تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۴۴
كعبه ، هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت است و هدايت آن فراگير مى باشد
و اما بعد از ظهور اسلام كه امر واضح تر است . چون نام كعبه از آن روز همه مشارق و مغارب جهان را پر كرد، و كعبه يا با خودش و از نزديك و يا با ذكر خيرش از دور خود را بر فهم و قلب مردم عرضه نمود و مردم را در عبادات مسلمين و اطاعاتشان و قيام و قعودشان (و حتى هنگام خوابيدنشان ) و سر بريدن حيواناتشان و ساير شؤ ونشان متوجه خود ساخت . پس كعبه به تمامى مراتب هدايت از خطور ذهنى گرفته تا انقطاع تام از دنيا و اتصال كامل به عالم معنا، و به تمام معنا هدايت است و حق است اگر بگوئيم كه مس نمى كنند آن را مگر بندگان مخلص خداوند. علاوه بر اين ، كعبه عالم اسلام را به سعادت دنيائيشان نيز هدايت مى كند و اين سعادت عبارت است از وحدت كلمه ، و ائتلاف امت و شهادت منافع خود، و عالم غير اسلام را هم هدايت مى كند به اينكه از خواب غفلت بيدار شوند و به ثمرات اين وحدت توجه كنند و ببينند كه چگونه اسلام قواى مختلفه و سليقه هاى متشتت و نژادهاى گوناگون را با هم متفق و برادر كرده است . از اينجا دو نكته روشن مى شود: اول اينكه كعبه هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت هر دو است . همچنانكه به جميع مراتب هدايت است . در حقيقت هدايت مطلقه است . دوم اينكه : نه تنها براى جماعتى خاص ، بلكه براى همه عالم هدايت است ، مثلا: آل ابراهيم ، و يا عرب ، و يا مسلمين . براى اينكه هدايت كعبه دامنه اش وسيع است .
فِيهِ ءَايَت بَيِّنَتٌ مَّقَامُ إِبْرَهِيمَ كلمه «آيات » هر چند به صفت «بينات » متصف شده ، و اين اتصاف تخصصى در موصوف «آيات » را مى رساند، الا اينكه اين مقدار تخصص و تعين ابهام آن را برطرف نمى سازد و چون مقام ، مقام بيان مزاياى بيت است ، و مى خواهد مفاخرى را از بيت بشمارد كه به خاطر آن شرافت بيشترى از ساير بناها دارد، مناسب آن است كه بيانى بياورد كه هيچ ابهامى باقى نگذارد، و اوصافى را بشمارد كه غبار و ابهام و اجمال در آن نباشد و همين خود يك شاهدى است بر اين كه جملات بعدى يعنى جمله : «و من دخله كان امنا» و جمله «و لله على الناس ...» و ساير جملات تا آخر آيه ، همه بيان است براى جمله «آيات بينات ».
آيات بيناتى كه در بيت اللّه است (فيه آيات بينات )
پس آيات عبارت است از اينكه : اولا: مقام ابراهيم است ، ثانيا: و هركس داخل آن شود، امنيت دارد، ثالثا: و حج و زيارتش بر مردم مستطيع واجب است . البته ما نمى خواهيم توجيهى را كه از كلام بعضى از مفسرين به نظر مى رسد بگوئيم ، آن مفسر گفته : جمله هاى سه گانه ، عطف بيان و يا بدل است از كلمه «آيات ». چون اين گفتار صحيح نيست ، زيرا در اين صورت بايد به هر وسيله شده جمله ها را چه خبريش و چه انشائيش را به صورت مفرد در آورده ، مثلا بگوييم در اين «بيت » آياتى است : يكى مقام ابراهيم ، و يكى امن براى هركس كه داخلش شود، و يكى وجوب حجش براى هركس كه دسترسى به آن دارد، و براى اين كار بايد حرف «ان » را در تقدير بگيريم ، و جمله انشائيه «و لله على الناس ...» را هم به جمله اى خبريه برگردانيم . و آن وقت ، آن را عطف به ما قبل نموده و يا به وسيله عطف مفردش كنيم ، و يا آنكه در آن نيز حرف «ان » را تقدير بگيريم ، و در نتيجه آيه را به اين صورت درآوريم : «فيه آيات بينات و فيه مقام ابراهيم و فيه الامن لمن دخله و وجوب حجه لمن استطاع ...» تا سخن آن مفسر درست شده ، جملات سه گانه با عطف بيان و يا بدل شود و اين آيه شريفه به هيچ وجه مساعد با آن نيست . بلكه اين سه جمله هر يك به غرضى خاص آورده شده : يكى اخبار از اين است كه مقام ابراهيم در اين مكان است . يكى ديگر، انشاء حكم وجوب حج است . چيزى كه هست از آن جا كه هر سه بيانگر آيات نيز هست ، فائده بيان را در بر دارد. نه اينكه از نظر ادبى عطف بيان باشند. مثل اينكه خود ما به يكديگر بگوئيم : فلانى مرد شريفى است ، او پسر فلان شخص است ، ميهمان نواز است ، و بر ما واجب است كه مثل او باشيم كه خواننده عزيز به روشنى مى داند، اين چند جمله نه مى توانند بدل از جمله اول باشند و نه عطف بيان براى آن .
