تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۳
گفتگوى نوح (ع ) با قوم خود و...
و معناى آيه اينست كه : اى محمد! داستان و خبر عظيم نوح را براى مردم تلاوت كن كه چگونه تك و تنها و از طرف خويش با مردم دنيا - كه فرستاده ما به سوى آنان بود - سخن گفت و در سخنش عليه آنان تحدى كرد، يعنى يك تنه در برابر همه مردم دنيا ايستاد و به آنان گفت هر كارى كه مى توانند با او بكنند، و در باب رسالت خود با آنان اتمام حجت نمود: «آن زمان كه به قوم خود گفت : اى مردم اگر مقام رسالت من و يا اينكه من در امر دعوت به سوى توحيد قيام نموده ام و اينكه شما را به آيات خدا تذكر مى دهم بر شما گران مى آيد» با اينكه مى دانم اين تذكر من باعث كشته شدنم خواهد شد، و بالاخره شما درصدد برخواهيد آمد كه خود را از دست من راحت نموده ، به اين منظور به من آسيب بزنيد، ولى من از اين بابت هيچ نگران نيستم ، «زيرا توكل من بر خداى تعالى است ». آرى ، من در قبال آن كينه هاى درونيتان كه مرا تهديد مى كند، امر خود را به خداى تعالى واگذار نموده او را وكيل خود گرفته ام ، تا در همه شؤ ون من تصرف كند، بدون اينكه خودم در آن شوون تدبيرى بكار برم ، «حال هر فكرى داريد به كار زنيد و هر كيد و نقشهاى داريد بريزيد و شركاء و خدايان خود را» كه مى پنداريد در شدايد شما را يارى مى كنند به يارى بخوانيد)) و هر نقشه اى كه به نظرتان رسيد درباره من عملى كنيد. اين امرى كه نوح (عليه السلام ) به قوم خود كرده امر و دستور معمولى نيست ، بلكه امرى است تعجيزى كه منظور از آن عاجز كردن طرف مقابل است . «و سپس امر شما بر شما غمه و كربت نباشد»، و دچار اندوه نگرديد كه چرا براى از بين بردن نوح به همه وسايل و اسباب دست نزديد، «آنگاه كار مرا يكسره كنيد»، و مرا از خود دفع كرده به قتلم برسانيد، «و مهلتى به من ندهيد». نوح (عليه السلام ) در اين آيه شريفه قوم خود را تهديد مى كند به اينكه هر بلايى كه مى توانند بر سر او بياورند و اظهار مى كند كه پروردگارش قادر بر دفع آنان از وى است ، هر چند كه دست به دست هم دهند و همه توان خود و خدايان دروغين خود را به كار برند. فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سأَلْتُكم مِّنْ أَجْرٍ ... اين آيه شريفه تفريع و نتيجه گيرى از توكلش بر خداى تعالى است ، و جمله «فما سالتكم ...» به منزله بكار بردن سبب در جاى مسبب است ، و تقدير كلام چنين است : «فان توليتم و اعرضتم عن استجابة دعوتى فلا ضير لى فى ذلك ...» يعنى «اگر از پذيرفتن دعوت من اعراض كنيد من كمترين ضررى نخواهيم ديد، زيرا وقتى از اعراض شما متضرر مى شوم كه از شما اجر و پاداشى خواسته باشم ، كه با اعراض شما آن پاداش از من فوت شود، و با اينكه من هيچ مزدى از شما نخواسته ام و پاداشم به عهده خداى تعالى است ، ديگر چه باكى از اعراض شما داشته باشم ؟» «و امرت ان اكون من المسلمين » - يعنى من ماءمورم از كسانى باشم كه امور را تسليم خداى تعالى كرده اند، چه آن امورى كه خداى تعالى به نفع آنان خواسته و چه به ضرر آنان ، و ماءمورم از كسانى باشم كه از امر خدا استكبار ندارند و تسليم اسباب ظاهرى نگشته در برابر آنها خاضع نمى شوند و توقع نفع و ضرر از آنها ندارند. فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ فى الْفُلْكِ وَ جَعَلْنَهُمْ خَلَئف ... كلمه «خلائف » جمع «خليفه » است ، مى فرمايد: قوم نوح (عليه السلام ) او را تكذيب كردند و ما آنهايى را كه در كشتى نوح قرار گرفتند و نجات يافتند خليفه هايى در زمين قرار داده ، و خلف اسلافشان كرديم ، تا قائم مقام اسلاف خود باشند. بقيه الفاظ آيه روشن است . ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسلاً إِلى قَوْمِهِمْ... منظور آيه شريفه از كلمه «رسل » پيغمبرانى است كه بعد از نوح و تا زمان موسى (عليه السلام ) آمدند. و ظاهر سياق اينست كه منظور از «بينات »، آيات معجزه آسائى است كه امتها از پيغمبران خود درخواست كردند. آرى ، امت هر پيغمبرى بعد از آمدن پيغمبرش و ادعاى نبوت كردن و به دعوت آنان پرداختن نوعا او را تكذيب مى كردند و از او معجزه مى خواستند، و او به ناچار معجزه مى آورد، و در همين معجزه ها بود كه خداى تعالى بين انبياء و امتهاى آنان داورى كرده امتهاى تكذيب كننده را هلاك مى كرد. مؤ يد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: «فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل ...»، «بعد از آن هم كه معجزه را ديدند باز به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند». دليل بر اين تاءييد اين است كه از جمله مذكور اين معنا به ذهن خطور مى كند كه انبياء معجزاتى روشن براى مردم خود آورده بودند، و ليكن از آنجا كه ياغيگرى در دلهاى آنان طبيعت ثانوى شده بود نمى توانستند به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان بياورند. آرى ، خدا به كيفر همان ياغيگرى ، مهر بر دلهايشان زده بود. و لازمه اين معنايى كه گفتيم به ذهن خطور مى كند اينست كه تكذيب امتها قبل از آمدن معجزات به دست انبياء (عليهم السلام ) بوده ، و همين طور هم بوده ، چون رسولان الهى دعوت خود را در بين مردم منتشر مى كردند و آنان را به سوى توحيد دعوت مى نمودند و امتها دعوت آنان را و دين توحيد را تكذيب مى كردند (و براى اينكه از قيد منطق محكم و مستدل انبياء رهايى يابند از در بهانه جويى ) پيشنهاد معجزه مى كردند. انبياء (عليهم السلام ) معجزه پيشنهادى آنان را ارائه مى كردند، و باز ايمان نمى آوردند.
و ما پاره اى مطالب مربوط به اين آيه را در تفسير آيه «فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل » در جلد هشتم اين كتاب ايراد نموده ، در آنجا گفتيم كه اين آيه به عالم ذر اشاره دارد، و آنچه در اينجا مى خواهيم تذكر دهيم اينست : مطلبى كه در آنجا گفتيم منافاتى با اين مطلب ما ندارد، و كسى گمان نكند كه آنچه اينجا از آيه استفاده كرديم با آنچه آنجا از آن فهميديم منافات دارد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره عالم ذر و كفر و ايمان انسان در آن عالم و توضيحى در اين باره )
در كافى از محمد بن يحيى از محمد بن حسين از محمد بن اسماعيل از صالح بن عقبة از عبد اللّه بن محمد جعفى و عقبة ، هر دو از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: خداى عزوجل خلق را بيافريد و هر كس را كه دوست ميداشت خلق كرد، از جمله ، چيزهايى كه دوست داشت از گل بهشت آفريد و كسى را كه دشمن داشته از چيزى آفريده كه آن را دشمن داشت ، و چيزى كه او دشمنش مى داشت از گل دوزخ بود، آنگاه همه را در «ظلال »: سايه )) برانگيخت . من عرضه داشتم سايه چيست ؟ فرمود: مگر سايه خودت را در آفتاب نديده اى كه چيزى است و در عين حال چيزى نيست . نگاه از ميان آنان انبياء را مبعوث نمود، و انبياء، بشر را دعوت كردند به اينكه به خداى عزوجل اقرار كنند، و در اين باب فرموده : «و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه - و اگر از آنان بپرسى چه كسى خلقشان كرده حتما خواهند گفت اللّه »، آنگاه دعوتشان كردند به اقرار به نبوت انبياء، كه بعضى اقرار كردند و بعضى انكار، آنگاه دعوتشان كردند به قبول ولايت ما، كه به خدا سوگند تنها كسانى پذيرفتند كه خداى تعالى دوستشان داشت ، و آنان را كه دشمنشان مى داشت انكار كردند، كه در اين باب فرموده : «ما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل » سپس امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: تكذيب از پيش بوده .
