تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۳۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۴۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۲

آيات ۸۰ - ۷۹، سوره آل عمران

مَا كانَ لِبَشرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَب وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لى مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَكِن كُونُوا رَبَّنِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَب وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسونَ(۷۹) وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُوا المَْلَئكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبَاباً أَ يَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسلِمُونَ(۸۰) ترجمه آيات هيچ بشرى را نسزد كه خداى تعالى كتاب و حكم و نبوتش ‍ داده باشد آنگاه به مردم بگويد به جاى خدا مرا بپرستيد و ليكن چنين كسى اين را مى گويد كه اى مردم بخاطر اينكه كتاب آسمانى را تعليم مى دهيد و درس مى گيريد ربانى باشيد كه جز خدا به ياد هيچكس ديگر نباشيد. (۷۹) و او هرگز شما را دستور نمى دهد به اينكه فرشتگان و انبياء را خدايان خود بگيريد مگر ممكن است شما را بعد از آنكه مسلمان شديد به كفر دستور دهد.(۸۰) بيان آيات بيان آيه شريفه «ما كان لبشر...» كه متضمن پاكى ساحت مسيح (ع ) از عقايد خرافىنصارانسبت به او مى باشد قرار گرفتن اين آيات به دنبال آيات مربوط به داستان عيسى (عليه السلام ) اين معنا را مى رساند كه گوئى اين آيات فصل دوم از احتجاج و استدلال بر پاكى ساحت مسيح از عقائد خرافى است كه اهل كتاب يعنى نصارا نسبت به او دارند و كانه خواسته است بفرمايد: عيسى آنطور كه شما پنداشته ايد نيست ، او نه رب است و نه خودش ربوبيت براى خود قائل شده است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۳

دليل اينكه رب نبوده اين است كه او مخلوقى بشرى بود و در شكم مادر رشد كرد و مادرش او را بزائيد و در گهواره پرورشش داد، چيزى كه هست مخلوقى معمولى چون ساير افراد بشر نبود، بلكه خلقتش مانند خلقت آدم كه نه پدر داشت و نه مادر غير معمولى و از مجرائى غير مجراى علل طبيعى بود، پس مثل او مثل آدم است ، و اما دليل اينكه براى خود دعوى ربوبيت نكرد اين است كه او پيامبرى بود كه كتاب و حكم و نبوتش داده بودند و پيامبرى كه اين چنين باشد شانش اجل از اين است كه از زى عبوديت و از رسوم رقيت خارج شود، چگونه ممكن است به مردم بگويد: مرا رب خود بگيريد و بندگان من باشيد، نه بندگان خدا؟ و يا چگونه ممكن است از پيغمبرى از پيامبران مقامى را نفى كند كه خدا آن را در حق وى اثبات كرده باشد، مثلا خداى تعالى براى موسى (عليه السلام ) رسالت را اثبات كرده باشد و عيسى (عليه السلام ) آن را نفى كند؟ و خلاصه چگونه ممكن است حقى را كه خدا به كسى نداده ، عيسى بدهد و حقى را كه خدا به كسى داده ، عيسى آن را نفى كند؟! مَا كانَ لِبَشرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَب وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لى مِن دُونِ اللَّهِ كلمه «بشر» مترادف كلمه «انسان » است ، هم بر يك فرد اطلاق مى شود و هم بر جمع كثير، پس هم انسان واحد بشر است و هم جماعتى از انسان بشر است . و در جمله : «ما كان لبشر...» حرف لام «ملكيت » را مى رساند و به آيه چنين معنا مى دهد: هيچ پيغمبرى مالك و صاحب اختيار چنين چيزى نيست ، يعنى چنين عملى از او حق نيست بلكه باطل است ، نظير «لام » در آيه : «مايكون لنا ان نتكلم بهذا». و مجموع جمله : «ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوة »، اسم است براى كلمه «كان »، چيزى كه هست علاوه بر اسم بودن براى آن ، توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدش (ثم يقول للناس ...) نيز هست و آوردن جمله مورد بحث بعنوان زمينه چينى با اينكه بدون آن نيز معنا صحيح بود، ظاهرا براى اين بوده كه توجيه ديگرى براى معناى جمله : «ما كان لبشر» آورده باشد، چون اگر فرموده بود: «ما كان لبشر ان يقول للناس ...» معنايش اين مى شد كه چنين حقى از ناحيه خدا براى او تشريع نشده ، (هر چند ممكن بود تشريع و تجويز بشود