مَّقَامُ إِبْرَهِيمَ ... اين جمله مبتدائى است كه خبرش حذف شده ، و تقدير كلام «فيه مقام ابراهيم » است ، و مقام ابراهيم سنگى است كه جاى پاى ابراهيم عليه السلام ) در آن نقش بسته است . اخبار بسيار زيادى در دست است كه دلالت دارد بر اينكه سنگ اصلى كه ابراهيم بر روى آن مى ايستاده تا ديوار كعبه را بالا ببرد در زير زمين ، در همين مكانى كه فعلا مقامش مى نامند دفن شده و مقام ابراهيم كنار مطاف ، روبروى ضلع ملتزم قرار دارد، و ابو طالب عموى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در قصيده لاميه خود از اين معنا خبر داده و مى گويد: و موطى ء ابراهيم فى الصخر رطبة على قدميه حافيا غيرناعل و چه بسا از جمله «مقام ابراهيم » فهميده شود كه يا خود خانه مقام ابراهيم است و يا اينكه در اين خانه جاى معينى بوده كه ابراهيم در آن مكان مخصوص ، به عبادت خداى سبحان مى ايستاده است .
استخدام دو جانبه يك كلام ، از عجايب لطايف قرآن كريم است
ممكن هم هست كه بگوئيم تقدير كلام «هى مقام ابراهيم و الامن و الحج » بوده است آنگاه دو جمله «و من دخله » و «و لله على الناس » كه دو جمله انشائى است به جاى دو جمله خبرى قرار گرفته اند. و اين خود از اعجوبه هاى اسلوب قرآن است كه كلامى را كه به منظور غرضى آورده ، در غرض ديگر نيز استخدام مى كند، و اين را به جاى آن مى آورد تا شنونده از شنيدن اين ، به آن غرض هم منتقل بشود. و گوينده با كوتاهترين كلام دو جور استفاده كرده باشد، و هر دو جهت را حفظ نموده باشد نظير مواردى كه گوينده مى خواهد از كسى خبرى را بدهد، عين كلام او را بياورد. مثل اين آيه كه مى فرمايد: «كل امن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله ، لا نفرق بين احد من رسله » و يا اين آيه كه مى فرمايد: «الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه آن ...» و آيه : «او كالذى مر على قريه ...» كه بيان است خدامى كه در اين دو آيه شده ، و علت آن در تفسير آيه دوم گذشت .
و نظير آيه زير كه مى فرمايد: «يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم » و باز نظير آيه «ولكن البر من امن باللّه ...» كه به جاى كلمه «بّر» در دومى ، و به جاى كلمه «قلب سليم » در اولى صاحب آن دو را آورده است و نظير آيه «مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع ...» همچنين غالب مثالهاى وارده در قرآن كريم كه در آنها است خدام شده است .
