تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۷
با اين بيان ، معناى آيه مورد بحث روشن مى شود؛ پس اينكه فرمود: « يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة » خطاب به پيغمبر و روى سخن با آن جناب است ، و آن جناب به تعليم الهى عالم شده به اينكه اين كلام كه آن را براى مردم مى خواند كلام الهى و قرآنى نازل از ناحيه اوست ، و لذا خداى تعالى در اين آيه كلامى را كه منافقين از آن مى ترسيدند اين چنين توصيف كرده : « سوره اى است نازل شده از ناحيه خدا بر مردم كه يك دسته از ايشان منافقين هستند » ؛ نه آنطور كه منافقين تلقى مى كنند و مى پندارند كه قرآن كلامى است بشرى كه به عنوان كلامى الهى بخورد مردم داده شده .
پس ، منافقين مى ترسيدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كلامى را به عنوان سوره نازل شده و مربوط به منافقين بر مردم بخواند و اسرارشان را براى همه فاش ساخته ، كفر و نقشه هاى خائنانه و خطرناكى را كه به زحمت در زير روپوشها پنهان داشته بودند همه را بر ملا نمايد، پس در حقيقت از اين بر ملا شدن مى ترسيدند.
و اينكه فرمود: « قل استهزوا ان الله مخرج ما تحذرون » گويا منظور از « استهزاء » همان نفاق درونى ايشان و آثار عملى آن است كه از نفاق درونى سرچشمه مى گرفت ، چرا كه خداوند نفاق ايشان را استهزاء ناميده ، و در سوره بقره گفتار ايشان را كه حكايت از نفاق درونيشان مى كند استهزاء خوانده ، و فرموده : « و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤ ن » .
پس ، به شهادت اين آيه معلوم شد كه مقصود از استهزاء همان پنهان داشتن چيزى است كه از برملا شدنش پره يز دارند، و با در نظر داشتن اينكه صيغه امر در « استهزوا » براى تعجيز آمده ، معناى آيه چنين مى شود: « بر نفاق خود ادامه دهيد و بپوشانيد آن چيزى را كه از بر ملا شدنش در مرئى و منظر مردم ترس داريد، ولى بدانيد كه خدا همه آنها را از پرده بيرون مى افكند و آنچه را پنهان مى داشتيد بر ملا مى كند و مردم را به آنچه كه در دلها نهان داشتيد خبردار مى سازد » . بنابراين ، هر چند در صدر آيه مى فرمايد: « منافقين از نزول سوره اى چنين و چنان مى ترسيدند » و ليكن در حقيقت ترسشان از اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مردم از راز دلشان آگاه شوند، پس آيه شريفه مثل اين مى ماند كه بفرمايد: « منافقين از نازل شدن سوره بيمناكند، به ايشان بگو كه خدا آن را نازل خواهد كرد » ، و يا اينكه بفرمايد: « منافقين مى ترسند راز دلشان بيرون افتد، بگو هر چه مى خواهيد دين خدا را استهزاء نمائيد كه خدا به زودى راز شما را فاش كرده ، همه را از آنچه در دل نهان داشته ايد اطلاع خواهد داد » . اين را بدين جهت گفتيم تا معلوم شود هيچ اشكالى در آيه نيست ، و اشكالاتى هم كه كرده اند ساقط و بى اعتبار است .
اشكالاتي كه بر أيه : يحذر المنافقون ... ايراد شده و جواب أنها توسط رسول الله (ص )
مثلا يكى از آن اشكالات اين است كه : منافقين با اينكه در حقيقت كافر بودند و قرآن را نازل از ناحيه خدا نمى دانستند چطور در اين آيه فرموده است منافقين مى ترسند سوره اى برايشان نازل شود. اشكال دوم : با اينكه در واقع ايمان نداشتند، چطور صحيح است كه بفرمايد: « سوره برايشان نازل شود » مگر بر غير پيغمبر و مؤ منين (يعنى بر منافقين ) هم سوره نازل مى شود؟. اشكال سوم : ترسيدن از نزول سوره كه خود يك حالت درونى جدى است چطور ممكن است با استهزاء جمع شود؟. اشكال چهارم : صدر آيه مى فرمايد « منافقين مى ترسند كه سوره اى نازل شود » آنوقت در ذيل آن مى فرمايد: « خدا بيرون مى كند آنچه را كه از آن مى ترسيد » و اين در حقيقت مثل اين مى ماند كه بفرمايد: « و خدا خارج مى كند سوره اى را و يا خدا خارج خواهد كرد تنزيل سوره را و در هر حال معنى ندارد.