مولف : اين روايت را صاحب علل الشرايع به سند خود از محمد بن اسماعيل از صالح از عبداللّه و عقبه از آن جناب نقل كرده ، و عياشى آن را از جعفى از آن جناب روايت كرده است .... و در تفسير عياشى از زراره و حمران از امام ابى جعفر باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمودند: خداى تعالى خلق را بيافريد در حالى كه سايه اى بودند، آنگاه در همان عالم رسول خود محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را فرستاد، بعضى به وى ايمان آورده ، بعضى تكذيبش كردند، آنگاه در خلقتى آخرين (كه همين عالم ماده است ) آن جناب را مبعوث فرمود، در اين عالم آن عده اى به وى ايمان آوردند كه در «عالم اظله » به وى ايمان آورده بودند، و كسانى نبوتش را انكار كردند كه در آن عالم او را تكذيب كرده بودند، و آيه شريفه «ما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل » به همين دو عالم اشاره دارد. مؤ لف : ما در تفسير آيه شريفه : «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى ...» بحث مفصلى پيرامون عالم قبل از دنيا كه به «عالم ذر» ناميده شده گذرانديم ، و در آنجا روشن كرديم كه آيات راجع به عالم ذر براى انسانيت عالمى ديگر اثبات مى كند غير اين عالم مادى و محسوس و تدريجى و آميخته با آلام و مصايب و گناهان و آثار سوء گناهان . عالمى كه به نوعى مقارنت ، مقارن اين عالم محسوس است ، و در عين حال محكوم به احكام ماديت نيست ، يعنى تدريجى نيست ، آميخته با آلام و مصايب و گناهان و آثار سوء گناه نيست ، و از طريق حس مشاهده نمى شود، و تقدمش بر عالم ما تقدم زمانى نيست ، بلكه تقدمش به نوعى ديگر از تقدم است ، نظير آن تقدمى كه از آيه شريفه : «ان يقول له كن فيكون ». استفاده مى شود چون دو كلمه «كن - باش » و «يكون - بود مى شود»، هر دو از مصداق يك هستى براى هر چيز خبر مى دهند، و آن مصداق وجود خارجى آن چيز است . چيزى كه هست ، اين مصداق واحد، دو رو و دو سو دارد، يكى آن سوئى كه به طرف خداى تعالى است ، و ديگر آن سوئى كه جنبه ماديت دارد، و معلوم است كه جنبه ربانى هر چيزى مقدم بر جنبه مادى آنست ،
و جنبه ربانى هر موجودى محكوم به غير تدريج است ، و نه زمانى است و نه غايب از پروردگارش و نه منقطع از او، به خلاف جنبه ماديش كه محكوم به آن احكامى است كه بر شمرديم . توضيحى درباره تعبير «ضلال » در مورد عالم ذر، در بعضى روايات و روايتى كه ما در اين بحث روايتى آورديم اشاره به همان عالم ذرى دارد كه در سابق گذشت ، با اين تفاوت كه اين روايت مزيتى مخصوص به خود دارد، و آن تعبير لطيف «ظلال » است ، چون اگر به خوبى و دقت در آن نظر شود منظور از آن بيشتر روشن مى گردد. آرى ، در موجودات اين عالم امورى است كه از جهتى شبيه به سايه اشياء