توجه به آهنگ آيه كه مرددّ بين انشاء و اخبار است
خواننده عزيز براى آگاهى بيشتر خوب است به تفسير يك يك آياتى كه به عنوان مثال آورديم ، مراجعه نموده وجه استخدام در هر آيه را از نظر بگذراند و بنابراين ، آهنگ اين آيه كه مى فرمايد: «فيه آيات بينات مقام ابراهيم ... عن العالمين » در تردد بين انشاء و اخبار آهنگ مانند آيه زير است كه مى فرمايد: «و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب و وهبنا له اهله و مثلهم معهم رحمه منا و ذكرى لاولى الالباب و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب ». ملاحظه فرموديد كه اين آيه مانند آيه مورد بحث ، مطالب را به صورت جمله هاى خبرى و انشائى بيان مى كند. بدون اينكه بين اين دو قسم جمله فاصله اى بيندازد. و اين بيانى كه ما كرديم ، غير از بيان ديگران است كه جملات دوم و سوم آيه را بدل از جمله اول گرفتند كه بيان تفاوت آن گذشت . و به فرض كه بخواهيم حتما آن جملات را بدل بگيريم ، بايد جمله مقام ابراهيم را بدل بگيريم از آيات بينات و آن دو جمله بعد را استينافى بدانيم ، كه بردو بدل حذف شده دلالت كند، و تقدير آيه : «فيه آيات بينات مقام ابراهيم و آمن للداخل و حج للمستطيع » باشد.
و جاى هيچ شكى نيست كه هر يك از اين امور آيت روشنى است كه با وقوع خود بر خداى تعالى دلالت مى كند و مقام خداى تعالى را بياد مى آورد، چون معناى كلمه «آيت » چيزى جز علامت و راهنما به چيز ديگر، نيست . حال به هر نحو كه دلالت بكند، چه به وجود خودش و چه به آثارش ، و كدام علامتى بهتر و روشن تر از مقام ابراهيم است كه اهل دنيا را به سوى خدا جلب نموده و به عظمت مقام او راهنمائى كند؟ و كدام بنائى چون كعبه كه واردين خود را در دامن امن و امان خود مى پذيرد، آيت و علامت او است ؟ و چه مناسك و مراسم و عبادتى كه ميليونها نفر را در يك جا جمع نموده و همه ساله صحنه بندگى انسانها را به نمايش مى گذارد و با گذشت زمان كهنه نمى شود، بهتر از اين مناسك علامت و آيت او است ؟. «آيت » اعم از معجزه و خارق العاده است و مقام ابراهيم و امنيت داخلين به بيت و وجوب حجالبيت بهترين آيات مى باشند شايد بعضى خيال كنند كه آيت و علامت خدا بايد چيزى خارق العاده و بر هم زننده سنت طبيعت باشد و اين صحيح نيست ، چون نه لفظ آيه و مفهومش ، آيت را منحصر در معجزه كرده ، و نه قرآن كريم اين كلمه را منحصرا در معجزه استعمال نموده ، معجزه خارق العاده يكى از مصاديق آيت است ، نه معناى آيت . به شهادت اينكه در آيه «ما ننسخ من آية او ننسها...»، آيت را در معناى وسيعى استعمال كرده كه حتى بطور قطع احكام منسوخه در شريعت هاى سابق را نيز شامل مى شود. و در آيه : «اتبنون بكل ريع آيه تعبثون » آنرا در معناى علامت استعمال كرده ، و هم چنين آياتى ديگر از قرآن كريم كه در آنها كلمه «آيت » در غير مورد معجزه استعمال شده است . بنابراين اشكالى كه متوجه بعضى از مفسرين است از اينجا روشن مى شود، چون او گفته : مقام ابراهيم امرى خارق العاده است و مى توان آيتش خواند. و اما امنيت خانه خدا و وجوب حج ، چون از مقوله معجزه نيست ، و در نتيجه آيت نيستند، بايد بگوئيم براى غرضى ديگر ذكر شده اند، نه براى بيان لفظ آيت . همچنين مفسرينى ديگر اصرار ورزيده اند، بر اينكه مراد از «آيات بينات » امورى ديگر از خواص معجره آساى كعبه است (نه مقام ابراهيم بودن ، و نه امن بودن ، و نه وجوب حج آن ) - و ما از ذكر كامل اين اقوال خوددارى نموديم . اگر كسى بخواهد، مى تواند در بعضى از تفاسير مطول ، آنها را مطالعه كند -
