تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۳۰
و اگر در اول آيه فرمود: «و قيل - گفته شد» و نام گوينده يعنى خداى تعالى را نبرد، و نفرمود: «و قال اللّه - خدا فرمود»، براى اين بود كه گوينده را تعظيم كند «يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك » معنايش و خدا داناتر است اين است كه : اى نوح از روى آب طوفانى ، به روى خاك نازل شو، با سلامتى از عذاب طوفان ، و با نعمتهايى پر بركت و خيرى كه از ناحيه ما بر تو نازل شده . و يا معنايش اين است كه نازل شو با تحيت و بركاتى كه از ناحيه ما بر تو نازل شده است .
«و على امم ممن معك » - اين جمله عطف است بر جمله «عليك »، و اگر كلمه «امم » را نكره آورد، و نفرمود: «و على الامم »، براى اين است كه دلالت بر تبعيض كند، يعنى بفهماند كه سلام و بركات ما شامل حال بعضى از امتهايى مى شود كه در كشتى با تو بودند، به دليل اينكه دنبال جمله مورد بحث بعضى از امتها را استثناء نموده و فرمود: «و امم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم ».
خطاب و امر به هبوط به نوح (ع ) و همراهانش ، دومين امر به هبوط به بشر، بعد از امربه هبوط آدم (ع ) بوده است
و اين خطاب يعنى خطاب «يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك ...» با در نظر گرفتن ظرفى كه اين خطاب در آن ظرف صادر شده ظرفى كه مى دانيم غير از جاندارانى كه در كشتى بودند هيچ نفسكشى در روى زمين باقى نمانده و همه غرق شده بودند، و در حالى اين خطاب صادر شده كه كشتى بر كوه جودى مى نشسته و خداى تعالى براى اهل كشتى قضاء رانده و حكم كرده بودند كه در زمين پياده شده و آن را آباد كنند و تا مدتى معين در آن زندگى كنند، خطابى عمومى بوده كه شامل همه بشر در تمام زمانها مى شده ، از روزيكه از كشتى خارج شدند تا روز قيامت . و اين خطاب نظير خطابى است كه از ناحيه خداى تعالى در روز هبوط آدم از بهشت به زمين صادر شد، و خداى تعالى آن را در قرآن مجيدش اين چنين حكايت كرده : «و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ... قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ، و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون »، و در جايى ديگر فرموده : «قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون »
پس در حقيقت خطاب به نوح در آيه مورد بحث خطاب دومى است به كل بشر و خطاب به آدم خطاب اول است زيرا تمامى افراد بشر كه در زمان نوح بودند به آدم منتهى مى شدند و همه افرادى كه تا روز قيامت آمده و مى آيند به نوح و همراهان آن جناب منتهى مى گردند، و اين خطاب متضمن قضائى است كه خداى تعالى درباره بشر رانده و آن اين است كه در زمين نازل شوند، و در آنجا استقرار يافته و منزل گزينند و تا مدتى معين در آن زندگى كنند. و خداى تعالى مخاطبينى را كه اذن داد در زمين حيات بشرى خود را از سر بگيرند به دو طايفه تقسيم كرد، و از اذن خود به يك طايفه از آن دو طايفه به «سلام و بركات » كه خالى از بشارت به خير و سعادت صاحبانش نيست تعبير كرد، و آن طايفه عبارتند از نوح و بعضى از امتهايى كه همراه او بودند، و از اذن خود به طايفه ديگر، به «تمتيع - بهره مند كردن »، و به دنبال آن ، رسيدن به عذابى كه مخصوص آنان است تعبير كرد. پس ، از همينجا روشن شد كه خطاب هبوط و نازل شدن از كشتى به زمين با متعلقاتى كه اين خطاب داشت يعنى سلام و بركات براى يك طايفه و تمتيع و بهره مندى براى طايفه ديگر، همه متوجه به عامه بشر و همه افراد است ، از زمان به زمين نشستن