روایت:الکافی جلد ۲ ش ۲۲۸۹
آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الْعِشْرَة
علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير و محمد بن يحيي عن الحسين بن اسحاق عن علي بن مهزيار عن علي بن فضال عن فضاله بن ايوب جميعا عن معاويه بن عمار عن عمرو بن عكرمه قال :
الکافی جلد ۲ ش ۲۲۸۸ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۲۲۹۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۵۷۳
از عمرو بن مكرمه، گويد: نزد امام صادق (ع) رفتم و به آن حضرت گفتم: مرا همسايهاى است كه آزارم مىكند؟ فرمود: تو به او مهربانى كن، گفتم: خدايش مهر نكند، آن حضرت از من روى برگردانيد، گويد: من نخواستم آن همسايه را رها كنم، گفتم: او با من چنين و چنان مىكند و مرا آزار مىدهد، فرمود: به نظر تو اگر با او يكروئى كنى، از او انتقام مىكشى؟ گفتم: آرى، من بر او مىچربم، فرمود: اين همسايه تو از آنها است كه حسد برند بر مردم در آنچه خدا از فضل خود به آنها داده است و هر گاه نعمتى براى كسى بيند و خاندان داشته باشد به خاندانش تعرض و آزار مىكند و اگر خاندانى ندارد، به خدمتكارش مىپيچيد، و اگر خادم هم ندارد شبها بيدار مىماند و روزها را در خشم مىگذراند. رسول خدا (ص) بود كه شخصى از انصار نزد او آمد و گفت: در بنى فلان، خانهاى خريدم و نزديكترين همسايهام كسى است كه اميد به خيرش ندارم و از شرّش آسودگى نيارم، فرمود رسول خدا (ص) به على (ع) و سلمان و ابا ذرّ- و ديگرى را فراموشم كردم و گمانم مقداد باشد- فرمان داد تا در مسجد با بلندترين آواز خود جار كشند كه: هر كه همسايهاش از آزار او آسوده نباشد، ايمان ندارد و سه بار اين جار را زدند، سپس آن حضرت با دست خود به هر چهل باب خانه كه برابرش بودند و در پشت سرش بودند و در سمت راستش بودند و در سمت چپش بودند اشاره كرد (يعنى تا چهل خانه از هر سوى همسايه به حساب است و بايد حق آنها را رعايت كرد).
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۴۸۹
عمرو بن عكرمه گويد: وارد شدم بر حضرت صادق عليه السلام و بآن حضرت عرضكردم: همسايهاى دارم كه مرا بيازارد؟ فرمود: تو با او خوشرفتارى كن، من گفتم: خدايش رحم نكند! پس آن حضرت روى از من بگردانيد، گويد: من نخواستم با آن وضع از حضرت جدا شوم از اين رو عرضكردم: با من چنين و چنان ميكند و مرا آزار ميدهد! فرمود: گمان ميكنى كه اگر با او آشكارا دشمنى كنى (و تو نيز مانند او در صدد آزارش برآئى) ميتوانى از او انتقام بكشى؛ (و شر او را از خود دور كنى؟ و محتمل است مقصود اين باشد: كه اگر آشكارا با او دشمنى كنى آيا در مقام مخاصمه مىتوانى ستم و آزار او را بر خودت ثابت كنى بطورى كه از تو بپذيرد؟) عرضكردم: آرى من بر او ميچربم، فرمود: اين همسايه تو از كسانى است كه بمردم رشك برد از آنچه خداوند بآنها داده و تفضل كرده، پس چون نعمتى براى كسى ديد، اگر اهل و عيالى داشته باشد بآنها تعرض كند و (از ناراحتى كه ناشى از حسدى است كه در درون اوست) آنها را بيازارد، و اگر خاندانى ندارد (كه آنها را آزار كند) بخدمتكارش مىپيچد، و اگر خدمتكار نداشته باشد شبها را به بيدارى بسر برد و روزها را بخشم بگذراند، همانا مردى از انصار خدمت رسول خدا (ص) آمده عرضكرد: من خانهاى در فلان قبيله خريدارى كردهام، و نزديكترين همسايه من در آن خانه كسى است كه خيرى از او بمن نرسد و از شرش آسوده نيستم؟ پس رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بعلى عليه السلام و بسلمان و ابا ذر- (راوى گويد:) ديگرى را هم فرمود كه من فراموش كردم و گمان دارم كه مقداد بود- دستور داد كه با بلندترين آوازشان در مسجد فرياد زنند كه: هر كه همسايهاش از آزار او آسوده نباشد ايمان ندارد، پس آنها سه بار آن را گفتند، سپس با دست اشاره كرد كه تا چهل خانه است از برابر و پشت سر و طرف راست و سمت چپ (يعنى تا چهل خانه از چهار طرف همسايه هستند).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۷۶۳
على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير و محمد بن يحيى، از حسين بن اسحاق، از على بن مهزيار، از على بن فضّال، از فضالة بن ايّوب، هر دو، از معاوية بن عمّار، از عمرو بن عكرمه روايت كردهاند كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم كه: همسايهاى دارم كه مرا مىرنجاند. فرمود: «ببخش او را» گفتم: خدا او را نبخشد. پس حضرت روى خود را از من گردانيد، و ناخوش داشتم كه او را وا گذارم. عرض كردم كه: با من چنين و چنين مىكند و بدرفتارى مىكند و مرا مىرنجاند. فرمود: «مرا خبر ده كه اگر با او جنگ و دشمنى را آشكار نمايى، دادِ خود را از او مىستانى؟» عرض كردم: بلكه بر او افزون آيم. فرمود: «به درستى كه اينك، از جمله آنها است كه حسد مىبرند بر مردمان، بر آنچه خدا به ايشان داده از فضل خود. پس چون نعمتى را بر كسى ببيند، و آن كس را كسانى باشد، زحمت و حسد خود را بر ايشان قرار دهد، و اگر او را اهلى نباشد، آن را بر خادمش قرار دهد؛ پس اگر او را خادمى نباشد، شبش را بيدار كند و روزش را به خشم آورد (يعنى در تمام شب بيدارخوابى كشد و در همه روز خشمناك باشد). به درستى كه مردى از انصار به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه: من خانهاى را خريدهام در محلّه بنىفلان. و به درستى كه نزديكترين همسايگان من نسبت به من از روى همسايگى، كسى است كه خوبيش را اميد ندارم و بديش را ايمن نيستم». حضرت فرمود: «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و سلمان و ابوذر را فرمان داد، و ديگرى را نيز كه او را فراموش كردهام و او را مقداد گمان دارم، كه به بلندترين آوازهاى خويش در مسجد ندا در دهند به اينكه، هيچ ايمان نيست از براى كسى كه همسايهاش را از بدىهايش ايمن نسازد. پس ايشان، سه مرتبه به اين، ندا در دادند. بعد از آن، به دست خويش اشاره فرمود به سوى هر چهل خانه در پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از جانب چپش».