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۴

و هر چند ممكن است يك پيغمبر از در فسق و طغيان چنين سخنى بگويد) و با آوردن جمله مورد بحث اين معنا را به كلام داد كه وقتى خداى تعالى به پيامبرى علم وفقه داد و از حقايق آگاهش نمود، با تربيت ربانى خود بارش آورد، ديگر او را وا نمى گذارد كه از طور عبوديت خارج گردد و به او اجازه نمى دهد در آنچه حق تصرف ندارد، تصرف كند، همچنانكه در آيه زير گوشه اى از تربيت خود نسبت به عيسى (عليه السلام ) را حكايت نموده ، مى فرمايد: «و اذ قال الله يا عيسى ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله ؟ قال : سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ». از اينجا يك نكته در جمله : «ان يوتيه الله ...» روشن مى شود و آن اين است كه مى توانست بفرمايد: «ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوه ان يقول ...»، (يعنى نمى رسد هيچ بشرى را كه خدا به او كتاب و حكم و نبوت داده ، بگويد...،) اينطور نفرمود، بلكه با صيغه مضارع آورد و فرمود: «ان يوتيه ...» و اين بدان جهت بود كه اگر به ماضى تعبير آورده بود معناى اصل تشريع را مى رساند و خلاصه مى فهمانيد خدا چنين پيغمبرى مبعوث نكرده و يا چنين اجازه اى به هيچ پيغمبرى نداده ، هر چند كه ممكن بوده بدهد، به خلاف تعبيرى كه آورده كه مى فهماندچنين چيزى ممكن نيست ، به اين معنا كه تربيت ربانى و هدايت الهيه امكان ندارد كه از هدفش تخلف كند و نقض غرض ‍ را نتيجه دهد، همچنانكه در جاى ديگر فرمود: «اولئك الذين آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة فان يكفر بها هولاء، فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ». حاصل معناى آيه «و ما كان ليشر...» پس حاصل معناى آيه اين شد كه هيچ بشرى نمى تواند بين نعمت الهى نبوت و دعوت مردم به پرستش خود جمع كند و چنين چيزى ممكن نيست كه خداى تعالى به او كتاب و حكم و نبوت بدهد و آنگاه او به مردم بگويد: بندگان من باشيد نه بندگان خدا، پس آيه شريفه به حسب سياق از جهتى شبيه است به آيه : «لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله ، و لا الملائكه المقربون ... و اما الذين است نكفوا و است كبروا فيعذبهم عذابا اليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۵

چون از اين آيه نيز استفاده مى شود كه شاءن و مقام مسيح و همچنين ملائكه مقرب خدا اجل و ارفع از آن است كه از بندگى خدا است نكاف بورزند و در نتيجه مستوجب عذاب اليم خدا گردند، و حاشا بر خداى عزوجل كه انبياى گرام و ملائكه مقرب خود را عذاب دهد. در اينجا ممكن است خواننده محترم بگويد: در آيه مورد بحث كلمه ((ثم » آمده و اين كلمه بعديت را مى رساند و به آيه چنين معنائى مى دهد كه : «هيچ بشرى كه خدا به او كتاب و حكم و نبوت داده ، نمى تواند بعد از رسيدن به اين موهبت ها چنين و چنان كند» و اين با بيان شما نمى سازد كه گفتيد: «هيچ بشرى كه خدا اين موهبت ها را به او داده نمى رسد كه در همان حال چنين و چنان كند». جواب اين است كه ما گفتيم جمع بين نبوت و اين دعوت باطل از آيه استفاده مى شود ولى سخنى از زمان به ميان نياورديم ، پس چنين جمعى ممكن نيست ، چه اينكه زمان هر دو يكى باشد و چه اينكه يكى بعد از ديگر و مترتب بر آن باشد، چون كسى كه به فرض محال بعد از گرفتن آن موهبت ها مردم را به عبادت خود دعوت كند، بين اين دو جمع كرده است . معناى «عبادا لى » و فرق بين عبد و عبيد و در جمله : «كونوا عبادا لى من دون اللّه » كلمه «عباد» مانند كلمه «عبيد» جمع كلمه «عبد» است با اين تفاوت كه «عباد» بيشتر در مورد بندگى خدا و «عبيد» بيشتر در مورد بردگى انسان ها استعمال مى شود و غالبا گفته نمى شود عباد فلان شخص ، بلكه گفته مى شود: عبيد او. پس اينكه فرمود: «عبادا لى - عبادى براى من كه مسيح ابن مريم هستم » با اين گفتار ما منافات ندارد، چون كلمه «لى » در اينجا قيدى است قهرى ، براى اينكه بفهماند خداى سبحان از عبادت تنها آن عبادتى را قبول مى كند كه خالص براى او انجام شود، همچنانكه فرمود: «الا لله الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى ، ان اللّه يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون ، ان اللّه لا يهدى من هو كاذب كفار»، كه ملاحظه مى كنيد عبادت هركسى را كه با عبادت خدا غير خدا را عبادت مى كنند رد نموده هر چند كه عبادتش به منظور تقرب و توسل و شفاعت باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۶