كشتى تا روز قيامت ، همانطور كه خطاب هبوطى كه متوجه آدم و همسرش شد، چنين خطابى بود و معلوم شد كه در اين خطاب اذنى عمومى است در برخوردارى از زندگى زمينى ، كه اين اذن عمومى براى كسى كه اطاعت خدا كند وعده است ، و براى كسى كه نافرمانيش كند وعيد، همچنانكه خطاب در داستان آدم «طابق النعل بالنعل » اينطور بود. مراد از جمله : «و على امم ممن معك » در خطاب خداوند به نوح (ع ) و با اين بيان روشن گرديد كه مراد از جمله «و على امم ممن معك » امتهاى صالح از اصحاب كشتى و نيز صالحينى است كه بعدها از نسل آنان پديد مى آيند و بنابراين آيه شريفه اين ظهور را خواهد داشت كه كلمه «من » در جمله «ممن معك » ابتدايى باشد نه بيانى ، و به عبارت ساده تر اينكه نمى خواهد بفرمايد اممى كه با تو هستند، بلكه مى خواهد بفرمايد اممى كه پيدايش و تكونشان از كسانى آغاز مى شود كه با تو هستند، يعنى افراد صالحى كه با تو هستند و افراد صالحى كه از نسل آنان پديد مى آيند. و ظاهر اين تعبير اين مى شود كه اصحاب كشتى همه سعادتمند و اهل نجات باشند، اعتبار عقلى هم مساعد با اين ظهور است ، براى اينكه آنهايى كه در كشتى با نوح بودند از بوته امتحان خالص در آمده و قرب الهى را بر هر چيزى مقدم داشتند،
به شهادت اينكه خداى تعالى ايمان آنان را دو بار در ضمن نقل داستان تصديق كرد، يك بار آنجا كه فرمود: «الا من قد امن » و بار ديگر در آنجا كه فرمود: «و من امن و ما امن معه الا قليل ». «و امم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم » - گويا كلمه «امم » مبتدايى است براى خبرى كه حذف شده ، و تقدير كلام «و ممن معك امم ...»، و يا «و هناك امم ...» باشد، يعنى «و از آنان كه با تواند امتى هستند كه »... و يا: «در اين ميان امتى هستند كه ...» در اينجا سؤ الى پيش مى آيد، و آن اين است كه چرا نفرمود: «قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك و متاع لامم آخرين سيعذبون - به نوح گفته شد اى نوح به سلامتى و بركاتى از ناحيه من بر تو و بر امتهايى از آنان كه با تواند پياده شو، به سلام و بركاتى بر شما و متاعى براى امتهايى ديگر كه به زودى عذاب مى شود»، جوابش به زبان ساده اين است كه نخواست آن طايفه را داخل آدم حساب كند، بلكه خواست از موقف احترام طردشان كرده و بفرمايد: «البته در اين ميان امتهايى ديگر هستند كه ما به زودى بهره مندشان مى كنيم ، و سپس عذاب مى شوند، و اينها مانند طايفه اول با اذن كرامت و بزرگى ، ماذون در تصرف در متاعهاى حيات نيستند». و در اين آيه جهاتى از تعظيم گوينده هست كه بر خواننده پوشيده نيست ، يكى اينكه نام گوينده را نبرد و فرمود: «قيل »، و ديگر اينكه خطاب را متوجه شخص نوح كرد (و ديگران را قابل خطاب نشمرد) و ديگر اينكه در دو جا از گوينده تعبير به «ما» كرد و فرمود: «بسلام منا - سلامى از ما » و «سنمتعهم - به زودى ايشان را بهره مند مى كنيم » و جهاتى ديگر نظير اينها. و نيز روشن گرديد كه تفسيرى كه بعضى از مفسرين براى جمله «على امم ممن معك » كرده و گفته اند: تقدير آن على امم من ذرية من معك است . تفسير درستى نيست براى اينكه اولا تقدير گرفتن ، جز در مورد ضرورت خلاف اصل است ، و ثانيا با تقدير گرفتن ذريه ، همراهان نوح (عليه السلام ) از مورد خطاب خارج مى شوند، و همچنين تفسير آن مفسر ديگر كه گفته : منظور از كلمه «امم »، ساير حيواناتى است كه با نوح (عليه السلام ) در كشتى بودند، چون خداى سبحان در آن حيوانات بركت قرار داده بود. ولى فساد اين تفسير از تفسير قبلى روشنتر است .
