۱۶٬۲۸۴
ویرایش
(۹ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۲۹: | خط ۱۲۹: | ||
==مقصود از معجزات نُه گانۀ موسى «ع» در آيه: «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى تِسعَ آيَاتٍ بَيّنَات...»== | ==مقصود از معجزات نُه گانۀ موسى «ع» در آيه: «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى تِسعَ آيَاتٍ بَيّنَات...»== | ||
«'''وَ لَقَدْ آتَيْنَا | «'''وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسعَ آيَاتِ بَيِّنَاتٍ فَسئَلْ بَنى إِسرائيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنى لاأظُنُّك يَا مُوسى مَسحُوراً'''»: | ||
معجزاتى كه موسى بن عمران «عليه السلام» آورده، به طورى كه قرآن حكايت مى كند، بيش از نُه معجزه است، و اگر در آيه مورد بحث، آن ها را نُه معجزه شمرده، منظور، آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون و دعوت او آورده، و آن، عبارت است از: «عصا» و «يد بيضاء» و «طوفان» و «ملخ» و «قورباغه» و «سوسمار» و «خون» و «قحطى» و «كمبود ميوه ها». | معجزاتى كه موسى بن عمران «عليه السلام» آورده، به طورى كه قرآن حكايت مى كند، بيش از نُه معجزه است، و اگر در آيه مورد بحث، آن ها را نُه معجزه شمرده، منظور، آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون و دعوت او آورده، و آن، عبارت است از: «عصا» و «يد بيضاء» و «طوفان» و «ملخ» و «قورباغه» و «سوسمار» و «خون» و «قحطى» و «كمبود ميوه ها». | ||
خط ۱۴۹: | خط ۱۴۹: | ||
«'''إنّى لَأظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسحُوراً'''» - يعنى: من گمان مى كنم كه تو را سحر كرده باشند و در نتيجه، خللى به عقلت وارد آمده باشد. | «'''إنّى لَأظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسحُوراً'''» - يعنى: من گمان مى كنم كه تو را سحر كرده باشند و در نتيجه، خللى به عقلت وارد آمده باشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۳ </center> | ||
و اين، همان معنايى است كه در جاى ديگر نقل نموده، فرموده است: «إنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى | و اين، همان معنايى است كه در جاى ديگر نقل نموده، فرموده است: «إنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرسِلَ إلَيكُم لَمجنُونٌ». | ||
بعضى گفته اند: مقصود از «مسحور»، كه به صيغه اسم مفعول است، «ساحر» و به معناى اسم فاعل است. نظير كلمه «ميمون» و «مشؤوم»، كه به معناى دارنده ميمنت و دارنده نحوست است، كه در اصل در نسبت استعمال شده، معناى ميمنتى و مشئمتى را مى دهد. (مانند همدانى و شيرازى). | بعضى گفته اند: مقصود از «مسحور»، كه به صيغه اسم مفعول است، «ساحر» و به معناى اسم فاعل است. نظير كلمه «ميمون» و «مشؤوم»، كه به معناى دارنده ميمنت و دارنده نحوست است، كه در اصل در نسبت استعمال شده، معناى ميمنتى و مشئمتى را مى دهد. (مانند همدانى و شيرازى). | ||
«'''قَالَ لَقَدْ | «'''قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَؤُلاءِ إِلّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ بَصَائرَ وَ إِنّى لاَظنُّك يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً'''»: | ||
كلمۀ «مَثبُور»، به معناى | كلمۀ «مَثبُور»، به معناى «هالك» است. زيرا از ماده «ثُبُور» است كه به معناى هلاكت است، و معنا اين است كه: موسى، فرعون را مخاطب نموده، گفت: تو خوب مى دانى كه اين معجزات روشن را، غير پروردگار آسمان ها و زمين، كسى نازل نكرده، و او به منظور بصيرت يافتن مردم نازل كرده، تا چشم دلشان روشن گشته، ميان حق و باطل را تميز دهند، و من گمان مى كنم كه تو به خاطر عناد و انكارت، سرانجام هلاك شوى، اى فرعون. | ||
و اگر در پاسخ فرعون فرمود: من گمان مى كنم كه تو هلاك مى شوى، بدين جهت بود كه اولا حكم دست خداست و نمى شود به طور يقين حكم كرد. و ثانيا خواست تا كلامش مطابق با كلام فرعون باشد، كه گفت: من گمان مى كنم كه تو جادو شده اى. به علاوه، استعمال كلمۀ «ظنّ» در مورد يقين، در پاره اى موارد جایز است. | و اگر در پاسخ فرعون فرمود: من گمان مى كنم كه تو هلاك مى شوى، بدين جهت بود كه اولا حكم دست خداست و نمى شود به طور يقين حكم كرد. و ثانيا خواست تا كلامش مطابق با كلام فرعون باشد، كه گفت: من گمان مى كنم كه تو جادو شده اى. به علاوه، استعمال كلمۀ «ظنّ» در مورد يقين، در پاره اى موارد جایز است. | ||