علاوه بر اينكه بطور كلى عبادت تصور ندارد مگر در صورتى كه عابد استقلالى براى معبود خود معتقد باشد، حتى در صورت اشتراك هم براى هر دو شريك در سهم خودشان استقلال قائل باشد و خداى سبحان معبودى است كه داراى ربوبيت مطلقه است و ربوبيت مطلقه او تصور ندارد مگر در صورتى كه او را عبادت كنند و مستقل در هر چيز بدانند و استقلال را از هر چيز ديگر نفى كنند، پس در عبادت غير خدا (هر چند با عبادت خدا باشد، در سهم غير خدا) تنها غير خدا عبادت شده است و خداى تعالى در آن سهم شركت ندارد. وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّنِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَب وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسونَ كلمه :«ربانى » كه جمعش «ربانيين » است ، منسوب به رب است (مانند كلمه همدانى كه منسوب به همدان را معنا مى دهد) و براى منسوب نمودن كسى به رب بايد گفته مى شد: فلانى ربى است ، نه «ربانى »، ليكن الف نون را به منظور بزرگ جلوه داده اين انتساب اضافه نمودند، همچنانكه وقتى بخواهند شخصى را به ريش نسبت دهند در فارسى مى گويند: فلانى ريشو است و در عربى گفته مى شد: فلانى «لحيى » است ، ليكن براى فهماندن اينكه ريش او زياد است مى گويند: فلانى لحيانى است و از اين قبيل كلمات ديگر نيز هست ، پس ‍ معناى كلمه «ربانى » كسى است كه اختصاص و ارتباطش با رب شديد و اشتغالش به عبادت او بسيار است و حرف «با» در جمله «بما كنتم » سببيت را مى رساند و كلمه «ما» مصدريه است و چيزى از ماده قول در تقدير است و تقدير كلام چنين است : «و لكن يقول كونوا ربانيين بسبب تعليمكم الكتاب للناس و دراستكم اياه فيما بينكم »، و ملاحظه كرديد «ما»ى مصدريه ، فعل «تعلمون » را به تعليم و فعل «تدرسون » را به دراست مبدل كرد و آيه چنين معنا داد: «و ليكن پيامبر به مردم مى گويد: شما بايد به خاطر تعليمى كه از كتاب به ديگران مى دهيد و به خاطر دراستى كه خود در بين خودتان از كتاب داريد، بيشتر از سايرين به خدا نزديك شويد و بيشتر عبادتش كنيد». (در اينجا لازم است تذكر داده شود كه اگر در آيه شريفه هم تعليم را آورد و هم تدريس را، براى اين بود كه مخاطب انبيا در اين سخن گروندگان دست اول است كه كتاب خدا را از پيامبر درس مى گرفتند و به دست دومى ها تعليم مى دادند «مترجم ») و دراست از نظر معنا اخص از تعلم است ، چون اگر چه هر دو به معناى آموختن است ، ولى دراست غالبا در جائى بكار مى رود كه انسان از روى كتاب درسى را بگيرد و بخواند تا بياموزد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۷