تِلْك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْك ... يعنى اين داستانها و يا خصوص اين داستان از اخبار غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم . «ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا» - يعنى اى پيامبر اسلام اين داستانها در عين اينكه صد در صد درست و صحيح و صدق محض است ، براى تو و قومت تا اين زمان مجهول بود، و آنچه از سرگذشتهاى مذكور قبل از نزول قرآن نزد اهل كتاب بوده تحريف شده و برگشته از وجه صواب بود، كما اينكه اگر شما خواننده عزيز آن داستانهاى تحريف شده را كه ما به زودى از تورات موجود نقل خواهيم كرد ببينيد آن وقت بهتر متوجه مى شويد كه آنچه در قرآن از داستان نوح (عليه السلام ) آمده قبل از قرآن هيچ سابقهاى نداشته ، و خبر قرآن خبرى است غيبى . «فاصبر ان العاقبة للمتقين » - اين امر به علت حرف «فاء» كه بر سر آن آمده دستورى است كه از مجموع جزئيات قصه انتزاع شده و معنايش اين است كه : اى پيامبر! حال كه فهميدى مال كار نوح و قوم او به كجا انجاميد و چگونه قومش هلاك شدند و خود و مؤ منين همراهش نجات يافتند، و خداى تعالى ايشان را به خاطر صبرشان وارثان زمين قرار داد، و حال كه فهميدى اگر خداى تعالى نوح را بر دشمنانش نصرت داد به خاطر صبرى بود كه او كرد، پس تو نيز در برابر حق صبر كن ، كه سرانجام نيك از آن افراد و اقوام با تقوا است ، و دارندگان تقوا همانهايند كه در راه خدا صبر مى كنند.
بحث روايتى (رواياتى در مورد داستان نوح و قوم او، درذيل آيات شريفه گذشته )
در الدر المنثور است كه اسحاق بن بشر و ابن عساكر هر دو از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : قوم نوح (عليه السلام ) آن جناب را كتك مى زدند (تا از حال مى رفت ) پس او را در نمدى مى پيچيدند، و به خيال اينكه جان داده ، به درون خانهاش مى انداختند، ولى او به حال مى آمد و دوباره براى دعوت آنان از خانه بيرون مى شد، و اين وضع همچنان ادامه داشت تا اينكه از ايمان آوردن قومش مايوس گشت ، در اين زمان بود كه مردى با فرزندش نزد وى آمد در حالى كه آن مرد به عصايى تكيه داشت و به پسرش رو كرد و گفت : پسرم مواظب باش كه اين پير مرد تو را فريب ندهد.
پسر گفت پدر جان عصايت را در اختيارم بگذار تا آن را بر بدن اين پير مرد آشنا سازم . پدر قبول كرد، و عصا را به پسر داد و گفت : مرا روى زمين بنشان و برو. پسر پدر را روى زمين نشانيد و به طرف نوح (عليه السلام ) رفت و عصا را به فرق سر آن جناب زد، سر آن جناب شكافت ، و خون روان گشت . نوح (عليه السلام ) گفت : پروردگارا مى بينى كه بندگانت با من چه معامله اى مى كنند، پس اگر به ايشان احتياج دارى هدايتشان كن ، و اگر چنين نيست پس به من صبر و توانائى بده تا بين من و آنان حكم كنى ، كه تو بهترين حكم كنندگانى خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد كه ديگر منتظر هدايت قومت مباش و او را از اينكه قومش ايمان بياورند مايوس كرد و به وى خبر داد كه حتى در پشت پدران و رحم مادران ايشان نيز مومنى پديد نخواهد آمد: «و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون » اى نوح به يقين بدان كه ديگر تا قيامت كسى جز آنها كه ايمان آورده اند ايمان نخواهند آورد، پس ديگر غم مخور و به ساختن كشتى بپردازد. نوح (عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا كشتى چيست ؟ خطاب رسيد خانهاى است كه از چوب ساخته مى شود، بطورى كه بتواند روى آب به حركت در آيد، اين كار را بكن كه به زودى اهل معصيت را غرق مى كنم ، و زمينم را از لوث وجودشان پاك مى سازم . نوح (عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا آب كجا است ؟ فرمود: من بر هر چه بخواهم قادرم .