است ، و آن اينست كه مانند سايه ملازم با اشياء و حاكى از خصوصيات و آثار وجود اشياء است ، و در عين حال هم عين اشياء است و هم نيست . براى اينكه ما وقتى به اشياء نظر كنيم و نظر خود را تجريد نموده صرفا از اين نظر اشياء را ببينيم كه صنع خدا و فعل محض او است ، و منفك و جدائى پذير از او نيست - كه البته نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى چيزى در اشياء جز اين نمى بينيم كه تسليم خدا و خاضع در برابر اراده خدا، و متذلل در برابر كبريائى او، و وابسته محض به رحمت او و امر ربوبى اويند، و به وحدانيت او و به آنچه به وسيله رسولانش فرستاده و به دينى كه بر آنان نازل كرده ايمان دارند. و اين خصوصيات ، وجودهائى همچون سايه براى اشياء عالمند و در عين اينكه سايه آنهايند عين آنها نيستند. البته اين زمانى است كه همانطور كه گفتيم به اشياء مادى نظر كنيم ، و عالم ماده را اصل و معيار قياس قرار دهيم ، همچنانكه آيات قرآنى هم كه غرضش بيان ثبوت تكليف به توحيد و بيان اين معنا است كه احدى از اين تكليف مستثناء نيست و روز قيامت همه از آن سؤ ال خواهند شد، همين نظر را زير بناى بيانات خود قرار داده است . حال ، اگر موجودات را از جنبه يلى الربى (ارتباط با خدا) اصل قرار داده ، عالم ماده را با موجوداتى كه در آن است بر آن قياس كنيم - كه البته اين نظر نيز نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى اين عالم همان سايه خواهد بود، و جنبه يلى الربى موجودات اصل و شخص صاحب سايه خواهد بود، همچنانكه آيه شريفه «كل شى ء هالك الا وجهه » و آيه «كل من عليها فان و يبقى وجه ربك »، به اين جنبه اشاره دارد.
و اما آن روايتى كه عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) آورده كه در تفسير آيه «فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل » فرموده «خدا رسولان را مبعوث به سوى خلق كرد، در حالى كه خلق در صلب پدران و رحم مادران بودند، كسى كه در آن حال تصديق كرد بعد از آن هم تصديق كرد، و كسى كه در آن حال تكذيب كرد در دنيا نيز تكذيب نمود» روايتى است كه حكم بديهى عقل ، مضمون آن را رد مى كند، براى اينكه ظهور در اين معنا دارد كه نطفه انسانها در حالى كه در پشت پدران و رحم مادران است ، هم زنده است و هم عقل دارد و هم تكليف ، و ما بالضرورة مى دانيم كه چنين نيست ، و ما اين حديث را در بحثى كه پيرامون آيه «ذر» داشتيم نقل و مورد ايراد قرار داديم . پس ، اين حديث به ظاهرش قابل قبول نيست مگر آنكه آن را حمل كنيم بر اينكه مى خواهد بگويد: عالم ذر محيط به اين عالم مادى تدريجى زمانى است ، زيرا خود آن عالم ، زمانى نيست ، و وجود موجودات آن عالم بستگى به اين زمان و آن زمان ندارد، و ليكن حمل اين معنا بر روايت بعيد است .