معناى ماده «درس » و مراد از آن در «بما كنتم تدرسون » راغب در مفردات مى گويد فعل ماضى «درس الدار» به معناى اين است كه اثرى از فلان خانه باقى مانده است و معلوم است كه اين سخن در جائى گفته مى شود كه خود خانه از بين رفته باشد و به همين جهت است كه ماده «دال - راء، سين » را هم به ملازمه معنايش يعنى از بين رفتن تفسير كرده اند و هم به خود آن ، هم گفته اند: «درس الدار، خانه از بين رفت » و هم گفته اند: «درس الكتاب ، يعنى فلانى اثرى كه از كتاب در ذهنش باقى مانده ، حفظ كرد» و «درست العلم » يعنى من اثرى كه از علم در ذهنم مانده بود حفظ كردم و چون حفظ كردن از راه مداومت در قرائت دست مى دهد، به اين مناسبت مداومت در قرائت را هم حفظ ناميدند، (وقتى كسى را ببينند كه پى در پى يك صفحه را مى خواند، مى گويند:دارد از بر مى كند) و در قرآن آمده : «و درسوا ما فيه »، (گويا منظور راغب اين است كه در اين جمله ماده درس به معناى محو و از بين بردن است ) و در آيه «بما كنتم تدرسون » به معناى حفظ كردن و در آيه : «و ما آتيناهم من كتب يدرسونها» به معناى درس گرفتن است ، و حاصل كلام اين است كه بشرى كه چنين مقامى دارد «هرگز شما را دعوت نمى كند به اينكه او را بپرستيد»، بلكه تنها شما را مى خواند به اينكه متصف به ايمان و يقين شويد، يقين به اصول معارف الهيه اى كه از كتاب خدا مى آموزيد و به يكديگر درس مى گوئيد و نيز متصف شويد به ملكات و اخلاق فاضله اى كه كتاب خدا مشتمل بر آن است و نيز دعوت مى كند به اينكه اعمال خود را صالح كنيد، و نيز مى خواند تا مردم را به اين امور يعنى اصلاح عقائد و اخلاق و اعمال بخوانيد تا به اين وسيله از عالم ماده منقطع و به عالم بالا و پروردگار خود متصف شويد و در نتيجه علمائى ربانى شويد. و چون جمله : «بما كنتم » مشتمل بر فعل ماضى است (و مى فرمايد شما در سابق چنين و چنان بوديد) و اصولا فعل ماضى دلالت بر تحقق در سابق دارد، لذا مى توان گفت آيه شريفه لحن تعريض به نصارا دارد كه بعضى از ايشان مى گفتند خود عيسى خبر داده كه پسر خدا است و بعضى ديگر پسرى عيسى براى خدا را به كلمه خدا تفسير كرده اند و منشا پيدايش اين سخن كفرآميز اين بوده بنى اسرائيل تنها قومى بودند كه كتابى آسمانى در دست داشتند و با تعليم و تعلم دست به دست مى دادند و همين باعث پيدايش اختلاف در بينشان شد (و به طورى كه قرآن كريم فرمود) خداى تعالى عيسى را مبعوث نكرد، مگر براى همين كه بعضى از موارد اختلاف آنان را بيان كند و نيز بعضى از چيرهائى كه بر آنان حرام شده بود حلال كند و سخن كوتاه اينكه دعوتشان كند به اينكه به وظائف واجب در باب تعليم و تعلم قيام نمايند و خلاصه اش اين است كه در تعليم و تعلم كتاب خداى سبحان ، ربانى شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۸

و آيه مورد بحث هر چند كه مى تواند به وجهى با پيامبر اسلام تطبيق شود، چون آن جناب هم با اهل كتاب سر و كار داشته ، و اهل كتاب در زمان آن حضرت هم كتاب آسمانى خود را تعليم و تعلم مى كردند و ليكن انطباقش با عيسى (عليه السلام ) بيشتر است ، چون آن جناب قبل از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده و سبقت زمانى داشته و رسالتش هم جهانى نبوده بلكه خاص بنى اسرائيل بوده ، به خلاف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه پيامبرى جهانى است و همه جهان در زمان آن جناب تعليم و تعلم تورات نداشتند و اما ساير پيامبران اولوا العزم چون نوح و ابراهيم و موسى (عليهماالسلام ) نمى توانند مورد نظر آيه باشند، براى اينكه هيچيك از ايشان بر مردمى صاحب كتاب و مشغول تعليم و تعلم آن مبعوث نشده بودند. وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُوا المَْلَئكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبَاباً اين جمله عطف است بر جمله «يقول » البته اين بنا به قرائت مشهور است كه فعل مضارع «يامر» را با نصب خوانده ، چون جمله : «يقول » نيز منصوب است ، مى فرمايد: «هيچ بشرى ممكن نيست از ناحيه ما كتاب و حكم و نبوت داده شود، آن وقت به مردم بگويد... و يا شما را امر كند به اينكه ملائكه و انبياء را خدايان خود بگيريد»، معلوم مى شود كسانى بوده اند كه بعضى از انبياء را معبود گرفته و بعضى ديگر ملائكه را معبود گرفته بوده اند و همينطور هم بوده ، چون مجوس كه ملائكه را تعظيم نموده ، براى آنان خضوع مى كردند و در عين حال به يهوديت هم گرايش داشته ، عقائدى و دستور العملهائى داشتند متوسط بين يهوديت و مجوسيت ، و اين مسلك خود را به دعوت دينى مستند مى كردند و عرب جاهليت هم ملائكه را دختران خدا مى دانستند و در عين حال ادعا مى كردند كه بر دين ابراهيم (عليه السلام ) هستند، اين درباره ملائكه پرستى ، و اما پيغمبرپرستى مثالش يهوديت است كه بنا به حكايت قرآن كريم ، عزيز را پسر خدا مى دانستند با اينكه موسى (عليه السلام ) چنين چيزى را براى آنان تجويز نكرده بود، تورات هم بجز توحيد رب دعوتى نداشت ، و اگر موسى (عليه السلام ) آن را تجويز كرده بود، قطعا مى بايست تورات هم به آن امر كرده باشد و حاشا از آن جناب كه چنين شرك روشنى را تجويز كرده باشد. سياق دو آيه مورد بحث ، يعنى آيه : «ثم يقول للناس ...» و آيه : «و لا يامركم ...»، از دو جهت اختلاف دارد، يكى از اين جهت كه در آيه اول مامورين همه مردمند، چون فرموده : «ثم يقول للناس » و در دومى مخاطبين به خود آيه اند، «و لا يامركم ...» و اختلاف دوم از اين جهت است كه در آيه اول به عبوديت امر كند و در دومى به اتخاذ ارباب دستور مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۹

