تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۲۶
بنابراين اگر ما امور را براى خود به دو قسم غيب و شهود تقسيم مى كنيم ، و مى گوييم بعضى از امور براى ما مشهود و بعضى غايب است ، در حقيقت تقسيم به غيبى است كه خدا ما را به آن آگاه ساخته و غيبى كه ما را از آگهى بر آن محروم نموده ، و چه بسا ظاهر آيه «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول » از نظر نكته اى كه در اضافه غيب به ضمير است اين معناى دقيق را تاييد كند، و اين بستگى دارد به اينكه خواننده محترم دراين باره نيكو تامل نمايد.
و در تفسير عياشى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه در تفسير آيه «يوم يجمع الله الرسل ...» فرموده است : خداى تعالى از انبيا مى پرسد چه جوابى از امت خود درباره اوصيايى كه جانشين خود بر آنان قرار داديد شنيديد؟ انبيا در پاسخ اين سؤ ال مى گويند: نمى دانيم بعد از ما چه كردند.
مولف : اين روايت را قمى نيز در تفسير خود از محمد بن مسلم از آن جناب نقل نموده . و در كافى هم از يزيد از ابى عبدالله (عليه السلام ) نظير آن روايت شده و ذكر مساءله وصايت در اين روايات يا از اين باب است كه وصايت انبيا نيز مانند ساير شرايع و بلكه اهم شرايع ايشان است ، و يا از باب تاويل و اشاره به باطن آيه است .
آيات ۱۱۱ - ۱۱۰ ، سوره مائده
إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكرْ نِعْمَتى عَلَيْك وَ عَلى وَلِدَتِك إِذْ أَيَّدتُّك بِرُوح الْقُدُسِ تُكلِّمُ النَّاس فى الْمَهْدِ وَ كهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُك الْكتَب وَ الحِْكْمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ وَ إِذْ تخْلُقُ مِنَ الطينِ كَهَيْئَةِ الطيرِ بِإِذْنى فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طيرَا بِإِذْنى وَ تُبرِىُ الاَكمَهَ وَ الاَبْرَص بِإِذْنى وَ إِذْ تخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنى وَ إِذْ كفَفْت بَنى إِسرءِيلَ عَنك إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنهُمْ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّبِينٌ(۱۱۰) وَ إِذْ أَوْحَيْت إِلى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ ءَامِنُوا بى وَ بِرَسولى قَالُوا ءَامَنَّا وَ اشهَدْ بِأَنَّنَا مُسلِمُونَ (۱۱۱) ترجمه آيات به ياد آور روزى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت : ياد كن نعمتى را كه بر تو و مادرت ارزانى داشتم زمانى كه من تو را به روح القدس تاييد كردم ، و توانستى در گهواره و نيز در بزرگى با مردم تكلم كنى و زمانى كه كتاب و حكمت ، و تورات و انجيل تعليمت دادم ، زمانى كه مجسمه اى از گل به صورت مرغى ميساختى و در آن مى دميدى و به اذن من طير مى شد و به پواز در مى آمد، و كور مادر زاد و بيمار به مرض برص را به اذن من شفا مى دادى و مردگان را به اذن من زنده و از گور بيرون مى كردى ، بياد آور روزگارى را كه من تو را از شر بنى اسرائيل حفظ كردم ، همان بنى اسرائيلى كه وقتى برايشان معجره و بينه مى آوردى كفارشان مى گفتند اين نيست مگر سحرى آشكار. (۱۱۰) و بياد آور، روزى را كه بر دل حواريين الهام كردم كه به من و فرستاده ام عيسى بن مريم ايمان بياوريد، گفتند ايمان آورديم و شاهد باش كه ما مسلمانيم .(۱۱۱) بيان آيات
اين دو آيه و همچنين آيات بعدى كه داستان نزول مائده را حكايت مى كند، و نيز آيات بعد از آن كه متضمن خبرى است از خداوند به عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) به اينكه بزودى خداوند از او از اينكه چرا نصارا او و مادرش را براى خود دو معبود اتخاذ كردند باز خواست مى كند همگى با غرضى كه افتتاح اين سوره به منظور ايفاى آن بوده مرتبط هستند. و آن غرض دعوت به وفاى به عهد و شكر نعمت و تحذير از عهدشكنى و كفران نعمت هاى الهى است ، همين مطالب است كه آخر سوره را با اول آن مربوط ساخته و وحدت سياق را در سراسر سوره حفظ كرده است .