خط ۱۶۳: | خط ۱۶۳: | ||
«استفزاز»، به معناى بيرون كردن به قهر و زور است، و معناى آيه روشن است. | «استفزاز»، به معناى بيرون كردن به قهر و زور است، و معناى آيه روشن است. | ||
==معناى اين كه | ==معناى اين كه به بنى اسرائيل فرمود: «أُسكُنُوا الأرضَ فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة...»== | ||
«'''وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنى إِسرائيلَ اسكُنُوا الاَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ | «'''وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنى إِسرائيلَ اسكُنُوا الاَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً'''»: | ||
مقصود از زمينى كه | مقصود از زمينى كه مأمور شدند در آن جا سكونت نمايند، سرزمين مقدسى است كه به حكم آيه شريفه: «أُدخُلُوا الأرضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللّهُ لَكُم» و آياتى ديگر، خداوند براى آنان مقدر فرموده بود. همچنان كه از سياق بر مى آيد كه مراد از كلمه «أرض» در آيه قبلى، مطلق روى زمين و يا خصوص سرزمين مصر مى باشد. | ||
و معناى | و معناى اين كه فرمود: «فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة»، اين است كه وقتى وعدۀ بار دوم و يا وعدۀ زندگى آخرت رسيد، كه بنا به احتمال دوم، مراد از آن، به طورى كه مفسران گفته اند، روز قيامت است، و معناى جمله: «جِئنَا بِكُم لَفِيفاً» اين است كه همه شما را ملفوف، يعنى دسته جمعى و به هم پيچيده خواهيم آورد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۴ </center> | ||
و معنايش اين است كه بعد از غرق | و معنايش اين است كه: بعد از غرق فرعون، به بنى اسرائيل گفتيم: در سرزمين مقدس سكونت كنيد - در حالى كه فرعون مى خواست ايشان را به زور بيرون كند - و گفتيم كه چون روز قيامت شود، شما را با هم، براى حساب و داورى محشور مى كنيم. | ||
بعيد هم نيست كه مراد از | بعيد هم نيست كه مراد از «وعدۀ آخرت»، همان قضائى باشد كه راندن آن را در اول سوره ذكر نموده، فرمود: «فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة لِيُسُوءُ وُجُوهَكُم وَ لِيَدخُلُوا المَسجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبِيراً». هرچند كه بيشتر مفسران اين احتمال را نداده اند، ليكن بنابراين احتمال، صدر سوره با ذيل آن مرتبط مى شود، و آن وقت، مراد از ذيل اين مى شود كه: | ||
بعد از غرق | بعد از غرق فرعون، به بنى اسرائيل دستور داديم كه در سرزمين مقدس، كه فرعون شما را از رفتن به آن جا جلوگيرى مى كرد، منزل كنيد و در آن جا باشيد، تا وعدۀ ديگر شما برسد. همان وعده اى كه در آن، بلاها شما را مى پيچاند و دچار قتل و غارت و اسيرى و جلاى وطن مى شويد. در آن موقع، همه شما را گرد آورده و در هم فشرده مى آوريم. (و اين، همان اسارت بنى اسرائيل و جلاى وطن آنان است، كه يكپارچه به بابل آمدند). | ||
و بنابراين | و بنابراين وجه، نكته «فاء» تفريعى كه بر سرِ جملۀ «فَإذَا جَاءَ وَعدُ الآخِرَة...» آمده، روشن مى شود و معلوم مى گردد كه چرا جملۀ مزبور، متفرع بر جملۀ «وَ قُلنَا مِن بَعدِهِ لِبَنِى إسرَائِيلَ اُسكُنُوا الأرضَ» شده، در حالى كه بنابر وجه سابق، هيچ نكته اى از اين تفريع به دست نمى آيد. | ||
«'''وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَاك | «'''وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَاك إِلّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً'''»: | ||
بعد از آن كه از تشبيهى كه گفتيم فارغ گرديد، مجددا به بيان حال قرآن و ذكر اوصاف آن برگشته، خاطرنشان مى سازد كه قرآن را به همراهى حق نازل كرده و قرآن از ناحيه خداوند به مصاحبت با حق نازل شده. پس، از باطل مصونيت دارد. | |||
زيرا نه از ناحيه كسى كه نازلش كرده، چيزى از باطل و لغوهمراه دارد كه تباهش كند، و نه در داخلش چيزى هست كه ممكن باشد روزى فاسدش كند، و نه غير خدا كسى با خدا در آن شركت داشته، كه روزى از روزها تصميم بگيرد آن را نسخ نموده و باطل سازد، و نه رسول خدا مى تواند در آن دخل و تصرفى نموده، كم و يا زيادش كند و يا به كلى و يا بعضى از آن را به پيشنهاد مردم و يا هواى دل خويش، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۵ </center> | ||