داستان حضرت نوح (ع ) از زبان مبارك امام صادق (ع )
و در كافى به سند خود از مفضل روايت كرده كه گفت : در آن ايام كه امام صادق (عليه السلام ) براى ديدن ابى العباس به كوفه تشريف آورده بود، در خدمت حضرتش بودم ، همينكه به «كناسه » رسيديم فرمود: اينجا بود كه عمويم زيد كه خدايش رحمت كند به دار آويخته شد، امام (عليه السلام ) از آنجا گذشت تا رسيد به «بازار زيتون فروشان » كه در آخر آن بازار سراجها (زين سازان ) بود، امام در آنجا پياده شد، و به من فرمود: پياده شو كه مسجد كوفه سابق در اين محل بوده يعنى آن مسجدى كه آدم نقشه اش را ريخته بود، و من دوست ندارم در چنين مكانى سوار بر مركب داخل شوم . عرضه داشتم : چه كسى آن نقشه را بهم زد؟ فرمود: اما اولين بارى كه آن نقشه بهم خورد، زمانى بود كه طوفان نوح رخ داد و سپس اصحاب كسرى و نعمان آن را تغيير دادند، و بعد از آنها نيز زياد بن ابى سفيان آن را دگرگون ساخت . پرسيدم مگر شهر كوفه و مسجدش در زمان نوح (عليه السلام ) وجود داشت ؟ فرمود: بله اى مفضل ، منزل نوح و قوم او در قريهاى بوده كه با فرات يك منزل راه فاصله داشته ، و اين قريه در سمت مغرب كوفه واقع بوده .
و نيز فرمود: نوح مردى نجار بود، كه خداى تعالى او را به نبوت برگزيد، و نوح (عليه السلام ) اولين كسى بود كه كشتى ساخت ، سفينه اى درست كرد كه بر روى آب راه مى رفت . و نيز فرمود: نوح در ميان قومش نهصد و پنجاه سال دعوت به توحيد كرد، و آنان وى را مسخره و استهزاء مى كردند، و آن جناب وقتى چنين ديد نفرينشان كرد و عرضه داشت : «رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا». خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد كه سفينه اى بسيار بزرگ و جادار بساز و در ساختنش عجله كن ، پس نوح نيز در مسجد كوفه به ساختن آن سفينه پرداخت ، و چوبها را خود مى آورد و مى تراشيد، تا آنكه (از ناحيه خداى تعالى ) چوب برايش آوردند، تا از ساختن آن فراغت يافت . مفضل مى گويد: در اين هنگام وقت ظهر شد، و نماز ظهر سخنان آن جناب را قطع كرد، امام برخاست و نماز ظهر و عصر را خواند، و از مسجد بيرون رفته متوجه سمت چپ خود شد و با دست خود به محلى به نام «دار الدارين » اشاره كرد، و آن محل خانه ابن حكيم بود، كه بعدها بستر آب فرات شد، و سپس به من فرمود: اى مفضل قوم نوح در همين جا بتهاى خود را نصب كرده بودند، و نام آنها «يغوث » و «يعوق » و «نسر» بود، آنگاه امام (عليه السلام ) به طرف مركب خود رفت و سوار شد. من گفتم فدايت شوم ، نوح كشتى خود را در چه مدتى ساخت ؟ فرمود: در دو «دور». عرضه داشتم : هر دورى چند سال است ؟ فرمود هشتاد سال . عرضه داشتم : عامه مى گويند در پانصد سال آن را تمام كرد؟ فرمود: چنين چيزى نيست ، و چگونه ممكن است پانصد سال طول كشيده باشد با اينكه خداى تعالى فرموده : «كشتى را به وحى ما، يعنى به دستورى كه ما به تو وحى مى كنيم بساز». ميگويد: عرضه داشتم : حال بفرماييد معناى جمله «حتى اذا جاء امرنا و فار التنور» چيست ؟ و بفرماييد اين «تنور» كجا و چگونه بوده است ؟ فرمود: تنور مذكور در خانه پير زنى مومن بود، و خانه او در پشت محراب مسجد، سمت راست قبله مسجد واقع شده بود. پرسيدم در كجاى مسجد فعلى واقع بوده ؟ فرمود: در زاويه باب الفيل امروز. آنگاه پرسيدم : آيا شروع جوشش آب از همين تنور بوده ؟ فرمود: آرى خداى عزوجل مى خواسته قوم نوح نشانه آمدن عذاب را ببينند،
