تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۳۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۴۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


عيسى چه مى گفت ؟ و درباره اش چه مى گفتند؟

قرآن كريم خاطرنشان ساخته كه عيسى عبدى بود رسول ، و اينكه هيچ چيزى جز اين ادعا نمى كرد و آنچه به وى نسبت مى دادند خود او ادعايش را نكرده و با مردم جز به رسالت خدا سخنى نگفته ، همچنانكه قرآن اين معنا را در آيه زير صراحتا از آن جناب نقل كرده مى فرمايد: ((و اذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون اللّه ؟ قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ، ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك ، انك انت علام الغيوب ، ما قلت لهم الا ما امرتنى به : ان اعبدوا اللّه ربى و ربكم ، و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم ، قال اللّه هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم . و اين كلام عجيب كه مشتمل بر عصاره اى از عبوديت و متضمن جامع ترين نكات ادب و حيرت آورترين آن است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۶

كشف مى كند از اينكه نسبت به موقعيت خود در برابر ربوبيت پروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه ديدى داشته ، مى فرمايد: عيسى (عليه السلام ) خود را نسبت به پروردگارش تنها يك بنده مى دانسته كه جز امتثال كارى ندارد و جز به امر مولايش چيزى اراده نمى كند و جز به امر او عملى انجام نمى دهد و خداى تعالى هم جز اين دستورى به وى نداده كه مردم را به عبادت او به تنهائى دعوت كند، او نيز به مردم جز اين را نگفت كه اى مردم اللّه را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد. و از ناحيه مردم هم جز اين مسئوليتى نداشته كه رفتار آنان را زير نظر گرفته ، در باره آن تحمل شهادت كند و بس ، و اما اينكه خدا در روزى كه مردم به سويش برمى گردند با ايشان و در ايشان چه حكمى مى كند، هيچ ارتباطى با آن جناب ندارد، چه بيامرزد و چه عذاب كند. ممكن است كسى بگويد: شما در بحث شفاعتى كه قبلا در اين تفسير داشتيد يكى از شفيعان روز جزاء را عيسى نام برديد و گفتيد كه شفاعتش پذيرفته هم مى شود و در اينجا مى گوئيد آن جناب هيچ كاره است ؟.

اعتقاد خرافى به تفديه عيسى عليه السلام (فدا شدن براى رهايى گناهكاران ) بااعتقاد به اينكه آن حضرت از شفيعان روز جزا است فرق دارد

در پاسخ مى گوئيم بله ، باز هم مى گوئيم او از شفيعان روز جزا است ، براى اينكه از شاهدان بحق است و آيه شريفه : «و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون » بر شفاعت شاهدان به حق كه عالم هستند دلالت دارد، پس به حكم اين آيه عيسى از شفيعان روز جزاء است ، براى اينكه در آيه : «و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا» آن جناب را شاهد خوانده و در آيه : «و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و التوراية و الانجيل »، او را عالم به توحيد دانسته (چون توحيد هم يكى از معارفى است كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند). پس اگر در بحث شفاعت گفتيم عيسى (عليه السلام ) نيز از شفيعان است در اينجا منكرش نشديم ، ليكن شفاعت كردن آن جناب مساءله اى است و اعتقاد مسيحيان به مساءله فديه دادن مساءله اى ديگر، آنچه را كه در اين مقام در صدد بيانش هستيم اين است كه مى خواهيم بگوئيم قرآن كريم تفديه را براى عيسى ثابت نكرده و چنين قدرت و اختيارى به آن جناب نداده است و تفديه اى كه مسيحيان بدان معتقدند، اين است كه عيسى (عليه السلام ) (با اينكه خداى پسر بود و داراى قدرت خدائى بود و مى توانست دشمنان خود را در يك چشم بر هم زدن نابود كند)،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۷