علت دو اختلافى كه در سياق دو آيه وجود دارد

حال بايد ديد علت اين دو اختلاف چيست ؟ اما تفاوت اول علتش اين است كه هر دو تعبير يعنى تعبير «كونوا عبادا لى » و تعبير «يامركم ...» هر دو اگر به كسى تعلق بگيرد، قطعا به اهل كتاب و به عرب موجود در ايام نزول اين دو آيه تعلق مى گيرد، چيزى كه هست از آنجا كه در آيه اولى تعبير «بگويد» آمده و گفتن بر رودرروئى دلالت دارد و موجودين در ايام نزول رو در روى عيسى (عليه السلام ) و هيچ پيغمبرى ديگر نبودند، لذا نفرمود: «به شما بگويد»، بلكه فرمود: «به مردم بگويد» به خلاف تعبير «و لا يامركم » در آيه دوم كه امر كردن مستلزم رو در رو بودن نيست ، با غيبت هم مى سازد، چون امرى كه از ناحيه پيغمبرى به نياكان آن امت تعلق گرفته باشد به اخلاف هم در صورتى كه با نياكان يك قوم و يك امت باشند تعلق مى گيرد و اما قول هر جا استعمال شود اين معنا به ذهن مى دود كه شخصى گوينده بوده و شخصى و يا اشخاصى ديگر شنونده او بوده اند، و اين مستلزم مشافهه و رودرروئى و حضور شنونده در صدارس گوينده است ، مگر آنكه در موردى از موارد ستعمال ، منظور از «قول » صرف فهماندن باشد. و بنابراين اصل در سياق هر دو آيه اين است كه شنونده حاضر فرض ‍ شود و خطاب بطور جمع صورت گيرد، همچنانكه در آيه دوم به همين صورت آورده و فرموده : «و لا يامركم ...» و اگر در آيه اول اين سياق رعايت نشده به خاطر علتى بوده كه ذكر شد. و اما اختلاف دوم ، علتش اين است كه سياق كلام سياق تعريض به نصارا است كه عيسى را مى پرستند و صريحا او را اله خود مى خوانند و اين اعتقاد خود را به دعوت مسيح نسبت مى دهند، پس به همين خاطر نصارا نسبتى با مسيح دارند و آن اين است كه (به قول ايشان ) آن جناب فرموده بود: «كونوا عبادا لى »، به خلاف ملائكه و انبيا را ارباب گرفتن ، كه اين عمل به آن معنائى كه در غير عيسى براى شرك كرده اند مخالفت و ضديت صريح با الوهيت خداى تعالى ندارد، چون اولا در منطق مشركين خداى تعالى نيز داراى الوهيت براى معبودهاى زير دست خود هست و ثانيا مشركين شركاى خود را اله نخوانده اند بلكه رب و مدبر دانسته اند، چيزى كه هست لازمه ربوبيت الوهيت نيز هست . أَيَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسلِمُونَ ظاهر كلام اين است كه خطاب در آن متعلق به همه گروندگان به انبيا است ، چون اهل كتاب و آنهائى كه خود را منتسب به انبياء مى دانند، نظير عرب جاهليت كه خود را حنفاء مى دانستند و عقائد خود را به ابراهيم خليل (عليه السلام ) منسوب مى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۰