وجه نادرستى اين قول هم روشن شد، براى اينكه وقتى اين سخن درست است كه كلمه «آيات » تنها به معناى آيت هاى خارق العاده باشد، و همانطور كه گفتيم ، هيچ دليلى بر اين معنا نيست . جمله : «من دخل كان آمنا» درصدد بيان حكم تشريعى است نه اخبار از يك خاصيّت تكوينى پس حق مطلب اين است كه جمله : «و من دخله كان آمنا» در اين زمينه است كه حكمىتشريعى را بيان كند، نه يك خاصيت تكوينى را. چيزى كه هست اينكه از اين جمله - كه جمله خبرى است - مى توان استفاده كرد كه قبل از اسلام هم حكم امنيت اين خانه تشريع شده بود. همچنانكه چه بسا اين معنا از دعاى ابراهيم كه در دو سوره «ابراهيم » و «بقره » نقل شده ، استفاده بشود، مويد اين استفاده اين است كه ، قبل از بعثت هم عرب جاهليت اين حق را براى بيت محفوظ داشتند. معلوم مى شود اين رسم به زمان ابراهيم (عليه السلام ) متصل مى شده ، و از جعليات خود عرب جاهليت نبوده است . و اما اينكه شايد بعضى احتمال دهند كه مراد از آيه مورد بحث اين باشد كه به عنوان خبر غيبى بفرمايد: فتنه ها و حوادث هولناك و سالب امنيت در اين خانه رخ نمى دهد و در هر جاى دنيا هر حادثه اى پيش آيد، دامنه اش بدانجا كشيده نمى شود جوابگويش جنگها و كشتارها و ناامنى هايى است كه در طول تاريخ ، در اين مكان مقدس پيش آمده ، مخصوصا حوادثى كه قبل از نزول اين آيه در آنجا رخ داده و آيه شريفه : «او لم يروا انا جعلنا حرما آمنا و يتخطف الناس من حولهم » بيش از اين دلالت ندارد كه امنيت در اين مكان استقرار و استمرار مى يابد، از اين جهت كه مردم اين مكان را مقدس و واجب الاحترام مى دانند، چون وجوب تعظيم آن در شريعت ابراهيم ثابت شده شريعت ابراهيم هم در آخر به تشريع خدا منتهى مى شود نه به تكوين او.
و همچنين است حال آيه اى كه دعاى ابراهيم را حكايت نموده و مى فرمايد: «رب اجعل هذا البلد آمنا» و يا مى فرمايد: «رب اجعل هذا بلدا آمنا» كه از خداى تعالى درخواست مى كند، مكه را بلد امن كند، و خداى تعالى به زبان تشريع دعايش را مستجاب مى كند، و همواره دلهاى بشر را به قبول اين امنيت سوق مى دهد. وَ للَّهِ عَلى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ استَطاعَ إِلَيْهِ سبِيلاً كلمه «حج » بكسره حا (البته بفتحه نيز قرائت شده ) در اصل به معناى قصد بوده است . و سپس در قصد زيارت بيت اختصاص يافته ، به طريق مخصوصى كه شرع آن را بيان كرده است و كلمه «سبيلا» تميزى است از جمله «استطاع » و اين آيه ، متضمن تشريع حج است ، البته نه تشريع ابتدائى و بى سابقه ، بلكه تشريع امضائى نسبت به تشريع قبلى ابراهيم (عليه السلام )، چون قبلا هم گفتيم كه اين مراسم در زمان ابراهيم (عليه السلام ) تشريع شد و آيه : «و اذن فى الناس بالحج ...»، از آن تشريع خبر مى داد و از اينجا روشن مى شود كه آيه : «و لله على الناس ...» هماهنگ آيه زير است كه از تشريع قبلى خبر مى دهد: «و من دخله كان آمنا»، هر چند كه ممكن است انشائى به نحو امضا باشد، و ليكن ظاهرتر از سياق همين است كه خبر داده باشد. و اين بر خواننده مخفى نيست . وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ عَنِ الْعَلَمِينَ كلمه «كفر» در اينجا به معناى كفر در اصول دين نيست ، بلكه منظور كفر به فروع است نظير كفر به نماز و زكات ، يعنى ترك آن دو. پس مراد از كفر همان ترك است و كلام از قبيل به كار بردن مسبب و يا اثر در جاى سبب و يا منشا اثر است ، همچنانكه جمله : «فان اللّه غنى ...» از قبيل به كار بردن علت در جاى معلول است و تقدير كلام : «و من ترك الحج فلا يضر اللّه شيئا فان اللّه غنى عن العالمين » است . يعنى : «هركس حج را ترك كند، ضررى به خدا نمى رساند چون خدا غنى از همه عالميان است ».