بعضى ها از اشكال اول چنين جواب داده اند كه جمله (( يحذر المنافقون ... » انشائى است در صورت خبر، و معنايش انشاء است نه خبر، و آن اين است كه منافقين بايد بترسند از اينكه سوره اى برايشان نازل شود... ليكن اين وجه ضعيف است ؛ چون هيچ دليلى بر آن نيست ، علاوه بر اينكه ذيل آيه با اين وجه نمى سازد، زيرا معنا ندارد بفرمايد: « منافقين بايد از چنين و چنان بترسند، بگو استهزاء كنيد كه خدا آنچه را كه از آن مى ترسيد بيرون خواهد افكند » يعنى آنچه را كه واجب شد كه از آن بترسيد افشاء خواهد كرد، و اين هيچ معنائى ندارد. بعضى ديگر گفته اند: منافقين از روى استهزاء اظهار ترس مى كردند، نه اينكه جدا بترسند. لازمه اين جواب اين است كه منافقين نسبت به فاش نشدن كفر و فسق درونيشان اطمينان داشتند، و اين چيزى نيست كه انسان نسبت به آن اطمينان پيدا كند كه احدى نمى تواند بر آنها اطلاع يابد. علاوه بر اين ، قرآن اين حرف را تكذيب نموده و در آيات بيشمارى داستانهائى از منافقين نقل مى كند كه كفر و فسق و نقشه هاى شومشان را از ترس بر ملا شدن سخت در پنهان داشتن آن سعى مى كرده اند، مانند آيات سوره بقره و سوره منافقين و غير آندو. آرى ، منافقين چون مى ديدند اسرارشان يكى پس از ديگرى فاش مى شود يقينا از فاش شدن آن بيم داشته اند، و معنا ندارد كه نسبت به آن اطمينان داشته باشند كه الى الابد احدى بدانها راه نمى يابد، و اگر اظهار ترس مى كرده اند بمنظور استهزاء بوده ، چطور چنين چيزى ممكن است با اينكه خداى تعالى مى فرمايد: « يحسبون كل صيحه عليهم » . بعضى ديگر از اين اشكال چنين جواب داده اند: اكثر منافقين در باره دعوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شك بودند - نه اينكه يقين به دروغ بودن آن داشتند - و اين عده احتمال مى دادند كه سوره اى نازل شود و مردم را از منويات ايشان خبردار كند، و اين ترس و هراس كه از ايشان نقل شده خود اثر طبيعى شك و ترديد است ؛ زيرا اگر يقين مى داشتند به اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، رسول خدا نيست و از ناحيه خدا آيه اى نازل نمى شود، ديگر معنى نداشت كه چنين ترسى در خاطرشان خطور كند، و اگر هم يقين به رسالت او مى داشتند باز هم جا نداشت كه چنين ترسى به خود راه دهند، چون دلهايشان به نور ايمان آرام و مطمئن مى بود.
اين جواب - كه تنها جوابى است كه بيشتر مفسرين بر آن اعتماد كرده اند - هر چند بظاهرش جواب روبراهى است ، الا اينكه وقتى مى تواند ماده اشكال را از بيخ بركند كه تعبير آيه ، « يخاف المنافقون ان تنزل عليهم سورة » و يا نظير آن مى بود، كه در اين صورت صحيح بود بگوئيم خوف ، با شك و ترديد مى سازد نه با يقين . و ليكن تعبير آيه شريفه « يخاف المنافقون » نيست ، بلكه « يحذر المنافقون » است . مى فرمايد منافقين از نزول چنين سوره اى حذر داشتند نه ترس ، و حذر حالتى است كه با احتراز و پره يز آميخته است ، و چنين حالتى صدق نمى كند مگر بر كسى كه دست به وسائلى زده باشد كه خود را از آنچه كه مى ترسد حفظ كند، و از شرى كه احتمال مى دهد روى بياورد نگه بدارد. و اگر صرفا شك مى داشتند و اثرى از آن خطر احتمالى نديده بودند و دست به وسائلى كه حفظشان كند نزده بودند، ديگر پره يز و احتراز در حقشان معنا نداشت ؛ پس اينكه قرآن تعبير كرده به اينكه « منافقين در حذر و احتراز بودند » خود شاهد اين است كه منافقين مى ترسيدند اين بار هم مثل دفعات قبلى كه آيات سوره بقره و غير آن نازل شد و رسوايشان كرد آيه ديگرى نازل شود و رسوايشان كند، و بهمين جهت تعبير كرد به « حذر » نه خوف و شك و ترديد؛ پس ، جواب صحيح و بى اشكال همان جوابى است كه ما داديم .
