الْفِيل
ریشه کلمه
- کيف (۸۳ بار)
قاموس قرآن
حيوانى است معروف. [فيل:1]. داستان اصحاب فيل در مجمع البيان فرموده: راويان حكايات اتفاق دارند بر اينكه نام پادشاه يمن كه قصد ويرانى كعبه را كرد ابرهه بن صباح اشرم بود... ابرهه در يمن كعبهاى بنا كرد و در آن قبه هائى از زر قرار داد، به اهل مملكتش دستور داد كه به جاى بيت الحرام به زيارت آن بروند، مردى از عرب بنى كنانه كه به يمن آمده بود وارد كعبه ابرهه شد و در آنجا كثافت كارى كرد، ابرهه چون وارد آنجا شد و كثافت را ديد گفت: كه اين كار را كرده؟! به نصرانيتم قسم آن خانه (كعبه مسلمين) را خراب مىكنم تا هيچ كسى به زيارت آنجا نرود، دستور تجهيز لشكريان را صادر كرد فيلان جنگى را نيز آورد بيشتر آنان كه از وى پيروى كردند قبائل عك و اشعريون و خثعم بودند. با لشكريان به قصد ويرانى كعبه بيرون شد در بين راه مردى از بنى سليم را گفت كه مردم را به حج خانهاى كه بنا كرده بود بخواند، يكى از مردان بنى كنانه رسول او را كشت، اين خبر بر شدت خشم ابرهه افزود و در رفتن شتاب كرد، از اهل طائف رهنمائى خواست مردى نفيل نام را از قبيله هذيل با او به رهنمائى فرستادند، وى آنها را هدايت كرد تا در مغمس شش ميلى مكه اردو زدند. پيشاهنگان لشكريان به سوى مكه سرازير شدند، قريش كه تاب مقاومت نداشتند در كوهها متوارى گرديدند در مكه جز عبدالمطلب بن هاشم «عليه السلام» نماند كه بر منصب سقايه حاج بود و نيز شيبة بن عثمان بن عبدالدار كه كليددار بيت بود عبدالمطلب از دو طرف باب كعبه گرفته و مىگفت:«لاهُمَّ اِنَّ المَرَّء يَمَنْعَ رُحَلْهَ فُاَمْنَعْ جِلالَكَ لايَغْلَبِوُا بِصَليبِهِمُ وَ مَحالِهَمْ عدْواً مِحالَكَ لايَدْخُلُوا الْبَلَدَ الحَرامَ اِذاً فأمُرْ ما بَدالَكْ» ای خدا مرد از منزل خويش حمايت مىكند از جمعيّت خويش حمايت كن. تا با صليب و نيروى خويش بر حرم تو از روى تجاوز غالب نشوند. تا بر شهر محترم وارد نشوند آنگاه هرچه خواهى بفرما. آنگاه مقدمات قشون ابرهه قسمتى از چهارپايان قريش را به غنيمت گرفتند كه دويست شتر از عبدالمطلب در آن بود آن بزرگوار براى استرداد شتران به قشون ابرهه آمد، دربان به ابرهه گفت: اى پادشاه، بزرگ و آقاى قريش پيش تو مىآيد او كسى است كه انسانها را در قبيله و وحوش را در كوهها اطعام مىكند. ابرهه گفت: مأذون است بيايد، عبدالمطلب«عليه السلام» مردى تنومند و خوش سيما بود ابرهه چون او را ديد بزرگتر از آن ديد كه پايينتر بنشاند و نيز خوش نداشت كه با خودش در سرير بنشيند لذا از تخت پايين آمد با او بر زمين نشست گفت: حاجتت چيست؟ فرمود: دويست شتر كه پيشاهنگان سپاه تو به غنيمت گرفتهاند. گفت: تو را ديدم به اعجابم آوردى وچون سخن گفتى از مقامت در نظر من كاسته شد. فرمود: چرا اى پادشاه؟ گفت: آمدهام خانهاى را كه موجب عزت و آبرو و فضيلت شماست و دينى كه به آن عبادت مىكنيد ويران و پايمال كنم، تو بامن در باره شترانت سخن مىگويى و در باره منصرف شدن از تخريب بيت سخن به ميان نياوردى؟ عبدالمطلب فرمود: پادشاه من صاحب شترانم و درخصوص مال خود با تو صحبت مىكنم اين خانه پروردگارى دارد كه اگر بخواهد آن را حمايت مىكند به من مربوط نيست. ابرهه از اين سخن ترسيده دستور داد شتران آنجناب را پس بدهند... لشكريان تصميم به تخريب بيت الله گرفتند آن شب تيرهاى شهاب بسيار در هوا مشاهده شد گويى شب با آنها سخن مىگفت، احساس كردند كه شب آبستن عذابى است... هنگام طلوع آفتاب پرندگانى در هوا مشاهده شدند كه هر پرنده يك سنگريزه در منقار و دوتا پاهايش داشت چون دستهاى سنگها را مىانداخت دسته ديگرى مىآمد به شكم هر كه از آنها سنگى رسيد دريد به هر استخوان كه رسيد خورد و سوراخش كرد ابرهه در حاليكه بعضى از سنگها به وى اصابت كرده بود رو به فرار گذاشت... و در يمن سينه و شكمش از زخم منفجر شد و مرد در نتيجه لشكريان روبه فرار گذاشتند و متفرق شدند. (باختصار) خداوند سوره فيل را در باره آن بر پيامبرش نازل فرمود:«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاصْحابِ الْفيلِ .اَلَمْيَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضْليلٍ. وَ اَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً اَبابيلَ. تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّيلٍ. فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ» در «ابابيل» راجع به نحوه متفرق شدن لشكريان ابرهه و شيوع بيمارى در ميان آنها توضيحى داده شده كه قابل دقت است.