ليكن براى اينكه كيفرى را كه گنهكاران در قيامت دارند باطل سازد، خود را فداى گنهكاران نمود و حاضر شد به اين منظور به بالاى دار برود!!. قرآن اين معنا را براى آن جناب نه تنها اثبات نكرده ، بلكه آيه اى كه از نظر خواننده گذشت آن را نفى نموده ، عقل هم نمى تواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا مستلزم آن است كه قدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عيسى باطل شود كه ان شاء اللّه بيانش مى آيد. و اما شفاعت ، در آيه شريفه هيچ تعرضى به آن نشده و از اين جهت ساكت است ، نه اثبات كرده و نه نفى نموده ، چون اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود (گو اينكه مقام آيه مقام اظهار ذلت است نه اختياردارى ) جا داشت بفرمايد: «و ان تغفر لهم فانك انت الغفور الرحيم »، و اگر در صدد نفى شفاعت بود و مى خواست بفرمايد عيسى از شفيعان روز جزا نيست ديگر جا نداشت مساءله شهادت بر اعمال مردم را به ميان بياورد، آنچه در اينجا گفته شد اجمال مطالبى است كه ان شاء اللّه در تفسير سوره مائده در ذيل آيات مذكور خواهد آمد.

آيات شريفه اى كه عقايد باطل مسيحيان درباره مسيح (ع ) را بيان مى كنند

و اما آنچه مردم درباره عيسى (عليه السلام ) گفته اند؟ هر چند مردم بعد از آن جناب به مذاهب مختلف و مسلك هاى گوناگونى - كه چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز كند - معتقد شده و متشتت گرديده اند، چه بسا كه اگر كليات و جزئيات مذاهب و آراى شان در نظر گرفته شود، از اين مقدار هم تجاوز كند و ليكن قرآن كريم تنها به نقل سخنانى از مسيحيان اهتمام ورزيده كه درباره عيسى و مادرش گفته اند، چون همين سخنان است كه با مساءله توحيد برخورد دارد، مساءله اى كه قرآن كريم - و اصولا دين فطرى و قويم -به آن دعوت مى كند. و اما بعضى از جزئيات از قبيل مساءله تحريف و تفديه را آنطور كه بايد مورد اهتمام قرار نداده است . و آنچه قرآن كريم از مسيحيان در اين باره حكايت كرده و يا به آنان نسبت داده ، سخنانى است كه آيات زير بيانگر آنها است : ۱ - «و قالت النصارى المسيح ابن اللّه »، كه به حكم اين آيه مسيحيان گفته اند مسيح پسر خدا است و آيه : «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه »، عبارت اخراى همان آيه است ، ۲ - «لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم »، به حكم اين آيه مسيحيان رسماالميزان مسيح را خود خدا دانسته اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۸

۳ - «لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة »، در اين آيه كه بعد از آيه (۷۲) قرار گرفته ، خدا را سومين خدا از خدايان سه گانه دانسته اند، آيه : «و لا تقولوا ثلاثة » هم به همين معنا اشاره دارد. و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه مضمون و سه معناى مختلف است و به همين جهت بعضى ها از قبيل شهرستانى صاحب كتاب ملل و نحل آنها را حمل بر اختلاف مذاهب كرده و گفته است : مذهب مكانيه قائل به فرزندى حقيقى مسيح براى خدايند و نسطوريه گفته اند: نزول عيسى و فرزنديش براى خدا از قبيل تابش نور بر جسمى شفاف چون بلور است ، و يعقوبيه گفته اند: از باب انقلاب ماهيت است ، خداى سبحان به گوشت و خون منقلب شده است . وليكن ظاهرا قرآن كريم (العياذ باللّه ) كتاب ملل و نحل نيست تا بخواهد به اين مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمى ورزد بلكه به اعتقاد غلطى مى پردازد كه مشترك بين همه آنان است و آن مساءله فرزندى مسيح براى خداى تعالى است و اينكه جنس مسيح از سنخ جنس خدا است و نيز به آثارى مى پردازد كه بر اساس اين اعتقاد غلط مترتب كرده اند كه يكى از آنها مساءله تثليث است ، هر چند كه در تفسير كلمه تثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنه دار كرده اند، دليل بر اين معنا اين است كه قرآن كريم به يك زبان و يك بيان عليه آنان احتجاج كرده ، معلوم مى شود مورد نظر قرآن از كل مسيحيت مساءله اى است كه همه در آن شريكند.

