براى آنان است زندگى و يا عيشى طيب تر، بنابراين كلمه «طوبى » مبتداء و كلمه «لهم » خبر آنست . و اگر مبتداى نكره بر خبرش كه همان ظرف «لهم » است مقدم شده ، براى اين بوده كه زمينه گفتار زمينه تهنيت بوده است ، و در مثل چنين مقامى آنچه مايه تهنيت است را از در استعجال زودتر به زبان مى آورند تا شنونده به همين مقدار هم كه شده زودتر خرسند گردد، همچنانكه در بشارتها به جاى عبارت «لك البشرى » مى گويند: «بشرى لك »
و كوتاه سخن ، در آيه مورد بحث كسانى را كه ايمان به خدا آورده و عمل صالح مى كنند، و در نتيجه با ياد خدا داراى اطمينان قلب دائمى مى شوند، به رسيدن به زندگى و عيشى طيب و سرانجام نيك بشارت مى دهد. و از همينجا معلوم مى شود چگونه آيه به آيات قبل خود متصل مى گردد. آرى همانطور كه قبلا هم گفتيم طيب عيش از آثار اطمينان قلب است . بيان اقوال مختلف در ذيل «طوبى لهم » به نقل از مجمع البيان در مجمع البيان در ذيل جمله «طوبى لهم » فرموده : در معناى اين جمله چند قول است ۱ - اينكه معنايش فرح و چشم روشنى است - نقل از ابن عباس ۲ - اينكه زندگى اينان مورد غبطه است - نقل از ضحاك ۳ - اينكه زندگى ايشان خير و كرامت است براى خودشان - نقل از ابراهيم نخعى ۴ -بهشت از آن ايشان است - نقل از مجاهد. ۵ - معنايش اين است كه زندگى پاك براى آنها است - نقل از زجاج . و حال خوش براى ايشان است - نقل از ابن انبارى ، وى گفته : طوبى صيغه فعلى از ماده «طيب » است . بعضى ديگر گفته اند: طوبى لهم يعنى پاكيزه ترين اشياء كه همان بهشت است براى ايشان است - نقل از جبائى ۶ - طوبى يعنى گوارا باد ايشان را زندگى طيب ۷ - طوبى لهم يعنى نيك است براى ايشان - نقل از قتاده ۸ - طوبى لهم يعنى چه خوبست آنچه براى ايشان است - نقل از عكرمه ۹ - طوبى لهم ، يعنى دوام خير براى آنها است .۱ - طوبى درختى است در بهشت كه ريشه اش در منزل رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است ، و در خانه هر يك از مؤ منين شاخه اى از آن وجود دارد - نقل از عبيد بن عمير و وهب و ابى هريره و شهر بن حوشب . و از ابى سعيد خدرى نيز بدون ذكر سند نقل شده است . اين بود آنچه كه مورد حاجت ما بود از كلام صاحب مجمع البيان . و بيشتر اين معانى از باب انطباق است ، نه اينكه از ظاهر آيه استفاده شده باشد.