بيان و توضيح آيات مربوط به معجزات عيسى (ع )
إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ ... وَ إِذْ تخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنى ... اين آيه معجزات باهره اى را كه بدست عيسى بن مريم (عليه السلام ) ظاهر شده مى شمارد، الا اينكه علاوه بر شمردن معجزات بر او و مادرش منت مى گذارد، و اين معجزات تقريبا با همين الفاظ در سوره آل عمران آنجا كه ملائكه با مريم حديث مى كنند و وى را به پيدايش عيسى (عليه السلام ) بشارت مى دهند ذكر شده است . در آن سوره مى فرمايد: «و اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم - ياد آر آن زمانى را كه فرشتگان گفتند اى مريم به درستى خداوند تو را به پيدايش فرزندى از ناحيه خود بنام عيسى بن مريم بشارت مى دهد» تا آنجا كه مى فرمايد: «و يكلم الناس فى المهد و كهلا - و با مردم در گهواره و در سن كهولت تكلم مى كند» آنگاه پس از چند جمله مى فرمايد: «و يعلمه الكتاب و الحكمه و التوريه و الانجيل و رسولا الى بنى اسرائيل - و او را كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد و در حالى كه فرستاده خدا است به سوى بنى اسرائيل ، ((انى قد جئتكم بايه من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله - بدرستى كه من معجره اى از طرف پروردگارتان برايتان آورده ام ، من براى شما از گل مجسمه مرغى مى سازم آنگاه در آن مى دمم پس به اذن خدا مرغ مى شود، و من كور مادر زاد و بيمار برصى را شفا مى دهم ، و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم » تا آخر آيات .
و تامل در سياق اين آيات ادعاى ما را مبنى بر اينكه معجزات مذكور كه بر حسب ظاهر مختص به حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، در حقيقت نعمتهائى است كه خداوند بر او و مادرش هر دو ارزانى داشته است ، مدلل و روشن مى سازد، چنانكه آيات سوره آل عمران هم كه به مريم بشارت مى دهد، به اين معنا اشعار دارد، براى اينكه به نعمت بشارت داده مى شود، پس معلوم مى شود معجزات و موهبت هايى كه از مختصات مسيح (عليه السلام ) است از قبيل ولادت بدون پدر و تاييد به روح القدس و آفريدن مرغ و شفاى كور مادر زاد و پيسى و زنده كردن مردگان به اذن خدا، همگى براى مريم نيز نعمت و كرامت است ، پس مسيح و مريم هر دو متنعم به اين نعمتهاى الهى هستند، چنانكه خداى تعالى هم آن نعمتها را به هر دو نسبت داده و فرموده : «نعمتى التى انعمت عليك و على والدتك » و آيه «و جعلناها و ابنها آيه للعالمين » نيز به همين معنى اشاره دارد، زيرا هر دو را يك آيه و معجره شمرده است . «اذ ايدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد و كهلا» ظاهرا همين تاييد به روح القدس بوده كه مسيح را براى تكلم با مردم در گهواره آماده ساخته است ، نه اينكه آن يك كرامت و اين كرامت ديگرى بوده ، و از همين جهت جمله «تكلم الناس فى المهد و كهلا» را با واو عاطفه از ما قبل جدا نكرد و بدون واو و متصل به ما قبل ذكر نمود تا بفهماند كه تاييد به روح القدس و حرف زدن در گهواره يك معجره است ، تكلم مسبب از تاييد و تاييد سبب تكلم است ، و چون اين دو يك معجره است ، در بعضى از موارد قرآن به مساءله تكلم در گهواره اكتفا شده است ، مانند آيه : «يكلم الناس فى المهد و كهلا» كه در ضمن آيات آل عمران گذشت ، و در بعضى از موارد به مساءله تاييد به روح القدس اكتفا شده است ، مانند آيه «و اتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس ». علاوه بر اينكه اگر مراد از تاييد، مساءله وحى و وساطت روح (ملائكه ) بود اختصاص به مسيح نداشت ، زيرا ساير انبيا هم اين معجره را داشتند، مضافا بر اينكه سياق خود آيه هم از اينكه مراد از تاييد را وحى بگيريم ابا دارد. «و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التوريه و الانجيل » ممكن است از اينكه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را يكى كرده و كلمه «اذ» را بر سر هر يك از اين چهار كلمه تكرار ننموده ، استفاده شود كه تمامى اين علوم يكباره و بدون تدريج به آن جناب القا شده و او همه آنها را يك امر الهى واحدى تلقى نموده است .