بعد از نشان دادن اين آيت ، بارانى بر آن قوم باريد كه بطور حيرت انگيزى نازل مى شد، و آنچه چشمه بر روى زمين بود نيز به جوشش در آمد، و خداى تعالى آن قوم را غرق نموده ، نوح و كسانى را كه در كشتى با او بودند نجات داد... مؤ لف : اين حديث كه ما قسمتى از آن را با طول و تفصيلش نقل كرديم خيلى ارتباط به بحث تفسيرى نداشت چيزى كه هست ما آن را به عنوان نمونهاى از روايات بسيارى كه در اين جزئيات از طرق شيعه و اهل سنت وارد شده آورديم ، و نيز به اين منظور نقل كرديم تا براى خواننده در فهم داستانهاى آيات مورد بحث كمكى از ناحيه روايات شده باشد. و در اين روايت از جمله «واصنع الفلك با عيننا و وحينا...» استفاده شده كه نوح كشتى را در كمتر از پانصد سال ساخته ، و روايت ، نام زياد را به ابن ابى سفيان اضافه كرده (با اينكه به اعتقاد ما زياد ولد زنا بوده و پدرش معلوم نبود)، اما شايد لفظ ابى سفيان كلام امام نبوده و راوى آن را از پيش خود اضافه كرده باشد.
روايتى در ارتباط با فوران تنور از امير المؤ منين (ع )
و در همان كتاب به سند خود از «رزين اسدى » از اميرالمؤ منين (ع ) روايت كرده كه فرمود: وقتى نوح (عليه السلام ) از ساختن كشتى فارغ شد، ميعاد و وعده عذابى كه بين او و پروردگارش معين شده بود تا قوم او با آن عذاب هلاك شوند فرا رسيد و آن تنور معين كه بر حسب آن ميعاد مى بايست در خانه آن زن فوران كند فوران كرد، زن به نوح خبر داد كه تنور به فوران در آمده ، نوح (عليه السلام ) برخاست و با مهر مخصوص خود آن را مهر كرد، آنگاه آب بالا آمد و به بركت آن مهر روى هم ايستاد و گسترده نشد و نوح هر كسى را كه مى خواست بر كشتى سوار كند سوار كرد، و هر كسى را كه مى خواست بيرون كند بيرون كرد، آنگاه به سراغ مهر خود رفت ، و آن را از تنور كند، كه ناگهان ريزش آسمان و جوشش زمين شروع شد و خداى تعالى در اين باره فرموده : «ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر، و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر، و حملناه على ذات الواح و دسر». آنگاه فرمود: نجارى نوح و ساختن كشتى در وسط مسجد شما واقع شد، و مساحت مسجد شما از مساحتى كه در زمان نوح داشته هفتصد ذراع كاسته شده . مؤ لف : اينكه فوران تنور نشانه نزديك شدن عذاب بوده تنها در اين حديث نيامده بلكه در رواياتى چند از طرق شيعه و سنى نقل شده است ، و سياق آيه شريفه «فلما جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فيها...»
خالى از اين ظهور نيست كه فوران تنور، خود عذاب نبوده ، بلكه ميعاد آن بوده ، به عبارت ساده تر اينكه از سياق ، آن فهميده مى شود كه خداى تعالى قبلا به آن جناب خبر داده بوده كه هر زمانى كه فلان تنور فوران كرد بدان كه نزول عذاب نزديك شده است .