مساءله پدر و پسر بودن خدا و مسيح در انجيلهاى موجود

توضيح اينكه تورات و انجيل هاى موجود در دست ما، از يك سو صراحت دارند بر اينكه «خداى تعالى يكى است » و از سوى ديگر انجيل به صراحت مى گويد «مسيح پسر خدا است »! و از ديگر سو تصريح مى كند به اينكه «اين پسر همان پدر است و لا غير». حتى اگر مساءله پسرى را حمل مى كردند بر صرف احترام و برگشت گيرى باز قابل اغماض بود، اين كار را هم نكردند با اينكه در مواردى از انجيل به اين معنا تصريح شده ، از آن جمله مى گويد: و من به شما مى گويم دشمنان خود را دوست بداريد و براى لعنت كنندگان خود آرزوى بركت كنيد و به هركس كه با شما دشمنى كرد احسان نمائيد و هركس كه شما را از خود راند و ناراحت كرد شما با او پيوند كنيد تا فرزندان پدر خود شويد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۹

همان پدرى كه در آسمان ها است ، چون او است كه خورشيدش را هم بر نيكان مى تاباند و هم بر بدان ، و بارانش را هم بر صديقين مى باراند و هم بر ظالمان ، و اگر تنها كسى را دوست بداريد كه او شما را دوست مى دارد، ديگر چه اجرى مى خواهيد داشته باشيد؟ مگر عشاران غير اين مى كنند؟ و نيز اگر تنها به برادران خود سلام كنيد باز چه فضيلتى براى شما خواهد بود؟ مگر بت پرستان غير از اين مى كنند؟ پس بيائيد مانند پدر آسمانيتان كامل باشيد كه او كامل است )). و نيزدر همين انجيل است كه : همه مراحم خود را در برابر مردم و به منظور خودنمائى بكار نبنديد كه در اين صورت نزد پدرتان كه در آسمان ها است اجرى نخواهيد داشت . و نيز در همان كتاب درباره نماز مى گويد: «شما نيز اينطور نماز بخوانيد: اى پدر ما كه در آسمان هائى ، نام تو مقدس است ...». و نيز آمده : «پس اگر جفاكارى ها و خطاهاى مردم را ببخشيد پدر آسمانيتان هم خطاهاى شما را مى بخشد»، (همه اين سه فقره كه نقل كرديم در اصحاح ششم از انجيل متى است ). و نيز مى گويد: «شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم باشيد». و به مريم مجدليه مى گويد: «برو نزد برادرانم و به ايشان بگو من به سوى پدرم كه پدر شما نيز هست و به سوى الهم كه اله شما نيز هست صعود خواهم كرد». پس اين عبارات و امثال آن كه از سه انجيل نقل كرديم كلمه «پدر» را كه بر خداى تعالى و تقدس اطلاق كرده ، هم در مورد عيسى اطلاق كرده و هم در مورد غير عيسى ، و اين بطورى كه ملاحظه كرديد صرفا جنبه تشريفات و امثال آن را دارد. هر چند كه از بعضى ديگر از عبارات آنها از پسرى و پدرى صرف تشريف استفاده نمى شود، بلكه نوعى از استكمال را مى رساند، است كمالى كه وقتى در انسانى محقق شود سرانجام او را با خدا متحد مى كند، نظير اين عبارت : «يسوع - مسيح - به اين كلام سخن گفت و چشمان خود را به آسمان بلند كرد و گفت : اى پدر! آن ساعت مقرر فرا رسيد، پسرت را تمجيد كن ، تا پسرت هم تو را تمجيد كند»، آنگاه دعائى را كه براى رسولان از شاگردانش كرد نقل مى كند و آنگاه مى گويد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۵۰

«و من اين درخواست را تنها براى اينان نمى كنم بلكه در مورد كسانى هم كه به زبان به من ايمان آورده اند مسئلت دارم ، تا همه آنان يكى شوند، همانطور كه تو اى پروردگار من ثابت شدى و من نيز در تو ثابت شدم ، مسئلت دارم تا آنها نيز در من و تو يكى شوند و تا همه عالم ايمان آورند كه تو مرا فرستادى و من به ايشان مجد و آبرو دادم ، آن مجدى كه تو به من دادى ، آرى تا همه يكى شوند، آنچنان كه ما يكى شديم ، من در آنها و تو در من و همه آنها براى يكى كامل شوند تا همه عالم بدانند كه تو مرا فرستادى و من ايشان را دوست مى دارم ، آنطور كه تو مرا دوست مى دارى ».