آيات ۹۳ - ۷۵، سوره يونس
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسى وَ هَرُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ بِئَايَتِنَا فَاستَكْبرُوا وَ كانُوا قَوْماً مجْرِمِينَ(۷۵) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُّبِينٌ(۷۶) قَالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكمْ أَ سِحْرٌ هَذَا وَ لا يُفْلِحُ السحِرُونَ(۷۷) قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبرِيَاءُ فى الاَرْضِ وَ مَا نحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ(۷۸) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونى بِكلِّ سحِرٍ عَلِيمٍ(۷۹) فَلَمَّا جَاءَ السحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ(۸۰) فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسى مَا جِئْتُم بِهِ السحْرُ إِنَّ اللَّهَ سيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ(۸۱) وَ يحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكلِمَتِهِ وَ لَوْ كرِهَ الْمُجْرِمُونَ(۸۲) فَمَا ءَامَنَ لِمُوسى إِلا ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فى الاَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسرِفِينَ(۸۳) وَ قَالَ مُوسى يَقَوْمِ إِن كُنتُمْ ءَامَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكلُوا إِن كُنتُم مُّسلِمِينَ(۸۴) فَقَالُوا عَلى اللَّهِ تَوَكلْنَا رَبَّنَا لا تجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظلِمِينَ(۸۵) وَ نجِّنَا بِرَحْمَتِك مِنَ الْقَوْمِ الْكَفِرِينَ(۸۶) وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ بَشرِ الْمُؤْمِنِينَ(۸۷) وَ قَالَ مُوسى رَبَّنَا إِنَّك ءَاتَيْت فِرْعَوْنَ وَ مَلاَهُ زِينَةً وَ أَمْوَلاً فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سبِيلِك رَبَّنَا اطمِس عَلى أَمْوَلِهِمْ وَ اشدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتى يَرَوُا الْعَذَاب الاَلِيمَ(۸۸) قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكمَا فَاستَقِيمَا وَ لا تَتَّبِعَانِّ سبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ(۸۹)
- وَ جَوَزْنَا بِبَنى إِسرءِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتى إِذَا أَدْرَكهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنت أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا الَّذِى ءَامَنَت بِهِ بَنُوا إِسرءِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسلِمِينَ(۹۰)
ءَالْئََنَ وَ قَدْ عَصيْت قَبْلُ وَ كُنت مِنَ الْمُفْسِدِينَ(۹۱) فَالْيَوْمَ نُنَجِّيك بِبَدَنِك لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَك ءَايَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ عَنْ ءَايَتِنَا لَغَفِلُونَ(۹۲) وَ لَقَدْ بَوَّأْنَا بَنى إِسرءِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنَهُم مِّنَ الطيِّبَتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّك يَقْضى بَيْنهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(۹۳)