دو روايت از امام باقر (عليه السلام ) درباره حضرت نوح (ع ) و شريعت او
و در همان كتاب به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: شريعت نوح (عليه السلام ) تنها اين بوده كه خلق خدا را به يگانگى و اخلاص بپرستند، يعنى در پرستش او هواهاى نفسانى و اهداف شيطانى را دخالت نداده و خدايان دروغين را از خدايى خلع كنند، و اين شريعت ، همان شريعت فطرت است ، فطرتى كه خداى عزوجل مردم را بر آن فطرت آفريده ، و نيز خداى تعالى از آن جناب و از همه انبياء پيمان گرفته بود كه تنها او را پرستيده و چيزى را شريك او نگيرند، و دستور به نماز و امر به معروف و نهى از منكر و حلال و حرام داده بود، ولى احكام حدود و فرايض ارث برايش تشريع نشده بود اين بود شريعت نوح (عليه السلام ) و آن جناب نهصد و پنجاه سال در بين قومش زندگى كرد، و آنان را سرى و علنى به شريعت خود دعوت فرمود، ولى زير بار نرفته و سركشى كردند، در آخر به خداى تعالى شكوه كرد كه : «رب انى مغلوب فانتصر - پروردگارا من شكست خورده ام پس ياريم كن » خداى متعال نيز به وى وحى فرستاد كه «لن يومن من قومك الا من قد آمن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون » و اين وحى تصديق نظريه خود نوح است كه عرضه داشته بود: «فلا يلدوا الا فاجرا كفارا» و چون كار بدين جا كشيد خداى تعالى وحى فرستاد كه : «ان اصنع الفلك ». مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از جعفى نقل كرده ، ولى سند آن را ذكر نكرده است ، و ظاهر روايت اين است كه نوح (عليه السلام ) دو نوبت قوم خود را نفرين كرده يكى از آن دو نفرين كه همان نفرين نوبت اول يعنى : «فدعا ربه انى مغلوب فانتصر» مى باشد، در سوره قمر واقع شده ، و دومى آن بعد از مايوس شدن نوح از ايمان آوردن قومش بوده ، و در سوره نوح واقع شده ، آنجا كه عرضه مى دارد: «رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا». و مرحوم صدوق در كتاب معانى الاخبار به سند خود از حمران از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله «و ما امن معه الا قليل » فرمود: ايمان آورندگان به نوح (ع ) هشت نفر بودند.
مولف : اين روايت را عياشى نيز از حمران از آن جناب نقل كرده . و اهل تسنن در عدد مؤ منين به آن جناب اقوال ديگرى دارند از قبيل شش نفر، هفت نفر، ده نفر، هفتاد و دو نفر و هشتاد نفر، ليكن بر طبق هيچ يك از اين اقوال ، دليلى در دست ندارند. و نيز صدوق در كتاب عيون به سند خود از «عبد السلام بن صالح هروى » روايت كرده كه گفت : حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: وقتى كشتى نوح (عليه السلام ) به زمين نشست ، خود و فرزندانش و مؤ منين كه با او در كشتى بودند جمعا هشتاد نفر بودند، و در همان محلى كه از كشتى پياده شد قريه اى بنا كرد و نام آن را قريه ثمانين - هشتاد گذاشت . مؤ لف : بين اين روايت و روايت معانى الاخبار منافاتى نيست ، زيرا ممكن است منظور از جمله «و ما امن معه الا قليل - و با او به جز اندكى ايمان نياورد» هشت نفر از غير اهل آن جناب باشد و بقيه هشتاد نفر كه هفتاد و دو نفر است ، همه فرزندان او بوده باشند، چون كسى كه نزديك به هزار سال عمر كرده به خوبى مى تواند هفتاد و دو نفر فرزند داشته باشد.