كلماتى از انجيل در در مورد پدرى و پسرى كه نمى توان آنها را بر تشريفحمل كرد

گفتيم : با اينكه انجيل ها صراحت دارد بر اينكه منظور از پسرى و پدرى صرف تشريف است ، اين كار را نكردند، يعنى عنوان پدرى و فرزندى را حمل بر تشريف نكردند، در اينجا مى گوئيم در انجيل ها كلماتى هست كه نمى شود آنها را حمل بر تشريف و احترام كرد (و شايد به خاطر وجود اين كلمات بوده كه مسيحيان دست به چنان حملى نزده اند) نظير اينكه مى گويد: «لوقا به عيسى گفت : اى آقا ما نمى دانيم تو به كجا مى روى ؟ و چگونه مى توانيم راه را بشناسيم ؟ عيسى به او گفت : خود من آن طريقم ، به حق سوگند و به زندگى قسم كه احدى به سوى پدرم نمى آيد، مگر به وسيله من ، اگر شما مرا شناخته بوديد پدر مرا هم شناخته بوديد، و از همين الان او را مى شناسيد چون او را هم ديديد». فيلبس پرسيد: اى سيد پدر را به ما نشان بده ، ديگر چيزى نمى خواهم ، يسوع گفت : اى فيلبس من در همه اين زمان ها با شما بودم ولى شما نمى شناختيد، هركس مرا ببيند پدر را ديده است . با اين حال چگونه تو مى گوئى پدر را به ما نشان بده ؟ مگر هنوز ايمان نياورده اى كه من در پدر حلول كردم و پدر در من حلول كرده است و اين سخنى كه دارم برايتان مى گويم (نيز) از ذات من به تنهائى صادر نمى شود بلكه از من و از پدر كه الحال در من است صادر مى شود، او است كه دارد اين كارها را مى كند، باورم كنيد كه مى گويم من در پدرم و پدرم در من است . و نيز در انجيل است كه : «ليكن من از اللّه خارج شدم و آمدم و از پيش ‍ خود نيامدم بلكه او مرا فرستاده ». و نيز مى گويد: «من و پدرم هر دو يك موجوديم ».

الميزان ج : ۳ ص : ۴۵۱

و نيز سخنى را كه به شاگردانش گفته چنين حكايت مى كند: برويد و تمامى امت ها و اقوام را شاگردان من كنيد و ايشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسل تعميد بدهيد (تعميد مراسمى است از واجبات كليسا كه هر مسيحى بايد آن را انجام دهد تا از گناهان پاك شود). و نيز مى گويد: «در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و خدا همان كلمه بود، اين از اول نزد خدا بود، هر چيزى به وسيله او وجود يافت و به غير او چيزى وجود نيافت ، از آن جمله حيات هم به وسيله او وجود يافت و حيات نور مردم است ». پس اگر مى بينيم نصارا قائل به سه خدائى شدند علتش همين كلمات انجيل ها است . و منظور نويسندگان انجيل ها اين بوده كه هم توحيد را كه مسيح (عليه السلام ) در تعليماتش به آن تصريح مى كرده حفظ كنند، همچنانكه در انجيل مرقس اصحاح دوازدهم مى گويد: ((اول هر يك از وصايا(ى من اين است كه ) اى اسرائيل رب اله تو واحد است و تنها او رب تو است و هم پسر بودن مسيح براى خدا را حفظ كنند (و نتيجه اش ‍ اين تناقض گوئى ها شده است )). «مترجم »).