اشكال دوم در ارتباط با آيه (يحذر المنافقون ...) و پاسخ هايى كه به آن داده شده است
اما اشكال دوم كه با اينكه منافقين ايمان به خدا و قرآن نداشتند چطور مى ترسيدند آيه و يا سوره اى در باره شان نازل شود؟ بعضى ها از اين اشكال چنين جواب داده اند كه كلمه « على » در جمله « ان تنزل عليهم » به معناى كلمه « فى : در » است همچنانكه در آيه « و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان » على به معناى « فى » آمده ؛ و معناى آيه اين است : « منافقين مى ترسيدند كه در باره ايشان و در بيان حالشان سوره اى نازل شود و از منويات آنها خبر دهد » . و اين جواب اگر جمله « تنبئهم بما فى قلوبهم » نبود جواب بى عيبى بود - چنانچه توضيحش خواهد آمد -.
بعضى ديگر در جواب اين اشكال گفته اند: ضميرى كه در كلمه « عليهم » است به مؤ منين برمى گردد، نه به منافقين ، و معنايش اين است : « منافقين مى ترسند از اينكه سوره اى بر مؤ منين نازل شود و آنها را از آنچه در قلوب منافقين است خبر دهد، و يا خود منافقين را از منوياتشان خبر دهد » . بعضى ديگر اين جواب را رد كرده و گفته اند اگر ضمير « عليهم » را به مؤ منين برگردانيم تفكيك در ضمائر لازم مى آيد. از اين نيز جواب داده اند كه تفكيك ضمائر عيبى ندارد و منافاتى با بلاغت كلام ندارد، بله ، اگر باعث شود كه معناى كلام در هم و بر هم و غير مفهوم بشود البته اشكال دارد؛ نه در همه جا. بعضى ديگر اين جواب را پسنديده و چنين تاييد كرده اند كه : اصلا تفكيك ضماير لازم نمى آيد، براى اينكه قبلا هم ضميرى به مؤ منين برگشته بود و آن ضمير « ليرضوهم » بود كه مى فرمود: منافقين براى مؤ منين سوگند مى خورند تا بدينوسيله ايشان را راضى كنند، پس از آن خدا توبيخشان كرد كه اگر ايمان داريد خدا و رسول سزاوارترند كه شما آنها را راضى كنيد. اينك در اين آيه به طريق استيناف مطلب را از سرگرفته و مى فرمايد: منافقين در احترازند كه مبادا سوره اى بر مؤ منين نازل شود و آنها را از آنچه منافقين در دل نهفته دارند آگاه نمايد و در نتيجه وثوق و اطمينانى كه مؤ منين به ايشان دارند از بين برود، با اين حال كه سياق كلام درباره مؤ منين است اگر ضمير « عليهم » را هم به ايشان برگردانيم تفكيكى در ضماير بوجود نمى آيد. و ليكن اين تاييد صحيحى نيست ، زيرا پر واضح است و جاى هيچ ترديدى نيست كه موضوع بحث در اين آيات و آيات بسيارى كه قبل و بعد از آنها و مربوط به آنها است همه منافقين اند، نه مومنين ، و سياق ، سياق خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است نه به مومنين ؛ و اگر در جمله « يحلفون بالله لكم ليرضوكم » خطاب متوجه مؤ منين شده ، در حقيقت التفاتى بوده كه بمنظور تذكر به يك غرض خاصى كه قبلا شرح داديم بكار رفته ، و بعد از آن ، جمله دوباره به سياق قبلى و اصلى برگشته و خطاب را متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نموده ، پس معنا ندارد بگوئيم سياق آيات ، سياق خطاب به مؤ منين است . و اگر سياق مربوط به مؤ منين بود جا داشت بفرمايد: « ان تنزل عليكم سورة تنبوكم بما فى قلوبهم : مى ترسند سوره اى بر شما نازل شود و شما را به آنچه آنان در دل نهفته دارند خبر دهد » . و هيچ جا نداشت از اين تعبير عدول نموده و ضمير را ضمير غايب « عليهم » بياورد، در حالى كه قبلا هم در باره مؤ منين سياق غايبانه اى نگذشته بود.