رواياتى درباره پسر نوح (ع ) و تفسير اينكه به نوح (ع ) فرمود: او ازاهل تو نيست و عمل غير صالح است
و در همان كتاب به سند خود از «حسن بن على وشاء» از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: پدرم موسى بن جعفر فرمود: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل به نوح فرمود: «انه ليس من اهلك » براى اينكه او مخالف نوح بود، (و از سوى ديگر غريبه هايى كه تابع او بودند را اهل او خواند). راوى مى گويد: امام (عليه السلام ) از من پرسيد: مردم اين آيه را كه درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى كنند؟ عرضه داشتم : مردم آن را به دو جور قرائت مى كنند يكى «انه عمل غير صالح - او عملى است غير صالح » و ديگرى ((انه عمل غير صالح - او عمل (به وجود آمده از) شخص ناصالحى است )) حضرت فرمود: مردم دروغ گفته اند، او پسر حقيقى نوح بود و ليكن خداى تعالى او را بعد از آنكه پدر را در دينش مخالفت كرد نفى نموده و فرمود او اهل تو نيست . مولف : بعيد نيست كه حضرت صادق (عليه السلام ) خواسته باشد در جمله «و از سوى ديگر غريبه هايى را كه تابع او بودند اهل او خواند
به آيه هفتاد و شش سوره انبياء: ((فنجيناه و اهله من الكرب العظيم » و آيه هفتاد و شش سوره صافات : «و نجيناه و اهله من الكرب العظيم » اشاره كند، چون ظاهر اين دو آيه اين است كه مراد از اهل ، همه گروندگان به نوح (عليه السلام ) هستند نه خصوص خانواده آن جناب . و گويا مراد امام رضا (عليه السلام ) از اينكه از راوى پرسيد: «مردم اين آيه را كه درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى كنند» اين بوده كه چگونه تفسيرش مى كنند، و منظور راوى هم از اينكه گفت : «آن را دو جور قرائت مى كنند» اين بود، كه به تفسير بعضى ها اشاره كند كه گفته اند: آيه شريفه مى خواهد بفهماند كه همسر نوح آن پسر را كه با كفار هلاك شد از غير نوح حامله شده ، و خلاصه پسرى نامشروع بوده و او را به ناحق و به دروغ به شوهرش نوح نسبت داده ، و اين دسته از مفسرين گفتار خود را تاءييد كرده گفته اند به همين جهت بعضى از قاريان ، جمله «و نادى نوح ابنه - و نوح پسر خودش را ندا كرد» را به صورت «و نادى نوح ابنها - نوح پسر آن زن را ندا كرد» قرائت كرده اند، و بعضى هم كه به شكل و نادى نوح ابنه قرائت كرده اند حرف «ها» را با فتحه خوانده اند تا مخفف «ابنها» باشد، و اين دو قرائت يعنى «ابنها» و «ابنه » را به على (ع ) و به بعضى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نسبت داده اند. از آن جمله زمخشرى در كشاف گفته : على (رضى اللّه عنه ) آيه شريفه را به صورت «ابنها» قرائت كرده و ضمير مونث را به همسر نوح برگردانيده ، و محمد بن على (امام پنجم ) و عروة ابن زبير آن را به فتح «ها» و به شكل «ابنه » قرائت كرده اند، و منظورشان اين بوده كه كلمه در اصل «ابنها» است ، ولى الف را حذف كرده و به فتحه اكتفاء كرده اند، و با اين قرائت ، مذهب حسن تاءييد مى شود چون قتاده گفته است كه من از حسن از معناى اين آيه پرسيدم كه گفت : به خدا سوگند پسر مورد بحث ، فرزند نوح نبوده . گفتم : آخر اهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده ؟ گفت : بله ، ليكن مگر كسى دين خود را از اهل كتاب ميگيرد؟ آنگاه حسن اينطور بر گفتار خود استدلال كرد كه : اگر پسر مورد بحث ، فرزند واقعى نوح بود، بايد نوح مى فرمود: «انه منى - او از من است » نه اينكه بفرمايد: «او اهل من است ». و دليلى كه وى به آن استدلال كرده دليلى سخيف و سست است ، براى اينكه خداى تعالى به آن جناب وعده نجات اهل او را داده بود نه وعده نجات هر كسى كه از او باشد،
بله اگر خداى تعالى فرموده بود: «احمل فيها من كل زوجين و من كان منك - از هر نر و ماده اى يك جفت سوار كشتى كن و هر كس هم كه از تو است سوار كن ». نوح (عليه السلام ) ناچار بود هنگام درخواست نجات پسرش بگويد: «پروردگارا او از من است » ولى خداى تعالى اينطور نفرمود، پس جمله «ان ابنى من اهلى » هيچ دلالت ندارد بر اينكه پسر مورد بحث فرزند نوح نبوده ، در سابق هم بيان كرديم كه لفظ آيات با اين توجيه سازگارى ندارد. و اين هم كه گفتند: «اهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده » محل اشكال است ، براى اينكه تورات به كلى از سرگذشت اين پسر نوح كه عرق شده ساكت است . و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى در كتابش «المصاحف » و ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده اند كه آيه را به شكل و نادى نوح ابنها قرائت كرده . و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، و ابوالشيخ از امام ابى جعفر محمد بن على (ع ) روايت كرده اند كه در تفسير آيه «و نادى نوح ابنه » فرموده : اين قرائت به لغت و زبان قبيله طى ء است ، و آن پسر، پسر خود نوح نبوده ، بلكه پسر زن او بوده است . مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) آورده . و در تفسير عياشى از موسى بن علاء بن سيابة از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله و نادى نوح ابنه فرموده : وى پسر نوح نبوده ، بلكه پسر زنش بوده و آيه به زبان قبيله طى ء نازل شده كه پسر زن هر كسى را پسر او مى خوانند... . و در همان تفسير از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل كلام نوح كه گفت : «يا بنى اركب معنا - پسرم با ما سوار شو» فرموده : او پسرش نبود. عرض كردم آخر خود نوح او را پسر خود خوانده و گفته «يا بنى »؟ فرمود: درست است كه نوح او را پسر خود خوانده ولى او نمى دانسته كه وى پسرش نيست . مؤ لف : بعد از همه اين حرفها روايتى كه بشود به آن اعتماد كرد روايت حسن وشاء از حضرت رضا (عليه السلام ) است .