حاصل و نتيجه گفتار مسيحيان (اقنومهاى سه گانه )

و حاصل گفتارشان (هر چند كه به معناى معقول و قابل تصورى برنمى گردد) اين است كه ذات خدا جوهر واحدى دارد و اين حقيقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از كلمه : «اقنوم » آن صفتى است كه نحوه ظهور و بروز هر چيزى و تجليش براى غير با آن باشد، اما نه به طورى كه صفت غير موصوف باشد و اقنوم هاى سه گانه كه خداى تعالى با آنها جلوه و ظهور كرده ، عبارت است از اقنوم هستى و اقنوم علم كه همان كلمه است و اقنوم حيات كه همان روح است . و اين اقنوم هاى سه گانه است كه يكى را پدر و ديگرى را پسر و سومى را روح مى گويند، اولى يعنى پدر را اقنوم وجود، و دومى را كه اقنوم علم و كلمه است پسر و سوم را كه اقنوم حيات است روح ناميدند. و اين اقانيم سه گانه عبارتند از: «پدر»، «پسر» و «روح القدس »، اول اقنوم وجود و دوم اقنوم علم و كلمه ، و سوم اقنوم حيات است ، پس پسر - كه كلمه و اقنوم علم است -، از ناحيه پدرش - كه اقنوم وجود است - به همراهى روح القدس - كه اقنوم حيات است و اشياء به وسيله آن روشنى مى گيرند - نازل شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۵۲

آنگاه در تفسير اين اجمال اختلافى عظيم راه انداخته اند، از همين جا به شعبه ها و مذاهب بسيارى منشعب شده اند كه از هفتاد مذهب هم تجاوز مى كند و به زودى به قدر گنجايش اين كتاب تفصيلش از نظر خواننده خواهد گذشت . و شما خواننده محترم اگر در آنچه قبلا خاطرنشان كرديم دقت بفرمائيد خواهيد ديد كه آنچه خداى تعالى در آيات زير حكايت كرده ، وجه مشترك بين همه مذاهبى است كه بعد از عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) در نصرانيت پيدا شده و معنائى هم كه براى سه تا بودن يكى كرديم را، افاده مى كند، اينك بار ديگر آن آيات از نظر شما مى گذرد:«لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح بن مريم ...، لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة ...»، «و لا تقولوا ثلاثه انتهوا». و اگر قرآن كريم به حكايت اين قدر مشترك اكتفا كرد، براى اين بود كه اشكالى كه بر عقايد مسيحيان با همه كثرت و اختلاف كه در عقائدشان هست وارد است و قرآن بدان احتجاج نموده ، يك چيز و به يك وتيره است كه به زودى روشن مى شود.

احتجاج قرآن بر ضد مذهب تثليث

احتجاج اول : استدلال به عدم امكان فرزند داشتن خداى متعال قرآن وقتى وارد در احتجاج عليه تثليث مسيحيت مى شود، آن را از دو طريق رد مى كند. اول - از طريق بيان عمومى ، يعنى بيان اين معنا كه بطور كلى فرزند داشتن بر خداى تعالى محال است و فى نفسه امرى است ناممكن ، چه اينكه فرزند فرضى ، عيسى باشد يا عزير و يا هركس ديگر. دوم - از طريق بيان خصوصى و مربوط به شخص عيسى بن مريم و اينكه آن جناب نه پسر خدا بود و نه اله معبود، بلكه بنده اى بود براى خدا و مخلوقى بود از آفريده هاى او. اما توضيح طريق اول اين است كه : حقيقت فرزندى و تولد چيزى از چيز ديگر اين است كه چيزى از موجودات زنده و داراى توالد و تناسل متجزى شود، مثلا انسان و يا حيوان و يا حتى نبات وقتى مى خواهد توليد مثل كند، چيزى از او جدا مى شود و از راه جفت گيرى جزئى را از خود جدا نموده ، به دست تربيت تدريجى فردى ديگر از نوع خود كه او نيز مثل خودش است مى سپارد تا در نتيجه آنچه خود او از خواص و آثار دارد آن جزء نيز داراى آن خواص و آثار گردد، مثلا يك موجود جاندار، جزئى از خود را كه همان نطفه او است و يك نبات جزئى را از خود كه همان لقاح (كرته گل ) او است جدا مى كند و به دست تربيتش ‍ مى سپارد تا به تدريج حيوانى يا نباتى مثل خود شود و معلوم است كه چنين چيزى در مورد خداى تعالى متصور نيست و عقل آن را به سه دليل محال مى داند،

