الْقَلْب
ریشه کلمه
- قلب (۱۶۸ بار)
قاموس قرآن
قلب همان عضو معروف در بدن و تنظيم كننده وجريان دهنده خون است كه در سينه قرار گرفته. قرآن مجيد به قلب بيشتر تكيه كرده و چيزهايى نسبت مىدهد كه بيشتر و يا همه آنها را امروز به مغز نسبت مىدهند اينك به بعضى از آنها اشاره مىشود: 1- قلب غليظ مىشود و سختتر از سنگ مىگردد[آل عمران:159]. [بقره:74]. 2- قلب مريض مىشود (نه فقط از لحاظ طبيعى) بلكه از لحاظ عدم استقرار ايمان و بودن هواهاى شيطانى در آن [احزاب:32]. [بقره:10]. 3- قلب زنگ مىزند و تيره مىشودالبته در اثر اعمال بد[مطفّفين:14]. نه بلكه اعمالشان بر قلوب آنها زنگ گذاشته است. 4- قلب مهر زده مىشود و چيزى نمىفهمد. [بقره:7]. [اعراف:101]. 5- قلب محل ترس و خوف است [آل عمران:151]. [نازعات:8]. 6- قلب گناهكار مىشود [بقره:283]. [تحريم:4]. [بقره:225]. 7- قلب مىفهمد و نمىفهمد، محل عقيده وانبار علوم است [اعراف:179]. [آل عمران:154]. تا آنچه در قلوبتان است امتحان كند. [انفال:70]. [احزاب:5]. [احزاب:51]. [حجرات:14]. [مجادله:22]. 8- قلب مخزن رأفت و رحمت و اطمينان و سكينه است [حديد:27]. [شعراء:89]. [بقره:260]. [رعد:28]. [فتح:4]. 9- آياتيكه در«صدر» گذشت مثل [شرح:1]. [انعام:125]. گفتيم ظاهراً مراد قلب است و به اعتبار آنكه قلب در سينه است صدر آمده. به ملاحظه حال و محل. **** به طوريكه آيات نشان مىدهد قرآن به قلب تكيهاى عجيب كرده و منشاء خير و شر را قلب مىداند در باره اهل ايمان گويد: [مجادله:22]. باز مىگويد [انفال:2]. در خصوص منافقان و نظير آنها فرموده: مريض القلب اند به كفار فرمياد مختوم القلب مىباشند و امثال آن... در اين صورت مراد از قلب چيست؟ آيا همان غده صنوبرى شكل است كه درسينه قرار دارد و دستگاه تلمبه خون است و در اثر انقباض و انبساطش از طرف خون رابه همه بدن مىرساند و از طرف ديگر آن را تحويل مىگيرد؟ آيا ظرف اين همه حقائق كه گفته شد اين قلب است؟ ممكن است بگوييم: نه، اين قلب وظيفهاش فقط جريان دادن خون در بدن و تنظيم آن است و اين كارها مال مغز است و مراد از قلب در قرآن عقل يا نفس و روح است كه ظرف و حامل اين همه چيزها است. ولى آيه زير حاكى از همين قلب معروف است: [حج:46]. در اين آيه موضع قلوب كه سينهها باشد معين شده يعنى: قلبهاييكه در سينهها جاى دارند كور مىشوند ايضاً آياتيكه به جاى قلب لفظ «صدر -صدور» آمده مثل [نحل:106]. [اعراف:2]. [آل عمران:119]. [توبه:14]. [يونس:57]. [عنكبوت:49]. [قصص:69]. [حشر:13]. و ساير آيات كه شكى نمىماند در اينكه مراد از صدر و صدور قلبهاست و به اعتبار حال و محل صدر و صدور آمده است و گرنه در سينه علم و خوف و غيره نيست. *** ناگفته نماند: براى روشن شدن مطلب بايد الفاظ قلب، نفس، صدر و فؤاد را كه در قرآن آمدهاند با هم مقايسه كنيم مثلا يك جا فرموده: [احزاب:51]. در جاى ديگرفرموده: [اسراء:25]. و در تعبير ديگر فرموده: [عنكبوت:10]. از اينجا مىفهميم كه قلوب، صدور، نفوس يك چيزاند. در تعبير ديگر فرموده: [توبه:118]. در آيه ديگر نسبت ضيق را به «صدر» داده [حجر:97]. مىدانيم كه صدر و نفس يكى هستند، هكذا فرموده: [حشر:13]. [طه:76]. [احزاب:26]. ايضاً در دو آيه زير قلب و نفس يكى اند [بقره:225]. [بقره:284]. ادامه بحث بيشتر معلومات ودانستههاى انسان ازراه چشم و گوش است ديدن و شنيدن در واقع به وسيله مغز انجام مىشود سپس قلب تحت تاثير واقع مىگردد مثلا اول مظلومى را مىبينيم يا مىشنويم آنگاه