و گفتار در آيه بر اساس فرض و تقدير است و معنايش اين است كه به فرضى كه شما چنين بشرى را كه كتاب و حكم و نبوت داده شده اجابت كنيد، تسليم خدا شده ايد و به زيور اسلام آراست ه و به رنگ اسلام درآمده ايد، ديگر چگونه ممكن است او شما را به كفر دعوت كند و گمراهتان سازد؟ (و به فرضى كه او بخواهد از راهى كه خدا شما را به سوى آن راه و به اذن خود هدايت كرده منحرف سازد، شما زير بار نخواهيد رفت ، براى اينكه فرض كرديم كه شما معتقد به اسلام و آراست ه به زيور آن شده ايد). از اينجا روشن مى شود كه مراد از اسلام در جمله «اذ انتم مسلمون » دين توحيد است كه همان دين خدا از نظر همه انبيا است ، همچنانكه آيات مورد بحث نيز به چنين معنائى از اسلام محفوف است ، مثلا آيه (۱۹) همين سوره قبل از آيات مورد بحث مى گويد: «ان الدين عند اللّه الاسلام » و در آيه (۸۵) همين سوره كه بعد از آيات مورد بحث است مى فرمايد: «افغير دين اللّه يبغون ... و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين ». بعضى از مفسرين گفته اند كه : مراد از آيه : «ما كان لبشر ان يوتيه اللّه » تا آخر دو آيه ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اساس اين گفته خود را رواياتى قرار داده اند كه در شاءن نزول آيه وارد شده و حاصل آن روايات اين است كه ابو رافع قرظى و مردى از نصاراى نجران به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتند: اى محمد آيا مى خواهى تو را بپرستيم ؟ در پاسخشان اين آيات نازل شد و در آخر آن دو با جمله «بعد اذ انتم مسلمون » مطلب را تاءييد كرد، چون اسلام همان دينى است كه محمد رسول اللّه آورده است . ليكن اين سخن درست نيست ، زيرا بين اسلام اصطلاحى قرآن كه عبارت است از دين توحيدى كه همه انبيا به آن مبعوث شده اند و بين اسلام اصطلاحى در بين مسلمانان بعد از عصر نزول قرآن خلط كرده ، چون مى گويد: ((اسلام همان دينى است كه محمد رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و ما در سابق در اين باره بحث كرديم )).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۱

خاتمه : چند بحث پيرامون اين آيات

داستان عيسى و مادرش (عليهماالسلام ) در قرآن چگونه است

مادر مسيح نامش مريم دختران عمران بود، مادر مريم به وى حامله شد و نذر كرد فرزند در شكم خود را، بعد از زائيدن محرر كند يعنى خادم مسجد كند، و او در حالى اين نذر را مى كرد كه مى پنداشت فرزندش ‍ پسر خواهد بود ولى وقتى او را زائيد و فهميد كه او دختر است ، اندوهناك شد و حسرت خورد و نامش را مريم يعنى خادمه نهاد، پدر مريم قبل از ولادت او از دنيا رفته بود، بناچار خود او دخترش را در آغوش گرفته به مسجد آورد و او را به كاهنان مسجد كه يكى از آنان زكريا بود تحويل داد، كاهنان درباره كفالت مريم با هم مشاجره كردند و در آخر به اين معنا رضايت دادند كه در اين باره قرعه بيندازند و چون قرعه انداختند زكريا برنده شد و او عهده دار تكفل مريم گشت تا وقتى كه مريم به حد بلوغ رسيد، در آن اوان ، زكريا حجابى بين مريم و كاهنان برقرار نمود و مريم در داخل آن حجاب مشغول عبادت بود و احدى بجز زكريا بر او در نمى آمد و هر وقت زكريا بر او در مى آمد و داخل محراب او مى شد، رزقى نزد او مى يافت ، روزى از مريم پرسيد: اين رزق از كجا نزد تو مى آيد: گفت : از نزد خدا و خدا به هركس بخواهد بدون حساب روزى مى دهد و مريم (عليهاالسلام ) صديقه و به عصمت خدا معصوم بود، طاهره بود، اصطفاء شده بود، محدث و مرتبط با ملائكه بود. ملكى از ملائكه به او گفت كه خدا تو را اصطفاء و تطهير كرده ، مريم از قانتين بود و يكى از آيات خدا براى همه عالميان بود. اينها صفاتى است براى مريم كه آيات زير بيانگر آن است . بعد از آنكه مريم به حد بلوغ رسيد و در حجاب (محراب ) قرار گرفت ، خداى تعالى روح را (كه يكى از فرشتگان بزرگ خدا است ) نزد او فرستاد و روح به شكل بشرى تمام عيار در برابر مريم مجسم شد و به او گفت كه فرستاده اى است از نزد معبودش ، و پروردگارش وى را فرستاده تا به اذن او پسرى به وى بدهد، پسرى بدون پدر، و او را بشارت داد به اينكه به زودى از پسرش معجزات عجيبى ظهور مى كند و نيز خبر داد كه خداى تعالى به زودى او را به روح القدس تاءييد نموده ، كتاب و حكمت و تورات و انجيلش مى آموزد و به عنوان رسولى به سوى بنى اسرائيل گسيلش مى دارد، رسولى داراى آيات بينات ، و نيز به مريم از شاءن پسرش و سرگذشت او خبر داد، آنگاه در مريم بدميد و او را حامله كرد، آنطور كه يك نفر زن به فرزند خود حامله مى شود، اين مطالب از آيات زير استفاده مى شود: «آل عمران ، آيه ۳۵ - ۴۴».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۲