سه دليل عقلى بر محال بودن توليد مثل براى خدا

اول اينكه شرط اول توليد مثل ، داشتن جسمى مادى است و خداى خالق ماده ، منزه است از اينكه خودش مادى باشد، و قهرا وقتى مادى نبود لوازم ماديت كه جامع همه آنها احتياج است نيز ندارد، پس نياز به حركت و تدريج و زمان و مكان و غير ذلك ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۵۳

دليل دوم اينكه الوهيت و ربوبيت خداى سبحان مطلقه است و به خاطر همين اطلاق در الوهيت و ربوبيتش ، قيوميت مطلقه نسبت به ما سواى خود دارد و در نتيجه ما سواى خدا در هست شدن و در داشتن لوازم هستى نيازمند به او است و وجودش قائم به او است ، چون او قيوم وى است ، با اين حال چگونه ممكن است چيزى فرض شود كه در عين اينكه ماسواى او و در تحت قيوميت او است ، در نوعيت مماثل او باشد؟ و در عين اينكه گفتيم ماسواى او محتاج او است ، اين موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد و تمام خصوصيتها كه در ذات و صفات و احكام خدا هست در او نيز باشد؟ بدون اينكه از او گرفته باشد. دليل سوم اينكه اگر زاد و ولد را در خداى تعالى جائز بشماريم ، لازمه اش اين است كه فعل تدريجى را هم در مورد او (كه متعالى از آن است ) جائز بدانيم و جائز دانستن آن مستلزم آن است كه خداى تعالى هم داخل در چهارچوب ناموس ماده و حركت در آيد و اين خلف فرض ‍ و محال است ، چون ما او را خارج از اين چهارچوب و فاعل و پديد آورنده آن فرض كرديم ، بلكه خداى تعالى آنچه مى كند به اراده و مشيت خود مى كند و مشيت او براى تحقق خواسته اش كافى مى باشد و نيازمند به مهلت و تدريج نيست . اين همان بيانى است كه از آيه : «و قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه بل له مافى السموات و الارض كل له قانتون بديع السموات و الارض ، اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون »، افاده اش مى كند، چون مى فرمايد: كفار گفتند: خدا فرزند گرفته و خدا منزه از آن است بلكه ملك همه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن او (و او قيوم آنها است )، همه آنها در برابرش خاضع هستند و او آفريدگار بدون الگوى آسمان ها و زمين است ، او وقتى بخواهد كارى بكند و بخواهد چيزى بوجود آورد، فقط كافى است بگويد «باش » و آن موجود بدون درنگ ، و تدريج موجود شود. و به بيانى كه ما كرديم كلمه «سبحانه » به تنهائى يك برهان است كه همان نزاهتش از ماديت است و جمله : «له ما فى السموات و الارض ‍ كل له قانتون » برهان ديگرى است كه همان برهان دوم يعنى قيوميت خدا باشد، و جمله : «بديع السموات و الارض اذا قضى امرا...» برهان سوم است كه همان برهان خلف فرض باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۵۴