و در همان تفسير، از ابراهيم بن ابى العلاء از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود وقتى خداى تعالى فرمود: «يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى »، زمين با خود گفت مامور شده ام تنها آب خودم را فرو ببرم نه آب آسمان را، در نتيجه زمين آب خود را فرو برد، و آب آسمان در اطراف زمين به صورت اقيانوسها باقى ماند. و در همان كتاب از ابى بصير از امام ابى الحسن موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) روايتى درباره جودى نقل كرده كه در آن آمده : «جودى كوهى است در موصل ». و نيز در همان كتاب از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله «و استوت على الجودى » فرمود: جودى همان فرات كوفه است . مؤ لف : روايت قبلى را روايات ديگرى نيز تاءييد مى كند. و در همان كتاب از عبد الحميد بن ابى الديلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه نوح سوار بر كشتى شد اين خطاب صادر شد كه : «بعدا للقوم الظالمين ». و در مجمع البيان در ذيل آيه «و قيل يا ارض ابلعى ماءك ...» مى گويد: چنين روايت شده كه كفار قريش مى خواستند در مقام معارضه با قرآن برآيند چهل روز دور هم جمع شده طعام هايى از مغز گندم و گوشت گوسفند و شرابى كهنه خوردند تا به خيال خود ذهنشان صاف شود، همين كه مى خواستند دست به كار شوند اين آيه به گوششان خورد، لا جرم به يكديگر گفتند: اين كلام كلامى است كه هيچ گفتارى نمى تواند شبيه به آن شود، و به هيچ كلام مخلوقى شباهت ندارد، و بناچار از تصميم خود منصرف شدند. چند بحث قرآنى ، روايتى ، تاريخى و فلسفى پيرامون داستان نوح (ع )
اجمالى از اصل داستان
نام نوح (عليه السلام ) در چهل و چند جاى قرآن كريم آمده و در آنها به قسمتى از داستان آن جناب اشاره شده ،
در بعضى موارد بطور اجمال و در برخى بطور تفصيل ، ليكن در هيچ يك از آن موارد مانند داستان نويسان كه نام ، نسب ، دودمان ، محل تولد، مسكن ، شؤ ون زندگى ، شغل ، مدت عمر، تاريخ وفات ، مدفن و ساير خصوصيات مربوط به زندگى شخصى صاحب داستان را متعرض مى شوند به جزئيات آن جناب پرداخته نشده علتش هم اين است كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا در آن به شرح زندگى فرد فرد مردم و اينكه چه كسى از نيكان و چه كسى از بدان بوده بپردازد. بلكه قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردم است متعرض مى شود، و براى مردم شرح مى دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود كرده و در حيات دنيوى و اخروى رستگار گردند، و بسا مى شود كه به گوشهاى از قصص انبياء و امتهاى آنان اشاره مى كند تا مردم بفهمند سنت و روش خداى تعالى در ساير امتها چه بوده ، تا اگر كسى هست كه مشمول عنايت و موفق به كرامت است عبرت بگيرد، و كسى هم كه چنين نيست آن سرگذشتها را بشنود تا حجت بر او تمام شود.