در قلب خود احساس ناراحتى مىنماييم به جرئت مىتوان گفت: مغز وسيله قلب و راه رساندن اشياء به قلب است و سپس درك و حل و فصل با قلب مىباشد، على هذا مراد از قلب در قرآن چند چيز مىتواند باشد: 1- قلب معمولى كه بگوئيم حل آنهمه چيز كه قرآن فرموده همين قلب است هر چيز به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر به مغز وارد مىشود و آنوقت قلب به آن اعتقاد پيدا مىكند و يا تكذيب مىنمايد يا مىسوزد و غمگين مىشود يا تنگ مىگردد يا شرح پيدا مىكند و هكذا، مراد از صدر و صدور نيز قلب است به اعتبار حال و محل و نفس نيز بدان معنى است به علت آنكه نسبت بعضى از افعال چنانكه ديدم به هر دو يكى است و اگر در حال خويش دقت كنيم خواهيم ديد خوف، اضطراب، شادى، غصه، دلسوزى و اطمينان و غيره را مادر قلب احساس مىكنيم. ممكن است بگوييد: مغز بعضى از طيور را بر مىدارند مىميرد ولى چيزى هم احساس نمىكند و دانه در جلوش مىماند ولی نمىخورد تا از بين مىرود؟ مىگويم اين دليل احساس مغز نمىشود و شايد در اثر نبودن مغز راه احساس قلب بسته شده و مغز محسوسات را به قلب تحويل نمىدهد تا حسّ بكند. اگر گويند: امروز ثابت شده كه اين همه كارها مال مغز است؟ گوئيم: همين قدر مىدانيم كه اين چيزها در درون آدمى است و درست محل آنها را نمىدانيم، تشخيص و تمنا به وسيله قلب است امروز در قرن بيستم با اين همه گفتار درباره كارهاى مغز باز مىگوئيم: دلم مىخواهد، قلبم مايل است، از ته قلب دوست مىدارم در قلبم احساس شادى يا غصه يا كينه مىكنم و... مانعى ندارد كه بگوئيم: اينها با دستگاه چشم و گوش وارد مغزشده به قلب تحويل مىگردد سپس قلب روى آنها قضاوت كرده به انبار مغز تحويل مىدهد و مغز فقط انبار و بايگانى قلب است و چون همه چيز با قلب است لذا به قلب نسبت داده شده. 2-مراد از قلب، باطن و درون انسان است ولى نه همه جاى آن بلكه مركز ثقل بدن كه همان قلب و سينه و نفس است. ضيق، شرح، حاوى معلومات بودن، تفكر، كسب، قساوت، اطمينان، دخول ايمان، انحراف، زيغ، ممهور بودن و غيره كه به قلب و صدر و نفس نسبت داده شده به علت آنكه مركز ثقل بدن اين سه چيز است، اين احتمال به احتمال اول بر مىگردد. 3- مراد از قلب نفس مدركه و روح است. الميزان ذيل آيه «وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ» قلب را نفس مدركه و روح دانسته و ظرف بودن صدر را براى قلب و ايضاً نسبت تعقل را به قلب با آنكه مال روح است مجاز دانسته و در ذيل آيه «وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بَما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» گفته: اين از جمله شواهدى است كه مراد از قلب، انسان به معنى نفس و روح است، چون تفكر، تعقل، حب، بغض، خوف و امثال آن را گرچه ممكن است كسى به قلبت نسبت دهد به اعتقاد آنكه عضو مدرك در بدن همان قلب است چنانكه عوام عقيده دارند... ولى كسب و اكتساب جز به انسان نسبت داده نمىشود. ولى بعيد اين همه قلب و قلوب، صدر و صدور، نفس و نفوس فؤاد و افئده و الباب را كه در قرآن آمده حمل بر نفس مدركه و روح بكنيم و نيز بعيد است كه بگوئيم «تَعْمَى الْقُلُوبُ» روح مجازاً قلب خوانده شده و ظرف بودن صدور نيز مجاز است و نسبت تعقل به قلب با آنكه مال نفس است باز مجاز مىباشد. ايضاً بايد همه صدر، صدور، فؤاد، افئده و غيره را مجاز بدانيم. به نظر اينجاب مراد از نفس و نفوس در بسيارى از آيات باطن و درون انسان است كه با قلب و صدر نيز مىسازد. واللَّهالعام.