چهار برهان در آيه شريفه «بديع السموات و الارض » البته ممكن است جمله : «بديع السموات و الارض » را از باب اضافه صفت به فاعلش گرفته و بگوئيم : خود آسمان و زمين بديع و عجيب است و در نتيجه از آن اين معنا را استفاده كنيم كه در آيه شريفه چهار برهان آمده ، برهان اول را كلمه «سبحانه » و برهان دوم را جمله : «له ما فى السموات و الارض كل له قانتون » و برهان سوم را جمله : «بديع السموات و الارض » و برهان چهارم را جمله «اذا قضى ...» افاده كند به اين تقريب كه از جمله : «بديع السموات و الارض » بفهميم : آسمان و زمين بدون الگو و مثال بوجود آمده ، پس ‍ ممكن نيست خداى تعالى فرزنددار شود و موجودى از همين زمين فرزند او گردد، چون در اين صورت موجودى است كه با الگوى قبلى خلق شده ، چون مسيحيان عيسى را عين خدا و مثل او مى دانند، پس ‍ اين جمله به تنهائى خودش يك برهان ديگر مى شود. و به فرض هم كه مسيحيان به منظور فرار از اشكال جسميت و ماديت خداى تعالى و نيز فرار از اشكال تدريجيت افعال او، بگويند اينكه ما مى گوئيم : «اتخذ اللّه ولدا»، از باب مجازگوئى است نه اينكه حقيقتا خداى تعالى متجزى شده و چيزى از او جدا شده باشد كه در حقيقت ذات و صفات مثل او باشد و در عين حال نه محكوم به ماديت باشد و نه به تدريجيت (و اتفاقا مقصود نصارا هم از اينكه گفتند: مسيح فرزند خدا است ، بعد از بررسى گفته هايشان همين است )، تازه اشكال مماثلت به جاى خود باقى خواهد ماند. توضيح اينكه اثبات فرزند و پدر اگر هيچ لازمه اى نداشته باشد، اين لازمه را دارد كه بالضروره اثبات عدد هست و اثبات عدد هم اثبات كثرت حقيقى است ، براى اينكه گيرم كه ما فرض كرديم اين فرزند و پدر در حقيقت نوعيه واحد باشند، نظير دو فرد انسان كه در حقيقت انسانيت يك چيزند، ليكن نمى توانيم انكار كنيم كه از جهت فرديت براى نوع دو فردند و بنابراين اگر ما اله را يكى بدانيم آنچه غير او است كه يكى از آنها همين فرزند فرضى است مملوك او و محتاج به او خواهند بود، پس ‍ فرزندى كه براى خدا فرض كردند نمى تواند الهى مثل خدا باشد، چون خدا محتاج نيست و او محتاج است و اگر فرزندى برايش فرض كنيم كه از اين جهت هم مثل او باشد يعنى محتاج نباشد و چون خود او مستقل به تمام جهات باشد، ديگر نمى توانيم اله را منحصر در يكى بدانيم و خود را از موحدين بشماريم . و اين بيان همان چيزى است كه آيه : «و لا تقولوا ثلاثه انتهوا خيرا لكم انما اللّه اله واحد سبحانه ان يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلا»

الميزان ج : ۳ ص : ۴۵۵

بر آن دلالت دارد، چون مى فرمايد: «اله تنها و تنها خدا است ، پس ‍ معلوم مى شود نصارا فرزند را هم اله مى دانستند و اگر چنين باشد بايد فرزند محتاج پدر نباشد و مستقل در وجود باشد، ديگر نبايد نصارا خود را مو حد دانسته در عين اعتقاد به تثليث بگويند خدا يكى است ».

احتجاج دوم : اثبات اينكه شخص عيسى بن مريم (ع ) پسر خدا و شريك او در الوهيت نيست

و اما طريق دوم ، يعنى بيان اينكه ((شخص عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) پسر خدا و شريك او در حقيقت الوهيت نيست ))، دليلش همين است كه او بشر است و از بشرى ديگر متولد شده و ناچار لوازم بشريت را هم دارد. توضيح اينكه مريم (عليهاالسلام ) به او حامله شد و او در رحم وى نشو و نما كرد و مانند همه جنين ها تربيت يافت ، آنگاه او را مانند هر مادرى ديگر بزائيد و سپس در دامن خود تربيت نمود آنطور كه ساير مادران ، كودكان خود را تربيت و حضانت مى كنند و سپس شروع كرد «با خوردن و نوشيدن و ساير حالات طبيعى يك انسان زنده نشو و نما كردن » و مانند ساير موجودات زنده و طبيعى دستخوش عوارض ‍ شدن ، گرسنه و سير گشتن ، خوشحال و ناراحت شدن ، لذت و الم بردن ، تشنه و سيراب گشتن ، خوابيدن و بيدار شدن ، خسته و راحت شدن ، و ساير لوازم ديگر يك موجود طبيعى را به خود گرفتن . اينها آن امورى است كه همه از آن جناب در مدتى كه در بين مردم بوده مشاهده شد، چيزى نيست كه هيچ عاقلى در آن شك كند و نيز هيچ عاقلى شك ندارد در اينكه چنين كسى انسانى است مانند ساير انسان ها و افراد ديگر از اين نوع و وقتى عيسى (عليه السلام ) چنين موجودى باشد قهرا مخلوقى است مصنوع ، آنطور كه ساير افراد اين نوع مخلوقند و مصنوع ، و از اين جهت هيچ تفاوتى با ديگران ندارد. و اما مساءله صدور معجزات و خوارق عادت به دست او، از قبيل زنده كردن مردگان و خلقت كردن مرغان و شفا دادن به كوران و برصى ها، و همچنين خوارقى كه در پديد آمدنش بوده ، از قبيل تكون يافتنش بدون پدر، همه و همه امورى است خارق العاده ، يعنى غير مالوف و غير معمول در سنت جارى در عالم طبيعت و يا به عبارت ديگر نادر الوجود (و هر تعبيرى كه مى خواهيد بكنيد و ليكن هر تعبيرى كه برايش بكنيد نمى توانيد آنها را امرى محال بدانيد)، براى اينكه عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، علاوه بر اينكه كتب آسمانى همه گوياى اين هستند كه آدم ابو البشر نه پدر داشت و نه مادر، و انبياى خدا از قبيل : صالح و ابراهيم و موسى (عليهماالسلام ) هم از اينگونه خوارق عادات بسيار داشتند و كتب آسمانى همه گوياى بر معجزات ايشان است ، بدون اينكه الوهيتى براى آنان اثبات كنند و آن حضرات را از انسان بودن خارج و سنخه خدائى به آنان بدهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۵۶