علاوه ، اينكه گفته است : « اينك در اين آيه بطرق استيناف مطلب را از سر گرفته » بكلى اتصال و ارتباطى را كه در ميان آيات مورد بحث بچشم مى خورد از بين مى برد؛ چون در اول گفتار گفتيم اين طائفه از آيات يك غرض اصلى و استقلالى دارند كه همه مطالبشان در پيرامون آن است . پس آيه شريفه « يحذر المنافقون » بيان علت سوگند خوردن منافقين نيست ، بلكه مطلب تازه اى را شروع كرده تا غرضى را برساند كه مجموع آيات يازده گانه در مقام رساندن آن غرضند. و كوتاه سخن ، آيات قبل از اين آيه اسمى از مؤ منين نبرده بود تا ذهن آدمى به آن منعطف و مشغول باشد، و بمحض برخورد به ضميرى احتمال دهد كه شايد به ايشان برگردد؛ با اين حال اگر ضمير را به مؤ منين برگردانيم حق همان است كه آن شخص گفته بود كه تفكيك ضمير لازم مى آيد، و انصاف هم اين است كه اين تفكيك با بلاغت منافات دارد، زيرا باعث ابهام و پيچيدگى گفتار مى شود. پس ، حق اين است كه ضمير « عليهم » به منافقين برمى گردد - همچنانكه ما هم قبلا گفته بوديم - و اين اشكال كه با نداشتن ايمان چطور ممكن است خداوند بفرمايد: « نازل شود سوره اى بر ايشان ، يعنى منافقين » وارد نيست ، زيرا منافقين در ميان مؤ منين مى زيستند و از آنها جدا و متمايز نبودند، و با چنين آميختگى مانعى ندارد نزول سوره بر مؤ منين را نزول بر منافقين نيز بدانيم ، همچنانكه نظير اين تعبير را در مورد مؤ منين كرده و فرموده : « و اذكروا نعمه الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمه يعظكم به » . و نظير آن را در باره اهل كتاب هم تعبير كرده و فرموده : « يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء » و نيز در باره مشركين در حكايتى از ايشان چنين فرموده : « و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه » .
و نسبت منافقين با اينكه در ميان مؤ منين قرار داشتند و جزو ايشان بحساب مى آمدند در نزول قرآن بر ايشان دورتر از نسبت مشركين و اهل كتاب كه نبود، پس چطور قرآن نزول آيه را بر مشركين و اهل كتاب نسبت ميدهد و شما هيچ وحشتى نميكنيد، اما اينجا كه نزول آن را به منافقين نسبت داده تعجب و اشكال ميكنيد ؟. نزول و انزال و تنزيل گاهى به عنايت انتهاء با كلمه « الى » متعدى ميشود و گاهى به عنايت بلندى و آمدن از بالا با كلمه « على » متعدى ميگردد، و در تعبيرات قرآن هر دو جورش بسيار آمده . و منظور از نازل شدن كتاب به قومى و يا بر قومى اين است كه آن كتاب ( آن آيه ، آن سوره ) متعرض حال آن قوم و بيان مطلبى در باره ايشان شده ، كه در دنيا و آخرتشان سودمند ميباشد. و اما اشكال سوم كه بر حذر بودن كه يك حالت درونى و جدى است با استهزاء چطور ميسازد؟ بعضى از آن اينطور جواب دادهاند كه از جمله « قل استهزؤ ا » برمى آيد كه حذر ايشان جدى نبوده بلكه بعنوان استهزاء حالت حذر و ترس به خود ميگرفته اند. و اين جواب صحيح نيست ، زيرا آيات بسيارى كه قبل از اين آيات در سوره بقره و نساء و سورههاى ديگر در باره ايشان نازل شده و بسيارى از نيات سوء آنان را فاش كرده بود همه دلالت دارند بر اينكه حذر و ترس منافقين جدى بوده نه بعنوان استهزاء. علاوه ، خداى تعالى تعبيراتى در باره ايشان كرده كه همه از ترس واقعى آنان حكايت ميكند، مثلا در سوره منافقين فرموده : « يحسبون كل صيحة عليهم : از هر صدائى ميترسند و خيال ميكند عليه آنهاست » و در سوره « بقره » آيه « ۱۹ » مثلى در باره ايشان آورده و فرموده : « يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت : انگشتان خود را در گوش خود ميگذارند از ترس صاعقه كه مبادا عذابى باشد كه بر ايشان نازل ميشود » . و حق مطلب اين است كه استهزاء منافقين همان نفاقشان بوده ، كه در ظاهر و به زبان اظهاراتى ميكرده اند كه مخالف با عقيده باطنيشان بوده ، آيه شريفه « و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزن » هم اين معنا را تاييد ميكند.