و از خدا آيه اى ديگر كه مطابق ميل مردم | متروک گذارد، و از خدا آيه اى ديگر كه مطابق ميل مردم و يا ميل خود اوست، بخواهد، و يا در پاره اى از احكام و معارفش، مداهنه و يا مسامحه كند. چون او رسولى بيش نيست و تنها مأمور است كه بشر را بشارت و انذار دهد. | ||
پس | پس همه اين ها براى اين است كه قرآن حق است و از مصدر حق صادر گشته: «وَ مَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا الضَّلَال: بعد از حق، غير از ضلالت، چه چيز ديگرى هست». | ||
پس جملۀ «وَ مَا أرسَلنَاكَ...»، متمم كلام سابق است، و خلاصه اش، اين است كه: قرآن، آيتى است حق، كه احدى نمى تواند در آن دخل و تصرف نمايد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و غير او، در اين مداخله نداشتن برابرند. | |||
<span id='link200'><span> | <span id='link200'><span> | ||
==حكمت نزول تدريجى | ==حكمت نزول تدريجى و تفريق قرآن == | ||
«'''وَ | «'''وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً'''»: | ||
اين آيه، عطف است بر ماقبلش و معناى مجموع آن دو، چنين مى شود: ما قرآن را به حق نازل نموديم و آن را، آيه آيه كرديم. | |||
در مجمع البيان گفته: «معناى «فَرَقنَاهُ»، «فَصَّلنَاهُ» است. يعنى: آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم. جملۀ «عَلَى مُكثٍ» نيز، بر همين معنا دلالت مى كند. زيرا «مُكث» - به ضمّه ميم و همچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا». | |||
پس لفظ آيه با صرف نظر از سياق آن، تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، و اين معارف، در نزد خدا در قالب الفاظ و عبارات بوده، كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد. لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است، نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده، حفظش نمايند. و بر اين حساب، آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه «إنَّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ * وَ إنَّهُ فِى أُمّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ»، در مقام بيان آن است. | |||
و نزول آيات قرآنى، به تدريج و بند بند و سوره سوره و آيه آيه، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى و اعتقادى و احكام فرعى و عملى آن است، و به مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، و آن، اين است كه: | |||
علم قرآن، با عمل به آن مقارن باشد، و طبع بشر از گرفتن معارف و احكام آن زده نشود. معارفش را، يكى پس از ديگرى درك نمايد، تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اين كه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، و تا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد، حاضر به قبول آن نشدند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center> | ||
اين، آن معنایى است كه از نظر لفظ آيه، با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى، كه در آن سخنى چون: «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقرَؤُهُ» وجود داشت، كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود، استفاده مى شود كه منظور از «تفريق قرآن»، اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول، سوره سوره و آيه آيه نازل كرديم، و پيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم، مكرر حكايت شده است. مانند آيه: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولَا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً وَاحِدَةً»، و نيز آيه: «يَسئَلُكَ أهلُ الكِتَابِ أن تُنَزِّلَ عَلَيهِم كِتَاباً مِنَ السَّمَاء». | |||
مؤيد اين | مؤيد اين احتمال، ذيل آيه است كه مى فرمايد: «وَ نَزَّلنَاهُ تَنزِيلاً». براى اين كه «تنزيل»، به معناى نازل كردن به تدريج است، و اين با اعتبار دوم سازگارتر است، تا اعتبار اول. | ||