آنگاه مريم به مكانى دور منتقل شد و در آنجا درد زائيدنش گرفت و درد زائيدن او را به طرف تنه نخله اى كشانيد و با خود مى گفت : اى كاش قبل از اين مرده و از خاطره ها فراموش شده بودم ، من همه چيز را و همه چيز مرا از ياد مى برد، در اين هنگام از طرف پائين وى ندايش داد: غم مخور كه پروردگارت پائين پايت نهر آبى قرار داده ، تنه درخت را تكان بده تا پى در پى خرماى نورس از بالا بريزد، از آن خرما بخور و از آن آب بنوش ‍ و از فرزندى چون من خرسند باش ، اگر از آدميان كسى را ديدى كه حتما خواهى ديد، بگو من براى رحمان روزه گرفته ام و به همين جهت امروز با هيچ انسان سخن نمى گويم ، مريم چون اين را شنيد از آنجا كه فرزند خود را زائيده بود به طرف مردم آمد در حالى كه فرزندش را در آغوش ‍ داشت و به طورى كه از آيات كريمه قرآن بر مى آيد حامله شدنش و وضع حملش و سخن گفتن او و ساير شؤ ون وجودش از سنخ همين عناوين در ساير افراد انسان ها بوده . مردم و همشهريان مريم وقتى او را به اين حال ديدند، شروع كردند از هر سو به وى طعنه زدن و سرزنش نمودند چون ديدند دخترى شوهر نرفته بچه دار شده است ، گفتند: اى مريم چه عمل شگفت آورى كردى !، اى خواهر هارون نه پدرت بد مردى بود و نه مادرت زناكار، مريم اشاره كرد به كودكش كه با او سخن بگوئيد، مردم گفتند: ما چگونه با كسى سخن گوئيم كه كودكى در گهواره است ، در اينجا عيسى به سخن درآمد و گفت : من بنده خدا هستم ، خداى تعالى به من كتاب داد و مرا پيامبرى از پيامبران كرد و هر جا كه باشم با بركتم كرد و مرا به نماز و زكات سفارش ‍ كرد، مادام كه زنده باشم بر احسان به مادرم سفارش فرمود و مرا نه جبار كرد و نه شقى ، و سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده بر مى خيزم .

كلام حضرت عيسى در كودكى نسبت به برنانه نبوتش براعتاستهلال بود

پس اين كلام كه عيسى در كودكى اداء كرد، به اصطلاح علمى ، نسبت به برنامه كار نبوتش براعت است هلال بوده (براعت استهلال به اين معنا است كه نويسنده كتاب در حمد و ثناى اول كتابش كلماتى بگنجاند كه در عين اينكه حمد و ثناى خدا است اشاره اى هم باشد به اينكه در اين كتاب پيرامون چه مسائلى بحث مى شود)، عيسى (عليه السلام ) هم با اين كلمات خود فهماند كه به زودى عليه ظلم و طغيان ، قيام نموده و شريعت موسى (عليه السلام ) را زنده و استوار مى سازد و آنچه از معارف آن شريعت مندرس و كهنه گشته تجديد مى كند و آنچه از آياتش ‍ كه مردم درباره اش اختلاف دارند بيان و روشن مى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۳

عيسى (عليه السلام ) نشو و نما كرد تا به سن جوانى رسيد و با مادرش ‍ مانند ساير انسان ها طبق عادت جارى در زندگى بشرى مى خوردند و مى نوشيدند و در آن دو مادام كه زندگى مى كردند تمامى عوارض وجود كه در ديگران هست وجود داشت . عيسى (عليه السلام ) در اين اوان به رسالت به سوى بنى اسرائيل گسيل شد و ماءمور شد تا ايشان را به سوى دين توحيد بخواند، و ابلاغ كند كه من آمده ام به سوى شما و با معجره اى از ناحيه پروردگارتان آمده ام و آن اين است كه براى شما (و پيش رويتان ) از گل چيزى به شكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم ، به اذن خدا مرغ زنده اى مى شود و من كور مادرزاد و برصى غير قابل علاج را شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و بدانچه مى خوريد و بدانچه در خانه هايتان ذخيره مى كنيد خبر مى دهم ، كه در اين براى شما آيتى است بر اينكه خدا رب من و رب شما است و بايد او را بپرستيد.