و اما اشكال چهارم كه صدر و ذيل آيه با هم نميسازد، جوابش اين است كه آن چيزى كه از آن احتراز داشتند در حقيقت فاش شدن نفاق ، و برملا شدن نيات و عقائد درونيشان بوده ، و اگر از نزول سوره ميترسيده اند براى همين بوده ، پس محذورى كه در صدر و ذيل آيه آمده يكى است ، و معناى جمله « ان الله مخرج ما تحذرون » اين است كه خدا ظاهر و فاش خواهد كرد آن نفاقى را كه پنهان كردهايد و از آنچه در دلها نهفته داريد خبر خواهد داد.
جواب منافقين به سؤ ال از رفتار توطئه گرانه شان
وَ لَئن سأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كنَّا نخُوض وَ نَلْعَب قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ ءَايَتِهِ وَ رَسولِهِ كُنتُمْ تَستهْزِءُونَ كلمه « خوض » بطورى كه در مجمع البيان گفته به معناى فرو رفتن پا در مايعى از قبيل آب و يا گل است ، و ليكن استعمالش در غير آن دو شايع شده . راغب در مفردات ميگويد: كلمه « خوض » به معناى عبور در آب است و ليكن بطور كنايه در اقدام به امور هم استعمال ميشود و در قرآن در بيشتر مواردى كه آمده مواردى است كه اقدام و شروع در آنها مذموم است . در اين آيه نفرموده كه از منافقين چه چيز را بپرسى ، همينقدر فرموده كه اگر از آنها بپرسى ، و بيان نكرده آن چيست كه اگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ايشان پرسشى كند، از آن چيز پرسش خواهد كرد، و ليكن جمله « ليقولن انما كنا نخوض و نلعب » با در نظر گرفتن سياقى كه دارد، و كلمه « انما » كه در آن هست دلالت دارد بر اينكه كارى بوده كه از ايشان سر زده و تا اندازهاى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ارتباط داشته و عملى مرئى بوده كه بيننده را به سوء ظن وا ميداشته ، و منافقين نمى توانسته اند با عذر و بهانه آن را توجيه كنند، مگر اينكه بگويند داشتيم بازى ميكرديم و قصد ديگرى نداشتيم . و اين خوض و لعب كه با آن عذر خواستند از اعمال زشتى است كه هيچ انسانى در حال عادى به آن اعتراف نميكند تا چه رسد به مؤ منين و كسانى كه تظاهر به ايمان ميكنند، آنهم مخصوصا در عملى كه راجع و مربوط به خدا و رسول باشد؛ چيزى كه هست منافقين وجه ديگرى كه عمل خود را با آن توجيه كنند نيافتند مگر اينكه بگويند مقصود ما بازى و خوض بوده . بهمين جهت به رسول گرامى اش دستور ميدهد كه بر عذرى كه آورده اند توبيخشان كند، و چنين فرموده : « بگو آيا به خدا و آيات و فرستاده او استهزاء مى كرديد » آنگاه در آخر آيات عملشان را تفسير نموده و چنين فرموده : « اينها به خدا قسم مى خورند كه نگفتند، و حال آنكه به تحقيق كلمه كفر را گفتند و بعد از اينكه اسلام آوردند كافر شدند و به كارى دست زدند كه از آن مى ترسيدند ... » .