بحث روايتى (رواياتى درباره : كعبه ، دحوالاءرض ، اولين بيت مبارك بودن بيت اللّه ،حج و...)
از ابن شهرآشوب ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت شده كه در معناى آيه «ان اول بيت وضع للناس ...» به مردى كه پرسيد:
آيا راستى كعبه اولين بيت است ؟ فرمود: «نه ، قبل از كعبه خانه هايى ديگر نيز بوده ، ليكن كعبه اولين خانه مباركى است كه براى مردم بنا نهاده شد. خانه اى كه در آن هدايت و رحمت و بركت است و اولين كسى كه آن را بنا نهاد ابراهيم بود، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا كردند، و باز گذشت روزگار آن را ويران كرد، عمالقه براى بار سوم بنايش كردند، و براى نوبت چهارم ، قريش آن را تجديد بنا نمودند». و در الدرالمنثور است كه ابن منذر، و ابن ابى حاتم از طريق شعبى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى آيه : «ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة ...» فرمود: «معنايش اين نيست كه قبل از كعبه هيچ خانه اى نبوده ، بلكه منظور اين است كه كعبه اولين خانه براى عبادت خدا بود». مؤ لف قدس سره : نظير اين روايت را ابن جرير هم از مطر روايت كرده ، و روايات در اين معانى بسيار است . و در علل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: «كلمه ((بكه » قطعه زمينى است كه كعبه در آن واقع شده و كلمه «مكه » به معناى شهر مكه است )). و باز در همان كتاب است كه آن حضرت فرمود: «اگر مكه را بكه گفتند، براى اين است كه مردم در اين محل بك مى كنند» (يعنى ازدحام مى نمايند). و در همان كتاب ، از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده ، كه فرمود: «اگر مكه را بكه خواندند، براى اين بود كه در آن زن و مرد مخلوط و درهمند، مى بينى زنى پيش رويت و زنى ديگر طرف راستت ، و زنى طرف چپت مشغول نمازند و تو شانه به شانه زنى نماز مى خوانى و هيچ عيبى هم ندارد، در حاليكه اين كار در ساير نقاط كراهت دارد». و باز در همان كتاب است كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى وقتى مى خواست زمين را خلق كند، بادها را فرمان داد تا به شكم آب بزنند، و آب را به موج در آورند آبها در اثر طوفان كف كرده ، همه كفها يك جا جمع شد، كه همان محل فعلى كعبه است ، آنگاه آن را به صورت كوهى از كف ، در آورده ، زمين را از زير (دامنه ) آن كوه بگسترانيد. و آيه شريفه : «ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركا...» سخن از همين مطلب دارد.
پس اولين بقعه اى كه خدا از زمين خلق كرد، كعبه بود. و ساير نقاط از ناحيه كعبه گسترده و كشيده شد. مؤ لف قدس سره : اخبار در مساءله «دحوالارض » و كشيده شدن آن از زير كعبه بسيار زياد است . و اين اخبار نه مخالفتى با كتاب خدا دارد و نه برهانى عقلى آن را رد مى كند. تنها حرفى كه هست اين است كه طبيعى دانان قديم معتقد بودند به اينكه ، زمين عنصرى است بسيط، و قديم ، و اين نظريه با روايات مذكور كه آن را حادث و پديد آمده از كف آب مى داند، نمى سازد. ليكن بطلان اعتقاد آنان روشن شده و احتياجى به بيان ندارد. اين است آن تفسيرى كه در روايات براى آيه : «ان اول بيت ...» وارد شده ، و در آن كلمه بيت به بقعه اى از زمين تفسير شده ، هر چند كه دو روايت اول با ظاهر آيه بهتر مى سازد. و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير جمله : «فيه آيات بينات » آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: اين آيات بينات چيست ؟ فرمود: يكى مقام ابراهيم است كه ابراهيم بر بالاى آن ايستاد و جاى پايش در سنگ نشست ، و ديگر حجر الاسود، و سوم منزل اسماعيل است . مؤ لف قدس سره : و در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست و بعيد نيست كه ذكر اين امور از باب شمردن آيات بينات باشد. هر چند كه نام آنها در آيه نيامده است .