و همچنين جمله «و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير فتنفخ فيه فيكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الابرص باذنى » از حيث اينكه لفظ «اذ» را تكرار ننموده ، ظهور دارد در اينكه خلقت طير و شفا دادن كور مادر زاد و جذامى همه دنبال هم و بدون فاصله زمانى بوده است ، و اگر هم كلمه «باذنى » را در دنبال مساءله خلقت طير ذكر نموده و «باذنى » كه بعدا در آخر جمله ذكر مى كند اكتفا ننموده ، براى خاطر عظمت مساءله خلقت و افاضه حيات بوده ، نه اينكه فاصله زمان را برساند، براى اين عنايت بوده كه در دلهاى شنوندگان خطور نكند كه غير خدا هم مى تواند مستقلا افاضه حيات كند، و اگر خطور هم كند جاى گير نشود (گر چه براى مدت كوتاهى باشد) و خدا داناتر است . «و اذ تخرج الموتى باذنى » بيرون كردن مردگان كنايه از زنده كردن آنان است ، و در اين تعبير عنايت روشنى است ، و آن اينست كه مردگانى را كه مسيح زنده مى كرده ، مردگان مدفون بوده اند، و آن جناب افاضه حيات به آنان مى كرده و براى از سر گرفتن زندگى در دنيا از قبرها بيرون شان مى آورده ، از لفظ «الموتى - مردگان » استفاده مى شود كه اين مرده زنده كردن مكرر اتفاق افتاده است ، در اين آيات مباحث ديگرى هست كه سابقا در تفسير سوره آل عمران گذشت ، به آنجا مراجعه بشود. وَ إِذْ كفَفْت بَنى اِسرائيلَ ... اين جمله دلالت دارد بر اينكه بنى اسرائيل بناى آزار وى را داشته اند، و خداوند او را از شرشان نگهدارى مى نموده . بنابراين اين آيه با جمله اى كه خداوند در سوره آل عمران در ضمن داستانهاى مسيح ذكر كرده و فرموده : «و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين » منطبق مى شود. وَ إِذْ أَوْحَيْت إِلى الْحَوَارِيِّينَ ... اين آيه نيز منطبق است با آيات سوره آل عمران كه مى فرمايد: «فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون » از اين جا معلوم مى شود اين ايمانى كه خداوند در آيه مورد بحث «و اذ اوحيت الى الحواريين ان امنوا بى و برسولى قالوا آمنا...» ذكر نموده ،
غير ايمانى است كه آنها از اول به مسيح آوردند، و به نبوتش اقرار كردند، براى اينكه ظاهر آيه سوره آل عمران كه مى گويد: «فلما احس عيسى منهم الكفر» اين است كه اين احساس در اواخر ايام دعوت او بوده ، در ايامى بوده كه حواريين كه در حقيقت سابقين و طبقه اول از مؤ منين به عيسى بودند ملازم و همراهش بوده اند، علاوه بر اينكه ظاهر آيه «قال من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون » اين است كه اين دعوت براى ميثاق گرفتن بر يارى دين خدا بوده ، نه براى اصل ايمان به خدا، و لذا آيه شريفه با جمله «و اشهد بانا مسلمون » كه اعلام تسليم در برابر امر خدا به اقامه دعوت و تحمل مشقت در راه او است ختم شده است ، و معلوم است كه طبعا اين تسليم و تحمل زحمت بعد از اصل ايمان است ، پس معلوم شد كه مراد از اينكه فرمود: «و اذ اوحيت الى الحواريين ...» قضيه عهد و پيمان گرفتن از حواريين است ، و در آيه بحث هاى ديگرى هست كه ما آن ابحاث را در سوره آل عمران گذرانديم . بحث روايتى (چند روايت درباره معجزات حضرت مسيح (ع )) مرحوم صدوق در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى يعقوب بغدادى نقل مى كند كه گفت ابن سكيت خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: از چه رو خداوند به موسى بن عمران يد بيضا، عصا و آلت سحر داد، و به حضرت عيسى آلت پزشكى و طبابت ، و به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كلام و سخنورى ؟ حضرت فرمود به درستى خداى تعالى موسى را در زمانى مبعوث كرد كه اغلب مردم آنروز بيشتر كارشان سحر بود، و لذا موسى از طرف خداى تعالى بسوى ايشان مبعوث شد و كارهايى انجام مى داد كه مردم با همه تخصص و قدرتى كه در سحر داشتند از انجام مثل آن عاجز بودند، قهرا سحرهاشان باطل و حجت موسى بر ايشان اثبات شد، و خداى تعالى عيسى را در زمانى مبعوث نمود كه بيشتر مردم به امراض گوناگون و آفت هاى عضوى مبتلا و بسيار به طبيبى كه شفاى شان دهد نيازمند بودند، لذا عيسى (عليه السلام ) معجره اش چيزى بود كه خود مردم از آن بهره اى نداشته و خداوند او را در اين راه آنقدر قدرت داد كه مى توانست مردگان را زنده نمايد و كورهاى مادر زاد و مبتلايان به پيسى را شفا دهد، و بدين وسيله حجتش را بر مردم اثبات نمايد، و خداى تعالى محمد (صلى الله عليه و آله ) را در زمانى مبعوث نمود كه كار عمده و تخصصى مردم سخنرانى و خطبه خوانى و سرائيدن اشعار بوده ، لذا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به كتاب و موعظه و حكمتى مبعوث شد كه گفتار آنان را باطل نموده و حجتش را بر آنان اثبات كرد.
ابن سكيت عرض كرد: من كه تاكنون كسى را مانند تو نديدم ، بفرمائيد ببينم امروز حجت خدا چيست ؟ فرمود عقل است كه با آن راست گويان و دروغ پردازان به خدا تشخيص داده مى شوند، آن يكى تصديق و اين ديگرى تكذيب مى گردد، ابن سكيت گفت به خدا قسم جواب من همين بود كه تو دادى . و در كافى است كه محمد بن يحيى از احمد بن محمد از حسن بن محبوب از ابى جميله از ابان بن تغلب و غير او از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل مى كند كه شخصى از آن جناب پرسيد: آيا عيسى بن مريم كسى را بعد از مردنش زنده كرده ، به طورى كه عمرى را براى مدتى از سر گرفته باشد و مانند سايرين غذا خورده و بچه دار شده باشد؟ حضرت فرمود: آرى عيسى (عليه السلام ) رفيقى داشت كه در راه خدا با او برادرى مى كرد و همواره عيسى به سراغش مى رفت و در سرايش رحل اقامت مى انداخت . وقتى عيسى مدتى از او غايب شد، پس از مراجعت از سمت اقامتگاه رفيقش عبور كرد تا سلامى به او بدهد دق الباب كرد مادرش بيرون آمد، عيسى از او حال برادر پرسيد، پير زن عرض كرد: يا رسول الله ! برادرت به رحمت ايزدى پيوست ، فرمود ميل دارى بار ديگر او را ببينى عرض كرد آرى ، فرمود فردا مى آيم و به اذن خدا او را برايت زنده مى كنم ، چون صبح شد عيسى نزد آن زن آمد و گفت با من بيا تا بر سر مزار رفيقم برويم ، عيسى (عليه السلام ) وقتى بر سر مزار او رسيد ايستاد و دست به دعا بلند نمود، چيزى نگذشت كه قبر شكافته شد و فرزند آن زن در حالى كه زنده شده بود بيرون آمد، وقتى چشم مادر به او و چشم او به مادر افتاد هر دو به گريه در آمدند، عيسى (عليه السلام ) به حال آن دو رقت نمود و گفت : ميل دارى بامادرت در دنيا بمانى ؟ عرض كرد: آيا با رزق و خوراك و عمر يا بدون خوراك و رزق و مدت ؟ فرمود بلكه با رزق و مدت بيست سال كه در آن مدت ازدواج بكنى و فرزند دار شوى . عرض كرد: اگر چنين است آرى مايلم ، حضرت او را به مادرش سپرد و رفت و آن جوان همانطورى كه مسيح وعده داده بود بيست سال ديگر زندگى نمود و فرزنددار شد. در تفسير عياشى از محمد بن يوسف صنعانى از پدرش روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر پرسيدم از معنى «اذ اوحيت الى الحواريين » كه مگر به حواريين هم وحى مى شده ؟ فرمود وحى در اينجا به معنى الهام است .