و با اين | و با اين حال، اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن و تفريق آن به حسب نزول، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر، مستلزم اعتبار اول نيز هست. زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن، تفريق معارف و احكامش باشد، نه تفريق آيات و سوره اش. اگر هم منظور از تفريق، معناى دوم باشد، معارف و احكام نيز تفريق خواهد شد. چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد. هم تفريق معارف و هم تفريق آيات و سوره ها. | ||
و به همين | و به همين جهت، خداى تعالى، كتاب خود را به سوره ها و سوره هايش را به آيات تفريق نمود. البته بعد از آن كه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، و چنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد. همچنان كه خودش فرموده: «لَعَلَّكُم تَعقِلُون». آنگاه آن كتاب را دسته دسته و متنوع به چند نوع نموده و مرتبش كرد و سپس يكى، پس از ديگرى، هر كدام را در موقع حاجت بدان و پس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آن ها نازل كرد، و اين نزول، در مدت بيست و سه سال صورت گرفت، تا تعليم با تربيت و علم با عمل، همسان يكديگر پيش رفته باشند. | ||
و ما | و ما إن شاء اللّه، به زودى در يك بحث جداگانه، به مطالبى كه مربوط به اين آيه است، بر مى گرديم. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center> | ||
<span id='link201'><span> | <span id='link201'><span> | ||
مراد از | ==بى نيازی قرآن برای ثبوت کمال و حقانیت خود، به ايمان مشركان== | ||
«'''قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً'''»: | |||
مراد از «الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ»، كسانى اند كه قبل از نزول قرآن، خدا و آيات او را مى شناختند. چه از يهود و چه از نصارا و چه از غير ايشان. بنابراين، هيچ جهتى ندارد كه ما آن را به طایفه معينى اختصاص دهيم. | |||
مگر آن كه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن، علماى اهل حق اند، كه دينشان منسوخ نشده باشد و چنين كسانى، منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود. چون قبل از نزول قرآن، دين غيرمنسوخ، همان نصرانيت بود، و منظور از علماى ايشان، آن هايند كه از دين خدا روى برنگردانده و آن را دستخوش تحريف نكردند. | |||
و به هر حال، مقصود از اين كه فرمود: «قبل از آن علم داده شدند»، اين است كه: براى فهم كلمۀ حق و قبول آن مستعد شدند. چون به فهم حقيقت «معناى حق» مجهز گشته بودند. در نتيجه، حق بودن قرآن كريم هم، در دل هاى ايشان، ايجاد خضوع بيشترى كرده است. | |||
«'''يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ سُجّداً'''» - كلمۀ «أذقان»، جمع «ذقن»، به معناى چانه است، كه محل اجتماع دو طرف صورت است، و «خرور كردن ذقن»، به معناى به خاك افتادن براى سجده است. و كلمۀ «سُجّداً» نيز، همين معنا را بيان مى كند. | |||
و اگر از ميان جهات مختلف صورت، از پيشانى و گونه و چانه، تنها چانه را ذكر كرده، براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است ودر هنگام به خاك افتادن، زودتر به زمين مى رسد. | |||
و | و چه بسا كه گفته باشند: «مقصود از «أذقان»، همۀ صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كلّ آن اطلاق نموده اند». | ||
«''' | «'''وَ يَقُولُونَ سُبحَانَ رَبِّنَا إن كَانَ وَعدُ رَبِّنَا لَمَفعُولاً'''» - يعنى: خداى را از هر نقيصه و از آن جمله خلف وعده منزه مى دارند. | ||
از سياق آيات قبل استفاده مى شد كه مقصود از «وعده»، وعده اى است كه خداى تعالى، به بعثت و زنده كردن مجدد خلق داده بود، و اين در قبال اصرارى است كه مشركان بر نبودن بعث و انكار معاد داشتند، همچنان كه در آيات سابق بر اين نيز، مكرر نقل شد. | |||
«''' | «'''وَ يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ يَبكُونَ وَ يَزِيدُهُم خُشُوعاً'''» - قبلا «خرور» براى سجده را كه معناى «خشوع» را مى رساند، فرموده بود. در اين جمله، مجددا آن را به اضافه گريه آورده، تا معناى خضوع را افاده كند. زيرا «خرور» به تنهايى، تذلّل و اظهار حقارت با جوارح بدنى است و «خشوع»، تذلّل و اظهار مذلّت با قلب است. پس خلاصه آيه چنين مى شود كه: ايشان براى خدا، خضوع و خشوع مى كنند. | ||
ویرایش