ترجمه آيات سپس (داستان موسى را از قرآن بر ايشان بخوان كه ) ما بعد از قوم نوح ، موسى و هارون را مبعوث به نبوت نموده ، به سوى فرعون و درباريانش و با معجزاتى از معجزاتمان گسيل داشتيم ، ولى از پذيرفتن دعوت ما استكبار ورزيدند، چون مردمى مجرم بودند (۷۵) پس همينكه حق از ناحيه ما برايشان آمد گفتند: اين از آن سحرهاى روشن است (۷۶) موسى گفت : آخر به چه جراتى حق را كه برايتان آمده سحر ميخوانيد؟ با اينكه ميدانيد ساحران رستگار (و پيروز) نميشوند (۷۷) گفتند: مثل اينكه شما با اين نقشه به سراغ ما آمدهاى كه ما را از دينى كه پدران خود را بر آن دين يافتهايم منصرف كنى ، تا در نتيجه سرورى بر ما و بر سرزمين ما را بدست آوريد، و چون چنين است ابدا به شما ايمان نخواهيم آورد (۷۸) فرعون دستور داد: هر چه ساحر دانا و ماهر هست نزد من حاضر كنيد (۷۹) همينكه ساحران جمع شدند موسى به ايشان گفت : سحر خود را هر چه آوردهايد بيندازيد (۸۰) همينكه انداختند موسى گفت : اينها كه شما براى مبارزه با من آوردهايد سحر است ، و خدا به زودى باطلش مى كند، چون خدا عمل مفسدان را اصلاح نميكند (۸۱) خدا حق را با كلمات خود محقق مى سازد، هر چند كه مجرمها نخواهند (۸۲) (در آغاز) جز گروهى از فرزندان قوم او به موسى ايمان نياوردند، آنهم با ترس از اينكه فرعون و درباريانش آنان را گرفتار سازند، چون فرعون در آن سرزمين تسلطى عجيب داشت و (در خونريزى ) از اسرافكاران بود (۸۳) موسى گفت : اگر به راستى به خدا ايمان آوردهايد و تسليم او هستيد بايد بر او توكل كنيد (۸۴) گفتند ما بر خدا كه پروردگارمان است توكل مى كنيم ، پروردگارا ما را وسيله داغ دل گرفتن مردم ستمگر قرار مده (۸۵)
و به رحمتت ما را از شر مردم كافر نجات ببخش (۸۶) و ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه : در مصر براى مردمتان فكر خانه كنيد و خانههايتان را پهلو و مقابل يكديگر قرار دهيد، و نماز بخوانيد و مؤ منين را بشارت ده (۸۷) موسى (بعد از آنكه به كلى از به راه آوردن قومش مايوس شد از سوى خودش و برادرش ) گفت : اى پروردگار ما! تو به فرعون و درباريانش در زندگى دنيا زينت و اموال دادهاى اى پروردگار ما! مثل اينكه خواستهاى از راه خودت گمراهشان كنى ، اى پروردگار ما اموالشان را در مسير فناء قرار بده و دلهايشان را نيز سخت كن تا ايمان نياورند، تا در آخرت عذابى دردناك بچشند (۸۸) خداى تعالى (در جواب نفرين موسى و هارون ) گفت : نفرين شما مستجاب شد، پس شما بر كار پيشبرد دعوتتان همچنان استوار باشيد و راه كسانى را كه علم ندارند پيروى نكنيد (۸۹) (اين داستان موسى را نيز از قرآن برايشان بخوان كه ما) بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم ، فرعون و لشكريانش كه به انگيزه بغى و ياغى گرى آنها را دنبال مى كردند غرق كرديم ، فرعون در آن لحظه كه داشت غرق مى شد گفت : ايمان آوردم به خدايى كه جز او معبودى نيست ، همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، و اينك من از مسلمانانم (۹۰) (خطاب رسيد) حالا ايمان آوردى ؟! در حالى كه قبلا نافرمانى كردى و از مفسدان بودى ؟ (۹۱) اينك امروز بدنت را از آب بيرون مياندازيم ، تا براى آيندگانت آيت و عبرتى باشى ، هر چند كه بسيارى از مردم از آيتهاى ما غافلند (۹۲) (به شهادت اينكه ) ما بنى اسرائيل را در منزلگاهى كه همه آثار منزلى را داشت سكنى داديم ، و از انواع رزق طيب و پاك روزى داديم ، ولى (به جاى اينكه متوجه آيتهاى ما شوند) اختلاف كردند، آن هم بعد از آنكه به حقانيت آيات ما يقين پيدا كردند. آرى ، پروردگار تو در روز قيامت در بين آنان و درباره موارد اختلافشان داورى خواهد كرد (۹۳) بيان آيات
وقايعى از سرگذشت ، پيغمبر اسلام (ص ) و مسلمين ، كه داستان موسى (ع ) به وقايعآن اشاره دارد