دو روايت در زمينه توسعه مسجدالحرام در زمان بنى عباس
و در تفسير عياشى از عبدالصمد روايت آورده كه گفت : ابو جعفر (منصور دوانقى ) از اهل مكه خواست تا خانه هاى اطراف مسجد را از ايشان بخرد و به وسعت مسجد بيفزايد اهل مكه نپذيرفتند، و او هر چه تشويقشان كرد موفق به جلب رضايت آنان نشد. ناگزير نزد امام صادق (عليه السلام ) آمد و گفت : من از اينها خواست م تا خانه هايشان را بفروشند و بخرم خراب كنم تا مسجد را توسعه دهم ، قبول نكردند و من از اين جهت سخت اندوهناكم ، امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ جاى غصه نيست براى اينكه منطق تو و دليلت عليه آنان روشن است . منصور پرسيد: چه منطقى عليه آنان دارم ؟ فرمود: كتاب خداى تعالى . منصور پرسيد: اين حجت در كجاى كتاب خدا است ؟ فرمود: آيه شريفه : «ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة ...» براى اينكه خداى تعالى در اين آيه به تو خبر داده از اينكه اولين بيتى كه براى مردم بنا نهاده شده ، آن بيتى است كه در بكه است .
و قهرا معنايش اين مى شود كه قبل از بناى كعبه خانه اى در آنجا نبوده ، و زمينهاى اطراف خانه ، حريم خانه بوده ، و مردم در حريم خانه خدا، خانه ساخته اند. بله اگر مردم قبل از بناى كعبه ، خانه هاى خود را ساخته بودند، مى توانستند از حريم خانه خود دفاع كنند. (توجه داشته باشيد كه اين بيان ، ترجمه عين الفاظ روايت نيست ، بلكه مفاد آن است ). ابو جعفر وقتى اين را شنيد، با اهل مكه در ميان گذاشت . و دليل خود را ارائه داد آنها هم قانع شده و گفتند: هر جور دوست دارى عمل كن . و در همان كتاب از حسن بن على بن نعمان روايت آورده كه گفت : وقتى مهدى (عباسى ) بناى مسجدالحرام را توسعه داد، براى مربع كردن آن احتياج به خانه اى پيدا كرد كه در كنج مربع واقع شده بود، از صاحبان خانه خواست تا خانه خود را در اختيارش بگذارند ولى آنان زير بار نرفتند. مهدى از فقها پرسيد كه چه بايد بكند؟ همه گفتند خانه غصبى را نبايد داخل مسجد و جزء آن كرد. على بن يقطين به وى گفت : اى امير المؤ منين ، من به موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى نويسم ، آنگاه مساءله تو را جواب مى دهم على نامه اى به والى مدينه نوشت ، كه از موسى بن جعفر (عليه السلام ) بپرس ، خانه اى در كنج مسجد الحرام قرار گرفته ، مى خواهيم جزء مسجدش كنيم ، صاحبش رضايت نمى دهد. علاج اين كار چيست ؟ والى نزد امام رفت و مساءله را پرسيد، ابوالحسن (عليه السلام ) پرسيد: آيا جواب لازم است و يا خيلى لزوم ندارد؟ والى گفت : هيچ چاره اى نيست جز اينكه جواب بدهيد. فرمود: بنويس ، بسم اللّه الرحمن الرحيم ، اگر كعبه بعد از بناى شهر مكه در مكه پديد آمده مردم مكه به حريم خود سزاوارترند. (و كعبه نمى تواند جاى مردم را بگيرد)، و اگر چنانچه اول كعبه ساخته شد و مردم پس از ساخته شدنش ميهمان كعبه شدند، و اطرافش خانه ساختند، و كعبه به حريم خود سزاوارتر است . همينكه نامه به دست مهدى رسيد، آن را بوسيد و دستور داد خانه آن شخص را خراب كنند، اهل خانه به شكايت نزد ابى الحسن (عليه السلام ) آمدند. كه نامه اى به مهدى بنويسد، اقلا پول خانه را بدهند. امام (عليه السلام ) به مهدى نوشت : چيزى به ايشان بده و رضايتشان را بدست آر. او نيز چنين كرد.