و از مجموع همه اين قرائن بدست مى آيد كه منافقين قصد سوئى نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) داشتند و مى خواستند آن حضرت را به قتل برسانند، و حتى دست به كار نيز شده بودند و در حين عمل حرف كفرآميزى هم زده بودند و ليكن تيرشان به خطا رفت و شرشان از آن جناب برگرديد، و چون به نتيجه نرسيدند و نقشه شان فاش گرديد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيد كه مى خواستيد چه بكنيد؟ چنين عذر آوردند كه ما داشتيم بازى ميكرديم ، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) توبيخشان كرد و به آنها چنين فرمود: « آيا به خدا و رسول او و آياتش استهزاء ميكرديد؟ » خداوند هم عذرشان را رد نمود و قصد واقعى آنان را بر ملا ساخت . و كوتاه سخن ، معناى آيه اين است : « من سوگند ميخورم كه اگر از ايشان بپرسى كه چه ميكرديد، و مقصودتان از اين حركات بى هنگام چه بوده است ؟ » با اينكه كاملا هويدا بود كه قصد جان تو را داشتهاند مع ذلك خواهند گفت : ما قصد سوئى نداشتيم ، و منظورمان از اين كارهائى كه تو را به گمان بد انداخته اين بود كه تفريحى كرده باشيم ، به همين منظور داشتيم مانند سواران بازى ميكرديم . اين اعتذار از ايشان در حقيقت استهزاء به خدا و آيات و رسول او بود؛ براى اينكه خود اعتراف دارند به اينكه آن كار را كه كردند از راه بازى و خوض كرده اند، حال كه خودشان اعتراف دارند پس به ايشان بگو: « آيا به خدا و آيات او و رسولش استهزاء ميكرديد؟ » يعنى آيا از عمل زشتى كه كرده ايد با يك عمل زشت ديگر كه خود كفر به خدا است عذر خواهى ميكنيد؟ و بعيد هم نيست كه غرض اصلى بيان اين جهت باشد كه اين خوض و لعب استهزاء به رسول است ، و اگر خدا و آياتش را هم ذكر كرده براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكه استهزاء به رسول كه خود آيتى از آيات خدا است استهزاء به آيات خدا نيز هست ، و استهزاء به آيات خدا استهزاء به خداى عظيم است ، پس استهزاء به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) استهزاء به خدا و آياتش نيز هست .
معناى كلمه (طائفة )
لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتم بَعْدَ إِيمَنِكمْ إِن نَّعْف عَن طائفَةٍ مِّنكُمْ نُعَذِّب طائفَةَ ... راغب در مفردات در معناى كلمه « طائفة » مى گويد: « طوف » به معناى گشتن دور چيزى است و به همين جهت پاسبانى را كه در اطراف خانه هاى يك محله مى گردد و حراست مى كند « طائف » مى نامند - تا آنجا كه مى گويند - و طائفه از مردم ، جماعتى از ايشان است ، و طائفه از هر چيز يك قطعه از آن است .
بعضى ها در آيه « فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين » گفته اند: اين كلمه گاهى به يك نفر و بيش از يك نفر گفته مى شود و بر همين قول آيه « و ان طائفتان من المؤ منين » و آيه « اذ همت طائفتان منكم » را حمل كرده اند. و طائفه اگر در معناى جمع استعمال شود، جمع طائف مى باشد، و اگر در معناى مفرد باشد در آن صورت مى توان گفت كه اين كلمه ، كلمه جمعى است كه بطور كنايه در واحد بكار رفته ، و صحيح هم هست كه بگوئيم « طائفة » مانند « راوية » و « علامة » و امثال اينها است (كه حرف « تاء » در آنها علامت تاكيد و كثرت است ). يكى از مفسرين اين قول را كه كلمه طائفه بر يكى و دو تاى از مردم نيز اطلاق ميشود همچنانكه بر سه تا به بالا اطلاق مى شود، تخطئه كرده ، و آنقدر مبالغه كرده كه آن را غلط خوانده است و حال آنكه هيچ دليلى بر گفتهاش ندارد، و در ماده اين كلمه هيچ عدد معينى قرار نگرفته و اطلاقش بر يك قطعه از هر چيز خود مؤ يد اين است كه در يكى استعمال ميشود. آيه مورد بحث نهى مى كند منافقين را از عذر خواهى و اينكه اين عذر خواهى فائده ندارد و لغو است ، براى اينكه شما بعد از ايمانتان كافر شديد و بعد از حكم به كفر، ديگر چه فائدهاى ممكن است در عذر خواهى بوده باشد. مراد از ايمان منافقين در جمله : « لقد كفرتم بعد ايمانكم » و اينكه فرمود: « بعد از ايمانتان » منظور از ايمان منافقين ، ايمان ظاهرى آنان است ، يعنى همان تظاهرى كه به ايمان مى كرده اند ( و از نظر فقه دين محكوم به مسلمانى شده بودند)، و گر نه اگر براستى داراى حقيقت ايمان و آن هدايت الهى بودند ديگر دچار گمراهى نمى شدند؛ آيه « و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم » كه در آخر آيات مورد بحث قرار دارد و بجاى ايمان اسلام را آورده - كه معنايش گفتن شهادتين است - اين معنا را تاييد مى كند. ممكن هم هست بگوئيم يكى از مراتب ايمان ، اعتقاد و اذعان خيلى ضعيفى است كه احتمال از بين رفتن هم دارد، مانند ايمان بيماردلان كه خداى تعالى آنها را در شمار مؤ منين آورده ، و آنوقت ايشان را با منافقين دانسته نه از منافقين ، و اگر ما بتوانيم چنين مرتبه ضعيفى از ايمان را كه قابل زوال باشد فرض كنيم ، ديگر چه مانعى دارد افرادى داراى ايمان باشند و بعد از ايمانشان به طرف كفر بروند.