خوردن طعام دلالت بر احتياج و ماديت مى كند لذا با الوهيت منافات دارد

و اين طريق استدلال ، همان است كه در آيه : «لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة و ما من اله الا اله واحد... ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقة كانا ياكلان الطعام ، انظر كيف نبين لهم الايات ، ثم انظر انى يوفكون »، طى شده است و اينك ترجمه آن : ((محققا كسانى كه گفتند: عيسى سومين خدا از سه خدا است ، كافر شدند، چون هيچ معبودى به جز معبود يكتا نيست ... مسيح پسر مريم به جز رسولى نبوده كه قبل از او نيز رسولانى بوده اند و در گذشته اند و مادرش (در ادعاى اينكه او را بدون شوهر زائيده ) راستگو بوده ، او و پسرش طعام مى خوردند، تو اى پيامبر ببين كه چگونه آيات را براى اين مردم بيان مى كنيم و سپس ببين كه چگونه دروغ ها به ما مى بندند)). و اگر از ميان همه افعال ، خوردن مسيح را به رخ مسيحيان كشيد، براى اين بود كه خوردن از هر عمل ديگر بر ماديت و احتياج او بيشتر دلالت مى كند و احتياج و ماديت با الوهيت منافات دارند، چون هركسى مى فهمد كه شخصى كه به خاطر طبيعت بشريش گرسنه و تشنه مى شود و با چند لقمه سير و با شربتى آب سيراب مى گردد، از ناحيه خودش ‍ چيزى به جز حاجت و فاقه ندارد، حاجتى كه بايد ديگرى آن را برآورد، با اين حال الوهيت چنين كسى چه معنائى مى تواند داشته باشد؟ آخر كسى كه حاجت از هر سو احاطه اش كرده و در رفع آن حوائج نياز به خارج از ذات خود دارد فى نفسه ناقص و مدبر به تدبير ديگرى است و اله و غنى بالذات نيست ، بلكه مخلوقى است مدبر به ربوبيت كسى كه تدبير او و همه عالم به وى منتهى مى شود. آيه شريفه زير هم ممكن است به همين معنا ارجاع شود كه مى فرمايد: «لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم ، قل فمن يملك من اللّه شيئا، ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض ‍ جميعا؟ و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما، يخلق ما يشاء، و الله على كل شى ء قدير»، چون مى فرمايد: «محققا كافرشدند كسانى كه گفتند: اللّه همان مسيح پسر مريم است ، بگو اگر چنين است ، پس ‍ كيست كه اگر خدا بخواهد مسيح بن مريم را و مادرش را هلاك كند و حتى همه كسانى كه در زمين هستند، هلاك كند جلوى او را بگيرد؟ و چگونه چنين كفرياتى را معتقد شده اند، با اينكه ملك آسمانها و زمين و آنچه بين اين دو است از خدا است ، او است كه هر چه بخواهد خلق مى كند و خدا بر هر چيز توانا است ».