مؤ لف قدس سره : و اين دو روايت مشتملند بر استدلالى لطيف و نيز بر مى آيد آغازگر در توسعه مسجد الحرام منصور دوانيقى بوده و بعد از او مهدى تكميلش كرده .
رواياتى از معصومين در وجوب حج
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده در تفسير آيه : «و للّه على النّاس حج البيت ...» فرموده حج و عمره هر دو است چون هر دو واجب است . مؤ لف قدس سره : اين روايت را عياشى هم در تفسير خود آورده و در آن حج را به معناى لغويش ، يعنى «قصد» تفسير كرده است . و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه جمله «و من كفر» را به «و من ترك » (كسى كه حج را ترك كند) تفسير كرده است . مؤ لف قدس سره : اين روايت را شيخ نيز در تهذيب آورده ، و خواننده گرامى خود مى داند كه كفر هم مانند ايمان داراى مراتبى است . و منظور از كفر در اين آيه ، كفر به فروع دين است . و در كافى از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر روايت كرده كه در حديثى راوى گفت : از آن جناب پرسيدم : پس اگر كسى از ما مسلمانان حج نكند كافر مى شود؟ فرمود: نه ، و ليكن اگر كسى بگويد: مراسم حج اينطور نيست كافر شده است . مؤ لف قدس سره : روايات در اين معانى بسيار است . و «كفر» در روايت بالا به معناى «رد»، تفسير شده ، آيه هم با آن سازگارى ندارد. پس كفر در روايت به معناى لغويش يعنى پوشاندن حق . و اين كلمه بر حسب موارد، مصاديقى برايش معين مى شود.
بحث تاريخى (پيرامون بناى كعبه و چند بار تجديد بناى آن )
اين معنا، متواتر و قطعى است كه ، بانى كعبه ابراهيم خليل بوده و ساكنان اطراف كعبه بعد از بناى آن ، تنها فرزندش اسماعيل و قومى از قبائل يمن بنام جرهم بوده اند. و كعبه تقريبا ساختمانى به صورت مربع بنا شده كه هر ضلع آن به سمت يكى از جهات چهارگانه : شمال ، جنوب ، مشرق و مغرب بوده و بدين جهت اينطور بنا شده كه بادها هر قدر هم كه شديد باشد، با رسيدن به آن شكسته شود و نتواند آن را خراب كند.
و اين بناى ابراهيم (عليه السلام ) همچنان پاى بر جا بود تا آنكه يكبار عمالقه آن را تجديد بنا كردند. و يكبار ديگر قوم جرهم (و يا اول جرهم بعد عمالقه ، همچنان كه در روايت وارده از اميرالمؤ منين اينطور آمده بود). و آنگاه ، وقتى زمام امر كعبه به دست قصى بن كلاب ، يكى از اجداد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) افتاد (يعنى قرن دوم قبل از هجرت ) قصى آن را خراب كرد و از نو با است حكامى بيشتر بنا نمود و با چوب دوم (درختى شبيه به نخل ) و كنده هاى نخل آن را پوشانيد، و در كنار آن بنائى ديگر نهاد به نام دارالندوه ، كه در حقيقت مركز حكومت و شوراى با اصحابش بود. آنگاه جهات كعبه را بين طوائف قريش تقسيم نموده كه هر طايفه اى خانه هاى خود را بر لبه مطاف پيرامون كعبه بنا كردند و در خانه هاى خود را بطرف مطاف باز كردند. بعضى گفته اند: پنج سال قبل از بعثت نيز يكبار ديگر كعبه به وسيله سيل منهدم شد، و طوائف قريش عمل ساختمان آن را در بين خود تقسيم كردند، و بنائى كه آن را مى ساخت مردى رومى بنام «ياقوم » بود و نجارى مصرى او را كمك مى كرد، و چون رسيدند به محلى كه بايد حجر لاسود را كار بگذارند، در بين خود نزاع كردند، كه اين شرافت نصيب كداميك از طوائف باشد؟ در آخر همگى بر آن توافق كردند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را كه در آن روز سى و پنج ساله بود بين خود حكم قرار دهند، چون به وفور عقل و سداد راءى او آگاهى داشتند. آن جناب دستور داد تا ردائى بياورند و حجر الاسود را در آن نهاده و به قبائل دستور داد تا اطراف آن را گرفته و بلند كنند، و حجر را در محل نصب يعنى ركن شرقى بالا بياورند. آنگاه خودش سنگ را برداشت و در جايى كه مى بايست باشد، قرار داد. و چون خرج بنائى آنان را به ستوه آورده بود، بلندى آن را به همين مقدار كه فعلا هست گرفتند. و يك مقدار از زمين زير بناى قبلى از طرف حجر اسماعيل خارج ماند و جزء حجر شد، چون بنا را كوچك تر از آنچه بود ساختند و اين بنا همچنان بر جاى بود تا زمانى كه عبداللّه زبير در عهد يزيد بن معاويه (عليهما اللعنه و العذاب ) مسلط بر حجاز شد و يزيد سردارى بنام حصين به سركوبيش فرستاد، و در اثر جنگ و سنگهاى بزرگى كه لشكر يزيد با منجنيق بطرف شهر مكه پرتاب مى كردند،
كعبه خراب شد و آتش هائيكه باز با منجنيق به سوى شهر مى ريختند، پرده كعبه و قسمتى از چوبهايش را بسوزانيد، بعد از آنكه با مردن يزيد جنگ تمام شد، عبداللّه بن زبير به فكر افتاد، كعبه را خراب نموده بناى آن را تجديد كند، دستور داد گچى ممتاز از يمن آوردند، و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعيل را جزء خانه كرد، و در كعبه را كه قبلا در بلندى قرار داشت ، تا روى زمين پائين آورد. و در برابر در قديمى ، درى ديگر كار گذاشت . تا مردم از يك در درآيند و از در ديگر خارج شوند و ارتفاع بيت را بيست و هفت ذراع (تقريبا سيزده متر و نيم ) قرار داد و چون از بنايش فارغ شد، داخل و خارج آن را با مشك و عبير معطر كرد، و آن را با جامه اى از ابريشم پوشانيد، و در هفدهم رجب سال ۶۴ هجرى از اين كار فارغ گرديد. و بعد از آنكه عبدالملك مروان متولى امر خلافت شد، حجاج بن يوسف به فرمانده لشكرش دستور داد تا به جنگ عبداللّه بن زبير برود كه لشكر حجاج بر عبداللّه غلبه كرد و او را شكست داده و در آخر كشت و خود داخل بيت شد و عبدالملك را بدانچه ابن زبير كرده بود خبر داد. عبدالملك دستور داد، خانه اى را كه عبداللّه ساخته بود خراب نموده به شكل قبلى اش برگرداند. حجاج ديوار كعبه را از طرف شمال شش ذراع و يك وجب خراب نموده و به اساس قريش رسيد و بناى خود را از اين سمت بر آن اساس نهاد، و باب شرقى كعبه را كه ابن زبير پائين آورده بود در همان جاى قبليش (تقريبا يك متر و نيم يا دو متر بلندتر از كف ) قرار داد و باب غربى را كه عبد اللّه اضافه كرده بود مسدود كرد آنگاه زمين كعبه را با سنگهائى كه زياد آمده بود فرش كرد. وضع كعبه بدين منوال باقى بود، تا آنكه سلطان سليمان عثمانى در سال نهصد و شصت روى كار آمد، سقف كعبه را تغيير داد. و چون در سال هزار و صد و بيست و يك هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گرديد، مرمت هايى در كعبه انجام داد، و چون سيل عظيم سال هزار و سى و نه بعضى از ديوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آنرا خراب كرده بود، سلطان مراد چهارم ، يكى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آنرا ترميم كردند و كعبه ديگر دستكارى نشد تا امروز كه سال هزار و سيصد و هفتاد و پنج هجرى قمرى و يا سال هزار و سيصد و سى و پنج هجرى شمسى است .