و چطور چنين فرضى ممكن نيست ، و حال آنكه خداى تعالى كسانى را سراغ داده كه از ايمانى قوى دست برداشته و به طرف كفر گرائيده اند، مانند آن كسى كه در آيه « و اتل عليهم نباء الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواء » داستانش را آورده . و نيز آيه « ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا... » و آيات بسيارى ديگر كه در آنها متعرض كفر بعد از ايمان شده ، همه وجود چنين مرتبهاى از ايمان را ممكن مى دانند، پس چه مانعى دارد كه اعتقاد، مادام كه اعتقاد است و به مرحله اوج نرسيده از قلب زايل شود. بله ، آن ايمان مستقر و اعتقاد راسخ است كه ديگر ممكن نيست از بين برود و خدا هم در بارهاش فرموده : « من يهد الله فهو المهتدى » و نيز فرموده : « فان الله لا يهدى من يضل » . و جمله « ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة » دلالت دارد بر اينكه منافقين نامبرده و مورد گفتگوى اين آيات ، عده زيادى بوده اند و كلمه عذاب برايشان حتمى شده ، و ديگر قابل برگشت نبوده اند حال ، اگر بخاطر پارهاى مصالح عده اى از ايشان مورد عفو قرار گيرند، بارى ، بقيه بايد عذاب شوند؛ آنچه از نظم و سياق آيه استفاده مى شود اين است . و به عبارت ديگر در اين جمله رابطهاى كه ميان شرط ( ان) و جزا (نعذب ) هست در حقيقت رابطه ايست تبعى و طفيلى و اصل آن رابطه اى است كه ميان جزا و يك امر ديگرى برقرار است كه شرط متعلق آن است ، و آن اين است كه عذاب بر همه آنان واجب است ، حال اگر بعضى از ايشان عفو شوند بقيه بدون تخلف عذاب خواهند شد.
از آنچه گذشت معلوم شد كه اولا وجه ترتب جمله « نعذب طائفة » بر جمله « ان نعف عن طائفة » چيست ،
اشكالى به آيه در مورد عفو بعضى منافقين و عذاب بعضى ديگر و پاسخ به آن
و اين اشكال كه بعضيها بر آيه كرده و گفته اند « چه ملازمه اى ميان عفو از بعضى و عذاب بعضى هست و اين شرطيت چه معنائى دارد؟ » وارد نيست . و جوابش اين است كه : ملازمه و لزوم در اصل ، ميان وجوب نزول عذاب بر جماعت و ميان نزول بر بعض بوده ، سپس اين ملازمه از اين دو طرف بجاى ديگرى يعنى به ميان عفو از بعض و نزول بر بعض منتقل شده است . و ثانيا، منظور از عفو ترك عذاب است بخاطر مصلحتى از مصالح دين ، نه اينكه به معنى آمرزش باشد كه مستند به توبه است ، چون هيچ وجهى بنظر نميرسد كه بخاطر آن صحيح باشد بگوئيم « اگر طائفهاى از شما را بخاطر توبهشان بيامرزيم ، طائفه ديگر را بخاطر جرمشان عذاب خواهيم كرد » با اينكه اگر منافقين همهشان توبه كنند بطور قطع همه آمرزيده خواهند شد. به شهادت اينكه خود خداى تعالى همه را دعوت به توبه كرده و فرموده : « فان يتوبوا يك خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الاخرة » . ثالثا، عفو و بلكه عذاب مذكور در آيه ، عفو كردن و نكردن از عذاب دنيوى است ؛ چون به نص آيات قرآنى عفو از عذاب اخروى ممكن نيست مگر بوسيله توبه يا بوسيله شفاعت ، و فرض اينجاست كه در مورد منافقين نه توبهاى در كار است و نه شفاعتى ؛ اما توبه ، مشخص شد كه مورد نظر آيه نيست . و اما شفاعت ، آنهم با آيات شفاعت ثابت شده كه شفاعت در آخرت جز به مؤ منينى كه ايمانشان مورد رضايت باشد نمى رسد، و ما بحث از آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم ، پس ، قطعا