حضرت عيسى (ع ) و شريعت تازه او

عيسى (عليه السلام ) مردم را به شريعت جديد خود كه همان تصديق شريعت موسى (عليه السلام ) است دعوت مى كرد، چيزى كه هست بعضى از احكام موسى را نسخ نمود و آن حرمت پاره اى از چيزها است كه در تورات به منظور گوشمالى و سختگيرى بر يهود حرام شده بود و بارها مى فرمود: من با حكمت به سوى شما گسيل شده ام ، تا برايتان بيان كنم آنچه را كه مورد اختلاف شما است و نيز مى فرمود: اى بنى اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شمايم ، در حالى كه تورات را كه كتاب آسمانى قبل از من بوده تصديق دارم و در حالى كه بشارت مى دهم به رسولى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است . عيسى (عليه السلام ) به وعده هائى كه داده بود كه فلان و فلان معجزه را آورده ام وفا كرد، هم مرغ خلق كرد و هم مردگان را زنده كرد و هم كور مادرزاد و برصى را شفا داد و هم به اذن خدا از غيب خبر داد. عيسى (عليه السلام ) همچنان بنى اسرائيل رابه توحيد خدا و شريعت جديد دعوت كرد تا وقتى كه از ايمان آوردنشان مايوس شد، و وقتى طغيان و عناد مردم را ديد و استكبار كاهنان و احبار يهود از پذيرفتن دعوتش را مشاهده كرد، از ميان عده كمى كه به وى ايمان آورده بودند چند نفر حوارى انتخاب كرد تا او را در راه خدا يارى كنند. ت

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۴

از سوى ديگر يهود بر آن جناب شوريد و تصميم گرفت او را به قتل برساند، ولى خداى تعالى او را از دست يهود نجات داد و به سوى خود بالا برد و مساءله عيسى (عليه السلام ) براى يهود مشتبه شد، بعضى خيال كردند كه او را كشتند، بعضى ديگر پنداشتند كه به دارش آويختند، خداى تعالى فرمود: نه آن بود و نه اين ، بلكه امر بر آنان مشتبه شد، اين بود تمامى آنچه قرآن كريم در داستان عيسى و مادرش فرموده است .

شخصيت عيسى (عليه السلام ) و مقامش در درگاه خدا

عيسى (عليه السلام ) بنده خدا - پيامبر خدا - و رسول به سوى بنى اسرائيل و يكى از پيامبران اولى العزم و صاحب شريعت بوده و كتابى به نام انجيل داشت ، خداى تعالى نام او را مسيح عيسى نهاد و «كلمة اللّه » و «روحى از خدا» خواند، و داراى مقام امامت و از گواهان اعمال ، و بشارت دهندگان به آمدن پيامبر اسلام بود، وجيه و آبرومند در دنيا و آخرت و از مقربين بود. از اصطفاء شدگان ، و از اجتباء شدگان و از صالحان بود، مبارك بود هر جا كه باشد، زكى و مهذب بود، آيتى بود براى مردم و رحمتى از خدا بود و احسانگرى به مادرش ، و از زمره كسانى بود كه خداى تعالى به ايشان سلام كرد و از كسانى بود كه خدا كتاب و حكمتش آموخت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴۵

اينها كه گفته شد بيست و دو خصيصه از مقامات ولايت بود و تمامى اوصافى كه خداى تعالى اين پيامبر بزرگوارش را بدان ستوده و رفعت قدر داده ، در آن خلاصه مى شود و اين بيست و دو صفت دو قسم است : بعضى از آنها اكتسابى است ، مانند رسيدن به مقام بندگى و مقام قرب و صلاح و بعضى ها موهبتى و اختصاصى است كه ما هر يك از اين صفات را در موضع مناسبش در اين كتاب به مقدارى كه فهممان يارى مى كرد شرح داديم و خواننده مى تواند به مظان آن مراجعه نمايد.