مؤ لف : در قرآن در بسيارى از موارد وحى به جاى الهام استعمال شده يكى آنجا كه مى فرمايد: «و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه » يكى ديگر آيه «و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا» و نيز آيه «بان ربك اوحى لها» مى باشد.
آيات ۱۱۵ - ۱۱۲ ، سوره مائده
إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ ياعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَستَطِيعُ رَبُّك أَن يُنزِّلَ عَلَيْنَا مَائدَةً مِّنَ السمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِن كنتُم مُّؤْمِنِينَ(۱۱۲) قَالُوا نُرِيدُ أَن نَّأْكلَ مِنهَا وَ تَطمَئنَّ قُلُوبُنَا وَ نَعْلَمَ أَن قَدْ صدَقْتَنَا وَ نَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشاهِدِينَ(۱۱۳) قَالَ عِيسى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَائدَةً مِّنَ السمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيداً لاَوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا وَ ءَايَةً مِّنك وَ ارْزُقْنَا وَ أَنت خَيرُ الرّازِقِينَ(۱۱۴) قَالَ اللَّهُ إِنى مُنزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنى أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِّنَ الْعالَمِينَ (۱۱۵) ترجمه آيات به ياد آر زمانى كه حواريين عيسى به وى گفتند اى عيسى بن مريم آيا پروردگار تو توانائى دارد مائده اى از آسمان بر ما نازل كند؟ گفت بپرهيزى از خدا اگر دارنده ايمانيد .(۱۱۲) دگفتند مى خواهيم از آن مائده بخوريم تا قلبهايمان مطمئن شود و بدانيم كه تو ما را در ايمانمان تصديق كرده اى و بر آن ما از گواهان باشيم .(۱۱۳) عيسى بن مريم گفت بار الها! اى پروردگار ما نازل فرما بر ما مائده اى از آسمان تا براى ما و پيروان كنونى و آينده ما عيد، و خود معجره اى از ناحيه تو باشد، پروردگارا روزيمان كن كه تو بهترين روزى دهندگانى .(۱۱۴) خداى متعال فرمود: من بزودى آن مائده اى را كه خواستى نازل خواهم كرد، ولى اگر بعد از آن باز هم كسى كفر بورزد بايد بداند كه به راستى او را عذابى مى كنم كه احدى از عالميان را به چنان عذاب دچار نمى كنم (۱۱۵)
بيان آيات
رد سخن بعضى كه گفته اند مائده نازل نشده ، و بيان عدم انطباق داستان مائده قرآن باداستان نان و ماهى در انجى يوحنا
اين آيات ، داستان نزول مائده را بر مسيح و يارانش ياد آورى مى كند، گر چه تصريح ندارد به اينكه چنين مائده اى نازل شده ، ليكن از اينكه آيه آخرى مشتمل است بر وعده قطعى و بدون قيد به اينكه نازل خواهد كرد، و از اينكه خداى متعال همانطورى كه خودش خود را وصف كرده ، تخلف در وعده نمى كند، استفاده مى شود كه چنين مائده اى نازل كرده است ، و اينكه بعضى گفته اند: حواريين بعد از اينكه آن تهديد شديد را از خداوند نسبت به كسى كه بعد از اين معجره كفر بورزد شنيدند حرف خود را از عيسى پس گرفتند، گفتارى است كه از قرآن و احاديث دليل قابل اعتمادى بر آن يافت نمى شود، اين سخن از عده اى از مفسرين از آن جمله مجاهد و حسن نقل شده است و دليلى بر گفتار خود نياورده اند، و اگر هم كسى بگويد گفتار مجاهد و حسن خود به منزله روايت است و روايت موقوفه خواهد بود، علاوه بر اينكه معارضند با روايات