مقصود از عفو، عفو دنيوى و مقصود از عذاب ، عذاب دنيوى است . و رابعا، هيچ مانعى نيست كه بگوئيم آيه « لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة ... » تتمه كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و منظور از عفو و عذاب ، عفو و عذاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ايشان است ، كه يكى را سياست كند، و آنديگرى را عفو نمايد. ليكن ظاهر آيات بعدى اين است كه اين جمله كلام خود خداى تعالى و خطاب به منافقين است ، و بدين جهت بايد گفت : در آيه التفاتى بكار رفته ، چون قبلا روى سخن با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود، اينك در اين جمله خطاب را از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به منافقين برگردانيده تا بفهماند كه بخاطر اين عملشان در شدت خشم و غضب است ، آنقدر كه اكتفا نكرد به اينكه ديگران او را رسول خدا معرفى كنند، بلكه خودش برخاست و شخصا مردم را مخاطب قرار داد و آنان را از عذابى واقع شدنى و عذابى كه مفرى از آن نيست بترسانيد.
اوصاف عمومى و جامع منافقين
اَلْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت بَعْضهُم مِّن بَعْضٍ... وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ مفسرين گفتهاند كه اين دو آيه جمله مستانفه هستند كه حال عموم منافقين را متعرض شده و اوصاف عمومى و جامع ايشان را به عنوان معرفى برميشمارند، و كيفرى را كه خداوند در عاقبت امرشان به ايشان مى دهد نام برده آنگاه متعرض حال عموم مؤ منين شده ايشان را هم به صفات جامعى كه دارند معرفى نموده و مطالبى كه مايه تنبيه و بيدارى ايشان است ذكر مى كند. تا سخن در باره آنان درست در مقابل سخنانى باشد كه درباره منافقين به ميان آمده ، دليل اين معنا اين است كه جزاى كفار را با منافقين يكجا آورده و فرموده : « وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار... » . ظاهر امر اين است كه اين آيه در مقام تعليل جمله « ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة » است كه در آيه قبلى بود، و سياق مخاطب بودن منافقين هنوز باقى است و قطع نشده . پس آيه قبلى چون دلالت ميكرد بر اينكه « خداوند منافقين را رها نمى كند تا آنكه بجرم نفاقشان عذابشان كند و اگر بعضى از ايشان را بخاطر حكمت و مصلحتى عفو كند، ديگران را عذاب خواهد كرد » لذا جاى اين سؤ ال بود كه كسى بپرسد: چه معنا دارد كه عدهاى را بخاطر عفو رها كند و عده ديگرى را دستگير و عذاب كند؟ و آيا اين از باب : ستم كرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى نيست ؟ و چون جاى اين سؤ ال بوده سبب را ذكر كرده تا جواب اين اشكال داده شده باشد. و سبب اين است كه چون منافقين همه سر و ته يك كرباسند و در صفات خبيث و اعمال زشت با هم شركت دارند، قهرا در كيفر اعمال و عاقبت احوال نيز با هم شريكند. و اگر زنان منافق را هم ذكر كرده با اينكه قبلا صحبتى از زنان منافق به ميان نيامده بود، بعيد نيست براى اين باشد كه شدت ارتباط و كمال اتحاد ميان آنان را برساند و بفهماند كه در صفات نفسانى همه يك جورند، و نيز اشاره كرده باشد به اينكه پارهاى از زنان نيز اعضاى مؤ ثرى هستند در اجراء برنامه هاى منافقين و رلهاى مهمى را ميتوانند در اين جامعه فاسد بازى كنند.