خداى تعالى بعد از ذكر داستانى از نوح (عليه السلام ) و اجمالى از داستان انبياء بعد از نوح و قبل از موسى (عليه السلام ) در آيات قبل ، اينك در اين آيات رشته سخن را به داستان موسى و برادر و وزيرش ، هارون و سرگذشتى كه با فرعون و درباريانش داشتند كشيده ، و در عين اينكه داستان را بطور اختصار و كوتاه آورده ، با سياقى آورده كه همه فصول آن با سرگذشت رسول اسلام و دعوتش از فرعونصفتان قومش و طاغيان قريش منطبق است ، و به فهرستى از سرگذشت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مسلمين كه ذيلا ايراد مى شود اشاره دارد: ۱- ايمان نياوردن طاغيان قريش ۲- ايمان آوردن ضعفاى قريش و غير قريش كه تحت شكنجه آن طاغيان بودند
۳- ناگزير شدن جمعى از مسلمانان ضعيف به اينكه از شهر و وطن خود كوچ كنند ۴- هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) با جمعى از مومنين به مدينه طيبه ۵- تعقيب مؤ منين به وسيله فرعونصفتان اين امت و درباريان آنان ۶- هلاكت آن فراعنه به كيفر گناهانشان ۷- منزل دادن خداى تعالى مؤ منين را به بركت اسلام در منزلگاهى صدق ۸- روزى دادن به آنان از طيبات ۹- اختلاف كردن مؤ منين بعد از آنكه حق برايشان معلوم گشت ۱۰- اينكه خداى تعالى به زودى در بين آنان داورى خواهد كرد. پس ، بنابر اين همه موارد مذكور تصديق آن اسرارى است كه خداى سبحان در اين آيات به پيامبرش سپرده و به زودى امتش با تاءويل آن اسرار و خارجيت آنها روبرو خواهد شد، و نيز همه اينهائى كه ذكر شد تصديق كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در خطاب به اصحاب و امتش فرمود، و آن اين بود كه به زودى راه و روشى را كه بنى اسرائيل پيش گرفتند پيش خواهيد گرفت ، حتى اگر بنى اسرائيل به سوراخ مارمولكى رفته باشند شما هم خواهيد رفت . ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسى وَ هَرُونَ ... يعنى ما پس از آن ، يعنى بعد از نوح و رسولان بعد از او موسى و برادرش هارون را با آيات خود به سوى فرعون و درباريان او - مردمى از نژاد قبطه كه با فرعون خصوصيت داشتند - گسيل داشتيم ، ولى فرعون و درباريانش از پذيرفتن آيات ما استكبار ورزيدند، و به ارتكاب جرم ادامه دادند. فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا... از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه منظور از كلمه «حق » آيات و معجزه حق است ، از قبيل اژدها شدن عصا و يد بيضاء، كه خداى تعالى آن دو را به حق آيت و دليل بر رسالت موسى (عليه السلام ) قرار داد، و جمله مورد بحث ميفرمايد: همينكه معجزاتى به حق براى آنان آمد (به جاى اينكه شكر بيرون آمدن از حيرت را بجاى آورند) با لحنى مؤ كد گفتند: «ان هذا لسحر مبين - محققا و قطعا اين سحرى است كه سحر بودنش واضح است » و كلمه «هذا» اشاره به همان آيت حق مى كند. و علت اينكه آيت را حق خوانده در قبال تعبير نابجايى است كه كفار كردند، و آن را سحر خواندند.
گفتگوى موسى (ع ) با فرعونيان و...
قَالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكمْ أَ سِحْرٌ هَذَا ... ميفرمايد: موسى (عليه السلام ) وقتى سخنان آنان را شنيد كه به معجزه حق ، تهمت سحر زدند،
آن هم سحرى واضح ، از در انكار به آنان پاسخ داد، پاسخى در شكل سوال و استفهام و پرسيد: «اتقولون للحق لما جاءكم » كه تقديرش : «اتقولون للحق لما جاءكم انه لسحر مبين - بعد از آنكه حق نزدتان آمد ميگوييد آن سحرى واضح است » ميباشد آنگاه همين استفهام انكارى را تكرار كرده ميپرسد: «اسحر هذا - آيا اين سحر است ؟». بنابر اين ، مقول قول «يعنى جمله انه لسحر مبين » در جمله استفهامى به جهت اختصار حذف شده ، چون استفهام دوم بر آن حذف شده دلالت ميكرد. و جمله «و لا يفلح الساحرون » ممكن است جملهاى حاليه باشد تا انكارى كه جمله «اسحر هذا» بر آن دلالت مى كرد را تعليل