ديگرى كه دلالت بر نزول مائده دارند، بر فرض اينكه اگر گفتار اينان به منزله روايت هم باشد تازه خبر واحدى بيش نيست ، و در جاى خود مسلم است كه خبر واحد در غير احكام حجت نيست . پس به گفته اينان نمى توان استناد جست به اينكه چنين مائده اى نازل نشده ، و چه بسا استدلال شود بر نازل نشدن مائده به اينكه اگر چنين چيزى بود نصارا خبر دار مى شدند و در كتبشان اثرى از آن ديده مى شد، چون داعى آنها بر حفظ شعائر و مقدسات دينيشان زياد بوده ، كما اينكه عشاى ربانى را به سيره مستمره دست به دست گردانيده و تاكنون حفظ كرده اند و از داستان مائده در كلمات خود آنها و نه در كتابهاى مقدسشان اثرى ديده نمى شود. اين استدلال نيز صحيح نيست ، براى اينكه اگر كسى خبره در تاريخ و مطلع از مساءله شيوع نصرانيت و ظهور انجيل ها باشد، به امثال اين حرفها اعتنايى نمى كند. زيرا نه كتابهاى مقدس نصارا به طور تواتر به زمان مسيح مستند مى شود و نه اين نصرانيت فعلى به زمان آن جناب متصل مى گردد، بلى البته اين هست كه در بعضى از انجيل ها اين معنا ديده مى شود كه مسيح (عليه السلام ) شاگردان خود و جماعتى از مردم را به نان و ماهى مختصرى بطور اعجاز اطعام كرده ، ليكن اين حكايت با داستانى كه قرآن راجع به مائده دارد در هيچيك از خصوصيات تطبيق نمى شود، در انجيل يوحنا، اصحاح ششم داستان نان و ماهى را چنين نقل مى كند: ۱ - بعد از آن مسيح گذشت به پل درياى جليل (و آن درياى طبريه است ) ۲ - جمع كثيرى هم به دنبالش رفتند، چون معجزاتى را كه در خصوص بيماران انجام مى داد از او ديده بودند
۳ - مسيح بر فراز كوهى صعود نمود و با شاگردانش در آنجا نشست ۴ - و اين داستان در ايامى بود كه عيد فصح يهود (روزى كه يهود از مصر بيرون شدند) نزديك بود ۵ - مسيح چشم انداخت و ديد كه جمع كثيرى به سويش مى آيند، رو به فيلبس كرد و گفت : از كجا نانى تهيه كنيم كه اين جمعيت بخورند؟ ۶ - اين را براى اين گفت كه فيلبس را بيازمايد، براى اينكه مسيح مى دانست كه وى تصميم چه عملى را گرفته ۷ - فيلبس پاسخش داد با دويست دينار هم نمى توان اين جمعيت را نان داد و لو اينكه سير هم نشوند و هر كدام جز مختصرى نخورند ۸ - يكى از شاگردانش كه همان اندراوس برادر سمعان بطرس بود گفت ۹ - در اينجا جوانى است كه همراهش پنج گرده نان جو و دو عدد ماهى هست ، و ليكن اين غذاى مختصر كجا كفاف اين همه جمعيت را مى دهد ۱۰ - مسيح گفت بگوئيد مردم تكيه كنند، اتفاقا در آن مكان علف سبز فراوان بود، مردم كه عده شان به پنج هزار نفر بالغ مى شد همه تكيه دادند ۱۱ - مسيح نان ها را گرفت و شكر گذاشت آنگاه آنها را در بين شاگردان خود تقسيم نمود، شاگردان اين نان ها را به مردمى كه تكيه داده بودند دادند، و همچنين دو عدد ماهى را تقسيم كرد و هر كسى هر چه خواست گرفت ۱۲ - پس از آنكه همه سير شدند مسيح به شاگردانش گفت پاره نان ها را جمع كنيد تا چيزى از آن ضايع نشود ۱۳ - پس آنها را جمع كردند و دوازده زنبيل را از آن پاره هائى كه از پنج گرده نان زياد آمده بود پر كردند ۱۴ - وقتى مردم اين معجره را از مسيح ديدند، گفتند اين مرد در حقيق همان پيغمبرى است كه بنا بود به عالم بيايد ۱۵ - و اما مسيح چون دانست كه آنها بنا دارند بيايند و او را ببرند و به پادشاهى خود منصوبش كنند، از آنجا هم برگشت و به تنهايى بر فراز كوه رفت . اين بود داستان نان و ماهى كه انجيل يوحنا آنرا نقل كرده ، و همان طورى كه مى بينيد با داستان مائده قرآن مطابقت ندارد، و به هر حال دقت در داستان مائده و سياق آيات قرآن كه متضمن نقل آن است انسان را به يك بحث ديگرى راهنمايى مى كند، زيرا سؤ الى كه در اول اين آيات از قدرت خداى تعالى شده به ظاهرش سؤ الى است خالى از ادبى كه رعايتش در حق خداى تعالى واجب است ، آخر اين آيات هم منتهى مى شود به اينكه خداى تعالى كسى را كه به اين آيات كفر بورزد تهديد به عذابى كرده كه نظيرش در خصوص هيچيك از معجزات مخصوص به انبيا و معجزاتى كه امت ها از پيغمبران خود مطالبه كرده اند، از قبيل درخواستهاى قوم نوح و هود و صالح و شعيب و موسى و محمد (صلى الله عليه و آله ) ديده نشده است . از دقت در صدر و ذيل آيه اين سؤ ال پيش مى آيد كه حواريون به چه جرمى مستحق چنين كيفر باشند، كيفرى كه نظيرى براى آن نباشد ؟ اگر بگويى از جهت سؤ ال كه خارج از ادب و نزاكت شان بوده ، زيرا تعبيرشان تعبير كسى است كه در قدرت خداى سبحان شك داشته باشد.
در جواب مى گوييم سوالات امت هاى سابق بر امت مسيح و همچنين رفتار سركشان قوم رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و رفتار يهودى هاى معاصر آن جناب خيلى بدتر و به مقام پروردگار اهانت آميزتر بود، بلكه آنان انبياء خود را مسخره و استهزاء مى كردند، تا چه رسد به بى ادبى در كلام . و اگر بگويى براى اين بوده كه حواريين قبل از اين سؤ ال ايمان آورده بودند و در اين صورت صحيح است كه تهديد شوند به اينكه اگر بعد از ايمان و نزول مائده و مشاهده اين معجره باهره باز هم كفر بورزند مستحق چنين عذاب شديد هستند. در جواب مى گوييم : گر چه كفر اينطورى طغيان بزرگى است ، ليكن باز هم اختصاص به حواريين نداشته و عمل بيسابقه نيست ، زيرا در ساير امت ها نيز از اين قبيل طغيانها زياد بوده و هيچيك از آنان حتى كسانى كه بعد از رسيدن به مقام قرب حق و مشاهده آيات خداوندى مرتد شدند به چنين وعيدى مواجه نشدند، مانند آن شخصى كه خداى تعالى درباره اش فرمود: «و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين » چيزى كه در اين مقام ممكن است گفته شود اين است كه اين قضيه از جهت سؤ الى كه در صدر آن است به معناى مخصوصى از ساير معجزات انبيا، كه در قبال درخواست امت هاى خود و يا ضرورت هاى ديگرى اقامه كرده اند متمايز مى شود.
ذكر انواع معجزات انبياء (ع ) و خصوصيت معجزه مائده
توضيح اينكه معجزاتى كه كلام الله مجيد از آنها ياد كرده چند قسم است : يكى معجزاتى كه پروردگار در همان اوان بعثت انبياء به آنان داده تا مويد و حجت بر نبوت يا رسالتشان باشد، مانند يد بيضا و عصايى كه به موسى (عليه السلام ) داد، و زنده كردن مردگان و خلقت طير و شفاى كور مادر زاد و پيسى ، كه به عيسى (عليه السلام ) ارزانى داشت ، و قرآنى كه به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نازل فرمود. و اين نوع معجزات را به خاطر دعوت انبيا و اتمام حجت شان بر كفار، خداوند به آنان داده است تا اگر كسى زير بار نرفت و گمراه شد حجت بر او تمام باشد و آن كس هم كه پذيرفت و به نور ايمان زندگى يافت با حجت و بينه زنده شده باشد.