كند، و بفهماند اگر تهمت شما مورد انكار ما واقع شده براى اينست كه ساحران رستگار نميشوند. و ممكن هم هست جملهاى اخبارى و بيانى مستقل باشد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواسته است در اين جمله خود را مبراى از ارتكاب سحر و نزديك شدن به آن سازد، چون آن جناب معتقد بود كه خودش رستگار و ساحران محروم از رستگاريند. قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا ... كلمه «لفت » مصدر و به معنى صرفنظر كردن از چيزى است ، و معناى جمله «لتلفتنا» در اين آيه اينست كه فرعون و درباريان او موسى (عليه السلام ) را مورد عتاب و نكوهش قرار داده به او گفتند: ((اجئتنا لتلفتنا - آيا به سر وقت ما آمدهاى تا ما را منصرف سازى )، «عما وجدنا عليه آباءنا - از آن دين و سنتى كه پدرانمان را بر آن دين يافتيم ؟». و منظورشان از كلمه «عما: از آنچه » همان سنت و طريقه نياكانشان بوده ، «و تكون لكما الكبرياء فى الارض - تا در نتيجه كبريايى در زمين از آن خودتان شود؟». منظورشان از كبريايى ، رياست و حكومت و گسترده شدن قدرت و نفوذ اراده است ، و خواستهاند بگويند: شما دو تن منظورتان از دعوت دينى اينست كه آن را وسيله قرار دهيد براى اينكه طريقه ما را كه در سرزمين ما مستقر گشته باطل و بى اعتبار ساخته ، طريقه جديدى كه خودتان مبتكر آن هستيد جايگزين طريقه ما كنيد، و با اجراى آن در بين مردم و ايمان آوردن ما طبقه حاكم به شما و مطيع شدنمان براى شما كبرياء و عظمتى در مملكت كسب كنيد. و به عبارتى ديگر: شما آمده ايد براى اينكه دولت فرعونى و حكومت ريشه دار و چندساله قبطيان را مبدل به دولتى اسرائيلى كنيد، دولتى كه قائم به امامت و قيادت شما دو تن باشد، و ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد و نخواهيم گذاشت به آرزويى كه از اين دعوت مزورانه داريد برسيد. وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونى بِكلِّ سحِرٍ عَلِيمٍ بطورى كه از مشروح داستان كه در قرآن كريم آمده و حتى از آيات بعدى استفاده مى شود، جمله مورد بحث دستورى بود كه فرعون به درباريان خود داد تا با جمع آورى ساحران به معارضه با معجزات موسى بپردازند.
فَلَمَّا جَاءَ السحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسى أَلْقُوا ... يعنى بعد از آنكه ساحران آمدند و رو در روى موسى قرار گرفته آماده معارضه شدند، موسى (عليه السلام ) به آنان فرمود: آنچه از طناب و چوب دستى كه ميخواهيد بيندازيد (و نمايش دهيد). چون ساحران چوب دستى و طنابهائى آماده كرده بودند تا بيندازند و با افسونها كه داشتند آنها را به صورت مار و اژدها در آورند.
بيان حقيقت سحر از زبان حضرت موسى (ع )
فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسى مَا جِئْتُم بِهِ السحْرُ ... همينكه انداختند موسى به آنان فرمود: آنچه شما آوردهايد سحر است . و اين فرمايش موسى بيان حقيقتى است از حقايق ، تا عملى كه خودش انجام ميدهد بر آن حقيقت منطبق گردد، و آن عمل اين بود كه عصاى خود را انداخت ، عصايش اژدهايى شد و تمامى چوب دستى و طنابهاى ساحران را بلعيد، و دوباره به صورت اولش برگشت . و حقيقتى كه گفتيم عملش بر آن منطبق گرديد، اينست كه سحر، كارش اين است كه غير حق و غير واقع را در حس مردم و انظار آنان به صورت حق و واقع جلوه دهد، و چون اين عمل فى نفسه كارى است باطل ، و چون خداى تعالى طبق سنت جارييى كه بر مستقر كردن حق و احقاق آن در عالم تكوين و نيز بر محو باطل دارد و زود آن را ابطال خواهد كرد، لاجرم دولت ، همواره براى حق بوده هر چند كه باطل احيانا جولتى داشته باشد.