قسم ديگر، معجزاتى است كه كفار، انبياى خود را به ارائه آن تكليف كرده اند، مانند ناقه صالح و امثال آن و از همين قسم است عذابهاى مخوفى كه انبيا در دعوت خود استعمال كرده اند، مانند ملخ ، شپش و قورباغه و غير اينها از عذابهاى هفتگانه اى كه موسى (عليه السلام ) درباره قوم فرعون بكار برده و نيز مانند طوفان نوح و زلزله ثمود و باد صرصر عاد و غير اينها. و اينگونه معجزات مخصوص معاندينى بوده كه زير بار حق نمى رفتند. قسم سوم معجزاتى است كه خداوند متعال در مواقعى كه احتياج و ضرورتى ايجاب مى كرده آنرا ارائه ميداده ، مانند منفجر شدن چشمه از شكم سنگ و نزول «من » و «سلوى » در بيابان بر بنى اسرائيل و كندن كوه طور از ريشه و نگهداشتنش بر بالاى سر آنان و شكافتن دريا براى نجاتشان از فرعون و ستمگرى هاى او، همه اينها معجزاتى بوده كه به منظور ترسانيدن عاصيان و كسانى كه از پذيرفتن حق استنكاف مى ورزيدند يا به منظور تعظيم و تكريم مؤ منين انجام مى شده ، تا شايد كلمه رحمت ، در حقشان تمام شود، گر چه خودشان درخواست نكرده باشند. و از همين باب است مواعيدى كه خداى تعالى در قرآن كريم مؤ منين را به آنها وعده داده تا كرامتى باشد براى رسول الله (صلى الله عليه و آله )، مانند وعده به فتح مكه و خذلان مشركين از كفار قريش و غلبه روم و غير آن . اين بود انواع معجزاتى كه در قرآن كريم و در تعليمات الهى از آنها ياد شده ، و اما اينكه بعضى از هوسبازان با ديدن معجره باز مطالبه معجره ديگرى كرده اند - و ما آنرا در اين اقسام ذكر نكرديم - براى اين بود كه اين عمل به تعبير قرآن و تعليمات الهى هذيانهائى بوده كه نبايد به آنها اعتنا نمود، مانند مطالبه كردن اهل كتاب از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كه با بودن قرآن در دسترس شان كتاب ديگرى بر ايشان نازل كند و قرآن در اين باره مى فرمايد: «يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهره » تا آنجا كه مى فرمايد: «لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون و كفى بالله شهيدا» و نيز مانند درخواستيكه مشركين در خصوص نازل كردن ملائكه و نشان دادن پروردگارشان از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كردند، و خداى تعالى درباره آنان فرموده : «و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكه او نرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا»و نيز فرموده : «و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او تكون له جنه ياكل منها و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا، انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا» و همچنين آيات زياد ديگرى نظير اينها.
و اين بى اعتنائيهاى قرآن همه براى اين است كه غرض از معجره ظهور حق و اتمام حجت است نه چيز ديگر، و معلوم است كه براى ظهور حق و اتمام حجت ، انجام يك معجره كافى است ، و سؤ ال از تكرار آن جز بازيچه گرفتن آيات خدا و لعب با مقام ربوبى و ترديد بى جا، معناى ديگرى ندارد و اين خود بزرگترين طغيان و استكبار است ، و اگر همين عمل زشت از مؤ منين سر بزند معلوم است كه گناهش بيشتر و زشتيش نمودارتر است . مومن با اينكه ايمان به خدا دارد و خصوصا مومنى كه معجزات و آيات خدا را به چشم خود ديده آنگاه ايمان آورده است ، چه كار با معجره مجدد و نزول آيات آسمانى دارد؟ و آيا مطالبه معجزات مجدد را با اين فرض جز به اقتراحات هواپرستان و درخواستشان از شعبده بازان و مرتاضين كه براى سرگرمى و خوش گذرانى شان عجيب و غريب ترين نمايشها را بدهند، مى توان تشبيه نمود؟